تفسير الميزان جلد ۱۵

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲ -


در اين جمله سياق را از خلقت ، به انشاء تغيير داده و فرموده : (ثم انشاناه خلقا آخر) با اينكه ممكن بود بفرمايد: (ثم خلقناه ...) و اين به خاطر آن است كه دلالت كند بر اينكه آنچه به وجود آورديم چيز ديگرى ، و حقيقت ديگرى است غير از آنچه در مراحل قبلى بود، مثلا، علقه هر چند از نظر اوصاف و خواص و رنگ و طعم و شكل و امثال آن با نطفه فرق دارد الا اينكه اوصافى كه نطفه داشت از دست داد و اوصافى همجنس آن را به خود گرفت . خلاصه ، اگر عين اوصاف نطفه در علقه نيست ليكن در همجنس آن هست مثلا اگر سفيد نبود قرمز مى باشد و هر دو از يك جنسند به نام رنگ ، به خلاف اوصافى كه خدا در مرحله اخير به آن داده و آن را انسان كرده كه نه عين آن اوصاف در مراحل قبلى بودند و نه همجنس آن ، مثلا در (انشاء) اخير، او را صاحب حيات و قدرت و علم كرد. آرى ، به او جوهره ذاتى داد (كه ما از آن تعبير مى كنيم به (من ) ) كه نسخه آن در مراحل قبلى يعنى در نطفه و علقه و مضغه و عظام پوشيده به لحم ، نبود همچنان كه در آن مراحل ، اوصاف علم و قدرت و حيات نبود، پس در مرحله اخير چيزى به وجود آمده كه كاملا مسبوق به عدم بود يعنى هيچ سابقه اى نداشت .
ضمير در (انشاناه ) - به طورى كه از سياق بر مى آيد - به انسان در آن حالى كه استخوانهايى پوشيده از گوشت بود بر مى گردد، چون او بود كه در مرحله اخير خلقتى ديگر پيدا كرد، يعنى ، صرف ماده اى مرده و جاهل و عاجز بود، سپس موجودى زنده و عالم و قادر شد پس ماده بود و صفات و خواص ماده را داشت ، سپس چيزى شد كه در ذات و صفات و خواص مغاير با سابقش مى باشد و در عين حال اين همان است ، و همان ماده است پس مى شود گفت آن را به اين مرحله در آورديم و در عين حال غير آن است ، چون نه در ذات با آن شركت
دارد و نه در صفات و تنها با آن ، نوعى اتحاد و تعلق دارد تا آن را در راه رسيدن به مقاصدش به كار گيرد، مانند آلتى كه در دست صاحب آلت است ، و در انجام مقاصدش استعمال مى كند، نظير قلم براى نويسنده . پس تن آدمى هم آلتى است براى جان آدمى .
و اين همان حقيقتى است كه از آيه (و قالوا ءاذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم ) هم استفاده مى شود. پس آنكه ملائكه در حين مرگ او را مى گيرند آن انسان است ، و آنچه در قبر متلاشى مى شود و مى پوسد، آن بدن انسان است ، نه خود انسان .
در آيه مورد بحث چند گونه حرف عطف به كار برده شده ، چند جا با (ثم ) عطف شده ، و چند جا با (فاء). بعضى از مفسرين در وجه آن گفته اند: مواردى كه با (ثم ) عطف شده معطوف كاملا با معطوف عليه مغايرت دارد، مانند سه جمله (ثم جعلناه نطفة ) و (ثم خلقنا النطفة علقة ) و (ثم انشاناه خلقا آخر) و مواردى كه با فاء عطف شده آن مغايرت را ندارد مانند سه جمله (فخلقناالعلقة مضغة )، (فخلقنا المضغة عظاما و فكسونا العظام لحما).


فتبارك الله احسن الخالقين



معناى (بركت ) و اينكه فرمود: (فتبارك الله احسن الخالقين ). 
راغب مى گويد: اصل ماده (برك ) - با فتح باء و سكون راء وكاف - به معناى سينه شتر است . وقتى مى گويند (برك البعير) معنايش اين است كه شتر، زانو به زمين زد و از همين معنا، معناى لزوم را اعتبار كرده اند. و نيز مى گويد: آب انبار را هم از اين جهت (بركه ) به كسر باء و سكون راء - مى گويند كه آب در آن توقف مى كند. بركت را هم كه به معناى خير الهى است از اين جهت كه نحوه ثبوتى دارد بركت گفته اند. و (مبارك ) به چيزى مى گويند كه آن خير الهى در آن باشد.
باز ايشان اضافه كرده چون خير الهى از جايى و به نحوى صادر مى شود كه نه محسوس كسى است و نه شمردنى و نه محدود شدنى ، از اين جهت هر چيزى را كه در آن زيادى غير محسوس ديده شود، مبارك خوانده و مى گويند چقدر با بركت است .
پس (تبارك ) از خداى تعالى ، به معناى اختصاص او به خير كثيرى است كه به بندگان خود افاضه مى كند و چون همانطور كه قبلا هم گفتيم كه خلق به معناى تقدير است پس اين خير كثير همه اش در تقدير او هست ، و آن عبارت است از ايجاد موجودات و تركيب اجزاء آن ، به طورى كه هم اجزايش با يكديگر متناسب باشد، و هم با موجودات ديگر سازگارى داشته باشد، و خير كثير هم از همين جا بر مى خيزد و منتشر مى شود.
اشاره به اينكه خلقت اختصاص به خداى تعالى ندارد  
و از اينكه فرمود: او بهترين خالق ها است فهميده مى شود كه خلقت تنها مختص به او نيست و همينطور هم هست ، چون همانطور كه قبلا هم گفتيم كه خلقت به معناى تقدير است و تقدير يعنى مقايسه چيزى با چيز ديگر و اين اختصاص به خداى تعالى ندارد، علاوه بر اين ، در كلام خود خداى عزوجل خلقت به غير خدا هم نسبت داده شده ، آنجا كه فرموده : (و اذ تخلق من الطين كهيئه الطير) و نيز فرموده : (و تخلقون افكا).


ثم انكم بعد ذلك لميتون



اين جمله بيان آخرين مراحل تدبير الهى است و مى رساند كه مرگ از مراحلى است كه در مسير تقدير به طور وجوب و حتم بايد باشد و همه بايد آن را طى كنند. و همان طور كه قبلا گذشت مرگ يكى از حقايق است ، همچنان كه فرموده : (كل نفس ذائقة الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنة ).


ثم انكم يوم القيمة تبعثون


.
و اين همان تماميت تدبير و آخرين نقطه در مسير آدمى است ، چون هر كه بدانجا قدم بگذارد ديگر بيرون شدنى نيست .


