تفسير الميزان جلد ۱۸

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۷ -


مـفـسـريـن در مـعـنـاى جـمـله هـاى آيـه و مـعـنـاى مـجموع آن جملات اقوالى مختلف دارند كه از نـقـل آن صـرف نـظـر كـرديـم ، اگـر كـسـى بـخـواهـد مـى تـوانـد بـه تـفـاسـيـر مفصل مراجعه كند.


فاعلم انه لا اله الا اللّه و استغفر لذنبك و للمؤ منين و المؤ منات ...



بـعـضـى از مـفـسـريـن گفته اند: اين آيه نتيجه اى است كه از همه آيات قبلى گرفته مى شـود، يـعـنـى از سـعـادت مـؤ مـنـيـن و شـقـاوت كـفـار. گـويـا فـرمـوده : حال كه معلوم شد سعادت آن طائفه و شقاوت اين دسته چه دليلى دارد، پس نسبت به علمى كه به وحدانيت خداى سبحان دارى ثابت قدم باش . در نتيجه معناى (فاعلم )، (ثابت در علم باش ) است .
مـمـكن هم هست آيه شريفه تفريع بر دو آيه قبل باشد، يعنى آيه (و منهم من يستمع اليك ... و اتـاهـم تـقـواهـم ) كه مى فرمايد خداى تعالى مهر مى زند بر دلهاى مشركين و به حـال خـود رهـايـشـان مـى كـند تا هر گناهى خواستند بكنند، و نسبت به كسانى كه به راه تـوحـيـد و ايـمـان بـه او هـدايـت يـافـتـه انـد، عـكـس ايـن عـمـل را رفـتـار مـى كـنـد، پـس گـويـا گـفـتـه شـده : حال كه جريان بدين قرار است ، پس توبه علمى كه به وحدانيت اله دارى تمسك بجوى و از گـناهت و گناه زنان و مردان مؤ من امتت طلب مغفرت كن ، تا از آنهايى نباشى كه خدا بر دلهايشان مهر زده و آنها را به سبب اين كه رهايشان كرده از نعمت تقوى محرومشان ساخته . مؤ يد اين وجه ذيل آيه است كه مى فرمايد: (و الله يعلم متقلبكم و مثويكم ).
پـس مـعـنـاى جمله (فاعلم انه لا اله الا اللّه ) به طورى كه سياق هم تاءييدش مى كند، اين است كه : تو به علمى كه نسبت به (لا اله الا اللّه ) دارى تمسك بجوى و آن را رها نـكـن و بـراى گـنـاهـت طـلب مـغـفـرت كـن . در سـابـق در مـعـنـاى نـسـبـت گـنـاه بـه رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) توضيحى گذشت ، و نيز به زودى در تفسير اول سوره فتح توضيحى در اين زمينه خواهد آمد.
(و للمـؤ مـنـيـن و المـومـنـات ) - ايـن جـمـله دسـتـور مـى دهـد بـه رسول خدا كه براى مؤ منين و مؤ منات از امتش طلب مغفرت كند. و حاشا بر خداى تعالى كه دسـتـور اسـتـغـفـار بـدهد و آن استغفار را با مغفرت مواجه نسازد، دستور دعا بدهد و اجابت نكند.
معناى اينكه خدا متقلب و مثواى شما را مى داند
(و اللّه يـعـلم مـتـقـلبـكـم و مـثـويـكـم ) - ايـن جـمـله ، مـطـلب اول آيـه كه مى فرمود: (فاعلم انه ) را تعليل مى كند و ظاهرا كلمه (متقلب ) مصدر مـيـمـى بـه مـعـنـاى انـتـقـال از حـالى به حالى باشد؛ و همچنين كلمه (مثوى ) به معناى مـصـدرى يـعـنـى اسـتـقـرار و سـكـونـت بـاشـد و مـراد ايـن بـاشـد كـه خـداى تـعـالى هـمه احـوال شـمـا را مـى داند، هم حال دگرگونگى شما را، و هم ثباتتان را، هم حركتتان را، هم سـكـونـتـان را، پـس چـه بـهتر كه بر دين توحيد ثابت باشيد و از او طلب مغفرت كنيد و بترسيد از اينكه مهر بر دلهايتان زده ، مهارتان را به دست هواهايتان بسپارد.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (متقلب ) و (مثوى ) تصرف در زندگى و دنيا و استقرار در آخرت است . بعضى ديگر گفته اند: (تقلب ) به معناى تصرف در بيدارى ، و (مـثـوى ) بـه مـعـنـاى مـحـل خواب است . بعضى ديگر گفته اند: تقلب ، تصرف در مـعـايش و كار و كسب ، و مثوى استقرار در منازل است . ولى آنچه ما اختيار كرديم ظاهرتر و عمومى تر است .


و يقول الذين امنوا لولا نزلت سوره ...



كـلمـه (لولا) بـه مـعـنـاى كـلمـه (هـلا چـرا) اسـت ، مـى پـرسـنـد: چـرا سـوره اى نـازل نـشـد و بـه ايـن وسـيـله اظـهـار رغـبـت مـى كـنـنـد بـه ايـنـكـه سـوره اى جـديـد نـازل شـود و تكاليفى جديد بياورد، تا امتثالش كنند. و مراد از (سوره محكمه ) سوره اى اسـت كـه بـيـانـش روشـن و بـدون تـشـابـه بـاشـد. و مـراد از ايـنـكه فرمود: (در آن قتال ذكر شود)، اين است كه در آن به قتال امر شود.
و مراد از (الذين فى قلوبهم مرض ) مؤ منينى است كه ايمانشان ضعيف است ، نه منافقين ، چـون آيه صريح است در اينكه اظهار كنندگان مذكور كه آن حرفها را زدند مؤ منين بوده انـد، نـه مـنـافـقـيـن و نـه اعـم از مـؤ مـنين و منافقين ، چون عبارت (الذين امنوا) منافقين را شامل نمى شود، مگر با نوعى مسامحه كه آن هم لايق به كلام خداى تعالى نيست . پس آيه مـورد بـحـث نـظـيـر آيه (الم تر الى الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوه و اتوا الزكـوه فـلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشيه اللّه او اشد خشيه ) اسـت كه در باره طائفه اى از مؤ منين مى فرمايد وقتى جهاد بر آنان واجب شد، مانند ساير مردم يا بيشتر بترس افتادند.
و معناى جمله (المغشى عليه من الموت ) محتضرى است كه در سكرات مرگ قرار گرفته . و كـلمه (غشيه ) و (غشاوه ) به معناى پوشاندن و پيچيدن چيزى در لفافه است ، و چـون با صيغه مجهول گفته مى شود (غشى على فلان )، معنايش اين است كه فلانى در اثـر عـارضـه اى فـهمش از كار افتاد. و (نظر المغشى عليه من الموت ) نگاهى است كه محتضر به تو مى افكند بدون اينكه پلك را بهم زند.
در جمله (فاولى لهم ) احتمال دارد خبرى باشد از مبتدائى محذوف كه تقدير آن (اولى لهـم ذلك ) اسـت ، يـعـنـى سـزاوارشـان ايـن اسـت كه اينطور نظر كنند، يعنى به حالت احتضار درآمده بميرند. و از اصمعى نقل شده كه گفته : (اولى لك ) كلمه تهديد است ، و معنايش به فارسى (شر، يقه ات را گرفت ) مى باشد و اين آيه نظير آيه شريفه (اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى ) است .
مـعـنـاى جـمـله (المـغـشـى عـليـه مـن المـوت ) و تـطبيق آن بر گروهى از افراد ضعيف الايمان
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : آنـهـايـى كـه ايـمـان آوردنـد، مـى گـويـنـد: چـرا سـوره اى نـازل نـشـد، ليـكـن وقـتـى سـوره اى مـحـكـم و بـدون شـبـهـه نازل شد و در آن ماءمور به قتال و جهاد شدند، مى بينى افراد ضعيف الايمان از ايشان را كـه از شـدت تـرس بـه تـو نـظرى مى افكنند كه محتضر به اطرافيان خود مى افكند و سزاوارشان هم همين است .


