تفسير الميزان جلد ۱۲

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۵ -


و اگر از راه جدال دعوت مى كند بايد كه از هر سخنى كه خصم را بر رد دعوتش تهييج مى كند و او را به عناد و لجبازى واداشته بر غضبش اندازد بپرهيزد و مقدمات كاذب را هر چند كه خصم راستش بپندارد بكار نبندد مگر همانطور كه گفتيم جنبه مناقضه داشته باشد ، و نيز بايد از بى عفتى در كلام و از سوء تعبير اجتناب كند و به خصم خود و مقدسات او توهين ننمايد و فحش و ناسزا نگويد و از هر نادانى ديگرى بپرهيزد چون اگر غير اين كند درست است كه حق را احياء كرده اما همانطور كه فهميديد با احياء باطل و كشتن حقى ديگر احياء كرده است ، و جدال ، از موعظه بيشتر احتياج به حسن دارد، و بهمين جهت خداوند موعظه را مقيد كرده به حسن ولى جدال را مقيد نمود به احسن (بهتر).
وجه ترتيب در ذكر حكمت و موعظه و جدال در آيه و بيان ضعف سخن بعضى مفسريندرباره آن
اين را هم بگوييم كه ترتيب در حكمت و موعظه و جدال ترتيب به حسب افراد است ، يعنى از آنجايى كه تمامى مصاديق و افراد حكمت خوب است لذا اول آن را آورد چون موعظه دو قسم بود:
يكى خوب ، و يكى بد، و آنكه بدان اجازه داده شده موعظه خوب است لذا دوم آن را آورد، و چون جدال سه قسم بود، يكى بد، يكى خوب ، يكى خوبتر، و از اين سه قسم تنها قسم سوم مجاز بود لذا آن را سوم ذكر كرد، و آيه شريفه از اين جهت كه كجا حكمت ، كجا موعظه ، و كجا جدال احسن را بايد بكار برد، ساكت است و اين بدان جهت است كه تشخيص موارد اين سه به عهده خود دعوت كننده است ، هر كدام حسن اثر بيشترى داشت آن را بايد بكار بندد.
و ممكن است كه در موردى هر سه طريق بكار گرفته شود، و در مورد ديگرى دو طريق و در مورد ديگرى يك طريق ، تا ببينى حال و وضع مورد چه اقتضايى داشته باشد.
اين را گفتيم تا معلوم شود اينكه بعضى پنداشته اند كه ظاهر آيه ، امر به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است به اينكه در همه موارد هر سه طريق را بكار گيرد صحيح نيست زيرا آيه دلالت ندارد بر اينكه نسبت به همه موارد و همه مدعوين بايد هر سه طريق را بكار بست ، بله در تمامى و مجموع همه مدعوين البته هر سه طريق بكار مى رود.
و نيز تا فساد گفتار بعضى ديگر روشن شود كه گفته اند: ترتيب در سه طريق مذكور در آيه ترتيب به حسب فهم مردم و استعداد پذيرفتن حق است ، بعضى از خواص كه داراى دلهايى نورانى و قوى و با استعدادند و حقايق عقلى را زود مى پذيرند و زود و به شدت در برابر مبادى عالى مجذوب گشته ، با علم و يقين الفت و انس زيادى دارند دعوتشان بايد از راه حكمت يعنى برهان صورت گيرد.
و بعضى عوام هستند كه دلهاى تاريك و استعدادى ضعيف داشته و الفتشان بيشتر با محسوسات است ، و دلبستگى شان بيشتر با رسوم و عادات است ، چنين كسانى سر و كارى با برهان نداشته ، و آن را نمى پذيرند، ولى معاند با حق هم نيستند، اينگونه اشخاص ‍ را بايد با موعظه حسنه به راه آورد.
بعضى ديگر معاند و لجبازند، باطل را سرمايه خود كرده و مى خواهند با آن حق را سركوب نمايند و از راه مكابره و لجبازى با دهنهايشان نور خدا را خاموش نمايند، مردمى هستند كه آراى باطل در دلهايشان رسوخ نموده ، تقليد از مذهبهاى خرافى نياكان و اسلاف بر آنان چيره گشته ، ديگر نه برهان ، آنان را بسوى حق هدايت مى كند و نه موعظه سوقشان مى دهد، اين دسته اند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مامور شده از راه مجادله آنان را دعوت كند.
وجه فساد اين تفسير اين است كه هر چند وجهى دقيق است ، و ليكن اين نتيجه را نمى دهد كه هر طريق مختص به كسانى باشد كه مناسب آن طريقند، زيرا گاه مى شود كه موعظه و مجادله در خواص هم اثر مى گذارد، همچنانكه گاهى در معاندين هم مؤ ثر ميافتد و گاه مى شود كه مجادله به نحو احسن در باره عوام كه الفتشان همه با رسوم و عادات است نيز مؤ ثر مى شود، پس نه در لفظ آيه دليلى بر اين اختصاص داريم ، و نه در خارج و واقع امر. و نيز اين را گفتيم تا فساد گفتار بعضى ديگر روشن شود كه گفته اند: مجادله به نحو احسن اصلا دعوت نيست ، بلكه غرض از آن چيز ديگرى است مغاير با دعوت و آن صرف اقناع دشمن و ساكت نمودن او است ، تا ديگر نپندارد كه سرمايه اى علمى دارد، و نتواند با حق بجنگد، صاحب اين حرف سپس گفته : و لذا مى بينيم كه مساله جدال در آيه شريفه عطف به آن دو نشده و نفرموده : (ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و الجدال الاحسن ) بلكه سياق را بهم زده و جدال را در سياقى ديگر آورده و فرموده : (و جادلهم بالتى هى احسن ).
وجه فساد اين حرف اين است كه گوينده آن از حقيقت قياس جدلى غفلت ورزيده زيرا قانع و ساكت نمودن خصم ، هر چند نتيجه قياس جدلى است ليكن اين نتيجه دائمى نيست ، چه بسا اتفاق ، مى افتد اين قياس جدلى از مقدماتى كه مقبول و يا مسلم خصم است مركب مى شود و منظور از آن ساكت نمودن او نيست ، مانند قياسهاى جدلى در امور عملى و علوم غير يقينى از قبيل فقه و اصول و اخلاق و فنون ادبيات و مراد، الزام و اسكات هم نيست ، علاوه بر اين ، اسكات و الزام هم در جاى خود به قدر خود دعوت است همانطور كه موعظه دعوت است ، تنها صورت آن دو تفاوت مى كند بله اين را قبول داريم كه اگر قرآن كريم مجادله به نحو احسن را عطف بر آن دو نكرد، و بخاطر آن سياق را عوض نمود كه در مجادله معنايى از منازعه و غلبه بر خصم خوابيده است .


