تفسير الميزان جلد ۸
سوره اعراف

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۴ -


پس جميع احكام عقليى كه ما داريم چه احكام نظريى كه عقل در آن به ضرورت و امكان حكم مى كند و چه احكام عملى و حسن و قبحى كه عقل از نظر مصالح و مفاسد حكم به آن مى كند همه از فعل خداى تعالى اتخاذ شده است . و با اين حال آيا اين از معتزله لغزش و جرم نيست كه عقل خود را حاكم بر خداى تعالى نموده و اطلاق ذات غير متناهى او را محدود و محكوم به احكام آن كه از محدودات و مقيدات اتخاذ شده بنمايند؟ و آيا اين گناه بزرگى نيست كه با عقل خود قوانينى وضع نمايند و خداى تعالى را محكوم به آن نموده بگويند: بر خداوند واجب است كه چنين كند، و حرام است كه چنان كند؟ و يا آنكه بگويند: فلان عمل از خداوند پسنديده و يا ناپسند است ؟ عقل نظرى را حاكم بر خدا كردن خدا را محدود كردن است ، و محدوديت مساوق با معلوليت است ، زيرا حد غير از محدود است ، و ممكن نيست كسى خودش نقشه ريزى و تحديد حدود ذات خود كند. پس لازمه حرف معتزله اين است كه مافوق خداى تعالى كسى باشد كه او را محدود به حدودى كرده باشد و عقل عملى را هم حاكم بر خداى تعالى كردن خداى را ناقص ‍ دانستن است زيرا ناقص است كه به خاطر استكمال و جبران نواقص خود مجبور است به قوانين و سنن اعتبارى تن در دهد - دقت فرماييد -.
اشكالاتى كه بر راءى اشاعره در احكام نظرىعقل وارد است
لغزش بزرگ ديگر، گفتار اشاعره است كه عقل را در تشخيص افعال خداى تعالى از كار انداخته و احكام نظرى و عملى آن را بى اعتبار دانسته اند. آرى ، اشاعره در مرحله نظريات ، قوانين كليى از مشاهده افعال خداى تعالى استخراج نموده از آن قوانين پى به وجود پروردگار برده و وجودش را بدليل آن قوانين اثبات كرده اند، و ليكن پس از فراغت از اثبات خداى تعالى برگشته احكام ضرورى عقل را ابطال نموده اند، و چنين استدلال كرده اند كه عقل كوچكتر از آن است كه به ساحت قدس ربوبى راه يافته و به كنه ذات و خصوصيات صفاتش احاطه پيدا كند، در اثر اين اشتباه بوده كه گفته اند: خداى تعالى به ذات خود فاعل نيست ، بلكه به اراده فعليه اش فاعل است و فعل و ترك نسبت به او يكسان است ، و در كارهاى او غرض و نتيجه اى نيست ، و خير و شر همه مستند به او است . غافل از اينكه اگر بنا باشد احكام عقلى را در خصوصيات افعال خدا و سنن و نواميسى كه در نظام خلقت جارى ساخته ابطال كنيم در كشف اصل وجود او نيز ابطال كرده ايم ، زيرا اگر احكام عقلى در اينجا معتبر نباشد بايد در آنجا نيز معتبر نباشد و اگر در آنجا معتبر است در اينجا چرا معتبر نباشد؟ چطور شد كه عقل در استخراج قوانين كلى عالم و پى بردن از آن قوانين به وجود خداى تعالى حجت است ، و ليكن در تشخيص خصوصيات افعال خدا حجت نيست ؟.
از اين اشكال مهم تر اينكه اگر عقل از تشخيص خصوصيات افعال خدا عاجز باشد پس احكام و قوانينى هم كه از خارج انتزاع مى كند با خارج مطابقت ندارد، و اين همان سفسطه اى است كه مستلزم بطلان علم و خروج از فطرت انسانيت است ، زيرا معناى اينكه يكى از افعال و يا صفات خداى تعالى مخالف با احكام عقلى باشد اين است كه اين احكام با خارج (فعل خدا) مطابقت نداشته باشد، و وقتى ممكن باشد يكى از احكام ضرورى عقلى با خارج مطابقت نكند احتمال عدم مطابقت در ساير احكام عقلى نيز وجود دارد، و با چنين احتمالى ديگر براى بشر علمى باقى نمى ماند، زيرا در بديهى ترين احكام عقلى احتمال خلاف راه دارد، و اين همان سفسطه است .
اين بود اشكالاتى كه بر راءى اشاعره در احكام نظرى عقل وارد است .
