تفسير الميزان جلد ۱۱

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۶ -


همچنانكه چه بسا صاحبان عقل بسيط و ساده لوحان توهم كرده اند كه خدايى كه ملك - بكسر لام - مطلق است ، سلطنتش مطلق ، و هر چه بخواهد مى كند، و با آزادى مطلق و بدون رعايت هيچ قيد و شرطى ، و هيچ طريقه و نظامى هر عملى كه بخواهد انجام مى دهد، و با اين حال ديگر نمى توان صورتى ثابت و نظامى معين براى افعال و قضاياى او تصوّر نمود. در حالى كه (بر خلاف اين توهم ) خودش فرموده : (ما يبدل القول لدى ) و نيز فرموده : (و كل شى ء عنده بمقدار) و همچنين آياتى ديگر.
در جمله مورد بحث اين توهم را دفع نموده و فرموده : (و عنده ام الكتاب )، يعنى اصل و ريشه عموم كتابها و آن امر ثابتى كه اين كتاب هاى دستخوش محو و اثبات بدان بازگشت مى كنند، همانا نزد اوست . و آن اصل مانند اين شاخه ها دستخوش محو و اثبات نمى شود، و اگر آن هم دستخوش محو و اثبات مى شد ديگر معنا نداشت كه اصل كتابها خوانده شود، بلكه آن هم مانند اينها بود، و اگر اين كتابها اصلى نمى داشت محو و اثبات آنها بخاطر يكى از دو جهت بود:
يا بخاطر اين بود كه عوامل خارجى اقتضاء محو يكى و اثبات يكى ديگر را داشت و در محو و اثبات آنها اثر مى گذاشت ، كه در اين صورت خداى تعالى مقهور و مغلوب عوامل و اسباب خارجى مى شد، عينا مانند ما ممكنات كه محكوم عوامل خارجى هستيم ، و اين غلط است ، زيرا به حكم (لا معقب لحكمه ) خداوند محكوم چيزى نمى شود.
و يا بخاطر اين مى بود كه اصولا كارهاى او تابع هيچ نظامى نبوده بلكه گزافى صورت مى گيرد. اين نيز صحيح نيست ، زيرا گزاف بودن مستلزم اختلال نظام خلقت و تدبير عام و واحدى است كه موجودات را به هم مربوط مى سازد، و ساحت ذات خداوندى بزرگتر و منزه تر از اين معنا است ، همچنانكه فرموده : (و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقنا هما الا بالحق ).
خلاصه مضمون آيه (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت ) و نكاتى كه از آن استفاده مىشود
پس خلاصه مضمون آيه اين مى شود كه : خداى سبحان در هر وقت و مدتى كتاب و حكم و قضائى دارد، و از اين نوشته ها هر كدام را بخواهد محو و هر كدام را بخواهد اثبات مى كند. يعنى قضائى كه براى مدتى رانده تغيير مى دهد، و در وقت ديگر به جاى آن ، قضاى ديگرى مى راند، و ليكن در عين حال براى هميشه قضائى لا يتغير و غير قابل محو و اثبات هم دارد، و اين قضاء لا يتغير اصلى است كه همه قضاهاى ديگر از آن منشاء مى گيرند، و محو و اثبات آنها نيز بر حسب اقتضاى آن قضاء است .
بنابراين از آيه شريفه چند نكته روشن مى گردد:
اول اينكه حكم محو و اثبات حكمى است عمومى كه تمامى حوادثى كه به حدود زمان و اجل محدود مى شود - و بعبارت ديگر تمامى موجوداتى كه در آسمانها و زمين و ما بين آندو است - دستخوش آن مى گردند، همچنانكه فرموده : (ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى ).
و اين نكته از اينجا استفاده مى شود كه در آيه شريفه به طور اطلاق فرموده : (خداوند هر چه را بخواهد محو مى كند و هر چه را بخواهد اثبات مى نمايد)، و صرف اينكه مورد آيه مساءله نبوت است باعث نمى شود كه ما از اطلاق آن صرفنظر نموده ، عموميّت آن را تخصيص بزنيم ، زيرا مورد مخصص نيست . از همينجا فساد گفتار كسانيكه آيه را به معناى خاصى گرفته اند معلوم مى شود. آرى ، بعضى گفته اند: محو و اثبات همان نسخ احكام است . عدّه اى ديگر گفته اند: محو و يا اثبات مباحاتى است كه در نامه اعمال نوشته شده كه اگر خدا بخواهد آنها را محو نموده ، به جاى آن اطاعت و يا معصيت مى نويسد، تا عمل صاحبش بى جزاء نباشد. عدّه سوم گفته اند: محو گناهان مؤ منين و اثبات گناهان كفار است كه خداوند با آنان به فضل خود، و با اينان به عقوبت خود معامله مى كند. و عدّه ديگر گفته اند: مربوط به محنت ها و مصائب و تنگى معيشت و امثال آن از امورى است كه دعا و صدقه در تغيير آنها دخالت و اثر دارد.
بعضى ديگر گفته اند (محو) همان از بين بردن گناهان است ، نه توبه ، و (اثبات ) تبديل سيئات است به حسنات . عده اى گفته اند: محو نسلهاى پيش ، و اثبات نسلهاى بعد است . و بعضى گفته اند مقصود محو ماه و اثبات آفتاب است ، كه آيت شب را محو نموده ، روز را كه وسيله بينايى است اثبات مى كند. و بعضى گفته اند: محو دنيا، و اثبات آخرت است . عده اى گفته اند: راجع به ارواح است كه خداوند در حال خواب آنها را مى گيرد، هر كدام را كه بخواهد رها مى كند و هر كدام را بخواهد نگه مى دارد. قول ديگر اينكه راجع به اجلهاى نوشته شده در شب قدر است كه هر كدام را بخواهد بهمان حال باقى مى گذارد و هر كدام را بخواهد تغيير مى دهد.
