تفسير الميزان جلد ۱۴

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۰ -


با اين بيان ، ذيل آيات با صدرش مرتبط مى شود ، گويا مى گويد (امر رسالت بس
خطير است ، و اين طاغيه و درباريانش ، و نيز امتش مغرور عزت و سلطنت خود شده اند، و شرك و وثنيت در دلهاشان ريشه دوانيده و ياد خداى را به كلى از دلهاشان برده ، به علاوه ، عزت فرعون و شوكت درباريانش چشم بنى اسرائيل را پر كرده ، و دلهاشان را مدهوش ساخته ، به كلى مرعوب سلطنت او شده اند، در نتيجه آنها نيز از اين راه ، خداى را فراموش كرده و تنها به ياد فرعونند، خلاصه ياد فرعون ديگر جايى خالى در دلهاشان براى ياد خدا باقى نگذاشته .
در نتيجه اين امر يعنى امر رسالت و دعوت ، در پيروزيش سخت محتاج به تنزيه تو از شرك و ذكرت به ربوبيت و الوهيت دارد، تا در اثر كثرت اين دو، ياد تو در دلهاشان رخنه كرده ، رفته رفته به خود آيند و ايمان آورند، و اين ذكر و تسبيح بسيار، كارى نيست كه از من به تنهايى بر آيد، پس هارون را وزيرم كن ، و مرا با او تاءييد نموده شريكش در كارهايم قرار ده ، تابه اتفاق او بسيار تسبيحت گفته ، بسيار ذكرت گوييم ، بلكه به اين وسيله امر دعوت موفقيتى به دست آورد، و سودى ببخشد.
با اين بيان اولا وجه تعلق و ارتباط (كى نسبحك ...) به ما قبلش روشن مى گردد.
و ثانيا وجه اينكه چرا كلمه (كثيرا) مكرر ذكر شد روشن مى شود و آن ، اين است كه از باب تكرار نيست ، چون هر يك از ذكر و تسبيح جداگانه و براى خود بايد بسيار باشد، و اگر مى گفت (تو را بسيار ذكر و تسبيح گوييم ) كثرت آن دو را مجموعا مى رسانيد، و حال آنكه مقصود كثرت مجموع نبود.
و ثالثا وجه مقدم داشتن تسبيح بر ذكر روشن مى شود، چون مراد از تسبيح ، تنزيه خداى تعالى از شريك و مبارزه با الوهيت آلهه ، و ابطال ربوبيت آنها است ، تا دعوت به ايمان به خداى يگانه كه همان ذكر است در دلها جاى خود را باز كند، پس تسبيح از قبيل دفع مانع است ، كه طبعا بر تاثير مقتضى مقدم است ، البته براى اين خصوصيات وجوه بسيار طولانى ديگرى ذكر كرده اند كه نه فائده اى در آنها هست و نه در نقل آنها.
(انك كنت بنا بصيرا) - اين جمله به ظاهرش تعليل است ، نظير حجت و دليل بر جمله (كى نسبحك كثيرا...) يعنى تو نسبت به ما، به من و برادرم بينا بوده اى ، يعنى از روزى كه ما را آفريدى ، و خودت را به ما شناساندى مى دانستى كه ما به طور مداوم با تسبيح و ذكر خود بندگيت مى كنيم ، و در اين بندگى ساعى و جدى هستيم ، پس اگر او را وزير من قرار دهى و مرا با او كمك كنى و شريك در امرم سازى امر دعوت من تكميل شده بسيار تسبيح و ذكرت مى گوييم ، و بنابراين مراد از اينكه فرمود (بنا) خود موسى و برادرش ‍ خواهد بود، ممكن هم هست مراد از ضمير مذكور خاندانش باشد، يعنى تو اى خدا به وضع ما اهل بيت بصير بوده اى ،
و مى دانى كه ما اهل تسبيح و ذكريم ، پس اگر هارون برادرم را كه او نيز از اهل بيت من است وزيرم كنى تو را بسيار تسبيح گفته ، بسيار ذكر مى گوييم ، و اين وجه از وجه قبليش بهتر است ، زيرا علاوه بر معنايى كه خود دارد، به معناى اهل هم كه در جمله (و اجعل لى وزيرا من اهلى هرون اخى ) است اشاره مى كند (دقت فرمائيد).


قال قد اوتيت سولك يا موسى )



در اين جمله همه دعاهاى موسى (عليه السلام ) اجابت شده ، و جمله ، جمله اى است انشايى ، به همان بيانى كه در جمله (و انا اخترتك فاستمع لما يوحى ) گذشت .


