تفسير الميزان جلد ۱۸

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۹ -


و معناى (يخلفون ) اين است كه جانشين بنى آدم باشند، و معناى آيه اين است كه : اگر مـا بـخـواهـيـم مـى تـوانـيـم هـمـه شـمـا انـسـان هـا را هـلاك كـنـيـم ، و بدل از شما ملائكه را در زمين سكونت دهيم تا زمين را آباد و خدا را عبادت كنند.
ليكن اين تفسير آنطور كه بايد و شايد با نظم آيه سازگار نيست .
مقصود از اينكه (عيسى علم به قيامت است )


و انه لعلم للساعه فلا تمترن بها و اتبعون هذا صراط مستقيم



ضـمـيـر در (انه ) به عيسى (عليه السلام ) برمى گردد، و مراد از اينكه مى فرمايد (عـيـسـى عـلم به قيامت است ) اين است كه وسيله علم به قيامت است . و معناى آيه اين است عـيسى وسيله اى است كه با آن مى توان به قيامت علم يافت ، براى اينكه هم خودش بدون پدر خلق شده ، و هم اينكه مرده را زنده مى كند، پس براى خدا كارى ندارد كه قيامت را بپا كـنـد، و مـوجـودات مـرده را زنـده كـنـد، پـس ‍ ديگر در مساءله معاد شك نكنيد، و به هيچ وجه ترديد نداشته باشيد.
بـعـضـى ديـگر در معناى جمله (عيسى علم به قيامت است ) گفته اند: مراد اين است كه آن جـنـاب يـكـى از دليـل هـاى نـزديـك شـدن قـيـامـت اسـت ، كـه قبل از قيامت به زمين نازل مى شود، و مردم از آمدنش مى فهمند كه قيامت نزديك شده .
بـعـضـى ديـگـر گـفته اند: اصلا ضمير (انه ) به قرآن برمى گردد، و معناى اينكه قـرآن عـلم بـه قـيـامـت اسـت ، ايـن اسـت كـه آخـريـن كـتـابـى اسـت كـه از آسـمـان نـازل مـى شـود، و بـا نـزولش هـمـه مـى فـهـمـنـد كـه تـا قـيـامـت ديـگـر كـتـابـى نازل نمى شود.
ليـكـن ايـن دو وجه نمى تواند تفريع و نتيجه گيرى (فلا تمترن بها) را آنطور كه بايد توجيه كند.
و در باره جمله (و اتبعون هذا صراط مستقيم ) بعضى گفته اند: كلامى است از خود خداى تـعـالى ، و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه هـدايـت مـرا و يـا شـرع مـرا و يـا رسول مرا پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است .
بـعـضى ديگر گفته اند كلامى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به امر خداى تعالى فرموده .


و لا يصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين



كلمه (صد) به معناى صرف و باز دارى است . و بقيه الفاظ آيه روشن است .


و لما جاء عيسى بالبينات قال قد جئتكم بالحكمه ...



مراد از (بينات )، آيات بينات است ، از قبيل معجزات . و مراد از حكمت معارف الهى است ، از قبيل عقايد حقه و اخلاق فاضله .
(و لابـيـن لكم بعض الذى تختلفون فيه ) - يعنى براى شما حكم حوادث و افعالى كـه در حـكـمـش اخـتـلاف مـى كـنـيـد بـيـان مـى كـنـم . هـر چـنـد ظـاهـر آيـه مـطـلق اسـت ، هـم شـامـل اعـتـقـادات مـورد اخـتـلاف كـه كـدام حـق و كـدام بـاطـل اسـت مـى شـود، و هـم شـامـل افـعـال و حـوادثـى كه در حكمش اختلاف مى شود، و ليكن به خاطر اينكه جمله (قد جـئتـكـم بـالحـكـمـه ) قـبـل از آن واقـع شـده ، مـنـاسـب تـر آن است كه مختص به حوادث و افعال باشد - و خدا داناتر است .
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفته اند: مراد از جمله (بعض الذى تختلفون فيه ) بعضى از مسائل مورد اختلاف نيست ، بلكه همه آنها است .
و ايـن بـطـورى كـه مـى بـيـنـيـد حـرف عـجـيـبـى اسـت كـه كـلمـه (بـعـض ) بـه مـعـناى كل باشد.
بـعـضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه من حكمت آوردم تا براى شما تنها امور دينتان را بيان كنم ، نه امور دنيايتان را. ولى نه الفاظ آيه بر اين معنا دلالت دارد، و نه مقام آيه .

(فـاتـقـوا اللّه و اطـيـعـون ) - در ايـن جمله تقوى را به خدا نسبت داده ، و اطاعت را به رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ). و از قـول آن جـنـاب فـرمـوده (پـس از خـدا بـتـرسـيـد و مـرا اطـاعـت كـنـيـد) تـا ايـن مـعـنـا را مسجل كند، كه او جز رسالت ادعايى ندارد.


ان اللّه هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم



ايـن آيـه حـكايت دعوت حضرت عيسى (عليه السلام ) است تنها به عبادت خدا و اينكه تنها خـداى عـزوجـل رب او،و رب هـمـگـى ايـشـان اسـت . و بـا ايـن بـيـان عـليـه كـسـى كـه قائل به الوهيت آن جناب بود اتمام حجت مى كند.


فاختلف الاحزاب من بينهم فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اليم



ضـمـيـر جـمـع در (مـن بـيـنـهـم ) به مردمى برمى گردد كه عيسى (عليه السلام ) به سـويـشـان گـسيل شده بود. مى فرمايد حزبهاى مختلف از بين امت عيسى در امر وى اختلاف كردند: بعضى به وى كفر ورزيدند، و عيبش گفتند. و جمعى ديگر به وى ايمان آوردند و در باره اش غلو كردند. و جمعى راه ميانه و اعتدال را رفتند.
و جـمـله (فـويـل للذيـن ظـلمـوا من عذاب يوم اليم ) تهديد و وعيدى است عليه دو طائفه اول ، آنها كه عيبش گفتند، و آنها كه در باره اش ‍ غلو كردند.
آيات 78 - 66 سوره زخرف


هل ينظرون الا الساعه ان تاتيهم بغته و هم لا يشعرون (66) الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين (67) يا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون (68) الذين امنوا بآيتنا و كـانـوا مـسـلمين (69) ادخلوا الجنه انتم و ازواجكم تحبرون (70) يطاف عليهم بصحاف من ذهـب و اكـواب و فـيـها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين و انتم فيها خالدون (71) و تلك الجنه التـى اورثـتـمـوهـا بما كنتم تعملون (72) لكم فيها فاكهه كثيره منها تاءكلون (73) ان المـجـرمـيـن فى عذاب جهنم خالدون (74) لا يفتر عنهم و هم فيه مبلسون (75) و ما ظلمناهم و لكـن كـانـوا هـم الظـالمـيـن (76) و نـادوا يـا مـالك ليـقـض عـليـنـا ربـك قال انكم ماكثون (77) لقد جئناكم بالحق و لكن اكثركم للحق كارهون (78).



