تفسير الميزان جلد ۱۶

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۳ -


رواياتى درباره اينكه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) مدتى را هر صبحبه در خانه على (عليه السلام ) مى آمد و ايشان رااهل البيت خطاب مى كرد و آيه تطهير را تلاوت مى فرمود
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه ، از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت : چون على (عليه السلام ) با فاطمه ازدواج كرد، چهل روز صبح رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به در خانه او آمد، و گفت ، سلام بر شما اهل بيت ، و رحمت خدا و بركات او، وقت نماز است ، خدا رحمتتان كند، (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) من در جنگم ، با كسى كه با شما بجنگد، و آشتى و دوستم با كسى كه با شما آشتى و دوست باشد.
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت : ما نه ماه همه روزه شاهد اين جريان بوديم ، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هنگام هر نمازى به در خانه فاطمه آمد، و گفت : سلام بر شما اهل بيت و رحمت خدا و بركات او (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا).
مؤ لف : و نيز اين روايت را الدر المنثور از طبرانى ، از ابى الحمراء نقل كرده ، اما به اين عبارت كه گفت : من شش ماه تمام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ديدم كه به در خانه على و فاطمه مى آمد، و مى گفت : (انما يريد الله ...). و نيز از ابن جرير، و ابن مردويه ، از ابى الحمراء نقل كرده كه چنين گفت : من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حفظ كردم ، درست هشت ماه در مدينه بر آن جناب گذشت ، كه حتى يك روز براى نماز صبح بيرون نشد مگر آنكه به در خانه على مى آمد، و دست خود را بر دو طرف در مى گذاشت ، و سپس مى گفت : نماز نماز (انما يريد الله ليذهب ...).
و نيز همين روايت را از ابن ابى شيبه ، احمد و ترمذى ، (وى حديث را حسن شمرد)، و ابن جرير، ابن منذر، طبرانى ، و حاكم (وى آن را صحيح دانسته ). و ابن مردويه ، از انس نقل كرده كه عبارتش چنين است كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) همواره وقتى براى نماز صبح بيرون مى شد، به در خانه فاطمه مى گذشت و مى گفت : نماز اى اهل بيت ، نماز، كه (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا).
مؤ لف : روايات در اين معانى از طرق اهل سنت ، و همچنين از طرق شيعه بسيار زياد است ، هر كس بخواهد بدان اطلاع يابد، بايد به كتاب غايه المرام بحرانى ، و كتاب عبقات مراجعه كند، (و فارسى آن روايات در كتاب على در كتب اهل سنت به قلم مترجم آمده ).
چند روايت متضمن اينكه مقصود از اهل بيت رسول الله (صلى الله و آله و سلم ) همسران آنحضرت نيستند
و در غايه المرام از حموينى ، و او به سند خود از يزيد بن حيان ، روايت كرده كه گفت : داخل شديم بر زيد بن ارقم ، او گفت : روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما را خطاب كرد، و فرمود: آگاه باشيد كه من در بين شما امت اسلام دو چيز گرانبها مى گذارم ، و مى روم ، يكى كتاب خداى عز و جل است ، كه هر كس آن را پيروى كند هدايت مى شود، و هر كه آن را پشت سر اندازد، در ضلالت است ، و سپس اهل بيتم ، من خدا را به ياد شما مى آورم در باره اهل بيتم ، و اين كلمه را سه بار تكرار كرد.
ما از زيد بن ارقم پرسيديم : اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چه كسانى بودند؟ آيا همسرانش بودند؟ گفت : نه ، اهل بيت او، دودمان اويند، كه بعد از آن جناب صدقه خوردن بر آنان حرام است ، يعنى آل على ، آل عباس ، آل جعفر، و آل عقيل .
و نيز در همان كتاب از صحيح مسلم ، به سند خود از يزيد بن حيان از زيد بن ارقم روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من در بين شما دو چيز گرانبها و سنگين مى گذارم ، يكى كتاب خدا است ، كه حبل الله است و هر كس آن را پيروى كند بر طريق هدايت ، و هر كس تركش گويد بر ضلالت است ، و دومى اهل بيتم پرسيديم : اهل بيت او كيست ؟ همسران اويند؟ گفت : نه ، به خدا قسم ، همسر آدمى چند صباحى با آدمى است ، و چون طلاقش دهند به خانه پدرش بر مى گردد، و دوباره بيگانه مى شود، اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اهل او، و عصبه و خويشاوندان اويند، كه بعد از او صدقه برايشان حرام است .
مؤ لف : در اين روايت كلمه بيت به نسب تفسير شده ، همچنانكه عرفا هم بر اين معنا اطلاق مى شود، مى گويند بيوتات عرب ، يعنى خاندانها و تيره هاى عرب ، و ليكن روايات سابق كه از ام سلمه و غير او نقل شد، با اين معنا سازگار نيست ، براى اينكه در آن روايت اهل بيت تنها به على ، فاطمه ، و حسنين (عليهم السلام ) تفسير شده .
و در مجمع البيان مى گويد: مقاتل بن حيان گفته : وقتى اسماء بنت عميس با شوهرش جعفر بن ابى طالب از حبشه برگشت ، داخل شد در بين همسران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و پرسيد آيا چيزى از قرآن در باره مهاجرين به حبشه نازل شد؟ گفتند: نه .
پس نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و عرضه داشت : يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) مثل اينكه جنس زن هميشه بايد محروم و در زيان باشد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد:طور مگر؟ گفت : براى اينكه آنطور كه مردان در قرآن كريم به نيكى ياد شده اند، زنان ياد نشده اند، بعد از اين جريان آيه (ان المسلمين و المسلمات ...) نازل گرديد.
مؤ لف : در رواياتى ديگر آمده كه اين شكوه را ام سلمه كرد.
سوره احزاب ، آيات 36 - 40


و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضللا مبينا (36) و اذ تقول للذى انعم الله عليه و انعمت عليه امسك عليك زوجك و اتق الله و تخفى فى نفسك ما الله مبديه و تخشى الناس و الله احق ان تخشه فلما قضى زيد منها و طرا زوجنكها لكى لا يكون على المؤ منين حرج فى ازوج ادعيائهم اذا قضوا منهن وطرا و كان امر الله مفعولا (37) ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنه الله فى الذين خلوا من قبل و كان امر الله قدرا مقدورا (38) الذين يبلغون رسلت الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا (39) ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبين و كان الله بكل شى ء عليما (40)