جريان احكام عقلى عملى در افعال خداى تعالى  
و اما در احكام عملى عقل - بايد دانست كه اين احكام همانطورى كه مكرر گفته ايم مخترعاتى هستند ذهنى كه انسان آنها را به منظور رسيدن به مقاصد كمالى و سعادت زندگى خود وضع كرده است ، در نتيجه هر عملى را كه با سعادت زندگى او مطابقت و سازگارى دارد به وصف (خوب و پسنديده ) توصيف نموده اجتماع را هم به انجام آن امر تشويق مى كند. و هر كدام را كه مخالف با سعادت زندگى او بوده به وصف (زشت و ناپسند) توصيف كرده جامعه را از ارتكاب آن نهى و تحذير مى نمايد. پس آن نتيجه اى كه بشر را مجبور به وضع اين اوامر و نواهى و تشويق و تحذيرها و تقنين اين احكام و اعتبار خوب و بد كارها ساخته همان مصالحى است كه چشم پوشى از آن برايش ممكن نبوده است .
با اين حال فرض اينكه عقل احكامى تشريعى داشته باشد كه در متعلق آن هيچ حسن و مصلحتى وجود نداشته باشد فرضى است متناقض الاطراف و غير قابل تصور، و وقتى فرض وجود چنين حكم عقلى غلط باشد فرض اين گونه احكام شرعى نيز غلط خواهد بود، براى اينكه احكامى هم كه خداى تعالى تشريع مى كند با احكامى كه ما در بين خود تشريع مى كنيم سنخا متحدند، وجوب و حرمت ، امر و نهى وعد و وعيد خداى تعالى نيز مانند وجوب و حرمت ، امر و نهى و وعد و وعيد ما اعتبارى و عناوينى است ادعايى ، با اين تفاوت كه چون (ادعا عبارت است از خطاى در ذهن ) و ساحت مقدس خداى تعالى از آن منزه است از اين جهت اين عناوين از خداى تعالى قائم است به ظرف اجتماع ، همچنانكه تمنا و اميد از آنجايى كه به معناى واقعيش از خداى تعالى سر نمى زند قائم به مورد مخاطب و در حقيقت از قبيل حرف زدن با كودك به زبان كودكانه است .
و ليكن در اين كه صدور اين عناوين از خداى تعالى بخاطر اغراض و نتايجى است هيچ فرقى با صدور آن از خود ما ندارد و عينا مانند احكام خود ما متعلق به انسان اجتماعى و اجتماع مترقى به سوى كمال و خلاصه به انسانى است كه با تطبيق عمل با آن احكام سعادت زندگى خود را احراز مى نمايد.
پس معلوم شد كه براى كارهاى تشريعى خداى تعالى مصلحت و غرضى ، و براى اوامر و نواهيش حسن و قبحى هست ، و چنان نيست كه اشاعره مى گويند. و به خوبى ثابت گرديد كه گفتار اشاعره به منزله گفتار كسى است كه بگويد: راه خدا به جايى نمى رسد، و حال آنكه ضرورت و بداهت حكم مى كند به اينكه هر راهى وقتى راه است كه به جايى منتهى گردد، و راه بدون غايت نظير وسط بدون اطراف است . همچنين گفتار ديگرشان كه گفته اند: (عمل نيك آن عملى است كه خداوند به آن امر كرده باشد. و عمل زشت آن كارى است كه خدا از آن نهى كرده باشد، حتى اگر به ظلم كه زشتيش از بديهيات عقلى است امر كند نيك مى شود و اگر از عدالت كه نيكو بودنش بديهى است نهى كند زشت مى گردد) شبيه اين است كه كسى بگويد اگر خداوند آدمى را به سوى هلاكت و نابودى ببرد سعادت زندگيش تاءمين مى شود، و اگر انسان را از سعادت جاودانه زندگى باز بدارد آن وقت است كه سعادت شقاوت مى شود.
عقل نظرى در تشخيصهاى خود درباره معارف مربوط به خدا مصيب است . 