اين اقوال و امثال آن اقوالى است كه در خود آيه دليلى بر آنها نيست تا آيه را به آن معانى تخصيص دهيم ، و بدون هيچ ترديدى آيه اطلاق دارد. علاوه بر اينكه مشاهدات خود ما نيز به ضرورت و بداهت شاهد و مطابق آنست ، زيرا ما مى بينيم كه مساءله دگرگونى و تحوّل در تمامى اطراف عالم جريان داشته ، هيچ موجودى وقتى در دو زمان مقايسه شود به يك حالت باقى نمى ماند، و حتما دستخوش تغيير و تحوّل شده ، حالا يا ذاتش متحول شده ، و يا صفاتش ، و يا اعمالش . و در عين حال وقتى فى حد ذاته و بر حسب وقوعش اعتبار شود مى بينيم ثابت مانده ، و تغيير نيافته ، چون هيچ چيز از آن حالى كه بر آن حال واقع شده تغيير نمى پذيرد.
پس براى تمامى موجودات ديده شده دو جهت است ، يك جهت تغير كه از اين جهت دستخوش مرگ و زندگى ، و زوال و بقاء، و انواع دگرگونيها مى شود، و يك جهت ثبات كه از آن جهت بهيچ وجه دگرگونى نمى پذيرد. حال ، اين دو جهت ، يا همان كتاب محو و اثبات و ام الكتاب است ، و يا دو چيز ديگريست كه از آثار آن دو كتاب و متفرع بر آنها است . به هر حال ، آيه شريفه قابل تطبيق بر اين دو جهت هست ، و در نتيجه شامل تمامى موجودات مى گردد.
نكته دوم اينكه خداى سبحان در هر چيزى قضاء و قدرى ثابت دارد كه قابل تغيير نيست ، و همين خود دليل فسادگفتار كسانى است كه گفته اند: هر قضائى قابل تغيير است و آنگاه استدلال كرده اند به روايات و دعاهاى متفرق كه دلالت دارد بر اينكه دعاء و صدقه مقدرات سوء را دفع مى كند، مانند دعائى كه از ائمه (عليهم السلام ) و از بعضى صحابه روايت شده كه گفته اند: (پروردگارا اگر اسم مرا در زمره اشقياء نوشته اى از آنجا محو كن ، و در زمره سعداء بنويس )، و همچنين نظاير اين مضمون . ولى بايد بدانيد كه اين راجع به مقدرات غير حتمى است كه ما نيز منكر آن نيستيم .
نكته سوم اينكه قضاء دو قسم است ، يكى قابل تغيير و يكى غير قابل تغيير - كه ان شاء اللّه در آينده نزديكى راجع به اين مطلب بحث خواهد شد.


و ان ما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فانما عليك البلاغ و علينا الحساب


كلمه (ان ما) تركيب يافته از دو جمله : (ان ) شرطيه و (ما) ى زائده مفيد تاءكيد است ، دليل زائده و تاءكيد بودن آن اين است كه در آخر فعل بعديش نون تاءكيد آمده .
اين آيه وظيفه اى را كه به عهده رسول خدا (صلى اللّه اعليه و آله و سلم ) است روشن مى سازد، و آن اين است كه تنها سرگرم كار انذار و تبليغ باشد، و به هيچ وجه توجهى به هوى ها و خواسته كفار نكند، و مانند ايشان آرزوى رسيدن آيتى كه اقتراح كرده اند نكند، حتى منتظر اثر تبليغات خود و يا نزول عذاب بر آنان نيز نباشد.
و اين آيه دلالت دارد بر اينكه حساب الهى همانطور كه در آخرت برقرار مى شود در دنيا نيز برقرار است .
معناى آيه شريفه : (اولم يروا انّا ناءتى الارض ننقصها من اطرافها)


اولم يروا انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها


اين كلام به منظور عبرت آمده . بعد از آنكه آنانرا به هلاكت تهديد كرده بعبرت از سرنوشت گذشتگان وادار مى نمايد، و از آن استفاده مى شود كه پرداختن به زمين و كم نمودن از اطراف آن ، كنايه است از كشتن و هلاك كردن اهل آن ، و بنابراين آيه شريفه از نظر مضمون ، نظير آيه ايست كه مى فرمايد: (بل متعنا هولاء و آباءهم حتى طال عليهم العمر افلا يرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها افهم الغالبون ).
و اينكه بعضى گفته اند: مراد اين است كه (مگر اهل مكه نمى بينند كه ما به سرزمين ايشان پرداختيم ، و يكى پس از ديگرى قراء و قصبات ايشان را از ايشان گرفته و براى مسلمانان فتح كرديم و چطور نمى ترسند كه به شهرهاى ايشان بپردازيم ، و از ايشان انتقام بگيريم ) صحيح نيست ، زيرا اين سوره مكى است ، و وقتى نازل شده كه هيچ فتحى نصيب مسلمانان نشده بود، زيرا فتوحات مسلمين بعد از هجرت شروع شد.
علاوه بر اينكه آيات مورد بحث و تهديد آن ناظر به هلاكت آنان در جنگ بدر و احد و امثال
آنست كه بعدها اتفاق افتاد نه به فتح مكه .