و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين



در مفردات گفته است : (عقوبت ) و (عقاب ) و (معاقبه ) تنها در مورد عذاب بكار مى رود.
و اصل در معناى (عقوبت ) همان عقب است كه به معناى پاشنه پاى آدمى و دنباله هر چيزى است ، و (عاقبت امر)، آن نتايجى است كه در آخر هر چيزى و دنبالش مى آيد، و كلمه (تعقيب ) به معناى آوردن چيزى در دنبال چيز ديگرى است ، و معاقبت غير، اين است كه دنبال عملى كه او كرد و تو را ناراحت ساخت عملى كنى كه او را ناراحت بسازد كه اين معنا با معناى مجازات و مكافات منطبق است .
پس اينكه فرمود: (و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم ) بطورى كه از سياق بر مى آيد خطابش به مسلمين است ، و لازمه اش اين است كه مراد از معاقبت ، مجازات مشركين و كفار باشد، و مراد از جمله (عوقبتم ) به عقابى باشد كه كفار به مسلمانان كرده اند كه چرا به خدا ايمان آورده ايد، و چرا خدايان ما را رها كرده ايد؟
و معناى آيه اين مى شود كه اگر خواستيد كفار را بخاطر اينكه شما را عقاب كرده اند عقاب كنيد رعايت انصاف را بكنيد، و آن گونه كه آنها شما را عقاب كرده اند عقابشان كنيد نه بيشتر.
و معناى جمله (و لئن صبرتم لهو خير للصابرين ) اين است كه اگر بر تلخى عقاب كفار بسازيد و در مقام تلافى بر نيائيد براى شما بهتر است ، چون اين صبر شما در حقيقت ايثار رضاى خدا و اجر و ثواب او بر رضاى خودتان و تشفى قلب خودتان است ، در نتيجه عمل شما خالص براى وجه كريم خدا خواهد بود، علاوه بر اين ، گذشت ، كار جوانمردان است ، و آثار جميلى در پى دارد.
فضيلت صبر بر آزار مشركين و امر به پيامبر(ص ) به اينكه صبر كند و خدا به اوصبر داده است


و اصبر و ما صبرك الا بالله ....



