تفسير الميزان جلد ۱۲

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۳ -


از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضمير جمع اولى كه در (اليهم ) است و همچنين دومى كه در (ربهم ) است به رسل ، و ضمير جمع سومى در (من بعدهم ) به كفار بر مى گردد، و اگر از ايشان به ظالمين تعبير كرده ، برى اين بوده كه سبب هلاكت آنان همان ظلمشان بوده است ، كه مى گويند: (تعليق حكم بر وصف ، مشعر به عليت وصف است )، همچنانكه در جمله (ذلك لمن خاف مقامى و خاف وعيد) مشعر بر اين است كه علت پيروز كردن مؤ منين و اسكانشان در زمين ، همان ترس از قيامت است .
كلمه (مقام ) مصدر ميمى است كه مقصود از آن ، قيام خدا بر همه امور است ، و اگر آن را اسم بگيريم ، مقصود مرتبه قيوميت خداى تعالى نسبت به همه امور خواهد بود، مراد از (وعيد) هم تهديداتى است كه خداوند به متخلفين از اوامرش نموده است .
پس مراد از: (ترس از مقام خداى تعالى ) ترس از خدا به اين جهت است كه او قائم به همه امور بندگان است ، و مقصود از: (ترس از وعيد خدا) ترس از خدا است به اين جهت كه او كسى است كه بوسيله انبيايش بندگان را از مخالفت اوامرش تهديد نموده ، كه البته برگشت اين هم ، باز به تقوى و ترس از خدا است آن وقت همانطور كه كشاف هم اشاره كرده ، آيه شريفه بر كلام موسى (عليه السلام ) منطبق مى شود كه به قوم خود فرموده : (استعينوا بالله واصبروا ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين ).
و معناى آن اين مى شود كه : پروردگار رسولان به ايشان وحى فرستاد كه - صفت ربوبيت خاصه خدا نسبت به انبياء را به خاطر توكلى كه ايشان كردند و در تنيجه رحمت خدا و عنايت خاصه او را به خود جلب نمودند ذكر كرده - من سوگند مى خورم كه اين مردم كافر را - كه شما را بظلم خود تهديد مى كنند - هلاك خواهم كرد، و زمين را (آرى همين سرزمينى كه آنها تهديد مى كنند شما را از آن بيرون كنند) در اختيار شما قرار خواهم داد، و اين پاداش ترسى است كه از من و از تهديد من داشتيد، و اين خواست ما است كه زمين رابه بندگان پرهيزگار خود بدهيم .


و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد



(استفتاح )، فتح و پيروزى خواستن ، و (خيبه ) نااميد شدن و زيان كردن و هلاكت است ، (عنيد) هم مانند(معاند) به معناى لجوج است .
ضمير در(استفتحوا) به رسولان بر مى گردد، يعنى رسولان وقتى دستشان از همه جا كوتاه شد و ظلم ظالمان و تكذيب معاندين به نهايت رسيد، از خدا طلب فتح و پيروزى كردند،
مانند حضرت نوح كه گفت :(انى مغلوب فانتصر) ممكن هم هست ضمير مذكور را هم به رسولان و هم به كفار برگردانيم ، چون كفار هم اصرار داشتند كه انبياء آن نصرتى را كه براى خود پيشگويى كرده بودند نشان دهند و مكرر سركوب مى كردند كه پس چه شد نصرتى كه مى گفتيد؟(متى هذا الفتح ) يا(متى هذا الوعد) بنابر اين تقدير معناى آيه چنين مى شود كه ، رسولان از يكسو و كفار از سوى ديگر فتح خدايى را مى خواستند، و سرانجام ، خيبت و نوميدى و هلاكت نصيب كفار شد.


من ورائه جهنم و يسقى من ماء صديد...و من ورائه عذاب غليظ



كلمه (صديد) به معناى چركى است كه از رحم سرازير شود، و اين معرفى آبى است كه كفار در جهنم مى نوشند، و كلمه (تجرع ) به معناى نوشيدن مشروب بطور جرعه جرعه و دائم است ، و كلمه (اساغه ) به معناى جريان دادن نوشيدنى ها در حلق است ، وقتى گفته مى شود(ساغ الشراب ) معنايش اين است كه نوشيدنى را در حلق خود مى ريخت ، و وقتى گفته مى شود(اسغته الشراب ) معنايش اين است كه من نوشيدنى را در حلق او ريختم ، در مجمع البيان چنين آمده ، بقيه كلمات اين دو آيه هم روشن است .


مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف ....