و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق و ما كنا عن الخلق غافلين


.
مقصود از (طرائق ) در آيه : (و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق ). 
مراد از طرائق هفتگانه به قرينه كلمه (فوقكم ) آسمانهاى هفتگانه است و اگر آسمانها را (طرائق ) (جمع طريقه ، يعنى راه هاى عبور و مرور) ناميده از اين باب است كه آسمانها محل نازل شدن امر از ناحيه خدا به سوى زمين است ، همچنان كه فرموده : (يتنزل الامر بينهن ) و نيز فرموده : (يدبّر الامر من السّماء الى الارض ثم يعرج اليه ).
و نيز راههايى است كه اعمال ما در صعودش به سوى خداى سبحان ، و ملائكه در هبوطشان و عروجشان طى مى كنند، همچنان كه درباره عمل فرموده : (اليه يصعد الكلم الطيّب و العمل الصالح يرفعه ) و درباره ملائكه فرموده : (و ما نتنزّل الا بامر ربك ).
با اين بيان روشن شد كه چطور ذيل آيه ، يعنى جمله (و ما كنا عن الخلق غافلين ) مربوط و متصل به صدر آن است ، چون معنا چنين شد كه : شما از ما منقطع و بى ارتباط با ما نيستيد و از تحت مراقبت ما بيرون نمى باشيد، بلكه اين راههاى هفتگانه ميان ما و شما نصب شده تا فرستادگان ملكى ما دائما در نزول و صعود باشند، و امر ما را به سوى شما و اعمال شما را به سوى ما بياورند.
از مطالب گذشته روشن مى گردد اينكه بعضى از مفسرين در تفسير آيه گفته اند: (طرائق به معناى طبقات روى هم چيده آسمان است ، و از باب (طرق نعل ) است ، كه به معناى طاقه هاى روى هم چيده كفش است ) و بعضى ديگر كه گفته اند:(طرائق به معناى گسترده شده و از باب (طرق آهن ) است چون طرق آهن اين است كه آهنى را با پتك بكوبند تا گسترده شود)، صحيح نيست ، صرف نظر از اينكه بنابراين دو معنا، صدر و ذيل آيه به هم مربوط نمى شود.
يادآورى نعمت باران ، رويانيدن اشجار، فوائد چهارپايان و...  


و انزلنا من السّماء ماء بقدر فاسكناه فى الارض و انا على ذهاب به لقادرون


.
منظور از (سماء) طرف بلندى است ، زيرا عرب به هر چيزى كه بالاى سر آدمى قرار داشته باشد و سايه بر سر آدمى بيندازد (سماء) مى گويد. و مراد از آب نازل از سماء آب باران است . و در اينكه فرمود (بقدر)، اشاره است به اينكه آنچه آب باران مى بارد، بر مقتضاى تدبير تام الهى است كه هر چيزى را اندازه گيرى مى كند، حتى يك قطره كم و بيش از آنچه تدبير اقتضا مى كند نمى بارد. و نيز در آن اشاره است به آيه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ).
و معناى آيه اين است كه : ما آبى به اندازه - كه همان آب باران باشد - از جهت بالا نازل مى كنيم و در زمين ساكنش مى سازيم - يعنى در انبارهاى زير زمينى ذخيره اش مى كنيم و به صورت چشمه سارها و نهرها و چاه ها، از كوهها و زمينهاى هموار بيرونش ‍ مى دهيم ، در حالى كه ما مى توانستيم آن را از بين ببريم ، به طورى كه شما نفهميد.


فانشانا لكم به جنات من نخيل و اعناب ...



(انشاء جنات ) به معناى احداث و تربيت باغها است و معناى آيه روشن است .


و شجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدّهن و صبغ للاكلين



اين جمله عطف است بر جنات ، يعنى ما با آن باران جنات و باغهايى رويانيديم و نيز درختى كه در طور سينا است و از ثمره آن روغن به دست مى آيد - كه مراد از آيه ، درخت زيتون است . و جمله (تنبت بالدهن ) يعنى ميوه اى مى دهد كه در آن روغن هست ، (و صبغ للاكلين ) يعنى مى روياند صبغى براى خورندگان . و (صبغ ) - به كسره صاد و سكون باء - به معناى خورش است ، و اگر در بين همه درختان زيتون را نام برد، به خاطر عجيب بودن اين درخت است ، و معناى آيه روشن است .


و ان لكم فى الانعام لعبرة نسقيكم مما فى بطونها...



كلمه (عبرت ) به معناى دليلى است كه با آن استدلال شود بر اينكه خدا مدبر امر خلق است ، و به ايشان رؤ وف و رحيم است . و مراد از اينكه فرمود: (شما را از آنچه در بطون چهار پايان است سيراب مى كنيم ) اين است كه شير آن حيوانات را به انسانها مى نوشاند. و مراد از (منافع بسيار)، انتفاعى است كه بشر از پشم و مو و كرك و پوست و ساير منافع آنها مى برد، و از گوشت آنها مى خورد.


و عليها و على الفلك تحملون



ضمير در (عليها) به انعام بر مى گردد. و حمل بر انعام شدن همان شترسوارى است كه در خشكى انجام مى شود و مقابل آن حمل در دريا است كه با (فلك ) يعنى كشتى انجام مى شود. و بنابراين ، آيه شريفه همان مضمون آيه (و حملناهم فى البر و البحر) را مى دهد، و كلمه (فلك ) جمع (فلكه ) است كه به معناى كشتى است .
بحث روايتى
رواياتى درباره مراحل مختلف خلقت انسان  
در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم از على (عليه السلام ) نقل كرده كه گفت : بعد از آنكه نطفه چهار ماهش تمام شد، خداوند فرشته اى مى فرستد تا روح را در آن ظلمات رحم در كودك بدمد، و اينجا است كه خداى تعالى مى فرمايد: (ثم انشاناه خلقا آخر) كه مقصود از (انشاء خلق آخر) همان دميدن روح است .
و در كافى به سند خود از ابن فضال ، از حسن بن جهم ، روايت كرده كه گفت : از امام ابى الحسن رضا (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: امام ابو جعفر (عليه السلام ) فرم ود: نطفه چهل روز در رحم به صورت نطفه است ، بعد از چهل روز، چهل روز ديگر به صورت علقه و چون اين چهل نيز تمام شد، چهل روز ديگر به صورت مضغه است ، كه مجموعا چهار ماه مى شود، بعد از تمام شدن چهار ماه خداوند دو ملك مى فرستد كه كار آنان خلقت است . مى پرسند پروردگارا چه چيز خلق كنيم ؟ پسر يا دختر؟ ماءمور مى شوند به يكى از آن دو. سپس مى پرسند پروردگارا شقى يا سعيد؟ ماءمور به يكى از آن دو مى شوند، آنگاه از مدت عمر و رزق و هر حالت ديگر آن - در اينجا امام چند حالت برشمرد - سؤ ال مى كنند و دستور مى گيرند. پس از آن فرشتگان آمده كودك را خلق مى كنند و ميثاق الهى را ميان دو چشمش مى نويسند.
پس همين كه مدتش سر آمد، فرشته اى مى آيد و او را به زور به طرف بيرون فشار مى دهد و كودك بيرون مى آيد، اما در حالى كه از آن ميثاق هيچ چيز به ياد ندارد. حسن بن جهم پرسيد: آيا با اين حال صحيح است كه كسى از خدا بخواهد پسر را دختر و يا دختر را پسر كند؟ فرمود: خدا هر چه بخواهد مى كند.
مؤ لف : اين روايت از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) به چند طريق ديگر نقل شده ، كه عبارات آنها نزديك به هم هستند.
دو روايت درباره آيه : (و شجرة تخرج من طور سيناء...) ).  
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و شجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن و صبغ للاكلين ) گفته است : منظور درخت زيتون است ، و اين آيه مثلى است براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )
و اميرالمؤ منين (عليه السلام )، زيرا طور، كوه و سينا، درخت است .
و در مجمع البيان در ذيل جمله (تنبت بالدهن و صبغ للاكلين ) مى گويد: از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت شده كه فرمود: (زيت ) درخت مباركى است ،از آن خورش كنيد و از روغنش بر بدن بماليد.
سوره مؤ منون آيات 23 تا 54  


