تفسير الميزان جلد ۱۲

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۴ -


او است كه دريا را به خدمت گرفت تا از آن گوشت تازه خوريد و از آن زيورى برون آريد كه پيرايه و زينت خويش كنيد و كشتى را مى بينيد كه آب را مى شكافد (تا شما تجارت كنيد) و از كرم وى فزونى جوئيد و شايد سپاس داريد (14).
و در زمين لنگرهايى از كوهها افكند تا شما را نلرزاند و جويها و راههايى ايجاد كرد تا شايد هدايت يابيد (15).
و علامتهايى قرار داد كه آنها بوسيله ستارگان هدايت مى شوند (16).
آيا آنكه خلق كند و آنكه خلق نكند يكسان است چرا اندرز نمى گيريد!! (17).
اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را بشماريد نتوانيد شمرد كه همانا خدا آمرزگار و رحيم است (18).
آنچه را نهان كنيد و آنچه را عيان كنيد خدا مى داند (19).
معبودهايى را كه غير از خدا مى خوانند چيزى را خلق نمى كنند بلكه خودشان هم مخلوقند (20).
مردگانند نه زندگان و ندانند چه وقت از نو زنده مى شوند (21).
بيان آيات
بيان مفاد كلى سوره نحل و مكى و مدنى بودن آيات آن
اگر به دقت در اين سوره نظر كنيم ظن قوى پيدا مى شود كه صدر اين سوره از آياتى است كه در روزهاى آخر توقف رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مكه در نزديكى هاى مهاجرتش به مدينه نازل شده است ، و اين آيات ، چهل آيه اول آنست ، كه خداى سبحان در قسمتى از آن انواع نعمتهاى آسمانى و زمينى را كه مايه حيات انسانى است و انسان در معاشش از آن بهره مند مى شود خاطر نشان فرموده و از راه نظام متقن و تدبير يك نواختى كه در آنها است بر وحدانيت خود در ربوبيت استدلال فرموده است .
و در قسمتى ديگر، احتجاج مى كند بر بطلان پندارهاى مشركين و بى ثمر بودن مساعى ايشان و اينكه به زودى كيفر ايشان را مى دهد، همچنانكه امت هاى گذشته را كه مثل اينان بودند كيفر داد، و به زودى در روز قيامت در حق آنان فصل قضاء مى كند.
خداى سبحان اين آيات را با جمله (اتى امر الله فلا تستعجلوه سبحانه و تعالى عما يشركون ) افتتاح نموده و آيات احتجاج را بر تقديس و تنزيه و تسبيحى كه در آنست متفرع كرد، و از اين تفريع چنين فهميده مى شود كه غرض عمده از آيات صدر سوره اين است كه از نزديك بودن امر الهى خبر دهد و هشدار دهد كه به زودى بر آنان نازل مى شود، و نيز در اين تفريع تهديدى است بر مشركين كه از در استهزاء مى گفتند: پس چرا عذابى كه مى گويى نازل نمى شود تا ما را تهديد نمايد، و نيز با جمله (فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره ) مؤ منين را بشارت مى دهد بر اينكه به زودى حق بر باطل غلبه نموده و توحيد بر شرك ، و ايمان بر كفر ظفر مى يابد،
اين فهرست آن مطالبى است كه با دقت در آيات صدر سوره استفاده مى شود. و اما آيات ذيل آن كه هشتاد و هشت آيه است و از آيه (و الذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا) شروع مى شود به خاطر اتصال و ارتباطى كه در آنها است از سياقش چنين بر مى آيد كه در اوائل هجرت نازل شده باشد.
و بر اين مبنا مى توان گفت اين سوره از اول تا به آخر پشت سر هم و يا نزديك بهم نازل شده است .
و دليل اينكه در نزديكى بعد از هجرت نازل شده مطالبى است كه جز با پاره اى حوادث اوائل هجرت تطبيق نمى كند، نظير مطلبى كه در آيه (و الذين هاجروا فى الله ...) است ، و مطلبى كه در آيه (و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر ...) آمده ، كه در باره كسانى كه راجع به سلمان فارسى حرفهايى زده بودند نازل شد، و واضح است كه سلمان هم در مدينه اسلام آورد و آيه (من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ) كه به شهادت روايات آينده ، در باره عمار ياسر نازل شده ، و همچنين آيات ديگر آن كه در باره يهوديها است ، و آياتى كه در باره احكام است ، همه اينها ظن غالب مى دهد بر اينكه اين آيات در مدينه نازل شده است .
و علاوه بر وقايع و حوادث خود آيات نيز ظهور دارد در اينكه نزولشان از نظر مكى و مدنى بودن مختلف است ، مثلا آيه (و الذين هاجروا ...) و آيه (و اذا بدلنا آية مكان آية ...) تا دو و يا پنج آيه بعدش و همچنين آيه (من كفر بالله من بعد ايمانه الا ...) و تعدادى از آيات بعد آن ظهور در اين دارند كه در مدينه نازل شده اند.
و ليكن بعد از همه اين حرفها انصاف اين است كه آيه (و الذين هاجروا) تا آخر آيه بعديش و آيه (من كفر بالله من بعد ايمانه ...) و پاره اى آيات بعد از آن و نيز آيه (و ان عاقبتم فعاقبوا ...) و دو آيه بعدى آن مدنى هستند، و به شهادت سياقى كه دارند در مدينه نازل شده اند و بقيه آيات آن به مكى بودن بيشتر شباهت دارند تا مدنى بودن ، و اين نظريه هر چند كه با روايات سازگار نيست و ليكن سياق شاهد آنست ، و سياق آيه قرآن سزاوارتر به پذيرفتن است تا روايات وارده در باره آن .
و در تفسير آيه 118 از سوره انعام هم احتمال داديم كه آن سوره بعد از سوره نحل نازل شده باشد، و با اينكه سوره انعام مكى است و غرضى كه به منزله جامع ذيل سوره است امر به صبر و وعد حسن بر صبر در راه خدا است .
و غرض سوره خبر دادن به نزديك شدن امر خداست كه عبارتست از: غلبه دين حق بر كفار، كه خداى تعالى اين معنا را با بيان اينكه : (تنها خداى تعالى اله معبود است نه ديگرى چون تدبير عالم مانند خلقتش قائم به او است و نيز همه نعمتها به او منتهى مى گردد و هيچ يك از آنها مصنوع غير او نيست ) نتيجه مى گيرد. پس واجب است همان خدا به تنهائى عبادت شود.
و همچنين با بيان اينكه : (دين حق از خدا است پس واجب است كه غير دين او دينى و قانونى ديگر تشريع نشود) و باز با بيان امورى از دين الهى ، توضيح مى دهد.
اين ، آن غرضى است كه معظم آيات اين سوره آن را دنبال نموده و با بيانهاى مختلفى تعقيب مى نمايد، در ضمن بيان اين غرض ، آياتى هم هست كه مساله هجرت و پاره اى مطالب مناسب با آن را ايراد مى نمايد.