ترجمه آيات
آيـا مـنـتظر همينند كه قيامت ناگهانى و در حالى كه از آن بى خبرند به سر وقتشان آيد؟ (66).
آن روز دوستان دنيائى دشمن يكديگرند مگر پرهيزكاران (67).
(كـه بـه ايـشان گفته مى شود) اى بندگان من نه هيچ ترسى امروز بر شما هست ، و نه اندوهناك خواهيد شد (نه مكروهى قطعى داريد و نه مكروهى احتمالى ) (68).
كسانى كه به آيات ما ايمان آوردند و تسليم اراده ما شدند (69).
داخل بهشت شويد هم خودتان و هم همسرانتان و به سرور پردازيد (70).
در بهشت قدحها از طلا و تنگ ها برايشان در گردش است ، و در آن هر چه كه نفس اشتهايش كند و چشم لذت ببرد وجود دارد، و شما در آن جاودانيد (71).
(و بـه شـمـا گـفـتـه مـى شـود) ايـن اسـت كـه بهشت كه شما بخاطر اعمالى كه كرديد از ديگران ارث برديد (72).
براى شما در بهشت ميوه ها بسيار است ، و از آن مى خوريد (73).
به درستى مجرمين در عذاب جهنم جاودانند (74).
و هيچ تخفيفى برايشان نيست ، و براى هميشه از نجات ماءيوسند (75).
و ما به ايشان ستم نكرديم ليكن خودشان ستمگر بودند (76).
و نـدا كـردند كه هان اى مالك دوزخ پروردگار خود را بخوان تا مرگ ما را برساند، مى گويد: نه ، شما ديگر مرگ نداريد، و هميشه زنده ايد (77).
آن روز كـه حـق را بـرايـتان آورديم بيشترتان نسبت به آن كراهت داشتيد (بناچار امروز هم بايد با كراهت زندگى كنيد) (78).
بيان آيات
در ايـن آيـات دو بـاره بـه انـذار قـوم بـرگـشته ، از قيامت تخويفشان مى كند، و نيز به مال حال پرهيزكاران و مجرمين و ثواب و عقابشان در قيامت اشاره مى فرمايد.


هل ينظرون الا الساعه ان تاتيهم بغته و هم لا يشعرون



كـلمـه (يـنظرون ) از مصدر (نظر) و به معناى انتظار است . و كلمه (بغته ) به مـعـنـاى ناگهانى است . و مراد از اينكه فرمود: (و ايشان نمى فهمند) غفلتشان از قيامت اسـت ، بـه خـاطـر ايـنـكه سرگرم به امور دنيايند، همچنان كه فرموده : (ما ينظرون الا صـيـحـه واحده تاخذهم و هم يخصمون ) و بنابر اين در جمله (بغته و هم لا يشعرون ) معنا مكرر نشده .
و معناى آيه اين است كه : اين كفار با كفر و تكذيبشان به آيات خدا انتظار نمى كشند مگر آمـدن قـيـامـت را كـه بـه طـور نـاگـهـانـى بـيـايـد، و نـيـز در حـالى بـيايد كه ايشان با اشتغال به امور دنيايشان به كلى از آن غافل باشند.
و خـلاصـه : حـالشـان حـال كـسـى اسـت كـه هـلاكت تهديدشان مى كند، و هيچ در صدد پيش گيرى از آن و يافتن وسيله اى براى نجات از آن نباشند، و در عوض بنشينند و منتظر آمدن هـلاكـت بـاشـند. پس در اين تعبير كنايه اى به كار رفته ، يعنى به كنايه فهمانده كه كفار اعتنايى به ايمان به حق ندارند تا به وسيله آن از عذاب اليم نجات يابند.
بيان اينكه همه دوستان جز متقين در قيامت دشمنان يكديگرند


الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين



كـلمـه (اخـلاء) جـمـع (خـليـل ) اسـت كـه بـه مـعـنـاى دوسـت اسـت . و اگـر دوسـت را خـليـل گـفته اند، بدان جهت است كه آدمى (خلت ) يعنى حاجت خود را به او مى گويد، و او حاجت وى را برمى آورد. و ظاهرا مراد از (اخلاء) مطلق كسانى است كه با يكديگر محبت مـى كـنـنـد، چـه مـتـقين و اهل آخرت كه دوستيشان با يكديگر به خاطر خدا است ، نه بخاطر منافع مادى ، و چه اهل دنيا كه دوستى هايشان به منظور منافع مادى است . اين را بدان جهت گـفـتـيـم كـه مـتـوجـه شـوى اسـتـثـنـاء (الا المـتـقـيـن ) اسـتـثـنـاء مـتـصـل اسـت ، نـه مـنـقـطـع چـون مـتـقـيـن در گـروه (اخـلاء) داخل هستند، و كلمه (الا) آنها را استثناء مى كند.
و امـا ايـنـكـه چرا همه دوستان ، به استثناء متقين دشمن يكديگرند، براى اين است كه لازمه دوستى طرفينى اين است كه يكطرف ، طرف ديگر را در مهماتش كمك كند، و اين كمك وقتى در غير رضاى خدا باشد، در حقيقت كمك به بدبختى و شقاوت و عذاب دائمى آن طرف است ، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديـگـر در حـكـايت گفتار ستمگران در قيامت فرموده : (يا ويلتى ليـتـنـى لم اتـخذ فلانا خليلا لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جاءنى ) به خلاف دوستى هـاى مـتـقـين كه همه مايه پيشرفت آنان در راه خدا است ، و در روز قيامت همه به سود ايشان خواهد بود.
و در خـبـرى از رسـول خـدا هـم آمـده كه : چون قيامت به پا شود، پيوند ارحام قطع ، و همه نـسب ها گسيخته مى گردد، و برادرى ها همه باطل مى شود، مگر برادرى در راه خدا، و اين فـرمـوده خـداسـت كـه مـى فرمايد: (الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين ) و اين روايـت را الدر المـنـثـور در تـفـسـيـر ايـن آيـه از سـعـد بـن مـعـاذ نقل كرده است .


يا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون



ايـن آيـه شـريـفـه خـطـابـى اسـت كـه خداى تعالى در قيامت به متقين دارد، شاهدش هم جمله (ادخلوا الجنه ) است . و در اين خطاب ايشان را از هر ناملايمى احتمالى يا قطعى ايمنى مى دهد، چون فرموده (نه خوف داريد، و نه اندوه ) و مورد خوف ناملايم احتمالى است ، و مـورد انـدوه نـامـلايـم قـطـعـى ، و وقـتـى خوف و اندوه نداشته باشند، قطعا اين دو قسم ناملايم را هم نخواهند داشت .


الذين امنوا باياتنا و كانوا مسلمين



مـوصـول (الذيـن ) بدل از مناداى مضاف در نداى (يا عبادى ) است . ممكن هم هست صفت آن باشد. و منظور از (آيات ) همه آن چيزهايى است كه بر وجود خداى تعالى دلالت مى كـنـد، چـه پـيغمبر باشد، و چه كتاب ، و چه معجزه ، و چه چيزهاى ديگر. و منظور از اسلام تسليم بودن به اراده و اوامر خداى عزّوجلّ است .


ادخلوا الجنه انتم و ازواجكم تحبرون



ظاهر اينكه امر مى فرمايد به داخل شدن در بهشت ، اين است كه مراد از ازواج همان همسران مـؤ مـن در دنـيـا باشد، نه حور العين ، چون حور العين در بهشت هستند، و خارج آن نيستند تا با اين فرمان داخل بهشت شوند.
و كـلمـه (تـحـبـرون ) از مـصـدر (حبور) است ، و - به طورى كه گفته اند - به مـعناى سرورى است كه حبار و آثارش در وجهه انسان نمودار باشد و كلمه (حبره ) به مـعـنـاى زيـنـت و هـيـئت زيـبـا اسـت . و مـعـنـاى جـمـله ايـن اسـت كـه : داخـل بـهـشـت شـويـد شـمـا و هـمـسـران مـؤ مـنـتـان در حـالى كـه خـوشـحـال بـاشيد، آن چنان كه آثار خوش حالى در وجهه شما نمودار باشد. و يا آن چنان كه بهترين قيافه را دارا باشيد.


يطاف عليهم بصحاف من ذهب و اكواب ...



