تفسير الميزان جلد ۶

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۳ -


به هر تقدير اين حرف يعنى نسبت دست بستگى در پاره اى از حوادث به خدا دادن ، خيلى از يهود و معتقدات دينيش كه هم اكنون در تورات موجود است دور نيست . چه تورات جايز مى داند پاره اى از امور، خداى سبحان را به عجز در آورد و سد راه و مانع پيشرفت بعضى از مقاصدش بشود، مثلا جايز مى داند كه اقوياى از بنى نوع آدم جلو خواسته خداوند را بگيرند كما اينكه از خلال داستانهائى كه از انبياى سلف مانند آدم و غير آن نقل مى كند بخوبى استفاده مى شود. آرى صرفنظر از اينكه در خصوص آيه مورد بحث ممكن است غرض يهود استهزا بوده ، ليكن عقايدى كه هم اكنون از يهود در دست است تجويز مى كند كه چنين نسبت هاى ناروائى به خداى تعالى بدهند كه ساحتش مقدس و منزه از آنست .
غير از يهود كسى دشمن خود را اينطور استهزا و هجو نكرده است ، آرى چون غير يهود كسى در معتقداتش عقيده اى كه مبداء و منشاء براى چنين حرف خطرناكى باشد ندارد، يهود است كه معتقداتش چنين جراتى به او داده است .
(غلت ايديهم ) اين جمله نفرين به آنها است . البته نفرينى كه مشابه است با منقصتى كه به ساحت قدس خدا نسبت داده اند، يعنى دست بستگى و سلب قدرت بر انجام خواسته خود. بنابراين چون سلب قدرت خود يكى از مصاديق لعنت و دورى از رحمت خداست پس عطف جمله (و لعنوا بما قالوا) بر جمله (غلت ايديهم ) عطف تفسيرى خواهد بود. زيرا قول خداى تعالى همان عمل اوست و نفرين آن جناب و كسى را لعنت كردنش همان معذب كردن آنكس است به عذاب دنيوى يا اخروى كه يكى از مصاديق آن دست بستگى و عجز است . بسيارى هم احتمال داده اند كه جمله (غلت ايديهم ) نفرين نباشد بلكه از اخبار غيبى و اخبار به عذابى باشد كه يهود در كيفر اين گفتار ناروا و جسارت به پروردگار به آن مبتلا مى شود، ليكن وجه اول بنظر نزديك تر است .
معناى جمله : (بل يداه مبسوطتان ) و معانى (يد) در موارد اضافه به خداى سبحان
اما جمله (بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء) اين جمله جواب از گفته يهود است كه با كلمه (بل ) كه براى اضراب و اعراض ‍ است افتتاح شده است و اين جمله يعنى جمله (يدا مبسوطتان ) جمله ايست معروف و شايع و كنايه است از داشتن قدرت .
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اينست كه يهود گفته بود دست خدا بسته است و (يد) را مفرد ذكر كرده بود با اين حال چرا خداى تعالى در جواب آنها فرمود: (يداه ) و (يد) را بصورت تثنيه ذكر فرمود؟ جواب اينست كه اصولا در ادبيات عرب دست كنايه است از قدرت و دو دست كنايه است از كمال قدرت و از همين جهت خداى تعالى بصورت تثنيه آورد تا به كمال قدرت خود اشاره كرده باشد كما اينكه در آيه (قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى استكبرت ام كنت من العالمين ) نيز براى افاده همين معنا به صورت تثنيه آورد، عرب هم وقتى ميخواهد در سلب قدرت از كسى مبالغه كند و بگويد فلانى بهيچ وجه قدرت بر آن عمل و حق مداخله در آنرا ندارد مى گويد: (لا يدين بهاله ) يعنى فلانى هيچ گونه اختيارى در آن كار ندارد، بسيارى از علماى لغت براى كلمه (يد) معانى زيادى غير از (دست ) ذكر كرده اند، و ليكن بايد دانست كه اين كلمه داراى چند معنا نيست بلكه تنها به معناى دست است و در ساير معانى بطور استعاره بكار مى رود. چون آن معانى امورى هستند كه از شوون مربوط به دست مى باشند، مانند انفاق و سخاوت كه از جهت بسط منتسبند به دست ، و مانند ملك و سلطنت كه از جهت قدرت بر تصرف و وضع و رفع منتسبند به آن ، و امثال اينها، پس معناى اين كلمه در آيات كريمه قرآن بحسب اختلاف مورد، مختلف مى شود، مثلا در آيه مورد بحث و آيه (ان تسجد لما خلقت بيدى ) معنايش قدرت و كمال آنست و در آيه (بيدك الخير و آيه (فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء) و آيه (تبارك الذى بيده الملك ) و امثال اينها به معناى سلطنت است و در آيه (لا تقدموا بين يدى الله و رسوله )) معنايش حضور و مانند آن است و اما جمله (ينفق كيف يشاء) بيان است براى جمله (يداه مبسوطتان ).
معناى اينكه فرموده : (آنچه بر تو نازل شده قرآن بر طغيان و كفر يهود مىافزايد) 48


