تفسير الميزان جلد ۲۰

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۷ -


و حاصل معناى آيه اين است كه : ما اصحاب آتش و موكلين بر آن را از جنس ملائكه قرار داديم كه قادر بر انجام ماموريت خود هستند. همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (عليها ملئكه غلاظ شداد لا يعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يومرون ) پس موكلين بر آتش از جنس بشر نيستند تا مجرمين اميد آن داشته باشند در برابرشان مقاومت كنند، و از بينشان ببرند.
(و ما جعلنا عدتهم الا فتنه للذين كفروا) - كلمه (فتنه ) به معناى محنت و آزمايش است ، مى گويند منظور از اين جعل ، جعل به حسب آگهى دادن است ، نه جعل به حسب تكوين ، در نتيجه معناى آيه اين است كه ما از عدد آن ملائكه و اينكه نوزده نفرند به شما خبر نداديم ، مگر براى اينكه همين خبر باعث آزمايش كفار شود. ذيل آيه هم كه مى فرمايد: (ليستيقن الذين اوتوا الكتاب ...) اين گفتار را تاءييد مى كند.
(ليستيقن الذين اوتوا الكتاب ) - (استيقان ) به معناى يقين يافتن در دل است ، و معناى اين جمله اين است كه ما براى اين گفتيم موكلين بر آتش نوزده فرشته اند كه اهل كتاب يقين كنند به اينكه قرآن نازل بر تو حق است ، چون مى بينند قرآن هم مطابق كتاب آسمانى ايشان است .
(و يزداد الذين امنوا ايمانا) - و نيز براى اينكه مؤ منين به اسلام هم وقتى ببينند كه اهل كتاب هم اين خبر قرآن را تصديق كرده اند، ايمانشان زيادتر شود.
(و ليقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ما ذا اراد اللّه بهذا مثلا) - و نيز براى اين بود كه در نتيجه بيماردلان منافق و كافران چنين و چنان كنند. بايد توجه داشت كه لام در جمله (ليقول ) لام عاقبت است ، به خلاف لام در (ليستيقن ) كه لام تعليل به غايت است ، براى اينكه كلام منافقان و كفار كه (ما ذا اراد اللّه بهذا) مثلا كلامى تحقيرآميز است ، و به منظور استهزاء گفته مى شود، و اين خود كفر است ، و نمى تواند غايت و نتيجه براى عمل خداى تعالى شود، و مثلا بگوييم خداى تعالى به اين منظور عدد خازنان دوزخ را بيان كرد كه عده اى كفر و نفاق بورزند، مگر اينكه اين به تبع چيز ديگرى غايت فعل خدا قرار گيرد، به خلاف استيقان كه خود مرحله اى از ايمان است ، و شايد همين اختلاف بين دو معنا باعث شده كه حرف لام دوباره تكرار شود، و بفرمايد: (ليستيقن ) و (ليقول )، و گر نه اگر هر دو لام براى تعليل بود مى فرمود: (ليستيقن و يقول ).
و معناى مجموع اين چند آيه چنين است كه : (اگر ما از عدد خازنان دوزخ خبر داديم ، براى اين بود كه مايه آزمايش كفار و باعث يقين اهل كتاب و بيشتر شدن ايمان مؤ منين باشد، البته اين نتيجه هم بر آن غايات مترتب مى شود كه منافقين و كافردلان خواهند گفت : خدا از اين مثل چه منظورى داشته .)
مفسرين جمله (الذين فى قلوبهم مرض ) را به كسانى تفسير كرده اند كه دلهايشان مبتلا به شك و لجبازى و نفاق باشد و كلمه كافرون را به كسانى تفسير كرده اند كه تظاهر به كفر مى كنند، چه از مشركين و چه از ديگران .
گفتيم منظور از جمله (ما ذا اراد اللّه بهذا مثلا) تحقير و استهزاء بوده ، و منظورشان از كلمه (هذا) اشاره است به جمله عليها (تسعه عشر) و كلمه (مثل ) به معناى وصف است ، و معناى جمله اين است كه : خدا چه منظور داشته از اينكه خازنان دوزخ را به صفت (تسعه عشر) توصيف كرده ؟ و خلاصه چطور ممكن است اين عده اندك قدرت آن را داشته باشند كه تمامى دوزخيان را كه اكثر افراد جن و انسند عذاب كنند؟
دنباله بحث گذشته راجع به نفاق ، 
و بيان اينكه انگيزه هاى نفاق قبل از هجرت نيز وجود داشته است  
بعضى از مفسرين كه پذيرفته اند سوره مورد بحث در مكه نازل شده ، و منافقين و بيماردلان در مدينه پيدا شدند، در باره آيه (و ليقول الذين فى قلوبهم مرض )، گفته اند كه : يك پيشگويى غيبى است از اينكه بعد از هجرت جمعى منافق پيدا خواهند شد.
و ما مى گوييم : اينكه سوره مورد بحث همه اش در مكه نازل شده باشد مطل بى است كه از نظر روايات متعين است ، و بعضى از مفسرين ادعاى اجماع بر آن كرده اند، و اينكه از مقاتل نقل كرده اند كه آيه (و ما جعلنا اصحاب النار الا ملئكه ). در مدينه نازل شده از طريق نقل ثابت نشده كه به راستى او چنين چيزى گفته باشد و بر فرض هم كه ثابت باشد، يك نظريه شخصى از مقاتل است كه فكر كرده نفاق در مدينه پيدا شده و آيه از آن خبر مى دهد.
و اما اينكه نفاق در مدينه پيدا شد، بعضى از مفسرين بر آن اصرار ورزيده و استدلال كرده اند به اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مسلمانان قبل از هجرت آنقدر نيرومند نبودند، و امرشان نافذ و دستشان باز نبوده كه مردم از هيبت آنان حساب ببرند، و كفر باطنى خود را پنهان كنند، و يا به اميد خيرشان دم از اسلام بزنند، به خلاف حالى كه مسلمانان بعد از هجرت در مدينه داشتند.
ليكن اين استدلال تمام نيست ، زيرا همانطور كه در سوره منافقون در بحثى كه پيرامون نفاق داشتيم به ناتمامى آن اشاره نموديم و حاصلش اين است كه : انگيزه و علت نفاق منحصر در ترس و پروا داشتن ، و يا به دست آوردن خير عاجل نيست ، چون ممكن است كسى به اميد نفع و خير موجل و دراز مدت نفاق بورزد، و ممكن است كسى به انگيزه تعصب و حميت نفاق بورزد، و يا انگيزه اش ‍ اين باشد كه نسبت به كفر قبلى خود عادت داشته ، دست برداشتن از عادت برايش مشكل باشد، و همچنين ممكن است انگيزه هايى ديگر باعث نفاق شود.
و هيچ دليلى در دست نيست كه دلالت كند بر اينكه پاى اين انگيزه ها در مورد هيچ يك از مسلمانان مكه در كار نبوده ، بلكه از بعضى از همان مسلمانان نقل شده كه در مكه ايمان آورده ، و سپس بر گشته ، و يا با شك و ترديد ايمان آورده و سپس ثابت قدم شده .
علاوه بر اين خداى تعالى خودش فرموده : (و من الناس من يقول امنا باللّه فاذا اوذى فى اللّه جعل فتنه الناس كعذاب اللّه و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم او ليس اللّه باعلم بما فى صدور العالمين و ليعلمن اللّه لذين امنوا و ليعلمن المنافقين ).
و اين دو آيه در سوره عنكبوت است ، كه در مكه نازل شده ، و مى بينيد كه از وجود نفاق در مكه خبر مى دهد، و بر فرض كه از همه ادله مكى بودن اين سوره صرفنظر كنيم ، همين كه مى بينيم مشتمل بر مساءله فتنه و اذيت شدن در راه خداست ، بايد بفهميم كه حداقل اين دو آيه در مكه نازل شده ، چون در مدينه فتنه و اذيت ديدن در راه خدا رخ نداد. و اگر بگويى آخر در آيه اول مساءله نصرت خدايى ذكر شد. مى گوييم : صرف اين دليل نمى شود بر اينكه آيه در مدينه نازل شده ، چون نصرت مصاديق ديگرى هم غير از فتح و پيروزى در جنگ كه فتحى فورى و نقد است دارد.
و احتمال اينكه مراد از فتنه ، واقعه اى باشد كه بعد از هجرت در مكه رخ داد به مطلب ما ضررى نمى زند، براى اينكه منافقين مفتون كه بعد از هجرت و در مكه مفتون شدند، و دچار نفاق گرديدند از همانهايى بودند كه قبل از هجرت ايمان آورده بودند، هر چند كه بعد از هجرت مورد اذيت واقع شدند.
و جا دارد كه آيه (و من الناس من يعبد اللّه على حرف فان اصابه خير اطمان به و ان اصابته فتنه انقلب على وجهه ) را هم به مثل همين بيانى كه ما كرديم حمل نموده بگوييم : در صورتى كه منظور از فتنه عذاب باشد شامل بعضى از مسلمانانى كه در مكه اسلام آوردند مى شود، هر چند كه سوره حج در مدينه نازل شده باشد.