و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال يقوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره افلا تتّقون (23) فقال الملوا الّذين كفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلكم يريد ان يتفضّل عليكم و لو شاء اللّه لانزل ملئكة ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين (24)ان هو الا رجل به جنة فتربصوا به حتى حين (25) قال رب انصرنى بما كذّبون (26) فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا فاذا جاء امرنا و فارالتّنّور فاسلك فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول منهم و لا تخاطبنى فى الّذين ظلموا انهم مغرقون (27) فاذا استويت انت و من معك على الفلك فقل الحمد لله الذى نجئنا من القوم الظالمين (28) وقل رب انزلنى منزلا مباركا و انت خير المنزلين (29) ان فى ذلك لايات و ان كنا لمبتلين (30) ثم انشانا من بعدهم قرنا آخرين (31) فارسلنا فيهم رسولا منهم ان اعبدوا اللّه مالكم من اله غيره افلا تتقون (32) و قال الملا من قومه الّذين كفروا و كذبوا بلقاء الاخرة و اترفنهم فى الحيوه الدنيا ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون (33) و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون (34) ايعدكم انكم اذا متم و كنتم ترابا و عظاما انكم مخرجون (35) هيهات هيهات لما توعدون (36) ان هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما نحن بمبعوثين (37) ان هو الا رجل افترى على اللّه كذبا و ما نحن له بمؤ منين (38) قال رب انصرنى بما كذبون (39) قال عما قليل ليصبحنّ نادمين (40) فاخذتهم الصيحة بالحق فجعلناهم غثاء فبعدا للقوم الظالمين (41) ثم انشانا من بعدهم قرونا آخرين (42) ما تسبق من امه اجلها و ما يستاخرون (43) ثم ارسلنا رسلنا تترا كل ما جاء امه رسولها كذبوه فاتبعنا بعضهم بعضا و جعلناهم احاديث فبعدا لقوم لا يومنون (44) ثم ارسلنا موسى و اخاه هرون باياتنا و سلطان مبين (45) الى فرعون و ملايه فاستكبروا و كانوا قوما عالين (46) فقالوا انومن لبشرين مثلنا و قومهما لنا عابدون (47) فكذبوهما فكانوا من المهلكين (48) و لقد آتينا موسى الكتب لعلهم يهتدون (49) و جعلنا ابن مريم و امه آيه و آوينهما الى ربوه ذات قرار و معين (50) يايها الرسل كلوا من الطيّبات و اعملوا صلحا انى بما تعملون عليم (51) و ان هذه امتكم امه وحده و انا ربكم فاتقون (52) فتقطّعوا امرهم بينهم زبرا كلّ حزب بما لديهم فرحون (53)فذرهم فى غمرتهم حتّى حين (54)



ترجمه آيات
همانا ما نوح را به رسالت به سوى امتش فرستاديم نوح به قوم خود گفت : خدا را بپرستيد كه جز آن ذات يكتا شما را خدايى نيست آيا هنوز نمى خواهيد خدا ترس شويد؟ (23).
اشراف قوم كه كافر شدند در پاسخ نوح به مردم چنين گفتند كه اين شخص نيست جز آنكه بشرى است مانند شما كه مى خواهد بر شما برترى يابد و اگر خدا مى خواست رسولى بر بشر بفرستد حتما از جنس ملائكه مى فرستاد ما اين سخنان را كه اين شخص ‍ مى گويد از نياكان خود نشنيده ايم (24).
او نيست جز مردى مبتلا به جنون پس انتظار بريد به آن (با او مدارا كنيد) تا مرگش برسد (25).
نوح گفت پروردگارا مرا بر اينان كه تكذيبم كردند يارى فرما (26).
ما هم به او وحى كرديم كه زير نظر ما و به دستور ما كشتى را بساز هر وقت ديديد. كه فرمان ما آمد و آب از تنور فوران كرد پس در آن كشتى سوار شو و از هر جاندارى يك نر و يك ماده همراه خود راه بده و اهل خودت را هم سوار كن مگر آن كفارى كه فرمان ما به هلاكتش رفته ، و زنهار كه از باب شفاعت درباره ستمكاران با من سخنى بگويى كه البته همه بايد غرق شوند (27).
پس چون در كشتى مستقر شدى بگو ستايش خداى را كه ما را از ظلم ستمكاران نجات داد (28).
و نيز بگو پروردگارا مرا به منزل مباركى فرود آر كه تو بهترين فرود آورنده اى (29).
همانا در اين حكايت آيت ها است و ما بندگان را به اينگونه حوادث آزمايش خواهيم كرد (.3).
پس از هلاك قوم نوح باز قوم ديگرى ايجاد كرديم (31).
و در آنها نيز رسولى از خودشان به سويشان فرستاديم كه خداى را بپرستيد چون غير او معبودى نداريد آيا باز هم نمى خواهيد خدا ترس شويد!( 32).
اشراف قوم آن رسول ، آنها كه كافر بودند و لقاى آخرت را تكذيب مى كردند و ما در زندگى دنيا بهره مندشان كرده بوديم به مردم گفتند: اين شخص غير از بشرى مثل شما نيست او هم از آنچه شما مى خوريد مى خورد و از آنچه مى آشاميد مى آشامد (33 ).
و هر آينه شما مردم اگر بشرى مثل خود را اطاعت كنيد خيلى (نالايق و) زيان كاريد (34).
آيا اين به شما نويد مى دهد كه پس از آنكه مرديد و خاك و استخوان شديد بار ديگر از زمين سر بر مى آوريد (35).
هيهات هيهات كه اين وعده ها راست باشد (36).
زندگى جز اين حيات چند روزه نيست كه زنده مى شويم و مى ميريم و دى گر هرگز از خاك برانگيخته نخواهيم شد (37).
او نيست جز مردى كه دروغى را به خدا افتراء بسته و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد (38).
آن رسول نيز عرض كرد پروردگارا مرا بر اين قوم به خاطر اينكه تكذيبم كردند يارى فرما (39).
خداى تعالى فرمود به همين زودى سخت پشيمان خواهند شد (.4).
پس صيحه به عنوان عذاب ايشان را بگرفت و ما ايشان را خاشاك بيابانها كرديم كه ستمكاران از رحمت الهى دور باشند (41).
پس آنگاه اقوامى ديگر بعد از ايشان پديد آورديم (42).
هيچ قومى را اجل مقدم و مؤ خر نخواهد شد (43).
پس آنگاه پيغمبرانى پى در پى بر خلق گسيل داشتيم و هر قومى كه رسولى بر آنها آمد تكذيبش كردند ما نيز يكى پس از ديگرى به سر نوشت قبلى ها دچار نموده سرگذشتى براى ديگران كرديم كه قوم بى ايمان از رحمت خدا دور باد (44).
سپس موسى و برادرش هارون را با معجزاتى و قدرتى آشكار فرستاديم (45).
به فرعون و قومش آنها نيز استكبار ورزيدند و مردمى متكبر و سركش بودند (46).
به همين جهت گفتند چرا ما به دو نفر بشر مثل خودمان ايمان آوريم با اينكه طايفه اين دو همه پرستش ما مى كردند (47).
پس موسى و هارون را تكذيب كرده بدين سبب هلاك شدند (48).
با اينكه ما به موسى كتاب فرستاديم تا شايد به راه خدا هدايت شوند (49).
و ما پسر مريم را با مادرش بر خلق آيت و معجره اى بزرگ كرديم و هر دو را به سرزمينى بلند كه جايى هموار و چشمه سار بود منزل داديم (50).
اى رسولان ما از غذاهاى پاكيزه و حلال تناول كنيد و به نيكوكارى و اعمال صالح بپردازيد كه من به هر چه مى كنيد آگاهم (51).
و اين مردم همه داراى يك دين امت شمايند امتى واحده و من پروردگار همه شمايم پس از من بينديشيد (52).
آنگاه مردم اين دين واحد را در ميان خود پاره پاره كرده در آن فرقه فرقه شدند و هر گروهى به آنچه خود داشت و پسن ديده بود دلخوش گشتند (53).
پس اى رسول ما، بگذار كه اين بى خبران همچنان در جهل و غفلت خود بسر برند تا هنگامى معين (54).
بيان آيات
خداى عزوجل بعد از آنكه نعمتهاى بزرگ خود را براى مردم برمى شمارد به دنبال آن در اين آيات بشر را دعوت مى كند به توحيد در عبادت ، آنهم از طريق رسالت ، و در ضمن اجمالى از طرز دعوت انبياء از زمان نوح تا عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) را نقل كرده ، ولى نام يك يك آنان را نبرده ، تنها نام نوح كه اولين قيام كننده بود دعوت به توحيد است ، و نام موسى و عيسى (عليهماالسلام ) را كه آخرين ايشانند برده ، و نام بقيه را مبهم گذاشته . چيزى كه هست خاطرنشان كرده كه دعوت انبيا متصل به هم بوده ، و پشت سر هم قرار داشته و نيز فرموده كه مردم جز به كفر اجابت نكردند و جز به انكار آيات خدا و كفران نعمت هاى او عكس العمل نشان ندادند.