و لقد مننا عليك مره اخرى ... كى تقر عينها و لا تحزن


.
در اين آيات او را به منت ديگرى كه قبل از برگزيدنش به نبوت و رسالت واجابت خواسته هايش بر او نهاده تذكر مى دهد، و آن عبارت است از منت دوران ولادتش ، كه بعضى از كاهنان ، به فرعون خبر داده بودند كه فرزندى در بنى اسرائيل متولد مى شود، كه زوال ملك او به دست وى صورت مى گيرد، ناگزير فرعون فرمان داد تا هر فرزندى كه در بنى اسرائيل متولد مى شود به قتل برسانند، از آن به بعد، تمامى فرزندان ذكور بنى اسرائيل كشته مى شدند، تا آنكه موسى (عليه السلام ) به دنيا آمد ، خداى عز و جل به مادرش ‍ وحى كرد كه : مترس ، او را شير بده ، هر وقت از عمال فرعون و جلادانش احساس خطر كردى فرزندت را در جعبه اى بگذار، و او را در رود نيل بينداز، كه آب او را به ساحل نزديك قصر فرعون مى برد، و او به عنوان فرزند خود نگهداريش مى كند، چون او اجاق كور است ، به همين جهت او را نمى كشد، و خدا دوباره او را به تو باز مى گرداند.
مادر موسى نيز چنين كرد، همين كه آب نيل صندوق را به نزديكى قصر فرعون برد، مادر موسى دختر خود را كه همان خواهر موسى بود فرستاد تا از سرنوشت برادرش خبردار شود، دختر، پيرامون قصر گردش مى كرد، ديد چند نفر از قصر بيرون شدند از زن شير دهى سراغ مى گيرند، كه موسى را شير دهد، دختر، ايشان را به مادر خود راهنمايى كرد و ايشان را نزد مادر خود برد، ماءمورين او را براى شير دادن موسى اجير كردند، مادر موسى وقتى فرزند خود را در بر گرفت چشمش روشن گرديد، و وعده خدا را صادق ، و منت او را بر موسى عظيم يافت .
پس اينكه فرمود: (و لقد مننا عليك مره اخرى ) امتنان به همان منتى است كه در كودكى وى بر وى نهاد، و اگر در اين جمله سياق از تكلم وحده به تكلم با غير تغيير يافت ، براى اين بود كه در اينجا مقام ، مقام اظهار عظمت است و از ظهور قدرت تامه الهى خبر مى دهد، كه چگونه سعى و كوشش فرعون طاغى را در خاموش كردن نور خدا بى اثر نمود،
و چگونه مكر او را به خود او برگردانيد، و دشمنش را در دامن خود او پرورش داد، به خلاف سياق قبلى كه موسى را ندا مى كرد (يا موسى انى انا ربك ...) كه در آن سياق تكلم وحده مناسب تر بود.
و در جمله (اذ اوحينا الى امك ما يوحى ) مراد از وحى ، الهام است كه نوعى احساس ناخود آگاه است ، كه يا در بيدارى و يا در خواب دست مى دهد، و كلمه وحى در كلام خداى تعالى منحصر در وحى نبوت نيست ، چنانچه مى بينيم آنچه را خدا به زنبور عسل الهام كرده وحى خوانده و فرموده (و اوحى ربك الى النحل ).
و از سوى ديگر مى دانيم كه زنان از وحى نبوت بهره اى ندارند، يعنى هيچ وقت خداى تعالى يك زن را پيغمبر نكرده ، چون فرموده (و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى ).
جمله (ان اقذ فيه فى التابوت ...) همان مضمونى است كه به مادر موسى وحى شد، و كلمه (ان ) براى تفسير آن است ، بعضى گفته اند: اين كلمه مصدريه ، و متعلق به (اوحى ) است ، كه تقدير كلام چنين شود (وحى كرد به انداختن او) بعضى ديگر كلمه را مصدريه گرفته و گفته اند جمله مدخول آن بدل از جمله (ما يوحى ) است .
كلمه (تابوت ) به معناى صندوق و شبه آن است ، و كلمه (قذف ) به معناى نهادن و سپس انداختن است ، گويا قذف اول در آيه به معناى نهادن ، و قذف دوم به معناى انداختن است ، و معنا اين است كه او را در صندوق بگذار و به دريا بينداز، ممكن هم هست هر دو با هم به معناى دوم باشد، به اين عنايت كه بچه را در صندوق نهادن ، و به دريا افكندن ، او را طرح كردن ، و نسبت به او بى اعتنايى نمودن است ، كلمه (يم ) به معناى دريا است ، و بعضى گفته اند به معناى درياى گوارا است ، و كلمه (ساحل ) به معناى لب دريا، و كناره خشكى آن است ، و صنع و صنيعه به معناى احسان است .
جمله (فليلقه اليم - دريا بايد او را بيرون افكند) به صورت امر است ، تا به تحقق وقوع آن اشاره كند، و مفادش اين است كه ما به دريا امر كرده ايم امرى تكوينى ، پس اين قضيه حتما واقع خواهد شد،
و همچنين جمله ياخذه (عدو لى ...) كه جزائى است مترتب بر اين امر.
معناى دو آيه اين است كه (زمانى كه ما به مادرت وحى و الهام كرديم ، به وحى و الهامى كه ممكن است به يك زن بشود، و آن اين است كه طفل را بگذار (و يا بينداز) در يك صندوق ، و پس از آن صندوق را به دريا (كه همان نيل است ) بينداز، كه قضاى رانده شده از درگاه ما اين است كه دريا او را به ساحل و كناره بيندازد، و آنگاه شخصى كه دشمن من و دشمن او است او را بگيرد (آرى فرعون با ادعاى الوهيت ، با خدا، و با كشتن اطفال با موسى دشمنى مى كرد كه او نيز طفلى بود) اين آن الهامى بود كه به مادرت كرديم .
(و القيت عليك محبه منى و لتصنع على عينى )- ظاهر سياق اين است كه اين قسمت از داستان تا جمله (و لا تحزن ) فصل دوم و متمم فصل سابق است و مجموع اين دو فصل بيان همان منتى است كه جمله (و لقد مننا عليك مره اخرى ) به آن اشاره مى كرد.
پس فصل اول ، وحى به مادر موسى ، و داستان در صندوق نهادن و به دريا انداختن آن و رسيدنش به دست فرعون كه دشمن خدا و دشمن خود او بود را حكايت كرد، و فصل دوم محبوب شدن موسى در دل فرعون را نقل مى كند، كه ما اين محبت را در دل او انداختيم تا از كشتن موسى صرفنظر نموده ، دوباره موسى به مادرش برگردد و در دامن او قرار گيرد، و ديدگان او روشن شود و غمگين نگردد، و اين سرنوشت را خداى تعالى به او وعده داده بود، همچنانكه در سوره قصص به آن وعده تصريح نموده ، فرموده است (فرددناه الى امه كى تقرعينها ولا تحزن و لتعلم ان وعد اللّه حق ).
و لازمه اين معنا اين است كه جمله (و القيت عليك ...)، عطف باشد بر جمله (اوحينا الى امك ) و معناى القاى محبت بر او، اين است كه خداوند او را طورى قرار داده بود كه هر كس او را مى ديد دوستش مى داشت ، و قلبش را به سوى موسى جذب مى كرد، پس در كلام استعاره اى تخييليه به كار رفته است ، و اگر محبت را نكره آورد، و فرمود (محبتى بر تو افكندم ) براى اين بود كه به عظمت و فخامت و عجيب بودن آن اشاره كند.
(و لام ) در (و لتصنع على عينى ) لام غرض است ، و جمله مذكور عطف بر اغراضى است كه تقدير گرفته شده ، و تقدير آن اين است كه (ما محبت را بر تو افكنديم براى امورى چنين و چنان ، و براى اينكه فرعون زير نظر من به تو احسان كند، زيرا من با تو و مراقب حال توام ، و به خاطر آن مزيد عنايت و شفقتى كه به تو دارم از تو غافل نمى شوم )، و چه بسا گفته باشند مراد از جمله (و لتصنع على عينى ) احسان به او باشد، كه به مادرش برگردانيده و تربيتش را در دامن مادر قرار داد.
هر چه باشد لسان آيه ، لسان كمال عنايت و شفقت است ، و مناسب با آن اين است كه سياق را سياق تكلم وحده كنند، و به همين جهت از سياق سابق كه تكلم با غير (ما) بود به تكلم وحده (من ) عدول فرمود.
(اذ تمشى اختك فتقول هل ادلكم على من يكفله فرجعناك الى امك كى تقر عينها و لا تحزن ) - ظرف (اذ) - به طورى كه سياق مى رساند - متعلق است به جمله (و لتصنع ) و معناى ش اين است كه من محبتى از ناحيه خودم بر تو افكندم تا هر كس تو را مى بيند براى اين منظور دوست بدارد و نيز براى اينكه در مرئى و منظر من و در تحت مراقبتم به تو احسان شود، آن وقتى كه خواهرت آمد و شد مى كرد تا خبرى از تو به دست آورد وبداند با تو چه معامله اى مى كنند، ديد كاركنان فرعون در جستجوى دايه اى هستند تا تو را شير دهد، خواهرت خود را در معرض پاسخ قرار داده به ايشان مى گويد - و اگر فرمود (مى گويد) و نفرمود (گفت ) براى اين بود كه حال گذشته را حكايت كند - آيا مى خواهيد شما را راهنمايى كنم به زنى كه او را كفيل شود، هم شير دهد و هم حضانت كند؟ بدين وسيله تو را به مادرت برگردانديم تا خوشحال شود و اندوهناك نگردد.
در جمله (فرجعناك ) به سياق سابق كه سياق متكلم با غير بود برگشت شده ، نه اينكه التفاتى به كار رفته باشد.