طاعه و قول معروف فاذا عزم الامر فلو صدقوا اللّه لكان خيرا لهم



مـــعـــنــاى آيه : (طاعة و قول معروف ...) كه درباره مؤ منان مريض القلبى است كه ازعمل به وظيفه قتال و جهاد سرباز مى زند
جـمـله (عـزم الامـر) بـه ايـن مـعـنـا اسـت كـه مـسـاءله جـدى و مـنـجـر شد و جمله (طاعه و قول معروف ) گويا خبرى است براى مبتدائى محذوف ، كه تقدير آن (امرنا طاعه ...) و يـا (امرهم طاعه ...) و يا (شاءنهم طاعه ...) و يا (ايمانهم بنا طاعه ...) است ؛ يـعـنـى ايـمان آنان به ما، طاعتى است كه بر آن با ما پيمان بستند و قولى معروف و غير مـنـكـر است كه گفتند، و آن اين بود كه اظهار سمع و طاعت كردند. همچنان كه خداى تعالى در جـاى ديـگـر از ايـشـان حـكـايـت كـرده ، مـى فـرمـايـد: (امـن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤ منون ... و قالوا سمعنا و اطعنا).
و بـنـابـرايـن جـمـله (فـاذا عـزم الامـر فـلو صـدقـوا اللّه لكـان خـيـرا لهـم ) كمال اتصال را به ما قبل خود دارد و معنايش اين است كه : امر همان است كه به خدا بر سر آن امـر اعـتماد كرده و گفتند: (سمعنا و اطعنا)، پس اگر اينان در هنگامى كه تكليف منجر مـى شـود خـدا را در آنچه خود گفتند تصديق نموده و در آنچه دستور داده - كه از آن جمله امر به قتال است - اطاعت كنند، برايشان بهتر است .
احتمالات ديگرى كه در كلمه (طاعة ....) وجود دارد
احـتـمـال هـم دارد كـلمـه (طـاعـه ...) خـبـرى بـاشـد بـراى ضـمـيـرى كـه بـه قـتـال مـذكـور بـر مـى گـردد و تـقـديـر چـنـيـن بـاشـد: آن قتال كه در اين سوره نامش برده شد طاعتى است از مؤ منين و قولى است معروف ، پس اگر ايـشـان در هـنـگـامـى كه تكليف منجر مى شود خدا را در ايمانشان تصديق كنند و او را اطاعت نـمـايـنـد بـرايـشـان بـهـتـر اسـت . امـا ايـنـكـه رفـتـن بـه قـتـال اطـاعـتى است از ايشان ، روشن است . و اما اينكه قولى است معروف ، دليلش اين است كـه واجـب شـدن قـتـال و امـر بـه دفـاع از مـجـتـمـع صـالح اسـلامـى بـه مـنـظـور ابطال و خنثى كردن نقشه دشمن نيز قولى است پسنديده كه همه عقلا آن را مى پسندند.
بـعـضـى هـم گـفـته اند: كلمه (طاعه ...) مبتدائى است كه خبرش حذف شده و تقدير آن (طـاعـه و قـول مـعـروف خـيـر لهـم ) اسـت ، يـعـنـى اطـاعـت خـدا و قـول مـعـروف بـراى آنـان بـهـتـر اسـت . بـعضى ديگر گفته اند: مبتدائى است كه خبرش (فـاولى لهـم ) در آيـه قـبلى است ، پس اين آيه تتمه آيه قبلى است . ولى اين تفسير بـسـيـار نـاپـسـنـد است و از آن بدتر اين تفسير است كه بعضى گفته اند: (كلمه طاعه ...) صفت براى سوره است ، آنجا كه فرموده : (فاذا انزلت سوره ). و وجوهى ديگر نيز گفته اند.


فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم



خطاب در اين آيه به همان كسانى است كه فرمود: در دلهايشان مرض هست ، و از رفتن به جـهـاد در راه خـدا بـهـانـه جـويـى مـى كـردنـد، و بـه همين جهت خطاب را به ايشان كرد تا تـوبـيـخ و سـرزنـش شـديـدتـر كـنـد، و استفهام در آيه استفهام تقريرى است ، مى خواهد بفرمايد شما اين طوريد. و كلمه (تولى ) به معناى اعراض است و مراد از آن اعراض از كتاب خدا و معارف آن و برگشتن به شرك و ترك كردن دين است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : آيـا از شـمـا تـوقـع مـى رفـت كـه از كـتـاب خـدا و عـمل به آنچه در آن است كه يكى از آنها جهاد در راه خدا است اعراض نموده و در نتيجه دست بـه فـسـاد در زمـيـن بزنيد و با قتل و غارت و هتك عرض و به علت تكالب بر سر جيفه دنـيـا قـطـع رحـم كـنـيـد؟ مـى خـواهد بفرمايد: در صورتى كه اعراض كنيد توقع همه اين انحرافها از شما مى رود.
بـا ايـن بـيان روشن گرديد كه آيه شريفه مى خواهد جمله (لكان خيرا لهم ) را كه در آيه قبل بود تعليل كند و به همين جهت در اول آن حرف (فاء) را آورد.
بـعـضـى از مـفـسرين گفته اند: مراد از (تولى ) تصدى حكم و ولايت است و معنايش اين است كه آيا از شما انتظار مى رفت كه اگر به مقام ولايت رسيديد در زمين فساد كنيد و با ريـخـتـن خـونـهـاى حرام و گرفتن رشوه ، و جور در حكم قطع رحم نماييد. ولى اين معنا از سياق آيه بعيد است .


اولئك الذين لعنهم الله فاصمهم و اعمى ابصارهم



اشـاره (اولئك - ايـنان ) به مفسدين در زمين و قطع كنندگان رحم است . ايشان را چنين تـوصـيـف كـرده كـه خـدا لعـنـتـشان كرده و كرشان ساخته ديگر سخن حق را نمى شنوند و چشمشان را كور كرده ديگر حق را نمى بينند، چون در واقع ديده آدمى كور نمى شود، بلكه دلهايى كه در سينه ها است كور مى گردد.


افلا يتدبرون القران ام على قلوب اقفالها



اسـتـفهام در اين جمله توبيخى است . و ضمير جمع در (يتدبرون ) به همان نامبردگان در آيـه قـبل برمى گردد. و اگر كلمه (قلوب ) را نكره آورد براى اين است كه - به قـول بـعـضـى - دلالت كـنـد بـر ايـنـكـه مـراد، قـلوب آنـان و امثال ايشان است .
در مـجـمـع البـيـان گفته : اين آيه دلالت دارد بر بطلان اين سخن كه بعضى گفته اند: جـائز نيست كسى ظاهر قرآن را تفسير كند، مگر به وسيله خبرى كه از ائمه رسيده باشد و يا انسان خودش از امام چيزى شنيده باشد.


ان الذيـن ارتـدوا عـلى ادبـارهـم مـن بـعـد مـا تـبـيـن لهـم الهـدى الشـيـطـان سول لهم و املى لهم



كـلمـه (ارتـداد عـلى الادبـار) بـه معناى برگشتن به عقب بعد از رو آوردن است ؛ و اين اسـتـعـاره اى اسـت كـه مـنـظـور از آن تـرك كـردن بـعـد از گـرفـتـن اسـت . و كـلمـه (تـسـويـل ) كـه مـصـدر (سـول ) اسـت ، به معناى جلوه دادن چيزى است كه نفس آدمى حـريص بر آن است ، به طورى كه زشتى هايش هم در نظر زيبا شود. و مراد از (املاء) امداد و يا طولانى كردن آرزو است .