و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال يا قوم اعبدوااللّه ما لكم من اله غيره افلا تتقون


.
در داستانهاى نوح در تفسير سوره هود گذشت كه آن جناب اولين پيغمبر از پيامبران اولواالعزم است كه داراى كتاب و شريعتند و به سوى عموم بشر مبعوث شده و به دعوت به توحيد و نفى شرك قيام نموده اند. پس مراد از كلمه (قومه ) امت آن جناب است كه عموم اهل عصر آن جنابند.
اشاره به عقيده بت پرستان درباره عبادت آلهه و معناى خطاب نوح عليه السلام بهقوم خود: (اعبدوا الله ...)
جمله (اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره ) دعوت به سوى پرستش خدا و ترك پرستش آلهه غير خدا است ، چون و ثنى ها غير خدا از ملائكه و جن و مقدسين را مى پرستيدند و براى آنها ادعاى الوهيت مى كردند، يعنى آنها را معبود مى دانستند نه خدا را.
بعضى از مفسرين گفته اند: معناى (اعبدواالله ) اين است كه تنها خدا را بپرستيد، همچنانكه آيه (الا تعبدوا الا اللّه ) كه در سوره هود است اين معنا را روشن مى كند. و اگر در آيه مورد بحث جمله را مقيد به قيد نكرد و نفرمود فقط خدا را عبادت كنيد براى اين است كه بفهماند اصلا عبادت تنها عبادت خدا است و عبادت غير خدا و شرك ورزيدن به كلى عبادت نيست .
ولى مفسر مزبور غفلت و يا فراموش كرده كه و ثنى ها اصلا خداى سبحان را عبادت نمى كنند ، چون عبادت را عبارت مى دانند از توجه عابد به معبود، و خداى سبحان را به خاطر اينكه ديدنى نيست بزرگتر از آن مى دانند كه توجهى يا عملى متوجه او شود. پس ‍ وجه صحيح آن است كه بندگان در عبادت خود متوجه خواص از مخلوقات او مانند ملائكه و امثال ايشان شوند، تا آنان واسطه و شفيع ايشان شوند، و آنان را به درگاه خدا نزديك كنند علاوه بر اين ، به زعم مشركين عبادت به خاطر تدبير عالم ، و در مقابل آن است ، و تدبير عالم واگذار به ملائكه و امثال ايشان شده ، پس معبود و ارباب هم همانهايند، نه خدا.
از اينجا معلوم مى شود اگر به مذهب و ثنى ها جايز باشد كه خدا عبادت شود ديگر غير خدا را عبادت نخواهند كرد، براى اينكه و ثنى مذهبان تر ديدى ندارند در اينكه رب الارباب و پديد آورنده همه رب ها و همه عالم تنها خدا است و اگر عبادت خدا جايز باشد قهرا عبادت غير او جايز نخواهد بود. ليكن همانطور كه گفتيم بت پرستان عبادت خدا را درست نمى دانند، دليلش هم بيان شد.
پس اينكه نوح (عليه السلام ) به امت بت پرست خود فرمود: (اعبدوا اللّه ) در معناى اين است كه فرموده باشد: (اعبدوا اللّه وحده تنها خداى را بپرستيد) همچنان كه در سوره هود در جمله (الا تعبدوا الا الله ) اينطور فرموده بود.
و جمله (ما لكم من اله غيره ) هم در معناى اين است كه فرموده باشد: براى شما معبودى غير خدا نيست ، چون كه غير از خدا ربى كه مدبر امور عالم و امور شما باشد نيست ، تا او را به اميد خيرش و ترس از غضبش بپرستيد.
و اينكه با فاء تفريع فرمود: (افلا تتّقون ) معنايش اين است كه وقتى براى شما ربى نباشد كه مدبر امور شما باشد، پس با اين حال باز هم از خدا نمى ترسيد و از عذاب او بيم نمى داريد؟ كه غير او را مى پرستيد؟.


فقال الملوا الّذين كفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلكم ...حتى حين