(روز عاصف ) روزى رامى گويند كه :در آن بادهاى تند بوزد، در اين آيه ، اعمال كفار را از اين جهت كه به نتيجه نمى رسد و اثر سعادتى براى آنان ندارد به خاكسترى مثل مى زند كه دچار بادهاى تند گشته در يك لحظه نابود گردد، مانند آيه شريفه اى كه مى فرمايد:(و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا) پس اعمال كفار، هر يك به منزله يك
ذره خاكسترى است كه در برابر تندباد روزى طوفانى قرار گيرد و اثرى از آن باقى نماند.
و از اينجا معلوم مى شود كه كلام تمام است و حاجت به تقدير چيزى ندارد و لازم نيست مانند برخى بگوئيم تقدير آيه (مثل اعمال الذين كفروا...)، است و به طورى كه از ظاهر آيه بر مى آيد اين مثال تتمه كلام موسى (عليه السلام ) نيست ، بلكه نتيجه اى است كه از كلام او گرفته شده است .
بحث روايتى
(روايتى درباره شكر نعمت و چند روايت ديگر درذيل آيات گذشته )
در كافى به سند خود، از معاويه بن وهب ، از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:هر كه خداوند توفيق شكرش داده باشد، نعمتش را هم زياد مى كند، همچنانكه خودش فرمود:(لئن شكرتم لازيدنكم ).
و در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا و بيهقى در كتاب (شعب الايمان )از ابى زهير يحيى بن عطارد بن مصعب ، از پدرش ‍ روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:به هيچ كس چهار چيز ندادند كه از چهار چيزش دريغ كرده باشند، به كسى توفيق شكر ندادند
كه از زيادى نعمتش دريغ كرده باشند، زيرا خداى تعالى فرمود:(لئن شكرتم لازيدنكم ) و به كسى توفيق دعا ندادند كه اجابت را از وى دريغ كرده باشند چون خداى تعالى فرموده :(ادعونى استجب لكم ) و به كسى توفيق استغفار ندادند كه از آمرزشش دريغ كرده باشند، زيرا خداى تعالى فرموده :(استغفروا ربكم انه كان غفارا) و به كسى توفيق توبه ندادند كه از قبول توبه اش دريغ كرده باشند، چون خداى تعالى فرموده :و (هو الذى يقبل التوبه عن عباده ).
و در همان كتاب است كه ابو نعيم ، در كتاب ، (حليه ) از طريق مالك ابن انس ، از جعفر بن محمد بن على بن الحسين روايت كرده كه گفت :وقتى سفيان ثورى به جعفر بن محمد گفت :من از محضرت بر نمى خيزم تا اينكه مرا حديث كنى ، جعفر بن محمد گفت :پس ‍ گوش كن كه براى تو حديثى مى گويم كه از احاديث زيادى بهتر باشد، چون حديث زياد، براى تو خوب نيست :وقتى خداوند به تو نعمتى داد و خواستى هميشه برايت بماند شكر و سپاس خداى را بر آن زياد به جاى آر چون خداى تعالى در كتاب مجيدش ‍ فرموده :(لئن شكرتم لازيدنكم )، و هر وقت محروميت از نعمتى طول كشيد زياد استغفار كن ، چون خداى تعالى در كتاب مجيدش ‍ فرموده :
(استغفروا ربكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و بنين ) - يعنى در دنيا و آخرت -(و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا) اى سفيان اگر از ناحيه سلطان و يا كس ديگرى اندوهى به تو روى آورد زياد بگو(لا حول و لا قوه الا بالله )، كه اين كلمه ، كليد فرج و گنجى از گنجهاى بهشت است .
مؤ لف :در اين معنا، روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى رسيده است .
و در كافى به سند خود، از عمر بن يزيد روايت كرده كه گفت :از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود:شكر هر نعمتى ، هر قدر هم كه بزرگ باشد، اين است كه حمد خدا گوئى .
و در همان كتاب به سند خود، از حماد بن عثمان روايت كرده كه گفت :امام صادق (عليه السلام ) از مسجد بيرون آمد، ديد مركبش گم شده ، فرمود:اگر خدا مركبم را به من برگرداند حق شكر او را ادا خواهم كرد، چيزى نگذشت مركبش را آوردند، حضرت در شكر آن گفت :الحمد لله .شخصى پرسيد: فدايت شوم ، مگر شما نفرموديد:هر آينه شكر خدا را آنطور كه حق او است بجا مى آورم ؟ فرمود:مگر نشنيديد گفتم .الحمد لله .
و در همان كتاب به سند خود، از ابى بصير روايت كرده كه گفت :خدمت امام صادق (عليه السلام ) عرضه داشتم :آيا شكر خدا حدى دارد كه اگر بنده خدا به آن حد شكر كند، شكر خداى را كرده باشد؟ فرمود:آرى .عرضه داشتم :چيست ؟ فرمود:در مقابل هر نعمتى ، از اهل و مال كه به او داده ، بگويد:الحمد لله ، و اگر در نعمتى كه خداوند به او داده حقى باشد آن حق را ادا كند، و از همين باب است كه خداى تعالى به ما تعليم داده ، در هنگام سوار شدن بر مركب بگوئيم (سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين ) و نيز تعليم داده كه بگوئيم :(رب انزلنى منزلا مباركا و انت خير المنزلين ) و همچنين آيه شريفه (رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا).
و در تفسير عياشى ، از ابى ولاد روايت شده كه گفت :به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم مگر غير از اين است كه اين نعمتى كه داريم (ولايت اهل بيت ) از ناحيه خدا است ؟
حال اگر شكرش را به جاى آورديم آن را زيادتر مى كند چون خودش فرموده :(لئن شكرتم لازيدنكم )؟ فرمود:چرا، هر كس ‍ خداى را بر هر نعمتى شكر و سپاس بگويد، و بداند كه نعمتش از ناحيه او است نه غير، خداوند نعمتش را بر او زياد مى كند.
مؤ لف :دو روايت آخرى به بهترين وجهى شكر را تفسير مى كنند، و
بيان گذشته ما هم كه گفتيم :شكر، اظهار نعمت است ، هم در اعتقاد و هم به زبان و هم به عمل با آن انطباق دارد، زيرا روايت ابى ولاد، شكر اعتقادى ، و روايت ابى بصير شكر عملى ، و هر دو روايت شكر زبانى را بيان مى كنند، و آيه شريفه (و اما بنعمه ربك فحدث ) هم آن را تاييد مى كند.و در تفسير قمى مى گويد:پدرم مرفوعا و بدون ذكر سند از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حديث كرد كه ايشان فرمود:هركه همسايه خود را به طمع منزلش اذيت كند، خداوند خانه خود او را به ارث ، به آن همسايه مى دهد، و اين كلام خداى تعالى است كه مى فرمايد:(و قال الذين كفروا لرسلهم ...فاوحى اليهم ربهم لنهلكن الظالمين و لنسكننكم الارض من بعدهم .
و در تفسير مجمع و روح المعانى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه هر كه همسايه اش را بيازارد خداى تعالى خانه اش را نصيب همان همسايه اش مى فرمايد.
و درالدر المنثور است كه ابن ضريس از ابى مجلز روايت كرده كه گفت :مردى خدمت على بن ابى طالب (عليه السلام ) عرض كرد:من داناترين مردم به انساب هستم .فرمود:تو نمى توانى همه مردم را به دودمانى نسبت دهى ؟ عرض كرد:چرا مى توانم .فرمود:بگو ببينم ، در آيه (و عادا و ثمود و قرونا بين ذلك كثيرا) مى دانى اين قرون بسيار چه كسانى هستند؟ عرض كرد بله ، من همه آنها را نسبت مى دهم (و مى گويم كدام پسر كدام و نوه كدام بود).فرمود:مگر آيه (الم ياتكم نبوا الذين من قبلكم قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم لا يعلمهم الا الله ) را نخوانده اى ؟ آن مرد،
ساكت ماند.(زيرا آيه شريفه صريحا مى فرمايد كه انسابى هستند كه جز خدا كسى آنها را نمى داند).
رواياتى درباره معناى (صديد)
و در مجمع از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت مى كند كه فرموده است :كلمه (صديد) به معناى چرك و خونى است كه از عورت زنان فاحشه به آتش دوزخ مى ريزد.
و در الدر المنثور است كه احمد و ترمذى و نسائى و ابن ابى الدنيا در كتاب (صفه النار) و ابو يعلى و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابو نعيم در كتاب (حليه ) (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه و بيهقى در كتاب (البعث و النشور) از ابى امامه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند كه در ذيل آيه (و يسقى من ماء صديد يتجرعه ) فرموده :آن را نزديكش مى برند و او خود را پس مى كشد، و هر چه نزديك ترش مى آورند صورتش از حرارت آن كباب مى شود و پوست سرش ‍ كنده مى شود، و چون آن را مى آشامد امعاء و اعضاى داخلى اش پاره پاره مى گردد و از پايين تنش مى ريزد، خداى تعالى هم فرموده :(فسقوا ماء حميما فقطع امعاءهم ) و نيز فرمود:(و ان يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوى الوجوه ).
و در تفسير قمى در ذيل همين آيه ، از يكى از معصومين (عليهم السلام ) نقل كرده كه فرمود:چون نزديكش مى شوند بدش مى آيد، و چون نزديكش مى آورند صورتش كباب گشته پوست سرش كنده مى شود، و چون آن را مى خورد اعضاى داخلى اش پاره پاره گشته و نيز كف پاهايش بريده بريده مى گردد و از بعضى از ايشان صديد و چرك مانند سيل بيرون مى آيد....
و در همان كتاب در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) چنين آمده :(عنيد) به معناى روى گردان از حق است .
سوره ابراهيم آيات 19 - 34