(و اللّه يحكم لا معقب لحكمه و هو سريع الحساب ) - مقصود از اين جمله اين است كه غلبه از خداى سبحان است ، اوست كه حكم مى كند و در قبال حكمش حكم احدى نفوذ ندارد، و در نتيجه نمى تواند از حكم او جلوگيرى كند. آرى ، خداى سبحان هر عملى را به مجرد وقوعش حساب مى كند، بدون اينكه فاصله دهد تا ديگران بتوانند در آن تصرف نموده و اخلال كنند. پس جمله (و اللّه يحكم ...) در معناى جمله (افهم الغالبون ) است كه در ذيل آيه سوره انبياء گذشت .


و قد مكر الذين من قبلهم فللّه المكر جميعا...


يعنى كسانى هم كه قبل از ايشان بودند مكر كردند و ليكن مكرشان سودى به ايشان نبخشيد و نتوانستند ما را از اينكه به زمين بپردازيم و از اطرافش بكاهيم مانع شوند، پس تنها خداى سبحان مالك مكر و همه آن است ، و مكر هر كس را به صاحبش برمى گرداند.
(يعلم ما تكسب كل نفس ) - اين جمله در مقام تعليل مالكيت خداى تعالى نسبت به همه مكرها است . به اين بيان كه مكر وقتى صورت مى گيرد كه طرف يعنى شخص مكر شده از نقشه مكر كننده بى خبر باشد، وگرنه اگر بداند كه چه نقشه اى برايش ريخته شده در صدد برمى آيد نقشه او را خنثى بسازد.
(و سيعلم الكفار لمن عقبى الدار) - اين جمله حجت را تمام نموده ، ادعا مى كند كه مساءله انتهاى امور به عواقبش از مسائل ضرورى و بديهى است كه در هيچ موردى تخلف نمى پذيرد، و بطور كلى هر امرى به عاقبتش منتهى مى گردد. و كفار به زودى خواهند ديد كه سرانجام نيك از آن كيست ، بنابراين هيچ حاجتى نيست به اينكه براى فهماندن اين حقيقت استدلال را تعقيب نموده ، طولانى كنيم .
بحث روايتى
رواياتى درباره محو و اثبات احكام و قضاياى الهى درذيل جمله : (يمحوا لله ما يشاء و يشبت ...)
در الدّرالمنثور است كه ابن شبيه ، ابن جرير، ابن منذر و ابن ابى حاتم از مجاهد روايت كرده اند كه گفته است : وقتى آيه (و ما كان لرسول ان ياتى بايه الا باذن اللّه ) نازل شد مشركين قريش گفتند: اى محمد گمان نمى كنيم كه كارى از تو ساخته باشد، و به حكم اين آيه خداوند سرنوشت ما را و همه كس را تعيين كرده ، (خلاصه خدا ما را چنين كرده ، كه بر مسلك خود باقى باشيم ) خداوند در پاسخشان اين آيه را فرستاد كه : (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت ) و تهديدشان كرد به اينكه هر پيشامدى را كه بخواهيم براى او پيش ‍ مى آوريم .
مؤ لف : بيان آيه شريفه آنطور كه در سابق گفتيم اجنبى از مضمون اين روايت است ، علاوه بر اينكه در ذيل روايت آمده كه خداوند هر چه را كه از ارزاق و مصائب و هر چيز ديگرى كه براى بندگانش مقدر كرده باشد، مى تواند بر همان تقديرش باقى بگذارد، و مى تواند آن را محوكند. و در روايت ديگر از جابر نقل شده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در ذيل جمله مورد بحث فرموده (خداوند از رزق مردم يكى را محو و يكى را زياد مى كند، و همچنين از اجلها و عمرها يكى را محو و يكى را زياد مى كند) و حال آنكه آيه شريفه عموميت دارد، ناگزير بايد بگوييم مساءله محو و اثبات ارزاق و آجال از باب مثال است .
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه ، از ابن عباس روايت كرده كه شخصى از رسول خدا (صلى اللّه اعليه و آله و سلم ) از معناى آيه (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت ) سؤ ال كرد، حضرت فرمود: اين در شب قدر و مربوط به فراز و نشيب محو و اثبات زندگانى و ارزاق بندگان است ، و اما حيات و مرگ و شقاوت و سعادت ، دستخوش ، تغيير نشده از آنچه تقدير است زوال نمى پذيرد.
مؤ لف : اين روايت علاوه بر اينكه معارض روايات بسيار زيادى است كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و ائمه اطهار (عليهم السلام ) و صحابه وارد شده ، با اطلاق آيه نيز معارض است ، و با دليل عقلى هم سازگارى ندارد. نظير آن از ابن عمر از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيز وارد شده كه در ذيل آيه مذكور فرموده : (مگر شقاوت و سعادت و حيات و موت ، كه قابل محو و اثبات نيست ).
و نيز در همان كتابست كه ابن مردويه و ابن عساكر از على (عليه السّلام ) روايت كرده اند كه فرمود: از رسول خدا (صلى اللّه اعليه و آله و سلم ) از اين آيه پرسش نمودم حضرت فرمود: ديدگانت را با تفسير آن روشن مى كنم ، و ديدگان امّتم را كه بعد از من مى آيند با تفسير آن روشن مى سازم ، و آن اين است كه صدقه در صورتى كه با شرائطش انجام شود، و احسان به پدر و مادر و به طور كلى كار نيك كردن ، شقاوت را به سعادت مبدّل نموده عمر را طولانى ، و از پيشامدهاى بد جلوگيرى مى كند.
مؤ لف : اين روايت بيش از ذكر پاره اى از مصاديق چيز ديگرى ندارد.
و در كافى به سند خود از هشام بن سالم و حفص بن بخترى و غير آن دو، از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت ) فرموده : و آيا جز اين است كه چيزى كه ثابت است محو مى شود، و چيزى كه محو و نابود است اثبات مى گردد.
مؤ لف : اين روايت را عياشى هم در تفسير خود از جميل از آنجناب نقل كرده .