(كذلك يضل اللّه من يشاء و يهدى من يشاء) - كلمه (كذلك ) اشاره است به مضمون آيه (و ما جعل نا عدتهم الا فتنه ...) و در جمله (و ما يعلم جنود ربك الا هو) بى اطلاعى غير خداى تعالى را مقيد كرده به قيد (جنود) - كه به معناى گروههاى فشرده و متراكمى است كه خداى تعالى براى اجراى اوامر خود خلقشان كرده - نه خصوص عده خازنان دوزخ ، در نتيجه به اطلاقش ‍ مى فهماند كه علم به حقيقت آن جنود، و خصوصيات خلقتشان ، و عده نفراتشان ، و اعمالى كه انجام مى دهند، و دقائق حكمتى كه در همه اين امور نهفته است ، مخصوص به خداى تعالى است ، و احدى با خدا در آن شريك نيست ، پس هيچ احدى نمى تواند عده آنان را اندك و يا زياد بشمارد، و يا در باره خصوصيات آنان با اينكه جاهل است طعنه اى بزند و اظهار نظرى كند.
(و ما هى الا ذكرى للبشر) - ضمير (هى ) به جمله (عليها تسعه عشر) بر مى گردد، و اگر آن را مونث آورد و نفرمود (هو) براى اين بود كه خبر مونث است . و معناى جمله : اين است كه بشر هيچ راهى به علم و آگهى از جنود پروردگار تو ندارد، و اگر ما خود خبر داديم كه خازنان دوزخ نوزده نفرند، براى اين بود كه مايه تذكر آنان شود، و از آن انذار گيرند.
بعضى گفته اند: ضمير (هى ) به كلمه (جنود) و بعضى ديگر گفته اند: به كلمه (سقر) و بعضى گفته اند: به سوره ، و بعضى گفته اند: به (آتش دنيا)، بر مى گردد، كه وجه آخرى از همه بى پايه تر است . ناگفته نماند كه آيه مورد بحث دلالت دارد بر اينكه خطابهاى قرآنى متوجه به عموم بشر است .
بحث روايتى  
(رواياتى درباره آنچه وليد بن مغيره درباره قرآن گفت  ،ونزول آيات گذشته درباره او)
در تفسير قمى در ذيل (فاذا نقر فى الناقور... وحيدا) آمده كه اين آيات در باره وليد بن مغيره پيرمردى مجرب از هوشمندان عرب نازل شد، وى يكى از كسانى است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) استهزاء مى كرد.
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در حجر اسماعيل مى نشست و قرآن مى خواند،
روزى قريش كه دور وليد بن مغيره جمع شده بودند از او پرسيدند: اى ابو عبد الشمس اين چيست كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى گويد؟ آيا شعراست يا كهانت ، و يا خطابه ؟ در پاسخ گفت بگذاريد نزديكش شوم و كلامش را بشنوم پس نزد آن جناب رفت و گفت : اى محمد از اشعارى كه سروده اى برايم بخوان ، فرمود: آنچه مى خوانم شعر نيست ، بلكه كلامى از خداى تعالى است ، كه آن را براى ملائكه و انبيا و رسولان خود پسنديده است ، وليد گفت : مقدارى از آن برايم تلاوت كن .
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سوره (حم سجده ) را خواند، وقتى رسيد به آيه شريفه (فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود) لرزه بر اندام وليد افتاد و موى بدنش راست شد، و بدون اينكه براى قريش خبر ببرد كه چه شد، مستقيما به خانه خود رفت . قريش نزد ابو جهل رفته گفتند: اى ابو حكم ، ابو عبد الشمس از دين خود بيرون شد و به دين محمد گرويد مگر نمى بينى كه از آن زمان كه به نزد محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رفت ديگر نزد ما برنگشت . روزى صبح ابو جهل نزد وليد رفت و گفت : اى عمو تو ما را سرافكنده و رسوا كردى ، و زبان شماتت دشمن را بر سرما دراز كردى ، و به دين محمد گرويدى . وليد گفت : من به دين او نگرويده ام و ليكن از او كلامى شنيدم كه از سنگينى و دشوارى پوست بر بدن جمع مى شود، ابو جهل گفت : حال بگو ببينم آيا كلام او خطابه نبود؟ گفت : نه ، براى اينكه خطابه كلامى متصل و پيوسته است ، و كلام او بند بند است ، آن هم بندبندى كه بندهايش شباهتى به هم ندارند. ابو جهل پرسيد: آيا شعر است ؟ گفت : نه ، شعر هم نيست ، براى اينكه تو خود آگاهى كه من همه اقسام اشعار عرب را شنيده ام ، بسيطش و مديدش و رجزش را، و كلام محمد به هيچ وجه نمى تواند شعر باشد. ابو جهل پرسيد: پس چيست ؟ وليد گفت بايد به من مهلت بدهى درباره اش فكر كنم .
فرداى آن روز قريش به وليد گفتند: اى ابو عبد الشمس ، نظرت در باره سؤ ال ما چه شد؟ گفت شما بگوييد كلام محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سحر است ، براى اينكه دل انسان را مسخر مى كند، لذا خداى تعالى درباره وى فرمود: (ذرنى و من خلقت وحيدا).
و اگر او را وحيد خواند،براى آن بود كه او به قريش گفته بود پوشش خانه كعبه يك سال به عهده من به تنه ايى است ، و يك سال به عهده همه شما، چون او مال بسيار و باغهاى زيادى داشت ،و دوازده پسر در مكه داشت ، و داراى ده برده بود، كه نزد هر يك از آنها هزار دينار مال التجاره بود، و (قنطار) آن روز هم همين هزار دينار بود. مى گويند: (قنطار) عبارت بود از پوست گاوى كه مملو از طلا باشد.
و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و بيهقى در كتاب (دلائل ) از طريق عكرمه از ابن عباس روايت كرده كه گفت : وليد بن مغيره نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از قرآن برايش خواند، به طورى كه گويا دلش نرم شد، جريان به اطلاع ابوجهل رسيد، نزد وى رفت و گفت عمو جان قوم تو مى خواهند برايت مالى جمع آورى نموده ، در اختيارت قرار دهند، چون شنيده اند تو به دين او گرويده اى تا از اين راه مالى به دست آورى . وليد گفت : مگر قريش نمى داند كه من ثروتمندترين ايشانم ؟! ابو جهل گفت : اگر چنين است پس در باره محمد چيزى بگو تا قومت بفهمند كه تو منكر دين او هستى ، و يا حداقل بى ميل به گرويدن به آنى ، وليد پرسيد آخر چه بگويم ؟ به خدا سوگند احدى در ميان شما نيست كه از من به شعر و به رجز و قصيده آن ، و حتى به اشعار جنيان داناتر باشد، به خدا سوگند كلام محمد هيچ شباهتى به هيچ يك از اين اقسام شعر ندارد، و به خدا سوگند براى كلام او كه كلام خدايش مى خواند، حلاوتى و بر آن طلاوتى (حسن و بهجتى ) مخصوص است ، كلام او اعلايش مثمر و اسفلش مغدق است ، كلامى است برتر از هر كلام ، و هيچ كلامى برتر از او نمى شود، كلامى است كه مادون خود را خرد و بى مقدار مى كند.
ابو جهل گفت : قوم تو به اين سخنان راضى نمى شوند تا در باره او چيزى بگويى . وليد گفت : مرا واگذار تا فكرى كنم ، بعد از آنكه همه فكرهايش را كرد گفت : كلام او چيزى به جز سحر نيست ، سحرى كه آن را از ديگران گرفته است ، اينجا بود كه آيه (ذرنى و من خلقت وحيدا) نازل شد.
و در مجمع البيان است كه عياشى به سند خود از زراره و حمران و محمد بن مسلم از امام صادق و امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرموده اند: وحيد به معناى ولد زنا است . و زراره گفته كه : شخصى به امام باقر (عليه السلام ) عرضه داشت يكى از مردم بنى هشام (يعنى دودمان وليد بن مغيره ) در خطبه خود افتخار كرده كه من پسر وحيدم ، فرمود: واى بر او اگر مى دانست وحيد چيست هرگز به فرزندى او افتخار نمى كرد. پرسيديم وحيد چيست ؟ فرمود كسى است كه مردم برايش پدرى نشناسند.
و در الدر المنثور است كه احمد، ابن منذر، ترمذى ، ابن ابى الدنيا در كتاب (صفه النار)، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، ابن حبان ، حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و بيهقى در كتاب (البعث )، از ابو سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود كلمه (صعود) به معناى كوهى است در آتش كه كفار هفتاد سال از آن بالا مى روند و پايين مى آيند و آن تا ابد چنين است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (ثم عبس ) فرمود: يعنى روى خود را ترش كرد، (و بسر) يعنى اخم كرد.
آيات 48-32سوره مدثّر  