.
كلمه (ملا) به معناى بزرگان و اشراف قوم است ، و اگر آنان را در اين آيه به وصف (الّذين كفروا من قومه ) توصيف فرموده ، اين توصيف براى توضيح است نه احتراز، براى اينكه اصلا از اشراف قوم نوح كسى به او ايمان نياورده بود، به دليل اينكه بنا به حكايت قرآن كريم به او گفتند: (و ما نريك اتبعك الا الّذين هم اراذ لنا بادى الراى ).
سياق دلالت مى كند بر اينكه ملا و بزرگان قوم نوح ، مطالب اين دو آيه را در خطاب به عموم مردم مى گفته اند تا همه را از نوح روى گردان نموده عليه او تحريك ، و بر آزار و اذيتش تشويق كنند، تا شايد به اين وسيله ساكتش سازند.
افترائات و احتجاجات قوم نوح عليه السّلام در مقام انكار رسالت آنحضرت .  
مطالبى كه اين دو آيه از گفته هاى آنان حكايت كرده اگر تجزيه و تحليل شود برگشت به چهار يا پنج اشكال مى كند كه يا جنبه افتراء دارد، يا مغالطه .
اول اينكه گفتند: (ما هذا الا بشر مثلكم يريد ان يتفضل عليكم ) و حاصلش اين است كه نوح يك فرد بشر است مثل خود شما، اگر او در ادعاى وحى الهى خود راست مى گفت و راستى با عالم غيب اتصال داشت ، شما هم بايد مثل او اتصال مى داشتيد، چون شما در بشريت و لوازم آن هيچ دست كمى از او نداريد و چون چنين اتصالى در شما نيست پس او در ادعاى خود كاذب است ؟.
زيرا ممكن نيست كمالى در خور طاقت بشر باشد، ولى در ميان تمامى افراد بشر فقط بك نفر به آن كمال برسد و بدون هيچ شاهدى مدعى آن گردد، پس ديگر هيچ وجهى براى عمل او نمى ماند، مگر اينكه بخواهد بر شما برترى يافته و رياست كند. دليلش هم همين است كه به بانگ بلند مى گويد: همه بايد از من پيروى نموده و مرا اطاعت كنيد، كه در حقيقت حجتى كه آورده اند منحل به دو حجت مى شود.
دوم اينكه گفتند: (و لو شاء اللّه لانزل ملائكة ) كه حاصلش اين است كه اگر خدا خواسته باشد ما را به دعوت غيبى خود بخواند، بايد يكى از ملائكه مقرب خود، و يكى از
شفعايى كه واسطه ميان ما و خدا است براى اين كار انتخاب كند، و به سوى ما گسيل بدارد نه يك بشرى كه هيچ نسبت و ارتباطى با او ندارد، علاوه بر اين ، اگر آن ملائكه را كه گفتيم بفرستد، و آنها بشر را به سوى يكتاپرستى دعوت كنند، و بگويند كه نبايد شما، ما ملائكه را ارباب و معبودهاى خود بگيريد، بشر بهتر گفته آنان را مى پذيرد و زودتر تصديق مى كند، چون خود آنان مى گويند كه غير خدا را نبايد پرستيد.
و اگر از ارسال ملائكه تعبير به انزال كرد، ارسال با انزال تحقق و خارجيت پيدا مى كند. و اگر به لفظ جمع تعبير كرد نه مفرد، شايد به اين جهت باشد كه مرادشان از اين ملائكه همان ملائكه اى باشد كه مشركين آلهه خود گرفتند، و اين گونه فرشتگان در نظر مشركين بسيارند.
سوم اينكه گفتند: (ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين ) و حاصلش اين است كه اگر دعوت او حق بود ، نظير و مانندى برايش پيدا مى شد و تاريخ گذشتگان مانندى براى او سراغ مى داد و قطعا پدران و نياكان ما از ما بهتر و عاقل تر بودند و در اعصار آنان چنين دعوتى اتفاق نيفتاده ، پس اين دعوت نوظهور و دروغى است .
چهارم اينكه گفتند: (ان هو الا رجل به جنة فتربصوا به حتى حين ) كلمه (به جنه ) يا مصدر است ، و به معناى مجنون است و يا اينكه مفرد جن است ، و معناى (به جنه ) اين است كه : فردى از جن در او حلول كرده ، و اين مرد با زبان آن جن حرف مى زند، براى اينكه چيرهايى مى گويد كه عقل سليم آن را قبول ندارد، و نيز چيرهايى مى گويد كه جز ديوانگان آن را نمى گويند، پس ناگزير مدتى صبر كنيد شايد از اين كسالت بهبودى يابد و يا بميرد و شما از شرش راحت شويد.
اين چهار حجت و يا به اعتبار اينكه اولى تقسيم به دو تا مى شود اين پنج حجت مختلف ، حرفهايى بود كه بزرگان قوم نوح در برابر عوام خود زدند و يا هر يك حجت طايفه اى از قوم بوده ، و اين حجتها هر چند حجتهاى جدلى ، و داراى اشكال است ، و ليكن بزرگان قوم نوح از آنها بهره مند مى شدند، چون عوام را از اينكه به گفته هاى نوح متوجه شوند و دل بدهند، با همين حرفها منصرف مى كردند و آنان را در ضلالت باقى مى گذاشتند.


قال رب انصرنى بما كذبون


.
نوح (عليه السلام ) از خدا درخ واست نصرت مى كند، و حرف باء در (بما) بدليه است ، و معناى آن اين مى شود كه : خدايا! عوض و بدل تكذيب ايشان تو مرا يارى بده . ممكن هم هست (باء) را براى آلت بگيريم ، كه بنابر آن معنا چنين مى شود: خدايا! مرا با همان
وسيله اى كه اين مردم آن را تكذيب كردند يارى ده ، يعنى با آن عذابى كه اينها تكذيبش كردند و گفتند: (فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين ) مرا نصرت بده ، مؤ يد اين احتمال اين است كه نوح (عليه السلام ) درخواست كرده بود كه (رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا) و نيز مؤ يد ديگرش اينكه آيه را به طور فصل آورد، چون در معناى جواب سؤ ال و درخواست بود.
و دورى گزيدن از قوم خود كه بعد از انكار و تكذيبشان محكوم به عذاب شده بودند


فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا...)



اين جمله متفرع است بر درخواست نصرت ، (يعنى و چون درخواست نصرت كرد پس به او وحى كرديم ) و معناى كشتى ساختن در برابر ديدگان خدا اين است كه كشتى ساختنش تحت مراقبت و محافظت خداى تعالى باشد. و معناى (كشتى ساختن به وحى خدا) اين است كه با تعليم او و دستورات غيبى كه به تدريج مى رسد باشد.
(فاذا جاء امرنا و فار التّنّور) - مراد از (امر) به طورى كه گفته شده حكم قطعى است كه خدا بين او و قومش راند، و آن غرق شدن قوم او بود. و به طورى كه از سياق برمى آيد (فوران تنور) كه خود محل آتش است علامت و نشانه آمدن عذاب بوده و اين نشانه عجيبى بوده كه از تنورهاى آتش چون فواره ، آب بطرف بالا فوران كند.
(فاسلك فيها من كل زوجين اثنين ) - قرائتى كه بين همه قراء داير و رايج است اين است كه كلمه (كل ) را تنوين مى دهند نه اينكه به طور اضافه بخوانند، در نتيجه ناگزير چيزى در تقدير گرفته مى شود، و تقدير: (من كل نوع زوجين دو جفت از هر نوع حيوان ) خواهد بود، و سلوك در كشتى به معناى راه دادن و داخل كردن در آن است ، و ظاهرا كلمه (من ) براى ابتداى غايت باشد، و معنا اين باشد كه : دو جفت نر و ماده از هر نوع داخل كشتى كن .
(و اهلك الا من سبق عليه القول منهم ) - اين جمله عطف است بر كلمه (زوجين ) و معنايش اين است كه : داخل كشتى كن دو جفت از هر نوع و خانواده ات را.
بعضى از مفسرين گفته اند: عطف بر (زوجين ) معنا را فاسد مى كند، چون معنايش اين مى شود: داخل كشتى كن دو جفت از هر نوع را و از هر نوع خانواده ات را، پس بهتر اين است كه اصلا عطف نكنيم ، و يك فعل (اسلك ) ديگرى در تقدير بگيريم ، آنگاه عطف بر
(فاسلك ) كنيم .
ليكن اين اشكال وارد نيست ، براى اينكه كلمه (من كل ) در تقدير، حال از (زوجين ) و در نتيجه رتبه متاءخر از آن است ، همچنان كه ما نيز متاءخر در تقدير گرفتيم و وقتى متاءخر شد در نتيجه (اهلك ) عطف به زوجين مى شود، بدون اينكه دوباره (من كل ) بر سر آن درآيد.
و مراد از (اهل ) خاصه و خانواده است ، و از ظاهر كلام برمى آيد كه مراد از آن هم خانواده او و هم مؤ منين به اويند، چون در سوره هود گروندگان و مؤ منين به او را با خانواده او ذكر كرده و در اينجا همه را با كلمه (اهل ) تعبير آورده . پس معلوم مى شود در اينجا همه آنهايى كه با نوح به كشتى درآمدند اهل آن جناب به حساب آمده اند.
و مراد از (من سبق عليه القول منهم )، همسر او و پسر او است ، چون نوح از اين جمله همان را فهميده بود، و اين دو تن كافر بودند و فرزندش از سوار شدن بر كشتى امتناع ورزيد، و با اينكه به كوه پناهنده شد غرق گشته ، قضاى حتمى درباره اش جريان يافت .


