تفسير الميزان جلد ۳

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۶ -


شما هرگز به خير نمى رسيد تا آنكه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد، و هر چه را انفاق كنيد خداى تعالى به آن دانا است (92).
همه طعامها براى بنى اسرائيل حلال بود، مگر آنچه را كه خود اسرائيل از پيش (قبل از نزول تورات ) بر خود حرام كرده بود. بگو اگر راست مى گوئيد، و گفته مرا قبول نداريد تورات را بياوريد و بخوانيد (93).
پس هركس بعد از اين بر خدا دروغ ببندد چنين كسانى ستمگرانند (94).
بگو خداى تعالى راست گفته ، پس تنها ملت و كيش ابراهيم را پيروى كنيد كه كيش او مطابق فطرت است و او از مشركين نبوده (95).
بيان آيات
ارتباط آيه اول با ما قبلش واضح و روشن نيست ، ممكن هم هست در ضمن آياتى كه ترديدى در ارتباط آنها به يكديگر نيست ، نازل نشده باشد. و در سابق (در تفسير آيه : قل يا اهل الكتاب تعالوا...) توجه فرموديد كه نظير اين اشكال در آنجا هم بود، چون تاريخ نزول آن با تاريخ آيات قبل و بعدش تطبيق نمى كرد.
و چه بسا كه مفسرين در توجيه و پاسخ اين اشكال گفته باشند: خطاب در اين آيه هم مانند آيه قبل و بعدش به بنى اسرائيل است . و حاصل معنايش بعد از آن توبيخ ‌ها و ملامتها كه در سابق از ايشان شد - كه چرا اينقدر مال دوست هستيد، و مال و منال را بر دين خدا ترجيح مى دهيد - اين است كه شما در ادعاى خود كه مى گوئيد با خدا و انبياى او نسبت داريد و اهل بر و تقوا مى باشيد. دروغ مى گوئيد، براى اينكه شما اموال زبده و گرانبهاى خود را بيش از خدا و راه خدا دوست مى داريد و در بذل آن بخل مى ورزيد، و جز اموال پس مانده ها و بنجل را در راه او انفاق نمى كنيد، چيزى را انفاق مى كنيد كه دلها تعلقى به آن ندارد. و اعتنائى به از بين رفتن آن و گم شدنش نمى كند با اينكه هيچ كس به خير و بر نمى رسد مگر با انفاق چيزى كه دوست بدارد، و زبده مال او باشد. چون راه خدا گنجينه اى است كه اموال پسنديده شما در آن فوت نمى شود. اين خلاصه توجيهى است كه پيرامون اتصال آيه به ما قبل و ما بعدش ‍ گفته شده ، ولى همه مى دانند كه بيهوده دست و پا زدن است .
و اما ارتباط بقيه آيات به آيات قبل روشن است و هيچ ترديدى در آن نيست .


لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون


كلمه (تنالوا) جمع حاضر از مضارع (نيل ) است . و نيل به معناى رسيدن به چيزى است و كلمه (بّر) به معناى باز بودن دست و پاى آدمى در كار خير مى باشد.
(بر) به معناى توسع در خير است و اعم از خير اعتقادى و عملى مى باشد (لن تنالواالبر حتى ...)
راغب مى گويد: كلمه (بّر) (بفتحه باء) در مقابل كلمه (بحر) مى باشد و به معناى خشكى است و چون اولين تصورى كه از خشكى ها و بيابانها به ذهن مى رسد، وسعت و فراخناى آن است . لذا كلمه (بّر) (بكسره باء) را از آن گرفتند تا در مورد توسع در فعل خير استعمال كنند.
و منظورش از (فعل خير) اعم از فعل قلب و فعل بدن است ، هم به فعل قلب - از قبيل اعتقاد حق و نيت طاهره - شامل مى شود، و هم به فعل جوارح - از قبيل انفاق در راه خدا و ساير اعمال صالح - همچنانكه مى بينيم در آيه زير كلمه (بّر) در هر دو قسم از خوبى استعمال شده است .
(ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن باللّه و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و اتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوه و اتى الزكوه و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون ).
(چون مى فرمايد: (بّر و خوبى اين نيست كه رو به سوى مشرق و مغرب كنيد، و ليكن بر آن است كه بخدا و روز جزا و ملائكه و كتاب و انبيا ايمان بياوريد، و در جنگها و فقرها و شدايد صبر كنيد) (تا اينجا كلمه (بّر) در اعمال قلبى استعمال شده است ) (و مال خود را با اينكه دوست مى داريد، به ذوى القربى و يتيمان و مساكين و ابن سبيل و سائلين و بردگان بدهيد. و نماز بخوانيد، و زكات بپردازيد و به عهد خود وفا كنيد) اينها همه اعمال بدنى است و كلمه (بّر) در مورد آن استعمال شده است . (مترجم ))
انفاق مال مورد علاقه از اركان (بر) است و مجاهدت در انفاقمال بيشتر و دشوارتر است
و از انضمام آيه مورد بحث با آيه اى كه از نظرتان گذشت ، اين معنا روشن مى شود كه انفاق مال - با داشتن علاقه شديد به آن - يكى از اركان بر است كه تحقق بر در خارج جز با اجتماع آن اركان صورت نمى گيرد. بله در آيه مورد بحث ، انفاق ، نتيجه بر و آن غايتى معرفى شده كه انسان را به آن مى رساند و اين به ما مى فهماند كه خداى تعالى عنايت و اهتمام بيشترى به اين جزء از آن اركان دارد. چون او خالق انسانها است و مى داند تعلق قلبى انسان به آنچه بدست آورده و جمع كرده ، جزء غريره اوست . او دوست دارد مال را جمع كند و بشمارد (كه ديروز فلان مقدار بود، امروز به فلان مقدار رسيد). و كانه اين غريره جزء نفس آدميان است . بطورى كه اگر قسمتى از آن را از دست بدهد، مثل اين است كه جزئى از جان خود را از دست داده ، پس مجاهدت انسان در انفاق مال ، بيشتر و دشوارتر از ساير عبادات و اعمال است ، چون در آنها فوت و زوال و كمبود، چشم گير نيست .
از اينجا اشكالى كه در كلام بعضى از مفسرين است روشن مى شود، كه گفته اند: اصلا (بّر) يك معنا دارد، و آن انفاق از چيزى است كه دوست مى دارى . و گويا اين مفسر، آيه را از اين قبيل دانسته كه كسى به طرف خطابش بگويد: (از درد گرسنگى نجات نمى يابى مگر آنكه غذا بخورى ). و يا مثلا: (از درد سر نجات نمى يابى مگر آنكه دوا بخورى ). و اين گفتارش به دليل آيه سوره بقره كه گذشت ، مردود است .
و نيز از آيه سوره بقره معلوم شد كه مراد از بر همان معناى ظاهرى و لغوى كلمه است ، يعنى توسع در خير (و يا دست و دل باز بودن در كار خير). براى اينكه آيه مذكور، اين كلمه را به تمامى روس و مهمات خيرات معنا كرده است ، خيرات اعتقادى و عملى .
پس اينكه بعضى گفته اند: مراد از آن ، تنها احسان خدا و انعام اوست . و يا آن ديگرى گفته : مراد از آن ، خصوص بهشت است ، درست نيست .


