تفسير الميزان جلد ۶

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۱ -


و اگر معناى دوم باشد مفاد آيه اين مى شود: ما براى شما اين حقيقت (قرار دادن بيت الحرام و غيره را قوام مردم ) را بيان كرديم تا بدانيد كه خداوند مى داند آنچه را كه در آسمانها و زمين است ، و همچنين امور و احكامى كه در آن دو (بيت الحرام و شهر الحرام ) جعل فرموده از روى مصلحت بوده ، پس كسى توهم نكند كه اين احكام لغو و يا ناشى از خرافات عهد جاهليت است .


اعلموا ان الله شديد العقاب و ان الله غفور رحيم ...



اين دو آيه تاكيدند براى بيان احكام مذكور و تثبيت انذار براى موفقيت آنها و وعده اند براى فرمانبران و وعيدند براى نافرمانان ، و چون شائبه تهديد هم در آن هست از اين رو وصف شدت عقاب را مقدم داشت بر وصف مغفرت و رحمت ، و نيز از همين جهت در دنبالش فرمود: (ما على الرسول الا البلاغ و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون ).
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيات مربوط به كعبه و شكار درحال احرام و...)
در كافى به سند خود از حماد بن عيسى و ابن ابى عمير از معاويه بن عمار از امام ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه در تفسير آيه شريفه (ليبلونكم الله بشى ء من الصيد تناله ايديكم و رماحكم ) فرمود: حيوانات وحشى در عمره حديبيه براى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) محشور شدند، و همه تا حدود تيررس آن جناب و يارانش بلكه تا دسترس آنها نزديك آمدند.
مؤ لف : اين روايت را عياشى از معاويه بن عمار بطور مرسل نقل نمود، و نيز اين معنا را كلينى در كافى و شيخ در تهذيب هر كدام به سندى كه به حلبى دارند از امام صادق (عليه السلام ) نقل نموده اند، عياشى از سماعه و همچنين قمى در تفسير خود بطور مرسل نقل كرده اند و از مقاتل ابن حيان بطريقى كه خواهد آمد نقل شده است .
و در در المنثور است كه ابن ابى حاتم از مقاتل ابن حيان نقل كرده كه گفت : اين آيه در عمره حديبيه نازل شده ، و اتفاقا آن سال بقدرى شكارهاى صحرايى و هوايى زياد بود كه هيچ سابقه نداشت ، بطورى كه دوش بدوش راحله (مركب ) ها آمد و شد مى كردند. رسول الله (صلى الله عليه و آله ) مسلمين را نهى فرمود از اينكه در حال احرام از آنها شكار كنند، و اين نهى از براى اين بود كه معلوم شود كيست كه در چنين حالى كه شكارهاى ناياب اينطور در بين دست و پاى مركب ها آمد و شد دارند از خدا مى ترسد و از اين نعمت وافر چشم مى پوشد.
مؤ لف : اين دو روايت با بيان سابق ما كه گفتيم صيد اعم است از اينكه در دست رس باشد و مثال زديم به جوجه و تخم مرغ و بچه شكار يا در دسترس نباشد و مثال زديم به شكارهاى بزرگ منافات ندارند، براى اينكه در كافى با ذكر سند تا احمد بن محمد و از او بطور رفع نقل مى كند كه امام (عليه السلام ) در ذيل آيه (تناله ايديكم و رماحكم ) فرمود: مراد از دسترس بودن (تناله ايديكم ) همان تخم و جوجه است ، و مراد از رسيدن نيزه ها (ورما حكم ) همان شكارهاى بزرگى است كه با دست صيد نمى شوند.
و در تفسير عياشى به اسناد خود از حريز از امام ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: اگر مرد محرم كبوترى را بكشد كفاره اش گوسفندى است ، و اگر جوجه آنرا بكشد كفاره اش شترى است ، و اگر تخم مرغى را با پا لگد كرده و بشكند بر اوست يكدرهم ، كه آن را و آن گوسفند و شتر را در مكه و يا منا تصدق دهد، و اين همان قول خداست كه فرمود (ليبلونكم الله بشى ء من الصيد تناله ايديكم ) (جوجه و تخم ) (و رماحكم ) 212