پس حق مطلب در اين دو مرحله اين است كه عقل نظرى در تشخيصات خود و قضاوتهايى كه درباره معارف مربوط به خداى تعالى دارد مصيب است ، زيرا اگر عقل ما چيزهايى از قبيل علم ، قدرت و حيات و غير آن را براى خداى تعالى اثبات مى كند، و يا موجودات را مستند به وى مى داند، و يا صفات فعلى از قبيل رحمت ، مغفرت ، رزق ، انعام و هدايت و غير آن را برايش قائل مى شود همه از اين جهت است كه در خود نمونه اى از خروار آن كمالات را سراغ دارد، و لذا در عين اينكه على رغم اشاعره مى گوييم عقل در تشخيصات خود مصيب و براهين او معتبر و حجت است ادعا هم نمى كنيم كه عقل به كنه ذات و صفات خدا احاطه دارد، بلكه اعتراف مى كنيم به اينكه آنچه را كه ما به عقل خود براى او اثبات مى كنيم غير آن چيزى است كه در خداى تعالى است . مثلا علمى را كه ما براى خدا اثبات مى كنيم از آنجايى كه ما خود محدود هستيم آن نيز محدود است ، و خداى تعالى بزرگتر از آن است كه حدى او را در خود محدود سازد.
و مفاهيم صفاتى كه ما براى او اثبات مى كنيم هر كدام قالب معناى خودش است و غير خود را شامل نمى شود، مفهوم علم غير از مفهوم قدرت است و همچنين هر مفهومى غير از مفاهيم ديگر است ، و چنين مفاهيمى نمى تواند آيينه وجود بيكران پروردگار باشد. و ليكن اين معنا باعث نمى شود كه ما مانند اشاعره قضاوت و تشخيص عقل را در اين باره معتبر ندانيم ، بلكه با توسل به صفات سلبيه اين نقيصه را جبران نموده و در عين اينكه مى گوييم خدا عالم است ، قادر است ، حى است اين را نيز اضافه مى كنيم كه خداوند در وصف نمى گنجد و بزرگتر از آن است كه در چارديوارى اوصاف و تحديدات ما محصور گردد و در آن محدود شود، و اين خود ما را به حقيقت امر نزديك مى سازد.
در تفسير آيه (لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه ) پاره اى از خطب غراى امير المؤ منين على (عليه السلام ) را كه با بهترين بيان اين معنا را مبرهن و روشن ساخته نقل كرده ، توضيح داديم - به آنجا مراجعه شود-.
عقل عملى : جستجوى مصالح و مفاسد و حسن و قبحافعال در احكام تشريعى
و اما در مرحله عقل عملى - در اين مرحله نيز احكام عقل در افعال تشريعى خداى تعالى جارى مى شود، الا اينكه خداى تعالى هر چه را كه تشريع مى كند از روى احتياج نيست ، بلكه تفضل بر بندگان است تا بدين وسيله حوائج آنان را بر طرف سازد. پس خداى تعالى نيز كارهايش مثل ما معلل به اغراض هست ، وقتى مطلب از اين قرار باشد جاى آن هست كه عقل در اطراف احكام تشريعى خدا بحث نموده در پى جستجوى مصالح و مفاسد و حسن و قبح افعال برآيد، ليكن نه براى اينكه خداى تعالى را محكوم به حكم خود نموده به چيزهايى امر و از امورى نهيش كند، زيرا كه خداى تعالى نيازمند به هيچ كمالى نيست تا به حكمى كه او را به آن كمال برساند محكوم گردد. بلكه همانطورى كه گفته شد براى اين است كه به مصالح و مفاسد كارهاى خود واقف شود، چون مى بيند پروردگارش شرايع و سننى برايش تشريع كرده و مانند سلطانى عزيز و مقتدر از او خواسته تا در برابر عظمتش به مراسم عبوديت قيام كند. پروردگارى است منعم كه حيات بنده و مرگ و رزق و تدبير امورش و حساب افعال و پاداش بر حسنات و جزاى بر گناهانش همه در دست او است ، لذا فكر مى كند - و جاى آنهم هست كه فكر كند - آيا معقول است چنين پروردگارى حكمى را بدون دليل متوجه او سازد و يا عذرى را بدون دليل از او بپذيرد و يا بى جهت جزا و پاداشش دهد؟
علاوه بر اينكه خودش به هدايت ارتكازيش جواب خود را مى دهد، از آيات قرآنى از قبيل آيه (لئلا يكون للناس على الله حجه بعد الرسل ) و آيه (ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه ) و آيات راجع به احتجاج او در قيامت نيز آن را استفاده مى كند.
با اين حال چطور مى توان گفت احكامى كه عقل در افعال ما دارد در افعال خداى تعالى جارى نيست ؟
آياتى كه جريان عقل نظرى و عقل عملى را در ناحيه پروردگار تاءييد مى كند 
اگر احكام عقلى در اين مرحله جريان نداشت خداى تعالى در امثال آيه (ان الله لا يظلم الناس شيئا) و آيه (ان الله لا يخلف الميعاد) و آيه (و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لا عبين ) و آيات بسيار ديگرى ( ظلم )، (خلف وعده )، (لهو) و (لعب ) و ساير رذائل اجتماعى را كه عقل آن را قبيح مى داند از خود نفى نمى كرد.