و ما تنفقوا من شى ء فان اللّه به عليم


اين جمله تشويق انفاق گران است ، تا وقتى كه انفاق مى كنند خوشحال باشند به اينكه مال عزيز و محبوبشان هدر نرفته و انفاقشان بى اجر نمانده است . بلكه خدائى كه دستور انفاق به آنان داده ، به انفاقشان و آنچه انفاق مى كنند، آگاه است .


كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل الا ما حرم اسرائيل على نفسه من قبل ان تنزل التورية


كلمه (طعام ) به معناى هر خوردنى اى است كه جنبه غذائى داشته باشد، ولى در اصطلاح اهل حجاز تنها بر گندم اطلاق مى شود. به اين معنا كه اگر قيدى و قرينه اى با آن نباشد هر جا گفته شود، از آن معناى گندم را مى فهمند. و كلمه (حل ) در مقابل حرمت است . و گويا اين معنا را از آنجا بخود گرفته ، و حلال را از اين جهت حلال گفته اند كه كلمه (حل ) در اصل به معناى باز كردن گره است همچنانكه در مقابل آن كلمه (عقد) به معناى گره و گره زدن و پاى بستن است . و گره باز كردن نوعى آزاد كردن است . و حلال بودن چيزى براى انسان نيز نوعى آزادى است براى او. و كلمه (اسرائيل ) در اصل نام يعقوب پيغمبر (عليه السلام ) بوده است و او را بدين سبب اسرائيل ناميده بودند كه سخت در راه خدا مجاهدت مى كرده و موفق و مظفر به آن بوده است . از سوى ديگر اهل كتاب هم اين كلمه را به كسى اطلاق مى كنند كه مظفر و غالب بر خدا باشد و چون معتقدند كه يعقوب با خدا در محلى بنام فنيئيل كشتى گرفته ، و پشت خدا را به خاك رسانده . لذا او را اسرائيل ناميدند. و اين از سخنانى است كه قرآن آنرا تكذيب ، و عقل هم آن را محال مى داند و جمله : (الا ما حرم اسرائيل على نفسه ) اين جمله استثنائى است از طعام نام برده در بالا و جمله : (من قبل ان تنزل التورية ) متعلق است به كلمه (كان ) كه در جمله اولى قرار داشت . و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى قبل از نزول تورات چيزى از خوردنى ها را بر بنى اسرائيل حرام نكرده بود مگر همانهائى را كه يعقوب بر خودش حرام كرده بود.
شبهه اى كه مسيحيان در مساءله (نسخ ) القاء مى كردند و پاسخ به آنها در آيه :(كل طعام كان حلا...)
و در جمله : (قل فاتوا بالتورية فاتلوها ان كنتم صادقين ) اين مقدار دلالت هست بر اينكه ، بنى اسرائيل قبل از نزول تورات منكر حليت همه طعامها بوده اند. اصول عقايد آنان نيز بر اين معنا دلالت دارد، چون بنى اسرائيل معتقد بوده اند بر اينكه نسخ شدن احكام از محالات است كه تفصيل اين عقيده آنان در تفسير آيه : (ما ننسخ من آيه او ننسها...) گذشت .
پس يهود بالطبع نمى توانسته اند مضمون آيه زير را بپذيرند كه فرموده : (فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم ).
و همچنين از دو آيه بعد، كه مى فرمايد: (قل صدق اللّه فاتبعوا مله ابراهيم حنيفا...) بدست مى آيد كه يهود همين انكار خود را (اينكه قبل از تورات همه طعامها بر آنان حلال بوده ولى به خاطر ظلمى كه كردند حلالهائى بر آنها حرام شده ) وسيله اى قرار داده بودند براى القاى شبهه بر مسلمين و اعتراض بر گفتار رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كه از ناحيه پروردگارش به مسلمانان خبر مى داد كه دين همانا ملت ابراهيم است و حنيف است . يعنى ملت فطرى است ، افراط و تفريط در آن نيست و اين ، چگونه ممكن بود با اينكه بنا به گفته آنها (يهوديان ) ابراهيم يهودى و بر شريعت تورات بود و چگونه ممكن است شريعتش مشتمل باشد بر حليت چيزى كه شريعت تورات آن را حرام مى داند، چون اين نسخ است و نسخ هم كه امرى محال است .
بنابراين روشن شد كه آيه شريفه تنها در اين مقام است كه شبهه اى را كه يهود خواسته است القا كند دفع نمايد، و گويا اين شبهه را تنها براى مؤ منين القا كرده اند نه براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، چون خداى تعالى غالبا وقتى مى خواهد شبهه اى را از يهود دفع كند عين آن را نقل مى نمايد، مانند آيه : (و قالت اليهود يد اللّه مغلولة ) و آيه : (و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة ) و آيه : (و قالوا قلوبنا غلف ) و آيات بسيار ديگر.
و همچنين آيه : (قل يا اهل الكتاب لم تصدون عن سبيل اللّه من آمن تبغونها عوجا و انتم شهداء و ما اللّه بغافل عما تعملون يا ايها الذين آمنوا ان تطيعوا فريقا من الذين اوتوا الكتاب يردوكم بعد ايمانكم كافرين ) كه چند آيه بعد از آيات مورد بحث است .
ولى در آيه مورد بحث عين شبهه را نقل كرده و اين ظهور در آن دارد كه يهود اين سخن را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نگفته اند. بلكه اين شبهه اى بوده كه براى مؤ منين القاء مى كردند و هر وقت به مؤ منين برمى خوردند، ضمن گفتگو آنرا مى گنجاندند.
حاصل شبهه اى كه يهود به مؤ منين القاء مى كردند 
و حاصلش اين است كه به مؤ منين مى گفتند: اين پيغمبر شما چگونه ممكن است صادق باشد با اينكه از نسخ (يك مساءله محال و نشدنى ) خبر مى دهد و مى گويد: خداى تعالى فقط به خاطر ظلمى كه بنى اسرائيل كردند، طيبات را بر آنان حرام كرد، و اين تحريم وقتى صادق است كه قبلا آن طيبات حلال بوده باشد و اين همان نسخ است كه بر خداى تعالى جائز نيست ، چون محرمات دائما محرم است و ممكن نيست حكم خدا تغيير كند.
حاصل جوابى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به تعليم خداى تعالى داده ، اين است كه تورات ناطق است ، به اينكه همه طعامها قبل از نازل شدن تورات حلال بوده و اگر قبول نداريد توراتتان را بياوريد و بخوانيد آن وقت معلوم مى شود كه شما صادقيد يا نه . (اين سؤ ال و جواب چيزى است كه از مجموع آيه : (كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل ... ان كنتم صادقين ) استفاده مى شود). و اگر اين را نمى پذيريد و حاضر نيستيد تورات را بياوريد و بخوانيد، پس اعتراف كنيد كه به خداى تعالى دروغ مى بنديد، و ستمكار هستيد. و اين مطلبى است كه از جمله (فمن افترى على اللّه ... هم الظالمون ) استفاده مى شود.