و در تفسير عياشى از فضيل بن يسار روايت آورده كه گفت : من از حضرت ابى جعفر (عليه السّلام ) شنيدم كه مى فرمود: پاره اى از امور، امورى حتمى هستند كه ناگزير واقع مى شوند، و پاره اى ديگر امورى مشروط و موقوفند كه خداوند هر كدام را بخواهد پيش ‍ مى اندازد و يا محو مى كند و يا اثبات مى نمايد، و هيچكس از اين امور اطلاع ندارد. و اما آنچه كه به وسيله انبياء خبر داده ناگزير واقع خواهد شد، چون خداوند راضى نيست كه خود و يا ملائكه و يا انبيائش تكذيب شوند.
مؤ لف : اين روايت در همان كتاب به طريق ديگرى نيز آورده شده . صاحب كافى هم آن را به سند خود از فضيل از آنحضرت نقل كرده است .
و در همان كتاب از زراره از حضرت ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: على بن الحسين همواره مى گفت : اگر آيه اى از كتاب خدا نبود هر آينه شما را به آنچه كه بوده و آنچه كه تا قيامت خواهد شد خبر مى دادم پرسيدم كدام آيه ؟ فرمود: آيه -(يمحو اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ).
مؤ لف : معناى اين حديث اين است كه از آيه شريفه برمى آيد كه خدا خواسته است خلائقش با جهل به حوادث آينده زندگى كنند، تا به ضروريات زندگى خود قيام نمايند، چون اگر عالم باشند هدايت اسباب عادى را نمى پذيرند، و دو اصل اساسى زندگى كه همان خوف و رجاء است از اعتبار مى افتد. آرى ، اگر حوادث آينده بطور كامل براى آنان هويدا و مكشوف شود، اين غرض الهى كه ادامه زندگى عادى بشر است فاسد مى شود.
و همين جهت باعث شده است كه امام از آينده خبر ندهد، نه اينكه اگر خبر مى داد خداوند با محو و اثبات و بداء خود، او را تكذيب نموده ، خلاف آنچه را كه او خبر داده بود پديد مى آورد، چون آنجناب از اين جهت در امن بود. بنابراين تعارضى ميان اين روايت و روايات قبلى نيست .
رواياتى در مورد (بداء) و توضيحى در مورد اينكهحصول بداء مستلزم تغير علم خداى تعالى نيست
و در همان كتاب از فضيل بن يسار از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: خداى تبارك و تعالى كتابى نوشته كه در آن تمامى آنچه بوده و خواهد بود ثبت شده ، و آن را پيش روى خود نهاده ، هر چه را بخواهد جلو مى اندازد و هر چه را بخواهد تاءخير مى اندازد، هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى نمايد، هر چه را كه او بخواهد موجود مى شود، هر چيز را نخواهد نمى شود.
باز در همان كتاب از ابن سنان از ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداوند هر حادثه اى را كه بخواهد جلو مى اندازد و هر چه را بخواهد تاءخير مى اندازد، هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى كند، و نزد اوست ام الكتاب . و نيز فرمود: هر چه را كه خدا بخواهد قبل از اينكه ايجادش كند در علمش موجود است ، و هيچ چيزى براى او پيش نمى آيد مگر آنكه قبلا در علمش موجود بوده براى او چيزى بدون اطلاع و علم پيش نمى آيد.
مؤ لف : روايات در باب بداء از ائمه (عليهم السلام ) بسيار زياد وارد شده ، و با كثرتى كه دارد ديگر نبايد به گفته آنها كه گفته اند: خبر بداء خبر واحد است اعتناء نمود.
و اين روايت بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد بداء به معناى علم بعد از جهل را نفى مى كند، و از نظر اين روايات علم خداى تعالى كه عين ذات اوست مانند علم ما مبدّل به جهل نمى شود، بلكه بداء، به معناى ظهور امرى است از ناحيه خداى تعالى بعد از آنكه ظاهر مخالف آن بود. پس بداء عبارت است از محو اول و اثبات ثانى و خداى سبحان عالم به هر دو است .
و اين حقيقتى است كه هيچ صاحب عقلى نمى تواند انكارش كند، براى اينكه براى امور و حوادث دو وجود پيش بينى و تصوّر مى شود: يك وجود به حسب اقتضاى اسباب ناقص از قبيل شرط و يا علت و يا مانعى است كه قابل تخلف است ، و يك وجود ديگرى بر حسب اقتضاى اسباب و علل تامه آن كه اين وجود بر خلاف وجود اول وجوديست ثابت و غير مشروط و غير متخلف .
و آن دو كتابى كه آيه مورد بحث معرفى مى كند، يعنى كتاب محو و اثبات و كتاب ام الكتاب ،
يا عبارتند از همين دو مرحله از وجود، و يا مبدء آن دو. هر چه باشد اين مساله كه امرى و يا اراده اى از ناحيه خداى تعالى ظاهر گردد كه خلاف آن توقع مى رفت ، مساله ايست واضح كه جاى هيچگونه ترديد در آن نيست .
و آنچه ما به نظرمان مى رسد اين است كه نزاع در ثبوت بداء - همچنانكه از احاديث ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) برمى آيد - و نفى آن ، همچنانكه ديگران معتقدند، نزاعى است لفظى كه با كمى دقّت خود به خود از بين مى رود. و به همين جهت بود كه ما در اين كتاب بحث جداگانه اى اختصاص به اين مساءله نداديم ، با اينكه روش ما اين بود كه براى هر مساءله علمى بحثى اختصاص دهيم .