كـلمـه (صـحـاف ) جـمـع (صـحفه ) است ، و صحفه به معناى كاسه و يا كوچكتر از كاسه است . و كلمه (اكواب ) جمع (كوب ) است كه به معناى كوزه اى است كه دسته نـداشـتـه بـاشـد. و آوردن دو كـلمـه (صـحـاف ) و (اكـواب ) اشـاره اسـت بـه اينكه اهل بهشت هم داراى طعامند، و هم داراى شراب ، در صفحه ها طعام مى خورند، و از كوب ها آب مى نوشند.
و اگـر در آيـه قـبـلى ، مؤ منين مخاطب و حاضر فرض شده بودند، و به ايشان مى فرمود داخـل بـهـشـت شويد ولى در اين آيه غايب فرض ‍ شده اند، مى فرمايد (براى آنان دائما قـدح مـى آورنـد و جـام مـى بـرنـد) ايـن التـفـات بـه مـنـظـور تـجـليـل و احـتـرام از ايـشـان اسـت ، مـى خـواهـد بـفـهـمـانـد آنـقـدر از مـؤ مـنـيـن تـجـليـل بـه عـمـل مى آيد كه بايد آن را براى ديگران تعريف كرد، و روى از خود مؤ منين برگردانيده ، به كفار گفت مؤ منين چنين مقاماتى دارند تا بيشتر غبطه بخورند، و صدق آنچه وعده داده شده بودند بهتر روشن گردد.
معناى جمله : (فيها ما تشتهيه الانفس و تلذّ الاعين ) در وصف بهشت
(و فـيـها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين ) - ظاهرا مراد از (ما تشتهيه الانفس آنچه دلها هـوس مـى كـنـد) چـيـزهـايـى اسـت كـه شـهـوت طـبـيـعـى بـدان تـعـلق دارد، از قـبـيـل چـشـيـدنيها، بوئيدنيها، شنيدنى ها، و لمس كردنيها، و خلاصه چيزهايى كه انسان و حـيـوان در لذت بـردن از آنـهـا مـشـتـركـنـد. و مـراد از (تـلذذ چـشـمـهـا) جـمـال و زيـنـت اسـت ، و قهرا منظور از آن ، چيزهايى است كه تقريبا اختصاص به انسانها دارد، مـانند مناظر بهجت آور، و رخساره هاى زيبا، و لباس هاى فاخر. و به همين جهت تعبير را تـغـيير داد. از آنچه كه ارتباط به نفس ‍ دارد و مورد علاقه آن است تعبير به شهوت و اشتهاء كرد، و از آنچه ارتباط با چشم دارد تعبير به لذت فرمود. و لذائذ نفسانى هم در نزد ما انسانها منحصر در اين دو قسم است .
ممكن هم هست لذائذ روحى و عقلى را هم در لذائذ چشمها گنجاند، چون التذاذ روحى خود رويت و تماشاى قلب است .
در مجمع البيان مى گويد: خداى سبحان در جمله (ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين ) تمامى نـعـمت هاى بهشتى را در عبارتى كوتاه آورده كه اگر تمامى خلائق جمع شوند و بخواهند انـواع نـعمت هاى بهشتى را توصيف كنند، نمى توانند وصفى پيدا كنند، كه در اين عبارت كوتاه نباشد و دو صفت (ما تشتهيه الانفس ) و (تلذ الاعين ) شاملش نباشد.
(و انتم فيها خالدون ) - اين جمله هم خبر است و هم وعده و هم بشارت به اينكه شما مؤ منان الى الابد در اين نعمت خواهيد بود، و معلوم است كه علم به اين بشارت ، لذتى روحى مـى آورد، كـه بـا هـيچ مقياسى قابل قياس با ساير لذتها نيست ، و با هيچ مقدارى تقدير نمى شود.


و تلك الجنه التى اورثتموها بما كنتم تعملون



بـعـضـى از مفسرين گفته اند: معناى (اورثتموها) اين است كه جنت به پاداش اعمالتان بـه شـمـا داده شـده . بـعـضى ديگر گفته اند: معنايش ‍ اين است كه آن را از كفار به ارث بـرده ايـد، چـون اگـر كـفـار هـم ايـمـان آورده و عـمـل صـالح مـى كـردنـد، داخـل آن مـى شـدنـد. و مـا در تـفـسير آيه شريفه (اولئك هم الوارثون ) در باره اين دو احتمال بحث كرده ايم .



لكم فيها فاكهه كثيره منها تاكلون



در ايـن آيـه شـريـفـه مـيـوه را بـه طـعـام و شـرابـى كـه در آيـه قبل به آن اشاره فرموده بود اضافه فرمود تا همه نعمت ها را شمرده باشد. و كلمه (من ) در (مـنـهـا تـاكـلون ) بـراى تـبـعـيـض است ، و اين كلمه خالى از اين اشاره نيست كه نعمتهاى بهشتى تمام شدنى نيست ، هر قدر هم بخوريد قسمتى از آن را خورده ايد.


ان المجرمين فى عذاب جهنم خالدون لا يفتر عنهم و هم فيه مبلسون



مـنـظور از (مجرمين ) كسانى است كه در همان روز هم متصف به جرم هستند، در نتيجه كلمه مـذكـور هـم گـنـهـكاران را شامل مى شود و هم كفار را. مؤ يد اين معنا آن است كه اين كلمه در مـقـابـل كـلمه (متقين ) قرار گرفته كه از كلمه (مؤ منين ) خصوصى تر است و تنها شامل مؤ منين با تقوى مى شود.
و كـلمـه (يفتر) مضارع مجهول از مصدر (تفتير) است كه به معناى تخفيف و كم كردن اسـت . و كـلمـه (مـبـلسون ) جمع اسم فاعل از مصدر (ابلاس ) به معناى نوميد كردن اسـت . مـى فرمايد مجرمين كه در عذاب جهنم قرار دارند از رحمت خدا و يا از بيرون شدن از دوزخ نوميدند.


و ما ظلمناهم و لكن كانوا هم الظالمين



مـا بـه ايشان ستم نكرده ايم و ليكن خودشان ستمكاران بودند. براى اينكه خداى تعالى تنها جزاى اعمالشان را به ايشان داده پس اين خودشان بودند كه به خود ستم كردند، و نفس خويش را با اعمال زشت به شقاوت و هلاكت افكندند.


و نادوا يا مالك ليقض علينا ربك قال انكم ماكثون




منظور از كلمه مالك همان دربان دوزخ است كه در اخبار و روايات عامه و خاصه نيز به اين نام ناميده شده .
مجرمين ، مالك دوزخ را خطاب مى كنند و آنچه را كه بايد از خدا بخواهند از او مى خواهند، و ايـن بـدان جـهـت اسـت كـه اهـل دوزخ محجوب از خدا هستند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (كـلا انـهـم عـن ربـهـم يـومـئذ لمـحـجـوبـون )، و نـيـز فـرمـوده : (قال اخسئوا فيها و لا تكلمون ).
پـس مـعناى آيه مورد بحث اين مى شود: مجرمين از مالك دوزخ درخواست مى كنند كه او از خدا درخواست كند كه مرگشان را برساند.
مـعـنـاى (قـضـاء عـليـه ) مـيـرانـدن اسـت ، و مـنـظـور مـجـرمـيـن از ايـن مرگ معدوم شدن و بـاطـل مـحـض گشتن است تا شايد به اين وسيله از عذاب اليم و شقاوتى كه دارند نجات يـابـنـد. و ايـن هـم يـكـى از مـواردى است كه ملكات دنيوى دوزخيان ظهور مى كند و از پرده بـرون مـى افـتـد، چـون در دنـيـا هـم كـه بـودنـد مـرگ را نـابـودى مـى پـنـداشـتـنـد، نـه انـتـقـال از سرائى به سرائى ديگر، لذا در دوزخ تقاضاى مرگ مى كنند، مرگ به همان مـعـنـايى كه در دنيا در ذهنشان مرتكز بود، و گر نه بعد از مردن فهميدند كه حقيقت مرگ چيست و ديگر معنا ندارد كه چنان حقيقتى را درخواست كنند، اما ناخودآگاه ملكاتشان ظهور مى كند.
(قـال انـكـم مـاكـثـون ) - يـعنى مالك به ايشان مى گويد: نه ، شما در همين زندگى شقاوت بار و در اين عذاب اليم خواهيد بود.
مـــراد از ايـــنـكه در جواب در خواست مرگ ، به دوزخيان گفته مى شود: (اكثر شما از حقكراهت داشتيد)