و با اين بيانى كه كردم معلوم شد من در دعوتم صادقم ، پس ملت و كيش مرا كه همان كيش ابراهيم است و حنيف است بپذيريد. (و اين معنا از جمله (قل صدق اللّه فاتبعوا مله ابراهيم حنيفا...) استفاده مى شود).
اين بود بيانى كه ما در توضيح معناى آيه داشتيم . ولى مفسرين در اين باره بيانات مختلف ديگرى دارند، و على اى حال ، همه قبول دارند كه آيه شريفه متعرض بيان شبهه اى است كه يهود وارد كرده اند، شبهه اى كه همانطور كه گفتيم ، مربوط به مساءله نسخ است .
دو قول بى اعتبار در مورد شبهه القايى يهود در مورد تحريماسرائيل برخى طعامها را بر خود از ميان بيانات مذكور عجيب تر از همه ، بيان بعضى ازمفسرين است كه گفته اند: آيه شريفه در مقام پاسخ به شبهه اى است كه يهود در مساءلهنسخ دارد، و تقرير شبهه اين است كه يهود همواره مى گفت : اين محمد! اگر تو بر كيشابراهيم و ساير پيامبران هستى همچنانكه ادعا مى كنى پس چرا آنچه بر ابراهيم و برانبيا حرام بوده ، از قبيل :
گوشت شتر و غيره را حلال مى كنى ؟ و تو بايد بدانى بعد از اين عمل ، يعنى مباح كردن محرمات بر انبياى ديگر، نمى توانى ادعا كنى كه انبيا را قبول دارى ، و مصدق و موافق دين ايشانى . و نيز نمى توانى تنها سخن از ابراهيم بگوئى و ادعا كنى كه من از همه به او نزديك تر و سزاوارترم .
و حاصل پاسخى كه خداى تعالى داده اين است كه تمامى خوردنى ها براى همه مردم و از آن جمله براى بنى اسرائيل حلال بوده ، و ليكن بنى اسرائيل به دست خود و به خاطر گناهانى كه مرتكب شدند، چيزهائى را بر خود حرام كردند، به اين معنا كه خدا به كيفر آن سيئات ، آن چيزها را بر آنان تحريم كرد، همچنانكه در جاى ديگر فرمود: (فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم ).
پس منظور از كلمه (اسرائيل ) يعقوب نيست ، بلكه دودمان اسرائيل (بنى اسرائيل ) است . همچنانكه خود يهوديان هم اين كلمه را در معناى بنى اسرائيل استعمال مى كنند.
و معناى اينكه به دست خود، بر خود حرام كردند، اين است كه : به دست خود كارهاى زشتى كردند و خدا آن طيبات را بر آنان تحريم كرد. و جمله : (من قبل ان تنزل التورية ) متعلق به جمله (حرم اسرائيل ) است . و اگر منظور از كلمه (اسرائيل ) يعقوب مى بود، بايد جمله : -(من قبل ان تنزل التورية ) لغو و كلامى زايد باشد، چون بديهى بود كه يعقوب قبل از تورات زندگى مى كرده است . پس ديگر لازم نبود اين قيد را در كلام بياورد. (اين بود خلاصه بيان آن مفسر).
بعضى ديگر نظير همين بيان را آورده اند، با اين تفاوت كه گفته اند: منظور از تحريم بنى اسرائيل بر خود، اين نيست كه وحى خداى سبحان طيباتى را بر آنان حرام كرده باشد، مثلا: بخاطر ظلمى كه كرده بودند، خدا به وسيله وحى به يكى از انبيايش آنها را تحريم كرده باشد، بلكه خود بنى اسرائيل آنها را بر خود حرام كرده بودند، همانطور كه عرب جاهليت بنا به حكايت خداى تعالى در كتابش ، چيزهايى را بر خود حرام مى كردند.
برسى گفتار ديگر مفسرين در خصوص اين آيه شريفه 
همه اينها تكلفى مرتكب شده اند كه اهل خبره آن را نمى پسندد. و كلام را از مجراى خودش خارج كرده اند، و عمده چيزى كه باعث شده اين دو مفسر اينطور خود را به زحمت بيندازند جمله : (من قبل ان تنزل التورية ) است كه آنرا متعلق به جمله (حرم اسرائيل ) گرفته اند، با اينكه متعلق به جمله : (كان حلا...) است كه در صدر كلام قرار دارد. و جمله (الا ما حرم ...) استثنائى معترضه است .
از اينجا روشن مى شود كه براى رو به راه شدن معناى آيه ، هيچ حاجتى نيست به اينكه كلمه (اسرائيل ) را به معناى (بنى اسرائيل ) بگيريم ، همانطور كه اين دو مفسر گرفته و پنداشته اند، بدون اين توجيه ، معناى آيه تمام نمى شود.
علاوه بر اين هر چند جايز است كلمه اسرائيل را بر بنى اسرائيل اطلاق كنيم ، همانطور كه كلمات : بكر، تغلب ، نزار و عدنان را بر، بنى بكر، بنى تغلب ، بنى نزار و بنى عدنان اطلاق مى كنند، و ليكن در خصوص بنى سرائيل ، از حيث وقوع استعمالى نزد عرب غير معهود است . و در زمان نزول آيه ، چنين استعمالى در عرب واقع نشده و قرآن كريم هم چنين مسلكى را در اين كلمه (در غير اين موارد كه آقايان ادعا مى كنند) اتخاذ نكرده با اينكه در قرآن كريم قريب به چهل مورد كلمه بنى اسرائيل آمده كه يكى از همان موارد خود آيه مورد بحث است كه مى فرمايد: (كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل الا ما حرم اسرائيل على نفسه ...)
از آقايان بايد پرسيد: بنا بر نظريه آنان چه فرقى بين دو مورد بود كه در يك آيه يك بار تعبير كرد به (بنى اسرائيل ) و بار ديگر به (اسرائيل ) با اينكه مقام از روشن ترين مقام اشتباه است . و براى نادرستى كلام اين دو مفسر براى خواننده ، همين كافى است كه جمع كثيرى از مفسرين همينطور فهميده اند كه مراد از اين كلمه (يعقوب ) است نه دودمان وى . و از بهترين شواهد بر اينكه منظور خود يعقوب است ، جمله : (على نفسه ) است كه در آن ضمير مفرد مذكر آمده است . و اگر منظور جمعيت بنى اسرائيل بود، بايد يامى فرمود: (الا ما حرم اسرائيل على نفسها) و به اعتبار جماعت ضمير مونث به ايشان برگرداند و يا بفرمايد: (على نفسهم ).


قل فاتوا بالتورية فاتلوها ان كنتم صادقين


(بگو، پس تورات را بياوريد و بخوانيد، اگر راست مى گوئيد). يعنى اين كار را بكنيد تا روشن شود كه كداميك از دو فريق بر حقند، ما يا شما؟ و اين جمله جوابى است كه خداى تعالى بر پيامبرش القاء فرموده است .