دليل ما بر اينكه نزاع در بداء نزاع لفظى است ، اين است كه آنهاييكه منكر آنند، چنين استدلال مى كنند كه قول به بداء مستلزم تغير علم خداست ، و حال آنكه اين استلزام در بداء ما آدميان است ، و در ما است كه مستلزم تغير علم است ، و اما بداء به آن معنايى كه در روايات آمده مستلزم چنين اشكالى نيست .
و در الدّرالمنثور است كه حاكم از ابى درداء نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آيه را به صورت (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت ) - بدون تشديد باء - قرائت مى كرد.
چند روايت در مورد اينكه : (انّا ناءتى الارض ننقصها من اطرافها) اشاره به مرگعلما و اختيار است
و همو آورده كه ابن مردويه از ابى هريره روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در تفسير جمله (ننقصها من اطرافها) فرمود: مقصود از ناقص كردن اطراف زمين ، از بين بردن علماء است .
و در مجمع از امام صادق (عليه السّلام ) روايت آورده كه در ذيل همين جمله فرمود: مقصود مرگ علماء و فقهاء و اخيار است .
و در كافى به سند خود از محمد بن على از شخصى كه او اسم برده ، از جابر از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: على بن الحسين (عليهما السلام ) همواره مى فرمود: اين كلام خدا كه فرمود: (او لم يروا انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها) سرعت مرگ ، و يا كشته شدن ما خاندان رسالت را بر نفس من گوارا مى كند، آنگاه فرمود: مقصود از (نقص اطراف ) مرگ علماء است .
مؤ لف : گويا مراد اين باشد كه در اين آيه خداوند ميراندن علماء را به خودش نسبت داده ، نه بغير، و همين ، نفس را آرامش مى دهد و مرگ يا كشته شدن را در كامم گوارا مى سازد.
آيه 43 سوره رعد


و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب (43)



ترجمه آيه
كسانى كه كافر شدند مى گويند تو فرستاده خدا نيستى ، بگو خدا و آن كس كه علم كتاب نزد اوست براى گواهى ميان من و شما بس ‍ است (43).
بيان آيه
اين آيه ، آخرين آيه اين سوره است ، و با حرف (و) گفتار در آن را عطف بر كلامى مى كند كه در ابتداء سوره آورده و فرموده بود: (و الذى انزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر الناس لا يؤ منون ). و اين سومين باريست كه بر منكرين حقيقت كتاب اللّه حمله نموده ، استشهاد مى كند به اين كه خداوند و آنها كه علم به اين كتاب دارند بر رسالت خاتم النبيين گواهند.


و يقول الذين كفروا لست مرسلا...


زمينه گفتار در اين سوره بيان اين جهت بود كه كفار منكر حقيقت كتابند و آن را آيتى الهى نمى دانند، و لذا از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درخواست آيتى غير آن مى كردند، همچنانكه در اين سوره در خلال آياتش چند نوبت اين معنا را از كفار حكايت نمود، و از جوابى داد كه كلامشان را به خودشان برگردانيد،
و كانّه وقتى اين جواب را شنيده و از آمدن آيتى غير قرآن ماءيوس شدند، ناگزير اصل رسالت را انكار كردند، چون آيت بودن قرآن را قبول نداشتند، و آيت ديگرى هم نيامد و لذا گفتند: (لست مرسلا - تو اصلا پيغمبر نيستى ).
اقامه حجت عليه كفار در جواب انكار رسالت پيامبر اسلام (ص )
خداوند به پيغمبر خود تلقين مى كند كه با جمله (قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ) عليه ايشان اقامه حجت كند، و اين جمله حجتى است قاطع ، نه صرف كلامى خطابى ، و نه حواله به چيزى كه راهى به تحصيل علم به آن نباشد.
(قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم ) - اين جمله استشهاد به خداى سبحان است كه خود ولى امر رسالت است ، و شهادت در اينجا شهادت تاءديه است ، نه شهادت تحمّل تنها، (خلاصه ، خداوند مى گويد نه صرف اينكه مى داند) زيرا امثال جمله (انك لمن المرسلين ، على صراط مستقيم ) مكرر در قرآن كريم آمده و آيت و معجزه بودن قرآن هم ضروريست كه از ناحيه خداوند آمده ، و شامل شدن آن بر تصديق رسالت ، آنهم به دلالت مطابقى كه مورد اعتماد همه است نيز ضروريست ، و شهادت تاءديه هم همين است ، كه شاهد به علم ضرورى شهادت دهد.
بعضى از مفسرين شهادت خداوندى را چنين تفسير كرده اند كه : خداوند آن قدر ادله و براهين بر رسالت خاتم النبيين اقامه و اظهار نموده كه ديگر احتياجى به شهادت هيچ شاهدى نيست . و اگر اقامه حجت را كه فعل است شهادت ناميده ، با اينكه شهادت از مقوله قول و گفتار است ، تسميه مجازى است ، چون اقامه حجت كار شهادت را مى كند، و بلكه از آن قوى تر و موثرتر است .
و اين تفسير در حقيقت همان تفسيريست كه ما براى آيه كرديم ، چيزى كه هست مفسر نامبرده هدف را از غير راهش تعقيب كرده است ، زيرا ادله و حجتهاى داله بر حقيقت رسالت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا قرآن است كه خود معجزه اى جاودانى است ، و يا غير قرآن از ساير خوارق عادت و معجزات است ، و آيات اين سوره به طورى كه ملاحظه مى كنيد پاسخ پيشنهاد كفار را با قسم دوم نداده ، و با آنكه از آن راه جواب نداده معنى ندارد با همان راه استشهاد كند. پس قطعا استشهاد به قرآن است و استناد به قرآن هم از اين جهت است كه قرآن آيت و معجزه بر صدق رسالت است ، يعنى كلام الهى است كه برسالت آنجناب شهادت مى دهد، و با اين كه به قرآن استشهاد شده ، و قرآن هم معجزه و هم از مقوله كلام است ديگر چه معنا دارد كه ما شهادت را از مقوله فعل گرفته و آنرا شهادت مجازى بدانيم .