و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا



اين جمله و ساير جملات تا آخر آيه بطورى كه از سياق آن استفاده مى شود كلامى است كه بمنظور توضيح جمله (و قالت اليهود) ريخته و پرداخته شده است و در جمله (و ليز يدن ) بخصوص اشاره است به اينكه اين جرات و جسارت يهود نسبت به خداوند عظيم و لب به مثل (يدالله مغلوله ) گشودنشان هيچ از يهود بعيد نيست ، زيرا اينان مردمى هستند كه در دشمنى با اديان و در كفر، از قديم الايام مشخص و ممتاز بودند و اصولا مردمانى حسود و ستم پيشه اند، و معلوم است چنين مردمى وقتى خبردار شوند كه خداى متعال قريش را بر آنان فضيلت داده ، و از بين ايشان شخصى را به نبوت برگزيده تا چه اندازه حسدشان تحريك مى شود، بنابراين قريش جز اين نبايد از يهود توقع داشته باشد و نبايد از شر آنان و از اينكه آتش طغيان و كفرشان تيزتر شود ايمن بنشينند.
آرى يهود در دنياى قبل از اسلام خود را اشرف ملل مى دانست و سيادت و تقدم بر ساير اقوام را حق مسلم خود مى پنداشت و خود را اهل كتاب ، و ساير اقوام آنروز را امى و بى سواد و وحشى مى ناميد. و به دنياى آنروز فخر مى فروخت و ربانيين و احبار خود را به رخ عالميان مى كشيد و به علم و حكمت خود مى باليد. ليكن دوران آن سيادت خيالى و تمدن تو خالى سر آمد و آوازه پيغمبرى كه از قريش يعنى منحطترين اقوام كه همواره در برابر علم يهود و دانشمندان شان سر فرود مى آورد مبعوث شده بود وهمچنين آوازه كتاب وى گوش يهود را خراش داد، مخصوصا وقتى در آن كتاب نظر كر ده و آن را كتابى آسمانى و مهيمن ، يعنى ناظر بر ساير كتب آسمانى يافت و ديد كه كتابى است سرشار از حق و حقيقت و مشتمل بر عالى ترين تعليمات روحى و كامل ترين طريق هدايت ، بيش ‍ از پيش به ذلت و بى ارجى كتاب خود كه سالها به رخ عالميانش مى كشيد پى برد، لاجرم از آن خواب و خيال بيدار شده و بخود آمد در حالى كه هر لحظه به خشم درونى و كفر و طغيانش افزوده مى شد و اينكه مى بينيد خداى تعالى در اين آيه مى فرمايد: آياتى كه بتو نازل شده (قرآن ) طغيان آنها را مضاعف مى كند، معنايش اين نيست كه (العياذ بالله ) قرآن سبب ضلالت آنها است بلكه به اين عنايت است كه گفتيم اصولا جنس يهود بخودى خود جنسى حقود و حسود و كينه توز است و نزول قرآن سبب شد آن آتش تيزتر شود و معارف حق و دعوت صريحى كه در قرآن است باعث شد آن كفر و حسد طغيان كند و به همين عنايت است كه خداى تعالى در مواضع عديده اى از قرآن كريم هدايت و ضلالت را به خود نسبت مى دهد، از آن جمله مثلا مى فرمايد: ( كلا نمد هولا من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا) و در خصوص قرآن مى فرمايد: (و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا) چون اضلال و نظاير آن مانند بدبختى و شقاوت وقتى از خداى تعالى ناپسند و مذموم است كه ابتدائى باشد، يعنى خداوند كسى را بدون جهت گمراه و يا بدبخت كند و اما اگر پاداش و اثر گناهى باشد كه خود آدمى مرتكب شده يا مثلا گناهى كرده كه موجب خشم خداوندى و رسيدن به درجه بالاترى از گمراهى شده باشد اين گمراهى هاى متجدد نسبت به خداى تعالى مذموم نيست .
كما اينكه خود پرورد گار متعال در قرآن به همين معنا اشاره كرده و فرموده (و ما يضل به الا الفاسقين ) و نيز مى فرمايد: (فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم ) و بالاخره برگشت زياد شدن كفر و طغيان آنها به سبب قرآن به اين است كه خداوند توفيق را از آنها سلب نموده عنايت الهى شامل حال آنها نباشد تا در نتيجه از كفر و طغيان خود بر نگردند و تسليم آيات الهى نشوند و به دعوت حقه خداوند ايمان نياورند، و ما در سابق در تفسير آيه و (ما يضل به الا الفاسقين ) در جلد اول بحثى راجع به اين موضوع گذرانديم .
اينك بر سر مطلب خود شده و مى گوييم : همانطورى كه سابقا هم اشاره كرديم گويا آيه مورد بحث براى اين باشد كه رفع استبعاد و تعجب از رفتار وقيحانه يهود و جرات و جسارتش نسبت به خداوند بكند و هويت يهود را كه خود را ملتى تربيت شده و اهل كتاب و ساير ملل را وحشى و بى سواد مى ناميدند بلكه مدعى فرزندى و دوستى با خدا بودند به عالميان نشان دهد تا همه بدانند (العياذ بالله ) پسران خدا و دوستانش تا چه انداز ه در اسائه ادب نسبت به خدا وقيح و بى شرم و جسورند.
و نيز همه بدانند اگر يهود روز بروز بر كفر و عناد خود مى افزايد براى همين است كه خداوند به ايشان سخط كرده و نور دلشان را خاموش نموده و ايشان هم خود مستوجب چنين سخطى بوده اند، و نيز بدانند كه اين طغيان و كفر روز افزون و آثار شومى كه يكى پس از ديگرى متوجه يهود خواهد شد سرنوشتى است حتمى ، چون در آيه به دو وسيله مطلب را تاكيد كرده ، يكى (لام ) در (ليزيدن ) و يكى هم (نون ) تاكيدى كه در آخر همان كلمه است ، و در اينكه نخست طغيان و سپس كفر را ذكر فرموده اشاره است به همان ترتيب طبيعى اين دو، چه در خارج هم مى بينيم كه كفر از آثار طغيان و زائيده آنست .


و القينا بينهم العداوه و البغضاء الى يوم القيمه



ظاهر اينكه اين جمله در سياق جملاتى قرار گرفته كه درباره يهود است ، اين است كه ضمير (هم ) در (بينهم ) به يهود برگردد و لو اينكه افتتاح اين سياق به اهل كتاب شده و اهل كتاب تنها يهود نيستند، بنابراين ، مقصود از (عداوت ) و (بغضاء)، تشتت عقايد و اختلاف مذاهب خواهد بود كه خداى تعالى هم در مواضعى از كلام خود به آن اشاره كرده و فرموده : (و لقد آتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوه ... فما اختلفوا الا من بعد ما جاء هم العلم بغيا بينهم ان ربك يقضى بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون ) و آيات ديگر. و اما عداوت ؛ گويا مراد از عداوت ، خشم توام با تجاوز عملى است ، و مراد از بغضاء تنها خشم درونى است كه ممكن است با تجاوزات عملى هم همراه با شد و يا نباشد. در نتيجه وقتى اين دو كلمه با هم ذكر شوند هر دو معنا را افاده م ى كنند و مى رسانند كه خداى حكيم در بين يهود هم خشم و نفرت درونى ، و هم نزاع انداخته و در جمله (الى يوم القيامه ) نكته ايست و آن اينكه اين امت تا قيامت باقى خواهند ماند و منقرض نخواهند شد.


كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله


.
(ايقاد نار) به معناى مشتعل ساختن آتش است ، كما اينكه (اطفاء نار) خاموش كردن آن است و معناى آيه روشن است ، احتمال مى رود جمله (كلما اوقدوا...) بيان باشد براى جمله (و القينا) و بنابراين معناى آيه اينطور مى شود كه : هر وقت يهود خواست دست به اقداماتى بزند و آتش جنگى را با رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و مسلمين دامن زند خداوند بين سران آنها عداوت و بغضاء و اختلاف كلمه انداخت و بدين وسيله آن آتش را خاموش ساخت ؛ همانطورى كه مى بينيد در اين آيه نويدى است براى مسلمين ، چه از سياق آن استفاده مى شود كه براى هميشه سعى و كوشش يهود عليه مسلمين و بر افروختن آتش جنگ و ايجاد فتنه شان (البته آتش جنگى كه عليه اسلام و ايمان مى افروزند) بى نتيجه و خنثى است ، و اما جنگهائى كه ممكن است بين آنان و مسلمين در گيرد ليكن نه عليه دين و ايمان بلكه بر سر اينكه يكى از ديگرى گوى سبقت را در ميدان سياست و يا قوميت بر بايد از آيه استفاده نمى شود كه در اين گونه پيشامدها هم خدا نويد پيروزى مسلمين را داده باشد، زيرا اين مطلب از سياق آيه خارج است .