فمن افترى على اللّه الكذب من بعد ذلك فاولئك هم الظالمون


از ظاهر اين آيه بر مى آيد كه كلام خداى تعالى و خطابى از جناب او به پيامبرش باشد، بنابراين منظور از آن اين است كه رسول گرامى خود را خوشدل سازد، كه دشمنان يهوديش (با بيانى كه گذشت ) ستمكارند. چون بر خدا دروغ مى بندند، و هم تعريضى است بر يهود، و جريان كلام بر سبيل كنايه است
و اما اينكه تتمه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) باشد، احتمالى است كه با ظاهر آيه نمى سازد چون در جمله : (من بعد ذلك ) (كاف ) خطاب به مفرد آمده . و اگر كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود قهرا اين خطاب به عموم مى بود و مى بايست به صورت (ذلكم ) مى آمد. و به هر حال چه تتمه كلام خدا باشد و چه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، در اين جهت حرفى نيست كه كلام بر سبيل كنايه جريان يافته ، مطلب مسلم خود را در برابر خصم با ترديد و يا بگو، سربسته آورد. تا جائى براى قبول آن در دل خصم باز كند، نظير آيه : (انا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين ما و يا شما بر طريق هدايت و يا در ضلالت آشكاريم ) كه بر همين روش جارى شده است .
ظلم ، قبل از روشن شدن حقيقت براى ظالم ، محقق نمى شود 
در جمله : (من بعد ذلك ) كلمه (ذلك ) اشاره است به بيان و حجتى كه قبلا آورده بود. در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اين است كه : مفترى دروغ پرداز هميشه ظالم است ، چرا فرمود: بعد از اين بيان ظالمند؟ جوابش اين است : همچنانكه ديگران گفته اند: ظلم قبل از روشن شدن حقيقت محقق نمى شود و قصر در جمله : (فاولئك هم الظالمون ايشانند ستمكاران )، قصر قلب است . چه اينكه از كلام خداى تعالى باشد و چه تتمه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) باشد. (و به جاى اينكه عمل آنان را منحصر در ظلم كند و بفهماند غير از ظلم ، نام ديگرى نمى توان بر عمل آنان نهاد، از باب مبالغه ، ظلم را منحصر در عمل آنان كرده و ظالم را منحصر در ايشان نموده ، فرمود، تنها ايشان ستمكارانند (مترجم )).


قل صدق اللّه فاتبعوا مله ابراهيم حنيفا...)


يعنى : وقتى معلوم شد در آنچه به شما خبر مى دهم و دعوتتان مى كنم ، حق با من است ، پس مرا پيروى كنيد و به دين من در آئيد و اعتراف كنيد به اينكه گوشت شتر حلال است و همچنين همه طيبات كه خدا حلالش ‍ كرده ، حلال است و اگر قبلا بر شما حرام كرده بود، به عنوان مجازات و عقوبت ظلم شما بوده ، همچنانكه خود خداى تعالى اينطور خبر داده است .
پس جمله : (فاتبعوا...) به منزله كنايه است از پيروى دين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و اگر نام دين آن جناب را نبرد و به جاى آن فرمود: پيروى كنيد دين ابراهيم را براى اين بود كه مخاطبين اين خطاب دين ابراهيم را قبول داشتند. خواست اشاره كند به اينكه : دين اسلام هم كه من شما را به آن دعوت مى كنم همان دين حنيف و فطرى ابراهيم است . چون دين فطرى هيچگاه انسان را از خوردن گوشت پاكيره و رزقهاى پاكيره ديگر جلوگيرى نمى كند.
بحث روايتى (روايتى درباره حرام نمودن اسرائيل گوشت شتر را بر خود) 
در كافى و تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: (اسرائيل را وضع چنين بود كه هر وقت گوشت شتر مى خورد، دردى كه در خاصره داشت ، شديد مى شد از اين رو اين گوشت را بر خود حرام كرد، و اين قبل از نزول تورات بود و بعد از نزول تورات نه آنرا تحريم كرد و نه خودش از آن گوشت خورد).
مؤ لف : قريب به اين روايت از طريق اهل سنت و جماعت نيز نقل شده است . و اينكه در روايت فرمود: (نه آن را تحريم كرد و نه خود از آن گوشت خورد). منظور اسرائيل نيست ، چون اسرائيل در آن زمان زنده نبود، بلكه منظور موسى (عليه السلام ) است و اگر نام موسى را نبرد، براى اين بود كه مقام ، دلالت بر آن مى كرد. و احتمال هم دارد كه جمله : (و لم ياكله ) - با ضمه ياء و تشديد كاف - از مصدر (تاءكيل ) باشد - يعنى تمكين از خوردن - و معنايش اين باشد كه : موسى نه آنرا حرام كرد و نه در اختيار كسى قرار داد تا بخورد. چون از كتاب تاج استفاده مى شود كه باب تفعيل و باب مفاعله از ماده (اكل خوردن ) به يك معنا است . و چون باب مفاعله آن ، يعنى مواكله به معناى هم غذا شدن است ، قهرا تاءكيل هم به همين معنا خواهد بود.
سوره آل عمران ، آيات 97 - 96 


ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا و هدى للعالمين (96) فيه آيت بينت مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غنى عن العلمين (97)


ترجمه آيات
اولين خانه عبادتى كه براى مردم بنا نهاده شد، آن خانه اى است كه در مكه واقع است ، خانه اى پر بركت كه مايه هدايت همه عالميان است (96).
در آن خانه آياتى روشن و مقام ابراهيم هست و هركس داخل آن شود، ايمن است و بر هركس كه مستطيع باشد، زيارت آن خانه واجب است . و هركس به اين حكم خدا كفر بورزد، خدا از همه عالم بى نياز است (97).
بيان آيات
اين دو آيه ، به يك شبهه ديگر يهود پاسخ مى دهد. شبهه اى كه باز از جهت نسخ بر مومنين وارد مى كردند. و آن شبهه در مساءله قبله و برگشتن آن از مسجد الاقصى به مسجد الحرام پيش آمد كه در تفسير آيه : (فول وجهك شطر المسجد الحرام ...) گفتيم : برگشتن قبله يكى از امور مهمى بود كه تاءثيرهاى عميقى - هم مادى و هم معنوى - در زندگى اهل كتاب و مخصوصا يهود گذاشت . علاوه بر اينكه با عقيده آنان به محال بودن نسخ سازگار نبود، به خاطر همين جهات ، بعد از آمدن حكم قبله و برگشتن آن به طرف مكه تا مدتهاى مديد مشاجره و بگومگوى آنان با مسلمين به درازا كشيد.
پاسخ به شبهه اى ديگر كه يهود در مورد تغيير قبله و نسخ القاء مى كردند در آيه :(ان اول بيت وضع للنّاس ...)
و آنچه از آيه مورد بحث بر مى آيد اين است كه يهوديان در القاى شبهه ، هم شبهه نسخ را پيش كشيده بودند و هم شبهه انتساب حكم به ملت ابراهيم را. در نتيجه حاصل شبهه آنان اين مى شود كه چگونه ممكن است ، در ملت ابراهيم مكه قبله شود با اينكه خداى تعالى در اين ملت ، بيت المقدس را قبله كرده و آيا اين سخن غير از نسخ چيز ديگرى است ؟ با اينكه نسخ در ملت حقه ابراهيم محال و باطل است .
آيه شريفه جواب داده كه كعبه قبل از ساير معابد براى عبادت ساخته شده چون اين خانه را ابراهيم ساخت و بيت المقدس را سليمان بنا نهاد كه قرنها بعد از ابراهيم بوده است .


ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة ...


كلمه (بيت ) معنايش معروف است و مراد از (وضع بيت ) براى مردم ، ساختن و معين كردن آن براى عبادت مردم است ، براى اينكه مردم آن را وسيله اى قرار دهند براى پرستش خداى سبحان ، و از دور و نزديك به همين منظور به طرف آن روانه شوند و يا به طرف آن عبادت كنند، و آثارى ديگر بر آن مترتب سازند. همه اينها از تعبير به (بكه ) (كه به معناى محل ازدحام است ) استفاده مى شود و مى فهماند كه مردم براى طواف و نماز و ساير عبادات و مناسك ، پيرامون اين خانه ازدحام مى كنند و اما اينكه اين اولين خانه اى باشد كه بر روى زمين براى انتفاع مردم ساخته شده باشد لفظ آيه بر آن دلالت ندارد، و نمى رساند كه قبل از مكه ، هيچ خانه اى ساخته نشده بود.
و مراد از كلمه (بكه ) زمين مكه است ، و اگر آن را (بكه ) خوانده ، براى اين است كه مردم در اين سرزمين ازدحام مى كنند، و چه بسا گفته باشند كه بكه همان مكه است . و بكه خواندنش از باب تبديل ميم به با است ، مثل اينكه كلمه (لازم ) را لازب ، و كلمه (راتم ) را، راتب تلفظ نموده و نيز در كلماتى ديگر اين تركيب را مرتكب مى شوند. بعضى ديگر گفته اند: بكه غير مكه است . مكه نام شهر است ، ولى بكه ، نام حرم است بعضى ديگر گفته اند: نام مسجد الحرام است . و بعضى ديگر گفته اند: نام خصوص محل طواف است .
معناى (مبارك بودن ) و (هدايت بودن ) بيت اللّه الحرام 
كلمه (مبارك ) از مصدر مباركه باب مفاعله از ثلاثى مجرد (بركت ) است و بركت به معناى خير بسيار، و مبارك به معناى محلى است كه خير كثير بدانجا افاضه مى شود.
و اين كلمه هر چند در بركات دنيوى و اخروى (هر دو) استعمال مى شوند، الا اينكه از ظاهر مقابل قرار گرفتنش با جمله هدى للعالمين بر مى آيد كه : مراد از آن افاضه بركات دنيوى است ، كه عمده آن وفور ارزاق و بسيار شدن انگيره ها براى عمران و آباد كردن آن ، با حضور و تجمع در آن براى زيارت و عبادت و نيز انگيره ها براى احترام آن است .
در نتيجه ، برگشت معناى اين آيه ، به معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوه فاجعل افئده من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون ).
اين بود معناى مبارك بودن بيت ، و اما هدايت بودنش به اين است كه خداى تعالى با تاءسيس آن و تشريع عباداتى در آن ، سعادت آخرتى مردم را به ايشان نشان دهد و علاوه بر آن ايشان را به كرامت و قرب خدا برساند. و بيت الحرام از روزى كه به دست ابراهيم ساخته شد، اين خاصيت هدايت را داشته و همواره مقصد قاصدان و معبد عابدان بوده است .
حج اولين بار در زمان ابراهيم عليه السلام تشريع شد 
قرآن كريم هم دلالت مى كند بر اينكه حج و مراسمش براى اولين بار در زمان ابراهيم (عليه السلام ) و بعد از فراغتش از بناى آن تشريع شد و خداى تعالى در اين باره فرمود: (و عهدنا الى ابراهيم و اسمعيل ان طهرا بيتى للطائفين و العاكفين و الركع السجود).
و نيز در خطاب به ابراهيم مى فرمايد: (و اذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و على كل ضامر ياتين من كل فج عميق ). و اين آيه به طورى كه ملاحظه مى كنيد دلالت دارد بر اينكه اين اعلام و دعوت با اجابت عموم مردم ، چه نزديكان و چه مردم دور از عشاير و قبايل روبرو خواهد شد و نيز قرآن دلالت مى كند بر اينكه اين شعار الهى تا زمان شعيب ، بر استقرار و معروفيتش در بين مردم باقى بوده است . براى اينكه در گفت و گوئى كه از موسى و شعيب حكايت مى كند، از قول شعيب مى فرمايد:
(انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين على ان تاجرنى ثمانى حجج فان اتممت عشرا فمن عندك ) كه منظورش از حج يك سال است ، و اين نيست مگر به خاطر اينكه در آن تاريخ سالها به وسيله حج شمرده مى شده و با تكرر حج ، مكرر مى شده است ).
و همچنين در دعوت ابراهيم ، ادله زيادى به چشم مى خورد كه دلالت مى كند بر اينكه خانه كعبه همواره معمور به عبادت و آيتى در هدايت بوده است . و در جاهليت عرب هم كعبه مورد احترام و تعظيم بوده و به عنوان اينكه حج جزء شرع ابراهيم است ، به زيارت حج مى آمدند و تاريخ گوياى اين است كه اين معنا اختصاص به عرب جاهليت نداشته بلكه ساير مردم نيز كعبه را محترم مى دانستند و اين خود فى نفسه هدايتى است براى اينكه باعث توجه مردم به خدا و ذكر اوست .
كعبه ، هدايت به سوى سعادت دنيا و آخرت است و هدايت آن فراگير مى باشد 
و اما بعد از ظهور اسلام كه امر واضح تر است . چون نام كعبه از آن روز همه مشارق و مغارب جهان را پر كرد، و كعبه يا با خودش و از نزديك و يا با ذكر خيرش از دور خود را بر فهم و قلب مردم عرضه نمود و مردم را در عبادات مسلمين و اطاعاتشان و قيام و قعودشان (و حتى هنگام خوابيدنشان ) و سر بريدن حيواناتشان و ساير شؤ ونشان متوجه خود ساخت .
پس كعبه به تمامى مراتب هدايت از خطور ذهنى گرفته تا انقطاع تام از دنيا و اتصال كامل به عالم معنا، و به تمام معنا هدايت است و حق است اگر بگوئيم كه مس نمى كنند آن را مگر بندگان مخلص خداوند.
علاوه بر اين ، كعبه عالم اسلام را به سعادت دنيائيشان نيز هدايت مى كند و اين سعادت عبارت است از وحدت كلمه ، و ائتلاف امت و شهادت منافع خود، و عالم غير اسلام را هم هدايت مى كند به اينكه از خواب غفلت بيدار شوند و به ثمرات اين وحدت توجه كنند و ببينند كه چگونه اسلام قواى مختلفه و سليقه هاى متشتت و نژادهاى گوناگون را با هم متفق و برادر كرده است .
از اينجا دو نكته روشن مى شود: اول اينكه كعبه هدايت به سوى سعادت دنيا و آخرت هر دو است . همچنانكه به جميع مراتب هدايت است . در حقيقت هدايت مطلقه است .
دوم اينكه : نه تنها براى جماعتى خاص ، بلكه براى همه عالم هدايت است ، مثلا: آل ابراهيم ، و يا عرب ، و يا مسلمين . براى اينكه هدايت كعبه دامنه اش وسيع است .