كلا و القمر (32) و اليل اذ ادبر (33) و الصبح اذا اسفر (34) انها لاحدى الكبر (35) نذيرا للبشر (36) لمن شاء منكم ان يتقدم او يتاخر (37) كل نفس بما كسبت رهينه (38) الا اصحاب اليمين (39) فى جنات يتساءلون (40) عن المجرمين (41) ما سلككم فى سقر (42) قالوا لم نك من المصلين (43) و لم نك نطعم المسكين (44) و كنا نخوض مع الخائضين (45) و كنا نكذب بيوم الدين (46) حتى اتئنا اليقين (47) فما تنفعهم شفعه الشافعين (48)



ترجمه آيات
چنين نيست قسم به ماه (تابان ) (32).
و قسم به شب تار چون (به سحر كه وقت راز و نماز مشتاقان خداست ) باز گردد (33).
و قسم به صبح چون جهان را روشن سازد (34).
كه اين قرآن يكى از بزرگترين آيات (خدا) است (35).
پند و اندرز آدميانست (36).
تا از شما آدميان هر كه بخواهد (در مقام ايمان و طاعت و سعادت ) پيش افتد يا باز ماند (37).
هر كسى در گرو عملى است كه انجام داده است (38).
مگر اهل يمين (كه به يمن و سعادت نيكوكار شدند) (39)
آنان در باغهاى بهشت متنعمند و سؤ ال مى كنند (40).
از احوال دوزخيان گنهكار (41).
كه شما را چه عملى به عذاب دوزخ در افكند؟ (42).
آنان جواب دهند كه ما از نمازگزاران نبوديم (43).
و به مستمند طعام (و صدقه اى ) نمى داديم (44).
و ما با اهل باطل همنشين و همصدا بوديم (45).
و ما روز جزا را تكذيب مى كرديم (46).
تا آنكه (با مرگ ) يقين به قيامت يافتيم (47).
پس در آن روز شفاعت شفيعان (از انبيا و اوليا) در حق آنان هيچ پذيرفته نشود (48) .
بيان آيات
در اين آيات قرآن كريم از تهمتهايى كه بدان زده شده تنزيه گرديده و اين معنا مسجل گشته كه قرآن يكى از آيات كبراى حق است . در آن انذار تمامى بشر است ، و در پيرويش آزادى نفوس از گروگان اعمال است ، اعمالى كه او را به سوى سقر مى كشاند.


كلا



كلمه (كلا) (مانند حاشا در فارسى ) رد و انكار مطالب ما قبل خودش است ، در تفسير كشاف گفته : آوردن كلمه (كلا) بعد از جمله (و ما هى الا ذكرى للبشر) انكار ذكرى بودن قرآن براى منافقين و كفار است ، مى فرمايد قرآن كه براى بشرت ذكر است ، براى اينان تذكر نيست ، چون اينان متذكر نمى شوند، احتمال هم دارد به خاطر اينكه قبل از جمله (انها لاحدى الكبر) واقع شده ، رد منكرين همين جمله باشد و بفرمايد على رغم منكرين قيامت ، واقعه قيامت يكى از بزرگترين دواهى است .
پس بنا به احتمال اول انكار مطلب گذشته است ، و بنا بر احتمال دوم انكار و رد مطلب آينده است . البته احتمال سومى نيز هست كه به زودى از نظر خواننده خواهد گذشت .