و لا تخاطبنى ف ى الّذين ظلموا انهم مغرقون


.
در اين جمله نوح (عليه السلام ) را نهى مى كند از سخن گفتن با خدا. و اين كنايه است از نهى شديد از وساطت و شفاعت ، چون مخاطبه را معلق بر (الّذين ظلموا) كرده ، و نهى را هم تعليل كرده به اينكه (انهم مغرقون ) پس كانه فرموده : من تو را نهى مى كنم از اينكه با من درباره اين كفار حرفى بزنى ، تا چه رسد به اينكه وساطت كنى ، چون غضب من شامل آنان شده ، شمولى كه هيچ چيز آن را دفع نمى كند.


فاذا استويت انت و من معك على الفلك فقل ... و انت خير المنزلين


.
خداى تعالى به نوح تعليم مى دهد كه بعد از جاى گرفتن در كشتى خدا را بر اين نعمت كه از قوم ظالمان نجاتش داد حمد گويد. و اين خود بيانى است بعد از بيان قبلى ، براى هلاكت كفار، چون خبر مى دهد از اينكه حتما آنان غرق مى شوند و تو نجات پيدا مى كنى ، و نيز تعليم مى دهد كه از خدا در خواست كند تا از طوفان نجاتش داده ، در زمين فرودش آورد، فرود آوردنى مبارك و داراى خيرى بسيار و ثابت ، چون او بهترين منزل دهندگان است .
و از همين كه او را ماءمور كرده تا حمد و ستايشش كند ، و صفات جميلش را بر شمارد، بر مى آيد كه نوح از بندگان مخلص خدا بوده ، چون خدا منزه است از اينكه به غير مخلصين چنين دستورى دهد، و منزه است از توصيفى كه غير مخلصين براى او مى كنند،
همچنان كه فرموده : (سبحان اللّه عما يصفون الا عباد الله المخلصين ).
و اگر خداى عزوجل از نقل داستان نوح و طوفانش تنها به فرمان خود اكتفا كرد كه فرمان به غرق آنان داد، و ديگر از غرق شدن آنان چيزى نفرمود، براى اشاره به اين بوده كه آنچنان محو و نابود شدند كه خبرى از ايشان باقى نماند كه به گفته آيد. و نيز اشاره به عظمت قدرت الهى است . و هم براى اين بوده كه مردم ديگر را از سخط خود بيمناك سازد و كفار و نابودى آنان را امرى ناچيز و بى اهميت جلوه دهد، و به همين جهت است كه از داستان هلاكت آنها چيزى نگفت ، و به سكوت گذراند. حتى سكوت در اينجا در رساندن آن غرضهايى كه شمرديم به چند وجه بليغتر است از اشاره اجمالى كه در آيه (و جعلناهم احاديث فبعدا لقوم لا يؤ منون ) آمده .


ان فى ذلك لايات و ان كنا لمبتلين



در اين جمله كه آخر داستان است خطاب را متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرده و بيان مى كند كه اين دعوت و آنچه با آن جريان مى يابد همه امتحاناتى است الهى .


ثم ان شانا من بعد هم قرنا آخرين ...افلا تتقون



) كلمه (قرن ) به معناى اهل يك عصر است ، و جمله (ان اعبدوا اللّه ) تفسير ارسال رسول و از قبيل تفسير فعل به نتيجه فعل است ، مثل آيه (تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا و لا تحزنوا)).
اشراف و بزرگان قوم نوح عامه مردم را عليه پيامبراشان مى شورانند.  


و قال الملا من قومه الّذين كفروا و كذبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم فى الحياة الدنيا