ذلك بانهم قالوا للذين كرهوا ما نزل اللّه سنطيعكم فى بعض الامر و اللّه يعلم اسرارهم




اشـاره (ذلك ) بـه تـسـويـل شـيـطـان و امـلاء او اسـت كـه آيـه قـبـل آن را بـيان مى داشت . و خلاصه اشاره به تسلط شيطان بر مرتدين است . و مراد از (الذيـن كـرهـوا) هـمـان كـفـارنـد كـه در جـمـله (و الذيـن كـفـروا فـتـعـسـا لهـم و اضـل اعـمـالهـم ) در اوائل سـوره نامشان برده شد و در آنجا هم مى فرمود: (ذلك بانهم كرهوا ما انزل اللّه ).
جـمـله (سـنـطيعكم فى بعض الامر) حكايت گفتارى است كه مرتدين با كفار دارند و به ايشان وعده اطاعت مى دهند. و از اينكه اطاعت خود را مقيد مى كنند به بعضى از امور، پيداست كه مردمى بوده اند كه نمى توانسته اند صريح حرف بزنند، چون خود را در تظاهر به اطـاعـت مـطـلق از كـفـار در خـطـر مـى ديـدنـد، لذا بـه طـور سـرى بـه كـفـار قول مى دهند كه در پاره اى از امور يعنى تا آن حدى كه خطر نداشته باشد، از آنها اطاعت مى كنند، آنگاه اين سر خود را مكتوم داشته ، در انتظار فرصت بيشترى مى نشينند.
مقصود از كسانى كه مرتدين به آنها وعده اطاعت مى دادند
و از ايـن زمـينه گفتار استفاده مى شود كه مرتدين مذكور قومى از منافقين بوده اند كه با كـفـار سـر و سـرى داشـتـه انـد، و قـرآن آن اسـرار را در ايـنـجـا حـكـايـت كرده . مؤ يد اين احتمال جمله (و اللّه يعلم اسرارهم ) است .
و اما اينكه اينان چه كسانى بوده اند كه مرتدين به آنان وعده اطاعت مى دادند، مفسرين در آن اختلاف كرده اند: بعضى گفته اند: يهوديان بودند كه به منافقين از مسلمانان وعده مى دادند و مى گفتند اگر كفر خود را علنى كنيد ما ياريتان مى كنيم . بعضى ديگر گفته اند: منافقين و يهوديان بوده اند كه به مشركين وعده مى دادند.
اشـكـالى كـه مـتوجه اين دو قول است اين است كه گفتار در آيه راجع به مرتدين است كه بعد از ايمان به كفر برگشتند و يهوديان اصلا ايمان نياوردند تا مرتد شوند.
بـعـضى ديگر گفته اند: منافقين بوده اند كه به يهوديان وعده نصرت مى دادند، همچنان كـه خـداى تـعـالى در جـاى ديگر فرموده : (الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم ).
ولى آيـه مـورد بـحـث قابل انطباق با اين آيه نيست ، ليكن مى شود آن را با يهود كه به مـشـركـيـن وعـده نـصـرت مى دادند، تطبيق كرد، آنهم به زحمت و با اين توجيه كه در حقيقت يـهـوديـان هـم كه علم به صدق رسالت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) داشتند مـرتـد از ديـن خود بودند، ولى از ناحيه لفظ آيه دليلى بر اين تطبيق نيست ، لذا بايد بگوييم شايد قومى از منافقين بوده اند، نه يهود.


فكيف اذا توفتهم الملائكه يضربون وجوههم و اءدبارهم



ايـن آيه تفريع و نتيجه گيرى از مطالب قبل است و معنايش چنين است : اين است وضع آنان امـروز كـه بـعـد از روشـن شـدن هـدايـت بـاز هـر چـه مـى خـواهـنـد مـى كـنـنـد، حـال بـبين در هنگامى كه ملائكه جانشان را مى گيرند و به صورت و پشتشان مى كوبند چه حالى دارند.


ذلك بانهم اتبعوا ما اسخط اللّه و كرهوا رضوانه فاحبط اعمالهم



ظـاهـرا مراد از (ما اسخط اللّه )، هواهاى نفس و تسويلات شيطان است كه گناهان كشنده را در پـى دارد، هـمـچـنـان كه فرموده : (و اتبعوا اهواءهم ) و نيز فرموده : (الشيطان سول لهم و املى لهم ).
كلمه (سخط) و (رضا) نام دو صفت از صفات فعلى خدا است . و مراد از اولى ، عقاب و از دومى ، ثواب او است .
و اشـاره (ذلك ) بـه مـطـالب در آيـه قبل است كه از عذاب ملائكه در هنگام گرفتن جان آنان سخن مى گفت . مى فرمايد: سبب عقاب آنان اين است كه اعمالشان به خاطر پيروى از آنـچـه كـه مـايـه خـشم خدا است ، و به خاطر كراهتشان از خشنودى خدا، حبط مى شود و چون ديگر عمل صالحى برايشان نمانده قهرا با عذاب خدا بدبخت و شقى مى شوند.


ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لن يخرج اللّه اضغانهم



راغـب مـى گويد: كلمه (ضغن ) به كسره و به ضمه ضاد به معناى كينه شديد است ، كـه جـمـعـش (اضـغـان ) مـى آيـد. و مراد از جمله (الذين فى قلوبهم مرض ) اشخاص ضـعـيـف الايـمـان هـسـتـنـد و شـايـد كـسـانـى بـاشـنـد كـه از اول بـا ايـمـانـى ضـعـيـف ايـمـان آوردنـد، سـپـس بـه سـوى نـفـاق متمايل شده و در آخر بعد از ايمان به سوى كفر برگشته اند.
دقـت در تـاريـخ صـدر اسـلام ايـن مـعـنـا را روشـن مـى كـنـد كـه مـردمى از مسلمانان كه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) ايمان آوردند، چنين وصفى داشته اند، همچنان كه قومى ديگر از ايشان از همان روز اول تا آخر عمرشان منافق بودند. و بنابر اين ، تعبير از مـنـافـقـيـن دسـتـه اول بـه مـؤ مـنـيـن ، بـه مـلاحـظـه اوائل امرشان بوده است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : نـه ، بـلكـه ايـن مـنـافـقـيـن كـه در دل بـيـمـارنـد گـمـان كـرده انـد كـه خـدا كـيـنـه هـاى شـديـدشـان را نـسـبـت بـه ديـن و اهل دين بيرون نمى ريزد.


و لو نـشـاء لاريـنـاكـهـم فـلعـرفـتـهـم بـسـيـمـاهـم و لتـعـرفـنـهـم فـى لحـن القول و اللّه يعلم اعمالكم



مـعـنـاى ايـنـكـه مـنـافـقان بيمار دل به سيمايشان و در لحن قولشان شناخته مى شوند
كـلمـه (سـيـمـا) بـه مـعـناى علامت است و معناى آيه چنين است : ما اگر بخواهيم اين افراد بيمار دل را به تو معرفى مى كنيم و علامتهايشان را مى گوييم تا آنان را بشناسى .
(و لتـعـرفنهم فى لحن القول ) - راغب مى گويد: كلمه (لحن ) بيشتر به معناى آن است كه كلام را از سنتهاى جارى اش برگردانى ، يا اعراب آن را نگويى و يا نقطه ها و كلمات آن را جابجا كنى ، و اين عمل ناپسندى است ، و گاهى هم در سربسته حرف زدن و بـطـور فـحـوى و كـنـايـه سـخـن گـفـتـن اسـتـعـمـال مـى شـود، كـه ايـن قـسـم اسـتـعـمـال در بـازار شعرا و ادباء بيشتر رواج دارد و در نظر آنان پسنديده و جزء بلاغت است .
در نتيجه معناى آن اين مى شود: تو به زودى آنان را از طرز سخن گفتنشان خواهى شناخت ، چـون سـخـن ايـشـان كـنـايـه دار و تـعـريـض ‍ گـونـه اسـت . و اگـر (لحـن القول ) را ظرف براى شناختن قرار داد به نوعى عنايت مجازى بوده است .
(و اللّه يـعـلم اعـمـالكـم ) - يـعـنـى خـدا حـقـايـق اعـمـال شـمـا را مـى دانـد و اطـلاع دارد كـه مـقـصـود و نـيـت شـمـا از آن اعـمـال چـيـست و به چه منظورى آن را انجام مى دهيد، و بر طبق آن نيات ، مؤ منين را پاداش و غير مؤ منين را كيفر مى دهد، پس اين جمله ، هم وعده به مؤ منين است و هم تهديد به كفار.


و لنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين و نبلوا اخباركم



كـلمـه (بـلاء) و (ابـتـلاء) بـه معناى امتحان و آزمايش است . و آيه شريفه علت واجب كردن قتال بر مؤ منين را بيان مى كند، مى فرمايد: علتش اين است كه خدا مى خواهد شما را بيازمايد، تا برايتان معلوم شود مجاهدين در راه خدا و صابران بر مشقت تكاليف الهى چه كسانى هستند.
(و نـبـلوا اخـبـاركـم ) - گـويـا مـراد از اخـبـار، اعـمـال بـاشـد، از ايـن جـهـت كـه از صـاحـب عـمل سر مى زند و از او خبر مى دهد. و (اختبار اعمال ) آزمودن آنها است تا صالح آنها از طالحش متمايز شود، همچنان كه (اختبار نفوس ) بـاعـث مـى شـود نـفـوس صـالح خـير از ديگر نفوس متمايز شود. در بحث هاى گذشته گـفـتـيـم كـه مـراد از دانستن خداى تعالى اين نيست كه چيزى را كه نمى داند بداند، بلكه منظور، بر ملا شدن باطن بندگان و به نظرى دقيق تر علم فعلى خداست كه ربطى به ذات او ندارد.


ان الذيـن كـفـروا و صـدوا عـن سـبـيـل اللّه و شـاقـوا الرسول من بعد ما تبين لهم الهدى لن يضروا اللّه شيئا و سيحبط اعمالهم



مـراد از (الذيـن كـفروا) در اينجا رؤ ساى كفر و ضلالت در مكه است . البته ساير رؤ سـاى كـفـر نـيـز بـه آنـهـا مـلحقند و آيه شريفه شامل همه كسانى است كه مانع راه خدا مى شـونـد و بـا رسـول او دشمنى مى ورزند؛ چيزى كه هست كفار مكه فعلا مورد بحثند، چون آنها با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به شديدترين وجهى آن هم بعد از آنكه حق و هدايت برايشان روشن گرديد دشمنى ورزيدند.
مـى فـرمـايـد: ايـن كـفـار هيچ ضررى به خدا نمى زنند، چون كيد ايشان و نقشه هايى كه عليه خدا مى كشند ضررش به خودشان برمى گردد، (و سيحبط اعمالهم ) و به زودى اعمالشان را بى نتيجه مى كند و نيرويى كه براى هدم اساس دين مصرف مى كنند و آنچه براى خاموش كردن نور خدا به كار مى بندند هدر مى رود.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اين است كه اعمال نيكشان حبط گشته ، در آخرت اجر نمى بـرنـد. ولى مـعـنـاى اول بـا سـيـاق آيـه سـازگـارتـر اسـت ، چـون بـنـابـر مـعـنـاى اول آيـه شـريـفـه در صـدد تـحـريـك و تـشـويـق مـؤ مـنـيـن بـه قـتـال بـا مـشـركـين نيز هست . و نيز آنان را دلخوش مى كند به اينكه سرانجام ، پيروزى نصيبشان مى شود، همچنان كه آيات بعد اين نكته را خاطرنشان مى سازند.
بحث روايتى
(روايـــاتـــى در ذيـــل آيـــه : (و مـــنـهـم مـن يـسمع اليك ...) و درباره علائم قيامت ، استغفاروصله رحم )
در مـجـمـع البيان در ذيل آيه شريفه (و منهم من يستمع اليك ...) از اصبغ بن نباته از عـلى (عـليـه السـلام ) روايـت آورده كـه فـرمـود: مـا نـزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) مى نشستيم و آن جناب از آنچه وحى شده بود به ما خبر مى داد. من و بعضى ديگر از صحابه آيات وحى شده را حفظ مى كرديم و همين كه از مـجـلس آن جـنـاب بـرمـى خـاسـتـيـم ، صـحـابـه يـادشـان مى رفت و مى پرسيدند: (ما ذا قال آنفا)، همين چند لحظه قبل چه گفت ؟
و در الدر المـنـثـور است كه احمد، بخارى ، مسلم و ترمذى از انس روايت كرده اند كه گفت : رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) فـرمـود: مـن و قـيـامـت مثل اين دو با هم مبعوث شده ايم . و اشاره كرد به انگشت سبابه و وسطى .
مـؤ لف : ايـن عـبـارت از آن جـنـاب بـه چـنـد طـريـق ديـگـر از ابـو هـريـره و سهل بن مسعود نيز روايت شده .
و نيز در همان كتابست كه ابن ابى شيبه ، بخارى ، مسلم ، ابن ماجه و ابن مردويه از ابو هـريـره روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روزى در بـرابـر مـردم آشـكـار شـد، مـردى بـه حـضـورش آمـده عـرضـه داشـت : يـا رسـول اللّه ! قـيـامـت چـه وقـت اسـت ؟ فـرمـود: مـسـؤ ول كـه مـنـم دانـاتر از سائل كه تو باشى نيست ، ليكن از علامتهايش برايت مى گويم : قيامت وقتى بپا مى شود كه كنيز، خانم خود را بزايد، اين يكى از علامتهايش است . و وقتى كـه بـى سـروپـاها و گوسفندچرانها رؤ ساى مردم شوند، اين هم يك علامتش . و وقتى كه گوسفندچرانها بر سر بنيان طغيان كنند، اين هم يكى ديگر.
و در عـلل الشـرايـع بـه سـنـدى كـه بـه انـس بـن مـالك دارد از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت كرده كه در حديثى طولانى كه در آن به پـرسـشـهـاى عـبـداللّه بـن سـلام پـاسـخ مـى داده ، در پاسخ از اينكه علامتهاى قيامت چيست فـرمـود: امـا عـلامـتهاى قيامت آتشى است كه مردم را از طرف مشرق به سوى مغرب جمع مى كند.
مـؤ لف : شـايـد مراد آن جناب ظاهر اين عبارت نبوده و خواسته است چيز ديگرى بفهماند. و روايـات در علامتهاى قيامت از طريق شيعه و اهل سنت ، بيش از حد شمار است ، كه در آخر جلد پنجم اين كتاب روايت سلمان از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و روايت حمران از امام صادق (عليه السلام ) كه دو روايت جامعى است در باب علامتهاى قيامت گذشت .
و در مـجـمـع البـيـان گـفته : از حذيفه بن يمان به سندى صحيح روايت شده كه گفت : من مـردى بـودم كـه نـسـبـت بـه اهـل خـود بـد زبـان بـودم ، بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) عـرضـه داشـتـم : مـى ترسم اين زبانم مرا داخـل آتـش كـنـد. فـرمـود: تو چرا از استغفار استفاده نمى كنى ؟ من همه روزه حتما صد بار استغفار مى كنم .
و در الدر المـنـثـور است كه : احمد، ابن ابى شيبه ، مسلم ، ابو داوود، نسائى ، ابن حبان و ابـن مـردويـه از اعـز مـزنـى روايـت كـرده انـد كـه گـفـت رسـول خـدا فـرمـود: به درستى كه پرده اميال بر قلبم كشيده مى شود و من هر روز صد مرتبه استغفار مى كنم .
و نـيـز در هـمـان كـتـاب در ذيـل جـمله (فهل عسيتم ان توليتم ...) از بيهقى از جابر بن عـبداللّه روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: رحم آدمى بـا زبانى گويا دست به دامن عرش خدا است ، مى گويد خدايا هر كس مرا پيوند كند تو با او پيوند كن و هر كس مرا قطع كند، تو او را از رحمت خود قطع كن .
مـؤ لف : روايـات در بـاب صـله رحـم و قـطـع رحـم بـسـيار زياد است ، در سابق يعنى در اول سوره نساء هم چند روايتى از آن نقل كرديم .
و در مـجـمـع البيان در ذيل جمله (افلا يتدبرون القران ...) مى گويد: از امام صادق و مـوسـى بـن جـعـفـر (عـليـه السـلام ) روايـت شده كه در معناى آن فرموده اند: چرا در قرآن تدبر نمى كنند تا حقى كه به گردن دارند اداء كنند.
و در كـتـاب تـوحـيـد بـه سـنـدى كـه بـه مـحـمـد بـن عـمـاره دارد از وى نـقـل كـرده كـه گـفـت : از امـام صـادق جـعـفـر بـن مـحـمـد (عـليهماالسلام ) پرسيدم : يا بن رسـول اللّه ! مـرا خـبـر ده بدانم آيا خدا هم راضى و خشمگين مى شود؟ فرمود: بله ، ليكن نه آن طور كه مخلوقين مى شوند، بلكه غضب خدا عقاب او و رضايتش ثواب او است .
روايـــاتـــى راجـــع بـــه ايــنكه در زمان پيامبر (ص ) دشمنى با على (ع ) علامت نفاق بودهاست
و در مـجـمـع البـيـان در ذيـل جـمـله (و لتـعـرفـنـهـم فـى لحـن القـول ...) از ابـى سـعـيـد خـدرى روايـت كـرده كـه گـفـتـه اسـت : (لحـن القول ) عبارت است از عداوتى كه با على بن ابى طالب داشتند. مى گويد: ما در زمان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) براى شناختن مؤ منين واقعى و منافقين اين محك را در دست داشتيم كه هر كس على را دوست مى داشت او را مؤ من مى دانستيم و هر كس ‍ دشمنش مى داشت مى فهميديم كه منافق است .
صـاحـب مـجـمـع البـيـان سپس مى گويد: نظير اين سخن از جابر بن عبداللّه انصارى نيز روايـت شده . و باز مى گويد: از عباده بن صامت روايت شده كه گفت : رسم ما اين بود كه فـرزندان خود را با محبت به على بن ابى طالب مى آزموديم ، اگر يكى از بچه ها او را دوست نمى داشت ، مى فهميديم رشد فكرى ندارد و واقع بين نيست .
و در الدر المـنـثـور است كه ابن مردويه از ابن مسعود روايت كرده كه گفت : ما منافقين را در عـهـد رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) جز با محك دشمنى با على بن ابى طالب نمى شناختيم .
و در امالى طوسى به سندى كه به على بن ابى طالب دارد از آن جناب روايت كرده كه : من چهار كلمه گفته ام كه خداى تعالى هم در كتابش گفته مرا تصديق فرموده : يكى اينكه مـن گـفـتـه ام : (المـرء مـخبوء تحت لسانه فاذا تكلم ظهر شخصيت انسان در زير زبانش پـنـهـان است ، و همين كه سخن بگويد ظاهر مى شود) خداى تعالى هم در كلامش فرموده : (و لتعرفنهم فى لحن القول ).
آيات 38 - 33 سوره محمد