اتى امر الله فلا تستعجلوه سبحانه و تعالى عما يشركون



مراد از امر خدا و معناى (اتى امر الله فلا تستعجلوه ) و وجوهى كه در اين بارهگفته شده است
از ظاهر سياق بر مى آيد كه خطاب در اين آيه به مشركين است ، براى اينكه آيات بعدى همه در مقام احتجاج عليه ايشان است ، و سياق آنها تا آيه بيست و دوم كه مى فرمايد: (الهكم اله واحد) چنين سياقى است ، و روى سخن در آنها به مشركين است و همه آنها به منزله فرع است براى جمله اى كه در ذيل آيه مورد بحث است و مى فرمايد: (سبحانه و تعالى عما يشركون ) و مقتضاى اين تفريع اين است كه مقصود از امرى كه خبر از آمدنش داده و فرموده : (اتى امر الله ) امرى باشد كه ساحت ربوبيت خداى را از شرك مشركين پاك نموده ريشه آن را از بيخ و بن بر كند، و در هيچ جاى كلام خدا، از مؤ منين حكايت نشده كه در امرى استعجال و عجله كرده باشند، بلكه هر جا كه مساله ساعت و قيامت و امر فتح مسلمين و امر نزول عذاب را تذكر مى دهد حكايت استعجال مشركين است ، و از آن جمله در آيه (قل ارايتم ان اتيكم عذابه بياتا او نهارا ما ذا يستعجل منه المجرمون ... و يستنبئونك احق هو قل اى و ربى انه لحق و ما انتم بمعجزين ) و همچنين آياتى ديگر، كه روى سخن در همه آنها با مشركين است .
پس بنا بر اين ، مقصود از امر آينده در آيه ، همان وعده اى است كه خدا به رسول گرامى خود و به مؤ منين داده بود، و همان تهديدهايى است كه يكى پس از ديگرى به مشركين داده و فرموده بود: به زودى مؤ منين را يارى مى كنيم ، و به زودى كفار را خوار كرده و عذابشان مى كنيم ، و دين خود را به امرى از ناحيه خود غلبه مى دهيم همچنانكه فرمود: (فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره ) ضمير در (فلا تستعجلوه ) هم بطورى كه از سياق بر مى آيد به همين امر بر مى گردد.
ممكن هم هست مقصود از آمدن امر خدا، نزديكى آن باشد، و اين در محاورات عرفى شايع است ، مثلا به كسى كه منتظر آمدن امير است و مى خواهند به او بگويند آمدنش نزديك است مى گويند: (اين امير است دارد مى آيد)، و حال آنكه هنوز نيامده .
و نيز با اين بيان معلوم شد كه تعبير در جمله (سبحانه و تعالى عما يشركون ) از باب التفات از خطاب به غيبت است (چون قبلا مى فرمود عجله مكنيد، اما حالا مى فرمايد منزه است از آنچه در باره اش شرك مى ورزند) و اين التفات اشاره است به اينكه مرتكبين شرك آنقدر ساقطند كه سزاوار نيست مورد خطاب قرار گيرند، و استعجالشان نسبت به آمدن عذاب هم ناشى از شرك ايشان و از باب سخريه و استهزاء به دعوت انبياء است .
رد نظريه ديگر مفسرين درباره مفاد آيه شريفه
از آنچه گذشت پنبه اين حرف كه بعضى از مفسرين زده و گفته اند: (خطاب در آيه ، به مؤ منين و يا به مؤ منين و مشركين هر دو است )، زده مى شود، و معلوم مى شود كه اين حرف با سياق آيه سازگارى ندارد.
علاوه بر اين ، خداى تعالى در جاى ديگر كلام خود استعجال را صريحا از مؤ منين نفى كرده و فرموده است : (يستعجل بها الذين لا يؤ منون بها و الذين آمنوا مشفقون منها و يعلمون انها الحق ). و نيز پنبه اين حرف كه بعضى ديگر گفته اند: مراد از امر، روز قيامت است ، زده مى شود زيرا مشركين هر چند كه به شهادت آيه (متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ) نسبت به عذاب آخرت نيز استعجال مى كردند، و ليكن سياق آيه مورد بحث همانطور كه فهميديد با آن مساعدت ندارد.
و عجيب اينجا است كه بعضى از صاحبان اين نظريه استدلال كرده اند بر نظريه خود به اينكه خداى تعالى از آنكه در آخر سوره حجر فرموده : (فوربك لنسئلنهم اجمعين ) و در آن به حشر مشركين و
بازخواست آنان اشاره كرده در اول اين سوره هم در جمله (اتى امر الله ) به نزديكى روز قيامت اشاره نموده است ، و نيز در آخر سوره حجر فرموده بود : (و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين ) و با در نظر داشتن اينكه مقصود از يقين مرگ است ، بسيار مناسب است كه مراد در اين سوره هم همان روز قيامت باشد نه عذابهاى دنيوى ، و از جمله شواهدى كه اين مناسبت را تاكيد مى كند، جمله (ياتيك ) در آن سوره و جمله (اتى ) در اين سوره است ، كه در هر دو جا به يك ماده تعبير شده است . و از اين قبيل اقاويل بهم بافتهاى كه نبايد بدان اعتناء نمود.
نظير اين استدلال ، گفتار بعضى ديگر از مفسرين است كه گفته اند: مراد از امر، واحد اوامر است ، و معنايش حكم است . - و گويا خواسته است به احكامى كه در اين سوره در باره عهد و سوگند و محرمات و غير آن آمده اشاره كند - پس معناى (اتى امر الله )اين است كه در اين سوره احكام خدا آمده ، و به همين جهت خطاب (فلا تستعجلوه ) هم مختص به مؤ منين خواهد بود. و ليكن اين حرف مخدوش است .


ينزل الملائكة بالروح من امره على من يشاء من عباده ....