اشراف و بزرگان قوم نوح كه فرو رفته در دنيا و فريفته زندگى مادى بودند با اين كلام خود عامه مردم را عليه پيغمبرشان مى شورانند. خداى سبحان به سه صفت آنها را ياد كرده : يكى كفر به خدا به خاطر عبادت غير خدا، و ديگرى تكذيب روز قيامت كه لقاى آخرتش ‍ خوانده ، يعنى لقاى حيات آخرت ، به قرينه مقابلش يعنى جمله (فى الحيوه الدنيا). و اين دو صفت يعنى كفر به مبداء و معاد باعث شد كه ايشان از هر چه غير از دنيا است منقطع گشته ، يكسره به دنيا رو آورند، و چون كه در زندگى دنيا هر جور خواستند رفتار كردند و زخارف و زينت هاى لذت بخش آن يكسره ايشان را به خود جلب كرد، صفت سومى در ايشان پيدا شد، و
آن پيروى از هواى نفس و فرا موشى هر حق و حقيقت بود، و به همين جهت از زبانشان گاهى انكار توحيد بيرون مى جست ، و گاهى انكار معاد، و گاهى هم ، رد و انكار دعوت رسالت ، چون اين دعوت به دنياى ايشان و افسار گسيختگى آنان ضرر مى زد، و از پيروى هواى نفس بازشان مى داشت ، پس يك بار عوام خود را خطاب نموده به طور تحقير و توهين به نوح (عليه السلام ) اشاره نموده گفتند: (ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون اين جز بشرى مثل شما نيست ، از آنچه شما مى خوريد و مى نوشيد مى خورد و مى نوشد و مقصودشان تكذيب نوح در دعوى رسالت است ، كه بيان استدلالشان در داستان قبلى نوح گذشت .
و از استدلالى كه كردند كه او مانند ساير مردم است چون مثل انسان مى خورد و مى نوشد، معلوم مى شود كه براى انسان غير از خوردن و نوشيدن كه خاصيت حى وانيت است كمال و فضيلت ديگرى سراغ نداشته اند و غير از خوردن و نوشيدن كه كمال و فضيلت حيوانات است سعادتى نمى ديدند، تنها خوشبختى بشر را در اين مى دانسته اند كه چون حيوانات در چريدن و لذت بردن آزاد باشد، همچنان كه قرآن كريم در وصف اين گونه مردم فرموده : (اولئك كالانعام ) و نيز فرموده : (و الّذين كفروا يتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام ).
بار ديگر گفتند: (و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون كه در معناى آن كلامى است كه در قصه سابق گفتند كه : (يريدان يتفضل عليكم ) و مقصودشان اين بوده كه پيروى او با اينكه بشرى مانند شما است و هيچ فضيلتى بر شما ندارد مايه خسران و بطلان سعادت زندگى شما است ، چون جز حيات دنيا حيات ديگرى نيست ، و در اين زندگى هم جز حريت و آزادى در لذت سعادتى نيست و اگر بخواهيد از كسى اطاعت كنيد كه بر شما فضيلتى ندارد حريتتان از دست مى رود، و اين مساوى با خسران شما است .
بار سوم گفتند: (ايعدكم انكم اذا متم و كنتم ترابا و عظاما انكم مخرجون ) يعنى او شما را وعده مى دهد كه بعد از آنكه مرديد و خاك و استخوان شديد مجددا از خاك بيرون مى شويد، يعنى براى حساب و جزا مبعوث مى شويد. (هيهات هيهات لما توعدون ) كلمه (هيهات ) در مورد استبعاد به كار مى رود، و تكرار آن مبالغه را مى رساند، يعنى به هيچ وجه
اين وعده اى كه مى دهد شدنى نيست .
(ان هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا) مرادشان از اينكه گفتند (مى ميريم و زنده مى شويم ) اين است كه يك عده از ما مى ميرند، عده اى ديگر به دنيا مى آيند و پيوسته اين چنينيم . (و ما نحن بمبعوثين ) يعنى براى يك زندگى ديگر غير از زندگى دنيايى زنده نمى شويم .
و ممكن است اين جمله از كلام ايشان را حمل بر تناسخ كنيم . و تناسخ عبارت از اين است كه با مرگ يك فرد آدمى ، روح او از كالبدش بيرون آمده و به بدن يك فرد ديگر، چه انسان و چه غير انسان حلول كند، چون اين نظريه در ميان وثنى مذهبان (مشركين ) شايع است ، و بسيارى از آنان تناسخ را به ولادت بعد از ولادت تعبير مى كنند، ولى اين احتمال آن طور كه بايد و شايد با سياق آيات مورد بحث سازگارى ندارد.
بار چهارم گفتند: (ان هو الا رجل افترى على اللّه كذبا و ما نحن له بمؤ منين ) و مقصودشان از اين جمله تكذيب آن حضرت در دعوى رسالت ، و آنچه كه دعوايش متضمن آن است مى باشد، قبلا هم توحيد و معاد را انكار كرده بودند.
و مرادشان از كلمه (نحن ) - ما خودشان كه از بزرگان و اشرافند و عامه مردمشان مى باشند.
همه را شركت دادند تا عامه مردم ايشان را متهم نكنند به اينكه شما ما را به شرك و انكار رسالت رسول دعوت كرديد. ممكن هم هست مراد تنها خودشان باشند، نه عامه مردم ، و منظورشان اعلام نظريه خود بوده تا عوام هم به آنها اقتداء كنند.
همه اين حرفها در اول آيات ، آنجا كه خدا اوصاف آنان را مى شمرد جمع و يك جا آمده بود، و آن عبارت بود از انكار توحيد و نبوت و معاد، و اتراف در زندگى دنيا.
اين را هم بايد دانست اينكه در صدر آيات كه فرمود: (و قال الملاء من قومه الّذين كفروا و كذبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم ) جمله : (من قومه ) را بر جمله (الّذين كفروا) مقدم ذكر كرد، و در داستان سابق كه مى فرمود: (و قال الملاء الّذين كفروا من قومه ) عكس اين را آورد، براى اين جهت است كه ترتيب جمله هاى پشت سر هم ، يعنى (كفروا) و (كذبوا) و (اترفناهم ) به هم نخورد، و اگر هم بعد از همه جملات مى آورد فاصله زياد مى شد.


قال رب انصرنى بما كذبون


.
تفسير اين جمله در داستان سابق گذشت .


قال عما قليل ليصبحن نادمين


.
اين جمله پاسخ پروردگار به نوح در استجابت دعاى او است . و پشيمان شدن قوم
كنايه است از رسيدن عذاب انقراض . و اينكه فرمود: (عما قليل ) كلمه (عن ) به معناى بعد و كلمه (ما) براى تاءكيد كمى مدت است ، و ضمير جمع به قوم بر مى گردد. و لام در ليصبحن كلام را تاءكيد مى كند، و همچنين نون تاءكيد آن و معنايش اين است كه : سوگند مى خورم كه به زودى با فرا رسيدن عذاب ، پشيمانى ايشان را خواهد گرفت .
نزول عذاب الهى و آغاز آن با صيحه اى آسمانى  


فاخذتهم الصيحة بالحق فجعلناهم غثاء فبعدا للقوم الظالمين



حرف (باء) در كلمه (بالحق ) براى مصاحبت و معيت است ، و اين جار و مجرور متعلق است به جمله (فاخذتهم ) يعنى : صيحه ايشان را گرفت در حالى كه مصاحب با (حق ) بود. و ممكن هم هست براى سببيت باشد، و كلمه (حق ) وصفى باشد كه در جاى موصوف خود نشسته است ، و موصوف آن حذف شده ، و تقدير آن (فاخذتهم الصيحة ) بسبب الامر (الحق - و يا - قضاء الحق ) باشد. يعنى : صيحه ايشان را گرفت به سبب امر حق - و يا - قضاء حق . همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (فاذا جاء امر الله قضى بالحق ).
كلمه (غثاء) - به ضمه غين كه گاهى (ثاء) آن مشدد خوانده مى شود - به معناى گياه و برگ و چوب پوسيده است كه با سيل مى آيد. و جمله (فبعدا للقوم الظالمين ) لعنت و دورى ايشان و نفرين بر ايشان است .
و معناى آيه اين است كه : ما به وعده اى كه به رسول خود داده بوديم كه ايشان را عذاب مى كنيم وفا كرديم ، پس صيحه آسمانى كه عذابشان بود آنها را بگرفت و ايشان را هلاك نموده به صورت غثاى سيل در آورديم ، پس دور باشند قوم ستمكار، دورى سختى .
قرآن كريم نامى از اين قوم كه خداوند بعد از نوح به وجودشان آورده و سپس هلاكشان كرده ، و نيز نامى از رسول ايشان نبرده . و بعيد نيست كه مراد همان ثمود، قوم صالح باشند، چون خداى تعالى در چند جا داستان ايشان را آورده و فرموده كه اين قوم بعد از نوح مى زيستند و با بلاى صيحه نابود شدند.
(ثم انشانا من بعدهم قرونا آخرين ما تسبق من امة اجلها و ما يستاءخرون ) توضيح معناى اين آيه مكرر گذشت .


ثم ارسلنا رسلنا تترا كلما جاء امة رسولها كذبوه ...