علاوه بر اينكه ممكن است قبول نكنيم كه دلالت فعل خداى تعالى بر صدق رسالت اقواى از قول و كلام او باشد.
پس حاصل بحث اين شد كه معناى جمله (اللّه شهيد بينى و بينكم ) اين است كه آنچه در قرآن درباره تصديق رسالت آمده شهادت الهى بر رسالت است .
و اما اگر شهادت را به معناى شهادت تحمّل بگيريم ، به كلى معناى آيه را فاسد نموده ايم ، چون شهادت تحمل به معناى ديدن و ناظر بودن و علم داشتن بما وقع است ، و هيچ معنا ندارد كه مساءله مورد بحث ، يعنى صدق رسالت آنجناب را به علم خدا ارجاع داده و علم خدا را حجت عليه خصم بدانيم ، زيرا خصم راهى به علم خدا ندارد تا بفهمد آيا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در دعوى خود درست مى گويد و يا به خدا افتراء مى بندد.
اقوال مختلفى كه در تفسير جمله (و من عنده علم الكتاب ) گفته اند
(و من عنده علم الكتاب ) - يعنى در شهادت ميان من و شما كسانى كه علم كتاب را دارند كافيند. بعضى از مفسرين گفته اند: مقصود از (كتاب ) لوح محفوظ است . و بنابراين تفسير، مقصود از موصول (من : كسى كه ) خداى سبحان خواهد بود، در حقيقت گفته است : (كفايت مى كند در شهادت خداييكه نزد اوست علم كتاب ).
ولى اين تفسير صحيح نيست ، زيرا اولا خلاف ظاهر عطف است ، چون اول كفايت خدا را گفته بود و ديگر معنا نداشت كه تكرار كند. و ثانيا بنابراين تفسير، ذات و صفت خدا را بر ذات خدا عطف كرده است ، و اين قبيح و غير فصيح است .
و لذا مى بينيم وقتى زمخشرى اين تفسير را از حسن نقل مى كند كه گفته است : (به خدا سوگند جز خدا كسى ديگر مقصود نيست )، تفسير او را توجيه نموده مى گويد: بنا به گفته حسن معناى آيه چنين مى شود: (قل كفى بالذى يستحق العباده ، و بالذى لا يعلم علم ما فى اللوح الا هو شهيدا بينى و بينكم - بگو آن كس كه مستحق عبادت است و آن كس كه علم لوح محفوظ نزد كسى جز او نيست ، بس است براى شهادت بين من و شما) و براى تصحيح كلام مزبور لفظ جلاله (اللّه ) را به معناى (الذى يستحق العباده ) و لفظ (من ) را به (الذى ) برگردانيده ، تا هر دو به صورت وصف درآمده ، عطف هم عطف صفت بر صفت شود، و حكم شهادت به ذات داده شود. چيزى كه هست ، دو صفت مذكور در دادن حكم دخالت دارند، همانطور كه در خود حكم دخالت دارند - دقّت فرمائيد.
ليكن صرف اينكه عبارتى را كه معناى مستقيمى نمى دهد به عبارت ديگرى برگردانيم تا معنى بدهد، باعث نمى شود كه بگوييم پس ‍ عبارت اول صحيح و مفيد معنا است زيرا اگر اين حرف صحيح باشد بطور كلى احكام الفاظ باطل گشته ، هر كلام باطلى صحيح و هر سخن صحيحى باطل مى شود.
علاوه بر اينكه اگر در آنچه ما در معناى اين شهادت گفتيم دقّت شود و بدانيم كه مراد از آن تصديق قرآن كريم است بر رسالت خاتم الانبياء، آنگاه خواهيم دانست كه كلمه جلاله (اللّه ) آنطور كه زمخشرى به معناى وصفيش گرفته نيست ، بلكه مراد از آن ذات خداى تعالى است ، و شهادت را به ذات مقدس و مستجمع جميع صفات كمال نسبت داده ، چون شهادت چنين كسى از هر شهادتى بزرگتر است ، همچنانكه خود قرآن فرموده : (قل اى شى ء اكبر شهاده قل اللّه شهيد بينى و بينكم ).
عده اى ديگر گفته اند: منظور از كتاب تورات و انجيل ، و يا فقط تورات است ، و معنايش اين است كه علماى كتاب كافى اند براى شهادت بين من و شما، زيرا ايشان از بشارتهايى كه درباره من در كتابشان آمده خبر دارند، و اوصاف مرا در كتاب خود خوانده اند.
ولى اين تفسير نيز صحيح نيست ، زيرا در آيه شريفه شهادت آمده ، نه صرف علم . و از سوى ديگر، اين سوره در مكه نازل شده و بطورى كه مى نويسند در آن ايّام احدى از علماى اهل كتاب ايمان نياورده بود، و كسى از ايشان به رسالت آنجناب شهادت نداده بود، و با اين حال معنا ندارد احتجاج را مستند به شهادتى كند كه هنوز احدى آن را اقامه نكرده باشد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد آن عدّه از علماى اهل كتابند كه اسلام آورده اند، مانند عبداللّه بن سلام و تميم دارى و جارود و سلمان فارسى و بعضى گفته اند: مراد تنها عبداللّه بن سلام است .
ولى جواب اين گفتار هم اين است كه گفتيم اين سوره در مكه نازل شده ، و نامبردگان در مدينه مسلمان شدند.