ترجمه آيات
هيچ مرد مومن و زن مومن را سزاوار نيست كه وقتى خدا و رسولش امرى را صادر فرمودند، باز هم در امور خود، خود را صاحب اختيار بدانند، و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند، به ضلالتى آشكار گمراه شده است (36).
به ياد آور كه به آن كس كه خدا به او نعمت داد، و تو نيز به او احسان كردى خلاف ميلت نگه دار،
و از خدا بترس ، (با اينكه تو از پيش مى دانستى ، كه سر انجام و بر حسب تقدير الهى او همسرش را طلاق مى دهد و تو بايد آن را بگيرى ) تو آنچه در دل داشتى ، و مى دانستى خدا بالاخره آشكارش خواهد كرد، از ترس مردم پنهان كردى ، و خدا سزاوارتر است به اينكه از او بترسى ، پس همين كه زيد بهره خود از آن زن گرفت ، و طلاقش داد، ما او را به همسرى تو در آورديم ، تا ديگر مومنان نسبت به همسر پسر خوانده هاى خود وقتى مطلقه مى شوند دچار زحمت نشوند، و آن را حرام نپندارند، و امر خدا سرانجام شدنى است (37).
بر پيغمبر اسلام هيچ حرجى در خصوص عملى كه خدا بر شخص او واجب كرده نيست ، اين سنتى است از خدا كه در امت هاى قبل نيز جارى بوده ، و امر خدا اندازه دار و سنجيده است (38).
كسانى كه رسالتهاى خدا را ابلاغ مى كنند، و از او مى ترسند، و از احدى به جز خدا نمى ترسند، و خدا براى حسابرسى كافى است (39).
محمد پدر احدى از مردان فعلى شما نيست ، بلكه فرستاده خدا و خاتم پيغمبران است ، و خدا به هر چيزى دانا است (40).
بيان آيات
اين آيات يعنى آيه (و اذ تقول للذى انعم الله عليه ) - تا آيه - (و كان الله بكل شى ء عليما) درباره داستان ازدواج رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با همسر زيد است همان زيدى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را به عنوان فرزند خود پذيرفته بود، و بعيد نيست كه آيه اولى هم كه مى فرمايد: (و ما كان لمومن و لا مومنه ...) از باب مقدمه و توطئه براى آيات بعدش ‍ باشد.


و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم ...



بيان مراد از قضاى خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اين آيه
سياق ، شهادت مى دهد بر اينكه مراد از قضاء، قضاء تشريعى ، و گذراندن قانون است ، نه قضاء تكوينى ، پس مراد از قضاى خدا، حكم شرعى او است كه در هر مساله اى كه مربوط به اعمال بندگان است مقرر داشته ، و بدان وسيله در شوونات آنان دخل و تصرف مى نمايد، و البته اين احكام را به وسيله يكى از فرستادگان خود بيان مى كند.
و اما قضاى رسول او، به معناى دومى از قضاء است ، و آ ن عبارت است از اينكه رسول او به خاطر ولايتى كه خدا برايش قرار داده ، در شانى از شوون بندگان ، دخل و تصرف كند،
همچنان كه امثال آيه (النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ) از اين ولايت كه خدا براى رسول گرامى اسلام قرار داده خبر مى دهد.
و به حكم آيه مذكور، قضاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قضاى خدا نيز هست ، چون خدا قرار دهنده ولايت براى رسول خويش است ، و او است كه امر رسول را در بندگانش نافذ كرده .
و سياق جمله (اذا قضى الله و رسوله امرا)، از آنجايى كه يك مساله را هم مورد قضاى خدا دانسته و هم مورد قضاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، شهادت مى دهد بر اينكه مراد از قضاء، تصرف در شانى از شوون مردم است ، نه جعل حكم تشريعى كه مختص به خداى تعالى است ، (آرى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) جاعل و قانونگذار قوانين دين نيست ، اين شان مختص به خدا است ، و رسول او، تنها بيان كننده وحى او است ، پس معلوم شد كه مراد از قضاى رسول ، تصرف در شوون مردم است ).
(و ما كان لمومن و لا مومنه ) - يعنى صحيح و سزاوار نيست از مؤ منين و مومنات ، و چنين حقى ندارند، كه در كار خود اختيار داشته باشند كه هر كارى خواستند بكنند و جمله (اذا قضى الله و رسوله امرا) ظرف است ، براى اينكه فرمود اختيار ندارند، يعنى در موردى اختيار ندارند، كه خدا و رسول در آن مورد امرى و دستورى داشته باشند.
و ضمير جمع در جمله (لهم الخيره من امرهم )، به مومن و مومنه بر مى گردد، و مراد از آن دو كلمه ، همه مؤ منين و مومنات هستند، چون در سياق نفى قرار گرفته اند، و اگر نفرمود: (ان يكون لهم الخير فيه )، بلكه كلمه (من امرهم ) را اضافه كرد با اينكه قبلا كلمه امرا را آورده بود، و حاجتى به ذكر دومى نبود، براى اين است كه بفهماند منشا توهم اينكه اختيار دارند، اين است كه امر، امر ايشان ، و كار، كار ايشان است ، و اين توهم را رد نموده مى فرمايد: با اينكه كار، كار خود ايشان است ، در عين حال اختيارى در آن ندارند.
معناى آيه (و ما كان لمؤ من و لا مؤ منة اذا قضى الله و رسوله امرا...)
و معناى آيه اين است : احدى از مؤ منين و مومنات حق ندارند در جايى كه خدا و رسول او در كارى از كارهاى ايشان دخالت مى كنند، خود ايشان باز خود را صاحب اختيار بدانند، و فكر كنند كه آخر كار مال ماست ، و منسوب به ما، و امرى از امور زندگى ماست ، چرا اختيار نداشته باشيم ؟ آن وقت چيزى را اختيار كنند، كه مخالف اختيار و حكم خدا و رسول او باشد، بلكه بر همه آنان واجب است پيرو خواست خدا و رسول باشند، و از خواست خود صرفنظر كنند.
و اين آيه شريفه هر چند عموميت دارد، و همه مواردى را كه خدا و رسول حكمى بر خلاف خواسته مردم دارند شامل مى شود،
اما به خاطر اينكه در سياق آيات بعدى قرار دارد، كه داستان ازدواج رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با همسر پسر خوانده اش ‍ زيد را بيان مى كند، مى توان گفت به منزله مقدمه براى بيان همين داستان است ، و مى خواهد به كسانى كه به آن جناب اعتراض و سرزنش مى كردند، كه داستانش در بحث روايتى اين فصل خواهد آمد، پاسخ دهد، كه اين مساله ربطى به شما ندارد، و شما نمى توانيد در آنچه خدا و رسول حكم مى كند مداخله كنيد.