و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر


.
در اين جمله سه بار سوگند ياد شده ، و منظور از ادبار ليل گذشتن شب در مقابل پيش آمدن شب است ، و منظور از (اسفار صبح ) هويدا گشتن صبح و بيرون شدن آن از پرده شب است .
چند وجه درباره مقصود از(انّها لا حدى الكبر) و (نذيرا للبشر) 


انها لاحدى الكبر



مفسرين گفته اند: ضمير در اين جمله به كلمه (سقر) بر مى گردد و كلمه (كبر) جمع (كبرى ) است .
و مراد از اينكه سقر يكى از بزرگترين است ، اين است كه سقر يكى از بزرگترين دواهى و تحولات است ، داهيه اى است كه هيچ داهيه ديگرى به آن پايه از عظمت نمى رسد، همچنان كه خود ما مى گوييم : فلانى يكى از رجال است ، يعنى در بين رجال نظيرى ندارد، و جمله مورد بحث جواب سوگند است .
و معناى آيه اين است كه : من به فلان و فلان سوگند مى خورم ، كه سقر يكى از بزرگترين تحولات و دواهى عالم است - بزرگترين آن - از نظر اينكه بشر را تهديد مى كند.
و بعيد نيست وجه سومى در بين باشد، و آن اين است كه كلمه (كلا) رد گفتار وليد در باره قرآن باشد، كه گفت : (ان هذا الا سحر يوثر ان هذا الا قول البشر) و ضمير (آنها) به قرآن برگردد، بدان جهت كه قرآن آيات است و گر نه مى بايد فرموده باشد (انه ) و يا از باب مطابقت اسم (ان ) با خبر آن باشد به اين معنا كه چون خبر (ان ) يعنى كلمه (احدى ) مونث است ضمير هم كه اسم آن است مونث آورده شده .
و معناى آيه اين است كه : نه ، آنطور كه وليد گفت نيست ، من به قمر و شب و صبح سوگند مى خورم كه قرآن - البته يعنى آياتش - از نظر انذار يكى از آيات كبراى الهى است .
بعضى هم گفته اند: جمله (انها لاحدى الكبر) تعليل است براى (كلا)، و سوگندهايى كه بعد از اين كلمه و آن تعليل فاصله شده براى تاءكيد است ، نه جواب سوگند، و جواب سوگند در تقدير است ، كه خود كلمه (كلا) بر آن دلالت مى كند.


نذيرا للبشر



كلمه (نذير) مصدر و به معناى بيم رساندن است ، و اگر منصوب آمده به خاطر اين بوده كه به نظر ما تميز، و به نظر بعضى حال از مطلبى است كه از سياق (انها لاحدى الكبر) فهميده مى شود، و به قول آن مفسر معنايش اين است كه قرآن در حالى كه بيمرسان است ، از آيات كبراى الهى است ، و به نظر ما معنايش اين مى شود كه قرآن از حيث انذار و بيم رسانى از آيات كبراى حق است .
بعضى وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه قابل اعتناء نيست ، مثلا يكى گفته : صفت پيغمبر است ، و آيه متصل به اول سوره و تقدير آن (قم نذيرا للبشر فانذر) است . و آن ديگرى گفته : صفت خداى تعالى است .


لمن شاء منكم ان يتقدم او يتاخر



اين جمله انذار را عموميت مى دهد به همه بشر، چه آنها كه ايمان بياورند و چه آنها كه نياورند و جمله (لمن شاء) بدل است از كلمه (بشر) و جمله (ان يتقدم ...) مفعول كلمه (شاء) است ، و منظور از (تقدم )، پيروى كردن از حق است كه مصداق خارجيش ايمان و اطاعت است ، و منظور از (تاخر)، پيروى نكردن است كه مصداقش كفر و معصيت است و معنايش اين است كه : از اين جهت از بزرگترين آيات الهى است كه نذير است براى همه بشر، چه آنهايى از شما كه حق را پيروى مى كنند، و چه آنهايى از شما كه حق را پيروى نمى كنند، و احدى نيست كه بى رابطه با قرآن باشد.
بعضى گفته اند: جمله (ان يتقدم ) در موضع رفع است تا مبتدا باشد، و جمله (لمن شاء) خبر آن است ، و مثل اين است كه بگويى : (لمن ترضا ان يصلى - كسى كه وضو گرفته مى تواند نماز بخواند) پس معنى مطلق است يعنى (كسى كه تقدم را بخواهد مى تواند متقدم شود، و كسى كه تاخر را بخواهد مى تواند متاخر باشد) و يا مثل كلام خداى تعالى است كه در جاى ديگر فرموده : (فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر)، و مراد از تقدم و تاخر، سبقت گرفتن و نگرفتن به سوى خير است .


كل نفس بما كسبت رهينه



حرف (باء) در (بما) به معناى باى فارسى و يا به معناى (بسبب ) است ، و يا به معناى (در مقابل ) است ، و كلمه (رهينه ) به معناى رهن و گروگان است ، همچنان كه زمخشرى در كشاف گفته : كلمه (رهينه ) در آيه (كل نفس بما كسبت رهينه ) مونث رهين نيست ، كه كسى خيال كند چون كلمه نفس مونث است ، رهينه نيز مونث آمده ، چون اگر اين منظور هم در كار باشد باز مى توانست مذكر بياورد، و بفرمايد (بما كسبت رهين ) براى اينكه صيغه فعيل در صورتى كه به معناى مفعول باشد مذكر و مونث در آن يكسان است ، هم در مذكر مى آيد و هم در مونث ، بلكه اين كلمه اسمى است به معناى رهن ، مثل اينكه كلمه (شتيمه ) اسم شتم است ، گويا فرموده : (كل نفس بما كسبت رهن ).
معناى اينكه فرمود: (كلّ نفس بما كسبت رهينة ) و مراد از استثناء (الا اصحاب  اليمين)
و معناى جمله بنا به گفته وى اين است كه : (هر نفسى در گرو است ، با آنچه كه كرده ، و يا به سبب آنچه كرده ، و يا در مقابل آنچه كرده است ).
و گويا غنايت در (رهينه شمردن هر نفس ) اين بوده كه خداى تعالى اين حق را به گردن خلق دارد كه با ايمان و عمل صالح او را بندگى كنند، پس هر نفسى از خلق نزد خدا محفوظ و محبوس است ، تا اين حق و اين دين را بپردازد، حال اگر ايمان آورد و عمل صالح كرد از گرو در آمده آزاد مى شود، و اگر كفر ورزيد و مرتكب جرم شد و با اين حال مرد، همچنان رهين و براى ابد محبوس ‍ است ، و اين يك نوع رهين بودن است ، غير آن نوع ديگر كه آيه (كل امرى ء بما كسب رهين ) متعرض آن است و ما فرق ميان دو نوع رهين بودن را در سوره طور بيان كرديم .
گفتيم آيه قبلى انذار را تعميم مى داد، اين آيه علت آن تعميم را بيان مى كند، چون وقتى نفس انسانى رهين كرده هاى خود باشد، قهرا هر نفسى بايد از آتش قيامت كه او را در صورت مجرم بودن و پيروى حق نكردن در آن حبس مى كنند دلواپس باشد كه ، همين دلواپسى تقوى است .