تنها اين سنخ آيات نيستند كه ادعاى ما را در جريان احكام عقلى در افعال خداى تعالى تاييد مى كنند بلكه آيات زياد ديگرى نيز هست كه اين ادعا را در هر دو مرحله يعنى مرحله جريان احكام عقل نظرى و مرحله جريان احكام عقل عملى در ناحيه پروردگار تاءييد مى نمايند.
اما آيات راجع به مرحله اولى - از آن جمله يكى آيه (الحق من ربك فلا تكن من الممترين ) است . توضيح اينكه در اين آيه فرموده : (حق از ناحيه پروردگار تو است ) و نفرموده : (حق با پروردگار تو است ) و اين خود دليل بر اين است كه هر قضيه حقى و هر حكم واقعى از فعل خدا اخذ مى شود نه اينكه حقى هست و خداوند محكوم است به اينكه كارهاى خود را بر طبق آن انجام دهد و مانند ما آدميان با اين مطابقت استدلال بر صحت عمل خود كند.
يكى ديگر آيه (و الله يحكم لا معقب لحكمه ) است كه از آن بر مى آيد حكم كردن ، حق مطلق او است و هيچ مانعى چه عقلى و چه غير عقلى مانع از حكم او نيست ، براى اينكه هر مانعى كه فرض شود فعل خدا و مخلوق او و متاءخر از او است نه حاكم و مسلط بر او و نه مؤ ثر در او.
يكى ديگر جمله (و هو الواحد القهار) و جمله (و الله غالب على امره ) و جمله (ان الله بالغ امره ) است ، چون از اين جملات بر مى آيد كه خداوند قاهر و غالب است ، و كسى است كه هيچ چيزى بر او غلبه و تسلط ندارد و او را از رسيدن به كار خويش باز نمى دارد و بين او و كارش حائل نمى شود.
و نيز از آن جمله ، آيه (الا له الخلق و الامر) و همچنين آيات ديگرى كه همه در افاده اين معنا مطلقند و آيه ديگرى هم نيست كه اين آيات را تقييد كرده بگويد: خداوند در فلان امر محكوم و مغلوب است .
و اگر ما عليه اشاعره مى گوييم حكم عقل نظرى در افعال خداى تعالى جارى مى شود معنايش اين نيست كه خداوند محكوم به احكام عقل مى باشد، زيرا همانطورى كه مكرر گفته شد عقل ما با همه آثارش در افعالش كه همان نفس الامر و خارج است تابع خدا و ماءخوذ از سنت جارى او است ، بلكه معنايش اين است كه عقل مى تواند خصوصيات فعل خدا را درك نموده و در اين باره مجهولاتى را كشف نمايد، و اگر عقل چنين قدرتى نمى داشت اين همه در قرآن كريم امر به تعقل ، تذكر، تفكر، تدبر و امثال آن نمى كرد.
و اما آيات راجع به مرحله دوم - از آن جمله يكى آيه (استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ) است كه دلالت دارد بر اينكه در عمل به احكام خداى تعالى مصالحى است كه حيات مقرون به سعادت آدمى را تاءمين مى كند.
و يكى ديگر آيه (قل ان الله لا يامر بالفحشاء) است كه از آن به خوبى بر مى آيد عملى كه فى نفسه و با قطع نظر از امر و نهى خدا فحشاء و زشت است خداوند به انجام آن امر نمى كند، نه آنكه اشاعره مى گفته اند كه : اگر خدا امر به چيزى كند ما مى فهميم كه آن عمل فحشاء و زشت نيست .
و نيز از آن جمله ، آيه (لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم ) و همچنين آيات بسيار ديگرى است كه احكام مجعول را به مصالحى كه در آنها موجود است تعليل مى كند، مانند آيات راجع به نماز، روزه ، صدقات ، جهاد و غير آنها كه چون حاجتى به نقل آن نيست از نقلش خوددارى نموده مى گذريم .
بحث روايتى  
(رواياتى در مورد شيطان و تمرد تو از سجده بر آدم و وساوس و تصرفات او...)