و اذ تقول للذى انعم الله عليه و انعمت عليه امسك عليك زوجك و اتق الله ... و كان امر الله مفعولا



توضيح آيه : (و اذ تقول للذى انعم الله عليه و انعمت عليه ...) كه راجعه بهازدواج پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) با همسر پسر خوانده اش مى باشد
اين كسى كه خدا و رسول او به وى انعام كرده اند، زيد بن حارثه است ، كه قبلا برده رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، سپس آن جناب آزادش كرد و او را فرزند خود گرفت ، و اين يك انعامى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به وى كرد، انعام ديگرش اين بود كه دختر عمه خود - زينب دختر جحش - را همسر او كرد، حالا آمده نزد رسول خدا مشورت مى كند، كه اگر صلاح بدانيد من او را طلاق دهم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را از اين كار نهى مى كند، ولى سرانجام زيد همسرش را طلاق داد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با او ازدواج كرد، و اين آيه در بيان اين قصه نازل شد.
بنابراين ، منظور از (انعم الله عليه ) نعمت هدايت است كه خدا به زيد ارزانى داشت ، و او را كه يك مشرك زاده بود، به سوى ايمان هدايت نمود، و نيز محبت او را در دل پيامبرش افكند، و منظور از جمله (انعمت عليه ) احسانى است كه پيغمبر به وى كرد، و او را كه برده اى بود، آزاد ساخت ، و به فرزندى خود پذيرفت ، و جمله (امسك عليك زوجك و اتق الله ) كنايه است از اينكه همسرت را طلاق مده ، و اين كنايه خالى از اين اشاره نيست ، كه زيد اصرار داشته او را طلاق دهد.
(و تخفى فى نفسك ما الله مبديه ) - يعنى تو در دلت مطلبى را پنهان مى كنى كه خدا ظاهر كننده آن است (و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه ) از ذيل آيات يعنى جمله (الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله )، بر مى آيد كه ترس از مردم در جمله مورد بحث ، اين نبوده كه آن جناب از جان خود مى ترسيده ، بلكه ترسش راجع به خدا و مربوط به دين او بوده ، و مى ترسيد مردم به خاطر ازدواجش با همسر زيد او را سرزنش كنند، و اين ترس را در دل پنهان مى داشته ، چون مى ترسيده اگر اظهارش كند، مردم او را سرزنش كنند، و بيماردلان هو و جنجال به راه بيندازند، كه چرا همسر پسرت را گرفته اى ، و در نتيجه ايمان عوام مردم هم سست شود،
و اين ترس به طورى كه ملاحظه مى كنيد ترس مشروعى بوده ، نه مذموم ، چون در حقيقت ترس براى خداى سبحان بوده است .
بيان اينكه جمله (و تخشى الناس والله احق ان تخشيه ) متضمن تاءييد و انتصار آنجناب است
جمله (و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه ) هم كه ظاهرش نوعى عتاب است ، كه از مردم مى ترسى ؟ با اينكه خدا سزاوارتر است به اينكه از او بترسى در حقيقت ، و بر خلاف ظاهرش ، عتاب از يك نوع ترس از خدا است ، و اين ترس از خدا از طريق مردم است ، مى خواهد آن جناب را از اين صورت ترس از خدا نهى نموده و به صورتى ديگر هدايت كند، و آن اين است كه در ترس از خدا مردم را دخالت مده ، مستقيما از خدا بترس ، و آنچه در دل پنهان كرده اى ، كه همان ترس باشد، از مردم پنهان مكن ، چون خدا آن را آشكار مى كند.
و اين خود شاهد خوبى است بر اينكه خداى تعالى بر پيامبر خود واجب كرده بوده كه بايد با همسر زيد، پسر خوانده اش ازدواج كند، تا به اين وسيله همه بفهمند كه همسر پسر خوانده محرم انسان نيست ، و ساير مسلمانان نيز مى توانند با همسر پسر خوانده هايشان ازدواج كنند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين معنا را در دل پنهان مى داشت ، چون از اثر سوء آن در مردم مى ترسيد، خداى تعالى با اين عتاب او را امنيت داد، نظير امنيتى كه در آيه (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليكمن ربك ... و الله يعصمك من الناس ) داد.
پس ظاهر عتابى كه از جمله (و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه ) استفاده مى شود، اين است كه مى خواهد آن جناب را نصرت و تاييد كند تا جبران طعن طاعنان بيمار دل را بكند، نظير آنچه در تفسير آيه (عفا الله عنك لم اذنت لهم حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين ) گذشت .
يكى از ادله اى كه دلالت دارد بر اينكه منظور از آيه مورد بحث تاييد و انتصار آن جناب است ، كه به صورت عتاب آمده ، اين است كه بعد از آن جمله فرموده : (فلما قضى زيد منها و طرا زوجناكها - همين كه زيد از همسرش صرفنظر كرد، ما او را به ازدواج تو در مى آوريم )، و از اين تعبير به خوبى پيداست كه گويى ازدواج با زينب از اراده و اختيار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خارج بوده ، و خدا اينكار را كرده ، دليل دومش جمله (و كان امر الله مفعولا - كارهاى خدا انجام شدنى است ) مى باشد، كه باز داستان ازدواج را كار خدا دانسته .
پس جمله (فلما قضى زيد منها و طرا زوجناكها) نتيجه گيرى از مطالب قبل است ، كه مى فرمود: (و تخفى فى نفسك ما الله مبديه )، (و حاصل مجموع آن دو اين است كه چنانچه قبلا گفتيم ، خدا آنچه را تو پنهان كرده اى آشكار مى سازد، پس به زودى بعد از آنكه زيد او را طلاق داد به ازدواج تو در مى آوريم ).
و تعبير قضاى وطر، كنايه است از بهره مندى از وى ، و هم خوابگى با او، و جمله (لكى لا يكون على المؤ منين حرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهن وطرا) تعليل ازدواج مورد بحث ، و بيان مصلحت اين حكم است ، مى فرمايد: اينكه ما زينب را به ازدواج تو در مى آوريم ، و اين عمل را حلال و جايز كرديم ، علتش اين است كه خواستيم مؤ منين در خصوص ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان ، بعد از آنكه بهره خود را گرفتند، در فشار نباشند، آنها نيز مى توانند با همسران پسر خوانده خود ازدواج كنند.
اشاره به اشتباه مفسرين در ارتباط با آيه فوق
از اينجا روشن مى شود كه آنچه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در دل پنهان مى داشته همين حكم بوده ، و معلوم مى شود اين عمل قبلا براى آن جناب واجب شده بود، نه اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنطورى كه بعضى از مفسرين گفته اند عاشق زينب شده باشد، و عشق خود را پنهان كرده باشد، بلكه وجوب اين عمل را پنهان مى كرده .
مفسرين در اثر اين اشتباه به حيص وبيص افتاده و در مقام توجيه عشق رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر آمده اند، كه او هم بشر بوده ، و عشق هم يك حالت جبلى و فطرى است ، كه هيچ بشرى از آن مستثنى نيست ، غافل از اينكه اولا با اين توجيه نيروى تربيت الهى را از نيروى جبلت و طبيعت بشرى كمتر دانسته اند، و حال آنكه نيروى تربيت الهى قاهر بر هر نيروى ديگر است ، و ثانيا در چنين فرضى ديگر معنا ندارد كه آن جناب را عتاب كند، كه چرا عشق خودت را پنهان كرده اى ، چون معنايش اين مى شود كه تو بايد عشق خود را نسبت به زن مردم اظهار مى كردى ، و چرا نكردى ؟ و رسوايى اين حرف از آفتاب روشن تر است ، چون از يك فرد عادى پسنديده نيست كه دنبال ناموس مردم حرفى بزند، و به ياد آنان باشد، و براى بچنگ آوردن آنان تثبيت كند، تا چه رسد به خاتم انبياء (صلوات الله عليه ).


ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له ...مقدورا



كلمه (فرض ) به معناى تعيين و سهم دادن است ، وقتى مى گويند: فلانى فلان مقدار را براى فلان كس فرض كرده ،
يعنى معين كرده و سهم داده ، بعضى از علماء گفته اند: كلمه فرض ، در خصوص آيه مورد بحث ، به معناى اباحه و تجويز است ، و كلمه (حرج ) به معناى به زحمت افتادن و در تنگنا بودن است ، و مراد از اينكه فرمود: پيغمبر در تنگنا نيست ، نفى علت تنگنايى است ، و آن علت عبارت است از منع خدا از انجام آنچه برايش معين شده .
و معناى اين آيه اين است كه پيغمبر در آنچه خدا برايش معين كرده ، و يا برايش اباحه نمود، در منع نيست ، تا در تنگنا قرار گيرد.
كلمه (سنه ) در جمله (سنه الله فى لذين خلوا من قبل ) اسمى است كه در جاى مصدر به كار رفته ، و در نتيجه مفعول مطلقى است براى فعل مقدر، و تقدير آن چنين است : (سن الله ذلك سنه )، و مراد از (الذين خلوا من قبل ) انبياى گذشته ، و رسولان قبل از آن جناب است ، به قرينه اينكه بعدش مى فرمايد: (الذين يبلغون رسالات الله - همان گذشتگانى كه رسالتهاى خدا را ابلاغ مى كردند).
(و كان امر الله قدرا مقدورا) - يعنى خدا از ناحيه خود براى هر فردى چيزى را كه سازگار حال اوست مقدر مى كند، و انبياء هم از آنچه خدا برايشان مقدر كرده استثناء نشده ، و ممنوع نگشته اند، همان چيزهايى كه براى ساير مردم مباح است ، براى يشان نيز مباح است ، بدون اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ازاره اى از آن مقدرات ممنوع و محروم باشد.


الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله ...



كلمه (الذين ) بيانگر موصول قبلى ، يعنى (الذين خلوا من قبل ) است ،
اشاره به فرق بين (خوف ) و (خشيت ) و اينكه خوف به انبياء (عليهم السلام )نسبت داده مى شود ولى خشيت از غير خدا از آنان نفى شده
و كلمه (خشيه ) به معناى تاثر مخصوصى در قلب است ، كه از برخورد با ناملايمات دست مى دهد، واى بسا به آن چيزى هم كه سبب تاثر قلب مى شود خشيت بگويند، مثلا بگويند: (خشيت ان يفعل بى فلان كذا - مى ترسيدم فلانى با من فلان كار را بكند) و انبياء از خدا مى ترسند، نه از غير خدا، براى اينكه در نظر آنان هيچ موثرى در عالم نيست مگر خدا.
و اين كلمه غير از كلمه (خوف ) است ، زيرا كلمه خوف به معناى توقع و احتمال دادن پيش آمد مكروهى است ، ولى كلمه خشيت همان طور كه گفتيم به معناى تاثر قلب از چنين احتمالى است ، و خلاصه كلمه خشيت به معناى حالت و امرى است قلبى ، و كلمه خوف به معناى امرى است عملى ، و به همين جهت خوف را به انبياء هم مى توان نسبت داد،
ولى خشيت از غير خدا را نمى توان به ايشان نسبت داد، در قرآن هم مى بينيم با اينكه خشيت از غير خدا را از ايشان نفى كرده ، نسبت خوف را به ايشان داده ، مثلا از موسى (عليه السلام ) نقل فرموده كه گفت : (ففررت منكم لما خفتكم ) و در خصوص رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : (و اما تخافن من قوم خيانه ) البته اين معنايى كه براى دو كلمه خوف و خشيت گفتيم ، معناى اصلى اين دو كلمه است ، و منافات ندارد كه گاهى ببينيم با آن دو معامله مترادف كنند، و هر دو را به يك معنا استعمال نمايند.
از آنچه گذشت روشن شد كه خشيت بطور كلى از انبياء نفى شده ، هر چند كه از ظاهر سياق بر مى آيد كه تنها در تبليغ رسالت دچار خشيت از غير خدا نمى شوند، علاوه بر اينكه تمام افعال انبياء مانند اقوالشان ، جنبه تبليغ را دارد، و فعل آنان عينا مانند قولشان براى مردم حجت ، و بيانگر وظائف خدايى است ، پس اگر ظاهر سياق مى رساند كه در مقام تبليغ رسالت از غير خدا خشيت ندارند، تمامى حركات و سكنات و اقوال ايشان را شامل مى شود.
(و كفى بالله حسيبا) - (حسيبا) يعنى (محاسبا) خدا براى محاسب بودن و به حساب آوردن اعمال كوچك و بزرگ شما كافى است ، پس واجب است كه از او خشيت داشته باشيد، و از غير او دچار خشيت نشويد.
پاسخ به اعتراض مردم درباره ازدواج پيامبر با همسر پسرخوانده اش


ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين ...