و قتلت نفسا فنجيناك من الغم ...



اين آيه اشاره به منت و يا منتهايى ديگر غير آن دو منت سابق است ، و اين منت عبارت است از داستان قتل نفس موسى و راءى دادن درباريان قبط به كشتن او، و فرار او از مصر، و ازدواجش با دختر شعيب پيغمبر، و اقامتش در مدين به مدت ده سال به عنوان اجير و چوپان گوسفندان شعيب .
و اين داستان در سوره قصص مفصل آمده ، پس جمله (و قتلت نفسا) اشاره به كشتن آن مرد قبطى است در مصر، و جمله (فنجيناك من الغم ) اشاره به ترسى بود كه به وى دست داد،
ترسيد درباريان فرعون او را بكشند، و خداى تعالى او را بيرون و به سرزمين مدين برد، همين كه شعيب او را احضار كرد، و موسى داستان خود را براى او گفت ، شعيب گفت : (لا تخف نجوت من القوم الظالمين ).
(و فتناك فتونا) - يعنى تو را آزموديم ، آزمودنى ، راغب در مفردات مى گويد كلمه (فتن ) در اصل به معناى اين است كه طلا را در آتش كنند و خوبى و بدى جنس آن را معلوم سازند، و در داخل آتش شدن انسان نيز استعمال شده ، ازآن جمله قرآن كريم فرموده (يوم هم على النار يفتنون - روزى كه در آتش در مى آيند) و نيز فرموده (ذوقوا فتنتكم - بچشيد عذابتان ) را و آنگاه گفته است : گاهى وسيله عذاب را هم فتنه مى گويند، و كلمه فتنه را نيز در آن استعمال مى كنند، مانند آيه (الا فى الفتنه سقطوا - آگاه باش كه در فتنه افتاده اند) و گاهى در آزمايش به كار مى رود، مانند (و فتناك فتونا) آنگاه با كلمه فتنه معامله كلمه بلاء را كردند، كه هر دو را هم در شدت و هم در رخائى كه آدمى به آن مى رسد استعمال نمودند ولى ظهور آن دو و استعمالشان در شدت بيشتر است ، كه در آيه (و نبلوكم بالشر و الخير فتنه - شما را به خير و شر مى آزماييم ، آزمودنى ) هر دو در هر دو معنا به كار رفته ، اين بود آن مقدار از كلام راغب كه مورد حاجت ما بود.
(فلبثت سنين فى اهل مدين ) - اين ماندنش در اهل مدين متفرع بر فتنه و نتيجه آن است و در جمله (ثم جئت على قدر يا موسى ) احتمال دارد، و خيلى هم بعيد نيست كه از سياق استفاده شود كه مراد از قدر، مقدار باشد، و منظور از آن مقدار علم و عمل و تجربه اى باشد كه از ابتلاءات وارده در نجاتش از غم ، و خروجش از مصر و ماندنش در اهل مدين به دست آورده ، (و معنا اين باشد كه آنگاه با مقدارى علم و تجربه آمدى ).
و بنابراين مجموع جمله (و قتلت نفسا فنجيناك من الغم ... يا موسى ) يك منت باشد، و آن اين باشد كه به چند بلاء پشت سر هم مبتلا شد، تا با مقدارى از كمال كه كسب كرده و به فعليت رسانده بود به مصر بازگشت .
بعضى ها از اين اشكال كه چرا فتنه و بلاء را منت شمرده ؟ چه بسا پاسخ گويند كه : فتنه در اينجا به معناى خلوص و خلاصى است ، همانطور كه طلا به وسيله آتش خالص مى شود، و چه بسا بگويند منت بودن آن به اعتبار ثوابى است كه در برابر آن مى دهند.
ولى اين دو جواب وقتى درست است كه جمله (فلبثت ) جداى از ما قبلش باشد، و به همين جهت بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از فتنه ، آن رنج ها و محنت هايى است كه موسى بعد از بيرون شدنش از مصر تا رسيدن به مدين تحمل نمود، چون از حرف (فا) ئى كه بر سر جمله (فلبثت سنين فى اهل مدين ) آمده بر مى آيد كه (لبث ) در اهل مدين بعد از فتنه بوده ، و تاءخر زمانى داشته .
ليكن اين حرف صحيح نيست ، براى اينكه حرف (فاء) بيشتر از تفريع را نمى رساند، و واجب نيست كه همه جا مدخول فاء تفرع زمانى هم بر ما قبل داشته باشد.
بعضى ديگر گفته اند: (قدر) به معناى تقدير است و مراد اين است كه تو سپس به تقدير ما به مصر آمدى ، آنگاه به كسانى كه قدر را به معناى مقدار گرفته اند اعتراض كرده كه معروف از قدر به اين معنا قدر به سكون دال است ، نه قدر به فتحه آن .
و ليكن به طورى كه اهل لغت تصريح كرده اند قدر به سكون ، و قدر به فتحه به يك معنا است ، همچنانكه نعل به سكون و نعل به فتحه يك معنا مى دهد، علاوه بر اين قدر به معناى مقدار همانطور كه قبلا گفتيم با سياق سازگارتر، و يا تنها آن سازگار است ، مفسرين ديگر براى اينكه قدر را به معناى مقدار بگيرند وجوهى بى پايه ذكر كرده اند كه در نقل آنها هيچ فائده اى نيست .
آيه شريفه كه منت خدا بر موسى را مى شمرد با نداى موسى ختم شد، تا احترام بيشترى از او شده باشد.


و اصطنعتك لنفسى



كلمه (اصطناع ) افتعال از (صنع ) و به معناى احسان است - به طورى كه گفته اند - وقتى گفته مى شود (صنع فلانا - فلانى را صنع كرد) معنايش اين است كه به او احسان نمود، و چون گفته شود (اصطنع فلانا) معنايش اين مى شود كه احسان خود را درباره فلانى تحقق داد و تثبيت كرد و از قفال نقل شده كه گفته : وقتى گفته مى شود (فلانى فلان را اصطناع كرد) معنايش اين است كه آنقدر به وى احسان كرد كه وى را به او نسبت مى دهند، و مى گويند: اين صنيع فلانى است و اين نمك پرورده او است ، اين بود كلام قفال .
بنا به گفته وى برگشت معناى اصطناع موسى به اين است كه خداى تعالى او را براى خود اختصاص داد، و آن وقت موقعيت كلمه (لنفسى ) كاملا روشن مى شود، و اما بنابر معناى اول ، از نظر سياق مناسب تر آن است كه بگوييم (اصطناع ) متضمن معناى اخلاص است ، و به هر حال معناى آن اين است كه من تو را خالص براى خودم قرار دادم ، و همه نعمتهايى كه در اختيار تو است همه اينها از من و احسان من است ، و در آن غير من كسى شركت ندارد، پس تو خالص براى منى ، آن وقت مضمون آيه مورد بحث با آيه (و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا). روشن مى شود.
از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى گفته اند: مراد از اصطناع ، اختيار است ، و معناى اختيار خدا موسى را براى خود اين است كه او را حجت ميان خود و خلق خود قرار دهد، به طورى كه كلام او و دعوتش كلام و دعوت وى باشد، و نيز گفتار بعضى ديگر كه گفته اند: مراد از كلمه (لنفسى ) براى وحى و رسالت من است ، و نيز گفتار ديگران كه گفته اند: يعنى (براى محبتم ) هيچ يك درست نيست ، چون به دون دليل مقيد كردن است .
و نيز روشن مى شود كه اصطناع و احسان نمودن خدا موسى را براى خود، يك ى از منت هاى مذكور است ، بلكه از بزرگترين نعمتهاى او بوده است و ممكن هم هست جمله (و اصطنعتك لنفسى )، عطف تفسيرى بر جمله (جئت على قدر) باشد و اينكه فخر رازى بر اين معنا اعتراض كرده كه وسط واقع شدن نداء ميان آن و منت هاى مذكور - با اينكه اصطناع هم در سلك آن منت ها باشد - سازگارى ندارد و به همين جهت بهتر است آن را تمهيد و زمينه چينى براى فرستادن او و برادرش نزد فرعون دانست .
اعتراضش وارد نيست ، براى اينكه حكمت وسط واقع شدن نداء منحصر در آنچه او گفته نيست ، شايد وجه ديگر آن ، احترام بيشتر موسى (عليه السلام ) و لطف به وى و نزديك كردنش به موقف انس باشد، تا زمينه فراهم شود براى التفات بار دوم ، از تكلم مع الغير به تكلم وحده ، يعنى جمله (و اصطنعتك لنفسى ).