فرستادن رسولان به صورت (تترى ) به معناى فرستادن يكى پس از ديگرى است .
كلمه (تواتر) هم از همين باب است ، چون تواتر هم به معناى تك تك و فرد فردهاى پشت سر هم است . و از اصمعى نقل شده كه در معناى (واترت الخبر) گفته : يعنى ابعاض آن را پشت سر هم قرار دادم در حالى كه ما بين هر دو بعض مختصر سكوتى هست .
اين آيه تتمه آيه قبلى است كه مى فرمود (ثم انشانا من بعدهم قرونا) و كلمه (ثم ) براى افاده بعديت ذكرى است ، نه زمانى .
يادآورى سنت الهى : هدايت امم با ارسال رسل ، تكذيب امتها آنان را و عذاب الهى و...
و اين قصه اجمالى است كه از داستانهاى انبياء و امتهاى ايشان انتزاع و خلاصه گيرى شده - انبياى ما بين نوح و موسى و امتهاى آنان .
خداى تعالى مى فرمايد: سپس بعد از آن امت كه با صيحه هلاك شدند، و بعد از امت نوح بودند، امتهاى ديگرى خلق كرديم ، و پيامبران خود را يكى پس از ديگرى به سويشان گسيل داشتيم ، به طورى كه اگر يكى مى رفت يكى ديگر جايش را مى گرفت ، ولى هر پيغمبرى كه از قومى به سوى آن قوم مبعوث مى شد تكذيبش مى كردند، ما هم ايشان را يكى پس از ديگرى به عذاب خود گرفته ، آنها را به صورت سر گذشت در آورديم ، يعنى بعد از آنكه انسانهايى زنده و خارجى بودند، معدومشان كرديم ، و تنها قصه اى از ايشان باقى گذاشتيم ، پس دور باشند مردمى كه ايمان نمى آورند.
اين آيات دلالت مى كند بر اينكه يكى از سنت هاى خداى تعالى اين بوده كه همواره امتى را بعد از امت ديگر انشاء و ايجاد نموده ، و به سوى حق هدايتشان كند، و به اين منظور رسولانى پى در پى بفرستد كه اين سنت امتحان و ابتلاى او است . سنتى هم كه امتها داشته اند اين بوده كه پيغمبران را يكى پس از ديگرى تكذيب مى كرده اند. سنت دوم خدا اين است كه تكذيب كنندگان را يكى پس از ديگران هلاك كند، و اين سنت مجازات او است .
و اينكه فرموده : (و جعلناهم احاديث ) بليغ ‌ترين بيان در رساندن تسلط قهر الهى بر دشمنان حق و تكذيب كنندگان دعوت حق است ، چون مى رساند كه اين قهر آنچنان آنها را از بين مى برد كه نه عينى از ايشان باقى مى گذارد، و نه اثرى ، و نه نامى و نه نشانى ، تنها داستانى باقى گذاشته كه مايه عبرت ديگران باشد.
اشاره اى به رسالت موسى و هارون  


ثم ارسلنا موسى و اخاه هرون باياتنا و سلطان مبين


.
مقصود از اين آيات همان عصاويد بيضاء، و ساير معجزاتى است كه موسى به فرعون و قومش نشان داد. و مقصود از (سلطان مبين ) حجتهاى واضح است . و اينكه
بعضى از مفسرين آن را به معجزه عصا تفسير كرده اند صحيح نيست .


الى فرعون و ملائه فاستكبروا و كانوا قوما عالين



بعضى گفته اند: اگر تنها بزرگان فرعون را نام برده و نام قوم را نبرده از اين جهت است كه ملا، بزرگان و اشراف بوده اند، و مردم همه تابع ايشان .
منظور از (عالين ) اين است كه نسبت به ديگران علو و برترى داشته ، ديگران را بنده و فرمانبر خود كرده بودند، همچنان كه بنى اسرائيل را هم عبد خود قرار داده بودند، پس علو در زمين كنايه است از طغيان بر اهل زمين ، و اهل زمين را به اطاعت خود در آوردن .


فقالوا انومن لبشرين مثلنا و قومهما لنا عابدون



مراد از بشر بودن آن دو (موسى و هارون ) و همانند بودنشان با آنان اين است كه اين دو فضيلتى بر ما ندارند، و چطور مى توانند فضيلتى داشته باشند و حال آنكه دودمانشان بردگان مايند؟ پس ما همانطور كه بر قوم آن دو برترى داريم ، بر خود آن دو نيز برترى داريم . و چون برترى داريم ، آن دو نيز بايد ما را بپرستند، همانطور كه قومشان ما را مى پرستند، نه اينكه ما به آن دو ايمان بياوريم ، همچنان كه خود فرعون به موسى گفت : (لئن اتخذت الها غيرى لاجعلنك من المسجونين ) خداى تعالى اين قصه را با جمله


فكذبوهما فكانوا من المهلكين


كه خبر از هلاكت آنان مى دهد، خاتمه داده ، سپس فرموده : (و لقد آتينا موسى الكتاب لعلّهم يهتدون ) كه مراد از ضمير (هم ) بنى اسرائيل است ، چون تورات بعد از هلاك شدن فرعون و قومش نازل شد.


و جعلنا ابن مريم و امه آيه و آويناهما الى ربوة ذات قرار و معين



قبلا در داستان مسيح (عليه السلام ) گذشت كه مقصود از آيت ، همان ولادت خارق العاده آن جناب است ، و چون اين آيت ، قائم به مسيح و مريم (عليه السلام ) بوده لذا هر دو را به عنوان يك آيت شمرده است .
كلمه (آوينا) از مصدر (ايواء) و ايواء كه باب افعال است ، از (اوى ) است كه در اصل به معناى بازگشت بوده ، سپس در بازگشت انسان به خانه و مسكن استعمال شد. و جمله (آواه الى مكان كذا) به معناى اين است كه او را در فلان مكان جاى داد، و كلمه (ربوه ) به معناى مكان و بلند و هموار و وسيع است ، و كلمه (معين ) به معناى آب جارى است .
ومعناى آيه اين است كه ما عيسى بن مريم و مادرش را آيتى قرار داديم كه دلالت بر ربوبيت ما مى كند، و ما آن دو را در مكانى مرتفع ، و هموار، و وسيع جاى داديم كه در آن آبى جارى هست .
خطابى از خداوند به عموم پيامبران  


يا ايها الرّسل كلوا من الطيّبات و اعملوا صالحا انى بما تعملون عليم



خطابى است به عموم پيامبران ، به اينكه از طيبات بخورند و گويا مراد از خوردن از طعامهاى پاكيزه ارتزاق و تصرف در آن باشد، حال چه به خوردن باشد و يا به هر تصرف ديگر. و استعمال كلمه (خوردن ) در انحاى تصرفات استعمالى است شايع .
سياق آيات شهادت مى دهند به اينكه جمله (كلوا من الطيّبات ) در مقام منت نهادن بر انبياء است ، در نتيجه جمله بعدى هم كه مى فرمايد (و اعملوا صالحا) در اين مقام است كه بفرمايد در مقابل اين منت و شكرگزارى از آن ، عمل صالح انجام دهند، و در اينكه با جمله (انى بما تعملون عليم ) تعليلش كرد، تحذيرى است به ايشان از مخالفت امر، و تحريكى است به اينكه ملازم تقوى باشند.


و ان هذه امتكم امة واحده و انا ربكم فاتقون



تفسير اين آيه در تفسير نظير آن در سوره انبياء گذشت .


فتقطعوا امرهم بينهم زبرا كل حزب بما لديهم فرحون