فيه آيات بينات مقام ابراهيم


كلمه (آيات ) هر چند به صفت (بينات ) متصف شده ، و اين اتصاف تخصصى در موصوف (آيات ) را مى رساند، الا اينكه اين مقدار تخصص و تعين ابهام آن را برطرف نمى سازد و چون مقام ، مقام بيان مزاياى بيت است ، و مى خواهد مفاخرى را از بيت بشمارد كه به خاطر آن شرافت بيشترى از ساير بناها دارد، مناسب آن است كه بيانى بياورد كه هيچ ابهامى باقى نگذارد، و اوصافى را بشمارد كه غبار و ابهام و اجمال در آن نباشد و همين خود يك شاهدى است بر اين كه جملات بعدى يعنى جمله : (و من دخله كان امنا) و جمله (و لله على الناس ...) و ساير جملات تا آخر آيه ، همه بيان است براى جمله (آيات بينات ).
آيات بيناتى كه در بيت اللّه است (فيه آيات بينات ) 
پس آيات عبارت است از اينكه : اولا: مقام ابراهيم است ، ثانيا: و هركس داخل آن شود، امنيت دارد، ثالثا: و حج و زيارتش بر مردم مستطيع واجب است .
البته ما نمى خواهيم توجيهى را كه از كلام بعضى از مفسرين به نظر مى رسد بگوئيم ، آن مفسر گفته : جمله هاى سه گانه ، عطف بيان و يا بدل است از كلمه (آيات ). چون اين گفتار صحيح نيست ، زيرا در اين صورت بايد به هر وسيله شده جمله ها را چه خبريش و چه انشائيش را به صورت مفرد در آورده ، مثلا بگوييم در اين (بيت ) آياتى است : يكى مقام ابراهيم ، و يكى امن براى هركس كه داخلش شود، و يكى وجوب حجش براى هركس كه دسترسى به آن دارد، و براى اين كار بايد حرف (ان ) را در تقدير بگيريم ، و جمله انشائيه (و لله على الناس ...) را هم به جمله اى خبريه برگردانيم . و آن وقت ، آن را عطف به ما قبل نموده و يا به وسيله عطف مفردش كنيم ، و يا آنكه در آن نيز حرف (ان ) را تقدير بگيريم ، و در نتيجه آيه را به اين صورت درآوريم : (فيه آيات بينات و فيه مقام ابراهيم و فيه الامن لمن دخله و وجوب حجه لمن استطاع ...) تا سخن آن مفسر درست شده ، جملات سه گانه با عطف بيان و يا بدل شود و اين آيه شريفه به هيچ وجه مساعد با آن نيست .
بلكه اين سه جمله هر يك به غرضى خاص آورده شده : يكى اخبار از اين است كه مقام ابراهيم در اين مكان است . يكى ديگر، انشاء حكم وجوب حج است . چيزى كه هست از آن جا كه هر سه بيانگر آيات نيز هست ، فائده بيان را در بر دارد. نه اينكه از نظر ادبى عطف بيان باشند.
مثل اينكه خود ما به يكديگر بگوئيم : فلانى مرد شريفى است ، او پسر فلان شخص است ، ميهمان نواز است ، و بر ما واجب است كه مثل او باشيم كه خواننده عزيز به روشنى مى داند، اين چند جمله نه مى توانند بدل از جمله اول باشند و نه عطف بيان براى آن .


مقام ابراهيم ...


اين جمله مبتدائى است كه خبرش حذف شده ، و تقدير كلام (فيه مقام ابراهيم ) است ، و مقام ابراهيم سنگى است كه جاى پاى ابراهيم عليه السلام ) در آن نقش بسته است . اخبار بسيار زيادى در دست است كه دلالت دارد بر اينكه سنگ اصلى كه ابراهيم بر روى آن مى ايستاده تا ديوار كعبه را بالا ببرد در زير زمين ، در همين مكانى كه فعلا مقامش مى نامند دفن شده و مقام ابراهيم كنار مطاف ، روبروى ضلع ملتزم قرار دارد، و ابو طالب عموى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در قصيده لاميه خود از اين معنا خبر داده و مى گويد:
(و موطى ء ابراهيم فى الصخر رطبة

على قدميه حافيا غير ناعل )