در اين جمله رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را امر به صبر داده ، بشارتش مى دهد كه اين نيرو و توانايى كه بر صبر دارد و مى تواند اين همه تلخى ها را در راه خدا بچشد، از خداى تعالى است ، آرى هر امرى وقتى قابل امتثال است كه مامور، قدرت بر امتثال آن را داشته باشد، خداى تعالى بعد از امر به صبرش خاطر نشان مى سازد كه قدرت بر اين صبر دارى ، چون حول و قوه تو همه از پروردگار تو است ، پس در اينكه فرمود: (و ما صبرك الا بالله ) اشاره بهمين است كه غم مخور، خدا تو را بر چنين صبرى نيرو داده است .
( و لا تحزن عليهم ) - يعنى بحال كفار غم مخور كه چرا كافر شدند. تفسير اين معنا سابقا در همين سوره و در غير اين سوره گذشت .
(و لا تك فى ضيق مما يمكرون ) - ظاهرا مقصود از اينكه فرمود در تنگى مباش اين است كه از مكر ايشان حوصله ات بسر نرود، آنهم نه اينكه بخواهد بفرمايد، در آينده تنگ حوصلگى مكن بلكه حال و آينده و يا تنها حال منظور است .


ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون



از اين تعبير استفاده مى شود كه تقوى و احسان هر يك سبب مستقلى براى موهبت نصرت الهى و ابطال مكر دشمنان دين و دفع كيد آنان هستند، پس مى توان گفت كه اين آيه جمله (و لا تك فى ضيق مما يمكرون ) را تعليل مى كند و وعده نصرت مى دهد.
و اين سه آيه از نظر مضمون شباهتشان به آيات مدنى بيشتر از شباهت به آيات مكى است ، و رواياتى هم از طريق شيعه و هم از طريق سنى وارد شده كه اين آيات در هنگام مراجعت از احد نازل شد و بزودى در بحث روايتى ان شاء الله خواهد آمد، هر چند كه ممكن است اتصال آنها را به ما قبلش توجيه نمود، چنانكه بعضى از مفسرين توجيه كرده اند.
چيزى كه در اينجا تذكرش لازم است اين است كه آيه شريفه اى كه قبل از اين سه آيه بود نسبت به غرض سوره از اين سه آيه جامع تر بود، و آيات اين سوره با چشم پوشى از آيه (و الذين هاجروا ...) و آيه (من كفر بعد ايمانه ) تا آخر چند آيه و آيه (و ان عاقبتم ) تا آخر سوره ، سياق واحد و متصلى دارند.
بحث روايتى
(روايت در ذيل آيات : (ضرب الله مثلا...)، (ان ابراهيم كان امة ).(ادعو الىسبيل ربك )
در تفسير قمى در ذيل آيه (و ضرب الله مثلا ...) از امام (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: (اين آيه در باره قومى نازل شد كه نهرى داشتند به نام نهر (ثرثار) و بلاد ايشان بخاطر داشتن آن ، بلادى سبز و خرم و پر درآمد بود، بطورى كه با خمير، استنجا و خود را تطهير مى كردند، و مى گفتند: خمير نرمتر است و بدن ما را اذيت نمى كند، همين كفران به نعمت خدا و استخفاف به آن باعث شد كه خدا نهر ثرثار را خشكانيد، خشكسالى كارشان را به جايى رسانيد كه همان خمير خشكيده ها را جمع آورى نموده خوردند و بلكه بر سر تقسيم آن دعوا راه انداختند.
مؤ لف : اين روايت را كافى نيز به سند خود از عمرو بن شمر از ابى عبد الله (عليه السلام ) بطور مفصل آورده ، و عياشى هم آن را از حفص و زيد شحام از آن جناب نقل كرده است .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از انس بن مالك روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: هيچ بنده اى نيست كه امتى به نفع او شهادت دهد مگر آنكه خدا آن شهادت را قبول مى كند، و امت از يك نفر به بالا است ، چون خداى تعالى فرموده : (ان ابراهيم كان امة قانتا لله حنيفا و لم يك من المشركين ).