و يسعون فى الارض فسادا و الله لا يحب المفسدين



(سعى ) سير سريع را گويند، و كلمه (فسادا) مفعول له آن است يعنى سعى و كوشش يهود همه براى آن است كه زمين را عليه دين پر از فساد كنند و خداوند مفسدين را دوست ندارد، و چون آنان را دوست ندارد زمين خود و بندگانش را بدست آنان نمى سپارد، و نمى گذارد آنان به آرزوى پليد خود نايل شوند، و سعى و كوشش آنان بيهوده خواهد ماند (و خدا داناتر است ). همه اين مطالب كه تاكنون گفته شد بيان است براى جمله (غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا)، آرى ، چه دست بستگى بالاتر از اين كه براى هميشه نمى توانند عليه اسلام ، مسلمين و ايمان آنها (نه چيرهاى ديگر) آتش افروزند و بمنظور رسيدن به آن هدف فحشا و فساد را در زمين ترويج كنند.


و لو ان اهل الكتاب آمنوا و اتقوا لكفرنا عنهم سياتهم ...



در اينجا به اول مطلب - كه روى سخن با همه اهل كتاب بود - برگشته و دوباره خطاب را به همه شان متوجه مى كند، و در خاتمه كلام بطور ملخص عموم اهل كتاب را متوجه مى كند به اينكه چگونه نعمت بزرگ سعادت دو جهان را به رايگان از دست دادند، و چه آسان جنت نعيم و نعمت حيات سعيده را از كف دادند؛ و مراد از تقوا بعد از ايمان ، پارسائى و پرهيز از محرمات الهى و از گناهان كبيره است ، يعنى گناهانى كه خداوند در قرآن كريم وعده دوزخ به مرتكب آن داده است ، پس مراد از (سيئات ) كه خدا وعده كرده اگر آنان كباير را مرتكب نشوند آن سياتشان را ببخشد، عبارتست از گناهان صغيره ؛ در نتيجه اين آيه از جهت مضمون مطابق خواهد بود با آيه (ان ما تنهون عنه نكفر عنكم سياتكم و ندخلكم مدخلا كريما).


و لو ا نهم اقاموا التوريه و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم



منظور از تورات و انجيل ، دو كتابيست آسمانى كه قرآن كريم يكى را نازل برموسى (عليه السلام ) و ديگرى را نازل بر عيسى (عليه السلام ) مى داند، نه اين كتابهائى كه فعلا در دست است و بنام انجيل و تورات ناميده مى شوند، چه اينها تورات و انجيل حقيقى و آسمانى نيستند، بلكه مجموعه اى هستند كه دست تحريف به اين صورتشان در آورده است ،
مراد از: (ما انزل اليهم ) در آيه : (ولو انهم اقامواالتوريةوالانجيل و ما انزل اليهم ...)
و مراد از جمله (ما انزل اليهم ) كه بعد از تورات و انجيل ذكر شده ساير كتبى است كه منسوب است به انبياى سلف ، و آنروز در دسترس اهل كتاب بوده است ، مانند (مزامير) داود (عليه السلام ) كه قرآن آن را (زبور) خوانده است و امثال آن .
و احتمال اينكه مراد از (ما انزل اليهم ) قرآن باشد احتمال بعيدى است ، چه قرآن با احكام خود شرايع و احكام آن دو را نسخ كرده ؛ با اين حال چگونه ممكن است در آرزوى عمل به انجيل و تورات قرآن هم به آن دو عطف شود و گفته شود: اگر اهل كتاب تورات و انجيل و قرآن را عمل مى كردند فلان طور مى شد؟! زيرا از نظر قرآن تورات و انجيل عمل كردنى نيستند. ممكن است كسى بگويد عمل به قرآن در حقيقت عمل به انجيل و تورات اصلى هم هست ، چه آن دو كتاب به آمدن قرآن بشارت داده و بنى اسرائيل را به عمل و گرويدن به آن توصيه كرده اند، عينا داستان قرآن و آن دو كتاب داستان آيات ناسخه قرآن است با آيات منسوخه آن ، يعنى همچنان كه عمل به آيات ناسخه قرآن عمل به همه قرآن است عمل به قرآن ناسخ هم ، عمل به تورات و انجيل منسوخ است ، زيرا دين خدا واحد است و مزاحمت و دوئيتى بين اديان الهى نيست ، چيزى كه هست بعضى از كتابهاى آسمانى و بعضى از احكام يك كتاب مصلحت تشريع آنها موقت و محدود است ، و ابدى و هميشگى نيست .
و اين احتمال خوبى است ليكن با كلمه (اقاموا) سازگار نيست براى اينكه اقامه تورات و انجيل به اين است كه به همان كيفيتى كه هست و با تمام جزئياتش محفوظ شود، نه اينكه تنها آياتى كه در بشارت به اسلام و قرآن است اقامه و حفظ و مابقى آن متروك شود؛ پس معلوم مى شود مراد از اقامه ، اقامه تورات و انجيل است قبل از اينكه قرآنى نازل شود و آن دو را نسخ كند؛ و اما نسخ تورات بتوسط انجيل ، آن بسيار مختصر و ناچيز و غير قابل اعتنا است ، پس احتمال اينكه مراد از جمله (ما انزل اليهم ) قرآن باشد، احتمال صحيحى نيست ، زيرا صرفنظر از آنچه گفته شد اصولا قرآن را نبايد جزء كتابهائى شمرد كه به يهود و نصارا نازل شده است ،
چه قرآن كتابى جهانى است و روى سخنانش با قوم خاص و ملت مخصوصى نيست ، بنابراين مقصود از جمله (ما انزل اليهم ) همانست كه گفتيم ، يعنى ما سواى انجيل و تورات از ساير كتابها و اقسام وحى هائى كه به انبياى بنى اسرائيل رسيده مانند زبور داود (عليه السلام ) و غير آن ، و مراد از اقامه اين كتابها، حفظ عملى يعنى استفاده كردن از دستورات آنها است در بين جامعه و عمل كردن همه به شرايع آن ، و اعتقاد به معارفى است كه راجع به مبدء و معاد در آنها بيان شده است ، البته آن كتابهائى كه دستخوش تحريف مغرضين نشده و يا از بين نرفته است ، زيرا تحريف شده هاى آنها از اعتبار ساقط و از بين رفته هاى آنها هم مورد امر و مامور به نيست .
(لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم ) مراد از خوردن در اين آيه مطلق تنعم و تمتع است چه اينكه از راه خوردن باشد و يا از راههاى ديگر، و استعمال خوردن در مطلق تصرفات و تنعم هاى بدون مزاحم ، در لغت عرب شايع و متداول است ، و مراد از بالا و پائين ، آسمان و زمين است ، بنابراين ، آيه شريفه بجاى اينكه بفرمايد: اگر اهل كتاب به دستوراتى كه در دست داشتند عمل مى كردند به نعمت هاى آسمانى و زمينى متنعم مى شدند، بطور كنايه مى فرمايد: از بالاى سر و زير پاى خود مى خوردند. در حقيقت اين آيه شريفه مطلبى را بيان مى كند كه آيه زير در مقام بيان آنست : (و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ‍ و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون ).
مؤ ثر بودن اعمال بشر در نظام كون و طبيعت
از اين آيه و آيه مورد بحث مى توان نكته اى را استنباط كرد و آن اين است كه ايمان اين موجود يعنى نوع بشر و عمل صالح وى در نظام عالم از جهت ارتباطش با زندگى خود او، تاءثير دارد، به عبارتى ديگر، كفر او و عمل زشتش در فساد عالم باز از جهت ارتباطش ‍ با نوع بشر موثر است ، پس اگر انسان به صلاح و سداد گرايد - از اينگونه آيات استفاده مى شود كه - نظام دنيا هم از جهت ايفاء به لوازم سعادت زندگى بشرى هم از جهت دفع بلا از او و توفير نعمت براى او صالح خواهد شد، و اين دو آيه در افاده اين مطلب متفرد نيستند، بلكه اين مطلب را از آيات بسيارى مى توان استفاده كرد، از آن جمله اين آيه است كه صريحا عمليات بشر را موثر در نظام كون ميداند: (ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون قل سيروا فى الارض ‍ فانظروا كيف كان عاقبه الذين من قبل كان اكثرهم مشركين ) و نيز اين آيه :(و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم ) و آيات ديگر، و ما در جلد دوم اين كتاب مختصرى راجع به اين موضوع بحث كرديم .