(اذهب انت و اخوك باياتى و لا تنيا فى ذكرى )



در اين جمله امر سابق تجديد مى شود و در آن خطاب تنها متوجه موسى (عليه السلام ) شده بود و مى فرمود (اذهب الى فرعون انه طغى ) ولى در اين جمله برادرش را هم به وى ملحق كرده ،
چون خود موسى قبلا درخواست كرده بود كه برادرش را در كار او شركت دهد، به همين جهت در خطاب دوم او را هم مخاطب نمود.
دستورشان داد تا با آيات او نزد فرعون روند و در آن موقع داراى بيش از دو آيت نبود، و از همين كه فرمود (با آيات من ) خود وعده جميلى است كه به زودى در موقع لزوم با آيت هاى ديگرى تاءييدش خواهد كرد، و اما اينكه بگوييم مراد از آيات همان دو آيت است زيرا گاهى جمع بر تثنيه اطلاق مى شود، و يا بگوييم هر يك از آن دو آيت منحل به چند آيت است ، سخن قابل اعتمادى نيست .
(و لا تنيا فى ذكرى ) - كلمه (تنيا) از (ونى ) به معناى فتور و سستى است و مناسب تر به سياق سابق اين است كه مراد از ذكر (دعوت به ايمان به خداى تعالى )، به تنهايى باشد، نه ذكر به معناى توجه به قلب يا زبان كه بعضى گفته اند.


اذهبا الى فرعون انه طغى فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى


.
در اينجا نيز براى بار دوم هر دو را مخاطب قرار داد و همچنين در نهى قبلى نيز آن دو را با هم خطاب كرد، در حالى كه قبل از آن نهى و اين امر، در جمله (اذهب انت و اخوك ) كه جنبه زمينه چينى براى آن دو خطاب داشت هر دو را مخاطب نكرد، بلكه يكى را مخاطب كرد و ديگرى را ملحق به او نمود، و از اينجا مى توان احتمال داد كه آيه مورد بحث مشافهه و مخاطبه ديگرى بوده كه بعد از آن موقف ميان خدا و آن دو يا با هم و يا جداى از هم واقع شده است و مؤ يد اين احتمال اين است كه بعد از آن فرموده (قالا ربنا اننا نخاف ان يفرط علينا...) چون هر دو با هم مى گويند خدايا مى ترسيم به ما ستم و تعدى كند و همچنين در چند جاى بعد همه خطاب به هر دو است ، معلوم مى شود اين خطابها در محلى ديگر بوده .
و مراد از اينكه فرمود (و قولا له قولا لينا) اين است كه در گفتگوى با فرعون از تندى و خشونت خوددارى كنند، كه همين خويشتن دارى از تندى ، واجب ترين آداب دعوت است .
در جمله (لعله يتذكر او يخشى ) تذكر و يا خشيت فرعون آرزو شده ، و اين اميد، قائم به مقام محاوره است نه به خداى تعالى كه عالم به همه حوادث است كه پيش خواهد آمد.
كلمه (تذكر) به معناى قبول يادآورى و التزام به مقتضيات حجت ياد آورنده و ايمان به آن است و كلمه خشيت به معناى مقدمه آن قبول و ايمان است ، پس برگشت معنا به اين مى شود كه (شايد او ايمان بياورد و يا نزديك به ايمان آوردن شود و حداقل بعضى از خواسته هاى شما را اجابت كند).
بعضى از كسانى كه معتقدند ايمان فرعون در حين غرق شدن قبول است ، به كلمه (لعل ) در آيه مذكور بر مدعاى خود استدلال كرده اند، به اين بيان كه اميد و آرزو از ناحيه خداى تعالى واجب الوقوع است ، همچنانكه به ابن عباس و قدماى مفسرين هم نسبت داده اند كه هر چه را خدا درباره اش اميدوار شود آن خواهد شد، پس از آيه بر مى آيد كه يكى از دو امر تذكر و خشيت واقع شد كه هر يك واقع شود نجات را به دنبال دارد، (پس فرعون كه به حكايت قرآن ، در حين غرق شدن ايمان آورد اهل نجات است ).
ليكن اين حرف مردود و ممنوع است ، و كلمه (عسى ) و (لعل ) در كلام خداى تعالى بر همان معنايى دلالت مى كند كه در كلام غير خدا دلالت مى كند، و آن معنا عبارت است از اميدوارى ، چيزى كه هست اميد در غير خدا قائم به شخص جاهل است ، ولى در خداى تعالى قائم به او نيست ، چون او منزه از جهل است بلكه قائم به مقام است ، يعنى كسى كه در چنين مقامى قرار گيرد و جوانب كلام را زير نظر داشته باشد، مى فهمد كه جا دارد چنين و چنان شود، به خلاف اميدوارى در غير خدا كه هم ممكن است قائم به نفس اميدوار باشد و هم قائم به مقام تخاطب و گفت و شنود.
امام فخر رازى در تفسير خود گفته است : سر اينكه چرا خداى تعالى موسى را نزد فرعون فرستاد، با اينكه مى دانست او ايمان نمى آورد، به دست نيامده و در اينگونه اسرار غير از تسليم و ترك اعتراض چاره اى نيست .
و اين سخن از وى خيلى عجيب است براى اينكه اگر مقصود از سر فرستادن موسى وجه صحت امر به چيزى است با علم به اينكه در خارج تحقق نمى يابد و محال است تحقق يابد؟! جواب مى گوييم : محال بودن وقوع چيزى در خارج يا وجوب وقوع آن ، خود حالت آن چيز است به قياس بر علت تامه آن ، كه عبارت است از علت فاعلى به ضميمه ساير عوامل خارجى ، (كه اگر مجموع اينها كه همان علت تامه است ، موجود باشد آن چيز و آن فعل ، واجب و ضرورى الوجود مى شود واگر علت تامه اش نبود و يا تامه نبود، وجود آن ممتنع مى گردد) و اما به قياس ، به علت فاعليش به تنهائى نه واجب مى شود و نه ممتنع ، و امر خداى تعالى هم هيچ وقت متعلق به فعلى به قياس به تمامى اجزاء علت تامه اش نمى شود، بلكه تنها
متعلق به فعل به قياس به علت فاعليش مى گردد، كه يكى از اجزاء علت تامه فعل است و نسبت فعل و عدم آن به قياس به آن تنها ممكن است ، (نه واجب و نه ممتنع ) و به عبارت ديگر نسبت فعل و عدم فعل به فاعل نسبت امكان دائمى است ، چون فاعل علت ناقصه است ، كه نه وجود فعل را واجب مى كند و نه عدم آن را، پس بنابراين ، ارسال رسول و دعوت فرعون به وسيله رسول ، و امر فرعون به اطاعت وى همه صحيح است ، زيرا اجابت فرعون و اطاعتش از رسول ، نسبت به خود او اختيارى و ممكن است ، (نه واجب و نه ممتنع ) هر چند كه نس بت به او كه علت فاعلى است ، به ضميمه ساير عوامل مانعه از اجابت محال و ممتنع است ، اين جواب كسانى است كه قائل به اختيارند و اما جبرى مذهبان ، كه خود ف خر رازى يكى از آنها است ، اين شبهه نزد آنها منحصر در تنها مساءله مورد بحث نيست ، بلكه در تمامى موارد تكاليف جريان دارد، چون ايشان قائل به عموم جبر هستند و در مورد بحث گفته اند: امر به موسى تكليفى است صورى كه نتيجه آن اتمام حجت و قطع معذرت است .
و اما اگر مراد از (سر ارسال رسول ) با علم به ايمان نياوردن فرعون پرسش از فائده اين كار باشد چون خداى تعالى كار لغو نمى كند؟ در جواب مى گوييم دعوت به دين حق هرگز و در هيچ موردى لغو نيست ، براى اينكه در مردمى كه آن را مى پذيرند اثر گذاشته و ايشان را در سعادت تكميل مى كند و در مردمى كه آن را نمى پذيرند نيز اثر گذاشته ايشان را در شقاوتشان تكميل مى كند، همچنانكه خداى تعالى فرمود: (و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا ).
آرى اگر تكميل در طرف شقاوت لغو گردد، ديگر آزمايش در آن ناحيه معنايى نخواهد داشت ، و حجت در آن تمام نمى شود، و عذر منقطع نمى گردد و اگر در يك طرف حجت تمام نشود، در طرف ديگر نيز تمام نمى گردد، و اين خود روشن است (زيرا سعادت در جايى تحقق مى يابد كه شقاوت هم امكان داشته باشد).