لقد جئناكم بالحق و لكن اكثركم للحق كارهون



از ظاهر اين آيه برمى آيد كه تتمه كلام مالك دوزخ باشد كه از زبان ملائكه - كه خود او نـيـز از آنـهـا اسـت - مـى گويد: ما در دنيا برايتان حق را آورديم ، اما شما از حق كراهت داشـتـيـد. بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: كـلام خـداى تـعـالى اسـت ، ولى ايـن احـتـمـال بـعـيـد اسـت ، چـون در آيـات قـبـل گـفـتـيـم كـه اهل دوزخ از پروردگارشان محجوبند، و خدا با ايشان تكلم نمى كند.
و خـطـاب (كـم ) در آيـه شـريـفـه بـه دوزخـيان است ، بدان جهت كه انسانند، در نتيجه مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : مـا بـراى شـمـا انسانها حق آورديم ، ولى بيشتر شما - كه همان مجرمانند - از حق كراهت داشتيد.
بـعـضـى از مـفـسـريـن گفته اند: مراد از (حق ) مطلق حق است ، هر چه مى خواهد باشد، و بـيـشـتـر دوزخـيان از هر چيزى كه مصداق حق بود كراهت و تنفر داشتند. و اما حقى كه معهود اذهـان اسـت ، يعنى دين حق كه همان توحيد و قرآن است ، تمامى دوزخيان از آن كراهت و تنفر داشتند نه بيشتر آنان .
و مـنـظـور از ايـن كـه فرمود از حق كراهت داشتيد، كراهت بحسب طبع ثانوى است كه در اثر ارتكاب پى در پى گناهان در آدمى پيدا مى شود، چون هيچ بشرى نيست كه بر حسب طبع خدادادى و فطرت اوليش از حق كراهت داشته باشد، زيرا خداى تعالى فطرت بشر را بر اسـاس حـق نـهـاده ، و اگـر غير اين بود و افرادى به حسب طبع خدا داديشان متنفر از حق مى بـودنـد، ديـگـر تـكـليـف كـردنـشـان بـه پـذيـرفـتـن حـق ، تـكـليـف بـه ما لا يطاق و غير مـعـقـول بـود، قـرآن كـريـم هم تمامى افراد بشر را مطبوع به يك طبع ، و مفطور به يك فطرت مى داند، و مى فرمايد: (لا تبديل لخلق اللّه ) و نيز مى فرمايد: (و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها).
از آيه مورد بحث اين نكته استفاده مى شود كه ملاك در سعادت بشر تنها و تنها پذيرفتن حق ، و ملاك در شقاوتش رد كردن حق است .
آيات 89 - 79 سوره زخرف


ام ابـرمـوا امـرا فـانـا مبرمون (79) ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجوئهم بلى و رسلنا لديـهـم يـكـتـبـون (80) قـل ان كـان للرحـمـن ولد فـانـا اول العـابـديـن (81) سبحان رب السموات و الارض رب العرش عما يصفون (82) فذرهم يـخـوضـوا و يـلعـبـوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون (83) و هو الذى فى السماء اله و فـى الارض اله و هـو الحـكـيـم العـليـم (84) و تبارك الذى له ملك السموات و الارض و ما بـينهما و عنده علم الساعه و اليه ترجعون (85) و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا مـن شـهـد بـالحـق و هـم يـعـلمـون (86) و لئن سـالتـهـم مـن خـلقـهم ليقولن اللّه فانى يـوفـكـون (87) و قـيـله يـرب ان هـولاء قـوم لا يـومـنـون (88) فـاصـفـح عـنـهـم و قل سلام فسوف يعلمون (89)



ترجمه آيات
بلكه ميثاقى (عليه پيامبر ما محكم كرده اند) كه ما نيز كيد خود را عليه ايشان محكم خواهيم كرد (79).
و يـا پـنـداشـتـه انـد كـه مـا سـر و نـجـوايـشـان را نـمـى شـنـويـم ، بـله مـى شـنويم ، و فرستادگان ما نزد ايشان هستند، و مى نويسند (80).
بگو: اگر براى رحمان فرزندى باشد قبل از هر كس من او را مى پرستيدم (81).
ولى مـنـزه اسـت پـروردگار آسمانها و زمين ، و مدبر عرش از آنچه اينان در توصيفش مى گويند (82).
پـس رهـايـشـان كن در اباطيل خود فرو روند، و سرگرم باشند، تا روزى را كه وعده داده شده اند ديدار كنند (83).
و او كسى است كه هم در آسمان معبود است و هم در زمين ، و او حكيم و عليم است (84).
و كسى كه ملك آسمانها و زمين و ما بين آن دو از او است ، مصدر خير بسيار است ، و علم قيامت نزد او و بازگشت شما همه به سوى او است (85).
و مـعـبـودهـايـى كه به جاى خدا عبادت مى كنند، مالك شفاعت ايشان نيستند، تنها كسانى مى توانند شفاعت كنند كه به دين حق شهادت داده عالم به كرده هاى خلق بوده باشند (86).
و اگـر از مـشركين بپرسى چه كسى ايشان را خلق كرده به يقين خواهند گفت اللّه ، (بگو با اين حال ) به كجا منحرف مى شويد؟ (87).
خـدا بـه سـخـن پيامبرش نيز عالم است كه گفت : پروردگارا اينان مردمى هستند كه ايمان نمى آورند (88).
پس از ايشان درگذر و با ايشان به سلم رفتار كن كه به زودى خواهند فهميد (89).
بيان آيات
در اين آيات به سخنان قبل بـرگـشـت شـده و در آن كـفـار را در بـرابـر ايـنـكـه عـليـه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقشه مى كشند توبيخ نموده تهديدشان مى كند بـه ايـنكه خداى تعالى هم عليه ايشان كيد خواهد كرد. و نيز در اين آيات اعتقاد مشركين را بـر ايـنـكـه خـدا فـرزنـد دارد نـفـى نموده و بطور كلى شريك داشتن خدا را رد و ربوبيت مطلقه خدا را به تنهايى اثبات مى كند. و در آخر، سوره را با تهديد و وعيد ختم مى كند.


ام ابرموا امرا فانا مبرمون



كـلمـه (ابـرام ) بـه مـعـنـاى مـحـكـم كـردن عـهـد و نـشـكـسـتـن آن اسـت ، در مقابل كلمه (نقض ) كه به معناى شكستن آن است . و كلمه (ام ) در اين آيه منقطعه است .
و مـعـنـاى آن - بـه طـورى كـه - از سياق آيه و آيات بعدش استفاده مى شود چنين است : بلكه نقشه اى را كه عليه تو كشيدند محكم كردند، و ما هم نقشه خود را عليه ايشان محكم خـواهـيـم كـرد، در نـتـيـجـه آيـه شـريـفه هم معناى آيه (ام يريدون كيدا فالذين كفروا هم المكيدون ) مى باشد.


ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجويهم بلى و رسلنا لديهم يكتبون



مـنـظور از كلمه (سر) اسرارى است كه در دلهاى خود پنهان مى دارند، و منظور از كلمه (نـجـوى ) سـخـنـان بـيـخ گـوشـى است كه با يكديگر دارند، سخنانى كه مى خواهند ديگران نشنوند. و چون سر عبارت است از حديث نفس لذا از علم خدا بدان و از اطلاع خدا به سخنان بيخ گوشى آنان تعبير كرد به اينكه خدا آن را مى شنود.
(بـلى و رسـلنـا لديـهـم يكتبون ) - يعنى بله ما سر و نجواى ايشان را مى شنويم و فـرسـتـادگـان مـا هـم كه موكل بر ايشانند تا اعمالشان را بنويسند كارهاى ايشان را مى نويسند و حفظ مى كنند.