مؤ لف : همين روايت را شيخ در تهذيب از حريز از آن جناب با اكتفاى به قسمت اخير آن نقل كرده است .
و در تهذيب به سند خود از ابن ابى عمير از حماد از حلبى از امام ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: محرم وقتى صيدى را بكشد جزايى به گردنش مى آيد كه بايد آنرا به مسكينان تصدق دهد، و اما اگر بار دوم چنين كند كفاره اى بر او نيست ، و خداوند از او انتقام مى ستاند، و مقصود از انتقام همان نقمت و عذاب آخرت است .
و نيز در تهذيب از كلينى از ابن ابى عمير از بعضى از اصحابش از امام ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: اگر محرم اشتباها صيدى را بكشد بر او كفاره است ، و اگر براى بار دوم عمدا چنين كند ديگر كفاره ندارد، و ليكن اين چنين شخص از كسانى است كه خدا از آنها انتقام مى ستاند.
و نيز در تهذيب از ابن ابى عمير از معاويه بن عمار نقل مى كند كه گفت : خدمت امام ابى عبدالله (عليه السلام ) عرض كردم محرمى صيدى را شكار كرد تكليفش چيست ؟ فرمود كفاره بايد بدهد، عرض كردم : اگر تكرار كرد چطور؟ فرمود هر دفعه كه تكرار كند كفاره دارد.
مؤ لف : روايات همانطورى كه مى بينيد مختلف و متعارضند، و لذا مرحوم شيخ طوسى در مقام جمع آنها بر آمده و فرموده : مراد از آن رواياتى كه براى بار دوم كفاره را واجب ندانسته صورت عمد است ، و مراد از روايات ديگر در صورت نسيان است ، كه هر چند دفعه تكرار شود كفاره واجب مى شود.
و نيز در تهذيب به سند خود از زراره از امام ابى جعفر (عليه السلام ) درباره قول خداى تعالى كه فرموده : (يحكم به ذوا عدل منكم ) نقل كرده كه فرموده : مراد از (عدل ) رسول الله و امامان بعد از اوست ، هر حكمى از احكام كه بدانى از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و ائمه بعد از او صدور يافته ، ديگر لازم نيست در مقام پرسش از آن برآيى .
مؤ لف : و در اين معنا تعداد زيادى از روايات وارد شده ، كه در بعضى از آنها دارد: من (راوى ) نزد امام صادق (عليه السلام ) اين آيه را تلاوت كردم : (ذوا عدل منكم ) فرمود: (ذو عدل منكم ) اين يكى از جاهائى است كه نويسندگان قرآن اشتباه كرده اند، البته معلوم است كه اين اختلاف در قرائت است .
و در كافى از زهرى از على بن الحسين (عليهماالسلام ) نقل كرده كه فرمود، روزه كفاره شكار واجب است ، زيرا خداى تعالى فرموده : (و من قتله منكم متعمدا فجزاء مثل ما قتل من النعم يحكم به ذوا عدل منكم هديا بالغ الكعبه او كفاره طعام مساكين او عدل ذلك صياما) اى زهرى هيچ ميدانى معناى اينكه روزه بمقدار اطعام مساكين و عدل آن باشد چيست ؟ زهرى مى گويد: عرض كردم : نه نمى دانم ، فرمود: شكار را قيمت مى كنند، آنگاه قيمت آنرا با گندم مى سنجند، و بدست مى آورند كه با قيمت آن چقدر گندم مى توان خريدارى كرد، سپس آنمقدار گندم مفروض را به صاع تقسيم كرده ببينند چند صاع است . آنگاه در مقابل هر نصف صاع يك روز روزه مى گيرند.
و در كافى به سند خود از احمد بن محمد از بعضى از رجال روايتى خود از امام ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: كسى كه در احرامش هدى بر او واجب شده مى تواند هدى خود را در هر جا كه بخواهد نحر كند، مگر فدا و كفاره صيد، كه بايد آنرا به مكه برساند، چون خداى تعالى در خصوص آن فرمود: (هديا بالغ الكعبه ) هديى كه به كعبه برسد.
و در تفسير عياشى از حريز از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود: مراد از صيد دريا در آيه (احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم ) ماهى هاى شورى است كه مى خورند، و فرق بين حيوان دريايى و صحرايى اين است كه هر مرغى كه در باتلاقها و نيزارها بسر مى برد، اگر تخم گذارى و پرورش جوجه اش در خشكى انجام مى گيرد، آن مرغ از مرغهاى صحرايى بشمار ميرود، و اگر تخم گذارى و پرورش جوجه اش را در آب انجام مى دهد، آن مرغ از مرغهاى آبى محسوب مى شود، و شكار آن حلال است .
و نيز در تفسير عياشى از زيد شحام ، نقل مى كند كه گفت : از امام ابى عبدالله (عليه السلام ) از معناى : (احل لكم صيد البحر) پرسيدم ، فرمود: مراد از صيد دريا ماهى شور و ماهى هاى دودى است كه همراه خود برده اى ، و اما اگر ماهى تازه باشد آن صيد نيست بلكه متاع است .
مؤ لف : روايات در اين معنا از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) از طريق شيعه بسيار است .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه از معاويه بن قره و احمد از مردى از انصار روايت كرده اند كه مردى شترش تخمدان يعنى لانه شتر مرغى را لگد كرد و تخم هاى آن را شكست ، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرمود بايد براى شكستن هر تخمى يك روز روزه بدارى ، و يا يك مسكين را اطعام كنى .
مؤ لف : و نيز همين معنا را از ابن ابى شيبه از عبدالله بن ذكوان از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و نيز از ابن ابى شيبه و از ابى الزناد از عايشه از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نقل كرده است .
باز در الدر المنثور است كه ابوالشيخ و ابن مردويه از طريق ابى المهزم از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نقل كرده اند كه فرمود: كفاره در تخم شتر مرغ همان قيمت آنست .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از ابى جعفر محمد بن على نقل كرده كه مردى از على (عليه السلام ) پرسيد هدى از چه چيز بايد باشد؟ فرمود از هشت جفت ، مرد سائل مثل اينكه نفهميد و به شك افتاد، امام فرمود: شماها قرآن مى خوانيد؟ گويا مرد سائل عرض كرد: آرى مى خوانيم ، امام فرمود: هيچ شنيده اى كه خداى تعالى فرموده : (يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود احلت لكم بهيمه الانعام )؟ عرض كرد: آرى ، حضرت فرمود شنيده اى كه خداى تعالى مى فرمايد: (ليذكروا اسم الله على ما رزقهم من بهيمه الانعام ) و نيز مى فرمايد: (و من الانعام حموله و فرشا) و نيز مى فرمايد: (فكلوا من بهيمه الانعام ؟)
عرض كرد آرى همه اينها را شنيده ام ، امام فرمود: آيا شنيده اى كه مى فرمايد: (من الضان اثنين ) و (و من المعز اثنين و من الابل اثنين و من البقر اثنين ) عرض كرد: آرى شنيده ام ، فرمود: آيا شنيده اى كه مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد و انتم حرم ) تا آنجا كه مى فرمايد: (هديا بالغ الكعبه ) عرض كرد آرى شنيده ام ، فرمود: اگر من آهويى شكار كنم و بكشم بنابراين چه كفاره اى بر من واجب مى شود؟ عرض كرد گوسفند، على (عليه السلام ) پرسيد آيا بايد آن را به كعبه برساند؟ مرد عرض كرد آرى ، حضرت فرمود: مطلب همين است . چون همانطورى كه شنيده اى خداوند آن هدى را بالغ الكعبه ناميده .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از عطاى خراسانى نقل كرده كه گفت عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و على بن ابيطالب و ابن عباس و زيد بن ثابت و معاويه در اين مساءله كه محرم اگر شكارى را بكشد چه كفاره اى به عهده اش مى آيد حكم كرده اند به اينكه بايد ديد قيمت آن شكار چقدر بوده است ، با همان مبلغ اطعام مسكين كند.
و نيز ابن جرير از ابى هريره از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نقل مى كند كه در ذيل آيه (احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم ) فرمود: چيزى كه دريا از مردارها بيرون افكند همان طعام درياست .
مؤ لف : در همين معنا رواياتى از بعضى از صحابه نيز نقل شده ، ليكن رواياتى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده و از نظر خواننده گذشت با آن روايات مخالفت دارند.
در تفسير عياشى از ابان بن تغلب نقل مى كند كه گفت : حضور حضرت ابى عبدالله (عليه السلام ) عرض كردم معناى (جعل الله الكعبه البيت الحرام قياما للناس ) چيست ؟ فرمود: كعبه را مايه قوام دين و دنياى مردم قرار داد.
مؤ لف : توضيح اين معنا در سابق گذشت .
سوره مائده ، آيه 100


قل لا يستوى الخبيث و الطيب و لو اعجبك كثره الخبيث فاتقوا الله ياولى الالباب لعلكم تفلحون (..1)