قالا ربنا اننا نخاف ان يفرط علينا او ان يطغى



كلمه (فرط) به معناى تقدم است و در اينجا مراد از آن به قرينه مقابله اش با طغيان ، تعجيل در عقوبت است ، به طورى كه نگذارد دعوت تمام گردد و مهلت ندهد معجزات اظهار شود، و مراد از (طغيان ) اين است كه در ظلم خود از حد تجاوز نموده و با تشديد عذاب
بنى اسرائيل و جراءت بر ساحت مقدس ربوبى مقابله نموده و اين بار كارهايى بكند كه تاكنون نمى كرد، و اگر نسبت خوف به موسى (عليه السلام ) و هارون داد اشكالى ندارد، چون در سابق در تفسير جمله (خذها و لا تخف ) گفتيم كه اين خوف با مقام نبوت منافات ندارد.
بعضى بر اين آيه اشكال كرده اند به اينكه خداى تعالى در جاى ديگر به موسى وقتى درخواست شركت دادن برادر را كرد فرمود: (قال سنشد عضدك باخيك و نجعل لكما سلطانا فلا يصلون اليكما) و با اينكه در اين آيه قبلا به او تاءمين داده بود، ديگر جان داشت موسى و هارون اظهار ترس كنند؟.
بعضى از اين اشكال جواب داده اند به اينكه ترس قبلى موسى (عليه السلام ) از جان خودش بود، به دليل اينكه مى گفت : (آنها از من خونى طلب دارند و مى ترسم مرا بكشند) ولى در آيه مورد بحث همانطور كه گذشت ترسشان از باز ماندن امر دعوت است .
علاوه بر اين ممكن است خوفى كه در اين آيه حكايت شده همان ترس قبلى موسى باشد كه در موقف مناجات اظهار كرده بود و ترس هارون باشد در هنگامى كه از ماءموريت خود آگاه گشت ، و با هم در اين مورد جمع شده باشند، در سابق هم گذشت كه احتمال دارد جمله (اذهبا الى فرعون ...)، حكايت كلامى باشد كه هر دوى آن بزرگواران در مواقف متعددى گفته اند.


قال لا تخافا اننى معكما اسمع وارى



يعنى از فرط و طغيان فرعون نترسيد كه من با شما حاضرم ، و آنچه بگويد مى شنوم و آنچه عمل كند مى بينم و شما را يارى مى كنم و تنهاتان نمى گذارم ، و در حقيقت اين آيه تاءمينى است كه با وعده نصرت به آن دو مى دهد، پس اينكه فرمود: (لا تخافا) تاءمين است و اينكه فرمود: (اننى معكما اسمع وارى ) تعليل آن تاءمين است به اينكه با حضور و ديدن و شنيدن من ديگر جايى براى ترس شما نيست ، و اين خود دليل بر اين است كه جمله مذكور كنايه است از مراقبت و نصرت ، و گرنه صرف حاضر بودن و ديدن و شنيدن ، و صرف آگاهى داشتن به آنچه كه رخ مى دهد باعث نترسيدن موسى و هارون نمى شود، چون خداى تعالى همه چيز رامى بيند و مى شنود و از هر چيزى آگاهى دارد.
بعضى از علما با اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه سمع و بصر در خداى تعالى دو صفتند زائد بر صفت علم ، چون اگر آن دو نيز همان علم بوده باشند، بايد آوردن جمله (اسمع وارى ) بعد از جمله (اننى معكما) تكرار باشد و تكرار خلاف اصل است .
و اين استدلال موهون ترين استدلالى است كه در اين باره شده است ، براى اينكه : اولا: در سابق هم تذكر داديم كه مفاد جمله (اننى معكما) حضور و شهادت است و حضور و شهادت غير از علم است .
و ثانيا: ما برهانهاى يقينى داريم بر اينكه صفات ذاتى خداى تعالى كه عبارتند از (حيات )، (علم )، (قدرت )، (سمع ) و (بصر) عين ذاتند و بعضى عين بعض ديگرند، و ديگر با بودن يقين ممكن نيست ظهور لفظى ظنى مخالف منعقد گردد.
و ثالثا: براى اينكه مساءله از مسائل اصول معارف دينى است و در اصول ، جز به علم نمى توان اعتماد و ركون نمود و دليلى كه با امثال (اصل عدم تكرار است ) تمام و تكميل شود، از چنين مباحثى اجنبى است .