منهم امه مقتصده و كثير منهم ساء ما يعملون



(اقتصاد) به معناى گرفتن قصد، و قصد به معناى ميانه است ، پس اقتصاد به معناى ميانه روى در ا مور و پرهيز از افراط و تفريط در امور است ، و امت مقتصده امتى است كه در امر دين و تسليم نسبت به دستورات الهى ميانه رو و معتدل باشد. اين آيه شريفه مطلب تازه اى را بيان مى كند و آن اينست كه آنچه تاكنون از معايب و پليدى هاى اهل كتاب بر شمرديم مربوط به فرد فرد آنها نيست چه در بين اهل كتاب هم مردمى معتدل و ميانه رو بوده اند كه هيچ يك از اين معايب و كجرويها را نداشته اند و اگر مى بينيد گفتار گذشته ما بطور عموم بود، مصحح آن اين بود كه اكثريت اهل كتاب همان آلودگان بودند و مردان پاك در آنها اندك و انگشت شمار بودند، از اين لحن بخوبى استفاده مى شود كه قرآن عزيز تا چه اندازه رعايت حق و انصاف را مى كند، و تا چه پايه در حفظ حق مراقبت دارد، و چگونه رضا نمى دهد حقى از حقوق پامان شود، اگر چه بسيار اندك باشد، اين نكته از مطاوى آيات و جملات سابق هم كه مى فرمود: (و ان اكثركم فاسقون ) و يا مى فرمود: (و ترى كثيرا منهم ) و يا مى فرمود: (و ليزيدن كثيرا منهم ) استفاده ميشد، چه در نيمه اين جملات مطلب را به اكثريت آنان نسبت داده نه به همه ، ليكن هيچ كدام از اين جملات مورد بحث صراحت ندارد، زيرا در اين جمله از آن اقليت صالح قدردانى كرده و نامشان را به نيكى برده است .
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيات گذشته درباره وظيفه علماء، دست خدا، امت مقتصده و...)
در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه (و اذا جاءوكم قالوا آمنا...) مى گويد اين آيه درباره عبد الله بن ابى نازل شده ، چون او و يارانش ‍ اظهار اسلام كردند در حالى كه ورودشان به اسلام صورى و توام با كفر درونيشان بود
مؤ لف : ظاهر سياق اين آيات چنين مى نمايد كه روى سخن در همه آنها به اهل كتاب باشد مگر اينكه كسى بگويد اين يك آيه تنها و جدا از بقيه آيات نازل شده . در اين صورت مى توان گفت كه در خصوص اين يك آيه روى سخن با منافقين باشد. باز در همين كتاب در ذيل جمله (و هم قد خرجوا به ) گفته كه معصوم فرمود: معناى اين جمله اين است كه آنان با همين اظهار اسلام خود از ايمان بيرون شدند.
و در كافى به اسناد خود ا ز ابى بصير از عمر بن رياح از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) نقل مى كند كه ابن رياح گفت : خدمت آن جناب عرض كردم شنيده ام كه شما فرموده ايد: هر كس كه بغير سنت و روش پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) طلاق دهد طلاقش بنظر شما صحيح نيست ، حضرت فرمود: من نمى گويم بلكه خداى عزوجل فرموده ، هان اى ابن رياح به خدا سوگند اگر ما چيزى از پيش ‍ خود به شما بگوييم و به ناروا فتوا دهيم از شما بدحال تر خواهيم بود، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: (لو لا ينهيهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت ) يعنى : چرا علماى يهود آنان را از گناهان قولى و خوردن مال نامشروع باز نمى دارند؟!.
و در تفسير عياشى از ابى بصير نقل مى كند كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : عمر بن رياح خيال كرده است كه فتواى تو اينست كه طلاق بدون گواه باطل است آيا او درست فهميده و راى شما همين است يا خير؟ امام فرمود: من نگفتم بلكه خداى تعالى فرموده ، به خدا سوگند اگر ما از پيش خود براى شما فتوا دهيم از شما بدتر خواهيم بود؛ خداى متعال درباره يهود مى فرمايد: (لولا ينهيهم الربانيون و الاحبار...).
و شيخ در كتاب مجالس به اسناد خود از ابن ابى عمير از هشام بن سالم از امام جعفر صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه آن جناب در ذيل آيه شريفه : (و قالت اليهود يد الله مغلوله ) فرمود: يهود مى گفتند خدا از كارهاى خدائى خود و تدبير عالم فارغ شده است و - العياذ بالله - به امور عالم مسلوب الاختيار و دست بسته است .
مؤ لف : همين معنا را عياشى در تفسير خود از يعقوب بن شعيب و از حماد از آن جناب نقل كرده است .
و در تفسير قمى است كه يهود مى گفتند: خداى تعالى عالم را آفريد و آفرينشان را بطور خودكار قرار داده و ديگر به مدبرى نيازمند نيست ، خداوند متعال آنها را در اين عقيده تخطئه و رد كرده و مى فرمايد: (بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء) يعنى اين چنين كه شما خيال كرده ايد نيست ، دست خدا در پس و پيش كردن و كم و كاست نمودن امور عالم باز است ، و او داراى مشيت است يعنى بعضى از تصرفات ، زمانى مورد خواست او قرار مى گيرد و براى اوست بداء (يعنى پس از برهه اى از زمان چيزى كه بظاهر مورد خواست خدا بوده خلافش ظاهر مى گردد).
مؤ لف : همين معنا را شيخ صدوق در معانى الاخبار به اسناد خود از اسحاق بن عمار از كسى كه اسحاق از او شنيده از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند
و در تفسير عياشى از هشام مشرقى از ابى الحسن خراسانى يعنى حضرت رضا (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: خدا خود را به اوصاف احديت و صمديت و نور، وصف فرموده است ، آنگاه امام فرمود: (بل يداه مبسوطتان ) عرض كردم : آيا راستى براى خدا دو دست هست مانند اين دستهاى من (و با يكدست خود بدست امام اشاره كردم )؟ فرمود: نه . اگر اينطور بود مخلوقى بيش نبود.
مؤ لف : همين روايت را صدوق در كتاب عيون به اسناد خود از مشرقى و از آن حضرت نقل كرده است
و نيز صدوق در كتاب معانى الاخبار به اسناد خود از محمد بن مسلم نقل كرده كه وى گفت : من از حضرت صادق (عليه السلام ) سؤ ال كردم كه معناى اين كلام خداى عزوجل كه مى فرمايد: (يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى ) چيست ؟ فرمود: در كلام عرب دست تنها به معناى جارحه كه عضوى از بدن انسان است نيست ؛ بلكه به معناى قوه و نعمت هم آمده است كما اينكه در قرآن هم به معنى قوه استعمال شده است . مانند اين آيه كه درباره قوت داود (عليه السلام ) مى فرمايد: (و اذكر عبدنا داود ذا الايد - ياد آر بنده ما داود را كه مردى نيرومند بود)، و درباره بناى آسمان مى فرمايد: (و السماء بنيناها ب ايد و انا لموسعون - ما بناى آسمان را به قوت بيكران خود ساختيم و به تحقيق ، توانا و قادر بر انفاقيم و يا به تحقيق ، فراخ كننده آسمانيم ). آنگاه در معناى (و اى دهم بروح منه ) فرمود: يعنى آنها را به روحى از خود تقويت نمود. و وقتى گفته مى شود براى فلانى نزد من يدى است بيضاء، مقصود اينست كه فلانى نعمت فراوانى بمن داده و حق بزرگى بر من دارد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه (و لو انهم اقاموا التوريه و الانجيل ) فرموده كه در اين آيه روى سخن با قوم يهود و نصارا است ، و در معناى (لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم ) گفته : كه امام فرمود معنايش اينست كه از بالا بوسيله باران و از پائين بوسيله رويش گياهان و مواد غذائى متمتع مى شوند.
و در تفسير عياشى در ذيل جمله (منهم امه مقتصده ) از ابى صهباء كبرى نقل كرده كه گفت : من خود از على بن ابيطالب (عليه السلام ) شنيدم كه راس الجالوت و اسقف نصارا ر ا خواست و فرمود: من شما را از چيزى سؤ ال مى كنم كه خودم آنرا مى دانم و در آن از شما داناترم . بنابراين نمى توانيد واقع را كتمان كنيد، آنگاه رو به اسقف نصارا كرده و فرمود: تو را به خدائى قسم مى دهم كه انجيل را بر عيسى فرستاد و پاى آن جناب را پر بركت قرار داد و به او قدرتى داد كه مى توانست كور مادر زاد و مرض پيسى را شفا دهد و درد چشم را تسكين و راحتى بخشد و مردگان را زنده كند و از گل براى شما مرغانى ساخته پرواز دهد و شما را به آنچه مى خوريد و يا ذخيره مى كنيد از غيب خبر دهد، اسقف گفت حاجت به اين همه قسم نبود من در جواب شما راست خواهم گفت ، امام پرسيدند: بنى اسرائيل پس از عيسى (عليه السلام ) به چند فرقه متفرق شدند؟ گفت به خدا قسم متفرق نشدند و به همان وحدت خود باقى ماندند، حضرت فرمود: به خدائى كه جز او معبودى نيست دروغ گفتى ، چون بنى اسرائيل به هفتاد و دو فرقه متفرق شدند و همه آنان بجز يك فرقه در آتشند، خداى تعالى مى فرمايد: (منهم امه مقتصده و كثير منهم ساء ما يعملون ) و آن يك فرقه اى كه در آتش نيست همين امت مقتصده است .
نيز در تفسير عياشى از زيد بن اسلم از انس بن مالك نقل مى كند كه گفت : رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بارها مى فرمود: امت موسى به هفتاد و يك فرقه متفرق شدند هفتاد فرقه آنان در آتش و يك فرقه در بهشتند، و امت عيسى به هفتاد و دو فرقه متفرق شدند، هفتاد و يك فرقه در آتش و يك فرقه در بهشتند، و امت من از اين دو امت به يك فرقه بيشتر متفرق خواهند شد، هفتاد و دو فرقه آنان در آتش و يك فرقه در بهشتند، پرسيدند آنان كيانند؟ فرمود: جماعتها جماعتها.
و نيز در همين تفسير نقل مى كند كه يعقوب بن يزيد گفت : على ابن ابيطالب (عليه السلام ) هر وقت اين حديث را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نقل مى فرمود دنبالش آيه اى تلاوت مى فرمود: (و لو ان اهل ا لكتاب آمنوا و اتقوا لكفرنا عنهم سيئاتهم ... ساء ما يعملون ) و نيز مى خواند: (و ممن خلقنا امه يهدون بالحق و به يعدلون ) و طايفه اى از آفريدگان ما امتى هستند كه بحق هدايت شده و بازگشتشان به حق است ، آنگاه امام فرمود مقصود از اين امت ، امت محمد (صلى الله عليه و آله ) است .
سوره مائده ، آيه 67


يايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين (67)



ترجمه آيه
اى فرستاده ما آنچه را از ناحيه پروردگار بتو نازل شده برسان و اگر نكنى (نرسانى ) اصلا پيغام پروردگار را نرساندى و خدا تو را از (شر) مردم نگه مى دارد زيرا خدا كافران را هدايت نمى فرمايد(به مقاصدشان نمى رساند) (67).
بيان آيه
معناى آيه صرفنظر از سياقى كه آيات قبل و بعدش دارند روشن و ظاهر است ، زيرا در آيه دو نكته بطور روشن بيان شده يكى دستوريست كه خداى تعالى به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) داده است (البته دستور اكيدى كه پشت سرش فشار و تهديد است ) به اينكه پيغام تازه اى را به بشرابلاغ كند، و يكى هم وعده اى است كه خداى تعالى به رسول خود داده كه او را از خطراتى كه در اين ابلاغ ممكن است متوجه وى شود نگهدارى كند، ليكن كمى دقت در موقعيتى كه آيه دارد آدمى را به شگفت وامى دارد، زيرا آيات قبل و بعد آن همه متعرض حال اهل كتاب و توبيخ ايشانند به اينكه آنان به انحاء مختلف از دستورات الهى تعدى شده اند، و محرمات الهى را مرتكب شده اند؛ و اين مضمون با مضمون آيه مورد بحث هيچ ارتباط ندارد؛ چه آيه قبلى آن آيه (و لو انهم اقاموا التوريه و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم ) است كه روى سخن در آن با اهل كتاب است ؛ و آيه بعدى هم آيه (قل يا اهل الكتاب لستم على شى ء حتى تقيموا التوريه و الانجيل و ما انزل اليكم ...) است كه خطاب در آن نيز به اهل كتاب است ؛