اشاره به آنچه كه از اين آيات قرآنى درباره حقيقت روح استفاده مى شود
مردم چه در گذشته و چه در حال با همه اختلاف شديدى كه در باره حقيقت روح دارند، در اين معنا هيچ اختلافى ندارند كه از كلمه روح يك معنا مى فهمند، و آن معنا عبارتست از چيزى كه مايه حيات و زندگى است ، البته حياتى كه ملاك شعور و اراده باشد، و همين معنا مراد در آيه مورد بحث است .
و اما حقيقت آن چيست ؟ ميتوان بطور اجمال از آيات كريمه قرآن استفاده نمود، مثلا از آيه (يوم يقوم الروح و الملائكة صفا) و از آيه (يعرج الملائكة و الروح اليه ) و از آيات ديگر به دست مى آيد كه روح ، حقيقت و موجود مستقلى است ، و موجودى است داراى حيات و علم و قدرت ، نه اينكه از مقوله صفات و احوال بوده و آنطور كه بعضى پنداشته اند: قائم به موجودى ديگر باشد،
قرآن كريم از سوى ديگر روح را معرفى مى كند به اينكه از امر پروردگار است ، و مى فرمايد: (قل الروح من امر ربى ) و سپس امر پروردگار را با امثال آيه (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء) معرفى نموده و مى رساند كه : امر خدا همان كلمه ايجادى است كه خداى سبحان هر چيزى را با آن ايجاد مى فرمايد. و به عبارت ديگر: امر خدا همان وجودى است كه به اشياء افاضه مى فرمايد، اما نه وجود از هر جهت بلكه از اين جهت كه مستند به خداى تعالى است ، و آميخته با ماده و زمان و مكان نيست ، همچنانكه آيه (و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر) به اين مجرد از ماده و زمان و مكان اشاره دارد. زيرا تعبير مذكور در جايى گفته مى شود كه تدريج در كار نباشد، يعنى مادى و محكوم به حركت مادى نباشد، خواننده عزيز اين اجمال را در نظر داشته باشد، تا ان شاء الله بيان مفصل آن در تفسير سوره اسرى بيايد.
بيان معناى آيه : (ينزل الملائكة بالروح من امره ...)
از بيان مختصرى كه گذشت ، اين معنا معلوم شد كه روح ، كلمه حيات است كه خداى سبحان آن را در اشياء به كار مى برد و آنها را به مشيت خود زنده مى كند، و به همين جهت آن را در آيه (و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا) وحى ناميده و القاى آن را بر رسول و نبى ، ايحاء خوانده ، پس معناى القاى كلمه خداى متعال (كلمه حيات ) به قلب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين است كه روح را بسويش وحى كند (دقت فرماييد).
پس اينكه فرمود: (ينزل الملائكة بالروح من امره ) چه حرف (باء) را سببيه بگيريم و چه مصاحبت ، معنايش يكى مى شود و تفاوت زيادى ميان آند و نخواهد بود، و اين خود با دقت و تامل روشن مى شود، چونكه تنزيل ملائكه با مصاحبت و همراهى روح عبارتست از القاى آن در قلب پيامبر تا قلب وى با داشتن آن روح ، آماده گرفتن معارف الهى گردد، و همچنين تنزيل ملائكه به سبب روح به همين معنا است ، چون كلمه خداى تعالى كه همان كلمه حيات باشد در ملائكه اثر گذاشته و آنان را مانند انسانها زنده كند.
و ضمير در (ينزل ) به خداى تعالى بر مى گردد، و جمله ، استينافى و ابتدايى است كه تعليل جمله (سبحانه و تعالى عما يشركون ) را كه در آيه قبلى بود، تعليل مى نمايد.
و معناى آيه اين است كه خداى تعالى منزه و برتر از شرك ورزيدن ، و از شريكى كه ايشان برايش گرفته اند مى باشد، و بخاطر همين تعالى و تنزهش از شريك است كه ملائكه را با همراهى روح كه از سنخ امر او است و از كلمه ايجاد وى است - و يا به سبب امر او و كلمه او است - بر هر كس از بندگانش كه بخواهد نازل مى كند، تا آنها بشر را انذار كنند كه معبودى جز من نيست ، و زنهار دهد از اينكه معبود ديگرى بگيريد.
وجوه مختلفى كه مفسران در پيرامون معناى آيه فوق ذكر كرده اند
بعضى از مفسرين گفته اند كه : مراد از روح وحى و يا قرآن است ، و اگر آن را روح ناميده از اين باب است كه با وحى و با قرآن ، دلها زنده مى شود، همچنانكه روح حقيقى نيز مايه حيات بدنها است . آن وقت همين مفسر گفته : و اينكه فرمود: (من امره ) معنايش ‍ (بامره ) است ، و نظير اين تعبير، در آيه (يحفظونه من امر الله ) آمده كه معنايش (بامر الله ) است ، چون مى دانيم ، كسى نيست كه كسى را از امر خدا حفظ كند.
و اما اينكه گفت (من ) به معناى (باء) است ، و به آيه (يحفظونه من امر الله ) استناد جست ، پاسخش همان بيانى است كه ما در آيه مذكور در تفسير سوره (رعد) گذرانديم ، و در آنجا گفتيم كه حرف (من ) به همان معناى خودش است نه به معناى (باء) زيرا پاره اى از امر خدا موجودات را از پاره اى ديگر حفظ مى كند ، و در آيه مورد بحث هم معناى (بالروح من امره ) همان روحى است كه از امر خدا است - علاوه بر اين ، ظرف جار و مجرور (من امره ) مستقر است نه لغو - همچنانكه در آيه (قل الروح من امر ربى ) اين چنين است و با آيه (يحفظونه من امر الله ) فرق دارد، و بر فرض هم كه در آن معناى (باء) باشد نمى توانيم بگوييم در اين دو مورد هم به معناى باء است .
و اما اينكه گفت : روح به معناى وحى و يا قرآن است . و يا به قول بعضى ديگر به معناى نبوت است . از نظر نتيجه ، خالى از وجه نيست ، چون نتيجه نزول ملائكه با روحى از امر خدا همان وحى و نبوت است ، ولى فى نفسه كه بخواهيم وحى و نبوت را روح بناميم و هر دو را با اشتراك لفظى به يك معنا بگيريم و يا مجازا آن را به اين معنا گرفته و قرينه را مجازا عبارت از اين بدانيم كه روح ، قلب را زنده مى كند آنچنان كه روح حقيقى ، بدن را زنده مى دارد صحيح نيست ، براى اينكه ما مكرر گفته ايم كه طريق تشخيص مصاديق كلمات قرآنى رجوع به ساير موارد قرآن است ،
مواردى كه صلاحيت تفسير دارند، نه رجوع به عرف و آنچه را كه عرف مصاديق الفاظ مى داند.
و آنچه از ساير موارد قرآن به دست مى آيد اين است كه : روح ، خود مخلوقى از مخلوقات خداست و حقيقت واحدى است كه داراى مراتب و درجات مختلفى است ، يك درجه از آن در حيوان و در غير مؤ منين از انسانها است ، و درجه بالاتر آن در افراد مؤ من انسانها است ، همچنانكه فرمود: (و ايدهم بروح منه ) و يك درجه ديگر آن روحى است كه انبياء و رسل ، بوسيله آن تاييد مى شوند، و در آن باره فرمود: (و ايدناه بروح القدس ) و نيز فرمود: (و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا) كه ان شاء الله تفصيل اين جريان بعدا خواهد آمد.
اين ، آن مطلبى است كه از آيات كريمه قرآن استفاده مى شود، و اما بحث از اينكه اطلاق كردن لفظ روح بر اين معنا آيا اطلاق حقيقى است يا مجازى و دقت در اينكه آيا در صورت مجاز بودن از باب استعاره تصريحى است و يا استعاره به كنايه است ، و يا جمله (بالروح من امره ) از قبيل تشبيه و به منظور ذكر مشبه و تصريح به اسم آنست ، - كه البته اين احتمال بنا بر بيانيه بودن من درست است همچنانكه در آيه (حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر) تصريح كرده اند بر اينكه از باب تشبيه و به منظور تصريح به مشبه در متن كلام است ، ابحاثى است ادبى كه جنبه فنى دارد، ولى در پى بردن به حقايق ، اثر چندانى نمى بخشد.
بعضى ديگر گفته اند: حرف (من ) در جمله (من امره ) بيانيه و جمله مزبور بيان روح است ، و مراد از روح ، وحى است ، همچنانكه گذشت .
اشكال اين حرف صرفنظر از اشكالهاى سابق اين است كه اين آيه و آيه (قل الروح من امر ربى ) در سوره (اسراء) يك مسلك دارند، و ظاهر غير قابل انكار آيه سوره اسراء اين است كه لفظ (من ) در آن ، ابتدائيه و يا نشويه است ، نه بيانيه ، و مراد از آن اين است كه بفهماند روح ، از سنخ امر (خدا) و شانى از شؤ ون آنست ، و قريب به اين مسلك است آيه (تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ، ربهم من كل امر).