و چه بسا از جمله (مقام ابراهيم ) فهميده شود كه يا خود خانه مقام ابراهيم است و يا اينكه در اين خانه جاى معينى بوده كه ابراهيم در آن مكان مخصوص ، به عبادت خداى سبحان مى ايستاده است .
استخدام دو جانبه يك كلام ، از عجايب لطايف قرآن كريم است 
ممكن هم هست كه بگوئيم تقدير كلام (هى مقام ابراهيم و الامن و الحج ) بوده است آنگاه دو جمله (و من دخله ) و (و لله على الناس ) كه دو جمله انشائى است به جاى دو جمله خبرى قرار گرفته اند. و اين خود از اعجوبه هاى اسلوب قرآن است كه كلامى را كه به منظور غرضى آورده ، در غرض ديگر نيز استخدام مى كند، و اين را به جاى آن مى آورد تا شنونده از شنيدن اين ، به آن غرض ‍ هم منتقل بشود. و گوينده با كوتاهترين كلام دو جور استفاده كرده باشد، و هر دو جهت را حفظ نموده باشد نظير مواردى كه گوينده مى خواهد از كسى خبرى را بدهد، عين كلام او را بياورد. مثل اين آيه كه مى فرمايد: (كل امن باللّه و ملائكته و كتبه و رسله ، لا نفرق بين احد من رسله ) و يا اين آيه كه مى فرمايد: (الم تر الى الذى حاج ابراهيم فى ربه آن ...) و آيه : (او كالذى مر على قريه ...) كه بيان است خدامى كه در اين دو آيه شده ، و علت آن در تفسير آيه دوم گذشت .
و نظير آيه زير كه مى فرمايد: (يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سليم ) و باز نظير آيه (ولكن البر من امن باللّه ...) كه به جاى كلمه (بّر) در دومى ، و به جاى كلمه (قلب سليم ) در اولى صاحب آن دو را آورده است و نظير آيه (مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع ...) همچنين غالب مثالهاى وارده در قرآن كريم كه در آنها است خدام شده است .
توجه به آهنگ آيه كه مرددّ بين انشاء و اخبار است 
خواننده عزيز براى آگاهى بيشتر خوب است به تفسير يك يك آياتى كه به عنوان مثال آورديم ، مراجعه نموده وجه استخدام در هر آيه را از نظر بگذراند و بنابراين ، آهنگ اين آيه كه مى فرمايد: (فيه آيات بينات مقام ابراهيم ... عن العالمين ) در تردد بين انشاء و اخبار آهنگ مانند آيه زير است كه مى فرمايد: (و اذكر عبدنا ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب و وهبنا له اهله و مثلهم معهم رحمه منا و ذكرى لاولى الالباب و خذ بيدك ضغثا فاضرب به و لا تحنث انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب ).
ملاحظه فرموديد كه اين آيه مانند آيه مورد بحث ، مطالب را به صورت جمله هاى خبرى و انشائى بيان مى كند. بدون اينكه بين اين دو قسم جمله فاصله اى بيندازد.
و اين بيانى كه ما كرديم ، غير از بيان ديگران است كه جملات دوم و سوم آيه را بدل از جمله اول گرفتند كه بيان تفاوت آن گذشت . و به فرض كه بخواهيم حتما آن جملات را بدل بگيريم ، بايد جمله مقام ابراهيم را بدل بگيريم از آيات بينات و آن دو جمله بعد را استينافى بدانيم ، كه بردو بدل حذف شده دلالت كند، و تقدير آيه : (فيه آيات بينات مقام ابراهيم و آمن للداخل و حج للمستطيع ) باشد.
و جاى هيچ شكى نيست كه هر يك از اين امور آيت روشنى است كه با وقوع خود بر خداى تعالى دلالت مى كند و مقام خداى تعالى را بياد مى آورد، چون معناى كلمه (آيت ) چيزى جز علامت و راهنما به چيز ديگر، نيست . حال به هر نحو كه دلالت بكند، چه به وجود خودش و چه به آثارش ، و كدام علامتى بهتر و روشن تر از مقام ابراهيم است كه اهل دنيا را به سوى خدا جلب نموده و به عظمت مقام او راهنمائى كند؟ و كدام بنائى چون كعبه كه واردين خود را در دامن امن و امان خود مى پذيرد، آيت و علامت او است ؟ و چه مناسك و مراسم و عبادتى كه ميليونها نفر را در يك جا جمع نموده و همه ساله صحنه بندگى انسانها را به نمايش مى گذارد و با گذشت زمان كهنه نمى شود، بهتر از اين مناسك علامت و آيت او است ؟.
(آيت ) اعم از معجزه و خارق العاده است و مقام ابراهيم و امنيت داخلين به بيت و وجوب حجالبيت بهترين آيات مى باشند
شايد بعضى خيال كنند كه آيت و علامت خدا بايد چيزى خارق العاده و بر هم زننده سنت طبيعت باشد و اين صحيح نيست ، چون نه لفظ آيه و مفهومش ، آيت را منحصر در معجزه كرده ، و نه قرآن كريم اين كلمه را منحصرا در معجزه استعمال نموده ، معجزه خارق العاده يكى از مصاديق آيت است ، نه معناى آيت . به شهادت اينكه در آيه (ما ننسخ من آية او ننسها...)، آيت را در معناى وسيعى استعمال كرده كه حتى بطور قطع احكام منسوخه در شريعت هاى سابق را نيز شامل مى شود.
و در آيه : (اتبنون بكل ريع آيه تعبثون ) آنرا در معناى علامت استعمال كرده ، و هم چنين آياتى ديگر از قرآن كريم كه در آنها كلمه (آيت ) در غير مورد معجزه استعمال شده است . بنابراين اشكالى كه متوجه بعضى از مفسرين است از اينجا روشن مى شود، چون او گفته : مقام ابراهيم امرى خارق العاده است و مى توان آيتش خواند. و اما امنيت خانه خدا و وجوب حج ، چون از مقوله معجزه نيست ، و در نتيجه آيت نيستند، بايد بگوئيم براى غرضى ديگر ذكر شده اند، نه براى بيان لفظ آيت .
همچنين مفسرينى ديگر اصرار ورزيده اند، بر اينكه مراد از (آيات بينات ) امورى ديگر از خواص معجره آساى كعبه است (نه مقام ابراهيم بودن ، و نه امن بودن ، و نه وجوب حج آن ) - و ما از ذكر كامل اين اقوال خوددارى نموديم . اگر كسى بخواهد، مى تواند در بعضى از تفاسير مطول ، آنها را مطالعه كند -
وجه نادرستى اين قول هم روشن شد، براى اينكه وقتى اين سخن درست است كه كلمه (آيات ) تنها به معناى آيت هاى خارق العاده باشد، و همانطور كه گفتيم ، هيچ دليلى بر اين معنا نيست .
جمله : (من دخل كان آمنا) درصدد بيان حكم تشريعى است نه اخبار از يك خاصيّتتكوينى
پس حق مطلب اين است كه جمله : (و من دخله كان آمنا) در اين زمينه است كه حكمى تشريعى را بيان كند، نه يك خاصيت تكوينى را.
چيزى كه هست اينكه از اين جمله - كه جمله خبرى است - مى توان استفاده كرد كه قبل از اسلام هم حكم امنيت اين خانه تشريع شده بود. همچنانكه چه بسا اين معنا از دعاى ابراهيم كه در دو سوره (ابراهيم ) و (بقره ) نقل شده ، استفاده بشود، مويد اين استفاده اين است كه ، قبل از بعثت هم عرب جاهليت اين حق را براى بيت محفوظ داشتند. معلوم مى شود اين رسم به زمان ابراهيم (عليه السلام ) متصل مى شده ، و از جعليات خود عرب جاهليت نبوده است .
و اما اينكه شايد بعضى احتمال دهند كه مراد از آيه مورد بحث اين باشد كه به عنوان خبر غيبى بفرمايد: فتنه ها و حوادث هولناك و سالب امنيت در اين خانه رخ نمى دهد و در هر جاى دنيا هر حادثه اى پيش آيد، دامنه اش بدانجا كشيده نمى شود جوابگويش جنگها و كشتارها و ناامنى هايى است كه در طول تاريخ ، در اين مكان مقدس پيش آمده ، مخصوصا حوادثى كه قبل از نزول اين آيه در آنجا رخ داده و آيه شريفه : (او لم يروا انا جعلنا حرما آمنا و يتخطف الناس من حولهم ) بيش از اين دلالت ندارد كه امنيت در اين مكان استقرار و استمرار مى يابد، از اين جهت كه مردم اين مكان را مقدس و واجب الاحترام مى دانند، چون وجوب تعظيم آن در شريعت ابراهيم ثابت شده شريعت ابراهيم هم در آخر به تشريع خدا منتهى مى شود نه به تكوين او.
و همچنين است حال آيه اى كه دعاى ابراهيم را حكايت نموده و مى فرمايد: (رب اجعل هذا البلد آمنا) و يا مى فرمايد: (رب اجعل هذا بلدا آمنا) كه از خداى تعالى درخواست مى كند، مكه را بلد امن كند، و خداى تعالى به زبان تشريع دعايش را مستجاب مى كند، و همواره دلهاى بشر را به قبول اين امنيت سوق مى دهد.