علاوه دقت در جملات خود آيه مورد بحث تعجب آدمى را در اينكه چطور هيچ ربطى بين اين آيه و آيات قبل و بعدش نيست ؟!! زيادتر مى كند، و اگر آيه مورد بحث به همين ترتيبى كه فعلا با ساير آيات قبل و بعد خود دارد نازل شده باشد و همه داراى يك سياق بوده باشند در اينصورت از مجموع آنها اين مطلب بدست مى آيد كه اين دستور موكد به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) براى تبليغ پيغامى است كه خدا در خصوص اهل كتاب نازل فرموده .
مراد از (ناس ) در آيه شريفه ، يهود نيست و موضوع ماءموريت جديد امرى بسيار مهمو خطير مى باشد.
و از جهت وحدت سياق بطور متعين مراد از آن پيام ، همان چيزى خواهد بود كه در آيه بعدش فرموده : (و ما انزل اليكم من ربكم - و آنچه از جانب پروردگارتان بسوى شما نازل شده ) ليكن سياق خود آيه به هيچ وجه با اين احتمال سازگار نيست ، و اين ناسازگارى دليل بر اينست كه اين آيه جايش اينجا نيست ، وجه ناسازگارى آن اينست كه از جمله (و الله يعصمك من الناس ) بر مى آيد حكمى كه اين آيه در صدد بيان آنست و رسول الله (صلى الله عليه وآله ) مامور به تبليغ آن شده ، امر مهمى است كه در تبليغ آن بيم خطر هست يا بر جان رسول الله و يا بر پيشرفت دينيش ، و اوضاع و احوال يهود و نصاراى آنروز طورى نبوده كه از ناحيه آنان خطرى متوجه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بشود تا مجوز اين باشد كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) دست از كار تبليغ خود بكشد، و يا براى مدتى آنرا به تعويق بيندازد و حاجت به اين بيفتد كه خدا به رسول خود - در صورتى كه پيغام تازه را به آنان برساند - وعده حفظ و حراست از خطردشمنش را بدهد، علاوه بر اين ، اگر اين خطر، چشم زخمى بوده كه احتمالا ممكن بوده كه از اهل كتاب به آن جناب برسد جا داشت اين سوره در اوايل هجرت نازل شود، زيرا در اوايل هجرت كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در شهر غربت و در بين عده معدودى از مسلمين آن شهر بسر مى برد از چهار طرفش يهوديان او را شدت محصور كرده ب ودند، آنهم يهوديانى كه با حدت و هر چه بيشتر به مبارزه عليه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) برخاسته و صحنه هاى خونينى نظيير خيبر و امثال آن براه انداختند، اگر در آيه مورد بحث مراد از (ناس ) يهود بود جا داشت در آنروزها اين آيه نازل شود، ليكن نزول اين سوره در اواخر عمر شريف آن حضرت اتفاق افتاده كه همه اهل كتاب از قدرت و عظمت مسلمين در گوشه اى غنوده اند، پس بطور روشن معلوم شد كه آيه مورد بحث هيچگونه ارتباطى با اهل كتاب ندارد، علاوه بر همه ، در اين آيه تكليفى كه از سنگينى ، كمرشكن و طاقت فرسا باشد به اهل كتاب نشده تا در ابلاغ آن به اهل كتاب خطرى از ناحيه آنها متوجه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بشود.
از همه اينها گذشته در سالهاى اول بعثت ، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) مامور شد تكاليف بس خطرناكى را گوشزد بشر آنروز سازد، مثلا مامور شد كفار قريش و آن عرب متعصب را به توحيد خالص و ترك بت پرستى دعوت كند، مشركين عرب را كه بسيار خشن تر و خونريزتر و خطرناكتر از اهل كتابند به اسلام و توحيد بخواند، اين تهديد و وعده اى كه امروز به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) مى دهد آنروز نداد، معلوم مى شود پيغام تازه ، خطرناكترين موضوعاتى است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) به تازگى مامور تبليغ آن شده است .
علاوه بر آن چه گفته شد آياتى كه متعرض حال اهل كتابند قسمت عمده سوره مائده را تشكيل مى دهند، و اين آيه هم بطور قطع در اين سوره نازل شده است ، و يهود همچنان كه گفته شد در موقع نزول اين سوره داراى قدرت و شدتى نبودند، آن قدرت و شوكت سابق خود را از دست داده و آن آتش ، رو به خاموشى مى رفت ، غضب و لعنت پروردگار هم شامل حالشان شده و هر آتش افروزى و فتنه اى به پا مى ساختند، خداوند آن را خنثى و خاموشش مى كرد، با اين حال چه معناى صحيحى براى اينكه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در دين خدا از يهود بترسد مى توان تصور كرد؟! و با اينكه ايام نزول اين سوره ايامى است كه يهود به طوع و رغبت به حظيره اسلام قدم مى گذارد، و يا مانند نصارا به حكومت اسلام جزيه مى دهد، چه وجهى براى ترس رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از يهود مى توان جست ؟ و چه معنائى براى اينكه خداى تعالى او را در اين ترس محق بداند و به وعده حمايت خود دلگرمش سازد مى توان يافت ؟! با آن همه مواقف خطرناك و موقعيت هاى وحشت زائى كه سابق بر اين داشت ؟!
بنابراين هيچ شك و ترديدى نيست كه اين آيه در بين آيات قبل و بعد خود اجنبى و سياق آن با سياق آنها دو تا است ، اين معنا كه روشن شد اينك به تجزيه و تحليل خود آيه مى پردازيم :
آيه شريفه از يك امر مهمى - كه يا عبارتست از مجموع دين و يا حكمى از احكام - آن كشف مى كند.
آن امرى هر چه هست امرى است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از تبليغ آن مى ترسد، و در دل بنا دارد آن را تا يك روز مناسبى تاخير بيندازد، چه اگر ترس آن جناب و تاخيرش در بين نبود حاجتى به اين تهديد كه بفرمايد: (و ان لم تفعل فما بلغت رسالته ) نبود، و لذا در آيات اول بعثت هم كه آن جناب را به تبليغ احكام تحريك مى كند تهديدى ديده نمى شود. بلكه بر عكس لحن آنها خيلى ملايم است ، مثلا در سوره (علق ) مى فرمايد: (اقرء باسم ربك الذى خلق ...) و در سوره (حم سجده ) مى فرمايد: (فاستقيموا اليه و استغفروه و ويل للمشركين ) و در سوره (مدثر) مى فرمايد: (يا ايها المدثر قم فانذر) و امثال اين آيات .
خطرى كه رسول الله (ص ) از آن نگران بوده خطر جانى نبوده بلكه پيامبر (ص ) ازخطر اضمحلال دين بيمناك بوده است