فاتياه فقولا انا رسولا ربك ...



در اين جمله امر و دستور به رفتن نزد فرعون تجديد شده ، البته بعد از آنكه آن دو جناب را با وعده حفظ و نصرت تاءمين داده ، چيزى كه هست در اين امر مجدد رسالت آن دو را كاملا بيان فرموده است ، و آن اين است كه نزد وى روند، و او را به ايمان و رفع يد از عذاب بنى اسرائيل دعوت نموده ، پيشنهاد كنند كه بنى اسرائيل را رخصت دهد تا با آن دو جناب به هر جا خواستند بروند.
در اين بيان و گفتگوى با فرعون هر جا كه وجهه سخن دگرگون شده همان دستور قبلى به مقتضاى تناسب مقام تكرار شده ، مثلا بار اول فرمود: (نزد فرعون برو كه او طغيان كرده است ) بار دوم كه بعد از در خواستهاى موسى (عليه السلام ) بود چنين تكرار كرد كه : (تو و برادرت نزد فرعون شويد كه او طغيان كرده است )، بار سوم كه موسى اظهار خوف كرد و خداى تعالى تاءمينش داد، چنين تكرار فرمود: (نزد او شويد و بگوييد...) كه در اين نوبت تفصيل جزئيات وظائفى را كه دارند بيان نمود.
پس در جمله (فاتياه فقولا انا رسولا ربك ) ماءمور شده اند خود را به عنوان فرستاده پروردگار وى به وى معرفى كنند،
و در جمله (و السلام على من اتبع الهدى ...) ماءمور شده اند وى را به بقيه اجزاى ايمان بخوانند.
و اما جمله (فارسل معنا بنى اسرائيل ) تكليفى است فرعى و متوجه شخص فرعون .
و در جمله (قد جئناك بايه من ربك ) براى اثبات رسالتشان استناد به حجت نموده اند و اگر كلمه (آيت ) را نكره آورد، خواست تا از عدد آيت سكوت كرده باشد و نيز به عظمت امر آن آيت ، و وضوح دلالتش بر رسالت اشاره كرده باشد.
و جمله (و السلام على من اتبع الهدى ) به منزله تحيت خداحافظى است كه در عين حال اشاره به اين است كه ديگر حرفى نداريم ، رسالت ماهمين است كه گفتيم ، و نيز خلاصه محتواى دعوت دينى را بيان مى كند كه دامنه سلامت تمامى افرادى را كه هدايت و سعادت را پيروى مى كنند شامل مى شود و چنين افرادى در مسير زندگى به هيچ مكروهى بر نمى خورند نه در دنيا و نه در عقبى .
جمله (انا قد اوحى الينا ان العذاب على من كذب و تولى ) در مقام تعليل جمله قبل خودش است كه حاصل هر دو چنين مى شود: اينكه تنها بر پيروان هدايت سلام كرديم ، براى اين بود كه خداى سبحان به ما وحى كرده بود كه (عذاب ) كه ضد (سلام ) است سرنوشت بدون استثناء كسانى است كه آيات خدا و يا دعوت حق را كه همان هدايت است تكذيب كنند و از آن روى گردان شوند.
و در سياق دو آيه اين معنا به خوبى به چشم مى خورد كه در عين اينكه رسالت آن دو را بيان نموده سلطنت فرعون و آنچه از زخارف كه وى بدان مى بالى دو تظاهر به كبرياء مى نمود به هيچ گرفته و خوار شمرده است ، مثلا خداى سبحان به آن دو بزرگوار مى فرمايد: (فاتياه ) و نمى فرمايد: (اذهبا اليه ) چون اگر اين دو تعبير را بخواهيم به فارسى ترجمه كنيم تقريبا ترجمه اولى (برويد پهلويش ) و ترجمه دومى (برويد نزد وى ) مى شود و معلوم است كه دومى در جايى به كار مى رود كه طرف داراى مقامى منيع باشد و شخص رسول خدمتش يا حضورش برود، به خلاف اولى كه رسول مى تواند چسبيده به او بنشيند و تماس نزديكترى پيدا كند و اگر سلطنت پادشاه مصر و معبود قبطيان كه دسترسى به دربارش كار بسيار دشوارى بوده رعايت مى شد، جاداشت بفرمايد (اذهبا اليه ) ولى نفرمود.
ديگر اينكه فرمود: (فقولا) و نفرمود: (فقولا له - به او بگوييد) چون خواست او را داخل انسان حساب نكند و اعتنايى به شاءن وى ننمايد و نيز فرمود: (انا رسولا ربك ) و (بايه من ربك )، و دو بار به گوشش نواختند كه تو آنطور كه ادعا مى كردى (انا ربكم الاعلى ) نيستى ، بلكه بنده و مربوب ربى هستى .
و نيز فرمود: (و السلام على من اتبع الهدى ) و نفرمود: (سلام بر تو اگر هدايت را دنبال كنى ) همچنانكه در جمله مقابلش نيز اعتنايى به وى نكرد و به طور كلى فرمود: (ان العذاب على من كذب و تولى - عذاب سرنوشت هر كسى است كه تكذيب كند و اعراض نمايد).
همه اينها را اگر به دقت در نظر بگيريم مناسب تر است با لحن جمله (لا تخافا اننى معكما اسمع و ارى ) و نكته اى كه از آن استفاده مى شود، زيرا از آن كمال احاطه و عزت و قدرتى بر مى آيد كه هيچ نيرويى تاب مقاومت در برابرش را ندارد، (آرى در دعوت به عبوديت و ربوبيت چنين خدايى مناسب تر همان است كه فرعونها بى مقدار و به هيچ گرفته شوند).
اما اين تعبيرات در عين حال كه بى مقدارى و بى ارزشى فرعون را مى رساند، اولا هيچگونه خشونتى نداشته و از نرمى و ملايمت كه قبل از اين موسى را بدان امر مى كرد بيرون نشده است ، و ثانيا سخن حق را به گوش فرعون رسانيده ، بدون اينكه تملق كرده و از سلطنت باطل فرعون و عزت دروغيش مرعوب شده باشد.
بحث روايتى
در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در ذيل جمله (آتيكم منها بقبس ) مى فرمود: (يعنى پاره اى آتش برايتان بياورم تا گرم شويد)، (او اجد على النار هدى - يا بر سر آن آتش كسى را بيابم كه راه را بما نشان دهد) چون موسى (عليه السلام ) راه را گم كرده بود.
و در كتاب فقيه آمده كه شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: چرا موسى (عليه السلام ) ماءمور كندن كفش خود شد كه قرآن درباره اش مى فرمايد: (فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى )؟ فرمود: چون كفشهايش از پوست خر مرده بود.
مؤ لف : اين روايت را تفسير قمى نيز بدون ذكر سند و آن هم با ضمير (يعنى از آن حضرت ) آورده و در الدر المنثور هم از عبد الرزاق و فارابى و عبد بن حميد و ابن ابى حاتم از
على (عليه السلام ) همين معنا آمده ولى در روايتى ديگر رد شده است ، سياق آيه هم مى رساند كه كندن كفش صرفا به منظور احترام مكان بوده .
و در مجمع البيان در ذيل جمله (اقم الصلوه لذكرى ) گفته است : بعضى گفته اند معنايش اين است كه هر وقت به يادت آمد كه نمازى به گردنت هست چه در وقت و چه در خارج وقت ، آن را به جاى آر، و اين قول از بيشتر مفسرين نقل شده و از امام ابى جعفر (عليه السلام ) هم نقل شده و روايت انس از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه فرمود: (هر كه نماز را فراموش كرد هر وقت يادش آمد بخواند، ديگر كفاره اى به گردنش نيست ) آن را تاءييد مى كند، و اين روايت را مسلم در صحيح خود آورده است .
مؤ لف : اين حديث به طرق ديگرى از اهل سنت با سند و بى سند از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده ، و از طرق شيعه از امام باقر و صادق (عليهماالسلام ) آمده است .
و در مجمع البيان در ذيل جمله (اكاد اخفيها) از ابن عباس نقل كرده كه جمله را به صورت : (اكاد اخفيها عن نفسى ) قرائت كرده و در قرائت ابى نيز به همين صورت آمده و از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت شده (كه بنابر آن معنا چنين مى شود: نزديك است كه وقت قيامت را از خودم هم پنهان بدارم ).
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و خطيب و ابن عساكر، از اسماء بنت عميس روايت آورده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را ديدم كه در مقابل كوه ثبير ايستاده بود و مى فرمود: (اى كوه ثبير روشن باش ، اى كوه ثبير روشن باش ، بارالها از تو آن مى خواهم كه برادرم موسى خواست و آن اين است كه : سينه ام را گشاده كنى ، و كارم را آسان سازى و گره از زبانم باز كنى ، تا سخنانم را بفهمند، و از اهل بيتم برادرم على را وزيرم سازى ، و پشتم را به وسيله او محكم كنى و او را در كار من شريك سازى ، تا تو را بسيار تسبيح كنيم ، و بسيار ذكر گوييم ، كه تو به ما بصير هستى ).
مؤ لف : قريب به اين معنا از سلفى از امام باقر (عليه السلام ) و همچنين در مجمع البيان از ابن عباس از ابوذر از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت شده .
و در روح المعانى بعد از نقل اين حديث چنين گفته : (اين معنا پوشيده نماند كه ما ناچاريم كلمه (امر) را كه در اين حديث است حمل بر ارشاد و دعوت به حق كنيم ، و نمى توانيم آن را عبارت از نبوت بدانيم ، و نيز نمى شود با آن بر خلافت بلافصل على كرم اللّه وجهه استدلال كنيم ).