ترجمه آيه
بگو اى محمد هرگز پاك و ناپاك مساوى نيستند هر چند زيادى ناپاكان شما را به تعجب وا دارد، پس اى خردمندان از خدا بترسيد باشد كه رستگار شويد (..1).
بيان آيه
اين آيه سياقش نحوه اى است كه گويا منفرد و غير مربوط به ما قبل و ما بعد خود نازل شده و گويا زحمت ارتباط دادن آن به ما قبل و ما بعدش زحمتى بى نتيجه است ، آيه ايست مشتمل بر يك مثال كلى كه خداوند آن مثال را براى بيان خصوصيتى كه براى دين حق است در بين ساير اديان ، و رفتار مردم نسبت به دين حق و دين باطل بكار برده است ، و آن خصوصيت اين است كه اعتبار در هر جا با حق است ، و لو اينكه اهل حق و جمعيت آن كم و معدود باشند، و در برابر خير و سعادت بايد تسليم شد، هر چند بيشتر مردم مخصوصا اقويا از آن گريزان و روى گردان باشند، زيرا حق در احكام و نواميسش جز بر عقل سليم اعتماد ندارد، و حاشا كه عقل سليم مردم را جز به سوى صلاح مجتمعشان و جز به كارهايى كه جامعه را احكام و انتظام مى بخشد راهنمايى نمايد، خواه هواپرستان كه هميشه اكثريت را دارا هستند بخواهند يانخواهند، اين نظام كون است كه مى بينيم جز پيرو آراء حقه نيست ، و ذره اى بخاطر دلخواه هواپرستان از نظم خود صرفنظر نمى كند، آرى اگر حق دنبال هواهاى اين و آن را مى گرفت آسمان ها و زمين 217



قل لا يستوى الخبيث و الطيب و لو اعجبك كثره الخبيث



گويا مراد از يكسان نبودن (خبيث ) و (طيب ) (پليد و پاك ) اين است كه پاك بهتر از پليد است ، و چون گفتن اين حرف مثل گفتن : آنچه در جوى مى رود آب است ، مى باشد، از اين رو بايد گفت جمله مبنى بر كنايه است ، به اين بيان كه مقام و منزلت پاك به حسب طبع اولى و اقتضاى فطريش از ناپاك بالاتر است ، بطورى كه اگر عكس آن فرض شود و ناپاك براى بعضى از عوارض بهتر از پاك گردد لازمه اش اين است كه نخست مدارج كمال را يكى پس از ديگرى بپيمايد تا بحد خوبى پاك رسيده و محاذى و برابر او قرار بگيرد تا خوب شود، سپس از آن درجه هم بالاتر رفته و ما فوق خوبى پاك قرار بگيرد، تا خوب تر از پاك شود.
بنابراين براى نفى اين مطلب گفتن اينكه : خبيث و طيب يكسان نيستند، در انكار بهترى خبيث ابلغ و رساتر است ، از اينجا نيز معلوم مى شود براى چه نكته اى خبيث جلوتر از طيب ذكر شده است ، سياق كلام در اين آيه بيان اين جهت است كه زيادى و كثرت خبيث آنرا از طيب بهتر نمى كند، و چون در مقام بيان اين جهت است ، بايد اول خبيث را ذكر كند، و بفرمايد: بد مانند خوب نيست اگر چه خيلى هم زياد باشد، و اما اگر در چنين مقامى بفرمايد: طيب مانند خبيث نيست ، بايد دنبالش فرموده باشد: و لو طيب خيلى هم كمتر از خبيث باشد، (دقت بفرمائيد).
اين را هم بايد دانست كه پاكى و پليدى به هر معنائى كه باشد دو وصف حقيقى و دو واقعيت خارجى هستند براى اشياء، مانند طعام پاك و ناپاك ، و زمين پاك و ناپاك و امثال آن ، خداى تعالى هم آن دو را در امور مادى و واقعيت هاى خارجى بكار برده و مى فرمايد: (و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا) و نيز درباره روزى پاك فرموده :(و الطيبات من الرزق ) و اگر گاهى ديده مى شود كه اين دو كلمه در امور وضعى و اعتباريات قرار دادى بكار مى رود و مثلا گفته مى شود: حكم طيب يا خبيث ، خلق طيب يا خبيث ، اين در حقيقت استعمالى است مجازى و بنوعى عنايت .
در آيه مور بحث گر چه تقوا، يا عبارت است از انجام كارهلاى نيك و طيب يا ترك كارهاى زشت و خبيث ، ليكن اينكه جمله (فاتقوا الله ) را متفرع كرده است بر جمله (لا يستوى الخبيث و الطيب ) و اينكه مساءله يكسان نبودن خبيث و طيب را از مسلمات گرفته ، شاهد قوى و زنده ايست بر اينكه مراد از طيب و خبيث پاك و پليدهاى خارجى و حقيقى مى باشد، بنابراين ، دليل خيلى روشن است و كسى نمى تواند در آن خدشه كند، بخلاف اينكه اگر مراد از طيب و خبيث كارهاى نيك و بد بود كه در اين صورت دليل خيلى روشن نبود، زيرا هر طائفه و ملتى هر قدر هم منحرف باشند كار خود را خوب و اعمالى كه مخالف ميل و هواى نفس آنهاست بد مى پندارند،
منشاء قواعد دين ، خبيث يا طيب بودن اشياء عالم است و ملاك بهتر و برتر بودن ، طيببودن است نه بسيار بودن
بنابراين در اينجا مطلب مبنى است بر مطلب ديگرى كه خداى سبحان در موارد متعددى در كلام مجيد خود آنرا بيان فرمود، و آن مطلب اين است كه دين از احكام فطرت و نواميس خلقت است ، و چيزى را كه دين دعوت به آن مى كند همان زندگى طيب و پاكيره است ، و چيزى را كه از آن نهى مى كند همان زندگى آلوده و ناپاك است ، و خدا جز طيبات را حلال نكرده ، و جز خبائث را تحريم ننموده ، و لذا فرموده است : (فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ) و نيز فرموده (و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث ) و نيز فرموده : (قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ).
پس ما حصل كلام اين شد كه خداى تعالى در آيه مورد بحث لا يستوى الخبيث و الطيب و لو اعجبك كثره الخبيث )مثالى زده است براى بيان اينكه قواعد دين ناشى هستند از صفاتى تكوينى كه در اشياى عالم است ، از پاكيها و پليديها، كه بى شك در سعادت و شقاوت آدميان تاءثير تامى دارند، و فرقى در كم و زياد آنها از جهت اثر نيست ، خوبش خوب است اگر چه اندك باشد، و بدش بد است اگر چه بسيار باشد. چون چنين است هر شخص عاقلى كه پاكيها و پليديها را از هم تشخيص مى دهد و عقلش قدرت قضاوت اينكه پاك از ناپاك بهتر است ،
و اينكه واجب است كه در سعادت زندگى خويش بكوشد و خير را بر شر ترجيح دهد بايد از خداى تعالى ترسيده و راه او را سلوك كند، هيچگاه از اينكه اكثر مردم از راه خدا منحرفند مغرور نشود، و مانند آنان به كارهاى زشت و رذايل اخلاقى تن در ندهد، هوا و هوسهاى كشنده او را از پيروى حق باز ندارد، نه از راه فريبندگى مفتونش سازد، و نه از طريق تهديد زبونش كند، كه اگر در برابر اكثريت منحرف چنين استوار ايستاد اميد فلاح و رسيدن به سعادت انسانيت براى او هست .