قل ان كان للرحمن ولد فانا اول العابدين



در ايـن آيـه الوهـيت فرزند را از راه ابطال اصل وجود فرزند براى خدا و اينكه اگر چنين چـيـزى بـود مـن اوليـن پـرسـتـنـده آن فـرزنـد بـودم ابـطـال مـى كـند. و اگر (ان ) شرطيه را استعمال كرد و (لو) شرطيه را كه دلالت بـر امـتـنـاع دارد اسـتـعـمـال نـكـرد بـا ايـنـكـه مقتضاى مقام اين بود كه بفرمايد (لو كان للرحمان ولد) براى اين است كه طرف مقابل را كمى از مقام لجبازيشان پايين آورده ، به انصاف وادار سازد.
و معناى آيه اين است كه : به ايشان بگو اگر براى رحمان فرزندى مى بود - آن طور كه مشركين مى پندارند - خود من اولين كسى بودم كه او را مى پرستيدم ، و حق نبوتش را اداء مـى كـردم ، چـون اگـر بـود قـهـرا هـم سـنـخ پـدرش بـود، و ليكن من مى دانم كه چنين فـرزنـدى وجـود ندارد، و به همين جهت كسى را به عنوان فرزند خدا نمى پرستم نه به خاطر اينكه فرزند خدا هست ولى من با او دشمنى دارم .
وجـــوه مـــخـــتـــلف در مـــعـــنـــاى آيـــه : (قـــل ان كـــان للرحـــمـــن و لد فـانـااول العابدين )
مفسرين براى اين آيه معانى ديگرى ذكر كرده اند كه اينك از نظر خواننده مى گذرد.
1- مـعـنـايش اين است كه : اگر براى خدا آنطور كه شما مى پنداريد فرزندى مى بود، بـاز مـن او را نـمـى پـرسـتيدم ، و تنها خداى يگانه را مى پرستيدم ، نه آن فرزندى كه شما مى پنداريد.
2- اينكه حرف (ان ) نافيه است و معنايش اين است كه : بگو براى خدا فرزندى نيست پس من در بين شما اولين كسى هستم كه داراى توحيد در عبادتم .
3- كلمه (عابدين ) از ماده عبد است كه به معناى انف و استنكاف است ، و معناى آيه چنين اسـت كه : اگر براى رحمان فرزندى بود من اولين كس بودم كه از عبادت او استنكاف مى كـردم ، چـون كـسـى كه فرزنددار مى شود حتما جسم است ، بدون جسمانيت فرزنددار شدن محال است ، و جسمانيت منافات با الوهيت دارد.
4- معنايش اين است : همانطور كه من اولين پرستنده خدا نيستم ، همچنين خدا فرزند ندارد، يـعـنى اگر جايز بود كه شما چنين ادعاى محالى بكنيد، براى من هم جايز بود چنان ادعاى محالى بكنم .
و از اين قبيل وجوهى ديگر ذكر كرده اند، اما ظاهر از آيه همان معنايى است كه ما آورديم .


سبحان رب السموات و الارض رب العرش عما يصفون



در اين آيه خدا را از آنچه به وى نسبت مى دهند منزه مى دارد. و از ظاهر كلام بر مى آيد كه جمله (رب العرش ) عطف بيان باشد براى جمله (رب السموات و الارض )، چون مراد از (سـمـاوات و ارض ) مـجموعه عالم مشهود است كه همان عرش سلطنت و ملك خدا است كه مستولى بر آن است ، و بر آن حكم مى راند، و امور آن را تدبير مى كند.
و ايـن آيـه شـريـفـه خالى از اشاره به حجتى بر وحدانيت خداى تعالى نيست ، چون وقتى خلقت مختص خداى تعالى باشد، و حتى خود خصم هم بر اين انحصار اعتراف داشته باشد، و وقـتـى خـلقـت و آفـريدن از شؤ ون عرش ملك خدا باشد، و چون تدبير هم عبارت است از نـظـم خـلقت ، و اينكه فلان موجود را قبل از آن موجود ديگر، و آن ديگرى را بعد از آن خلق كند، پس تدبير هم مختص به خدا، و از شؤ ون عرش او خواهد بود. پس ربوبيت از براى عرش عبارت است از ربوبيتش براى تمامى آسمانها و زمين .


فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون



ايـن آيـه شـريـفـه تـهـديـدى اسـت اجـمـالى بـراى كـفـار كـه خـداى تـعـالى رسول گرامى خود را ماءمور مى كند كه از ايشان اعراض كند، تا روزى كه ببينند آنچه را كه از آن بر حذر مى شدند، و آن عبارت است از عذاب روز قيامت .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : آنـهـا را رهـا كـن تـا در ابـاطـيـل خـود فـرو رونـد، و در دنـيـاى خـود بـه بـازى سـرگرم باشند، و به خاطر اين سـرگـرمـى از انـديـشـيـدن در باره آينده خود غافل گردند تا ناگهان آن روزى را كه از عـذابـش زنـهـارشـان مـى دادى بـبـيـنـنـد، و آن روز قـيـامـت اسـت - كـه در آيـات قبل در باره اش مى فرمود: (هل ينظرون الا الساعه ...).


و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و هو الحكيم العليم



يـعـنـى او كـسى است كه در آسمانها معبود مستحق عبادت است ، و نيز در زمين معبود است يعنى مـسـتـحـق عـبـادت اسـت . و خـلاصـه او بـه تـنـهـايـى مـسـتـحـق مـعـبـوديـت اهل آسمانها و زمين است . و تكرار كلمه (اله ) - به طورى كه گفته اند - هم تاءكيد را افـاده مـى كند، و هم دلالت مى كند بر اينكه اله بودن خدا در آسمان و زمين به معناى آن است كه الوهيت او متعلق به آسمانها و زمين است ، نه به اين معنا كه او در آسمانها و زمين و يا در يكى از آن دو مكان جاى دارد.
احتجاج بر وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت
و در اين آيه شريفه مقابله اى نسبت به آلهه اى كه مشركين براى آسمان و زمين اثبات مى كـنـنـد بـه كـار رفـتـه ، مى فرمايد در همه آسمانها و زمين جز او اله و معبودى نيست . و در ايـنـكه آيه شريفه را با جمله (و هو الحكيم العليم ختم ) فرموده ، با در نظر گرفتن ايـنـكـه جـمـله مـذكـور انحصار را مى رساند، اشاره اى است به وحدانيت خدا در ربوبيت كه لازمه اين وحدانيت در ربوبيت داشتن حكمت و علم است .


و تبارك الذى له ملك السموات و الارض و ما بينهما و عنده علم الساعه و اليه ترجعون



اين آيه شريفه ثنايى است بر خداى تعالى به داشتن خير كثير، چون معناى مبارك بودن اين است كه محل صدور خير كثير باشد.
و هـر يـك از صـفـات سـه گـانـه اى كـه در آيـه شـريـفـه آمـده ، حـجـتـى اسـت مـسـتـقـل بـر يگانگى خدا در ربوبيت . اما مالك بودنش براى همه عالم روشن است و احتياج بـه اسـتـدلال ندارد، چون براى كسى اثبات ربوبيت مى شود كه مالك باشد تا بتواند ملك خود را تدبير كند، و اما كسى كه مالك نيست معنا ندارد مدبر باشد. و اما اينكه علم به قـيـامت را منحصر در خداى تعالى كرده ، دليل آن نيز روشن است ، براى اينكه قيامت عبارت اسـت از مـنـزل نـهـايى كه تمام موجودات به سوى آن در حركتند، و چگونه ممكن است كسى مـدبـر هـمه عالم باشد ولى از منتهى اليه سير مخلوقات خود اطلاعى نداشته باشد. پس خـداى تـعـالى يـگـانـه رب مـوجودات است ، نه آن خدايانى كه مشركين ادعاء مى كنند. و اما ايـنـكـه فرمود موجودات به سوى او بازگشت مى كنند، دليلش اين است كه برگشتن به سوى خداى تعالى به خاطر حساب و جزاء است ، و حساب و جزاء، آخرين مرحله تدبير است ، و مـعـلوم اسـت كسى كه تدبير عالم به دست او است رجوع عالم نيز به سوى او است ، و كسى كه تدبير و رجوع بسوى او است ربوبيت هم از آن او است .