الم تر ان الله خلق السموت و الارض بالحق ان يشا يذهبكم و يات بخلق جديد(19)
و ما ذلك على الله بعزيز(.2)
و برزوا لله جميعا فقال الضعفوا للذين استكبروا انا كنا لكم تبعا فهل انتم مغنون عنا من عذاب الله من شى ء قالوا لو هدينا الله لهدينكم سواء علينا اجزعنا ام صبرنا ما لنا من محيص (21)
و قال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى انى كفرت بما اشركتمون من قبل ان الظلمين لهم عذاب اليم (22)
و ادخل الذين ءامنوا و عملوا الصلحت جنت تجرى من تحتها الانهر خلدين فيها باذن ربهم تحيتهم فيها سلم (23)
الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها فى السماء(24)
توتى اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون (25)
و مثل كلمه خبيثه كشجره خبيثه اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار(26)
يثبت الله الذين ءامنوا بالقول الثابت فى الحيوه الدنيا و فى الاخره و يضل الله الظلمين و يفعل الله ما يشاء(27)
الم تر الى الذين بدلوا نعمت الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار(28)
جهنم يصلونها و بئس القرار(29)
و جعلوا لله اندادا ليضلوا عن سبيله قل تمتعوا فان مصيركم الى النار(.3)
قل لعبادى الذين ءامنوا يقيموا الصلوه و ينفقوا مما رزقنهم سرا و علانيه من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه و لا خلل (31)
الله الذى خلق السموت و الارض و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرت رزقالكم و سخر لكم الفلك لتجرى فى البحر بامره و سخر لكم الانهر(32)
و سخر لكم الشمس و القمر دائبين و سخر لكم اليل و النهار(33)
و ءاتئكم من كل ما سالتموه و ان تعدو نعمت الله لاتحصوها ان الانسان لظلوم كفار(34)



ترجمه آيات
مگر نمى دانى كه خدا آسمانها و زمين را به حق آفريد؟ اگر بخواهد، شما را مى برد و خلقى تازه مى آورد (19).
و اين كار، براى خدا دشوار نيست (.2).
(در روز قيامت ) همه براى خدا و در پيشگاه او ظاهر مى شوند در اين هنگام ضعفا به مستكبران مى گويند:ما پيروان شما بوديم ، آيا (امروز) چيزى از عذاب خدا را مى توانيد از ما دفع كنيد؟ آنها مى گويند:اگر خدا هدايتمان كرده بود ما نيز شما را هدايت كرده بوديم .(اما حالا) چه بيتابى كنيم
و چه صبر كنيم بر ايمان يكسان است ، و گريزگاهى نداريم (21).
و همينكه كار خاتمه پذيرد، شيطان مى گويد:خدا به شما وعده درست داد.و من نيز به شما وعده (باطل و نادرست ) دادم و تخلف كردم ، من بر شما تسلطى نداشتم جز اينكه دعوتتان كردم و شما اجابتم كرديد، مرا ملامت نكنيد، خودتان را ملامت كنيد، من فريادرس شما نيستم ، و شما نيز فريادرس من نيستيد من آن شركتى كه پيش از اين (در كار خدا) برايم قائل بوديد انكار دارم .به درستى ستمگران ، عذابى دردناك دارند (22).
و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند به بهشت هايى كه جويها در آن روانست برده مى شوند در حالى كه به اذن پروردگارشان در آن جاودانند و درود گفت نشان (به يكديگر) در آنجا سلام است (23).
مگر نديدى خدا چگونه مثالى زد و سخن نيك را به درخت پاكيره اى تشبيه كرد كه ريشه اش (در زمين ) ثابت و شاخه آن در آسمان است ؟ !(24).
هميشه به اذن پروردگارش ميوه خود را مى دهد، خدا اين مثلها را براى مردم مى زند، شايد متذكر شوند (25).
و سخن بد را به درخت ناپاكى شبيه كرد كه از زمين كنده شده و قرار و ثباتى ندارد (26).
خدا كسانى را كه ايمان آورده اند بخاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان ثابت قدم مى دارد، هم در زندگى دنيا و هم در جهان ديگر، و ستمگران را گمراه مى كند
، و خدا هر چه بخواهد، مى كند (27).
مگر آن كسانى را كه نعمت خدا را تغيير داده و قوم خويش را به دار البوار (نيستى و نابودى ) كشاندند نديدى ؟ (28).
دار البوار جهنمى است كه وارد آن مى شوند و بد قرارگاهيست (29).
آنها براى خدا مانندهايى قرار دادند تا (مردم را) از راه وى گمراه كنند، بگو از زندگى دنيا بهره گيريد اما سرانجام كار شما به سوى آتش دوزخ است (.3).
به بندگان من كه ايمان آورده اند بگو:پيش از آن كه روزى بيايد كه در آن نه معامله باشد و نه دوستى نماز را به پاداشته و از آنچه روزيشان داده ايم پنهان و آشكار را انفاق كنند (31).
خداوند آن كسى است كه آسمانها و زمين را آفريد و از آسمان ، آبى نازل كرد
، و با آن ، ميوه ها (ى مختلف را) براى روزى شما پديد آورد و كشتى را به خدمت شما گماشت تا به امر خدا در دريا به حركت در آيد، و جويها را به خدمت شما گماشت (32).
و خورشيد و ماه را كه پيوسته در حركت هستند به خدمت شما گماشت و شب و روز را (نيز) به تسخير شما در آورد (33).
و از هر چه خواستيد، به شما عطا كرد، و اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را بشماريد قدرت آن را نخواهيد داشت به درستى كه انسان ، بسيار ستم پيشه و ناسپاس است (34).
بيان آيات
اين آيات ، مردم را به مساله خداشناسى تذكر مى دهد، ولى خطاب در آنها همه متوجه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، كه يكى پس از ديگرى مى فرمايد:(الم تر...)، (الم تر...)، (الم تر...)(آيا نمى بينى )؟.
خداى تعالى در اين آيات ، اين معنا را تذكر مى دهد كه اين عالم بر اساس حق ، خلق شده ، و تمامى انسانها به زودى مبعوث مى شوند، و آنهايى كه در زندگى دنيا، زندگيشان بر اساس حق بوده و به حق ايمان آورده و به آن عمل كرده اند به سعادت و بهشت نائل مى شوند، و آنهايى كه زندگيشان
بر اساس باطل بوده ، يعنى باطل را پرستيده و شيطان را پيروى كردند، و طاغيان مستكبر را اطاعت نمودند، چون فريب عزت و قدرت ظاهرى آنان را خوردند، چنين افرادى در آخرت قرين شقاوت خواهند بود و همانهايى كه اينها پيرويشان مى كردند از اينها بيزارى مى جويند، و شيطانهاى انسى و جنى كه معبود اينها قرار گرفته بودند، اظهار بيگانگى مى كنند، و برايشان معلوم مى شود كه عزت و حمد، همه از خدا بوده است .
آنگاه اين معنا را تذكر مى دهد كه تقسيم كردن مردم به دو قسم ، از اين جهت است كه سلوك و رفتار آنان دو قسم بوده است ، يكى سلوك هدايت ، و يكى سلوك ضلالت ، آن كسى كه اولى را دارد، مومن ، و آن كس كه دومى را گرفته ظالم است ، انتخاب دوگانه از قدرت و اختيار خداوند بيرون نبوده و هر چه بخواهد مى كند و عزت و حمد مخصوص اوست .
سپس وضع امتهاى گذشته را كه به خاطر كفران نعمت خداى عزيز و حميد دچار هلاكت و انقراض شدند، خاطرنشان ساخته ، انسانها را بخاطر ظلم و كفران نعمت خدا كه تمام عالم وجود را پر كرده و آنها را نمى توان احصاء نمود، عتاب مى فرمايد.