فاتقوا الله يا اولى الالباب لعلكم تفلحون



اين جمله تفريع است بر مثالى كه در صدر آيه زده است ، و محصل معنى آن با رعايت اين جهت كه متعلق تقوا همان احكام شرعى است كه مبتنى بر پاكيها و ناپاكيهاى تكوينى است . چنين مى شود: هيچ عاقلى در اينكه رعايت پاكيها و اجتناب از ناپاكيها در سعادت و رستگارى آدمى تاءثير دارد شك نمى كند، از اين رو واجب است كه شما صاحبان عقل و بينش از خدا بترسيد و به شرايع دين او عمل كنيد تا شايد رستگار شوى
سوره مائده ،آيات 102 و 101


يا ايها الذين آمنوا لا تسلوا عن اشياء ان تبدلكم تسوكم و ان تسلوا عنها حين ينزل القرآن تبدلكم عفا الله عنها و الله غفورحليم (1.1) قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوابها كافرين (102)



ترجمه آيات
اى كسانى كه ايمان آورده ايد سؤ ال نكنيد از چيرهائى كه اگر ظاهر شود بر شما ناراحت مى شويد و اگر هنگام نزول قرآن از آنها بپرسيد معلوم مى شود بر شما و خداوند آنها را مى بخشد، و خداوند بخشنده و حليم است (101).
گروهى سؤ ال كرده اند پيش از شما از آنها و آنگاه صبح كردند در حاليكه به آن كافر شدند (102).
بيان آيات
اين دو آيه ظهورى در ارتباط به ما قبل خود ندارد و مضمونشان بى نياز از اتصال به كلام ديگرى است ، كه آن كلام چيزى را بيان نمايد كه خود اين دو آيه به تنهايى نتوانند آنرا افاده كنند، بنابراين هيچ حاجتى نيست به اينكه ما خود را مانند جمعى از مفسرين به زحمت انداخته و براى بر قرار كردن پيوند ما بين آن دو و آيات قبل يا بين آنها و اول سوره يا براى اينكه آندو را به غرضى كه در سراسر سوره است مربوط سازيم ، توجيهاتى بنماييم ، پس چه بهتر كه از معنا چشم پوشيده و بگذريم :
نهى از پرسش درباره امورى كه خداى تعالى دريچه علم به آنها را با اسباب عادىبسته است


يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبد لكم تسوكم ...