آنهايى كه گفته اند: مراد، عبداللّه بن سلام است ، از دعوى خود سخن دفاع نموده اند. بعضى از ايشان گفته اند: مكى بودن سوره منافات با اين ندارد كه بعضى از آياتش در مدينه نازل شده باشد، ممكن است سوره مورد بحث در مكّه نازل شده باشد، و خصوص اين آيه در مدينه .
و ما در جوابشان مى گوئيم : اولا صرف اينكه ممكن است اين يك آيه در مدينه نازل شده باشد دليل نيست بر اينكه در مدينه نازل شده ،
مگر آنكه روايت صحيحى كه بتوان به آن اعتماد نمود اين احتمال را تاييد كند، علاوه بر اينكه از نقل برمى آيد مفسرين تصريح كرده اند بر اينكه اين سوره در مكه نازل شده است .
و ثانيا اينكه در پاره اى از سوره هاى مكّى آيات مدنى وجود دارد، در آن موارديست كه آيات مدنى در خلال سوره هاى مكّى قرار داده شده است ، نه در مثل آيه مورد بحث كه در آخر سوره قرار دارد، و به آيات اول سوره مرتبط است ، و معنا ندارد بعضى از كلام مرتبط به هم چند سال به بيفتد.
بعضى ديگر از ايشان گفته اند: چه عيب دارد كه آيه مورد بحث هم مكى باشد، و از علمائى خبر دهد كه بعدها در مدينه مسلمان شدند، و به رسالت آن جناب شهادت دادند.
جواب اين است كه باعث خرابى حجت ، و سقوط آن حجيّت مى شود، زيرا معنا ندارد در پاسخ كسانى كه در مكّه به آن جناب مى گويند (لست مرسلا - تو پيغمبر نيستى ) گفته شود: شما امروز بدون دليل او را تصديق بكنيد، و دليل او بعدها به شما خواهد رسيد، چون مردمى از علماى اهل كتاب مسلمان مى شوند، و بر رسالت او شهادت مى دهند.
بعضى ديگر از ايشان گفته اند: اين شهادت ، شهادت تحمل است ، و لازم نيست كه شاهد در حين شهادت ايمان داشته باشد، (بلكه آنچه لازم است علم شاهد است ، نه ايمان او) پس ممكن است آيه مكّى باشد و مقصود از (كسى كه نزد او علم كتاب است ) عبداللّه بن سلام ، و يا غير او از علماى يهود و نصارى ، باشد، هر چند كه در زمان نزول آيه ايمان نياورده باشند.
اشكال اين وجه اين است كه در اين صورت استدلال آيه به علم علماى اهل كتاب خواهد بود، هر چند خود آن علماء اعتراف به رسالت آنجناب ننموده ، و ايمان نياورده باشند، و اگر اين استدلال صحيح بود، جا داشت استدلال به علم خود كفار بكند، چون حجّت بر خود آنان تمام بود، و ديگر جاى شبهه اى بر ايشان نمانده بود در اينكه قرآن كلام خداى تعالى است ، و چنين كسانى قطعا علم به اين معنا داشته اند، پس چه باعث شد كه علم خود خصم را گذاشته و به علم اهل كتاب استدلال كند، و حال آنكه مشركين و اهل كتاب در كفر به رسالت و انكار آن مشترك بودند.
علاوه بر اينكه قبلا گفتيم كه شهادت در آيه شهادت اداء است ، نه شهادت تحمل .
بعضى ديگر ايشان كه ابن تيميه باشد حرف عجيب و غريبى زده ، و گفته است : اين آيه به اتفاق همه در مدينه نازل شده است ، و حال آنكه چنين اتفاقى در كار نيست .
بعضى ديگر آنان گفته اند منظور از كتاب ، قرآن كريم است ، و معناى آن اين است كه هر كس اين كتاب را فرا گرفته و بدان عالم گشته و در آن تخصص يافته باشد، او گواه است بر اينكه قرآن از ناحيه خداست ، و من هم كه آورنده آنم فرستاده خدايم ، در نتيجه خاتمه سوره به ابتداء آن برمى گردد، كه فرموده بود: (تلك آيات الكتاب و الذى انزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر الناس لا يؤ منون ) و آخر سوره به اول آن و همچنين به وسط آن عطف مى شود كه فرمود: (افمن يعلم انّما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى انّما يتذكّر اولوا الالباب ).
و اين گفتار از خداى سبحان در حقيقت يارى كردن قرآن و دفاع از آن است ، در قبال توهينى كه كفار از آن كرده ، و مكرر گفتند: (لو لا انزل عليه آيه من ربه ).
البته براى افاده اين معنا جا داشت كه صريحا متعرض وضع قرآن شده بفرمايد قرآن بزرگترين آيت بر رسالت است ، و ليكن فرمود: (قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ) تا اين غرض را ايفاء كرده باشد، و از بزرگترين شواهد اين معنايى كه براى آيه كرديم اين است كه آيه شريفه مثل بقيه آيات اين سوره در مكّه نازل شده است .
و با همين بيان گفته جمعى كه گفته اند: آيه شريفه در حق على (عليه السّلام ) نازل شده و همچنين رواياتى كه در اين باره وارد شده تاييد مى شود. پس اگر جمله (و من عنده علم الكتاب ) به كسى از گروندگان به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) منطبق گردد، قطعا به على (عليه السّلام ) منطبق خواهد شد، چون او بود كه به شهادت روايات صحيح و بسيار، از تمامى امّت مسلمان داناتر به كتاب خدا بود. و اگر هيچ يك آن روايات نبود جز روايت ثقلين كه هم از طرق شيعه و هم از طرق سنى بما رسيده در اثبات اين مدعا كافى بود، زيرا در آن روايت فرمود: (انى تارك فيكم الثقلين ، كتاب اللّه و عترتى ، اهل بيتى لن يفترقا حتى يردا على الحوض ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا - من در ميان شما دو چيز بس بزرگ مى گذارم : يكى كتاب خدا، و يكى عترتم ، اهل بيتم ، اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا كنار حوض بر من درآيند، و شما مادام كه به اين دو تمسك جوييد بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد).