و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم يعلمون



سـيـاق ايـن آيه سياق عموم است ، در نتيجه مراد از جمله (الذين يدعون ، الذين يعبدون ) است ، يعنى كسانى كه به جاى خدا چيزهايى را مى پرستيدند، پس غير از خدا هيچ معبودى مالك شفاعت نيست ، نه ملائكه ، و نه جن ، و نه بشر، و نه هيچ معبودى ديگر.
و مـراد از كـلمه (حق ) در اينجا دين توحيد، و مراد از (شهادت به حق ) اعتراف به آن ديـن اسـت . و مـراد از جـمـله (و هـم يـعلمون ) از آنجا كه علم ، مطلق آمده آگاهى به حقيقت حـال كـسـى است كه مى خواهند برايش شفاعت كنند. پس تنها كسى مى تواند شفاعت كند كه مـعـتـرف بـه تـوحـيـد بـاشـد. و نـيـز بـر حـقـيـقـت حـال و حـقـيـقـت اعـمـال كـسى كه مى خواهد شفاعتش كند واقف باشد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (لا يـتـكـلمـون الا مـن اذن له الرّحـمـن و قـال صـوابـا) و وقـتـى حـال شـفـعاء چنين باشد، معلوم است كه مالك چنين شفاعتى نخواهند بود مگر بعد از شهادت بـه حـق ، پـس جـز اهـل توحيد را نمى توانند شفاعت كنند، همچنان كه قرآن كريم فرموده : (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ).
و اين آيه شريفه تصريح دارد بر اينكه شفاعتى در كار هست .


و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه فانى يوفكون



يـعنى اگر از آنان بپرسى چه كسى خلقشان كرده هر آينه خواهند گفت اللّه پس از راه حق بـه كجا منحرف مى شوند، به سوى باطل كه همان مسلك شرك است . چون مشركين اعتراف دارند به اينكه جز ذات اللّه تعالى هيچ خالقى ديگر نيست ، و از سوى ديگر از آنجا كه تدبير كه همان ملاك ربوبيت است منفك و جداى از خلق نيست كه در اين كتاب مكرر توضيح داده شده - پس بايد اعتراف كنند كه معبود تنها كسى است كه خلقت به دست او است ، و او خداى سبحان است .


و قيله يا رب ان هولاء قوم لا يومنون



ضمير در كلمه (قيل ) بى اشكال به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر مى گـردد. و كـلمـه (قـيـل ) مـصـدر اسـت ، هـمـچـنـان كـه كـلمـه (قـول ) و (قـال ) نيز مصدر است . و جمله (قيله ) - به طورى كه گفته اند - عـطـف است بر كلمه (الساعه ) در جمله (و عنده علم الساعه ). و معنايش اين است كه : نـزد خـدا است علم قيامت ، و علم سخن او كه گفت : اى پروردگار اينان كه قوم من اند ايمان نمى آورند.


فاصفح عنهم و قل سلام فسوف يعلمون



در اين جمله به آن جناب دستور مى دهد كه از آنان اعراض كند. و آن جناب را از ايمان آوردن ايـشـان مـاءيوس مى كند. و معناى جمله (قل سلام ) اين است كه : با ايشان خدا حافظى و وداع كن ، وداع كسى كه مى خواهد براى هميشه تركشان گويد، و از ترك آنان هيچ باكى نداشته باش .
(فسوف يعلمون ) - اين آيه تهديد و وعيدى است نسبت به آنها.
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيات گذشته مربوط به توحيد)
در كـتـاب احـتجاج از على (عليه السلام ) روايت كرده كه در حديثى طولانى فرموده : كلمه (عـابـديـن ) در آيـه (ان كـان للرحـمـن ولد فـانـا اول العـابـديـن ) بـه مـعـنـاى جـاحـديـن (مـنـكـريـن ) اسـت . و بـنـابـرايـن تاءويل ، ظاهر آيه درست ضد باطن آن است .
مـؤ لف : ظـاهـرا مـراد ايـن حـديث اين باشد كه كلمه عابد به آن معنايى كه لفظ در هنگام اطلاق به آن منصرف مى شود، نمى باشد، بلكه خلاف آن معنا منظور است .
و در كـافـى بـه سـنـد خـود از هشام بن حكم روايت كرده كه گفت : ابو شاكر ديصانى مى گفت : در قرآن آيه اى است كه مرام و مسلك ما را امضاء كرده . گفتم : كدام آيه است ؟ گفت : آيـه (هـو الذى فى السماء اله و فى الارض اله ) است . من نتوانستم جوابش را بدهم ، پـس به حج رفتم و جريان را به عرض امام صادق (عليه السلام ) رساندم . فرمود: اين گـفـتـار، گفتار زنديقى است خبيث ، وقتى برگشتى به او بگو نام تو در كوفه چيست ؟ لابـد مـى گـويـد نامم فلان است ، بپرس نامت در بصره چيست ، باز مى گويد همان نامى كه در كوفه دارم ، آنگاه بگو خداى تعالى نيز همين طور است ، هم در آسمان اله است و هم در زمين و هم در درياها و هم در بيابانها و هم در همه مكانها.
هـشـام بـن حكم مى گويد: وقتى برگشتم ، نزد ابو شاكر رفتم و پاسخ را گفتم . گفت اين پاسخ حتما از حجاز آمده .
و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه ) از معصوم (عـليـه السـلام ) نـقـل كـرده كـه فـرمـوده : مـنـظـور كـسانيست كه مردمى در دنيا آنها را مى پـرسـتـيدند و در قيامت نمى توانند پرستندگان خود را شفاعت كنند. و در كافى به سند خـود از ابـى هـاشم جعفرى روايت كرده كه گفت : از امام ابى جعفر دوم (حضرت جواد الائمه عـليـه السـلام ) پـرسـيـدم : مـعـنـاى (واحـد) چـيست ؟ فرمود: اجماع و اتفاق زبانها به وحـدانـيـت او اسـت ، چون قرآن كريم مى فرمايد: (و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه ) يـعـنـى اگر از مشركين هم بپرسيد كه چه كسى ايشان را خلق كرده خواهند گفت (اللّه ).
سوره دخان مكّى است و پنجاه و نه آيه دارد
سوره دخان آيات 8 - 1


بـسم اللّه الرّحمن الرّحيم حم (1) و الكتاب المبين (2) انا انزلناه فى ليله مباركه انا كنا مـنـذريـن (3) فيها يفرق كل امر حكيم (4) امرا من عندنا انا كنا مرسلين (5) رحمه من ربك انه هـو السـمـيع العليم (6) رب السموات و الارض و ما بينهما ان كنتم موقنين (7) لا اله الا هو يحى و يميت ربكم و رب ابائكم الاولين (8)