ابداء به معناى اظهار و ساء به معناى بد حال كرد و ضد سر است كه به معناى خوشحال كرد مى باشد. اين آيه مؤ منين را نهى مى كند از اينكه از چيرهايى سراغ بگيرند و مطالبى رابپرسند كه اگر برايشان آشكار شود ناراحت مى شوند، گر چه از بيان اينكه از چه كسى بپرسند ساكت است ، ليكن از اينكه بعدا مى فرمايد: (و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبد لكم ) و همچنين از اينكه در آيه بعد مى فرمايد: (قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين ) بدست مى آيد كه مقصود سؤ ال از رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم ) است ، و نيز گر چه در آيه روى سخن به مؤ منين عصر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و غرض ، نهى از سوالات معينى است ، ليكن از علتى كه از آيه براى نهى استفاده مى شود بدست مى آيد كه آيه ، سوالات غير مورد غرض را كه مشمول عفو خداوند شدند نيز شامل مى شود، و در نتيجه سؤ ال از هر چيزى كه خداى تعالى دريچه اطلاع از آن (با اسباب عادى ) را بروى بشر بسته است ممنوع شده است ، زيرا خطرى كه در سؤ ال از اينگونه امور است منحصر در سوالات اصحاب رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نيست ، پرسش از روز مرگ خود، مثلا و يا روز مرگ دوستان و عزيزان يا پرسش از زوال ملك و عزت ، هميشه مظنه هلاكت و بدبختى است ، و چه بسا همان جستجو و بدست آوردن مطلب خود باعث هلاكت و بدبختى شود، آرى نظامى كه خداى تعالى زندگى بشر بلكه جميع عالم كون را به آن نظام منتظم ساخته نظامى است حكيمانه ، و از روى حكمت است كه امورى را براى آدميان آشكار و امور ديگرى را نهان داشته است ، و دست و پا كردن براى اخفاى آنچه ظاهر و اظهار آنچه مخفى است باعث اختلال نظامى است كه گسترده شده است ، مثلا حيات انسانى كه يكى از موجودات عالم است ، پديده نظامى است كه آن نظام از تركيب قوا و اعضا و اركانى بوجود آمده ، كه اگر يكى از آن اعضا و اركان كم و زياد مى شد آن نظام موجود نمى شد، و در نتيجه آن حيات بطور كامل تحقق نيافته و اجزاى زيادى را فاقد مى شد، و همچنين اگر اجزاى ديگر آن كم و زياد شود همان اثر را دارد تا آنجا كه يكباره باعث بطلان حقيقت يا كمال حيات بشود.
آيه شريفه از دو جهت ابهام دارد، يكى از جهت شخص مورد سؤ ال كه گذشت ، يكى هم از جهت سنخ مطالبى كه از سؤ ال از آنها نهى فرموده ، و همين قدر فرموده سوالاتى است كه جواب صحيح آن باعث ناراحتى و نگرانى است ، و شكى در اين نيست كه جمله (ان تبد لكم تسوكم وصفى ) است براى كلمه اشياء و چون جمله ، جمله ايست شرطيه و دلالت دارد بر وقوع جزا در تقدير،
وقوع شرط و لازمه آن اين است كه اين اشيا چيرهايى باشد كه اطلاع بر آنها مايه نگرانى است ، از اين رو جستجوى از آنها در حقيقت درد سر براى خود خريدن است ، بنابراينممكن است كسى اشكال كند و بگويد مگر هيچ عاقلى بدون جهت براى خود نگرانى را مى خرد كه اين آيه از آن نهى مى كند؟ خوب بود مى فرمود: از مطالبى نپرسيد كه در آنها چيرهايى است كه اگر برملا شود شما را نگران مى كند. و يا مى فرمود: نپرسيد از چيرهايى كه ايمن نيستند از اينكه روشن شدنش شما را ناراحت كند. زيرا اگر به يكى از اين دو تعبير مى فرمود بى اشكال تر بود.
جواب هائى كه در مورد ابهام و اشكال در آهى 6 (لا تساءلوا عن اشياء...) داده شدهاست
از جواب هاى عجيبى كه به اين اشكال داده شده يكى اين است كه آيه شريفه نمى خواهد بگويد از سوالاتى كه مى دانيد و يقين داريد جوابش شما را نگران مى كند بپرهيزيد تا اشكال شود به اينكه اين معنا چيزى نيست كه محتاج به سفارش و نهى باشد، بلكه مى خواهد بگويد از سوالاتى كه احتمال چنين محذورى را در آن مى دهيد بپرهيزيد، براى اينكه لفظ: (ان ) در ادبيات عربى كلمه ايست كه قطع به وقوع را نمى رساند، و چون جزا هم در قاطعيت و احتمالى بودنش تابع شرط است ،
بنابراين جزا مترتب است بر احتمال شرط، نه يقين به شرط، پس معناى آيه اين است كه : احتمال اينكه جواب مايه نگرانى باشد كافى است براى اينكه مردم از اينگونه سوالات خوددارى كنند. اين بود ماحصل آن جواب عجيب .
و چه اشتباه بزرگى است كه گوينده آن كرده ، خوب بود مى فهميديم كدام قانون از قوانين عربيت مقرر كرده است كه شرط مقطوع الوقوع نباشد؟! و چون جزا هم تابع آنست پس افاده قطع نمى كند و آيا گفتن اينكه : اگر به منزلم آيى من احترامت مى كنم ، افاده قطع به اكرام من را در زمينه آمدن شما نمى كند؟! و آيا من كه اين وعده را مى دهم در اين وعده شوخى مى كنم ؟! علاوه اين جواب وقتى صحيح است كه آيه بخواهد نهى از سؤ الى بكند كه احتمال مزبور در آن برود، و حال آنكه آيه صورت قطع به آن را مى فرمايد. پس ‍ اشكال به حال خود باقى و اين جواب صحيح نيست .
نظير اين جواب در بطلان جواب ديگرى است كه از اين اشكال داده شده ، و بيانش بنا بر بعضى از نقل ها اين است كه مراد از اينكه فرمود: اشيايى كه اگر برايتان كشف شود نگران مى شويد، مغيباتى است از قبيل تعيين روز مرگ و عواقب امور، و جريان خير و شر و امثال آن ، كه چه بسا مردم هوسران به هواى اطلاع از آن مى افتند، و حال آنكه اطلاع از آن عادتا خالى از نگرانى و تشويش براى انسان نيست و معلوم است كه جواب صحيح از پرسش از اينكه ، چند سال ديگر مثلا از عمر من مانده ؟ و يا سبب مرگ من چيست ؟ عاقبتم خير است يا شر؟