بحث روايتى
(رواياتى در اين باره كه مراد از: (من عنده علم الكتاب ) على (عليه السلام ) است
در كتاب بصائرالدرجات به سند خود از ابى حمزه ثمالى از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه مورد بحث فرمود: مقصود على (عليه السّلام ) است .
مؤ لف : و در همان كتاب اين روايت را با چند سند از جابر و بريد بن معاويه و فضيل بن يسار از امام ابى جعفر (عليه السّلام ) و به سند خود از عبداللّه بن بكير و عبداللّه بن كثير هاشمى ، از ابى عبداللّه (عليه السّلام ). و به سند خود از سلمان فارسى از على (عليه السّلام ) روايت نموده است .
و در كافى به سند خود از بريد بن معاويه روايت كرده كه در تفسير آيه مورد بحث فرمود: ما را منظور داشته كه اولمان و افضلمان و بهترين ما بعد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) على (عليه السّلام ) است .
و در معانى الاخبار به سند خود از خلف بن عطيّه عوفى از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت : من از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از معناى گفتار خداى جل ثنائه كه فرموده : (قال الذى عنده علم من الكتاب ) پرسش نمودم فرمود: او جانشين برادرم سليمان بن داوود بود، گفتم : يا رسول اللّه ! در آيه (قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ) منظور كيست ؟ فرمود: او برادرم على بن ابيطالب است .
و در تفسير عياشى از عبداللّه بن عطا، روايت كرده كه گفت : خدمت حضرت ابى جعفر (عليه السّلام ) عرض كردم : اين پسر عبداللّه بن سلام بن عمران چنين معتقد است كه منظور از (من عنده علم الكتاب ) پدر اوست ، آيا صحيح است ، يا نه ؟ فرمود: دروغ مى گويد، منظور على بن ابى طالب است .
و در تفسير برهان از ابن شهر آشوب روايت كرده كه گفته است : محمد بن مسلم و ابى حمزه ثمالى و جابر بن يزيد، از ابى جعفر (عليه السّلام )، و على بن فضال و فضيل بن داوود از ابى بصير از امام صادق (عليه السّلام )،
و احمد بن محمد كلبى و محمد بن ف ضيل از حضرت رضا (عليه السّلام ) و بطريقى كه اسم نبرده ، از موسى بن جعفر (عليه السّلام )، و از زيد بن على ، و از محمد بن حنفيه و از سلمان فارسى و از ابى سعيد خدرى و اسماعيل سدى روايت كرده اند كه همگى گفته اند: منظور از (من عنده علم الكتاب ) در آيه (قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ) على بن ابى طالب (عليه السّلام ) است .
و در تفسير برهان از ثعلبى در تفسير خود به سند خود از معاويه از اعمش از ابى صالح از ابن عباس روايت كرده ، و از عبداللّه عطاء از ابى جعفر نيز روايت شده كه شخصى به او گفت : مردم گمان كرده اند منظور از جمله (من عنده علم الكتاب ) عبداللّه بن سلام است ، آيا صحيح است يا نه ، او (يعنى هم ابن عباس و هم حضرت ابى جعفر) گفت : نه ، منظور على بن ابيطالب است .
و نيز روايت شده كه شخصى از سعيد بن جبير پرسيد: منظور از جمله (من عنده علم الكتاب ) عبداللّه بن سلام است ؟ گفت : نه ، چطور ممكن است او باشد با اينكه اين سوره در مكه نازل شده است ؟.
مؤ لف : اين روايت را سيوطى هم در الدّرالمنثور از سعيد بن منصور، ابن جرير، ابن منذر ابن ابى حاتم و نحاس در كتاب ناسخ خود از سعيد بن جبير روايت كرده اند.
و در تفسير برهان هم از فقيه ابن المغازلى شافعى روايت كرده كه او به سند خود از على بن عابس نقل كرده كه گفت : من و ابو مريم وارد شديم بر عبداللّه بن عطا، او به ابى مريم گفت : اى ابا مريم ! على را بآن حديثى كه از ابى جعفر برايم نقل كردى حديث كن . ابو مريم گفت : من نزد ابى جعفر نشسته بودم كه پسر عبداللّه بن سلام گذشت ، گفتم خدا مرا فدايت كند، اين پسر آن كسى است كه نزد او علم كتاب است ؟ گفت : نه ، و ليكن صاحب شما على بن ابى طالب (عليه السلام ) است آنكسى كه آياتى از كتاب خدا در شاءنش ‍ نازل شده ، و از آن جمله فرمود: (و من عنده علم الكتاب )، و نيز فرمود: (افمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه )، و نيز فرمود: (انما وليكم اللّه و رسوله ...).
و در الدّرالمنثور است كه ابن جرير و ابن از طريق عبدالملك بن عمير، روايت كرده اند كه محمد بن يوسف بن عبداللّه بن سلام گفته است :
عبداللّه بن سلام گفته : خداوند در قرآن درباره من اين آيه را نازل كرده : (قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ).
مؤ لف : و نظير اين معنا از ابن مردويه ، از زيد بن اسلم ، از پدرش و از جندب ، نيز روايت شده . ولى خواننده عزيز حال روايت را از آنچه گذشت بدست آورد، علاوه بر اينكه ابن منذر از شعبى روايت كرده كه گفته است : خداوند در قرآن هيچ آيه اى درباره عبداللّه بن سلام نازل نكرده است .