در تفسير عياشى از داود بن فرقد از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: ملائكه قبل از داستان آدم ابليس را از جنس خود مى پنداشتند، و ليكن خداى تعالى او را مى شناخت و با تحريك حميت و عصبيت او آنچه را كه در نفس او پنهان بود آشكار ساخت ، و در نتيجه صراحتا گفت : (خلقتنى من نار و خلقته من طين )
و در الدر المنثور است كه ابونعيم در كتاب حليه و ديلمى از جعفر بن محمد از پدرش و او از جدش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كرده اند كه فرمود: اولين كسى كه دين را به راى خود قياس كرد ابليس بود. خداى تعالى فرمود تا بر آدم سجده كند، او در جواب گفت : (من از او بهترم مرا از آتش و او را از گل آفريدى ). امام جعفر بن محمد (عليهماالسلام ) پس از نقل اين روايت اضافه كرد كه : هر كس امر دين را به راءى خود قياس كند خداوند او را در قيامت با ابليس قرين مى سازد، براى اينكه در دنيا همان كارى را كرده كه ابليس كرد.
و در كافى به سند خود از عيسى بن عبدالله قرشى نقل مى كند كه گفت : روزى ابوحنيفه بر امام صادق وارد شد، حضرت به وى فرمود: اى ابا حنيفه به من خبر رسانده اند كه تو به قياس عمل مى كنى ؟ گفت آرى عمل به قياس مى كنم . حضرت فرمود: زنهار! قياس ‍ مكن كه اولين كسى كه قياس كرد ابليس بود، آن موقعى كه گفت : (مرا از آتش و او را از گل آفريدى ).
در كتاب عيون اخبار الرضا از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: ابليس اولين كسى بود كه كفر ورزيد و منشا پيدايش و انتشار كفر شد.
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده .
در كافى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه در ضمن حديثى فرمود: اولين معصيتى كه حكايت از نخوت درونى مى كرد و از روى كبر سر زد از ابليس بود.
مؤ لف : بيان اين روايت در سابق گذشت .
در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: (استكبار) اولين معصيتى بود كه خداوند بدان نافرمانى شد.
مؤ لف : در بيان سابق ما گذشت كه ريشه استكبار انانيت و خود را مستقل از خداى تعالى دانستن است ، همچنانكه روايت قبلى هم اين معنا را داشت .
در نهج البلاغه در ضمن خطبه اى كه امام (عليه السلام ) خلقت آدم را وصف مى كند چنين آمده است : (و استادى الله سبحانه الملائكه وديعته لديهم و عهد وصيته اليهم فى الاذعان بالسجود له و الخشوع لتكرمته فقال سبحانه : اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ‍ اعترته الحميه و غلبت عليه الشقوه ...).
مؤ لف : در اين خطبه نكته اى است كه ادعاى قبلى ما را مبنى بر اينكه (آدم در اين قصه به عنوان مثالى كه انسانيت را مجسم مى سازد ذكر شده و خصوصيتى در شخص او نبوده ) تاءييد مى نمايد و آن نكته اين است كه امام (عليه السلام ) امر به سجده را متوجه به ابليس ‍ و جنود او دانسته و خصوصيتى براى شخص ابليس قائل نشده ، و نيز معلوم مى شود كه اين داستان در عين اينكه داستان است يك جريان تكوينى را حكايت مى كند.
در مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام ) نقل كرده كه در معناى جمله (ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم ...) فرمود: منظور از اينكه (از جلو آنان در مى آيم ) اين است كه آخرت را در نظرشان موهون مى سازم . و مراد از اينكه گفت از (پشت سرشان در مى آيم ) اين است كه آنان را امر مى كنم به اينكه اموال را جمع نموده و از دادن حقوق خدا خوددارى كنند و آن را براى ورثه بگذارند. و مراد از اينكه گفت : (از طرف راست آنان در مى آيم ) اين است كه دين آنان را به وسيله جلوه دادن گمراهى ها و آرايش شبهات تباه مى سازم . و مقصود از اينكه گفت (از طرف چپ آنان در مى آيم ) اين است كه لذات را آنقدر مورد علاقه شان قرار مى دهم كه محبت شان به آن از هر چيز ديگرى بيشتر شود.
در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: به آن خدايى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مبعوث كرد عفريت ها و شيطان ها در اطراف مؤ من بيشتر است از زنبورهايى كه در پيرامون گوشت آمد و شد دارند.
در معانى الاخبار از حضرت رضا (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: شيطان از اين جهت (ابليس ) ناميده شد كه از رحمت خدا بى نصيب شد، چون اين كلمه به معناى محروم و ماءيوس از رحمت خدا است .