بعضى ديگر گفته اند: مراد از روح ، جبرئيل است ، و گفته خود را با آيه (نزل به الروح الامين على قلبك : روح الا مين ، آن را به قلب تو نازل كرد). تاييد كرده ، و گفته كه مسلما مراد از روح الا مين ، جبرئيل است ، و (باء) در آن آيه به معناى مصاحبت است ، و مراد از (ملائكه )، ملائكه وحى است كه از اعوان جبرئيلند ، و مقصود از كلمه (امر) واحد اوامر است و معنايش اين است كه خداى تعالى ملائكه وحى را به همراهى جبرئيل نازل مى كند تا اوامرش را به انبياء برسانند.
اشكال اين توجيه هم اين است كه آيه مورد بحث همان مطلبى را مى رساند كه آيه (يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده لينذر يوم التلاق ) در مقام بيان آنست ، و ظاهر اين آيه با جبرئيل بودن معناى روح نميسازد (چون اگر معناى روح جبرئيل باشد معناى آيه اين مى شود كه خداوند جبرئيل را از امر خود بر هر كه از بندگانش كه بخواهد القاء مى كند تا آن بنده مردم را در روز تلاقى بترساند، و چون اين معنا در اين آيه صحيح نيست قطعا در آيه مورد بحث هم صحيح نيست ).
و از همه وجوه بدتر وجهى است كه بعضى ذكر كرده اند كه : مراد از روح ، ارواح مردم است كه هيچ ملكى ، نازل نمى شود مگر آنكه روح يك نفر از مردم را همراه مى آورد ، و اين وجه از مجاهد نقل شده و فسادش واضح است .
بعثت پيامبران و انزال ملائكه منوط به مشيت خداوند است
و اينكه فرمود: (على من يشاء من عباده ) معنايش اين است كه بعثت رسل و نازل كردن ملائكه با روحى از امر خود بر ايشان تنها و تنها موقوف بر مشيت الهى است ، و هيچ قاهرى بر مشيت او چيره نمى شود و او را مجبور به اين كار و يا منع از اين كار نمى كند، همچنانكه در ساير كارهايش كسى نيست كه او را مجبور و يا ممنوع كند، بلكه هر چه مى كند به مشيت و حكم خود مى كند.
پس اينكه گفتيم : چيزى و كسى او را مجبور نمى كند، منافات ندارد با اينكه كارهاى او از روى حكمت و مصلحت و بخاطر اختلاف استعدادهاى گوناگون مختلف باشد و جز بر طبق استعداد محل و صلاحيت قبول صادر نشود، چون استعداد مستعد، در حقيقت همان سؤ ال سائل است ، همانطور كه سؤ ال سائل ، او را به مسؤ ول و عطاى او نزديك مى كند (البته تنها نزديك مى كند نه اينكه مجبورش هم بسازد) استعداد مستعد هم ، افاضه خداى تعالى را نزديك مى كند، و غير مستعد از آن محروم مى ماند، پس خداى عز و جل هر چه بخواهد، مى كند بدون اينكه چيزى او را مجبور و يا از انجام كارش ممنوع سازد، و در همين حال هيچ كارى نمى كند و هيچ رحمتى افاضه نمى فرمايد مگر به قدر استعداد و صلاحيت محل .
و اين معنا را قرآن كريم در خصوص فيض رسالت افاده كرده و فرموده است : (و اذا جاءتهم آية قالوا لن نؤ من حتى نؤ تى مثل ما اوتى رسل الله ، الله اعلم حيث يجعل رسالته سيصيب الذين اجرموا صغار عند الله و عذاب شديد بما كانوا يمكرون ) زيرا آيه ظاهر در اين است كه موردها در قبول كرامت رسالت ، مختلف است ، و خدا داناتر است به اينكه چه موردى لياقت و اهليت رسالت را دارد، و اين مجرمين مكار، اهليت رسالت و آوردن را ندارند، بلكه بر عكس ، در نزد خدا خوارى و عذابى شديد دارند چون مجرم و مكارند (دقت بفرمائيد).
رد سخن بعضى مفسرين در استدلال به آيه بر عدم شرط استعداد و و قابليت در امررسالت
و از اينجا فساد گفته بعضى روشن مى شود كه با اين آيه مورد بحث استدلال كرده اند بر اينكه : در مساله رسالت ، هيچ مرجح و قابليتى شرط نيست ، چون آيه ، رسالت را تنها منوط بر مشيت خدا كرده و هيچ قيد ديگرى به آن نزده ، پس رسول ، رسالت را به مشيت خدا پيدا مى كند نه بخاطر اختصاص به صفاتى كه او را قابل و مستعد درك آن كند و بر ديگران مقدم و مرجح بدارد، چون خداى تعالى در آنچه مى كند محكوم به هيچ چيز (حتى لياقت اكتسابى رسول ) نمى شود وجه فساد اين گفتار، از آنچه قبلا گفته شد ظاهر مى شود.
و نظير مورد بالايى در فساد، استدلال به آيه است بر اينكه رسالت عطائى غير كسبى است
زيرا در اينكه خدا هر چه مى كند به مشيت خود مى كند فرقى ميان رسالت و غير رسالت ، و امور عطائى و كسبى نيست ، امور اكتسابى هم همينطور به مشيت خدا تحقق مى پذيرد، و هيچ چيز در عالم وجود، واقع نمى شود مگر به اذن او.
جمله (ان انذروا انه لا اله الا انا فاتقون ) بيان است براى جمله (ينزل الملائكة بالروح )، چون جمله مزبور يا در معناى وحى است ، و يا بيان است براى روح - بنا بر اينكه روح به معناى وحى باشد -، و (انذار) به معناى خبر دادن از چيزى است كه در آن تخويف باشد، همچنانكه (تبشير) به معناى اخبار از چيزى است كه در آن مسرت باشد. (راغب ) اينطور معنا كرده ولى ديگران گفته اند: (انذار) به معناى اعلام خطر است . و بنا بر معناى (راغب ) تقدير آيه چنين مى شود: (ان انذروا و اخبرواهم مخوفين بوحدانيتى فى الالوهية و وجوب تقواى : ايشان را انذار كنيد و خبر دهيد، خبر توأ م با خوف و ترس به وحدانيت من در الوهيت و وجوب پرهيز از من ) و تقدير آيه بنا بر معناى ديگران چنين مى شود: (به ايشان اعلام كنيد كه معبودى جز من نيست ، و در اينصورت كلمه (انه ) مفعول دوم مى شود، نه منصوب به (نزع خافض ) (حذف حرف جر) بخلاف معناى اول كه منصوب به نزع خافض خواهد بود.
اشاره به دو مرحله داشتن انذار پيامبران هم در عقيده و هم درعمل
از اين بيان روشن گرديد كه فاء تفريع در جمله (فاتقون ) مى رساند كه جمله مزبور متفرع است بر جمله (لا اله الا انا) و هر دو جمله ، مفعول دوم و يا بجاى مفعول دوم براى (انذروا) هستند، و اين معنا وقتى روشن تر مى شود كه در نظر بگيريم ، معناى الوهيت او اين است كه هر موجودى از ناحيه او آغاز و بسوى او انجام مى پذيرد، و يا اين است كه او معبود به حق است ، و لازمه معبود به حق بودن او اين است كه خلق از او بترسند، چون هر خير و سعادتى بدست او است ، پس اگر فرض كنيم كه او در الوهيت واحد است و شريكى ندارد لازمه اش اين است كه تنها از او بترسيم ، چون تقوى كه عبارتست از اصلاح عمل ، فرع اصلاح اعتقاد و نظريه است ، و اعتقاد به اله هاى متعدد و خضوع و پرستش آنها با اعتقاد به اله واحد بى شريك كه قيوم بر هر چيز است و زمام هر چيز بدست او است سازگارى ندارد.
و لذا است كه مى بينيم هيچ پيغمبرى مامور نشد كه قوم خود را تنها به توحيد دعوت كند،
و ديگر كارى به اعمال آنان نداشته باشد، و يا تنها به اصلاح عمل آنها بپردازد و ديگر كارى به اعتقاداتشان نداشته باشد، قرآن كريم هم مى فرمايد: (و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون ). پس آنچه پيغمبران ، مامور به انذار از آن شده اند انذار از انحراف در هر دو مرحله است ، هم از انحراف در عقيده و هم از انحراف در عمل ، در حقيقت انذار از مجموع (لا اله الا انا فاتقون )، كه باز در حقيقت تمام دين است ، چون مسائل اعتقادى همه مندرج در جمله (لا اله الا انا)، و مسائل عملى همه مندرج در جمله (فاتقون ) است .
پس ديگر نبايد به گفته بعضى اعتناء كرد كه گفته اند: در جمله (فاتقون ) روى سخن ، تنها با كفارى است كه در آيه قبلى به عذاب خدا استعجال مى كردند، و يا تنها با كفار قريش است و ربطى به انذار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ندارد.
احتجاج بر وحدانيت خدا از دو جهت : از راه خلق كردن و از راه تدبير