الم تر ان الله خلق السموات و الارض بالحق



مقصود از(رويت ) و ديدن ، علم قاطع است ، چون علم است كه مى تواند به كيفيت خلقت آسمانها و زمين تعلق بگيرد، نه رويت به چشم .
براى روشن شدن معناى آيه ناچاريم قدرى در معناى كلمه (حق ) ايستادگى كنيم :
اشاره به معناى (حق ) و بيان اينكه مراد از حق بودند خلقت آسمانها و زمين هدفداربودن عالم هستى است
(عمل حق ) كه در مقابل (عمل باطل ) است ، آن فعلى است كه فاعل آن نتيجه اى در نظر گرفته كه فعلش خود به خود به سوى آن نتيجه پيش مى رود، و چون مى بينيم هر يك از انواع موجودات اين جهان از اول پيدايش ، متوجه نتيجه و غايتى معين است كه جز رسيدن به آن غايت ، هدف ديگرى ندارد، و نيز مى بينيم كه بعضى از اين انواع غايت و هدف بعضى ديگر است ، يعنى براى اينكه ديگرى از آن بهره مند شود به وجود آمده ، مانند عناصر زمين كه گياهان از آن بهره مند مى شوند، و مانند گياهان كه حيوانات از آنها انتفاع مى برند و اصلا براى حيوان به وجود آمده اند، و همچنين حيوان كه براى انسان خلق شده ، و معناى آيه مورد بحث و آيه (و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقنا هما الا بالحق و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
و آيه (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا) همه ناظر به اين معنا هستند.
بنا بر اين ، دائما خلقت عالم ، از مرحله اى به مرحله اى و از هدفى به هدف شريف ترى پيش مى رود، تا آنكه به هدفى برسد كه هدفى بالاتر از آن نيست ، و آن بازگشت به سوى خداى سبحان است ، همچنان كه خودش فرمود:(و ان الى ربك المنتهى ).
و كوتاه سخن اين كه :فعل و عمل ، وقتى حق است كه در آن خاصيتى باشد كه منظور فاعل از آن فعل ، همان خاصيت باشد، و با عمل خود به سوى همان خاصيت پيش برود، و اما اگر فعلى باشد كه فاعل ، منظورى غير از خود آن فعل نداشته باشد، آن فعل باطل است ، و اگر فعل باطل براى خود نظام و ترتيبى داشته باشد، آن فعل را بازيچه مى گويند همانند بازى بچه ها كه حركات و سكناتشان براى خود، نظام و ترتيبى دارد، ولى هيچ منظورى از آن ندارند بلكه تنها منظورشان ايجاد آن صورتى است كه در نفس خود قبلا تصوير كرده و دلهايشان نسبت به آن صورت شايق شده است .

فعل خداى تعالى هم (خلقت اين عالم ) از اين نظر حق است كه در ماوراى خود و بعد از زوال آن فعل اثر و دنباله و هدفى باقى مى ماند، و اگر غير اين بود، و دنبال ، اين عالم اثرى باقى نمى ماند، فعل خداى تعالى نيز باطل بود، و ناچار اين عالم را به منظور رفع خستگى و سرگرمى و تسكين غم و غصه ها و يا تفرج و تماشا، يا رهايى از وحشت تنهايى و امثال اينها خلق كرده بود، ليكن از آنجايى كه خداى سبحان عزيز و حميد است ، و با داشتن عزت هيچ نوع ذلت و فقر و فاقه و حاجتى در ذاتش راه ندارد، مى فهميم كه از عمل خود، يعنى خلقت اين عالم ، غرض و هدفى داشته است .
از آنچه گذشت اين معنا روشن مى شود كه حرف (باء) در كلمه (بالحق ) باء مصاحبت است ، و اينكه بعضى گفته اند:باء سببيت و يا باء آلت است و معناى آن :(خلق كرد بوسيله قبول حق و يا به غرض حق ) مى باشد، صحيح نيست .


ان يشا يذهبكم و يات بخلق جديد و ما ذلك على الله بعزيز).