و نظير اين حديث در آنچه گفتيم كلام ديگر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، كه هنگام جانشين كردن على در مدينه و بر اهل بيتش در داستان غزوه تبوك به على فرمود (آيا راضى نيستى كه تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى ؟ تنها فرق ميان من و تو و موسى و هارون اين است كه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود) كه با آن نيز نمى شود استدلال بر آن مدعا كرد.
مؤ لف : اما استدلال به حديث بالا و يا حديث منزلت بر خلافت بلافصل على (عليه السلام ) بحثى است كه از غرض اين كتاب خارج است ، تنها در اينجا از مراد آن جناب به جمله (و او را در كارم شريك فرما) كه مطابق دعاى موسى (عليه السلام ) است گفتگو مى كنيم و مى گوييم جمله مذكور در دعاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درست مطابق دعايى است كه كتاب عزيز خدا آن را از موسى (عليه السلام ) در حق هارون حكايت كرده است ، پس بايد ديد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از آيه شريفه چه فهميده كه آن را از خداوند درباره على (عليه السلام ) درخواست كرده است ؟.
و با در نظر گرفتن اينكه حديث مذكور حديثى است صحيح ، و مؤ يد به حديث متواتر منزلت ، كه مرحوم بحرانى در (غايه المرام ) آن را به صد طريق از طرق اهل سنت و هفتاد طريق از طرق شيعه نقل كرده ، چنين مى فهميم كه مراد از آن جناب از شركت دادن خدا على را در امر وى به طور قطع نبوت نبوده ، چون حديث منزلت صريحا نبوت را استثناء كرده بود، و از همين جا اين معنا را هم مى فهميم كه مراد موسى (عليه السلام ) از امر نيز امر نبوت نبوده ، زيرا اگر شامل نبوت هم مى بود ديگر دعاى : (اشركه فى امرى ) از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بدون معنا خواهد بود. و نيز مراد از آن امر آنطور كه روح المعانى پنداشته ، مطلق ارشاد و دعوت به سوى حق نيست ، براى اينكه مساءله ارشاد و دعوت به سوى حق اختصاص به على (عليه السلام ) ندارد، تكليفى است كه تمامى امت در آن شركت دارند، آيات قرآن و روايات همه قائم به آنند مانند آيه (قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيره انا و من اتبعنى ) و نيز مانند روايتى كه عامه و خاصه نقل كرده اند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: (حاضرين به غائبين برسانند) و وقتى دعوت به حق امرى است مشترك ميان همه افراد امت ، ديگر معنا ندارد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در خواست كند خصوص على را در اينكار شريك وى سازد.
علاوه بر آيه و روايت بالا در خود كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه كلمه امر به ياى تكلم اضافه شده و فرموده : (امرى - امر) من يك نحوه اختصاص را مى رساند و مى فهماند كه درخواست كرده كه على (عليه السلام ) را در امرى كه مخصوص به خود آن جناب بوده شريك سازد و چنين امرى با مطلق ارشاد و دعوت به حق كه همه مردم در آن مشتركند منطبق نيست ، همچنانكه نظير اين بيان در تفسير آيه اى كه كلام موسى بود و قرآن از اوحكايت مى كرد گذشت .
آرى تبليغ ابتدايى - كه همان تبليغ وحى براى اولين بار باشد - امرى است كه نه نبوت است تا آيه و روايت دليل بر نبوت هارون و على (عليهماالسلام ) باشد، و نه ارشاد و دعوت است تا همه مردم در آن مشترك باشند، بلكه امرى است كه در عين اينكه نبوت مختص به نبى نيست نبى نمى تواند از پيش خود هر كسى را در آن نائب خود كند بلكه بايد از خدا دستور بگيرد كه چه كسى را در آن نائب قرار دهد و شريك خويش كند.
در كلام موسى هم شاهدى بر اين معنا هست ، و آن اين است كه مى گويد: و (اخى هرون هو افصح منى لسانا فارسله معى ردءا يصدقنى )، چون مى دانيم مقصودش از اينكه گفت : (مرا تصديق كند) اين نيست كه هارون نزد فرعون رود و بگويد برادرم موسى راست مى گويد، بلكه مراد اين است كه در آنجا آنچه از كلام موسى مبهم است توضيح دهد، و آنچه مجمل است تفصيل گويد، و از طرف او پاره اى از آنچه به برادر وحى شده و بايد ابلاغ شود برساند.
پس اين نوع از تبليغ و آثارى كه از نبوت در پى دارد، مانند وجوب اطاعت و امثال آن ، امرى است كه در عين اينكه از مختصات نبوت است ، نيابت بردار هم هست ، و اگر كسى در آن شريك نبى شود، شريك در امر نبى شده است ، پس همين معنا مراد از كلمه (امرى ) در دعاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است همچنانكه همين معنا مقصود در دعاى موسى است .
در جلد نهم اين كتاب در تفسير اول سوره برائت ، در داستان فرستادن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) على را براى خواندن آيات اول سوره بر اهل مكه و عزل ابوبكر از اين ماءموريت ، مطالبى مربوط به بحث ما گذشت ، كه در آنجا گفتيم اگر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ابو بكر را عزل كرد، به استناد وحيى بود كه به آن حضرت شد مبنى بر اينكه : اين ماءموريت را انجام ندهد مگر خودت و يا مردى از خودت .
و در تفسير قمى آمده كه گفت : پدرم از حسن بن محبوب ، از علاء بن رزين ، از محمد بن مسلم ، از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرد كه فرمود: وقتى مادر موسى حامله شد، هيچ كس از حاملگى او خبردار نگرديد، تا روزى كه فرزندش را زاييد، فرعون به هر يك از زنان بنى اسرائيل زنى از قبطيان را موكل كرده بود كه مراقبشان باشند و اين سانسور را وقتى پديد آورد كه از بنى اسرائيل شنيد مى گويند به زودى مردى در ما متولد مى شود به نام موسى بن عمران كه هلاكت فرعون و اصحابش به دست او خواهد بود، فرعون وقتى اين را شنيد گفت : من هم تمام اطفال ذكور ايشان را مى كشم تا آن منجى كه در انتظارش هستند پديد نيايد، آنگاه ميان مردان و زنان جدايى انداخت و مردان را زندانى كرد.
همينكه مادر موسى ، موسى را آورد و ديد كه فرزندش پسر است ، ناراحت شد و گريه كرد و گفت : (همين الساعه او را مى كشند)، ولى خداى تعالى مهر و عطوفتى در آن زن قبطى كه موكل بر وى بود ايجاد نمود و از روى دلسوزى پرسيد چرا رنگت پريد؟ گفت : مى ترسم بچه ام را بكشند، گفت : نه ، نترس و موسى (عليه السلام ) چنان بود كه هيچ كس او را نمى ديد مگر آنكه دوستدارش مى شد، همچنانكه خداى تعالى فرمود: (و القيت عليك محبه منى ) به همين جهت آن زن قبطى دوستدار وى شد.
و در كتاب علل به سند خود از ابن ابى عمير روايت كرده كه گفت : به موسى بن جعفر (عليه السلام ) عرض كردم : از معناى آيه (اذهبا الى فرعون انه طغى و قولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى )
برايم بفرما، فرمود: اما جمله (فقولا له قولا لينا) معنايش اين است كه او را به اسم صريح نخوانيد، بلكه به كنيه بخوانيد و بگوييد (يا ابا مصعب ) چون كنيه فرعون ابو مصعب و نامش وليد بن مصعب بود، و اما جمله (لعله يتذكر او يخشى ) را براى اين فرمود تا موسى به رفتن حريص تر شود، و گرنه خداى تعالى مى دانست كه فرعون نه متذكر مى شود و نه مى ترسد، مگر وقتى كه عذاب را ببيند، همچنان كه خود خداى تعالى فرمود: (حتى اذا ادركه الغرق قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنو اسرائيل و انا من المسلمين - آنگاه كه دچار غرق شد، گفت : ايمان آوردم كه معبودى نيست جز همان خدايى كه بنى اسرائيل به وى ايمان آوردند، حالا ديگر تسليمم ) و خداى تعالى هم ايمانش را قبول نكرد، و فرمود: (الان و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين - حالا؟ بعد از آن عصيانها كه قبل از اين كردى و از مفسدين بودى ؟.
مؤ لف : صدر اين حديث را الدر المنثور از ابن ابى حاتم از على (عليه السلام ) روايت كرده ، و اگر (قول لين ) را به (كنيه ) تفسير كرده ، از باب اين است كه كنيه يكى از مصاديق قول لين است نه اينكه منحصر در آن باشد.
ذيل حديث را كافى هم به سند خود از عدى بن حاتم از على (عليه السلام ) نقل كرده ، و در آن آنچه ما قبلا درباره (لعل ) گفتيم تاءييد شده كه اين كلمه درباره خداى تعالى نيز به همان معناى خودش يعنى اميدوارى استعمال شده است .
سوره طه آيات 49- 79