گفتيم رسول الله (صلى الله عليه و آله ) خطرات محتملى در تبليغ اين حكم پيش بينى مى كند ليكن اين خطر خطر جانى براى شخص ‍ آن جناب نيست ، زيرا آن جناب از اينكه جان شريف خود را در راه رضاى خدا قربان كند دريغ نداشت ، آرى او اجل از اين است كه حتى براى كوچكترين اوامر الهى از خون خود بخل ورزد، ترس او از جان خود مطلبى است كه سيره خود آن جناب و مظاهر زندگى شريفش آنرا تكذيب مى كند، علاوه بر اين ، خداى تعالى ، خود در كلام كريمش بر طهارت دامن انبياء از اين گونه ترس ها شهادت داده و فرموده : (ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنه الله فى الذين خلوا من قبل و كان امر الله قدرا مقدورا الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا) و درباره نظائر اين فريضه فرموده : (فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤ منين ) و نيز عده اى از كه با اينكه دشمن آنان را تهديد كرده مع ذلك جز از خدا از احدى باك ندارند و مى فرمايد:
(الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل ) و اين حرف هم از غلطهاى واضح است كه كسى (العياذ بالله ) بگويد رسول خدا براى اينكه مبادا چشم زخمى به وى برسد انجام امر خدا را به تعويق بيندازد، زيرا برگشت اين توهم و خيال لابد به اين است كه اگر رسول الله امر خدا را امروز انجام دهد او را خواهند كشت و در نتيجه كار خدا زمين خواهد ماند، و اين حرف خود غلط فاحشى است ، زيرا به فرض اينكه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) هم چشم زخمى مى ديد خدا كارش زمين نمى ماند، و با اينكه سبب ساز در عالم او است و با اينكه در قرآن كريم از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) سلب استقلال در تاءثير را كرده و فرموده : (ليس لك من الامر شى ء) آيا از پيش بردن كار خود به وسائل مختلف ديگر عاجز است ؟! پس ‍ نمى شود خطر محتمل ، خطر جانى رسول الله باشد و ليكن ممكن است آن خطر را خطر اضمحلال واز بين رفتن دين دانست ، به اين بيان كه بيم آن مى رفت اگر آن جناب عمل تبليغ آن پيغام را در غير موقع انجام دهد او را متهم سازند، و هو و جنجال راه بيندازد و در نتيجه دين خدا و دعوت او فاسد و بى نتيجه شود، و اين گونه اجتهادات و مصلحت انديشى ها براى آن جناب جايز بوده است و اسم اين مصلحت انديشى را نبايد ترس از جان گذاشت .
اين احتمال كه آيه در اوايل بعثت نازل شده و مراد از:(ماانزل ) مجموع دين باشد مردود است
از اينجا معلوم مى شود احتمال اينكه آيه در اوايل بعثت نازل شده همانطور كه بعضى از مفسرين اين احتمال را داده اند احتمال صحيحى نيست ، براى اينكه اين احتمال با جمله (و الله يعصمك من الناس ) سازگار نيست . زيرا در اول بعثت هنوز دين تبليغ نشده تا در تبليغ اين امر مهم بيم از بين رفتن دين و هدر رفتن زحمات پيامبر وجود داشته باشد، لابد همان خطر جانى و در نتيجه زمين ماندن كار خداست كه آنهم گفتيم احتمال غلطى است ، علاوه بر اين اگر مراد از (ما انزل اليك من ربك ) اصل دين يا اصل و فرع آن باشد آيه لغو و برگشت معناى آن به جمله معروف (آنچه در جوى مى رود آب است ) خواهد بود. زيرا معناى آيه اين مى شود: هان اى رسول ! ابلاغ كن دين را زيرا اگر ابلاغ نكنى دين را ابلاغ نكرده اى دين را، بعضى ها گفته اند ممكن است به همين احتمال سر و صورتى داد و گفت مراد از جمله : (ما انزل ) همان دين باشد چيزى كه هست آيه از قبيل گفتار ابى النجم باش د كه گفته : (انا ابو النجم و شعرى شعرى - منم ابو النجم و شعر من همان شعر من است ) كه در بلاغت و فوق العادگى معروف است .
و بنابراين معناى آيه مذكور چنين خواهد شد: اگر رسالت را ابلاغ نكنى دچار اين شفاعت خواهى شد كه در تبليغ و سرعت عمل در انجام امر خداوند سبحان با آن همه تاكيدى كه همراه داشت اهمال و كوتاهى كرده اى ، كما اينكه شعر ابى النجم هم اين معنا را داشت كه : شعر من همان شعرى است كه به بلاغت و برترى شناخته شده است . همين معنا را داشت . ليكن اين توجيه هم صحيح نيست ، زيرا اين نكته اى كه در كلام ابوالنجم است در جائى مستحسن است كه مقام اطلاق و تقييد و عام و خاص و نظائر آن باشد، به اين معنا كه در جائى كه شنونده خيال كرده يكى از افراد عام يا مطلق يا يك فرد در برهه اى از برهه هاى زمان از تحت عموم افراد يا عموم زمانها بيرون شده گوينده براى رفع اين توهم مى گويد: اين فرد كما فى السابق در تحت عموم باقى است ، مثلا معناى شعر ابى النجم اين است كه خيال نشود قدرت و قريحه شعرى من فرسوده و از دست رفته و در نتيجه اشعار امرو زم غير اشعار برجسته سابق است ، نه ، اشعار امروزم واجد همه محاسنى است كه اشعار سابقم بود.
و اما در آيه مورد بحث جاى بكار بردن اين نكته نيست ، براى اينكه اگر مراد از رسالت مجموع دين و يا اصول دين باشد و نزول آيه هم در اوايل بعثت باشد كما اينكه فرض همين است ، ديگر دو چيز در بين نيست ، تا گفته شود اگر اين رسالت را تبليغ نكنى رسالت را تبليغ نكرده اى ، زيرا فرض شد يك رسالت است نسبت به سر تا پاى دين ، پس معلوم شد كه سياق آيه مورد بحث سياقى نيست كه بشود آنرا از آيات نازله اول بعثت شمرد، و مراد از (ما انزل ) را هم مجموع و يا اصل دين دانست .
و همچنين روشن شد كه نه تنها نمى شود مقصود از (ما انزل ) را مجموع دين در اوايل بعثت دانست ، بلكه در هيچ زمانى به اين معنا نمى توان گرفت ، زيرا اشكال از جهت لغو بودن جمله (ان لم تفعل ) بود و اين اشكال منحصر به يك زمان نيست . علاوه بر اينكه اگر مراد از رسالت ، مجموع و يا اصول دين بود، ممكن نبود تاريخ نزول آيه جز اول بعثت باشد، تازه محذور خوف رسول الله (صلى الله عليه و آله ) هم در دين بجاى خود باقى است .