يـا ايها الذين امنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم (33) ان الذين كفروا و صـدوا عـن سـبـيـل اللّه ثم ماتوا و هم كفار فلن يغفر اللّه لهم (34) فلا تهنوا و تدعوا الى السـلم و انـتم الاعلون و اللّه معكم و لن يتركم اعمالكم (35) انما الحيوه الدنيا لعب و لهـو و ان تـومـنـوا و تتقوا يوتكم اجوركم و لا يسئلكم اموالكم (36) ان يسلكموها فيحفكم تـبـخـلوا و يـخـرج اضـغـانـكـم (37) هـا نـتـم هـولاء تـدعـون لتـنـفـقـوا فـى سـبـيل اللّه فمنكم من يبخل و من يبخل فانما يبخل عن نفسه و اللّه الغنى و انتم الفقراء و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا امثالكم (38).



ترجمه آيات
اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد! خـدا و رسـول را اطـاعـت كـنـيـد و اعمال خود را باطل مسازيد (33).
بـه درسـتـى آنـان كـه كـفـر ورزيـدنـد و از راه خـدا جـلوگـيـرى كـرده ، در حال كفر مردند، هرگز خدا ايشان را نمى آمرزد (34).
پس شما مسلمانان سست نشويد، و مشركين را به صلح و صفا دعوت مكنيد در حالى كه شما پيروز و دست بالائيد و خدا با شما است و هرگز پاداش اعمالتان را كم نمى كند (35).
زندگى دنيا چيزى بجز بازيچه و بيهوده نيست (و اما اگر در همين زندگى ) ايمان آوريد و تـقـوى پـيشه كنيد خداوند پاداشهايتان را به شما مى دهد و از اموالتان هم نمى خواهند (36).
چـون اگـر به اموال شما طمع كند و از شما بخواهد كه در اختيار او قرار دهيد و خود تهى دست شويد بخل مى ورزيد و كينه هاى درونيتان به بيرون زبانه مى كشد (37).
هـمـيـن شـمـا وقـتـى دعـوت مـى شـويـد كـه در راه خـدا انـفـاق كـنـيـد بـعـضـى از شـمـا بـخـل مـى ورزد و هـر كـس بـخـل بـورزد از سـود بـردن خـودش ‍ بخل ورزيده و خدا احتياجى به شما ندارد، اين شماييد كه سراپا فقيريد و اگر از دعوت اسـلام سـر بـرتـابـيـد، خـداونـد به جاى شما قومى ديگر قرار مى دهد كه اصلا از شما اعراب نباشند و مثل شما هم رفتار نكنند (38).
بيان آيات
خـداى تـعـالى بـعـد از آنـكـه حـال كـفـار را بـيـان كـرد، و بـيـان حال بيماردلان و تثاقل آنان در امر قتال و حال مرتدين ايشان را بر آن بيان اضافه كرد، ايـنـك در ايـن آيـات روى سـخـن را بـه مؤ منين برگردانده و بر حذرشان مى دارد از اينكه مـثـل آن كـفـار و آن مـنـافـقـين و آن مرتدين باشند و با مشركين سازش نموده به سوى آنان مـتـمـايـل شـونـد، در نـتـيـجـه تابع روشى شوند كه خدا را به خشم مى آورد، و يا همانند مـنـافـقـان از خوشنودى خدا كراهت داشته باشند، و در نتيجه عملشان حبط گردد. البته در ايـن آيـات ايـشـان را بـا تـرغيب و ترهيب و تطميع و تخويف ، موعظه هم مى كند، و با اين بيانات سوره خاتمه مى يابد.
مـــقــصـود از اطاعت خدا و اطاعت رسول (ص ) و مفاد جمله : (لا تبطلوا اعمالكم ) در آيه :(يا ايها الذين امنوا اطيعوا اللّه ...)