الا اصحاب اليمين



(اصحاب يمين ) كسانى هستند كه در روز حساب نامه عملشان را به دست راستشان مى دهند، و اينان دارندگان عقايد حق و اعمال صالح از مؤ منين متوسط الحالند، كه نامشان به عنوان (اصحاب اليمين ) در مواردى از قرآن كريم مكرر آمده و به همين جهت استثناى مورد بحث استثنايى است متصل .
و آنچه از مجموع (مستثنى منه ) و (مستثنى ) استفاده مى شود اين است كه نفوس داراى عمل به دو قسم تقسيم مى شوند، يكى نفوسى كه رهين به كرده هاى خويشند، و اين نفوس مجرمين است ، و دوم نفوس آزاد شده از رهن ، و اين نفوس اصحاب يمين است ، و اما سابقون مقرب ، يعنى آنهايى كه خداى تعالى در بعضى از موارد كلامش قسم سوم براى دو قسم نامبرده شمرده ،
ترجمه الميزن ج : .2 ص :152
و فرموده : (و كنتم ازواجا ثلثه فاصحاب الميمنه ... اولئك المقربون ) داخل در تقسيم مورد بحث نيستند، چون در اول قيد كرديم ، نفوس داراى عمل . و اما مقربين آن چنان در مستقر عبوديت استقرار يافته اند كه اصلا خود را صاحب نفس نمى دانند، تا چه رسد به اينكه صاحب عمل بدانند، هم نفس خود را ملك خدا مى دانند، و هم اعمالشان را، آنان نه در محضر خداى تعالى حاضر مى شوند، و نه به حسابشان رسيدگى مى شود، همچنان كه در آيه زير فرموده : (فانهم لمحضرون الا عباد اللّه المخلصين )، پس اين طايفه از تقسيم مورد بحث به كلى بيرونند.
و از مفسرين حكايت شده كه بعضى از آنان اصحاب يمين را به ملائكه ، و بعضى ديگر به اطفال مسلمين ، و بعضى ديگر به كسانى كه در روز ميثاق در سمت راست آدم بودند، و بعضى ديگر به كسانى كه قرآن درباره آنان فرموده : (الذين سبقت لهم منا الحسنى - كسانى كه از طرف ما برايشان سرنوشت خوب نوشته شده ) تفسير كرده اند. ولى همه اينها وجوهى ضعيف است كه ضعفش بر كسى پوشيده نيست .
سؤ ال بهشتيان از جهنميان به ما سلكم فى سقر؟ و پاسخ آنها 


فى جنات يتساءلون عن المجرمين ماسلككم فى سقر



كلمه (فى جنات ) خبرى است براى مبتدايى محذوف ، و اگر (جنات ) را بدون الف و لام آورد و فرمود: (در بهشتهايى ) براى تعظيم بهشت ها بود، خواست بفرمايد: در بهشت هايى كه از عظمت به حدى است كه وصفش قابل درك نيست . البته ممكن هم هست خبر نباشد، بلكه حال از (اصحاب يمين ) باشد.
و منظور از جمله (يتساءلون عن المجرمين ) اين است كه مجموعه اهل بهشت از مجموعه مجرمين مى پرسند، نه اينكه هريك نفر از اهل بهشت از يك نفر از اهل دوزخ بپرسد.
(ما سلككم فى سقر) - يعنى چه چيز شما را داخل سقر كرد؟ و اين سؤ ال بيانگر همان تسائل ، و از قبيل بيان جمله به جمله است ، و ممكن هم هست قولى در تقدير باشد، و تقدير كلام (قائلين ما سلككم فى سقر - در حالى كه مى گويند: چه چيز شما را داخل سقر كرد) بوده باشد.


قالوا لم نك من المصلين



ضمير جمع در (قالوا) به مجرمين بر مى گردد، و مراد از (صلوه ) نماز معمولى نيست ، بلكه منظور توجه عبادتى خاص است به درگاه خداى تعالى ، كه با همه انحاى عبادتها يعنى عبادت در شرايع معتبر آسمانى كه از حيث كم و كيف با هم مختلفند مى سازد.


و لم نك نطعم المسكين



مراد از اطعام (مسكين ) انفاق بر تهى دستان جامعه است ، به مقدارى كه بتوانند كمر راست كنند و حوائجشان برطرف شود. و اطعام مسكين اشاره است به حق الناس ، و صلات اشاره است به حق الله ، و اينكه اين دو قسم حق را عملا بايد پرداخت .


و كنا نخوض مع الخائضين



منظور از (خوض ) سرگرمى عملى و زبانى در باطل ، و فرو رفتن در آن است ، به طورى كه به كلى از توجه به غير باطل غفلت شود.


و كنا نكذب بيوم الدين



منظور از (يوم الدين ) روز جزا است ، در نتيجه چهار خصلتى كه در اين آيات بر شمرد از خصائص مجرمين است ، كه مجرم يا هر چهار خصلت را دارد، و يا بعضى از آنها را، و چون پاسخگوى از اين سوالها مجموع مجرمينند صحيح است كه نسبت هر چهار را به همه مجرمين داده ، از قول ايشان بفرمايد: ما از نمازگزاران نبوديم ، و ما اطعام مسكين نمى كرديم ، و ما خائض بوديم ، و ما روز جزا را تكذيب مى كرديم . هر چند كه بعضى از فرد فرد آنان مبتلا به همه اين اوصاف نبوده ، بلكه مبتلا به بعضى از آنها باشد.


حتى اتينا اليقين



اين جمله قيد تكذيب است ، مجرمين مى گويند: ما همچنان تكذيب كرديم تا آنكه يقين نزد ما آمد.
مقصود از (يقين ) كه در جواب مجرمين به  سؤال بهشتيان (ما سلككم فى سقر) آمده است
و در باره يقين گفته اند: منظور از آن در اين جا مرگ است ، و از اين جهت يقين بر مرگ اطلاق شده كه شكى در آمدنش نيست ، در نتيجه معناى آيه اين است كه : ما در دنيا روز جزا را همچنان تكذيب كرديم تا مرگ فرا رسيد، و با آمدنش زندگى دنيايى ما تمام شد. و خلاصه ما در تمام دوران زندگى دنيا روز جزا را تكذيب مى كرديم .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از يقين آن يقينى است كه به دنبال مشاهده نشانه هاى آخرت ، و نزديك شدن به حيات برزخى براى آدمى حاصل مى شود، آرى نزديكى هاى مرگ و بعد از مرگ انسان به حقانيت روز جزا يقين پيدا مى كند. و اين معنا معناى خوبى است .