و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا


كلمه (حج ) بكسره حا (البته بفتحه نيز قرائت شده ) در اصل به معناى قصد بوده است . و سپس در قصد زيارت بيت اختصاص ‍ يافته ، به طريق مخصوصى كه شرع آن را بيان كرده است و كلمه (سبيلا) تميزى است از جمله (استطاع ) و اين آيه ، متضمن تشريع حج است ، البته نه تشريع ابتدائى و بى سابقه ، بلكه تشريع امضائى نسبت به تشريع قبلى ابراهيم (عليه السلام )، چون قبلا هم گفتيم كه اين مراسم در زمان ابراهيم (عليه السلام ) تشريع شد و آيه : (و اذن فى الناس بالحج ...)، از آن تشريع خبر مى داد و از اينجا روشن مى شود كه آيه : (و لله على الناس ...) هماهنگ آيه زير است كه از تشريع قبلى خبر مى دهد: (و من دخله كان آمنا)، هر چند كه ممكن است انشائى به نحو امضا باشد، و ليكن ظاهرتر از سياق همين است كه خبر داده باشد. و اين بر خواننده مخفى نيست .


و من كفر فان اللّه غنى عن العالمين


كلمه (كفر) در اينجا به معناى كفر در اصول دين نيست ، بلكه منظور كفر به فروع است نظير كفر به نماز و زكات ، يعنى ترك آن دو. پس مراد از كفر همان ترك است و كلام از قبيل به كار بردن مسبب و يا اثر در جاى سبب و يا منشا اثر است ، همچنانكه جمله : (فان اللّه غنى ...) از قبيل به كار بردن علت در جاى معلول است و تقدير كلام : (و من ترك الحج فلا يضر اللّه شيئا فان اللّه غنى عن العالمين ) است . يعنى : (هركس حج را ترك كند، ضررى به خدا نمى رساند چون خدا غنى از همه عالميان است ).
بحث روايتى (رواياتى درباره : كعبه ، دحوالاءرض ، اولين بيت مبارك بودن بيت اللّه ،حج و...)
از ابن شهرآشوب ، از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت شده كه در معناى آيه (ان اول بيت وضع للناس ...) به مردى كه پرسيد:
آيا راستى كعبه اولين بيت است ؟ فرمود: (نه ، قبل از كعبه خانه هايى ديگر نيز بوده ، ليكن كعبه اولين خانه مباركى است كه براى مردم بنا نهاده شد. خانه اى كه در آن هدايت و رحمت و بركت است و اولين كسى كه آن را بنا نهاد ابراهيم بود، و بعد از او قومى از عرب جرهم آن را بنا كردند، و باز گذشت روزگار آن را ويران كرد، عمالقه براى بار سوم بنايش كردند، و براى نوبت چهارم ، قريش آن را تجديد بنا نمودند).
و در الدرالمنثور است كه ابن منذر، و ابن ابى حاتم از طريق شعبى از على بن ابى طالب (عليه السلام ) روايت آورده كه در معناى آيه : (ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة ...) فرمود: (معنايش اين نيست كه قبل از كعبه هيچ خانه اى نبوده ، بلكه منظور اين است كه كعبه اولين خانه براى عبادت خدا بود).
مؤ لف قدس سره : نظير اين روايت را ابن جرير هم از مطر روايت كرده ، و روايات در اين معانى بسيار است .
و در علل از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: (كلمه (بكه ) قطعه زمينى است كه كعبه در آن واقع شده و كلمه (مكه ) به معناى شهر مكه است ).
و باز در همان كتاب است كه آن حضرت فرمود: (اگر مكه را بكه گفتند، براى اين است كه مردم در اين محل بك مى كنند) (يعنى ازدحام مى نمايند).
و در همان كتاب ، از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده ، كه فرمود: (اگر مكه را بكه خواندند، براى اين بود كه در آن زن و مرد مخلوط و درهمند، مى بينى زنى پيش رويت و زنى ديگر طرف راستت ، و زنى طرف چپت مشغول نمازند و تو شانه به شانه زنى نماز مى خوانى و هيچ عيبى هم ندارد، در حاليكه اين كار در ساير نقاط كراهت دارد).
و باز در همان كتاب است كه امام باقر (عليه السلام ) فرمود: خداى تعالى وقتى مى خواست زمين را خلق كند، بادها را فرمان داد تا به شكم آب بزنند، و آب را به موج در آورند آبها در اثر طوفان كف كرده ، همه كفها يك جا جمع شد، كه همان محل فعلى كعبه است ، آنگاه آن را به صورت كوهى از كف ، در آورده ، زمين را از زير (دامنه ) آن كوه بگسترانيد. و آيه شريفه : (ان اول بيت وضع للناس ‍ للذى ببكه مباركا...) سخن از همين مطلب دارد.
پس اولين بقعه اى كه خدا از زمين خلق كرد، كعبه بود. و ساير نقاط از ناحيه كعبه گسترده و كشيده شد.
مؤ لف قدس سره : اخبار در مساءله (دحوالارض ) و كشيده شدن آن از زير كعبه بسيار زياد است . و اين اخبار نه مخالفتى با كتاب خدا دارد و نه برهانى عقلى آن را رد مى كند. تنها حرفى كه هست اين است كه طبيعى دانان قديم معتقد بودند به اينكه ، زمين عنصرى است بسيط، و قديم ، و اين نظريه با روايات مذكور كه آن را حادث و پديد آمده از كف آب مى داند، نمى سازد. ليكن بطلان اعتقاد آنان روشن شده و احتياجى به بيان ندارد.
اين است آن تفسيرى كه در روايات براى آيه : (ان اول بيت ...) وارد شده ، و در آن كلمه بيت به بقعه اى از زمين تفسير شده ، هر چند كه دو روايت اول با ظاهر آيه بهتر مى سازد.
و در كافى و تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير جمله : (فيه آيات بينات ) آمده كه شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: اين آيات بينات چيست ؟ فرمود: يكى مقام ابراهيم است كه ابراهيم بر بالاى آن ايستاد و جاى پايش در سنگ نشست ، و ديگر حجر الاسود، و سوم منزل اسماعيل است .
مؤ لف قدس سره : و در اين معنا رواياتى ديگر نيز هست و بعيد نيست كه ذكر اين امور از باب شمردن آيات بينات باشد. هر چند كه نام آنها در آيه نيامده است .
دو روايت در زمينه توسعه مسجدالحرام در زمان بنى عباس 
و در تفسير عياشى از عبدالصمد روايت آورده كه گفت : ابو جعفر (منصور دوانقى ) از اهل مكه خواست تا خانه هاى اطراف مسجد را از ايشان بخرد و به وسعت مسجد بيفزايد اهل مكه نپذيرفتند، و او هر چه تشويقشان كرد موفق به جلب رضايت آنان نشد.

next page

fehrest page

back page