خلق السموات و الارض بالحق تعالى عما يشركون



معناى به حق بودن خلقت آسمانها و زمين گذشت ، و لازمه به حق بودن خلقت آنها اين است كه براى باطل خلق نشده باشند و حتى كوچكترين باطل در آنها راه نداشته باشد، و لذا مى بينيم جمله مزبور را متعقب كرد به منزه بودن خدا از شركائى كه برايش تراشيده و آنها را براى شفاعت به درگاه او مى خواندند، تا آن شركاء ايشان را به سوى خير رهنمون گشته و از شر، حفظ كنند، البته اين شركاء از باطل هايى هستند كه كمترين راهى به درگاه خدا و به خلقت آسمان و زمين ندارند.
اين آيه و آيات بعدش بر وحدانيت خدا در الوهيت احتجاج مى كند، هم از راه خلق كردن و هم از راه تدبير، و اين دو جهت با هم فرق دارند، زيرا خلقت و ايجاد آيت ، دليل بر الوهيت خدا است ، ولى نعمت بودن بعضى از اين مخلوقات براى بعضى ديگر آيت ربوبيت و تدبير خداست ، چون يك موجود، نعمت براى موجود ديگر نمى شود مگر وقتى كه ميان آن دو يك نحوه ارتباط و اتصالى باشد ارتباطى كه باعث برقرارى نظامى بين آن دو گردد، نظامى واحد كه حكايت از تدبيرى واحد كند، و وحدت تدبير، نشانه وحدت مدبر است پس نعمت بودن همه موجودات كه در آسمانها و زمين است براى انسانها، خود دليل است بر اينكه خداى سبحان به تنهائى رب انسان و رب هر چيزى است .


خلق الانسان من نطفة فاذا هو خصيم مبين



مقصود از خلقت انسان ، خلقتى است كه در نوع انسان جريان مى يابد و آن قرار دادن نسل انسان از نطفه است ، پس اگر آدم ابو البشر و عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) از نطفه خلق نشده اند منافات با اين آيه ندارد.
غرض از ذكر اينكه خلقت انسان از نطفه اى ناچيز است بيان بى شرمى و وقاحت بشراست
كلمه (خصيم ) صفت مشبه از خصومت است كه آن هم به معنى جدال است ، و اين آيه هر چند ممكن است حمل شود بر اينكه مى خواهد بر بشر منت گذارد كه او را از يك قطره آبى پست و بى ارزش بصورت انسانى كامل الخلقه و گوينده و خبر دهنده از هر كوچك و بزرگ آفريده ، و ليكن از آنجايى كه آيات بسيارى كه در اين معنا در قرآن كريم آمده در مقام بيان بى شرمى و وقاحت بشر است ، بهتر اين است كه اين آيه را نيز حمل بر همين معنا كرده بگوئيم مى خواهد پرروئى و وقاحت بشر را برساند و او را بر اين بى شرميش توبيخ كند، علاوه بر اين ، ذيل آيه قبلى هم كه خدا را از شرك مشركين منزه مى كرد مؤ يد اين احتمال است .
اشاره به فوائد انعام (شتر، گاو، گوسفند) و هدف از خلقت آنها


و الانعام خلقها لكم فيها دف ء و منافع و منها تاكلون



كلمه (انعام ) جمع (نعم ) است كه به معناى شتر و گاو و گوسفند است ، و بدين جهت اينها را نعم ناميده اند كه ظاهر بشره و پوست بدنشان نرم است بخلاف حافر كه زبر است ، اين معنائى است كه در مجمع البيان كرده . و در مفردات گفته : كلمه (دف ء) بر خلاف (برد) است يعنى به معناى گرما است . و گويا مراد از گرما، گرمائى است كه بوسيله پوست و پشم و كرك اين حيوانات بدن را با آن گرم مى كنند و از سرما نگه مى دارند، و يا مراد از آن ، خود آن چيزيست كه بدن را گرم مى كند.
و مراد از (منافع )، ساير استفاده هايى است كه از اين حيوانات مى شود از شيرشان و گوشت و پى و ساير منافعشان ، و كلمه (لكم ) در آيه شريفه ممكن است متعلق به كلمه (خلقها) باشد، و جمله (فيها دف ء و منافع ) حال براى ضمير در (خلقها) باشد، و ممكن هم هست ظرف مستقرى باشد متعلق به جمله دوم ، يعنى جمله (فيها دف ء) و تقدير آن (فى الانعام دف ء كائنا لكم ) بوده باشد.