مؤ لف : در تفسير آيات شهادت مطالبى گذشت كه با اين حديث ارتباط دارد. و در تفسير عياشى از سماعة بن مهران روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: روزگارى بود كه در تمام روى زمين جز يك نفر خدا را پرستش نمى كرد، و اگر غير او فرد ديگرى بود خداوند در آيه (ان ابراهيم كان امة قانتا لله حنيفا و لم يك من المشركين ) او را هم اضافه مى كرد، پس از مدتى خدا او را با پديد آوردن اسماعيل و اسحاق مانوس نموده سه نفر شدند.
مؤ لف : اين روايت را كافى هم به سند خود از سماعة از عبد صالح نقل كرده است .
و در الدر المنثور است كه شافعى و بخارى و مسلم از ابو هريره روايت آورده اند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: مائيم آخرون سابقون در روز قيامت ، جز اينكه سابقون اولون قبل از ما داراى كتاب شدند ، و ما بعد از ايشان صاحب كتاب شديم آنگاه همين روز جمعه بود كه برايشان واجب شد تا آن را روز تعطيل و عبادت قرار دهند، ولى در باره آن اختلاف كردند، و خداوند هدايت بسوى آن را به ما موهبت فرمود، مردم هم تابع ما هستند، يهود فردا و نصاراى پس فردا.
مؤ لف : مثل اين روايت از احمد و مسلم از ابو هريره و حذيفه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده ، ولى در تفسير آيه وارد نشده .
و نيز در آن كتاب است كه ابن مردويه از ابى ليلى اشعرى روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: به اطاعت پيشوايان تمسك جوئيد و مخالفت نورزيد،
زيرا اطاعت آنان اطاعت خدا است ، و معصيتشان معصيت خدا است ، چون خدا مرا مبعوث كرده تا با حكمت و موعظه حسنه بسويش دعوت كنم ، پس هر كه با من در اين دعوت مخالفت كند از هالكين خواهد بود، و ذمه خدا و رسول از او برى ء است و هر كس در كارى ولى امر شما شد، بغير آنچه من دعوت مى كنم عمل نمايد لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و جادلهم بالتى هى احسن ) از امام نقل كرده كه فرمود: جدال احسن قرآن است .
و در كافى از على بن ابراهيم به سند خود از ابى عمرو زبيرى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه (ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن ) فرمود: به قرآن .
مؤ لف : ظاهر اين روايت اين است كه تفسير جمله بالتى هى احسن باشد، و حاصلش اين مى شود كه جدال احسن را بايد از قرآن آموخت كه ادب خدا در آن نشان داده شده .
و در تفسير عياشى از حسين بن حمزه روايت شده كه فرمود: من از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ديد كه بر سر حمزة بن عبد المطلب چه آوردند گفت : خدايا حمد مخصوص تو است و شكايت هم بسوى تو است ، و توئى ياور بر آنچه من مى بينم ، آنگاه فرمود: اگر قدرت به دستم بيفتد و بر دشمن ظفر پيدا كنم مثله اش مى كنم و مثله مى كنم ، و مثله مى كنم در اينجا بود كه اين آيه شريفه نازل شد: (و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين ) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كرد: پروردگارا صبر مى كنم صبر مى كنم .
و در الدر المنثور است كه ابن منذر و طبرانى و ابن مردويه و بيهقى در دلائل ، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روزى كه حمزه ، شهيد و مثله شد فرمود: اگر به قريش ظفر يافتم هفتاد نفرشان را مثله مى كنم ، اينجا بود كه خداى تعالى اين آيه را نازل فرمود: (و ان عاقبتم ...) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كرد: پروردگارا صبر مى كنم ، پس صبر كرد و از آن پس مثله كردن را ممنوع نمود.
مؤ لف : در اين معنا از ابى بن كعب و ابو هريره و غير آن دو از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز رواياتى آمده .
پايان يافت و لله الحمد