قال فمن ربكما يا موسى (49) قال ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى (50) قال فما بال القرون الاولى (51) قال علمها عند ربى فى كتاب لا يضل ربى و لا ينسى (52) الذى جعل لكم الارض مهدا و سلك لكم فيها سبلا و انزل من السماء ماء فاخرجنا به ازوجا من نبات شتى (53) كلوا و ارعوا انعامكم ان فى ذلك لايات لاولى النهى (54) منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تاره اخرى (55) و لقد اريناه آياتنا كلها فكذب و ابى (56) قال اجئتنا لتخرجنا من ارضنا بسحرك ياموسى (57) فلناتينك بسحر مثله فاجعل بيننا و بينك موعدا لا نخلفه نحن ولا انت مكانا سوى (58) قال موعدكم يوم الزينه و ان يحشر الناس ضحى (59) فتولى فرعون فجمع كيده ثم اتى (60) قال لهم موسى ويلكم لا تفتروا على اللّه كذبا فيسحتكم بعذاب و قد خاب من افترى (61) فتنازعوا امرهم بينهم و اسروا النجوى (62) قالوا ان هذان لساحران يريدان ان يخرجاكم من ارضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المثلى (63) فاجمعوا كيدكم ثم ائتوا صفا و قد افلح اليوم من استعلى (64) قالوا ياموسى اما ان تلقى و اما ان نكون اول من القى (65) قال بل القوا فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى (66) فاوجس فى نفسه خيفه موسى (67) قلنا لا تخف انك انت الاعلى (68) و الق ما فى يمينك تلقف ما صنعوا انما صنعوا كيد سحر و لا يفلح الساحر حيث اتى (69) فالقى السحره سجدا قالوا آمنا برب هرون و موسى (70) قال آمنتم له قبل ان آذن لكم انه لكبيركم الذى علمكم السحر فلا قطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ولا صلبنكم فى جذوع النخل و لتعلمن اينا اشد عذابا و ابقى (71) قالوا لن نوثرك على ما جاءنا من البينات و الذى فطرنا فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحيوه الدنيا(72) انا آمنا بربنا ليغفر لنا خطايانا و ما اكرهتنا عليه من السحر واللّه خير و ابقى (73) انه من يات ربه مجرما فان له جهنم لايموت فيها و لا يحيى (74) و من ياته مؤ منا قد عمل الصالحات فاولئك لهم الدرجت العلى (75) جنات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ذلك جزاء من تزكى (76) و لقد اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لا تخاف دركا و لا تخشى (77) فاتبعهم فرعون بجنوده فغشيهم من اليم ما غشيهم (78) و اضل فرعون قومه و ما هدى (79).