فما تنفعهم شفاعه الشافعين



در سابق آنجا كه پيرامون شفاعت بحث كرديم ، گفتيم كه اين آيه دلالت دارد بر اينكه روز قيامت اجمالا شفاعتى در كار هست ، ولى اين طايفه از شفاعت شافعان بهره مند نمى شوند، براى اينكه شفاعت شامل حالشان نمى گردد، و در همان بحث (كه در جلد اول اين كتاب گذشت ) روايات شفاعت را آورديم .
آيات 56-49 سوره مدثّر  


فما لهم عن التذكره معرضين (49) كانهم حمر مستنفره (50) فرت من قسوره (51) بل يريد كل امرى منهم ان يوتى صحفا منشره (52) كلا بل لا يخافون الاخره (53) كلا انه تذكره (54) فمن شاء ذكره (55) و ما يذكرون الا ان يشاء اللّه هو اهل التقوى و اهل المغفره (56)



ترجمه آيات
اينك چرا از ياد آن روز سخت خود (و از ذكر قرآن ) اعراض مى كنند؟ (49).
گويى گورخران گريزانى هستند (50).
كه از شير درنده مى گريزند (51).
بلكه هر يك از آنها مى خواهند كه برايشان صحيفه وحى آسمانى باز آيد (تا ايمان آرند) (52).
هرگز اين نخواهد شد (كه همه مقام رسالت يابند) چنين نيست كه پنداشتند بلكه از عذاب آخرت نمى ترسند (53).
چنين نيست كه آنها پنداشتند، قرآن محققا همه پند و اندرز است (54).
تا هر كه خواهد متذكر حق شود (55).
و هيچ كس پند نمى گيرد جز آنكه خدا بخواهد (يعنى بدون مشيت الهى كسى بهشتى و سعادتمند نخواهد شد) او اهل تقوى و اهل آمرزش و مغفرت است (56).
بيان آيات
در اين آيات نتيجه گيرى از مطالب يعنى وعد و وعيدهاى گذشته را به صورت تعجب از اعراض كفار از تذكرات قرآن و تنفرشان از حق صريح بيان كرده ، گويا فرموده : وقتى جريان بدين قرار است عقلا واجب مى شود كه دعوت حق را اجابت نموده ، به وسيله تذكرات قرآن متذكر شود، پس بسيار عجيب است كه چطور باز هم از اين تذكر روى بر مى تابند، نه ، نه ، علت اصلى اين است كه اينان به رسالت ايمان ندارند، و تك تكشان توقع دارند كه كتابى از خدا بر يك يك آنان نازل گردد، نه ، بلكه علت اين است كه از آخرت ترس ندارند، و در نتيجه از وعيد و تهديدهاى قرآن مرتدع نمى شوند.
آنگاه روى سخن را به خود آنان كرده ، مجددا آن تذكره را بر آنان عرضه مى كند، و در قبول و رد آن مخيرشان نموده ،تا اگر خواستند قبول كنند، و اگر خواستند رد كنند، ليكن بايد بدانند كه در اين خواستن مستقل نيستند و نمى توانند با خواست خود خداى سبحان را عاجز سازند، و به همين جهت نمى توانند متذكر شوند، مگر وقتى كه خدا بخواهد، و حكم قدر به طور قطع در ميان آنان نيز جارى است .


فما لهم عن التذكره معرضين



اين جمله تفريعى است بر تذكره و اندرزى كه قبلا گذشت ، و استفهام در اين جمله براى برانگيختن تعجب است ، و كلمه (لهم ) متعلق است به كلمه (كان ) اى كه حذف شده ، و تقدير كلام (فما كان لهم ) است . و كلمه معرضين حال است از ضمير (هم ) و جمله (عن التذكره ) متعلق به كلمه (معرضين ) است .
و معناى جمله اين است : حال كه مطلب چنين است ، پس چه شد - چه پيش آمد - براى مشركين كه تذكره قرآن را تكذيب مى كنند، در حالى كه از آن روى گردانند. و خلاصه چرا با اينكه واجب بود بر آنان كه قرآن را تصديق كنند، و بدان ايمان آورند از آن اعراض ‍ نمودند، و اين جاى تعجب است .
تشبيه كفّار اعراض كننده از قرآن ، به گورخران رميده از شير، و بيان انگيزه آنان  درتكذيب


كانهم حمر مستنفره فرت من قسوره



حال كفار را در اعراض از تذكره تشبيه كرده به (حمر) كه جمع حمار است ، و البته منظور حمار وحشى يعنى گورخر است ، و (استنفار) به معنى نفرت است ، و كلمه (قسوره ) به معناى شير و شكارچى است ، چون به هر دو معنا تفسير شده ، و معناى آيه اين است كه : اين كفار در حالى از تذكره نفرت و اعراض مى كنند كه گويى خران وحشى اند، و از شير و يا شكارچى مى گريزند.


بل يريد كل امرى ء منهم ان يوتى صحفا منشره



منظور از (صحف منشره ) كتاب آسمانى بر دعوت حق است ، در اين كلام با آمدن كلمه (بل ) از سخن قبلى اعراض شده ، مى فرمايد اعراضشان از تذكر، صرفا به خاطر نفرت نيست ، بلكه هر فردى از ايشان توقع دارد كه كتابى از ناحيه خدا و مشتمل بر آنچه قرآن مشتمل بر آن است نازل شود.
و اين نسبتى كه به كفار داده كنايه است از استكبار آنان نسبت به خداى سبحان ، مى فرمايد اينان به شرطى حاضرند دعوت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را بپذيرند، و آن را رد نكنند كه براى هر يك از ايشان مستقلا كتابى آسمانى نازل شود، و اما دعوت از طريق رسالت را به هيچ وجه نمى پذيرند، هر چند كه حق باشد و معجزاتى روشن آن را تاءييد كند.
پس آيه شريفه در معناى آيه زير است كه حكايت گفتار كفار است كه گفتند: (لن نومن حتى نوتى مثل ما اوتى رسل الله ). و نيز در معناى آيه زير است كه حكايت گفتار امت ها به رسولان خويش است (ان انتم الا بشر مثلنا)، و اساس اين گفتار و حجت آنان بر نفى رسالت رسولان ، در سابق بيان شد.
بعضى گفته اند: آيه شريفه در معناى سخنى است كه كفار مكه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گفتند، و قرآن را چنين حكايت مى كند: (و لن نومن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقروه ).
ليكن اين سخن درست نيست ، براى اينكه مدلول آيه مورد بحث اين است كه بر يك يك آنان صحفى منشره نازل شود، غير از آنچه بر ديگران نازل شده ، و آيه سوره اسرى اين را نمى گويد،بلكه مدلول آن اين است كه يك كتاب از آسمان بر پيامبر نازل شود كه همه آن را بخوانند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد كفار اين بوده كه كتابهايى از آسمان به نام يك يك آنان نازل شود، و در آنها به هر يك از آنان بگويد: فلانى ! بايد به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايمان بياورى ).
بعضى ديگر گفته اند: مرادشان اين بوده كه كتابى از آسمان بر آنان نازل شود، و در آن برائت از عذاب و مژده نعمتى فراوان به آنان بدهد، تا ايمان بياورند، و گر نه همچنان بر كفر خود مى مانند. بعضى وجوهى ديگر گفته اند، كه از سياق آيه به دور است ، و بيانش ‍ گذشت .
پاسخ به دو توقع بيجاى كافران در امر رسالت  ونزول كتاب آسمانى