و لكم فيها جمال حين تريحون و حين تسرحون



كلمه (جمال ) به معناى زينت و حسن منظر است ، و در مجمع البيان گفته : (تريحون ) از (اراحة ) است كه به معناى برگرداندن رمه و گله از چراگاه به منزل در هنگام غروب براى آسايش است و لذا آن مكانى را كه احشام در آن آسايش مى كنند (مراح ) گويند، و كلمه (تسرحون ) از ماده (سروح ) است كه به معناى بيرون شدن احشام از مراح (اصطبل ) به چراگاه در هنگام صبح است گفته مى شود (سرحت الماشيه سرحا و سروحا و سرحها اهلها).
خداى تعالى مى فرمايد: براى شما در انعام و چهارپايان دو منظره خوش و زيبايى است ، يكى در هنگام بيرون كردن انعام به طرف صحرا در صبح ، و ديگرى در هنگام برگرداندن آنها به طرف منزل ، در عصر.


و تحمل اثقالكم الى بلد لم تكونوا بالغيه الا بشق الانفس ان ربكم لرؤ ف رحيم



كلمه (اثقال ) جمع ثقل است كه به معناى بار سنگين است ، و مقصود از (شق ) الانفس مشقتى است كه نفوس در حمل بارها در مسافتهاى طولانى و راههاى دشوار تحمل مى كنند.
و مقصود اين است كه انعام ، مانند شتران و بعضى گاوها بارهاى آدمى را به شهرى حمل مى كنند كه رسيدن به آن شهر با نبود شتر و گاو مشقتى دارد كه تحملش بر نفوس دشوار است ، و خداوند با خلقت شتر و گاو، و مسخر نمودن آنها براى بشر آن مشقت را از بشر برداشت ، كه خدا نسبت به شما مردم رؤ وف و رحيم است .


و الخيل و البغال و الحمير لتركبوها و زينة و يخلق ما لا تعلمون



اين جمله عطف است بر كلمه (انعام ) در آيه قبلى ، و تقديرش اين است كه : (و الخيل و البغال و الحمير خلقها لكم لتركبوها و زينة : اسبان و استران و خران را نيز براى شما خلق كرد، تا شما سوار شويد، و تا زينت شما باشند) و اين جمله اخير مى فهماند كه خلقت چهارپايان ارتباطى با منافع شما دارد، چون شما سوارشان مى شويد و آنها را زينت و جمال خود مى گيريد.
(و بخلق ما لا تعلمون ) - يعنى و مى آفريند كه شما نمى دانيد، و آنها را براى شما مسخر نمود تا از آنها بهره بگيريد. و دليل بر تقديرهايى كه در آيه گرفتيم ، سياق آيات است .


و على الله قصد السبيل و منها جائز و لو شاء لهديكم اجمعين



بر خدا است كه قصد سبيل (راه هدايت ) را معين و روشن كند (و على الله قصدالسبيل ...)
كلمه (قصد) - بطورى كه راغب و غير او گفته اند - به معناى استقامت راه است ، يعنى راه آنطور مستقيم باشد كه در رساندن سالك خود به هدف ، قيوم و مسلط باشد، و ظاهرا اين كلمه كه مصدر است به معناى اسم فاعل است ، و اضافه شدن آن به كلمه (سبيل ) اضافه صفت به موصوف خويش است ، و بنا بر اين ، معناى قصد السبيل ، سبيل قاصد است ، در مقابل قول خداوند كه مى فرمايد: (و منها جائر) كه (جائر) به معناى منحرف از هدف است و رهرو خود را به غير هدف مى رساند، و از هدف گمراه مى كند.
و مقصود از اينكه فرمود: (بر خداست قصد سبيل )، اين است كه بر خدا واجب است كه سبيل قاصد و راه مستقيم را براى بندگانش معين كند، تا آن راه ، ايشان را به سعادت و فلاح بكشاند، و چون حاكمى غير از خدا نيست كه او را محكوم به اين واجب كند، پس او خودش بر خود واجب كرده است كه راهى براى بندگان خود قرار دهد و ايشان را بسوى خود هدايت كند، و قرار هم داده .
زيرا راه قرار دادنش همين است كه انسان و بلكه هر موجودى را به قوا و ادواتى مجهز كرده كه اگر درست به كارش بزند او را به كمال مطلوب و سعادتش ميرساند همچنانكه قرآن كريم فرمود: (الذى اعطى كلشى ء خلقه ثم هدى ) و در خصوص انسان فرمود: (فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ).
و اما (هدايت )، عبارت است از آن تلقين هائى كه از دو ناحيه در بشر القاء نموده ، يكى از ناحيه فطرت و يكى از طريق بعث رسل و انزال كتب و تشريع شرايع ، همچنانكه در باره قسمت اول فرموده : (و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها) و در باره قسمت دوم فرمود: (انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا).
و اگر خداى سبحان اين آيه را كه مربوط به هدايت است در ميان آياتى قرار داده كه نعمتهاى علوى و سفلى ، از آسمان و زمين و انعام و خيل و بغال و حمير و آب نازل از آسمان و زراعت و نظائر آن را مى شمارد، بدين جهت بوده كه كلام در دو آيه انعام و خيل به معناى راهپيمائى و سوار شدن مركب منتهى شد، لذا مناسب بود كه راههاى معنوى كه آدمى را به هدف حقيقى او و كمالى كه در مسير حيات در جستجوى آنست ميرساند خاطر نشان بسازد.
لذا فرمود: يكى از نعمتهائى كه خدا بر بندگانش منت نهاده اين است كه بر خود واجب كرده راه ميانه را به آنان بنماياند تا بتوانند به سعادت زندگيشان برسند و بسوى پروردگارشان هدايت گردند.
در اين آيه ، خداى سبحان قصد السبيل را به خودش نسبت داده ، ولى سبيل جائر را نسبت نداده ، جهتش اين است كه جائر، راه ضلالت است و از ناحيه خدا جعل نشده است بلكه راهى كه خدا جعل كرده راه قصد و هدايت است ، و راه جائر، به معنى انحراف از راه هدايت و نپيمودن آن است ، پس در حقيقت راه نيست بلكه بيراهه است .
و بهر حال آيه شريفه ظاهر در اين است كه قصد السبيل را به خدا نسبت داده و آن ديگرى را نسبت نداده ، و چون قصد السبيل - كه آن را به خدا نسبت داده - رهرو خود را به خدا منتهى مى كند و از اين مى فهميم كه راه جائر كه آن را به خدا نسبت نداده رهرو خود را به خدا منتهى نمى كند، و نيز مى فهميم كه راه نيست بلكه انحراف از راه است .
و چون ممكن است كسى توهم كند كه همين عمل خدا باعث شده كه خدا خود بدست خودش خود را مغلوب كرده و نعمتش را مكفور نمايد، براى اينكه مى بينيم اكثر مردم اين راه را نپيموده ، و به هدايت آن مهتدى نشده اند، و اگر او چنين راهى را جعل نمى فرمود بندگان نافرمانيش نمى كردند، پس خودش خود را در تدبير خويش مغلوب بندگانش كرده است ، و چون جاى چنين توهمى بوده جمله اى را اضافه كرد تا آن را دفع كند، و آن جمله : (و لو شاء لهداكم اجمعين ) است ، يعنى اگر اكثر مردم راه خدا را نمى روند بخاطر عجز خداى سبحان و غلبه آنان بر خدا و شكست دادن خدا نيست ، بلكه از اين جهت كه خدا نخواسته هدايت شوند،
زيرا اگر خدا مى خواست همه را هدايت مى كرد و ايشان چاره اى جز هدايت نداشتند چون خداوند در هر حال ، قاهر و غالب است .
و به عبارت (ديگر سبيل قاصد) كه خدا آن را قرار داده سبيلى است كه بر اساس اختيار انسان بنا و درست شده ، كه انسان به اختيار خود، با اعمال صالح و اجتناب از معاصى آن را مى پيمايد، و چنين راهى ممكن نيست جبرى باشد همچنانكه ممكن نيست عمومى باشد، زيرا طبيعتهاى افراد، مختلف و تركيب ساختمانى آنان گوناگون است ، و قهرا آثار اين طبيعتها و تركيبهاى مختلف نيز متفاوت است ، در نتيجه افراد در ايمان و كفر و تقوى و فجور و اطاعت و معصيت مختلفند.
اختلاف دو فرقه اشاعره و معتزله در دلالت آيه
آيه شريفه از آن آياتى است كه دو طائفه اشاعره و معتزله كه دو فرقه از فرق مسلمين بودند در آن اختلاف كردند معتزله به اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه : پاره اى از امور را مى شود به خدا نسبت داد، و پاره اى ديگر را نمى شود نسبت داد، چون در اين آيه قصد السبيل را به خدا نسبت داده ، و سبيل جائر را نسبت نداده ، و تفسير كشاف ، استدلال آنان را نقل كرده است . در مقابل ، اشاعره براى پاسخگويى به آنان و اينكه اين دلالت را از آيه بگيرند خود را به زحمت انداخته اند يكى گفته است : هر دو راه از ناحيه خداست ، و اگر سبيل جائر را به خدا نسبت نداده منظور رعايت ادب نسبت به خدا بوده است . يكى ديگر گفته : مقصود از عبارت (و على الله قصد السبيل )اين است كه فضل و كرم خدا باعث شد كه از ميان دو راهى كه او خودش درست كرده حق را بيان كند و راه باطل و جائر را بيان نكند و گر نه در اصل هر دو راه مجعول از جانب خداى تعالى مى باشد. بعضى ديگر اصلا انكار كرده اند كه : تغيير اسلوب در آيه دلالت بر چيزى داشته باشد.
ولى حق اين است كه دلالت آيه بر اينكه قصد السبيل منسوب به خداست و سبيل جائر منسوب به او نيست ، هيچ شكى ندارد، ليكن اين دلالت مستلزم اين نيست كه سبيل جائر مجعول ديگران باشد، چون گفتيم كه سبيل جائر و راه ضلالت در حقيقت راه نيست ، تا قابل جعل باشد، بلكه اگر دقت كنيم راهى نرفتنى و امرى عدمى است ، و امر عدمى هم قابل جعل نيست تا بنشينيم بحث كنيم در اينكه چه كسى اين بيراهه و ضلالت را جعل و ايجاد كرده است ،
و اگر در مواردى ضلالت گمراهان را به خدا نسبت داده معنايش هدايت نكردن است . با اين حال اگر شما بگوئيد پس چرا در آيه (يضل من يشاء و يهدى من يشاء) و آيه (يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا) فرموده هر كه را بخواهد هدايت مى كند، و هر كه را بخواهد گمراه مى كند؟ در جواب مى گوئيم اين گمراه كردن بخاطر مجازات اعمالى است كه از فرد مستحق ضلالت سر زده است ، نه اينكه گمراه كردن ابتدايى باشد چنانكه جمله (و ما يضل به الا الفاسقين ) آن را تفسير كرده و فهمانده است كه وقتى انسان فسق و تباهى را پيشه خود كند و به سوء اختيار خود از زى عبوديت خدا بيرون آيد، يعنى خداى را نافرمانى كند و رجوع هم نكند، اين روش ، ضلالت ابتدائى آدمى و شروع به ضلالت است ، كه از ناحيه خود انسان سر مى زند، و مستند به خود آدمى است ، و در صورتى كه انسان از آن بازگشت نكند خدا او را به ضلالتى بيشتر مجازاتش مى كند و در حالت ضلالتش ثابت مى كند. و اينكه گفتيم ضلالت ابتدائى از ناحيه خود بشر شروع شود براى اين است كه خداى تعالى بشر را، هم از طريق فطرت و هم بوسيله دعوت انبياء هدايت كرده و راه را يادشان داده است پس اگر كسى با اين حال راه را گم مى كند خودش مى كند.