(عزيز) در اينجا به معناى شاق و دشوار است ، و خطاب در آيه به عموم بشر است ، منتهى اينكه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در (الم تر) كه قبل از اين جمله بود، و همچنين بعد از اين آيه مى آيد و نيز در كلمه (ذلك ) مورد خطاب قرار داده از باب مثال است ولى منظور عموم بشر است .
بيان جمله : (ان يشايدهبكم و ياءت بخلق جديد) و پاسخ به يك سؤال در اين مورد
قبلا گفتيم :حق بودن خلقت ، مقتضاى عزت و غنى بالذات بودن خدا است زيرا اگر غناى ذاتى خدا، اين اقتضاء را نداشته باشد، و ممكن باشد كه از خداوند هم ، لهو و لعب سر بزند، و خلاصه ، اين عالم خلقت كه مى بينيم ، با اين نظام دقيق و جديدى كه دارد، بازيچه اى باشد كه جز آوردن و از بين بردن ، منظور ديگرى نداشته باشد، لابد، بايد مانند ساير بازى كنان ، دچار شوقى خيالى و حاجتى داخلى ، از قبيل تفرج هم ، و از بين بردن غم و اندوه و يا بيرون آمدن از وحشت تنهايى و يا خستگى بيكارى ، و امثال اينها شده باشد ولى غناى ذاتى خداوند سبحان همه اين حرفها را دفع مى كند.
اين مطلبى بود كه قبلا هم گفته بوديم ، حال مى خواهيم بگوييم :
شايد اين نكته سبب شده باشد كه دنباله جمله (ان الله خلق السموات و الارض ) بگويد:(ان يشا يذهبكم ...) پس در حقيقت ، جمله (ان يشا يذهبكم ) به منزله بيان جمله قبلى است ، و معنايش اين مى شود كه :آيا نمى دانى كه خلقت اين عالم مشهود، از عزت و غناى خداى تعالى ناشى شده است و اگر بخواهد همه شما را از بين برده ، خلقى جديد مى آفريند، و آيا نمى دانيد كه اين كار براى خداوند دشوار نيست ، چطور نمى دانيد و حال آن كه او كسى است كه داراى اسماء حسنى ، و داراى هر عزت و كبرياء است ؟!
بنا بر اين روشن مى شود اينكه در جمله (على الله )، كلمه (الله ) كه اسم ظاهر است به جاى ضمير آمده ، و خلاصه بجاى (عليه ) (على الله ) آمده براى اين است كه بفهماند، دليل مطلب چيست ، و اينكه دشوار نبودن اين كار، دليلش همين است كه او الله است .
حال اگر بپرسى ، آوردن جمله (ان يشا...)اگر براى اين بود كه غناى مطلق خدا را برساند و بفهماند كه او با خلق خود، بازى نمى كند، جا داشت به آوردن جمله (ان يشا يذهبكم ) اكتفا كند، و از آوردن جمله (و يات بخلق جديد) خوددارى نمايد:زيرا از بين بردن خلق قبلى ، و آوردن خلق جديد، دليل بر بازى نكردن نيست ، بلكه ممكن است ، همين كارش هم يك بازى تازه اى باشد.
در جواب مى گوييم :اين حرف وقتى صحيح است كه مى فرمود:(ان يشا يذهب جميع الخلق و يات بخلق جديد : اگر مى خواست ، تمامى موجودات را از بين مى برد و خلق نو مى آفريد).ولى اين طور نفرمود، بلكه فرمود:اگر مى خواست شما بشر و يا شما امت خاتم النبيين (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از بين مى برد و خلقى جديد يعنى بشر و يا امتى جديد مى آفريد.كه در اين صورت جمله و (يات بخلق جديد) لازم است ،
زيرا، ارتباطى كه بين موجودات جهان برقرار است ، و با بودن آن ارتباط، غرض حاصل مى شود با نبود يك نوع از آن موجودات ، يعنى نوع بشر آن ارتباط جمعى از بين مى رود، و روشن تر اينكه :اگر فرض كنيم ، بشر را از بين مى برد ولى زمين و آسمان را همچنان باقى مى گذاشت ، تازه باطل و لعب ديگرى را مرتكب شده بود، چون گفتيم يك يك موجودات در نظام جمعى و تحصيل غرض از آن ، مدخليت دارند، پس اگر بشر را از بين مى برد بايد بشرى ديگر جايگزين آن بكند.
و به عبارت ديگر، وقتى باطل در كارهاى خدا راه نداشت ، ديگر فرقى ميان اين باطل و آن باطل نيست همچنانكه از بين بردن همه خلق ، بدون غرض و نتيجه باطل است ، از بين بردن انسان به تنهايى و نياوردن انسانى ديگر به جاى آن نيز يك نوع باطل ديگرى است ، پس اگر بخواهد غناى خود را برساند، بايد بشرى را از بين برده و بشر ديگرى به جايش بياورد، و اين همان حقيقتى است كه آيه شريفه در مقام فهماندن آن است (دقت فرمائيد).
معناى جمله : (و برزوا الله جميعا)


و برزوا لله جميعا....



(بروز) به معناى بيرون شدن به سوى (براز) - به فتح باء - است كه به معناى فضا است ، وقتى گفته مى شود:(برز اليه ) معنايش اين است كه به سوى او بيرون شد بطورى كه ميان او و طرف مقابل هيچ مانعى وجود نداشت ، مبارزه و براز هم ، كه بيرون شدن سپاهى از صف لشكر خود، در برابر دشمن هماوردش است ، از همين باب است .
كلمه (تبع ) - به فتح تاء و باء - جمع تابع است ، مانند(خدم ) كه جمع خادم است .بعضى گفته اند:اسم جمع است .و بعضى گفته اند :مصدرى است كه مبالغه را مى رساند.و كلمه (مغنون ) اسم فاعل از اغناء است ، و همانطور كه گفته شد:به معناى (افاده اى است كه معناى دفع را هم متضمن باشد و به همين جهت با حرف (عن ) متعدى شده و دو كلمه (جزع ) و(صبر) دو واژه مقابل يكديگرند، و(محيص ) اسم مكان از(حاص - يحيص - حيصا و حيوصا) است و به طورى كه مجمع البيان گفته :رهايى يافتن از مكروه و ناراحتى است ، بنابر اين ، محيص ، عبارت از مكان رهايى از شدت و مكروه است .
و معناى جمله (و برزوا لله جميعا) اين است كه :براى خدا طورى ظاهر مى شوند كه ميان او و آنان ، هيچ حاجب و مانعى وجود نداشته باشد، و اين تفاوت كه ميان دنيا و آخرت است ،
كه در دنيا از خدا محجوب هستند و در آخرت ظاهر، نسبت به خود بندگان است كه در دنيا گمان مى كردند، بين آنها و خدا مانعى وجود داشته و آنها غايب از خدا، و خدا غايب از آنها است ، و چون قيامت مى شود مى فهمند كه در اشتباه بوده اند و در دنيا هم براى خدا ظاهر بودند، و اما نسبت به خداى تعالى اين تفاوت در كار نيست ، و براى او هيچ مخلوقى در پرده نيست ، نه در دنيا و نه در آخرت ، همچنانكه خودش فرمود:(ان الله لا يخفى عليه شى ء فى الارض و لا فى السماء).
ممكن هم است جمله مورد بحث ، كنايه باشد از اينكه آن روز بندگان براى حساب اعمال ، خالص مى گردند، و مشيت الهى تعلق گرفته بر انقطاع اعمال و آغاز جزاى موعود همچنانكه فرمود:(سنفرغ لكم ايها الثقلان ).
بيان بگو مگوى كفار در روز قيامت
(فقال الضعفاء للذين استكبروا...من شى ء) - اين قسمت ، تخاصم و بگومگوى كفار را در روز قيامت نقل مى كند (البته بنا بر آنچه از سياق بر مى آيد)، و مقصود از(ضعفاء) آنهايى هستند كه از بزرگان كفار تقليد و اطاعت مى كنند، و مقصود از(مستكبرين ) همان اولياء و بزرگان كفرند، كه دسته اول ، آنها را پيروى مى كردند، و قدرت ظاهرى ، وادارشان
كرد، از ايمان به خدا و آياتش استنكاف ورزند.
و معناى آيه اين است كه :ضعفاء كه كارشان تقليد بود، به مستكبرين خود مى گويند:ما در دنيا پيرو و مطيع شما بوديم بدون اين كه از شما مطالبه دليل بكنيم ، هر چه مى گفتيد، مى كرديم ، حالا آيا امروز مى توانيد فايده اى به حال ما داشته باشيد، و مقدارى از اين عذاب خداى را از ما دفع نماييد؟!
بنا بر اين معنا، لفظ (من ) در جمله (من عذاب الله ) بيانيه ، و
در جمله (من شى ء) زائده و براى تاكيد خواهد بود همچنانكه در جمله (ما جائنى من احد) نيز(من ) زيادى است و معنا نمى دهد، ليكن (نيامدن احدى ) را تاكيد مى كند، در آيه مورد بحث ، هر چند سياق كلام مانند مثال بالا سياق نفى نبوده بلكه سياق استفهام است ليكن نفى و استفهام در اين قضيه نزديك به يكديگرند و حرف (من ) زائده ، مفاد جمله را تاكيد مى كند.
و چنانچه بگويى اگر(من ) در(من عذاب الله ) بيانيه بوده و كلمه (شى ء) را بيان كند از اين لازم مى آيد كه بيان از، از مبين جلوتر قرار گرفته باشد.در جواب مى گوييم بله اين لازمه را دارد ولى هيچ عيبى هم ندارد، زيرا كسى دليلى ندارد كه نبايد بيان ، قبل از مبين بيايد، آن هم با اتصالى كه در اين مورد بين آنها وجود دارد.