شكى نيست در اينكه آيه شريفه در اين مقام است كه اعتراضى را كه مردم به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كردند كه چرا همسر پسر خوانده اش را گرفت ؟ جواب گويد، و حاصل آن اين است كه رسول گرامى ما پدر هيچ يك از مردان موجود و فعلى شما نيست ، تا ازدواجش با همسر يكى از شما، ازدواج با همسر پسرش باشد، و بنابر اين خطاب در (من رجالكم ) به مردم موجود در زمان نزول آيه است ، و مراد از رجال ، مقابل زنان و فرزندان است ، و نفى پدرى ، نفى تكوينى است ، يعنى هيچ يك از مردان شما از صلب او متولد نشده اند، نه نفى تشريعى ، و جمله مورد بحث ، هيچ بويى از تشريع ندارد.
و معنايش اين است كه محمد پدر حدى از اين مردان كه همان مردان شما باشند نيست ، تا آنكه ازدواجش با همسر يكى از آنان ، بعد از جدايى ، ازدواج با همسر فرزندش باشد، و زيد بن حارثه هم يكى از همين مردان شماست ، پس ازدواج رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
با همسر او، بعد از آنكه همسر خود را طلاق داد، ازدواج با همسر پسرش نمى باشد، و اما اينكه آن جناب وى را پسر خود خواند، صرف خواندن بوده ، و هيچ اثرى از آثار پدر و فرزندى بر آن مترتب نمى شود، چون خدا پسر خوانده هاى شما را فرزند شما نمى داند.
و اما قاسم ، طيب ، طاهر، و ابراهيم چهار پسرى كه خدا به آن جناب داد - البته اگر به قول بعضى طيب و طاهر لقب قاسم نباشد - فرزندان حقيقى او بودند، ليكن قبل از رسيدن به حد بلوغ از دنيا رفتند، و كلمه رجال در حقشان صادق نيست ، تا مورد نقض آيه واقع شوند، و همچنين حسن و حسين كه دو فرزندان آن جناب بودند، آن دو نيز طفل بودند، و تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در دنيا بود به حد رشد نرسيدند، و مشمول كلمه رجال واقع نشدند.
از آنچه گذشت روشن شد كه آيه شريفه هيچ اقتضاء ندارد بر اينكه آن جناب پدر قاسم ، طيب ، طاهر، و ابراهيم ، و همچنين حسن ، و حسين ، نباشد، براى اينكه گفتيم آيه در خصوص رجال موجود در زمان نزول آيه و همه آن كسانى است كه در آن روز صفت مردى را واجد بودند، و نامبردگان هيچ يك واجد اين صفت نبودند.
(و لكن رسول الله و خاتم النبيين ) - كلمه (خاتم ) - به فتحه تاء - به معناى هر چيزى است كه با آن ، چيزى را مهر كنند، مانند طابع ، و قالب كه به معناى چيزى است كه با آن چيزى را طبع نموده ، يا قالب زنند، و مراد از (خاتم النبيين ) بودن آن جناب ، اين است كه نبوت با او ختم شده ، و بعد از او ديگر نبوتى نخواهد بود.
در گذشته توجه فرموديد كه معناى رسالت و نبوت چه بود، و گفتيم كه : رسول عبارت از كسى است كه حامل رسالتى از خداى تعالى به سوى مردم باشد، و نبى آن كسى است كه حامل خبرى از غيب باشد و آن غيب عبارت از دين و حقايق آن است ، و لازمه اين حرف اين است كه وقتى نبوتى بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نباشد، رسالتى هم نخواهد بود، چون رسالت ، خود يكى از اخبار و انباى غيب است ، وقتى بنا باشد انباى غيب منقطع شود، و ديگر نبوتى و نبيى نباشد، قهرا رسالتى هم نخواهد بود.
از اين جا روشن مى شود كه وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خاتم النبيين باشد، خاتم الرسل هم خواهد بود.
و در اين آيه اشاره به اين حقيقت نيز هست كه ارتباط آن جناب به شما مردم ، ارتباط رسالت و نبوت است ، و آنچه او مى كند به امر خداى سبحان است .
(و كان الله بكل شى ء عليما) - يعنى آنچه خدا براى شما بيان كرده ، به علم خود بيان كرده است .
بحث روايتى (رواياتى پيرامون آيات مربوط به ازدواج پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) با همسر مطلقه زيد بن حارثه )
در الدر المنثور است كه ابن جرير از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) زينب دختر جحش را براى زيد بن حارثه خواستگارى كرد، و او قبول نمى كرد، و مى گفت : حسب و نسب من آبرومندتر، و بهتر از حسب و نسب اوست ، و اين حرف را بر حسب طبيعت تندى كه داشت با خشونت گفت : لذا آيه شريفه نازل شد كه (و ما كان لمومن و لا مومنه ....)
مؤ لف : در اين معنا رواياتى ديگر نيز هست .
و در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم از ابن زيد روايت كرده كه گفت : اين آيه در شان ام كلثوم ، دختر عقبه بن ابى معيط نازل شده ، وى اولين زنى بوده كه در راه خدا مهاجرت كرد، و خود را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بخشيد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را به زيد بن حارثه تزويج كرد، و او و برادرش خشمناك شده ، و ام كلثوم گفت ما خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مى خواستيم ، او ما را به غلامش تزويج كرد، و آيه شريفه در پاسخ او نازل شد.
مؤ لف : اين دو روايت به تطبيق شبيه تر است تا به سبب نزول .
و در عيون در باب مجلس حضرت رضا (عليه السلام ) با مامون ، و علماى اديان آمده كه امام در پاسخ سوالات على بن جهم ، از آياتى كه در بدو نظر مخالف عصمت انبياء است فرمود: اما محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، و كلام خداى عزوجل درباره او كه مى فرمايد (و تخفى فى نفسك ما الله مبديه و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه ) با عصمت آن جناب منافات ندارد، براى اينكه از اين آيه معلوم مى شود كه خداوند اسماى همسرانى كه آن جناب با ايشان ازدواج مى كند قبلا برايش نام برده ، هم همسران در دنيايش ‍ را، و هم همسران در آخرتش را، و نيز فرموده كه اينها مادران مؤ منين هستند و يكى از همسرانى كه برايش نام برده بود، زنى بوده بنام زينب دختر جحش ، و او در آن روزها همسر زيد بن حارثه بود، و آن جناب اين معنا را كه وى (زينب ) به زودى در ازدواجش در مى آيد،
كه وى (زينب ) به زودى در ازدواجش در مى آيد، كه وى (زينب ) به زودى در ازدواجش در مى آيد، از مردم پنهان مى كرد، تا كسى از منافقين نگويد: در باره زن مردم مى گويد همسر من است ، و جزو مادران مؤ منين است ، و چون از جنجال منافقين مى ترسيد، اين آيه به وى خاطر نشان كرد كه : تو از مردم مى ترسى ، با اينكه خدا سزاوار تر است به اينكه از او بترسى ، يعنى در دل از او بترسى ....
مؤ لف : قريب به اين مضمون نيز در همان كتاب از آن جناب ، در پاسخ از سوال مامون در خصوص عصمت انبياء آمده .
و در مجمع البيان در ذيل جمله (و تخفى فى نفسك ما الله مبديه ) آمده كه بعضى گفته اند: آنچه در دل پنهان مى داشته ، اين بوده كه خدا به وى اعلام كرده بود كه زينب به زودى يكى از همسران او خواهد شد، و زيد او را طلاق خواهد داد، پس وقتى زيد نزدش ‍ آمد، و عرضه داشت : مى خواهم زينب را طلاق گويم ، حضرت به وى فرمود: همسرت را نگه دار، خداى سبحان در آيه شريفه به وى مى فرمايد: چرا گفتى همسرت را نگه دار، با اينكه به تو اعلام كرده بودم كه او همسر تو خواهد بود؟، اين معنا از على بن الحسين (عليهماالسلام ) نيز روايت شده .
و در الدر المنثور است كه احمد، عبد بن حميد، بخارى ، ترمذى ، ابن منذر، حاكم ، ابن مردويه ، و بيهقى در سنن خود از انس روايت كرده اند، كه گفت : زيد بن حارثه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد، و از زينب همسرش شكايت كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مكرر به او فرمود: از خدا بترس و همسرت را داشته باش ، دنبال اين جريان اين آيه نازل شد: (و تخفى فى نفسك ما الله مبديه ).
انس آن گاه اضافه كرد: اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چيزى از وحى خدا را حاشا و كتمان مى كرد، جا داشت اين آيه را كتمان كند، (و چون نكرد بايد بفهميم هيچ يك از آيات خدا، و حتى يك كلمه از آنها را كتمان نكرد و ناگفته نگذاشت ...).
مؤ لف : اين گونه روايات در مساله مورد بحث بسيار زياد است ، هر چند كه بسيارى از آنها خالى از شبهه نيست ، و در بعضى از آنها آمده كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ازدواج با هيچ يك از همسرانش آن وليمه اى كه در ازدواج با زينب داد تهيه نديد،
چون در ازدواج با زينب گوسفند كشت ، و به مردم نان و گوشت داد، باز در آنها آمده كه : زينب به ساير زنان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فخر مى فروخت ، و به سه چيز مى باليد، اول اينكه جد او و جد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) يكى بود، چون مادر زينب اميمه دختر عبدالمطلب ، عمه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، دوم اينكه خدا وى را به ازدواج آن جناب در آورد، سوم اينكه خواستگارى وى جبرئيل بود.
و در مجمع البيان در ذيل جمله (و لكن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و خاتم النبيين ) گفته : روايت صحيح از جابر بن عبدالله از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيده ، كه فرمود: مثل من در بين انبياء، مثل مردى است كه خانه اى بسازد، و آن را تكميل نموده و آرايش هم بدهد، ولى جاى يك آجر را خالى بگذارد، كه هر كس وارد آن خانه شود، آن جاى آجر توى ذوقش بزند، و بگويد: همه جاى اين خانه خوب است ، اما حيف كه اين جاى آجر بد تركيبش كرده ، و من تا وقتى مبعوث نشده بودم ، آن جاى خالى در بناى نبوت بودم ، همين كه مبعوث شدم ، بناى نبوت به تمام و كمال رسيد، اين روايت را بخارى و مسلم نيز در كتاب صحيح خود آورده اند.
مؤ لف : اين معنا را غير آن دو، يعنى ترمذى ، نسائى ، احمد، و ابن مردويه ، از غير جابر، مانند ابى سعيد، و ابى هريره ، نيز روايت كرده اند.
و در الدر المنثور است كه ابن الانبارى ، در كتاب (مصاحف ) از ابى عبد الرحمن سلمى روايت كرده كه گفت : من به حسن و حسين قرآن ياد مى دادم ، (تا حفظ كنند) على بن ابى طالب عبور كرد، و ديد كه من مشغول خواندن براى ايشانم ، فرمود: براى آنان بخوان (و خاتم النبيين ) - به فتحه تاء.
سوره احزاب ، آيات 41- 48


يايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا (41) و سبحوه بكره و اصيلا (42) هو الذى يصلى عليكم و ملئكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤ منين رحيما (43) تحيتهم يوم يلقونه سلام و اعد لهم اجرا كريما (44) يايها النبى انا ارسلناك شهدا و مبشرا و نذيرا (45) و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا (46) و بشر المؤ منين بان لهم من الله فضلا كبيرا (47) و لا تطع الكافرين و المنافقين و دع اذئهم و توكل على الله و كفى بالله وكيلا (48)



ترجمه آيات
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ياد آوريد خدا را، ياد بسيار (41).
و صبح و شام تسبيحش بگوييد (42).
اوست كسى كه بر شما درود مى فرستد، و نيز ملائكه او، تا شما را از ظلمت ها به سوى نور در آورد، و خدا به مومنان مهربان است (43).
تحيتشان در روزى كه او را ديدار كنند سلام است ، براى ايشان اجرى محترمانه فراهم كرده است (44).
اى پيامبر اسلام ما تو را شاهد بر امت ، و نويدبخش و زنهارده آنان قرار داديم (45).
و قرارت داديم كه دعوت كننده به اذن خدا، و چراغى نوربخش باشى (46)
و مومنان را مژده بده كه از ناحيه خدا فضلى بس بزرگ دارند (47).
و كافران و منافقان را اطاعت مكن ، و آزارشان را واگذار كن و بر خدا توكل كن ، و خدا براى اعتماد كافى است (48).
بيان آيات
اين آيات مؤ منين را به ذكر و تسبيح دعوت نموده و به ايشان بشارت و وعده جميل مى دهد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را با صفات كريم خود خطاب نموده و به او دستور مى دهد كه به مؤ منين بشارت دهد، و كفار و منافقين را اطاعت نكند، احتمال اين نيز هست ، كه گفتار درباره مؤ منين در ايامى و گفتار درباره كفار و منافقين در ايامى ديگر نازل شده باشد.


يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا



معنى و مراد از ذكر و تسبيحى كه مؤ منان بدان امر شده اند و وجه اينكه فرمود:(سبحوه بكرة و اصيلا)
كلمه (ذكر) در مقابل (نسيان ) به معناى به ياد داشتن است ، و آن عبارت است از اينكه آدمى نيروى ادراك خود را متوجه ياد شده كند، حالا يا به اينكه نام آن را ببرد، و يا صفات او را به زبان جارى كند، خلاصه چيزى به زبان بگويد، كه حكايت از آن مذكور كند، اين يكى از مصاديق ذكر است ، (و گر نه مصداق مهم تر از آن اين است كه در قلب به ياد او باشى )


و سبحوه بكره و اصيلا



كلمه (تسبيح ) به معناى منزه داشتن است ، و اين كلمه نيز مانند كلمه ذكر بستگى به لفظ ندارد، هر چند تسبيح به لفظ يعنى گفتن سبحان الله نيز يكى از مصاديق آن است (و گرنه تسبيح در سويداى دل از آن مهم تر است ). كلمه (بكره ) به معناى اول روز و كلمه (اصيل ) به معناى آخر روز و بعد از عصر است ، و اگر تسبيح را مقيد به (بكره ) و (اصيل ) كرده ، براى اين است كه اين دو هنگام ، هنگام تحول احوال افق است ، در صبح ، افق تاريك روشن مى شود، و در غروب دوباره رو به تاريكى مى گذارد، و اين تغيير و دگرگونى مناسب با اين است كه خداى را منزه از تغير و تحول ، و معرض دگرگونى بودن بدانيم ، ممكن هم هست دو كلمه بكره و اصيل كنايه باشد از دوام ، مانند شب و روز در آيه (يسبحون له بالليل و النهار).