بهشت آدم از باغهاى دنيا بوده است  
قمى در تفسير خود مى گويد: پدرم براى من حديث كرد از امام صادق (عليه السلام ) كه شخصى از آنجناب پرسيد: آيا بهشت آدم از باغهاى دنيا بوده و يا از باغهاى آخرت ؟ حضرت در جواب فرمود: از باغهاى دنيا بوده و همين ماه و خورشيدى كه بر ما مى تابد به آن بهشت مى تابيده . و اگر از باغهاى آخرت مى بود هرگز از آن اخراج نمى شد، چون آخرت خانه خلود است ، و پس از آنكه خداوند آدم را در آن بهشت جاى داد همه خوردنيها را به جز يك درخت برايش مباح كرد. چون خلقت آدم طورى بود كه بدون امر و نهى و غذا و لباس و مسكن و نكاح نمى توانست بسر ببرد، و سود و زيان خود را جز به راهنمايى خداوند تشخيص نمى داد.
پس ابليس بر او در آمد و گفت اگر تو و همسرت از اين درخت بخوريد فرشته خواهيد شد و براى هميشه در بهشت خواهيد زيست ، و اگر نخوريد خداوند بيرون تان خواهد كرد، آنگاه قسم خورد كه خيرخواه آنان است ، همچنانكه خداى تعالى از وى چنين نقل مى كند: (ما نهيكما ربكما عن هذه الشجره الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين و قاسمهما انى لكما لمن الناصحين ).
آدم گفته او را پذيرفت و به اتفاق همسرش از آن درخت خورد و كارشان به آنجايى رسيد كه خداى تعالى فرمود: (فبدت لهما سواتهما)، لباسهاى بهشتى شان از تن آنان فرو ريخت ، ناگزير از برگ درختان بهشتى خود را پوشانيدند، و خداوند خطابشان كرد كه : (الم انهكما عن تلكما الشجره و اقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين - آيا به شما نگفتم كه از اين درخت نخوريد؟...) در جواب چنين عرض كردند: (ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين ). خداوند در جواب شان چنين فرمود: (اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ) يعنى تا روز قيامت .
در كافى از على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: پس از آنكه آدم از بهشت بيرون شد جبرئيل بر او نازل شد و گفت : مگر اين نبود كه خداوند تو را به دست خود آفريد و از روح خود در تو دميد و ملائكه را به سجده بر تو واداشت و كنيز خود حوا را همسرت كرد و در بهشت جاى داده همه آنها را بر تو مباح نمود؟ و مگر اين نبود كه تو را رو به رو خطاب نمود و از خوردن آن درخت نهى كرد؟ با اين حال چرا از آن خوردى و خداى تعالى را نافرمانى كردى ؟ آدم گفت چه كنم ، ابليس فريبم داد و قسم خورد كه من خيرخواه تو هستم ، و من كجا خيال مى كردم كه يكى از مخلوقات خدا به اسم خدا به دروغ سوگند ياد كند؟
مؤ لف : در سوره بقره در ذيل آيات همين داستان تعداد ديگرى از روايات راجع به آن نقل شد، و به زودى در جاى مناسب باز هم تعدادى از آن روايات نقل خواهد شد - ان شاء الله تعالى -.
در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) حديثى روايت شده كه آنجناب در ضمن آن حديث اين داستان را چنين نقل كرده اند: سپس ابليس گفت : پروردگارا آيا با اينكه تو خداوند عادلى و هرگز ستم روا نمى دارى ثواب اعمال گذشته مرا نمى دهى ؟ فرمود: از مثوبات آخرت نمى دهم و ليكن از لذايذ دنيا هر آنچه بخواهى بگو تا در پاداش عبادتهايت بتو بدهم ، ابليس اولين چيزى را كه از خدا درخواست كرد اين بود كه خدايا مرا تا روز قيامت زنده بدار.
خداى تعالى نيز درخواستش را پذيرفت . آنگاه درخواست كرد مرا بر فرزندان آدم مسلط كن ، اين را نيز پذيرفت . باز هم درخواست كرد كه مرا مانند خون در سراسر وجود آنان راه ده . فرمود: راهت دادم . سپس درخواست كرد براى بشر هيچ فرزندى به وجود نيايد مگر اينكه براى من دو فرزند به وجود آيد، و من آدميان را ببينم و آنان مرا نبينند، و من به هر صورتى كه بخواهم بتوانم در برابر آنان به آن صورت در آيم . خداى تعالى اينها را نيز پذيرفت . ابليس قانع نشد، و گفت خدايا بيشتر از اين به من بده . فرمود: من براى تو و ذريه تو در سينه هاى بشر جايى و قرارگاهى دادم . اينجا ابليس قانع شد و گفت : مرا بس است ، (فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين ).