(قالوا لو هدينا الله لهديناكم ) - از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از (هدايت ) در اينجا هدايت به چگونگى رها شدن از عذاب است هر چند كه ممكن است بگوييم به همان معناى اصليش ، يعنى راه يابى به دين حق در دنيا باشد، چون نتيجه هر دو يكى است و بين دنيا و آخرت تطابق است ، يعنى چيزى در آخرت ، بروز نموده و كشف مى شود كه در دنيا پنهان بوده است ، همچنانكه خداى تعالى از اهل بهشت حكايت مى فرمايد كه مى گويند:(الحمد لله الذى هدينا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا ان هدينا الله لقد جاءت رسل ربنا بالحق ) بطورى كه ملاحظه مى كنيد هدايت به دين حق را در دنيا با هدايت به سعادت اخروى در آخرت مخلوط كرده
و آنها را تقريبا يكى دانسته اند.
(سواء علينا اجزعنا ام صبرنا ما لنا من محيص ) - كلمات (سواء) و (استوا) و (تساوى ) به يك معنا هستند و كلمه (سواء) در جمله مورد بحث ، خبر براى مبتداى محذوف است ، و جمله استفهامى (اجز عنا ...)، آن محذوف را بيان مى كند، و جمله ما لنا من محيص بيان ديگرى براى مبتداى حذف شده است و تقدير كلام اين است كه :هر دو امر، يعنى جزع و صبر براى ما يكسان است ، و ما جايى كه از عذاب حتمى به آنجا فرار كنيم نداريم .
سخن شيطان با پيروان خود در قيامت


و قال الشيطان لما قضى الامر....