و يا پدر من كه من نطفه اى از اويم كيست ؟ و امثال آن ، از سوالاتى كه در جاهليت فراوان بوده چه تشويش و اضطرابى در دل مى اندازد، چون اين امور امورى است كه هميشه جواب صحيح آن مطابق ميل آدمى اتفاق نمى افتد، و غالبا باعث اندوه مى شود، چه اطمينانى هست از اينكه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در جواب از اينگونه مطالب خبر خوشى دهد؟ ممكن است خبرى كه مى دهد ناراحت كننده و ناخوش باشد، آنوقت جز اينكه حس خودخواهى و عصبيت ، سائل را وادار به تكذيب رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كند چه فائده ديگرى دارد؟ چنانكه قرآن كريم در ذيل همين آيه به اين جهت اشاره كرده و مى فرمايد: (قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين ) اين بود جواب دومى كه از اشكال داده شده است .
و اين جواب گر چه در بدو نظر جوابى سالم از خدشه بنظر مى رسد، ليكن با جمله : (و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبدلكم ) نمى سازد، چه اينكه بگوييم مفاد اين جمله تجويز اينگونه سوالات در حين نزول قرآن است ، و چه اينكه بگوييم بر عكس ، مفادش ‍ تشديد نهى است از آن سوالات ، و اينطور توجيه كنيم كه در غير آن حال رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرصت اين را دارد كه رعايت حال سائل را كرده و جواب ندهد، و اما در حين نزول قرآن كه همه حجاب ها بر طرف شده و همه حقايق بر آن جناب مكشوف گشته در آن حال بيشتر بايد از اينگونه سوالات پرهيز نمايند.
ناسازگارى اين جواب با جمله مزبور در صورتى كه مفاد آيه تجويز باشد از اين جهت است كه سؤ ال از اينگونه مطالب چون بحسب طبع داراى مفسده است از اين رو معنا ندارد كه در حال نزول قرآن جايز شود، و اما در صورتى كه مفاد آيه تشديد در نهى باشد، آن نيز از اين جهت است كه درست است حال نزول وحى حال كشف حقايق است ، ليكن حال كشف هر حقيقتى نيست ، بلكه در آن حال حقايقى كشف مى شود كه مربوط به معارف الهى و شريعتها و احكام دين و امثال آن باشد، نه از اينكه مثلا فلان گوساله در شكم مادرش نر است يا ماده و امثال آن از مطالبى كه قرآن كريم اجل از آن است كه در خلال آياتش جواب از آنها را هم مندرج كند؟ پس ‍ هيچ حاجت نيست به اينكه خداى تعالى نسبت به خصوص حال نزول قرآن بفرمايد: (و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبدلكم ) پس اين جواب هم جواب صحيحى نيست .
مراد از (اشياء) كه در آيه شريفه سؤ ال از آنها ممنوع شده ، جزئيات مربوط بهاحكام دين است
بهتر از همه همان جوابى است كه بعضى هم داده اند به اينكه آيه دومى يعنى (قد سالها قوم من قبلكم ...) و همچنين جمله (و ان تسئلوا) دلالت دارد بر اينكه سوالات ، سوالاتى بوده مربوط به خرده ريزهاى احكام دين ، و چيرهايى كه تفحص و كاوش در آنها جز دشوار كردن دين و سنگين كردن بار تكليف نتيجه ديگرى ندارد، مانند سوالاتى كه بنى اسرائيل درباره خصوصيات گاوى كه مامور به ذبح آن شده بودند مى كردند، و در نتيجه اينقدر آن گاو را محدود و مشخص كردند تا منحصر شد به يك گاو، و مجبور شدند به قيمت گزافى خريدارى كنند. مقصود از اشياء همين مطالب است نه امور غيبى .
و اما اينكه فرمود: (عفا الله عنها) ظاهرش اين است كه جمله ايست مستقل : و در مقام تعليل نهى در (لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسوكم ) مى باشد نه اينكه وصف باشد براى اشيا و كلام پس و پيش و تقدير آن چنين باشد: (لا تسئلوا عن اشياء عفا الله عنها ان تبدلكم تسوكم ) چنانكه بعضى توهم كرده اند، زيرا خود اين تعبير يعنى متعدى ساختن عفو را به لفظ (عن ) بهترين شاهد است بر اينكه مراد از اشياى مذكور همان امورى است كه مربوط به شرايع و احكام است ، زيرا اگر مراد از اشياء امور تكوينى بود جا داشت بلكه واجب بود بفرمايد: (عفا الله ) به هر حال تعليل به عفو مى فهماند كه مراد از كلمه اشيا خصوصياتى است راجع به احكام ، و شرايع و قيود و شرايطى است راجع به متعلقات آنها، و اينكه اگر اسمى از آن نبرده نه از روى غفلت و يا سهل انگارى بوده ، بلكه منظور خداى سبحان ، تخفيف بر بندگان و تسهيل امر بر آنان بوده ، چنانكه در همين آيه اشاره به اين معنا كرده و فرموده : (و الله غفور حليم ) بنابراين ، ساختن و پرداختن سوالاتى از پيش خود در حقيقت خود را بيهوده به زحمت انداختن و در ديندارى كار را بر خود تنگ گرفتن است ، و البته اين باعث بد حالى و اندوه مى شود، چون در حقيقت اينگونه سوالات رد عفو پروردگار و نپذيرفتن آن است ، با اينكه خداى تعالى جز تسهيل امر و تخفيف در تكليف بندگان و تحكيم صفت مغفرت و حلم خود غرض ديگرى از آن ندارد.
پس برگشت مفاد (لا تسئلوا عن اشياء...) به مثل اين است كه كسى بگويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از چيرهايى كه شريعت او از آنها ساكت است و خدا هم از روى عفو و تسهيل و تخفيف بر بندگان متعرض بيان آنها نشده سؤ ال مكنيد، زيرا آنها خصوصياتى هستند كه سؤ ال از آنها در حين نزول قرآن - يعنى ساعتى كه هر چه از احكام دين در آن ساعت سؤ ال شود - بيانش نازل مى شود و باعث بد حالى و اندوهتان مى گردد.
پس از آنچه گذشت بدست آمد كه اولا جمله (و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبدلكم ) همانطورى كه بيان شد نهى قبلى را تتميم مى كند نه اينكه نهى را از سوالات در حين نزول قرآن بردارد، كما اينكه بعضى توهم
و ثانيا جمله (عفا الله عنها) جمله ايست مستقل و در مقام تعليل نهى از سؤ ال ،بنابراين با اينكه بحسب تركيب كلامى وصف نيست و ليكن نقش وصف را ايفا مى كند، و ثالثا وجه اينكه در آخر كلام فرمود (و الله غفور حليم ) با اينكه كلام مشتمل بر نهى است و جا ندارد در اينگونه مقامات امثال (غفور) و (حليم ) بكار برده شود. اين است كه اگر نهى فرمود از سوالات كذايى از باب رحمت و عفو و مغفرت بود، در حقيقت برگشت اين دو اسم به مفاد عفوى است كه در (عفا الله عنها) است ، نه به نهى كه در آيه است .


قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين



كلمه سؤ ال هم به خودى خود متعدى مى شود و هم بوسيله لفظ (عن )، هم گفته مى شود سؤ ال كرد آنرا و هم سؤ ال كرد از آن ، كلمه (ثم ) تراخى و بعديت بحسب ترتيب را مى رساند نه بحسب زمان ، حرف (با) در (بها) متعلق است به كافرين چون سياق آيه نهى از سؤ الهائى است كه مربوط باشد به متعلقات احكام و قيود شرايع كه از آنها در موقع تشريع احكام اسمى برده نشده است ، بنابراين معناى (كفر) در اينجا كفر به احكام است ، چون اين سوالات مستلزم دشواريهائى است در دين ، بقسمى كه نفوس ‍ را از دين گريزان و موجب كفر آنها مى شود، احتمال هم دارد كه (با) در (بها) براى سببيت باشد، و ليكن بعيد است .
آيه شريفه گر چه از آن قومى كه قبل از اسلام در اثر اينگونه سوالات كافر شدند اسمى نبرده ، و معلوم نكرده كه آنها چه كسانى و امت چه پيغمبرى بوده اند، و ليكن داستانهائى در قرآن كريم هست كه مى توان آنرا با اقوامى تطبيق نمود، مانند داستان مائده كه از داستانهاى ملت نصارا است و همچنين داستانهاى ديگرى از قوم موسى (عليه السلام ) و ديگران .
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيه : (لا تساءلوا عن اشياء...) و مذمت سؤال كردن بسيار و بيجا)
در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابوالشيخ و ابن مردويه از ابى هريره نقل كرده اند كه گفت : روزى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) براى ما خطبه خواند و فرمود: (ايها الناس ) خداوند حج را بر شما واجب كرده ، عكاشه بن محصن اسدى از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد: يا رسول الله ! آيا همه ساله بر ما واجب است ؟ فرمود: اگر بگويم آرى همه ساله واجب مى شود و اگر واجب شد و شما انجام نداديد گمراه خواهيد شد. پس چيزى كه از من صادر نشده شما به زبان نياوريد و از آن نپرسيد و همانطورى كه خدا و رسولش از آن ساكتند شما نيز سكوت كنيد، زيرا مردانى كه قبل از شما بودند و هلاك شدند هلاكتشان از همين جهت بود كه زياد نزد پيغمبر خود آمد و شد مى كردند، و مرتبا از او چيز مى پرسيدند، و همين باعث شد بار تكليف بر آنان دشوار شده و ريسمان از زير بار دين كشيده و يكباره گمراه شدند، آنگاه دنبال فرمايش رسول الله (صلى الله عليه و آله ) اين آيه نازل شد: (يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسوكم ...).
مؤ لف : اين داستان را عده اى از راويان خبر از ابى هريره و ابى امامه و ديگران نقل كرده اند، و در كتب اماميه از قبيل مجمع البيان و غيره نيز روايت شده است . اين روايت با بيانى كه ما سابقا گذرانديم و گفتيم : مراد از اشياء جزئيات احكام دين است نه امور غيبى ، بخوبى تطبيق دارد.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از سدى نقل مى كنند كه در تفسير آيه شريفه (يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم ...) گفته است روزى از روزها رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ناراحت شد و در همان حال به خطبه ايستاد و فرمود: تا مى توانيد از من پرسش كنيد، زيرا هيچ سؤ الى از شما نيست مگر اينكه من شما را به جوابش خبر مى دهم ، مردى از قريش از قبيله بنى سهم بنام عبدالله بن حذاقه كه مردم در اينكه پدرش كيست حرفها داشتند برخاست و عرض كرد: يا رسول الله پدر من كيست ؟
حضرت فرمود: پدرت فلانى است ، (و همان پدر معروفش را نام بردند) عمر بر خاست و پاى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را بوسيده و عرض كرد يا رسول الله از پروردگارى خدا و رسالت تو و پيشوائى قرآن خوشنود شديم ، و خيلى معذرت مى خواهم اميدوارم عفو بفرمائيد، خدا از تو عفو كند همچنان پوزش مى طلبيد تا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) راضى شد، در همين روز بود كه حضرت فرمود: (الولد للفراش و للعاهر الحجر) و نيز در همين روز بود كه آيه : (قد سالها قوم من قبلكم ) نازل شد.
مؤ لف : اين روايت به طرق زياد و به بيانات مختلفى نقل شده و با بيانى كه ما در سابق براى آيه كرديم قابل انطباق نيست .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و حاكم همين روايت را از ثعلبه الخشنى نقل كرده اند، البته حاكم آن را صحيح دانسته است . خشنى مى گويد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) سپس فرمود: بدرستى خداى تعالى حدودى را تحديد فرموده ، شما مبادا از آن تجاوز كنيد، واجباتى بر شما واجب كرده ، مبادا كه آنها را ترك نموده و ضايع كنيد، حرام هايى را بر شما حرام كرده زنهار از اينكه حرمت خداى را نگهدارى نكرده و آنها را مرتكب شويد، و نيز نسبت به احكامى سكوت كرده و شما را نه از روى فراموشى بلكه از روى رحمت به آن تكليف نفرموده زنهار متعرض آنها نشويد.
در مجمع البيان و صافى از امام على بن ابى طالب (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: خداوند بر شما واجب كرده است واجباتى را مبادا ضايعش بگذاريد، و تحديد كرده است حدودى را مبادا از آن تجاوز كنيد، و نهى كرده است از امورى مبادا حرمت خداى را در آنها رعايت نكنيد، و سكوت كرده است از امورى با اينكه سكوتش از روى فراموشى نبوده . مبادا در اثر جستجوى از آنها خود را به زحمت اندازيد. و
و در كافى به سند خود از ابى الجارود نقل مى كند كه گفت : امام ابى جعفر (عليه السلام ) فرمود هر وقت براى شما حديث مى گويم از من بپرسيد كه مستند آن كدام يك از آيات قرآنى است ، تا من حديث را براى شما با آيات تطبيق كنم ، آنگاه در ضمن فرمايشاتش ‍ فرمود رسول الله از قيل و قال و اسراف مال و زيادى سؤ ال نهى فرمود، كسى بر حسب دستور قبلى از آن جناب پرسيد اين فرمايشات رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) در كجاى قرآن هست حضرت فرمود: خداى تعالى درباره قيل و قال فرموده : (لا خير فى كثير من نجواهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بين الناس ) و درباره ضايع نكردن مال فرموده : (و لا توتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما) و درباره سوالات زيادى فرموده : لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسوكم .
و در تفسير عياشى از احمد بن محمد نقل مى كند كه گفت : امام ابى الحسن على بن موسى الرضا(عليه الصلوه والسلام ) مرقومه اى به من نوشته در آخر آن مرقوم فرموده بود: مگر جز اين است كه شما از پرسش زياد نهى شده ايد؟ چرا پس از اين نهى منتهى نشده و در مقام اطاعت آن نيستيد؟! بر شما باد كه از اين عمل زشت دست برداريد، و اينقدر پيرامون سوالات بيجا نگرديد، و بدانيد اگر كسانى كه قبل از شما بودند هلاك شدند هلاكتشان از جهت همين پرسشهاى زياد بوده ، و خدا هم مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء) تا آنجا كه فرموده : (كافرين ).
سوره مائده ، آيات 104 و 103