رد اينكه ملائكه و شياطين به تغيير ذات خود قدرت داشته باشند و به صور مختلفه درآيند.
مؤ لف : بحث گذشته ما معناى اين حديث را به خوبى روشن مى سازد، و حاجت به توضيح ديگرى نيست ، و آنچه گفته : (و من به هر صورتى كه بخواهم بتوانم در برابر آنان به آن صورت در آيم ) معنايش اين نيست كه من ذات خود را به هر طورى كه بخواهم تغيير دهم ، و بيش از اين دلالت ندارد كه من به هر نحوى كه بخواهم در حواس انسان تصرف كنم .
بنابراين ، اينكه بعضى از علما گفته اند (اجماع علما بر اين است كه ابليس و ذريه او از طايفه جن و مانند ساير اجنه اجسامى هوايى و لطيفند و به هر شكلى كه بخواهند در مى آيند حتى شكل سگ و خوك ولى ملائكه اجسام لطيفى هستند كه به هر شكلى در مى آيند جز به شكل سگ و خوك ) سخنى نادرست است ، زيرا ظاهر اين كلام اين است كه ملائكه و شيطانها قدرت بر تغيير ذات خود دارند و اين حرفى است كه نه از عقل دليلى بر آن هست و نه از نقل ، اجماعى هم كه ادعا كرده اند در حقيقت اتفاق در فهم است ، و چنين اجماعى را اگر خود ما بدست بياوريم حجت نيست تا چه رسد به اينكه ديگران آن را نقل كنند، وقتى اجماعى در كار نبود باقى مى ماند كتاب و سنت ، و ماءخذ قرآنى و روايتى اين داستان همان بود كه ما ذكر كرديم ، و ديديد كه از آن چنين چيزى استفاده نمى شد.
همچنين مساءله ذريه ابليس و كثرت آنها چيزى جز اين در دست نيست كه ذريه ابليس بسيارند و همه از خود او منشعب شده اند، اما اين انشعاب از راه تناسلى است كه ما داريم و يا راه تخم گذارى و جوجه كشى است و يا به نحوى ديگر است براى ما معلوم نيست ، و مانند بسيارى از چيزها راهى براى فهم آن نداريم .
بله ، در بين روايات چند روايت ديده مى شود كه دلالت دارند بر اينكه (ابليس با خودش ازدواج مى كند و يا تخم مى گذارد و جوجه در مى آورد، و يا براى ابليس دو ران و يك عضو تناسلى نر و ماده است ، كه خودش با خود جفت شده و در هر روز ده بچه مى زايد، و بچه هايش همه نرند و در بين آنان ازدواج و توالد و تناسل نيست ). و ليكن هيچيك از اين روايات قابل اعتماد نيست ، زيرا يا مرسل است و يا مقطوع است و يا موقوف ، آنهم در مثل اين مطالبى كه در آن جز به آيه محكمه و يا حديث متواتر و يا حديث همراه با قرينه قطعى نمى توان اعتماد نمود. حتى اگر اين روايات با ظاهر قرآن هم منطبق مى شد ممكن بود به اين وسيله تصحيح شود، و ليكن مفاد هيچيك از آنها با قرآن منطبق نيست .
در كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از حماد از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هيچ دلى نيست مگر اينكه داراى دو گوش است ، بر در يكى از آن دو گوش ملكى است كه آدمى را ارشاد مى نمايد، و بر در ديگرى شيطانى است كه او را گمراه مى سازد، اين يكى مى گويد: بكن آن ديگرى مى گويد: زنهار! مكن . شيطان مى گويد معصيت كن و ملك مى گويد مكن . و اين گفته خداى تعالى است كه مى فرمايد: (عن اليمين و عن الشمال قعيد مايلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد).
در بحار از كتاب شهاب نقل شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: شيطان در بنى نوع آدم مانند خون است كه در همه جاى بدن جريان دارد.
در صحيح مسلم از ابن مسعود از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه فرمود: هيچ كسى نيست مگر اينكه خداوند قرين جنيش را بر او موكل نموده . حضار عرض كردند: يا رسول الله ! آيا تو هم قرين جنى دارى ؟ فرمود: آرى ، بر من هم موكل فرموده ، الا اينكه خداوند مرا كمك كرده و او را تسليم من ساخته به طورى كه ديگر مرا جز به خير دعوت نمى كند.
مؤ لف : بعضى ها كلمه (اسلم ) را كه در روايت است به ضم ميم خوانده و بعضى ديگر به فتح ميم .