ترجمه آيات
به نام خدايى كه هم رحمان است و هم رحيم . حم (1).
سوگند به كتاب روشنگر (2).
كـه مـا آن را در شـبـى مـبـارك نازل كرديم ، چون از آغاز خلقت همواره سنت ما بر انذار خلق جريان داشته است (3).
در آن شب مبارك هر امر در هم فرو رفته باز مى شود (4).
البـتـه هـر امـر بـدان جـهـت كـه نـزد مـا اسـت ، چـون مـا هـمـواره فـرسـتـنـده رسول بوده ايم (5).
و نـازل كردن اين كتاب رحمتى بود از ناحيه پروردگارت ، چون كه او شنوا و داناى به حاجت خلق است (6).
مـالك و مـدبـر آسـمـانـهـا و زمـيـن و مـوجـودات بـيـن آن دو اسـت ، اگـر اهل يقين باشيد (7).
جـز او مـعـبودى نيست ، او است كه زنده مى كند و مى ميراند، هم مالك و مدبر شما است ، و هم مالك و مدبر پدران گذشته شما (8).
بيان آيات
غرض و محتواى كلى سوره مباركه دخان
غـرض سـوره در يـك كـلمـه خلاصه مى شود، و آن اين است كه مى خواهد كسانى را كه به كتاب خدا شك دارند از عذاب دنيا و عذاب آخرت انذار كند. و اين غرض را در اين سياق بيان مـى كـنـد كـه : قـرآن كـتـابـى اسـت روشـن كـه از نـاحـيـه خـدا نازل شده بر كسى كه او به سوى مردم گسيل داشته ، تا انذارشان كند. و به اين منظور نـازل كـرده تـا رحـمـتـى از او بـه بـنـدگـانـش بـاشـد. و در بـهـتـريـن شـب نـازل كـرده ، شـب قـدر كـه در آن شـب هـر امـرى بـطـور خلل ناپذيرى تقدير مى شود.
چـيـزى كـه هـست مردم - يعنى كفار - در باره آن خود را به شك مى اندازند، و با هوى و هـوس خود بازى مى كنند، و به زودى عذابى دردناك در دنيا از هر سو ايشان را احاطه مى كـنـد، آنـگـاه بـه سـوى پـروردگـار خـود بـرمـى گـردنـد، و خـداونـد بـعـد از فصل قضاء و محاسبه دقيق با عذابى جاودانه از ايشان انتقام مى گيرد.
آنگاه براى آنان مثالى در خصوص عذاب دنيوى مى آورد و آن داستان موسى (عليه السلام ) اسـت ، كـه بـه سـوى قـوم فـرعـون و بـراى نـجـات بـنـى اسـرائيـل گـسـيـل شـد، و فـرعـونـيـان او را تـكذيب كردند، و خداوند به همين جرم در دريا غرقشان كرد.
و سـپـس بـراى عـذاب دومـشـان كـه آن را انـكـار مى كردند، يعنى بازگشت به خدا در روز فـصـل قـضـا (قـيـامـت ) چـنـيـن اقـامـه حـجت مى كند كه : قيامت آمدنى است ، چه بخواهند و چه نخواهند. و در آخر پاره اى از اخبار قيامت را و آنچه بر سر مجرمين مى آيد و آنچه از انواع عـذاب بـه آنها مى رسد، برشمرده ، قسمتى هم از ثوابهايى را كه به متقين مى رسد كه حاصل جمعش عبارت است از حياتى طيب و مقامى كريم ، بيان مى كند.
و ايـن سـوره - هـمـانـطـور كـه در آغـاز ذكـر كـرديـم - در مـكـه نازل شده ، و شاهد بر اين مدعاى ما سياق آيات آن است .


حم و الكتاب المبين



(واو) در اين جمله براى سوگند است . و مراد از (كتاب مبين ) قرآن است .


انا انزلناه فى ليله مباركه انا كنا منذرين



مراد از (ليله مباركه اى كه قرآن در آن نازل شده ) شب قدر است ، چون از آيه شريفه (انا انزلناه فى ليله القدر) اين طور استفاده مى شود.
مقصود از نزول كتاب در (شبى مبارك )
و مـنـظـور (از مبارك بودن آن شب ) اين است كه ظرفيت خير كثيرى را داشت ، چون بركت بـه مـعـنـاى (خـيـر كـثـيـر اسـت )، و قـرآن خـيـر كـثـيـرى اسـت كـه در آن شـب نـازل گـشـت ، و رحـمـت واسـعه اى است كه دامنه اش همه خلق را گرفت ، همچنان كه خودش فرموده : (و ما ادراك ما ليله القدر ليله القدر خير من الف شهر).
از ظـاهـر لفـظ آيـه چـنين برمى آيد كه شب مزبور يكى از شب هايى است كه در روى زمين دور مـى زنـد، و از ظـاهـر جمله (فيها يفرق كل امر حكيم ) با در نظر داشتن اينكه صيغه مضارع (يفرق ) استمرار را مى رساند، فهميده مى شود كه شب مزبور همواره در روى كره زمـيـن تـكـرار مـى شـود. و از ظـاهـر جـمـله (شـهـر رمـضـان الذى انزل فيه القرآن ) چنين برمى آيد كه مادامى كه ماه رمضان در كره زمين تكرار مى شود، آن شـب نـيـز تـكـرار مـى شود، پس نتيجه مى گيريم كه شب مزبور همه ساله تكرار مى شود، و در هر سال قمرى در ماه رمضان همان سال يك بار تكرار مى گردد.
و امـا ايـنـكـه شب قدر كداميك از شبهاى رمضان است ؟ از آيات قرآن كريم چيزى نمى توان اسـتـفـاده كـرد، ولى در روايات تعيين شده كه - ان شاء اللّه - در بحث روايتى آينده از نظر شما خواهد گذشت .
بـــيـــان عـــدم مـــنـــافـــات بـــيـــن انـــزال (نـــزول دفـــعـــى ) قـــرآن وتنزيل (نزول تدريجى ) آن
و مـراد از نـازل شـدن كـتـاب در شبى مبارك به طورى كه از ظاهر آيه (انا انزلناه فى ليـله مباركه ) و از آيه (انا انزلناه فى ليله القدر) و از آيه (شهر رمضان الذى انـزل فـيـه القـران هـدى للنـاس و بـيـنـات مـن الهـدى و الفـرقـان ) اسـتـفاده مى شود نـزول تـمـامـى قـرآن كـريـم اسـت ، (چـون در هـمـه ايـن آيـات تـعـبـيـر بـه (انزال ) شده كه به معناى نازل شدن يك باره است ).
پس ديگر نبايد اشكال شود به اينكه آيه شريفه (و قرانا فرقناه لتقراه على الناس عـلى مـكـث و نـزلنـاه تـنـزيـلا) مـى رسـانـد كـه قـرآن بـه تـدريـج نـازل شـده . و هـمـچـنـيـن آيـه (و قـال الذيـن كـفـروا لو لا نـزل عـليـه القران جمله واحده كذلك لنثبت به فوآدك و رتلناه ترتيلا) كه از ظاهر آن دو بـرمـى آيـد قـرآن بـه تـدريـج نـازل شـده ، و آيـاتى ديگر مؤ يد آن است ، مانند آيه (فاذا انزلت سوره محكمه ) و آيه (و اذا ما انزلت سوره نظر بعضهم الى بعض ) و نـيـز آيـاتـى ديـگـر و هـمـچـنـيـن روايـات بـسـيـارى كـه مـتـضـمـن شـاءن نزول آيات است .
بـراى ايـنـكـه مـمـكـن اسـت بـگـويـيـم كـه قـرآن كـريـم دو نـوبـت نـازل شده ، بار اول تمامى آن در يك نوبت ، و اين در ماه رمضان و در شب قدر كه يكى از شـبـهـاى رمـضـان اسـت . و بـار دوم ، بـه تـدريـج و قـسـمـت قـسـمـت در طول بيست و سه سال نبوت و دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ).
و ليـكـن مـطـلبـى كه سزاوار نيست در آن ترديد شود اين است كه قرآن كريم كه مركب از سوره ها و آياتى است ، با اختلافى كه بر حسب موارد شخصى و جزئى نزولش در سياق آن هست ، با اين احتمال كه يك دفعه نازل شده باشد سازگار نيست ، براى اينكه آياتى كـه در بـاره وقـايـع شـخـصـى و حـوادث جـزئى نـازل شـده ، ارتـبـاط كـامـل بـا زمـان و مـكـان و اشـخـاص و احـوال خـاصـه اى دارد كـه در بـاره آن اشخاص و آن احـوال و در آن زمـان و مـكان نازل شده ، و معلوم است كه چنين آياتى صادق و درست درنمى آيـد، مـگـر آنـكـه زمـان و مـكـانـش بـرسـد، و واقـعـه اى كـه در بـاره اش نـازل شـده رخ بدهد، به طورى كه اگر از آن زمانها و مكانها و وقايع خاصه صرفنظر شـود، و فـرض شـود كـه قـرآن يك باره نازل شده ، آن وقت قهرا موارد آن آيات حذف مى شـود، و ديـگـر بـر آنـهـا تـطـبـيـق نـمـى كـنـد، پـس مـمـكـن نـيـسـت احـتـمـال بـدهـيـم كـه قـرآن كـريـم بـه هـمـيـن هـيـئت كـه هـسـت دو بـار نازل شده يك بار دفعه و يكجا، و بار ديگر به تدريج .
لازمه دوبار نازل شدن قرآن و گفتار بعضى مفسرين در اين خصوص
پـس اگـر بـخـواهـيـم بـگـويـيـم دو بـار نـازل شـده ، لازم مـى شـود كـه قـائل بـه فـرق بـيـن ايـن دو دفـعـه بـه اجـمـال و تفصيل بشويم ، همان اجمال و تفصيلى كه آيه شريفه (كتاب احكمت اياته ثم فصلت من لدن حـكـيـم خـبـيـر) و آيه (انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ) بدان اشاره مى كند، كه بحثش در تفسير سوره هود و زخرف گذشت ، و گفتيم كه احكام و تفصيل چه معنايى دارد.
بـعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (نزول كتاب در ليله مباركه ) اين است كه ابتداى نـزول تـدريـجـى اش در شـب قـدر در مـاه رمـضـان بـوده . و خـلاصـه ، ابـتـداى نزول قرآن سوره علق و يا سوره حمد بوده كه در شب قدر واقع شده .
از ايـن گـفـتـار بـه خـوبـى پـيـدا اسـت كـه گـويـنـده آن مـعـتـقـد بـوده كـه بـيـن نـازل شـدن قـرآن يـكباره در شب قدر، و بار ديگر به تدريج - كه آيات سابق بر آن دلالت دارنـد - مـنافات وجود دارد، و حال آنكه خواننده عزيز متوجه شد كه هيچ منافاتى در كار نيست .
علاوه بر اينكه خواننده محترم توجه دارد كه اين تفسير خلاف ظاهر آيات است .
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: قـرآن يـك نـوبـت تـمـامـيـش بـه آسـمـان دنـيـا نـازل شـده ، و آن در شـب قـدر بـوده ، و سـپـس از آسـمـان دنـيـا بـه تـدريـج و در طـول بـيـسـت و سـه سـال دعـوت رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـه زمـيـن نـازل شـده . و ايـن تـفـسـيـر از اخـبارى استفاده شده كه در تفسير آياتى وارد شده كه مى رسـاند قرآن يك دفعه نازل شده - كه ان شاء اللّه - آن روايات در بحث روايتى آينده از نظر خواننده خواهد گذشت .
(انـا كـنـا مـنـذرين ) - اين جمله در جاى تعليل قرار گرفته ، و دلالت دارد بر اينكه خـداى تـعـالى قبل از اين انذار هم ، بطور مستمر انذار مى كرده ، و اين خود دلالت دارد بر اينكه نزول قرآن از ناحيه خداى سبحان چيز نوظهورى نيست ، چون قرآن يك انذار است ، و انذار سنت هميشگى خداى تعالى است كه همواره در امت هاى گذشته از طريق وحى به انبياء و رسولان جريان داشته ، و دائما انبيايى را مبعوث مى كرده تا بشر را انذار كنند.