پس از همه اين وجوه بخوبى استفاده شد كه آن چيزى را كه بتازگى به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نازل شده و فشار و تاكيد همراه دارد، بهيچ تقدير و فرضى نمى توان آنرا عبارت از ا صل دين و يا مجموع آن گرفت ، ناگزير بايد آنرا به معناى بعضى از دين و حكمى از احكام آن دانست ، و آيه را بدين صورت معنا كرد: اين حكمى كه از ناحيه پروردگارت بتو نازل شده تبليغ كن ، كه اگر اين يكى را تبليغ نكنى مثل اينست كه از تبليغ مجموع دين كوتاهى كرده باشى ، و لازمه اين معنا اينست كه مقصود از (ما انزل ) آن حكم تازه و مقصود از رسالت مجموع دين باشد، و گرنه دچار همان محذور سابق خواهيم شد كه عبارت بود از لغو بودن آيه نظير جمله : آنچه در جوى ميرود آبست ، زيرا همان طورى كه گفتيم اگر مراد از كلمه (رسالته ) همين رسالت مخصوصى باشد كه تازه نازل شده است معناى آيه اين مى شود: اين رسالت تازه را تبليغ كن كه اگر آنرا تبليغ نكنى آنرا تبليغ نكرده اى ، و معلوم است كه اين كلامى است لغو و از ساحت مقدس خداى حكيم دور، پس مراد اين است كه اين حكم را تبليغ كن و گرنه اصل دين و يا مجموع آنرا تبليغ نكرده اى ، و اين يك معناى صحيح و معقولى است كه شعر ابوالنجم هم در مقام افاده همانست .
اين چه تكليفى است كه لازمه ابلاغ نكردن آن (به تنهائى ) عدم ابلاغاصل دين و مجموع آن مى باشد؟
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اين چه تكليفى است كه لازمه تبليغ نكردن آن به تنهائى اين است كه اصل دين و مجموع آن تبليغ نشده باشد؟ و ممكن است كسى هم در پاسخ بگويد: اين بدان جهت است كه اصولا احكام دين همه به هم پيوسته و مربوطند و بين آنها كمال ارتباط و بستگى بر قرار است ، بطورى كه اگر در يكى از آنها اخلال شود در همه اخلال شده است ، مخصوصا اگر اين اخلال ، در تبليغ آن فرض شود، براى اينكه ارتباط بين احكام در ناحيه تبليغ شديدتر و كاملتر از ناحيه عمل است ، ليكن جواب آن سؤ ال اين نيست ، و اين جواب با اينكه در جاى خود حرف صحيحى است ، ليكن با ظاهر جمله اى كه در ذيل آيه مورد بحث است يعنى جمله :(و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين ) سازگار نيست ، زيرا ازاين جمله استفاده مى شود كه مخالفين اين حكم از مسلمانها نبوده و مخالفتشان هم مخالفت علمى نبوده است ، بلكه كسانى با اين حكم مخالفت كرده و يا خواهند كرد كه يا كافر باشند و يا از دين بيزارى جسته و مخالفتشان هم مخالفت اساسى است ، كسانيكه با تمام وسايل براى ابطال و بى اثر گذاردن اين حكم خواهند كوشيد؛ و لذا خداوند وعده مى دهد كه رسول خود را به زعم آنها يارى نموده و فعاليتهاى آنها را خنثى خواهد كرد، و در كارشان و بسوى هدفشان هدايت نخواهد نمود.
علاوه بر اين ، اين مخالفت را نمى توان مخالفت عملى دانست ، براى اينكه نيستند، مثلا احكام اسلام همه در يك درجه از اهميت نيستند؛ مثلا بعضى از واجبات دين از كمال مصلحت به مثابه عمود دين اند، و بعضى به اين درجه نيستند، مانند دعا در وقت ديدن هلال ، كما اينكه در محرمات هم اين تفاوت ديده مى شود، و همه در يك مرتبه از مفسده نيستند.
مثلا يكى زناى محصنه است و يكى نگاه بنامحرم ، و اين هر دو حرام است ليكن آن كجا و اين كجا؛ پس نمى توان گفت اگر كسى مثلا دعاى در وقت ديدن ماه نو را نخواند (و لو همه عبادتهاى واجبه را انجام داده باشد) و يا به نامحرم نگاه كند (و لو از تمامى محرمات ديگر پرهيز كرده باشد) هيچيك از احكام اسلام را امتثال نكرده . بنابراين ترس رسول الله را نمى توان توجيه كرد، زيرا مخالفت يك يك احكام چيزى نيست كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از آن بترسد، و خداوند هم او را به نگهدارى از شر آن مخالفت ها وعده دهد،
اين تكليف تكليفى بوده حائز كمال اهميت ورسول الله (ص ) در ابلاغ آن از ناحيه مسلمين انديشناك بوده است نه از ناحيه كف ار ومشركين
بنابراين جاى ترديد نيست كه اين حكم حكمى است كه حائز كمال اهميت است بحدى كه جا دارد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از مخالفت مردم با آن انديشناك باشد و خداوند هم با وعده خود وى را دلگرم و مطمئن سازد، حكمى است كه در اهميت به درجه ايست كه تبليغ نشدنش تبليغ نشدن همه احكام دين است ، و اهمال در آن اهمال در همه آنها است ، حكمى است كه دين با نبود آن جسدى است بدون روح كه نه دوامى دارد و نه حس و حركت و خاصيتى .
و اين مطلب بخوبى از آيه استفاده مى شود، و آيه كشف مى كند آن حكم ، حكمى است كه مايه تماميت دين و استقرار آنست ، حكمى است كه انتظار مى رود مردم عليه آن قيام كنند؛ و در نتيجه ورق را برگردانيده و آنچه را كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از بنيان دين بنا كرده منهدم و متلاشى سازند، و نيز كشف مى كند از اينكه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) هم اين معنا را تفرس مى كرده و از آن انديشناك بوده ، و لذا در انتظار فرصتى مناسب و محيطى آرام ، امروز و فردا مى كرده كه بتواند مطلب را به عموم مسلمين ابلاغ كند و مسلمين هم آنرا بپذيرند. و د ر چنين موقعى اين آيه نازل شده است ، و دستور فورى و اكيد به تبليغ آن حكم داده است .
و بايد دانست كه اين انتظار از ناحيه مشركين و بت پرستان عرب و ساير كفار نمى رفته ، بلكه از ناحيه مسلمين بوده زيرا دگرگون ساختن اوضاع و خنثى كردن زحمات رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى از ناحيه كفار متصور است كه دعوت اسلامى منتشر نشده باشد، اما پس از انتشار اگر انقلابى فرض شود جز بدست مسلمين تصور ندارد، و كارشكنى ها و صحنه سازيهائى كه از طرف كفار تصور دارد همان افتراآتى است كه قرآن كريم از اول بعثت تا كنون از آنان نقل كرده ؛ كه گاهى ديوانه اش خوانده مى گفتند: ( معلم مجنون )) و گاهى يادش مى دهند: (انما يعلمه بشر) و گاه شاعرش ناميده و مى گفتند: (شاعر نتربص به ريب المنون ) و گاه ساحرش دانسته و مى گفتند: (ساحر او مجنون )؛ (ان تتبعون الا رجلا مسحورا) و يا قرآنش را از حرفهاى كهنه و قديمى خوانده و مى گفتند: (ان هذا الا سحر يوثر)، (اساطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكره و اصيلا)؛ (ان امشوا و اصبروا على الهتكم ان هذا لشى ء يراد)، و امثال اينها از مزخرفاتى كه درباره آن جناب گفتند و باعث وهن و سستى اركان دين هم نشد، براى اينكه جواب همه اين افتراآت يك كلمه است ، و آن اينست كه از اين حرفها بر مى آيد صاحبان اين افتراآت نسبت به دين اسلام متزلزلند، و هنوز حق بر ايشان روشن نشده و درباره اسلام و حقانيت آن : 67

next page

fehrest page

back page