كلا بل لا يخافون الاخره



اين جمله رد توقع بيجاى آنان است ، به اين بيان كه دعوت رسالت يك ادعاى بى دليل نيست ، بلكه آيات و معجزات روشن و دليلهاى قطعى جاى هيچ شكى براى كسى باقى نمى گذارد، پس حجت خدا بر رسولش و بر ديگران به طور مساوى قائم و تمام است ، و حاجتى نيست به اينكه براى هر يك از افراد دعوت شده به دين صحفى منشره نازل شود.
علاوه بر اين رسالت نيازمند به طهارت ذات و صلاحيت نفس است ، آن طهارت و صلاحيتى كه نفوس ساير مردم فاقد آنند، همچنان كه اين معنا از پاسخى كه خداى تعالى به توقع كفار داده فهميده مى شود، كفار گفته بودند: (لن نومن حتى نوتى مثل ما اوتى رسل الله )، در پاسخ فرمود: (اللّه اعلم حيث يجعل رسالته ).
(بل لا يخافون الاخره ) - كلمه (بل ) براى اعراض از مطلب قبلى است كه مى فرمود: (توقع دارند كه بر يك يك آنان صحفى منشره نازل شود) مى خواهد بفرمايد اين پيشنهادشان يك پيشنهاد جدى نيست ، بهانه اى است كه مى خواهند به وسيله آن خود را از گير دعوت دين رها سازند، و علت حقيقى كفر و تكذيبشان به دعوت دينى اين است كه اينان از آخرت نمى ترسند، و اگر مى ترسيدند ايمان مى آوردند، و بعد از تماميت حجت و وجود آيات بينات هرگز پيشنهادى نمى كردند.


كلا انه تذكره



اين جمله رد و منع دومى از پيشنهاد كفار است ، و معنايش اين است كه : ما چنين كتابى نازل نمى كنيم ، قرآن براى تذكره و اندرز كافى است ، و ما از قرآن چيزى بيش از اين نخواسته ايم ، اثر اين قرآن همان جزايى است كه نزد ما براى مطيع و عاصى آماده شده است .


فمن شاء ذكره



يعنى هر كه بخواهد از آن پند مى گيرد چرا كه دعوت و موعظه قرآن اجبارى نيست و در ظرف اختيار و آزادى اراده دعوت مى كند.


و ما يذكرون الا ان يشاء اللّه هو اهل التقوى و اهل المغفره



فعل اختيارى نسبت به انسان ممكن و نسبت به خدا ضرورى التحقق است  
اين آيه توهمى را دفع مى كند كه ممكن است از جمله (فمن شاء ذكره ) به ذهن كسانى بيايد و خيال كنند اختيار به دست خودشان است ، و خود مستقل در اراده اند، و اگر نخواستند متذكر شوند بر خدا غالب گشته ، و او را در به كرسى نشاندن اراده خود عاجز ساخته اند، او خواسته بود اينان متذكر بشوند، و اينان خواستند نشوند و نشدند.
و حاصل دفع اين است كه : حكم قدر در افعال آنان مانند همه چيز ديگر جارى است ، و تذكر آنان - البته اگر متذكر شوند - هر چند فعل اختيارى و صادر از ايشان است ، و اكراه و اجبارى در كار نيست ، خداى تعالى هم خواسته تا به اختيار خود متذكر شوند، به اين معنا خداى تعالى هيچ وقت از هيچ انسانى با خواست تكوينيش نخواسته كه فلان عمل را بى اختيار انجام بدهد، بلكه اراده تكوينى كرده كه هر چه مى كند به اختيار و اراده خود كند، پس فعل اختيارى در عين اينكه نسبت به انسان فاعل نسبت امكان دارد، در عين حال نسبت به اراده الهى ضرورى التحقق است ، و گر نه محقق نمى شد.
(هو اهل التقوى و اهل المغفره ) - يعنى او اهليت آن را دارد كه از او پروا شود، چون او ولايت مطلقه بر هر چيز دارد، و سعادت و شقاوت انسان به دست اوست ، و نيز اهليت آن را دارد كه پروا كنندگان خود را بيامرزد، چون او آمرزگار رحيم است .
و اين جمله يعنى جمله (هو اهل التقوى و اهل المغفره ) مى تواند تعليل جمله قبل يعنى (انه تذكره فمن شاء ذكره ) باشد كه روشن است ، و نيز جمله (و ما يذكرون الا ان يشاء الله ) را تعليل كند، چون اهل تقوى و اهل مغفرت بودن خداى تعالى وقتى صحيح و تمام است كه داراى اراده اى نافذ در اراده ها و اعمال خلق باشد، و خلاصه خلق در آنچه مى خواهند آزاد نباشند، و با تمرد و استكبار خود خدا را عاجز نسازند.
بحث روايتى  
چند روايتى درباره مراد از اينكه كقار مى خواستند به هر كدام صحفى منشّره  دادهشود
در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در جمله (بل يريد كل امرى ء منهم ان يوتى صحفا منشره ) فرموده : (شان نزول اين آيه آن بود كه مردم به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) گفته بودند: اى محمد به ما چنين رسيده كه در بنى اسرائيل هر كس مرتكب گناهى مى شد صبح ، گناه و كفاره گناه خود را در نوشته اى پهلوى سرش مى ديد، (چرا در اين امت چنين نيست ؟).
جبرئيل به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شد، و عرضه داشت : قوم تو سنت جاريه در بنى اسرائيل در باره گناهان را خواستند، اگر بخواهند ما با ايشان نيز همان رفتار را مى كنيم ، و آنان را به همان عذابهايى كه بنى اسرائيل را گرفتيم مى گيريم ، و مردم حس كردند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دوست ندارد كه چنين سنتى در امتش جريان يابد.
مؤ لف : اين داستان با لحن آيه نمى سازد و در خود روايت هم اشاره اى است به اينكه اين قصه معتبر نيست ، (چون در آخرش آمده : حس كردند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دوست ندارد...).
و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر از سدى از ابى صالح روايت كرده اند كه گفت : مردم گفتند اگر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در ادعايش صادق است اين معجزه را بياورد كه هر روز صبح زير سر هر يك از ما نوشته اى ديده شود، كه در آن نوشته باشد تو اى فلانى از آتش دوزخ برائت و امنيت دارى ، در پاسخ اين آيه نازل شد: (بل يريد كل امرى ء منهم ان يوتى صحفا منشره ).
مؤ لف : سياق آيات و ردعى كه در آن است ، با اين قصه سازگار نيست .
و نيز در آن كتاب آمده كه عبد بن حميد و ابن منذر، از مجاهد روايت كرده اند كه در تفسير آيه (بل يريد كل امرى ء منهم ان يوتى صحفا منشره ) گفته : يعنى در هر صبح نامه اى از خداى تعالى به يك يك آنان برسد به اين مضمون : (اين نامه اى است از رب العالمين به فلان بن فلان ) همينكه از خواب برمى خيزد نامه را پهلوى سرش ببيند، و آن را بخواند.
مؤ لف : آنچه در اين روايت آمده قابل انطباق با مضمون روايت قبلى ، و هم با بيانى است كه ما در معناى آيه داشتيم .
و نيز در آن كتاب آمده كه عبد بن حميد و ابن منذر از قتاده روايت كرده اند كه در تفسير آيه (بل يريد كل امرى ء منهم ان يوتى صحفا منشره ) گفته عده اى از مردم به محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) گفتند اگر خيلى دوست دارى پيرويت كنيم بايد كتابى براى خصوص ما نازل شود، و به ما فرمان دهد تا تو را پيروى كنيم .
مؤ لف : اين روايت قابل انطباق با آن نظريه اى است كه در تفسير اين آيه گذشت ، و مى گفت : آيه مورد بحث همان را مى گويد كه آيه (ولن نومن لرقيك ...) بيانش مى كند، و خلاصه اينكه مى توان احتمال داد صاحب آن نظريه ، نظريه خود را از اين روايت گرفته ، و اشكال ما به اين نظريه گذشت .
رواياتى درباره معناى (هو اهل التقوى  واهل المغفرة )
و در تفسير قمى در ذيل آيه (هو اهل التقوى و اهل المغفره ) آمده كه امام فرمود: يعنى خدا اهليت آن را دارد كه از او پروا كنند و اهليت آن را دارد كه بيامرزد.
و در كتاب توحيد به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير آيه (هو اهل التقوى و اهل المغفره ) فرموده : خداى عز و جل مى فرمايد: من اهليت آن را دارم كه از من پروا شود، و بنده ام چيزى را شريكم نگيرد، و من اهليت آن را دارم كه اگر بنده اى شريكى برايم نگيرد داخل بهشتش كنم . و نيز فرموده : خداى تبارك و تعالى به عزت و جلال خود سوگند ياد كرده كه احدى از اهل توحيد را به آتش نسوزاند.
و در الدر المنثور است كه ، ابن مردويه از عبد اللّه بن دينار روايت آورده كه گفت : من از ابو هريره و ابن عمر و ابن عباس شنيدم كه مى گفتند: شخصى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيد معناى جمله (هو اهل التقوى و اهل المغفره ) چيست ؟ فرمود: خداى تعالى مى فرمايد من اهليت آن را دارم كه خلق از من پروا كند، و كسى و چيزى را شريكم نكند، كه اگر پروا كرد و شريكى برايم قرار نداد، در آن صورت من اهليت آن را دارم كه ما سواى شرك را بيامرزم .
مؤ لف : در معناى اين روايت روايات زيادى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رسيده است .
سوره قيامت مكى است و چهل آيه دارد
سوره قيامت آيات 15-1 