هو الذى انزل من السماء ماء لكم منه شراب و منه شجر فيه تسيمون



از اينجا به نوعى ديگر از نعمتهاى خدا اشاره مى شود كه همه از روئيدنى ها هستند كه بشر و غير بشر از آنها استفاده هاى غذائى مى كنند، و عواملى كه در پيدايش آنها دخالت دارند، از قبيل تاريكى شب ، روشنى روز، آفتاب ، ماه ، و امثال اين عوامل را بر مى شمارد و لذا سياق قبلى را عوض كرده و فرمود: (هو الذى انزل من السماء) و حال آنكه اگر سياق قبلى را رعايت مى كرد مى بايست مى فرمود: (انزل من السماء).
كلمه (تسيمون ) از ماده (اسامه ) است كه به معناى چريدن چهارپايان است ، و حيوان سائمه را هم از اين باب سائمه مى گويند. (حيوانى كه خودش مى چرد و برايش علوفه تهيه نمى كنند).
در اين آيه دو بار حرف (من ) آمده ، اولى تبعيض ، و دومى نشويه است ، و (شجر) عبارت است از آن روئيدنيهايى كه ساقه و برگ دارند، آنگاه به عنوان توسعه در تمام روئيدنيها - چه ساقه دار و چه بى ساقه نيز - استعمال مى شود، همچنانكه در اين آيه بكار رفته و فرموده : (و منه شجر فيه تسيمون ) بقيه كلمات آيه روشن است .


ينبت لكم به الزرع و الزيتون و النخيل و الاعناب و من كل الثمرات ....



(زيتون )، درخت معروفى است كه به ميوه آن نيز زيتون گفته مى شود، بعضى هم گفته اند: كلمه زيتون اسم جنس جمعى است ، و واحد آن را (زيتونه ) مى گويند، و همچنين كلمه (نخيل ) كه در واحدش (نخيله ) گفته مى شود، و اين كلمه هم بر واحد اطلاق مى شود و هم بر جمع ، و كلمه (اعناب )، جمع (عنبه ) است كه ميوه درخت مو است ، اين كلمه نيز هم بر خود درخت اطلاق مى شود و هم بر ميوه اش .
و از سياق استفاده مى شود كه تقدير جمله (من كل الثمرات )، (و من كل الثمرات انبت اشجارها) مى باشد، و اگر از ميان همه ميوه ها تنها به اسامى اين چند ميوه تصريح نموده و بقيه را به آنها عطف كرده ، شايد از اين جهت بوده است كه غالبا به عنوان غذا مصرف مى شوند. و چون در اين تدبير عمومى و وسيع - كه شامل انسان و حيوان در ارتزاق از آن ميوه و نباتات است - حجتى است بر وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت ، لذا آيه شريفه با جمله (ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون ) ختم گرديد.