ما جعل الله من بحيره و لا سائبه و لا وصيله و لا حام و لكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب و اكثرهم لا يعقلون (3.1) و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آباءنا اولو كان آباوهم لا يعلمون شيا و لا يهتدون (4.1)



ترجمه آيات
خداوند براى بحيره و سائبه و وصيله و حام حكمى مقرر نفرموده و ليكن كافران بر خداوند دروغ بستند و اكثر آنان تعقل نمى كنند (3.1).
و زمانى كه گفته مى شود كه روى آوريد به آنچه خدا نازل كرده و به رسول ، گويند كافى است ما را روشى كه پدرانمان را بر آن يافتيم اگر چه پدرانشان چيزى نمى دانستند و هدايت نمى پذيرفتند (4.1).
بيان آيات


ما جعل الله من بحيره و لا سائبه و لا وصيله و لا حام ...



اينها اصناف چهارگانه انعامى هستند كه مردمان جاهليت براى آنها احتراماتى قائل بوده اند، و به همين منظور احكامى براى آنها جعل كرده بودند، اينك در اين آيه شريفه خداى تعالى مى فرمايد: اين احكام از ناحيه من نيست ، پس در حقيقت اين نفى ، نفى خود آن انعام نيست ، بلكه نفى احكام و اوصاف آنها است ، و گرنه ذات آنها از نظر اينكه مخلوق خدا و منسوب به اوست ، بلكه اوصافشان هم از نظر اينكه اوصافند و بس (نه از جهت اينكه موضوع اينگونه احكام غلط شده اند) مخلوق و منسوب به خدايند، الا اينكه اين اوصاف چون داراى دو جهت هستند از يك جهت منسوب به خدا و از جهت ديگر موضوع احكام جاهليتند، از اين رو بايد مراد از نفى اين چهار صنف نفى همين صفات باشد نه ذوات ، بنابراين برگشت نفى تشريع (بحيره ) و آن ديگران به نفى مشروعيت احكامى است كه به آنها نسبت داده مى شده ، و در بين مردم آن عصر معروف بوده .
معناى (بحيره )، (سائبه )، (وصيله ) و (حامى ) چهار قسم حيواناتى كه درجاهليت احكام خاصى داشتند
و اين اصناف چهارگانه از انعام گر چه در معناى اسمائشان اختلاف شده است و نتيجتا تشخيص احكام هر كدام هم همانطورى كه خواهيد ديد مختلف شده است ، ليكن چيزى كه مسلم است اين است كه نظر واضع آنها در احكامى كه براى انعام چهارگانه جعل نموده يك نحوه احترامى است براى آنها، يا واضع خواسته است رعايت حال آنها را كرده تا حدى آنها را آزادى دهد. سه صنف از اين چهار صنف يعنى (بحيره )، (سائبه ) و (حامى ) از جنس شتر و يك صنف آن يعنى (وصيله ) از جنس گوسفند است .
اما (بحيره ): در مجمع البيان از زجاج نقل كرده كه او گفته است بحيره ماده شترى بوده كه پنج شكم زائيده باشد، و شكم پنجم آن نر باشد. و چون رسم چنين بوده كه گوشهاى اين بچه شتر را پاره كرده و شكاف فراخى به آن مى دادند از اين جهت آنرا بحيره مى ناميده اند. و نيز رسمشان اين بوده كه بر پشت آن سوار نمى شدند، و آنرا نمى كشتند، و از باب احترام از هيچ آب و علفى منعش ‍ نمى نمودند و پيادگان هر چه هم خسته مى شدند بر پشت آن سوار نمى شدند.
از ابن عباس نقل شده كه گفته است : رسم عرب اين بود اگر ماده شترى پنج شكم مى زاييد، شكم پنجمش اگر نر بود آنرا مى كشتند و همگى از مرد و زن از گوشتش مى خوردند، و اما اگر ماده بود گوشش را مى شكافتند و اين همان بحيره است ، و اگر هم آن را مى كشتند مو و كرك آنرا از پوستش نمى كندند، و در هنگام كشتن هم اسم خداى را بر آن نمى بردند، و بار بر پشتش نمى بستند، چشيدن شير آنرا و همچنين ساير انتفاعات آنرا بر زنان حرام شمرده و همه انتفاعات از زنده آنرا مخصوص مردان مى دانستند ولى خوردن گوشت آنرا براى هر دو طايفه تجويز مى كردند: و نيز از محمد بن اسحاق نقل شده كه گفته : بحيره ماده شترى است كه از سائبه تولد يافته باشد.
اما (سائبه ): در مجمع البيان از زجاج و علقمه نقل مى كند كه (سائبه )عبارت از شترانى بوده كه خود بدست خود به سبب نذر آنرا - مانند بحيره - از كار معاف مى كرده اند، مثلا نذر مى كردند: اگر مسافرم بسلامت برگردد و يا مريضم بهبودى حاصل كند فلان ماده شترم سائبه باشد، يعنى مانند بحيره از آن انتفاع نبرم ، و او را از هيچ آب و علفى باز ندارم .
و از ابن عباس و ابن مسعود نقل مى كند كه گفته اند: سائبه شترانى بوده اند كه در راه خشنودى و جلب رضايت بت ها و بمنظور تقرب به آنها آزاد مى شده اند، و سائبه و هر چيز ديگرى كه براى بت نذر مى شده آنرا به خدام بتكده مى داده اند، آنها نيز شير آن شتران و ساير منافع نذورات را به مصرف ابن السبيل ها و ساير فقرا مى رسانيدند.
و از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه گفته است : سائبه ماده شترى را مى گفته اند كه ده شكم پى در پى ماده شتر بياورد، چنين شترى محترم مى شده ديگر بر پشتش سوار نمى شدند و اگر كشته مى شد كرك و پشمش را از پوستش نمى كندند و اگر زنده مى ماند از شيرش جز مهمانان كسى نمى نوشيد و هر چه هم بعد از آن مى زائيد اگر ماده بود گوشش را پاره كرده و همراه مادرش آزادش ‍ مى كردند، مادر را سائبه و اين بچه را بحيره مى گفته اند.
و اما (وصيله ): در مجمع البيان از زجاج نقل مى كند كه گفته است : وصيله از جنس گوسفند است نه شتر، رسم مردم جاهليت چنان بود كه هر گاه گوسفندى بره ماده مى زاييد آنرا نگه مى داشتند و اگر نر مى زاييد آنرا وقف براى بت هاى خود مى كردند. و هر گاه دوقلو ميزاييد و يكى از آن دو نر و ديگرى ماده بود ديگر بره نر را براى بت ها قربانى نمى كردند و مى گفتند بره ماده به برادرش متصل است و هر دو را براى خود نگه مى داشتند.
و از ابن مسعود و مقاتل نقل مى كند كه در معناى وصيله گفته اند: در عرب رسم چنان بود كه اگر بزى هفت شكم ميزاييد و هفتميش بز نر بود آنرا در راه خدايان خود مى كشتند و گوشتش را تنها براى مردان حلال مى دانستند و اگر بز ماده بود آنرا قاطى گوسفندان نموده و ذبح نمى كردند، و اما اگر شكم هفتم دوقلو، يكى نر و يكى ماده مى زاييد مى گفتند: خواهر با برادر خود در احترام وصلت كرد، يعنى آنرا نيز نبايد كشت ، و بايد حرمتش را نگه داشته و منافعش را از شير و غيره اختصاص به مردان داد، و به اعتبار اين وصلت آنرا وصيله مى ناميدند.
و از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه در معناى وصيله گفته است : وصيله گوسفندى را مى گفته اند كه در پنج شكم ده بره ماده بزايد، و در بين ، هيچ بره نرى فاصله نشود، و آنرا به همين اعتبار كه ده نتاج ماده پى در پى زاييده و نتاج نرى فاصله نشده وصيله مى ناميدند، يعنى اين گوسفند بين ده نتاج ماده وصل كرده است . آنگاه بعد از آن هر چه مى زاييد آنرا بر زنان حرام مى دانستند.
و اما (حامى ): باز در مجمع البيان از ابن عباس و ابن مسعود نقل مى كند كه گفته اند: حامى عبارتست از شتر نر، عرب را رسم چنين بوده كه اگر ماده شترى از صلب و نطفه شتر نرى ده شكم بچه مى آورده آن شتر را مبارك مى شمرده ، و پشتش را محترم دانسته و بر آن بار نمى نهاده و سوارش نمى شده اند، و از هيچ آب و علفى منعش نمى كردند. ابى عبيده و زجاج در معناى حامى همين وجه را اختيار كرده اند. و از فراء نقل مى كند كه گفته است : حامى شتر فحلى را مى گفته اند كه تا دوران بلوغ فرزند زاده خود زنده مانده و بر آن پريده آبستنش سازد، به چنين شترى مى گفته اند: (حمى ظهره ) يعنى پشتش مصون شد، ديگر نبايد بر آن سوار شد.
و اين كلمات گر چه همانطورى كه ديديد در معانيشان اختلاف شده است ، الا اينكه احتمال قوى مى رود اين اختلاف ناشى از اختلاف در سليقه هاى اقوام و قبائل بوده باشد، بنابراين همه اين معانى صحيح است ، و نظير اين اختلاف در سنت هاى جارى بين اقوام وحشى بسيار ديده مى شود.
خداى تعالى منزه است از تشريع احكامى خرافى كه مردم خرافى براى بعضىحيوانات جعل كرده اند
و به هر تقدير آيه شريفه در اين مقام است كه خداى تعالى را منزه از جعل چنين احكامى كرده و اينگونه احكامى را كه مردم خرافى از پيش خود براى اين چهار صنف از انعام تراشيده و به خدا نسبتش مى دادند از خداى متعال سلب نمايد، بدليل اينكه اولا مى فرمايد:(ما جعل الله ...) يعنى خدا چنين جعلى نكرده ، و ثانيا مى فرمايد: (و لكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب ... - يعنى و ليكن كسانى كه كافر شدند بر خدا افتراء مى بندند) و از همين جهت مى توان گفت جمله (و لكن الذين كفروا...) بمنزله جوابى است براى سؤ ال مقدر، گويا وقتى خداى تعالى فرمود: (ما جعل الله ) كسى مى پرسد اگر اين احكام را كه كفار مدعى هستند كه از خداست ، و خداى متعال آنرا جعل نكرده پس از كجا درست شده است ؟ در پاسخ از اين سؤ ال فرضى جواب مى دهد اين احكام افتراى دروغى كفار است به خداى تعالى ، آنگاه براى مزيد بيان فرموده است : (و اكثرهم لا يعقلون ) يعنى اينان خود در افتراهاى خود اختلاف دارند، و اين اختلاف خود سند نادانى آنها است و بيشتر آنان كه اين احكام را به خدا نسبت مى دهند نمى دانند كه اين عملشان افترا است ، و جماعت كمى از آنان حق را مى دانند و دانسته و فهميده افترا مى بندند كه پيشوايان و زمامداران معاند باشند.
تقليد، به معناى رجوع جاهل به عالم ، صحيح و عقلائى است ولى تقليدجاهل از جاهلى ديگر غلط است


و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله ...



next page

fehrest page

back page