فيها يفرق كل امر حكيم



ضـمـير در (فيها) به (ليله ) برمى گردد. و فرق - كه ماده اصلى (يفرق ) اسـت - بـه مـعـنـاى جـدا كردن چيزى از چيز ديگر است ، به طورى كه از يكديگر متمايز شـونـد. و در مـقـابـل ايـن مـعـنـا كـلمـه احكام قرار دارد. پس امر حكيم عبارت است از امرى كه الفـاظـش از يـكـديـگر متمايز نباشد، و احوال و خصوصياتش متعين نباشد، همچنان كه آيه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) نيز به اين معنا اشاره دارد.
مـــراد از جـــدا شـــدن هـــر امـــر حـــكـــيـــم در شـــب قـــدر (فـــيـــهـــا يـفـرقكل امر حكيم )
بـنـابـرايـن ، امـور بـه حـسـب قـضـاى الهـى داراى دو مـرحـله انـد، يـكـى اجـمـال و ابهام ، و ديگر مرحله تفصيل . (شب قدر) هم بطورى كه از آيه (فيها يفرق كـل امـر حـكـيـم ) بـرمـى آيـد، شبى است كه امور از مرحله احكام و ابهام به مرحله فرق و تـفـصـيل بيرون مى آيند. و از جمله امور يكى هم قرآن كريم است ، كه در شب قدر از مرحله احكام درآمده ، و نازل مى شود، (يعنى در خور فهم بشر مى گردد).
و چـه بـسـا كـه خـداى سـبـحـان پـيامبر خود را به جزئيات حوادثى كه به زودى در زمان دعوت او در هنگام نزول هر آيه و يا آيات و يا سوره رخ مى دهد خبر داده ، و نيز آگاه كرده كـه در بـاره هـر حادثه آيه يا آياتى نازل مى شود، و از همين جهت هر پيشامدى مى كرده ، مـنـتـظـر بـوده آيـه و يا آياتى در باره آن نازل شود، پس در حقيقت قرآن يك بار دفعه و يكپارچه بر او نازل شده ، و يكبار هم تدريجا و متفرق .
بـرگـشـت ايـن وجـه بـه ايـن اسـت كـه بگوييم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قـبـل از آنكه قرآن بر زمين نازل شود، و در مرحله عين و خارج قرار گيرد، در مرحله اى كه داشـت بـه قضاء تفصيلى نازل مى شد، بر آن اطلاع و اشراف داشت . و بنابر اين وجه ، ديـگـر حـاجـتـى نـيـسـت كـه دو مـرحـله را بـه عـنـوان مـرحـله اجمال و تفصيل كه در وجه قبلى بود تقسيم كنيم .
گـــفـــتـــار بـــعـــضـــى از مـــفـــســـريـــن دربـــاره (فـــيـــهـــا يـفـرقكل امرحكم )
و ظـاهـر گـفـتـار بـعـضى از مفسرين اين است كه خواسته اند بگويند: مراد از جمله (فيها يفرق كل امر حكيم ) تفصيل و جداسازى معارف و احكام و ساير جزئياتى است كه در قرآن بـيـان شـده . ولى ايـن حـرف صـحـيـح نيست ، چون از ظاهر جمله (فيها يفرق ) استمرار فـهـميده مى شود. به عبارت ساده تر: از آن استفاده مى شود كه همه امور حكيمه همه ساله از يـكـديـگـر جدا مى شود. پس مراد از امور حكيمه بايد امور تكوينى باشد كه در هر شب قـدر بـعـد از احـكـام ، تفريق و تقسيم مى شود. و اما معارف و احكام الهى معنا ندارد كه همه سـاله تـفـريـق و تـقـسـيـم شـود، پـس اگـر مـراد از تـفريق ، تفريق معارف بود، جا داشت بفرمايد: (فيها فرق در آن شب معارف و احكام فشرده قرآن تجزيه و تقسيم شد).
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: حـكـيـم بـودن امـر، مـحـكـم كـردن آن بـعـد از تـجـزيـه و تـفـصـيل است ، نه محكم بودن آن قبل از تفصيل ، و معنى جمله اين است كه : خداى تعالى در آن شب قضاى هر امرى را مى راند، و آن را محكم مى كند، كه ديگر زياده و نقصان و يا هيچ دگرگونگى ديگرى نپذيرد.
و ليكن از همه اين وجوه روشن تر وجهى است كه ما بيان كرديم .


امرا من عندنا انا كنا مرسلين