و سخر لكم الليل و النهار و الشمس و القمر ....



در اين كتاب چند نوبت پيرامون معناى تسخير شب و روز و ماه و آفتاب و نجوم ، بحث كرده ايم و چون هر يك از اين مذكورات و همچنين مجموع شب و روز، و مجموع آفتاب و ماه و نجوم داراى خواص و آثارى هستند كه هر يك براى خود دليل مستقلى است بر اثبات وحدانيت پروردگار در ربوبيت ، لذا خداى تعالى ، آيه مورد بحث را با جمله (ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون ) ختم فرمود، و كلمه (آيت ) را به صيغه جمع آورد، بخلاف دو آيه قبل و بعد كه در آنها به صيغه مفرد آورده است .


و ما ذراَلكم فى الارض مختلفا الوانه ان فى ذلك لا ية لقوم يذكرون



كلمه (ذرء) به معناى خلق كردن است ، و (اختلاف الوان )، اختلاف الوان معادن و ساير مركبات عنصرى است كه از زمين خلق كرده و بشر از آن منتفع مى شود،
و بعيد نيست كه اختلاف الوان كنايه از اختلاف نوعى باشد، و در آن صورت آيه مورد بحث قريب المعنا با آيه (و فى الارض قطع متجاورات و جنات من اعناب و زرع و نخيل صنوان و غير صنوان يسقى بماء واحد و نفضل بعضها على بعض فى الاكل ) خواهد بود، كه در سابق بيان استدلال به اين آيه گذشت .
و اختلاف الوان آنچه كه در زمين خلق كرده از گياهان و درختها و ميوه ها، امرى است كه با آن مى توان بر وحدانيت و يكتائى خدا، در ربوبيت استدلال كرد، و چون امر واحدى است لذا فرمود: (لاية ) و نفرمود: (لايات ).
سه قسم احتجاج براى سه گروه مختلف از انسانها بر وحدانيت خدا در ربوبيت
و اين سه قسم احتجاج است كه اولى به مردم متفكر و دومى به اشخاص متعقل و سومى به افراد متذكر نسبت داده شده ، و جهتش ‍ اين است كه حجت اول از مقدمات ساده اى تركيب يافته كه در استفاده و نتيجه گرفتن از آن صرف تفكر، كافى است ، ولى دومى مركب از مقدمات علمى است كه فهم آن جز براى دانشمندانى كه از اوضاع اجرام آسمانى و اسرار زمينى باخبرند ميسر نيست ، تنها كسى از آن حجت نتيجه مى گيرد كه حركات و انتقالات اجرام آسمانى و آثار آن حركات را مى داند.
سومى هم مركب از مقدماتى كلى و فلسفى است كه تنها كسانى مى توانند از آن نتيجه گرفته و با آن ، وحدانيت خدا را در ربوبيت اثبات كنند كه متذكر احكام كلى وجود باشند، مثلا بدانند كه : عالمى كه همواره در دگرگونى است ، لابد و ناچار احتياج به ماده دارد، و بدانند تمامى مواد آن به يك ماده عمومى و متشابه منتهى مى گردد، و بدانند كه واجب است تمامى اختلافاتى كه در مواد هست ، بايد به غير ماده منتهى شود، كه در ماوراى اين ماده است .


و هو الذى سخر البحر لتاكلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها ....



اين آيه فصل ديگرى از نعمتهاى الهى را بر مى شمارد، و آن نعمت درياها و كوهها و شهرها و راهها و علامتها است ، همچنانكه در فصل گذشته ، نعمت بيابانها و دشتها و درختان و ميوه ها و امثال آن بود، لذا فرمود : (و هو الذى سخر) و نفرمود: (و سخر ....).
كلمه (طرى ) (بر وزن فعيل ) از ماده طراوت است ، و طراوت بطورى كه در مفردات گفته : عبارت است از تر و تازه از هر چيز،
معناى (وترى الفلك مواخر فيه )
و كلمه (مواخر) جمع (مخر) است و مخر به معناى شكافتن آب از چپ و راست است ، گفته مى شود (مخرت السفينة الماء) يعنى كشتى آب را شكافت . و بهمين جهت كشتى را ماخره مى گويند، و مخر بطورى كه در مجمع البيان گفته : به معناى شكافتن زمين براى زراعت نيز هست ، و مقصود از خوردن گوشت تازه از دريا خوردن گوشت ماهى است كه از دريا صيد مى شود و مقصود از (استخراج زينت براى پوشيدن )، لؤ لؤ و مرجانى است كه از دريا گرفته مى شود و زنان خود را با آن مى آرايند.
(و ترى الفلك مواخر فيه ) - يعنى كشتيها را مى بينى كه آب دريا را از چپ و راست مى شكافند و بعيد نيست اينكه فرمود: (ترى )از خطابهاى عمومى باشد كه در آن مخاطب مخصوصى منظور نيست ، و در بس يارى موارد اين كلمه همينطور استعمال مى شود، و معنايش اين است كه هر بيننده اى و هر كسى كه نيروى مشاهده داشته باشد اين مطلب را مى بيند، پس بنا بر اين ، خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست ، تا گفته شود در آيه التفات از جمع به مفرد بكار رفته است .
( و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ) - يعنى تا بعضى از رزق خدا را با سفرهاى آبى و به راه انداختن كشتيها طلب كنيد، اين جمله عطف بر جمله حذف شده است ، و تقدير آن چنين است : (و ترى الفلك مواخر فيه لتنالوا بكذا و كذا و لتبتغوا ... : كشتيها را مى بينى كه در دريا آب را مى شكافند تا شما بوسيله آن فلان و فلان را بدست آورده و تا از فضل او طلب كنيد)، و نظير اينگونه عطف ها در كلام خداى تعالى بسيار است .
(و لعلكم تشكرون ) : يعنى يكى ديگر از نتايج تسخير دريا و به راه انداختن كشتيها در آن ، اين است كه شايد شما شكرگزار شويد، زيرا نعمتهاى دريائى فضل زيادتى است از خداى تعالى براى اينكه خداوند در خشكيها آنقدر نعمت داده كه بشر احتياج به نعمتهاى دريائى نداشته باشد، و ليكن خداوند اين نعمت زيادى را هم ارزانى داشت ، و درياها را مسخر بشر فرمود تا شايد خدا را شكرگزار باشند، چون انسان كمتر در ضروريات زندگى خود متوجه نعمت خدا مى شود و بياد اين معنا مى افتد كه اين ضروريات زندگى ، نعمتهاى خداى سبحان است كه اگر بخواهد يك روزى از انسان سلب مى كند،
به خلاف نعمتهاى بيش از حد ضرورت كه آدمى در برخورد به آنها بيشتر متوجه نعمت خدا مى شود.


و القى فى الارض رواسى ان تميد بكم و انهارا و سبلا لعلكم تهتدون



در مجمع گفته : كلمه (ميد) از (ماد - يميد - ميدا) به معناى انحراف به چپ و راست و اضطراب است .