يا ايها الذين امنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم



ايـن آيه اگر چه در مدلول خود مستقل ، و از نظر معنا مطلق است ، و حتى فقهاء با اين قسمت از آيـه كـه مـى فـرمـايـد (و لا تـبـطـلوا اعـمـالكـم ) اسـتـدلال كـرده انـد كـه بـعـد از شـروع بـه نـمـاز جـايـز نـيـسـت آن را بـاطـل كـرد، و ليـكـن اگـر آن را بـا در نـظـر گـرفـتـن سـيـاقـى كـه بـا آيـات قـبـل دارد، مـورد دقـت قـرار دهـيـم ، آيـاتـى كـه مـتـعـرض مـسـاءله قـتـال بود، و همچنين آيات بعد كه آنها نيز در يك سياق قرار دارند، و مخصوصا با ظاهر تـعـليـلى كـه در آيـه (ان الذين كفروا...) است ، و با ظاهر تفريعى كه در جمله (فلا تهنوا و تدعوا الى السلم ...) به كار رفته ؛ و خلاصه آيه مورد بحث را با سياقش در نظر بگيريم ، آن وقت مى فهميم منظورش از اطاعت خدا اطاعت او در احكامى است كه در قرآن نـازل كـرده ؛ و مـنظورش از اطاعت رسول ، اطاعت او است در همه آن دستوراتى كه از ناحيه خدا نازل كرده ، و آن دستوراتى كه خودش از باب اينكه ولى مسلمين و زمامدار جامعه دينى ايـشـان اسـت صـادر فـرموده . و در آخر ايشان را هشدار مى دهد از اينكه از اطاعت اين دو جور دستور سرباز زنند، كه اگر چنين كنند اعمالشان حبط مى شود، همچنان كه عاقبت مخالفت بـعـضـى از نـامـبـردگـان در آيـات قـبـل اين شد كه بعد از روشن شدن هدايت كارشان به ارتداد كشيده شد.
پـس مـراد از اطـاعـت خـدا بـه حـسـب مـورد اطـاعـت او در احـكـام مـربـوط بـه قتال است ، و مراد از (اطاعت رسول ) اطاعت او است در هر دستورى كه آن جناب ماءمور به آن و بـه ابـلاغ آن شـده ، و نـيـز هـر دسـتـوريـسـت كـه آن جـنـاب بـه عـنـوان مـقـدمـه قـتـال و بـه ولايـتـى كـه در آن داشـتـه داده ، و مـراد از (ابطال اعمال ) تخلف از حكم قتال است ، آن طور كه منافقان و مرتدين تخلف كردند.
گـــقـــتـــار بـــعـــضـــى از مـــفـــســـريـــن در خـــصـــوص مـــراد از(ابطال اعمال )
ولى بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از (ابـطـال اعمال ) و حبط شدن آن منت نهادن بر خدا و رسول است كه ما ايمان آورديم ، و چنين و چنان كرديم ، به شهادت اينكه در جاى ديگر فرموده : (يمنون عليك ان اسلموا بر تو منت مى گذارند كه اسلام آوردند).
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـنـظـور از ايـن ابـطـال ، ابـطـال بـه ريـاء و خـودنـمـايـى اسـت . بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: ابطال به وسيله عجب و خودپسندى است . بعضى گفته اند: به وسيله كفر و نفاق است . و بعضى گفته اند: مراد تنها ابطال صدقات به وسيله منت و اذيت است همچنان كه فرموده : (لا تـبـطـلوا صـدقـاتـكـم بـالمـن و الاذى ). و بـعـضـى گـفـتـه انـد: ابطال به وسيله گناهان است . و بعضى ديگر گفته اند: به وسيله گناهان كبيره است .
و اشـكـالى كـه مـتـوجـه هـمه اين گفته ها مى شود - به فرض اينكه هر يك در جاى خود درسـت بـاشـد - ايـن اسـت كـه هر كدام از آنها يكى از مصاديق آيه است ، نه اينكه آيه در خصوص آن نازل شده . تازه اين در صورتى است كه ما از سياق آيه صرف نظر. كنيم و گر نه گفتيم كه سياق تنها با اين معنا سازگار است كه منظور تخلف از جهاد باشد.


ان الذين كفروا و صدوا عن سبيل اللّه ثم ماتوا و هم كفار فلن يغفر اللّه لهم



از ظـاهـر سـيـاق بـرمـى آيـد كـه ايـن آيـه تـعـليـل آيـه قـبـل بـاشـد، در نـتـيـجـه چـنـيـن مـى فـهـمـانـد كـه : اگـر شـمـا خـدا و رسـول را اطـاعـت نـكـنـيـد، و اعمال خود را با پيروى از روشى كه خدا را به خشم مى آورد بـاطـل كـنـيـد، و از رضـوان خـدا كـراهت داشته باشيد، نتيجه اش اين مى شود كه به كفار خواهيد پيوست ، كفارى كه سد راه خدايند، و بعد از مردن اين چنينى تا ابد مغفرت ندارند. و مراد از (صدعن سبيل اللّه ) اعراض از ايمان ، و يا جلوگيرى مردم است از اينكه ايمان آورند.



فلا تهنوا و تدعوا الى السلم و انتم الاعلون و اللّه معكم و لن يتركم اعمالكم



اين آيه تفريع بر ما قبل است . و جمله (فلا تهنوا) به اين معنا است كه سستى و ضعف بـه خـرج نـدهـيـد. و جـمـله (و تـدعوا الى السلم ) عطف است بر (تهنوا) كه چون در زمـيـنـه نـهـى واقع شده ، معناى (لا تدعوا الى السلم ) را مى دهد. و كلمه (سلم ) - بـه فـتحه سين - به معناى صلح است . و جمله (و انتم الاعلون ) جمله اى است حاليه . مـى فـرمـايـد: تـن به صلح ندهيد، در حالى كه شما غالب هستيد. و مراد از (علو) همان غلبه است . و اين خود استفاده اى است معروف .
و جمله (و اللّه معكم ) عطف است بر جمله (و انتم الاعلون ) كه سبب علو و غلبه مؤ منين را بـيـان و تعليل مى كند. پس مراد از معيت (همراهى ) خداى تعالى با مؤ منين ، معيت نصرت است ، نه معيت قيوميت كه آيه (و هو معكم اين ما كنتم ) بدان اشاره كرده است .
نهى از سازش و متاركه جنگ ، معناى جمله (و لن يتركم اعمالكم )
(و لن يـتركم اعمالكم ) - در مجمع البيان مى گويد ماده (وتر) به معناى ناقص كـردن چيزى است ، و در حديث هم آمده كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: (كـسـى كـه نـمـاز عـصـرش فـوت شـود، مـثـل ايـن مـى مـانـد كـه اهل و مال خود را وتر (ناقص ) كرده باشد).
و مـعـنـاى اصلى اين كلمه قطع است و از مشتقات آن يكى (تره ) است كه به معناى قطع بـه وسـيله كشتن است ، و يكى هم (وتر) است . و وتر به كسى و چيزى مى گويند كه با جدايى از ديگران منقطع شده باشد.
پـس مـعنايش اين مى شود كه : خداوند اعمال شما را ناقص نمى كند، يعنى اجرش را تمام و كـمـال بـه شـمـا مـى دهـد. بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : خـدا اعمال شما را ضايع نمى كند. و بعضى گفته اند: خدا به شما ظلم نمى كند. ولى همه اين معانى نزديك بهم اند.
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : وقـتـى راه اطـاعـت نـكـردن خـدا و رسـول او و ابـطـال اعـمال شما چنين راهى است ، و كار شما را به محروميت ابدى از آمرزش خـدا مـى كـشـانـد، پـس زنهار كه در امر قتال سستى و فتور مكنيد، و هرگز مشركين را به صلح و متاركه جنگ دعوت مكنيد در حالى كه شما غالبيد و خدا ناصر شما عليه ايشان است ، و چـيـزى از اجـر شـمـا را كـم نـمـى كـنـد، بـلكـه اجـرتـان را بـطـور كامل به شما مى دهد.
و در آيـه شـريفه ، مؤ منين را به غلبه و پيروزى وعده مى دهد، البته به شرطى كه مؤ مـنـيـن خـدا و رسـول را اطاعت كنند، پس آيه شريفه از نظر معنا نظير آيه (و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين ) مى باشد.


انما الحيوه الدنيا لعب و لهو و ان تومنوا و تتقوا يؤ تكم اجوركم و لا يسالكم اموالكم



در ايـن آيـه بـا بـيـان حـقـيقت زندگى دنيا و آخرت ، مؤ منين را ترغيب مى كند به زندگى آخـرت ، و نـسـبـت بـه زنـدگـى دنـيا بى رغبت و بى ميلى مى كند به اين كه مى فرمايد: زندگى دنيا بازيچه و لهو است ؛ كه بيان آن در سابق گذشت .
(و ان تـومـنـوا...) - يـعـنـى اگـر ايـمـان آوريـد، و بـا اطـاعـت خـدا و رسـول تقوى گزينيد، خدا پاداشهايتان را مى دهد، و به ازاى آنچه به شما مى دهد مالى از شـمـا نـمـى خـواهـد. و ظـاهـر سـيـاق ايـن اسـت كـه مـراد از اموال همه اموال باشد، و آيه بعدى هم مؤ يد اين معنا است .