هو الذى يصلى عليكم و ملئكته ليخرجكم من الظلمات الى النور



مقصود از درود فرستادن خدا بربندگان كه بسيار ياد خدا مى كنند
معناى جامع كلمه (صلاه ) - به طورى كه از موارد استعمال آن فهميده مى شود - انعطاف است ، چيزى كه هست اين معناى جامع به خاطر اختلاف مواردى كه به آن نسبت داده مى شود مختلف مى شود، و به همين جهت بعضى گفته اند: صلات از خدا به معناى رحمت ، و از ملائكه به معناى استغفار، و از مردم دعا است ، ليكن اين را نيز بايد دانست كه هر چند صلات از خدا به معناى رحمت است ، اما نه هر رحمت ، بلكه رحمت خاصى كه ذخيره آخرت براى خصوص مؤ منين است ، و سعادت آخرتى آنان و فلاح ابديشان ، مترتب بر آن مى شود، و بدين جهت است كه به دنبال جمله مورد بحث علت صلوات فرستادن خداى تعالى را چنين بيان كرده : (ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤ منين رحيما) صلوات مى فرستد، تا شما را از تاريكى ها به سوى نور بيرون آورد، چون او همواره نسبت به مؤ منين رحيم است .
اين نكته را نيز بايد دانست كه خداى تعالى در كلام خود همواره ياد خود مر بندگان را مترتب كرده بر ياد بندگان مر او را، و فرموده : (فاذكرونى اذكركم ) همچنان كه فراموش كردن بندگان وى را، باعث فراموشى خدا مر بندگان را دانسته ، و فرموده : (نسوا الله فنسيهم )، يكى از مصاديق يادآورى خدا بندگان خود را، همانا درود فرستادن او بر آنان است ، و اين خود يادآورى ايشان است به رحمت ، كه مترتب شده بر ياد بندگان خداى خود را، چون فرمود: اگر خدا را بسيار ياد كنند، و او را صبح و شام تسبيح گويند، خدا هم بسيار بر آنان درود مى فرستد، و غرق نورشان مى كند، و از ظلمتها دورشان مى سازد.
همه اينها را بدان جهت گفتيم كه معلوم شود جمله او كسى است كه صلوات بر شما مى فرستد...، در مقام تعليل آيه قبل است ، كه مى فرمود: اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ياد كنيد، و اين تعليل همان قاعده كلى قبل را مى رساند، و مى فهماند كه اگر شما خدا را زياد ياد كنيد، خدا هم به رحمت خود زياد شما را ياد مى كند، و از ظلمتها به سوى نور بيرونتان مى سازد، و از اين معنا استفاده مى شود كه مراد از ظلمتها، ظلمتهاى فراموش كردن خدا، و غفلت از او است ، و مراد از نور نور ذكر خدا است .
(و كان بالمؤ منين رحيما) در اينجا با اينكه جا داشت بفرمايد (و كان بكم رحيما -
و او به شما مهربان است ) چون قبلا نام مؤ منين ذكر شده بود، ولى اين طور نفرمود، بلكه نام مؤ منين را دوباره تكرار كرد، تا دلالت كند بر اينكه سبب رحمت خدا همانا صفت ايمان ايشان است .


تحيتهم يوم يلقونه سلام و اعدلهم اجرا كريما



از ظاهر سياق بر مى آيد كه كلمه (تحيتهم ) مصدرى است كه به مفعول خود اضافه شده است ، و معنايش اين است كه ايشان تحيت گفته مى شوند، يعنى روزى كه پروردگارشان را ملاقات مى كنند از ناحيه او و از ناحيه ملائكه او، به ايشان تحيت و سلام گفته مى شود، به اين معنا كه ايشان در روز لقاى خدا در امنيت و سلامتى هستند، و هيچ مكروهى و عذابى به ايشان نمى رسد.
(و اعد لهم اجرا كريما) - يعنى اجرى بسيار بزرگ و آبرومند براى ايشان آماده كرده است .


يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا



اشاره به معناى (شاهد) و (سراج منير) بودن پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله و سلم )
معناى شاهد بودن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، در تفسير آيه (لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا) و در آيات ديگرى كه مساله شهادت آن جناب را متعرض است ، بيان كرده و گفتيم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در دنيا شاهد بر اعمال امت است ، و آنچه امت مى كنند او تحمل نموده روز قيامت آن را اداء مى كند، و نيز گفتيم : كه بعد از او امامان شاهد امت هستند، و آن جناب شاهد شاهدان است .
و معناى (مبشر) و (نذير) بودن او اين است كه مؤ منين مطيع خدا و رسول را به ثواب خدا و بهشت بشارت ، و كفار عاصى را به عذاب خدا و آتش او انذار مى دهد.


و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا



دعوت آن جناب به سوى خدا همان دعوت مردم است به سوى ايمان به خداى يگانه ، كه لازمه آن ايمان به دين خدا است ، و اگر دعوت آن جناب را مقيد به اذن خدا كرد، بدان جهت است كه به مساله بعثت و نبوت او اشاره كند.
و (سراج منير) بودنش به اين است ، كه آن جناب را طورى قرار داد كه مردم به وسيله او به سعادت خود و به راه نجاتشان از ظلمتهاى شقاوت و مراهى هدايت شوند، و بنابراين ، تعبير مزبور از باب استعاره است ، و اينكه بعضى گفته اند: مراد از(سراج منير)، قرآن است ،
و تقدير آيه (ذا سراج منير - صاحب سراجى منير) است ، بيهوده خود را به زحمت انداخته اند.


و بشر المؤ منين بان لهم من الله فضلا كبيرا



كلمه (فضل ) به معناى عطا كردن بدون استحقاق گيرنده است ، و در جاى ديگر عطاى خود را توصيف كرده و فرموده : (من جاء بالحسنه فله عشر امثالها)، و نيز فرموده : (لهم ما يشاون فيها و لدينا مزيد)، كه در اين دو آيه بيان كرده كه او از ثواب آن قدر مى دهد، كه يك مقدارش در مقابل عمل قرار مى گيرد، و بيشترش در مقابل عملى قرار نمى گيرد، و اين همان فضل است ، و در آيه شريفه هيچ دليلى نيست بر اينكه دلالت كند كه اين اجر زيادى مخصوص آخرت است .


و لا تطع الكافرين و المنافقين و دع اذاهم و توكل على الله ...