در مجمع گفته است :كلمه (مصرخ ) اسم فاعل از (اصراخ ) است كه به معناى پناه دادن و به داد كسى رسيدن و فرياد او را پاسخ گفتن مى باشد گفته مى شود:(استصرخنى فلان فاصرخته ) يعنى او از من كمك خواست من هم به كمكش رسيدم اين جمله ، حكايت كلام شيطان است كه در روز قيامت به ظالمين مى گويد و كلام جامعى است از او زيرا در اين عبارت كوتاه ، موقعيتى را كه با مردم داشت بيان نموده و رابطه خود و ايشان را در برابر تمام مردم خيلى پوست كنده بيان مى كند.
خداى تعالى هم وعده داده بود كه به زودى ايشان را به اختلافاتى كه مى كردند خبر مى دهد و بزودى در روز قيامت حق هر چيزى را از طرف همانهايى كه در دنيا حق را مى پوشاندند ظاهر مى گرداند لذا ملائكه از شرك ايشان بيزارى مى جويند، شيطانهاى انسى و جنى هم ايشان را طرد مى كنند، بتها و خدايان دروغين هم نسبت به شرك و كفر ايشان بيزارى و كفر مى ورزند، پيشوايان ضلالت هم جوابشان را نمى دهند، خود مجرمين هم به گمراهى خود اعتراف مى كنند، و اين معانى همه در آيات بسيارى از قرآن كريم آمده ، و چيزى از آن بر اهل دقت و تدبير پوشيده نيست .
كلمه (شيطان ) هر چند به معناى شرير است ، - چه شريرهاى جنى و چه انسى - همچنانكه فرمود:(و كذلك جعلنا لكل نبى عدو اشياطين الانس و الجن ).ليكن در خصوص اين آيه ، مقصود از آن ، همان شخص اولى است كه مصدر تمامى گمراهى ها و ضلالت در بنى آدم شد، و نام شخصيش ابليس است ، چون از ظاهر سياق بر مى آيد كه ، او با كلام خود، عموم ستمكاران را مورد خطاب قرار داده ، اعتراف مى كند كه خود او بوده كه ايشان را به شرك دعوت مى كرده است .
قرآن كريم هم تصريح كرده كه :آن كسى كه در عالم خلقت چنين پستى را قبول كرده همان ابليس است ، حتى خود ابليس هم اين معنا را ادعا مى كند خداى تعالى ادعايش را رد نمى كند، همچنانكه در آيه (فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين ....لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ) ادعايش بدون رد، حكايت شده است .
و اما ذريه و قبيله او كه قرآن اسم آنها را برده و در باره قبيله اش مى فرمايد: (انه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يومنون ) و نيز در سوره كهف براى او ذريه معرفى نموده ، مى فرمايد: (افتتخذونه و ذريته اولياء) البته ولايتشان جزئى است ،
مثلا يكى از ايشان بر بعضى از مردم ولايت و تصرف دارد، ولى بر بعض ديگر ندارد، يا در بعض اعمال دارد و در بعض ديگر ندارد و يا اينكه اصلا ولايت واقعى ندارند بلكه ولايتشان در حدود معاونت و كمك شيطان اصلى است ، و ريشه تمامى كارهايى كه از ديگران سر مى زند همان ابليس است .
معناى اينكه در قيامت شيطان به اتباع خود مى گويد: (خدا به شما وعده حق داد و منبه شما وعده دادم ولى وفا نكردم )
گوينده اين جمله :(ان الله وعدكم وعد الحق ) همان ابليس است و مقصودش از اين حرف اين است كه ، ملامت گناهكاران و مشركين را از خود دور سازد، پس اين كه گفت :(ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم )، معنايش اين است كه :خداوند به شما وعده اى داد كه اينك وقوع آن و مشاهده حساب و جنت و نار در امروز، آن وعده را محقق ساخت ، و من هم به شما وعده اى دادم ولى به آن وفا نكردم ، چون خلاف آنچه را كه وعده داده بودم محقق شد.اين آن معنايى است كه مفسرين براى آيه كرده اند.
بنا بر اين ، مقصود از وعده اى كه داده شد همه است كه ، اثباتا و نفيا مربوط به معاد باشد، يعنى خداوند آنها را اثبات ، و ابليس آنها را نفى مى كرده ، و اخلاف وعده هم به معناى روشن شدن دروغ بودن آن است كه در حقيقت ملزوم را گفته و لازمه آن را اراده كرده است .
ممكن هم است - و بلكه وجه صحيح همين است كه - بگوييم وعده اى كه داده شد منحصر در پاداش اخروى نيست ، بلكه شامل وعده دنيوى هم شود و تمام افراد مومن و مشرك را در بر مى گيرد، چون زندگى دنيا و آخرت متطابق هم مى باشند و در حقيقت زندگى دنيا الگوى زندگى آخرت
است ، و خداى تعالى اهل ايمان را به زندگى پاكيره و با سعادت وعده داده و اهل شرك را كه از ياد او اعراض مى كنند، به زندگى تنگ و توام با اندوه و عذاب درونى در دنيا وعده داده ، و آنگاه هر دو گروه را به يك زندگى ديگرى كه در آن حساب و كتاب و بهشت و جهنم است وعده داده است ، اين وعده اى است كه خداى تعالى به بشر داده است .
از آن سو ابليس هم اولياى خود را به خواسته هاى دلپذير و آرزوهاى دور و دراز، وعده داده ، مرگ را از يادشان برده ، و از ياد بعث و حساب منصرفشان كرده است ،
و از سوى ديگر، ايشان را از فقر و ذلت و ملامت مردم ترسانده ، و كليد تمامى اين دامها غافل نمودن مردم از مقام پروردگار و جلوه دادن زندگى حاضرشان است ، بطورى كه چنين مى پندارند كه ، اسباب ظاهرى همه مستقل در تاثير، و خالق آثار خود هستند، و نيز مى پندارند كه خودشان هم ، در استعمال اسباب بر طبق دلخواه خود مستقلند، وقتى اولياى خود را دچار چنين انحرافى نمود آن وقت به آسانى ايشان را مغرور مى سازد، تا به خود اعتماد كنند، به خدا، و همه اسباب دنيوى را در راه شهوات و آرزوهاى خود بكار بندند.
كوتاه سخن اين كه خداوند، در آنچه مربوط به زندگى دنيا و آخرت است ، به مومنين وعده هايى داده ، كه به آنها وفا كرده ، و ابليس هم ايشان را دعوت نمود از راه اغفال و جلوه دادن امورى در برابر اوهام و آرزوهاى بشر كه يا سرانجام بر خلاف واقع در مى آيد و آدمى خودش مى فهمد كه فريب بوده ، و يا اگر به آن رسيده ، آن را بر خلاف آنچه كه مى پنداشت مى يابد، و ناگزير رهايش نموده ، باز دنبال چيزى كه آن را
موافق خواسته اش بيابد، مى رود، اين وضع مربوط به دنياى آنها است ، و اما در آخرت كه گفتيم همه شوون آن را از يادشان مى برد.
بيان اينكه شيطان بر مردم سلطه اى ندارد و فقط دعوت به گناه مى كند
(و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى ) -(سلطان ) به طورى كه راغب گفته :(به معناى تمكن از قهر است )
، و اگر دليل و حجت را هم سلطان گفته اند، از اين جهت است كه دليل قدرت و تمكن دارد كه با نتيجه هاى خود بر عقول قهر و غلبه كند و عقل ها را تسليم خود نمايد، البته بسيار مى شود كه وقتى كلمه سلطان را مى گويند مقصودشان شخصى است كه داراى سلطنت است ، مانند ملك (پادشاه ) و غير او).
و ظاهرا مراد از سلطان ، اعم از سلطه صورى و معنوى است ، و معناى آيه اين است كه ابليس گفت :من در دنيا بر شما تسلط نداشتم نه بر ظاهر شما و بدنهايتان كه شما را مجبور به معصيت خدا كنم و پس از سلب اختيار از شما خواست خودم را بر شما تحميل كنم و نه بر عقل ها و انديشه هاى شما، تا به وسيله اقامه دليل ، شرك را بر عقول شما تحميل كرده باشم ، و عقول شما ناگزير از قبول آن شده در نتيجه ، نفوستان هم ناگزير از اطاعت من شده باشند.
و نيز ظاهرا استثناى (الا ان دعوتكم ) استثناى منقطع است و معناى آيه اين است كه من چنين سلطنتى نداشتم ، ليكن اين را قبول دارم كه شما را به شرك و گناه دعوت كردم ، و شما هم بدون هيچ سلطنتى از ناحيه من ، دعوتم را پذيرفتيد.
البته هر چند كه دعوت مردم به وسيله شيطان به سوى شرك و معصيت به اذن خدا است ، ليكن صرف دعوت است ، و تسلط نيست ، يعنى خداوند شيطان را بر ما مسلط نكرده چون دعوت كردن به كارى حقيقتش تسلط دعوت كننده بر كارى كه ديگرى را به آن دعوت كرده نمى باشد اگر چه شخص دعوت كننده يك نوع تسلطى بر اصل دعوت پيدا كند.
يكى از دلايل اين حرف آيه شريفه اى است كه داستان اذن دادن
خدا به شيطان را حكايت مى كند، و آن اين است كه مى فرمايد:(و استفزز من استطعت منهم بصوتك ...وعدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا ان عبادى ليس لك عليهم سلطان و كفى بربك وكيلا).
كه صريحا مى فرمايد:تو اى ابليس !سلطنتى بر بندگان من ندارى .
رد كلام فخر رازى در خصوص استثناء در آيه شريفه