ان يسالكموها فيحفكم تبخلوا و يخرج اضغانكم



كـلمـه (احـفـاء) كـه مـصـدر (يـحـفـكـم ) اسـت ، بـه مـعـنـاى اجـهـاد و تـحـمـيـل مشقت است . و مراد از (بخل ) به طورى كه گفته اند خوددارى از اعطاء است . و (اضغان ) به معناى كينه ها است .
نكوهش بخل ورزندگان از انفاق مال در راه خدا
مـى فـرمـايـد: مـالهـايـتـان را از شـمـا نـمـى خـواهـد، چـون اگـر هـمـه امـوال شـمـا را طـلب كـنـد مـشـقـت بـزرگـى بـه شـمـا تحميل كرده ، و آن وقت ديگر حاضر نمى شويد چيزى بدهيد چون اموالتان را دوست داريد، و اين باعث مى شود كه كينه هاى درونيتان بيرون بريزد و گمراه شويد.


هـا انـتـم هـولاء تـدعـون لتـنـفـقـوا فـى سـبـيـل اللّه فـمـنـكـم مـن يبخل ...



ايـن آيـه بـه مـنـزله اسـتشهادى است براى بيان آيه قبلى ، گويا فرموده : اگر خدا همه امـوال شـما را طلب كند، شما دچار بخل خواهيد شد، به شهادت اينكه خود شما وقتى دعوت مـى شـويـد كـه در راه خـدا انـفـاق كـنـيـد - بـا ايـنـكـه انـفـاق پـاره اى از مـال اسـت - بـعـضـى از شما بخل مى ورزد، پس از اين وضع روشن مى شود كه اگر خدا همه اموال شما را طلب كند بخل خواهيد ورزيد.
(و مـن يـبـخـل فـانـمـا يـبـخـل عـن نـفـسـه ) يـعـنـى هـر كـس بـخـل بـورزد در حـقيقت خير را از خودش بريده ، چون اگر خدا از ايشان مالى طلب مى كند بـراى ايـن نـيـسـت كـه از آن بـهـره مـنـد شـود، بـلكـه بـراى ايـن اسـت كـه خـود صـاحـب مـال بـهـره مند شود، چون در انفاق خير دنيا و آخرت ايشان است پس اگر از انفاق خوددارى كنند از خير خود مضايقه كرده اند. جمله (و اللّه الغنى و انتم الفقراء) نيز به اين معنا اشاره مى كند، و هر دو انحصار در (و اللّه الغنى ) و (انتم الفقراء) قصر قلب است ، و مـعـنـايـش ايـن است كه (اللّه هو الغنى دونكم بى نياز واقعى تنها خداست نه شما)، (و انتم الفقراء دون اللّه و نيازمند تنها شماييد نه خدا).
(و ان تـتـولوا يـستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا امثالكم ) - بعضى از مفسرين گفته اند: اين جمله عطف است بر جمله (و ان تومنوا و تتقوا). و معناى مجموع دو جمله اين است كه : اگر ايمان بياوريد و تقوى پيشه كنيد، پاداشهايتان را مى دهد، و اگر اعراض نموده و پشت كنيد، خداوند به جاى شما قومى ديگر قرار مى دهد، و آنان را موفق به ايمان مى كند و مثل شما نمى باشند، بلكه ايمان مى آورند و تقوى دارند و در راه او انفاق مى كنند.
بحث روايتى
(روايـــاتـــى دربـــاره : ابـــطـــالاعـــمـــال ، صـــلح نـــكـــردن بـــا كـــفــار، و اسـتـبـدال قـومـى ديـگـر - و ان تـتـولوايستبدل قوما غيركم ...)
در كـتـاب ثـواب الاعـمـال از ابـى جـعـفـر (عـليـه السـلام ) روايـت آورده كـه فـرمـود: رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) فـرمـود: هـر كس ‍ بگويد (سبحان اللّه ) خـداونـد با آن برايش درختى در بهشت مى نشاند. و هر كس بگويد (الحمدللّه ) خداوند بـا آن بـرايـش ‍ درختى در بهشت غرس مى كند. و هر كس بگويد: (لا اله الا اللّه ) خداى تعالى با آن برايش درختى در بهشت مى نشاند، و هر كس ‍ بگويد (اللّه اكبر) خداوند با آن درختى در بهشت برايش مى كارد.
مـردى از قـريش گفت : يا رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) پس در بهشت درختان بـسـيـارى داريـم ، فـرمـود: بـله ، و ليـكـن بـپـرهـيزيد از اينكه آتشى بفرستيد و همه را بـسـوزانـد، چـون خـداى عـزّوجـلّ مـى فـرمـايـد: (يـا ايـهـا الذين امنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم ).
و در تـفـسـيـر قمى در ذيل جمله (و ان جنحوا للسلم كافه فاجنح لها) امام فرموده : اين آيه با آيه (فلا تهنوا و تدعوا الى السلم و انتم الاعلون و اللّه معكم ) نسخ شده .
و در الدر المنثور آمده كه : عبدالرزاق ، عبد بن حميد، ترمذى ، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، و طـبـرانـى - در كـتـاب اوسـط - و بـيـهـقـى - در كـتـاب دلائل - هـمـگـى از ابـو هـريـره روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : روزى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) ايـن آيـه را تـلاوت كـرد: (و ان تـتـولوا يـسـتـبـدل قـومـا غـيـركـم ثـم لا يـكـونـوا امـثـالكـم ) مـردم پـرسـيـدنـد: اى رسـول خـدا ايـن قوم چه كسانى هستند كه اگر ما پشت به دين كنيم ، خداى تعالى آنان را به جاى ما مى گذارد؟ رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) دست به شانه سلمان زد و فـرمـود: ايـن و قـوم اين مرد است ، به خدايى كه جانم به دست او است ، اگر ايمان به خدا را در ثريا آويزان كرده باشند، بالاخره مردمى از فارس آن را به دست مى آورند.
مـؤ لف : الدر المـنـثـور ايـن روايـت را بـه طـرقـى ديـگـر بـه هـمـيـن عبارت از ابو هريره نقل كرده است ، و همچنين مثل آن را از ابن مردويه از جابر آورده .
و در مجمع البيان مى گويد: ابو بصير از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيـل جـمـله (ان تـتـولوا) فـرمـود: اى گـروه عـرب اگـر بـه ديـن خـدا پـشـت كـنـيـد (يستبدل قوما غيركم ) خداوند به جاى شما قومى ديگر قرار مى دهد، يعنى موالى همين اقوامى كه امروز از آنان برده گيرى مى كنيد.
و در هـمـان كتاب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: به خدا سوگند خدا آن كار را كرد، و به جاى عرب موالى را كه بهتر از ايشان بودند گذاشت .
سوره فتح است و بيست و نه آيه دارد
سوره فتح آيات 7 - 1


بـسـم اللّه الرّحمن الرّحيم انا فتحنا لك فتحا مبينا (1) ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تـاخـر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما (2) و ينصرك اللّه نصرا عزيزا (3) هو الذى انـزل السكينه فى قلوب المؤ منين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم و لله جنود السموات و الارض و كـان اللّه عـليـمـا حـكـيـما (4) ليدخل المؤ منين و المومنات جنات تجرى من تحتها الانـهـار خـالديـن فـيها و يكفر عنهم سيئاتهم و كان ذلك عند اللّه فوزا عظيما (5) و يعذب المنافقين و المنافقت و المشركين و المشركات الظانين باللّه ظن السوء عليهم دائره السوء و غـضـب اللّه عـليـهـم و لعـنـهـم و اعـد لهم جهنم و ساءت مصيرا (6) ولله جنود السموات و الارض و كان اللّه عزيزا حكيما (7).