بسم اللّه الرحمن الرحيم لا اقسم بيوم القيمه (1) و لا اقسم بالنفس اللوامه (2) ايحسب الانسان الن نجمع عظامه (3) بلى قادرين على ان نسوى بنانه (4) بل يريد الانسان ليفجر امامه (5) يسل ايان يوم القيمه (6) فاذا برق البصر (7) و خسف القمر (8) و جمع الشمس و القمر (9) يقول الانسان يومئذ اين المفر (10) كلا لا وزر (11) الى ربك يومئذ المستقر (12) ينبوا الانسن يومئذ بما قدم و اخر (13) بل الانسان على نفسه بصيره (14) و لو القى معاذيره


15
ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . چنين نيست (كه كافران پنداشتند)، قسم به روز (بزرگ ) قيامت (1).
و قسم به نفس بسيار ملامت كننده (2).
آيا آدمى پندارد كه ما ديگر ابدا استخوانهاى (پوسيده ) او را باز جمع نمى كنيم ؟ (3).
بلى ما قادريم كه سرانگشتان او را هم درست گردانيم (4).
بلكه انسان مى خواهد مادام العمر گناه كند (5).
(كه دايم با شك و انكار) مى پرسد كى روز قيامت (و حساب ) خواهد بود؟ (6).
(بگو) روزى كه چشمها از وحشت و ماه (تابان ) تاريك شود (8).
و ميان خورشيد و ماه جمع گردد (9).
و در آن روز انسان (زشت كار) گويد: (اى واى از سختى عذاب ) كجا مفر و پناهى خواهد بود؟ (10).
هرگز مفرى نيست (11).
آن روز جز درگاه خدا هيچ آرامگاهى نيست (12).
آن روز آدمى به هر نيك و بدى كه در مقدم و موخر عمر كرده از نتيجه همه آگاه خواهد شد (13).
بلكه انسان خود بر نيك و بد خويش به خوبى آگاهست (14).
و هر چند (پرده هاى ) عذر بر (چشم بصيرت ) خود بيفكند (15).
بيان آيات
بيان اين سوره پيرامون مساءله قيامت كبرى دور مى زند،نخست از وقوع روز قيامت خبر مى دهد، و در مرحله دوم آن روز را يكبار با ذكر چند نشانه ، و بار ديگر با اجمالى از سرگذشت انسان در آن روز توصيف مى كند، و خبر مى دهد كه اولين قدم در سير به سوى قيامت مرگ است ، و در مرحله سوم سوره را با استدلال بر قدرت خداى تعالى بر اعاده عالم ختم نموده ، اثبات مى كند همانطور كه خداى تعالى بر خلقت نخستين عالم قادر بود همچنين بر خلقت بار دوم آن ، كه همان قيامت است قادر است و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده است .


لا اقسم بيوم القيمه



ما چه اينكه مجموع (لا اقسم ) را كلمه سوگند بدانيم ، و چه اينكه حرف (لا) را زايد بدانيم ، و چه اينكه آن را نافيه بگيريم - كه البته اقوال هم مختلف است - سوگند در اين آيه سوگند به قيامت است .


و لا اقسم بالنفس اللوامه



اين جمله به مقتضاى سياق و از نظر شباهت لفظى كه با جمله قبلى دارد سوگند دوم است ، پس نبايد به گفته بعضى اعتنا كرد كه گفته اند: جمله دوم نفى سوگند است نه سوگند، و مى خواهد بفرمايد: من به روز قيامت سوگند مى خورم ، و به نفس لوامه سوگند ياد نمى كنم .
مقصود از (نفس لوّامه ) كه بدان قسم ياد شده است  
و منظور از (نفس لوامه ) نفس مؤ من است ، كه همواره در دنيا او را به خاطر گناهانش و سرپيچى از اطاعت خدا ملامت مى كند، و در روز قيامت سودش مى رساند.
بعضى گفته اند: منظور از نفس لوامه جان آدمى است ، چه انسان صالح ، و چه انسان كافر فاجر، براى اينكه هر دوى اين جانها آدمى را در قيامت ملامت مى كنند، نفس كافر، كافر را ملامت مى كند، به خاطر اينكه كفر و فجورش ، و نفس مومن ، مؤ من را ملامت مى كند، به خاطر كمى اطاعت ش ، و اينكه در صدد بر نيامد خيرى بيشتر كسب كند.
بعضى گفته اند: مراد از نفس لوامه تنها نفس كافر است كه در قيامت او را به خاطر كفر و معصيتى كه در دنيا مرتكب شده ملامت مى كند، همچنان كه فرمود: (و اسروا الندامه لما راوا العذاب )، كه البته براى هر يك از اين اقوال وجهى است .
و جواب قسم حذف شده ، و آيات بعدى بر آن دلالت دارد، و تقدير كلام ليبعثن است ، و به اين جهت حذف شده كه بر عظمت امر بعث دلالت كند، همچنان كه در جاى ديگر در عظمت بعث فرموده : (ثقلت فى السموات و الارض لا تاتيكم الا بغته )، و نيز فرموده : (ان الساعه اتيه اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى )، و نيز فرموده (عم يتسائلون عن النبا العظيم ).


ايحسب الانسان الن نجمع عظامه