و از همين جا روشن مى گردد كه چگونه دليل فخر رازى بر اينكه استثناء در آيه مورد بحث استثناى متصل است دليل باطلى است ، براى اينكه او در تفسيرش چنين دليل آورده كه قدرت بر اينكه ايشان را وادار به كارى بكند يكبار به قهر صاحب قدرت است ، و يك بار به اين است كه داعى را در دلش قوى تر كند، مثلا در دل او ايجاد وسوسه نموده ، او را تحريك و تشويق نمايد و اين خود يك نوع تسلط است ، پس گويا شيطان در قيامت مى گويد:تسلطى كه من بر شما داشتم ، تسلط به چوب و چماق و تازيانه نبوده بلكه تسلط از راه وسوسه بود بنا بر اين ديگر استثناء در آيه ، منقطع نبوده ، بلكه استثناى متصل است .
و وجه باطل بودن اين دليل اين است كه گفتيم كه :صرف دعوت ، سلطنت و تمكن از قهر و غلبه نيست ، و كسى در اين شكى ندارد، به همين جهت مى گوييم نبايد آن را يك نوع تسلط شمرد، و وقتى از مصاديق تسلط نشد، قهرا استثناء منقطع مى شود.
بله اين معنا هست كه گاهى در اثر دعوت ، ميل و شوقى در نفس انسان نسبت به عملى كه به آن دعوت شده پيدا مى شود، و در نتيجه در پذيرفتن دعوت ، رام تر مى گردد، و دعوت كننده به همين وسيله بر نفس دعوت شونده مسلط مى گردد ليكن اين در حقيقت تسلط دعوت كننده بر نفس مدعو نبوده بلكه تسليط خود مدعو است ، و به عبارت ديگر اين شخص مدعو است كه با زود باورى خود، دعوت كننده را بر نفس خود تسلط داده و دل خود را ملك او كرده ، تا به هر طرف كه مى خواهد بگرداند، نه اينكه دعوت كننده از ناحيه خود، تسلطى بر نفس مدعو داشته باشد، و لذا ابليس هم ، تسلط از ناحيه خود را نفى نموده و مى گويد:من از ناحيه نفس خودم تسلطى بر نفس شما نداشتم .نه اينكه شما دلهايتان را در اختيار من قرار نداديد، به شهادت اينكه دنبالش مى گويد:(فلا تلومونى و لوموا انفسكم ) پس باز هم استثناء منقطع شد زيرا مستثنى از جنس
مستثنى منه نيست .
و اين همان نحو تسلطى است كه خداى سبحان در آيه (انما سلطانه
على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون ) و همچنين در آيه (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين ) اثبات مى كند، و اين آيات همانطور كه ملاحظه مى فرماييد، ظهور در اين دارد كه سلطنت ابليس بر مردم فرع پيروى خود مردم ، و شرك ورزيدن ايشان است ، نه به عكس ، يعنى اينگونه نيست كه پيروى مردم از شيطان و شرك ورزيدنشان ، اثر سلطنت شيطان باشد.
و چون شيطان ، به هيچ وجه سلطنتى بر مردم ندارد، دنبال نفى آن ، با بكار بردن فاء تفريع اين نتيجه را مى گيرد كه :(فلا تلومونى و لوموا انفسكم ) يعنى وقتى كه من به هيچ وجهى از وجوه - همچنانكه از نكره آمدن سلطان در سياق نفى ، و نيز از تاكيد كردن مطلب با كلمه (من ) در جمله (و ما كان لى عليكم من سلطان ) بر مى آيد - سلطنتى بر شما ندارم ، پس هيچيك از ملامتهايى كه به خاطر شرك ورزيدنتان متوجه شما مى شود به من نمى چسبد، زيرا اختيارتان به دست خودتان بود.
بيزارى جستن شيطان و هر متبوع ديگرى از پيروان خود، در روز قيامت
(ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى ) - يعنى امروز من فريادرس شما نيستم ، و شما هم فريادرس من نيستيد، من نمى توانم شما را نجات دهم شما هم نمى توانيد مرا نجات دهيد، نه من شفيع شما هستم و نه شما
شفيع من هستيد.
(انى كفرت بما اشركتمون من قبل ) - يعنى من از اينكه شما در دنيا
مرا شريك خداوند گرفتيد بيزارى مى جويم .و مراد از(شريك گرفتن ) شريك در پرستش نبوده بلكه مراد شرك در اطاعت است ، همچنانكه از خطابى كه خداى تعالى به اهل محشر كرده و فرموده (الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدومبين ) نيز استفاده مى شود.
و اين بيزارى جستن شيطان از شرك ورزيدن پيروان خود، مخصوص به شيطان نيست ، بلكه خداى تعالى آن را از هر متبوع باطلى نسبت به تابع خود حكايت نموده كه در روز قيامت اظهار مى دارند كه شرك ورزيدن شما جز يك وهم سرابى بيش نبوده و ما در اين بين تقصيرى نداريم ، از آن جمله فرموده :(و يوم القيمه يكفرون بشرككم ).
و نيز فرموده :(و قال الذين اتبعوا لو ان لنا كره فنتبرء منهم
كما تبروا منا).
و نيز فرموده :(قال الذين حق عليهم القول ربنا هولاء الذين اغوينا
اغويناهم كما غوينا تبرانا اليك ما كانوا ايانا يعبدون و قيل ادعوا شركاءكم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم ).
(ان الظالمين لهم عذاب اليم ) - به طورى كه از ظاهر كلام بر
مى آيد، اين جمله تتمه كلام ابليس است كه عذاب اليم را براى آنان مسجل مى كند و مى گويد چون شما از ستمگران بوديد و ستم شما جز از ناحيه خودتان نبود لذا عذاب دردناك حق شما است .
باز از ظاهر كلام بر مى آيد كه جمله (ما انابمصرخكم و ما انتم بمصرخى ) كنايه از اين است كه ميان من و تابعينم رابطه اى نبوده است ، چنانكه خداوند اين مطلب را در چند جاى ديگر اشاره مى كند،
از آن جمله مثلا مى فرمايد:(لقد تقطع بينكم و ضل عنكم ما كنتم تزعمون )، و نيز مى فرمايد:(فزيلنا بينهم و قال شركاوهم ما كنتم ايانا تعبدون ).
آرى اگر جمله مذكور را كنايه نگيريم ، جمله دومى آن زيادى خواهد بود، چون در موقف قيامت ميان شيطان و مريدانش اين بحث نيست كه شيطان گله كند كه چرا مرا نجات نمى دهيد، و پيروانش هم چنين توهمى كه بتوانند او را نجات دهند ندارند، شيطان هم اينچنين توهم و توقعى ندارد، مقام هم چنين مقامى نيست كه چنين توهمى در بين بيايد، پس همانطور كه گفتيم ، دو جمله مزبور كنايه است از اينكه ميان من و شما رابطه اى نيست ، نه پندار دنيائيتان كه من متبوع شما بودم امروز به درد شما مى خورد، و نه اينكه شما تابع من بوديد به درد من مى خورد، من از شرك شما بيزارم ، يعنى من شريك خداى تعالى نيستم ، و اگر از شما بيزارى مى جويم براى اين است كه شما ستمكار بوديد، و به خود ستم كرديد، و ستمكاران امروز در عذاب دردناك هستند، و ديگر مجوزى براى حمايت از آنان ، و نزديكى به آنان نيست .
در اين سياق به طورى كه ملاحظه مى كنيد شاهد بر اين است كه تابعين شيطان در آن روز، وى را به باد ملامت مى گيرند، كه تو اين مصيبت ها را بر سر ما آوردى ، حال بيا با ما شركت كن ، او هم در پاسخ مى گويد ميان من و شما رابطه اى نيست ، و ملامت شما، همه به خودتان بر مى گردد، و من نمى توانم با شما تماس بگيرم و نزديك شما شوم ، زيرا من از عذاب دردناكى كه براى ستمكاران آماده شده است مى ترسم ، و شما هم از آنان هستيد، بنا بر اين آيه مورد بحث ، معانى نزديك به معناى آيه (كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برى ء منك انى اخاف الله رب العالمين ) خواهد داشت .
و شايد از همين جهت بوده كه بعضى گفته اند:مراد از جمله (انى كفرت ...) كفر شيطان در دنيا است ، و كلمه (من قبل ) هم متعلق به جمله (كفرت ) به تنهايى و يا به آن و به جمله (اشركتمون ) به روش تنازع است ، و معنا اين است كه :من قبل از اين (در دنيا) هم به شرك شما كه قبلا (در دنيا) مى ورزيديد، كافر بودم ، و معناى تنازع اين است كه كلمه (من قبل ) با اينكه يكى است ، اما در دو جا بكار برود.
انسان مختار است و خود مسؤ ول نيك و بد اعمال خويش است
حال كه بحث پيرامون آيه تمام شد، اينك مى گوييم :منظور عمده از اين آيه
، فهماندن اين حقيقت است كه انسان خودش مسوول كارهاى خويش است (و نبايد اين كاسه را سر ديگرى بشكند) چون هيچ كس بر او مسلط نبوده است ، پس هر وقت خواست كسى را ملامت كند، خودش را ملامت كند، و اما مساله تابع بودن او و متبوع بودن شيطان امر موهومى بيش نيست و حقيقتى ندارد، و بزودى در قيامت ، آنجا كه شيطان از انسان بيزارى مى جويد و ملامتش را به خود او بر مى گرداند، اين حقيقت روشن مى شود، همانطورى كه آيه قبلى هم اين معنا را نسبت به ضعفاء و مستكبرين بيان مى كرد، آنجا هم مى فرمود كه رابطه ميان اين دو طبقه موهوم بود نه حقيقى ، و رابطه موهومى با موهوم ديگر هم در روز قيامت كه روز انكشاف حقايق است ، به هيچ دردى نمى خورد.