ترجمه آيات
بـه نام اللّه كه هم رحمان است و هم رحيم . به درستى كه ما برايت فتحى نمايان كرديم (1).
تـا خـداونـد آثـار گـنـاهانى كه بدهكار مشركين بودى (و به خاطر آن تو را مستحق آزار و شـكـنـجه مى دانستند) از دلهاى آنان بزدايد، چه گذشته ات و چه آينده ات را، و نعمت خود بر تو تمام نموده به سوى صراط مستقيم رهنمونت شود (2).
و به نصرتى شكست ناپذير ياريت كند (3).
او هـمـان خـدايـى اسـت كـه سـكـيـنـت و آرامـش و قـوت قـلب را بـر دلهـاى مـؤ مـنـيـن نازل كرد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند، آرى براى خدا همه رقم لشكر در آسمان ها و زمين هست و خدا مقتدرى شكست ناپذير و حكيمى فرزانه است (4).
و نيز چنين كرد تا مردان و زنان مؤ من را به جناتى درآورد كه از زير آن نهرها جارى است جـنـاتى كه ايشان در آن جاودانه اند و گناهانشان را جبران كند كه اين در آخرت (نزد خدا) رستگارى عظيمى است (5).
و مـردان و زنـان مـنـافـق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا ظن بد مى بردند عذاب نموده گـردونـه عـذاب بـر سـرشـان گـردانـد، و خـدا بـر آنـان خـشم و لعنت كرد و جهنم را كه بازگشتگاه بدى است برايشان آماده نمود (6).
و خـداى را لشـكـريـانـى در آسـمـان هـا و زمـيـن اسـت و خدا، مقتدرى شكست ناپذير و حكيمى فرزانه است (7).
بيان آيات
اشاره به مضامين سوره مباركه فتح و انطباق آن با ماجراى صلح حديبيه
مضامين آيات اين سوره با فصول مختلفى كه دارد انطباقش بر قصه صلح حديبيه كه در سـال شـشم از هجرت اتفاق افتاد روشن است ، و همچنين با ساير وقايعى كه پيرامون اين قصه اتفاق افتاد، مانند داستان تخلف اعراب از شركت در اين جنگ و نيز جلوگيرى مشركين از ورود مسلمانان به مكه ، و نيز بيعتى كه بعضى از مسلمانان در زير درختى انجام دادند كه تاريخ ، تفصيل آنها را آورده ، و ما هم به زودى قسمتى از رواياتش را در بحث روايتى آينده - ان شاء اللّه - مى آوريم .
پـس غـرض سـوره بـيـان مـنـتـى اسـت كـه خـداى تـعـالى بـه رسـول خـدا نهاده ، و در اين سفر فتحى آشكار نصيبش فرموده . و نيز منتى كه بر مؤ منين همراه وى نهاده و مدح شايانى است كه از آنان كرده ، و وعده جميلى است كه به همه كسانى از ايـشـان داده كـه ايـمـان آورده و عـمـل صـالح كـرده انـد. و ايـن سـوره در مـديـنـه نازل شده .


انا فتحنا لك فتحا مبينا



ايـن جـمـله در زمينه منت نهادن قرار دارد. و اگر مطلب را با كلمه (ان ) و نسبت دادن فتح به نون عظمت (نا) و توصيف آن به كلمه (مبين ) تاءكيد كرده ، براى اين است كه نسبت به اين فتح عنايتى داشته كه با آن منت گذارده .
و مـراد از ايـن (فـتح ) به طورى كه قرائن كلام هم تاءييد مى كند، فتحى است كه خدا در صلح حديبيه نصيب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود.
و توضيح اينكه : تمامى پيشرفتهايى كه در اين سوره اشاره اى به آنها دارد، از روزى شـروع شـده كـه آن جـنـاب از مـدينه به سوى مكه بيرون رفت و سرانجام مسافرتش به صـلح حـديـبـيـه مـنـتـهـى گـرديـد، مـانـنـد مـنـت نـهـادن بـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) و مؤ منين ، و مدح مؤ منين ، و خشنوديش از بيعت ايـشـان ، و وعـده جميلى كه به ايشان داده كه در دنيا به غنيمت هاى دنيايى و در آخرت به بـهـشـت مـى رسـانـد، و مـذمـت عربهاى متخلف كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) خواست آنان را به سوى جنگ حركت دهد، ولى حاضر نشدند، و مذمت مشركين در اينكه سد راه رسـول خدا و همراهيان آن جناب از داخل شدن به مكه شدند، و مذمت منافقين و تصديق خدا رؤ ياى رسول گراميش را، و همچنين اينكه مى فرمايد: او چيزهايى مى داند كه شما نمى دانيد، و در پـس ايـن حـوادث فـتـحـى نـزديك قرار دارد همه اينها اگر صريح نباشد نزديك به صـريـح اسـت كـه مـربوط به خروج آن جناب از مدينه به سوى مكه كه منتهى به صلح حديبيه شد مى باشد.
تـوضـيـح و تـوجـيـه ايـنـكـه مقصود از فتح مبين در آيه : (انا فتحنا لك فتحا مبينا) صلححديبيه است
و امـا ايـنـكه اين صلح فتحى مبين است كه خدا به پيغمبرش روزى كرده ، دقت در لحن آيات مـربـوط بـه ايـن داسـتـان ، سـرش را روشـن مـى كـنـد، چـون بـيـرون شـدن رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) و مؤ منين به منظور حج خانه خدا، عملى بسيار خـطـرنـاك بـود، آنـقـدر كـه امـيـد بـرگـشـتـن بـه مـديـنـه عـادتـا محتمل نبود، و آيه (بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول و المؤ منون الى اهليهم ابدا) به همين مـعـنـا اشـاره مـى كـند؛ چون مسلمانان عده اى قليل ، يعنى هزار و چهار صد نفر بودند و با پاى خود به طرف قريش مى رفتند، قريشى كه داغ جنگ بدر و احد و احزاب را از آنان در دل دارنـد، قـريـشـى كه داراى پيروانى بسيارند و نيز داراى شوكت و قوتند، و مسلمانان كـجـا مـى تـوانـنـد حـريـف لشـكـر نـيـرومـنـد مـشـركـيـن ، آن هـم در داخل شهر آنان باشند؟
و ليكن خداى سبحان مساءله را به نفع رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و مؤ منين و به ضرر مشركين تغيير داد، به طورى كه مشركين به اين مقدار راضى شدند كه براى مـدت ده سـال صـلح كـنـنـد، با اينكه مؤ منين چنين اميدى از آنان نداشتند، ولى سرانجام چنين شد، و صلح كردند كه مدت ده سال جنگ نداشته باشند، و هر يك از قريش به طرف مسلمين رفـت ، و يـا از طرف مسلمين به طرف قريش رفت ، آزارش ندهند، و در امانش بدانند. و نيز رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) آن سـال را بـه مـديـنـه بـرگـردد، و سال بعد به مكه وارد شود، و مردم مكه ، شهر را براى سه روز براى ايشان خالى كنند.
صـــلح حـــديـــبــيـه مـؤ ثـرتـريـن عـامـلبراى فتح مكه در قرن هشتم هجرى بود
و اين سرنوشت روشنترين فتح و پيروزى است كه خدا نصيب پيامبرش كرد و مؤ ثرترين عـامـل بـراى فـتـح مـكـه در سـال هـشـتـم هـجـرى شـد، چـون جمع كثيرى از مشركين در اين دو سـال بـيـن (صـلح و فـتـح مـكـه ) اسـلام آوردنـد، عـلاوه بـر ايـن ، سـال بـعـد از صـلح ، يـعـنى سال هفتم هجرى ، خيبر و قراى اطرافش را هم فتح كردند، و مسلمانان شوكتى بيشتر يافتند، و دامنه اسلام وسعتى روشن يافت ، و نفرات مسلمين بيشتر شـد، و آوازه شـان مـنـتـشـر شـد، و بـلاد زيـادى را اشـغـال كـردنـد. آنـگاه در سال هشتم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) براى فتح مكه حركت كرد، در حالى كه به جاى هزار و چهار صد نفر در صلح حديبيه ، ده و يا دوازده هزار نفر لشكر داشت .