معناى اطاعت كافران و منافقان در اول سوره گذشت .
(ودع اذاهم ) يعنى آنچه به تو آزار مى رسانند رها كن ، و در مقام پى گيرى آن برميا، و خود را مشغول بدان مساز، دليل بر اينكه معنايش اين است كه ما گفتيم ، جمله (و توكل على الله ) است ، يعنى تو خود را در دفع آزار آنان مستقل ندان ، بلكه خدا را وكيل خود در اين دفع بدان ، و خدا براى وكالت كافى است .
بحث روايتى رواياتى درباره فضيليت ذكر خدا درذيل آيه : (يا ايها الذين آمنوا ذكروا الله ذكرا كثيرا)
در كافى به سند خود از ابن قداح ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : هيچ چيزى در عالم نيست مگر آنكه حد و اندازه اى دارد، كه وقتى بدان حد رسيد تمام مى شود، مگر ذكر خدا كه هيچ حدى برايش نيست ، كه بگويى وقتى از اين حد گذشت ديگر ذكر خدا خوب نيست ، خداى عزوجل واجباتى را واجب كرد كه هر كس آن واجبات را بجا آرد حدش را آورده ، مثلا ماه مبارك رمضان حد روزه واجب ، و حج خانه خدا، حد آن است ، هر كس آن ماه را روزه بدارد، و حج واجب را بجا بياورد، حدش را آورده ، اما ذكر خدا چنين نيست ، چون خدا به اندك آن راضى نيست ، و براى زيادش هم حدى معين نكرده ، امام (عليه السلام ) سپس ‍ اين آيه را تلاوت كرد: (يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكره و اصيلا،)
مجددا فرمود: به طورى كه مى بينيد در اين آيه براى ذكر، حدى معين نفرموده .
آن گاه فرمود: پدرم كثير الذكر بود بارها من با او قدم مى زدم ، و مى ديدم كه مشغول ذكر است ، با او غذا مى خوردم ، مى ديدم مشغول ذكر است ، با مردم سخن مى گفت مع ذلك سخن با مردم او را از ذكر خدا باز نمى داشت ، و من بارها مى ديدم كه زبانش به سقف دهانش متصل است مى گويد: (لا اله الا الله ).
و نيز بارها ما را جمع مى كرد، و وادارمان مى ساخت به گفتن ذكر، تا آفتاب طلوع مى كرد، و وادارمان مى كرد به اينكه هر كدام مى توانيم قرآن بخوانيم و هر كدام از خواندن قرآن عاجزيم ، ذكر بگوييم .
آرى آن خانه اى كه ذكر خدا در آن بسيار شود، بركتش بسيار مى شود، و ملائكه در آن خانه حاضر، و شيطانها دور مى گردند، و آن خانه براى اهل آسمانها آنچنان درخشنده است كه ستارگان براى اهل زمين ، و خانه اى كه در آن قرآن خوانده نشود، و ذكر خدا در آن نشود، بركتش كم است ، و ملائكه از آن خانه گريزان ، و در عوض شيطانها در آن حاضر مى شوند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم فرمود: آيا مى خواهيد شما را به بهترين اعمال خبر دهم ؟ عملى كه از نظر بالا بردن درجه شما از همه اعمال موثرتر است ، و درجه شما را بالاتر مى برد، و از هر عملى ديگر نزد سلطان شما، و مالكتان پاكيره تر است ، و از درهم و دينار برايتان بهتر، و حتى از اين هم برايتان بهتر است كه با دشمن خود بجنگيد، شما ايشان را بكشيد و ايشان شما را بكشند؟ اصحاب عرضه داشتند: بله ، بفرماييد، فرمود: بسيار ذكر خداى عزوجل گفتن است .
آن گاه امام صادق (عليه السلام ) اضافه كردند كه مردى نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و عرضه داشت : بهترين اهل مسجد كيست ؟ فرمود آن كس كه بيشتر ذكر مى گويد.
و نيز رسول خدا فرمود: به هر كس زبانى ذكرگو داده شد، خير دنيا و آخرتش داده اند، و در معناى آيه (و لا تمنن تستكثر) فرمود: آنچه از عمل خير كه براى خدا انجام مى دهى زياد مشمار، و به نظرت جلوه نكند.
و در همان كتاب به سند خود از ابى المعزاء (نام بقيه رجال حديث را انداخته )
روايت كرده كه گفت : امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمود: هر كس خدا را در نهان ذكر گويد، خدا را ذكر بسيار گفته ، چون منافقين علنى ذكر خدا مى گفتند، و چون به خلوت مى رفتند، به ياد خدا نبودند، و خداى تعالى درباره ايشان فرموده : (يراون الناس و لا يذكرون الله الا قليلا - با مردم ريا مى كنند، و خدا را جز اندكى ذكر نمى گويند).
مؤ لف : اين استفاده اى كه امام از آيه شريفه كرده ، استفاده لطيفى است ، (چون آيه شريفه ذكر علنى را اندك شمرده ، كه مفهومش اين مى شود كه ذكر سرى ذكر كثير است ).
و در خصال از زيد شحام روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هيچ بلايى براى مومن سخت تر از اين سه بلاء نيست ، كه از سه نعمت محروم شود شخصى . پرسيد: آن سه نعمت چيست ؟ فرمود: يارى مسلمان با آنچه خدا به او روزى كرده ، دوم انصاف دادن و خود را جاى ديگران فرض كردن ، و سوم زياد خدا را ذكر كردن ، البته منظور من از ذكر بسيار گفتن ، (سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر) تنها نيست ، هر چند كه آنهم ذكر خدا است ، و ليكن منظور من ذكر خدا در هنگام استفاده و بهره مندى از حلال او، و باز ذكر خدا در هنگام برخورد به حرام او است .
و در الدر المنثور است كه احمد، ترمذى ، بيهقى ، از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت شخصى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد: كدام يك از بندگان خدا در روز قيامت درجه بالاترى نزد خدا دارند؟ فرمود: آنان كه ذكر خدا بسيار مى گويند. من عرضه داشتم : يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) حتى از جهاد كنندگان در راه خدا هم بالاترند؟ فرمود: آنها كه ذكر خدا مى گويند، حتى از مجاهدى هم كه با شمشير خود جهاد كند، تا شمشيرش بشكند، و خود غرق خون شود، بالاترند.
و در كتاب علل به سند خود از عبدالله بن حسن ، از پدرش ، از جدش حسن بن على (عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود: عده اى يهودى نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند، از همه عالمترشان مسائلى از آن جناب پرسيد، از جمله مسائلى كه پرسيد اين بود، كه چرا تو را محمد، احمد، ابوالقاسم ، بشير، نذير، و داعى ، ناميدند؟ آن حضرت فرمود: اما مرا داعى خواندند، چون من مردم را به دين پروردگار عزوجل خود مى خوانم ، و اما نذيرم خوانند،

next page

fehrest page

back page