در تفسير عياشى از جميل بن دراج نقل شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم آيا ابليس از ملائكه بود و يا ماءمور بعضى از امور آسمان بوده ؟ فرمود: از ملائكه نبود، و ليكن ملائكه او را از جنس خود مى پنداشتند، و خدا مى دانست كه او از آنها نيست و در آسمان ماءموريتى نداشت و شخصيت و احترامى هم نداشت .
جميل بن دراج مى گويد: از خدمت امام مرخص شده نزد طيار آمدم و آنچه را شنيده بودم برايش بازگو كردم . وى گفت چطور از ملائكه نبود و حال آنكه خداى تعالى به ملائكه امر كرد كه بر آدم سجده كنند؟ ناگزير برخاسته خدمت امام آمديم ، طيار همين سؤ ال را از آنجناب كرد. حضرت در جواب فرمود: آيا خطابى كه خداى تعالى مكرر به مؤ منين كرده و فرموده : (يا ايها الذين آمنوا) شامل منافقين هم مى شود يا نه ؟ طيار در جواب اعتراف كرد به اينكه شامل منافقين بلكه شامل اهل ضلالت و هر كسى كه اقرار ظاهرى به دعوت اسلام داشته باشد مى شود.
مؤ لف : اين حديث رد بر رواياتى است كه مى گويد ابليس از ملائكه بوده و يا خازن آسمان پنجم يا خازن بهشت بوده است .
دو دسته روايات مربوط به تصرفات ابليس و كيفيت تصرف او در شعور آدمى  
بايد دانست كه روايات مربوط به تصرفات ابليس و اينكه چگونه در شعور آدمى تصرف مى كند از طرق شيعه و سنى بسيار است ، و اين روايات دو قسمند: يكى رواياتى كه تصرفى از تصرفات ابليس را بدون تفسير ذكر مى كند. و ديگر رواياتى كه تصرفى از تصرفات وى را ذكر نموده و تا اندازه اى آن را تفسير مى كند.
از جمله روايات دسته اول يكى روايتى است كه مرحوم كلينى در كافى از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقل كرده كه آن حضرت فرمود: دستمال گوشت را در خانه نگذاريد كه جاى شيطان است ، و خاك در پشت در نريزيد كه شيطان آنجا منزل مى كند.
و نيز در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: بر بالاى هر پلى شيطانى است ، پس هر وقت به آنجا عبورت افتاد (بسم الله ) بگو تا شيطان از تو دور شود.
و نيز از امير المؤ منين (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: خانه شيطان در خانه هاى شما، تار عنكبوت است .
و از امام صادق و يا امام باقر (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: در حال ايستاده آب مياشام و در آب راكد بول مكن ، و دور قبر مگرد، و به تنهايى در خانه اى به سر مبر، و با يك لنگه كفش راه مرو، زيرا در اين احوالى كه گفته شد شيطان از هر حال ديگرى به سوى بندگان خدا شتابان تر است .
و نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: هر وقت و هر جا اسم خدا برده شود شيطان دور مى گردد، و اگر در موقع جماع اسم خدا برده نشود شيطان نيز آلت تناسلى خود را داخل مى كند، و در عين اينكه نطفه از يكى است عمل از هر دو خواهد بود.
و در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: هر چيزى كه از مال حرام بدست آيد شيطان در آن شريك است .
و در حديثى آمده كه : هر كس در حال مستى بخوابد عروس شيطان است .
مؤ لف : آيه شريفه (انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان ) را هم بايد از اين باب شمرد.
و از جمله روايات قسم دوم روايتى است كه در كافى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: غضب آتشى است كه شيطان در دل آدمى روشن مى كند.
و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نقل كرده كه فرمود: شيطان در درون آدمى مانند خون جريان دارد، پس مجارى او را با گرسنگى تنگ كنيد.
در كتاب محاسن از حضرت رضا (عليه السلام ) از پدران بزرگوارش از على (عليه السلام ) نقل شده كه در ضمن حديثى فرمودند: اما سرمه شيطان خواب و شربتش غضب و مكيدنيش دروغ است .
و نيز در حديثى آمده كه موسى (عليه السلام ) شيطان را ديد كه كلاه بلندى بر سر دارد، علت آن را سؤ ال كرد گفت با اين كلاه دلهاى بنى آدم را صيد مى كنم .
ماجراى شگفت انگيز گفتگوى حضرت يحيى با ابليس  
در كتاب مجالس ابن الشيخ از حضرت رضا (عليه السلام ) از پدران بزرگوارش نقل شده كه فرموده اند: ابليس از زمان آدم تا زمان حضرت مسيح (عليه السلام ) به سراغ انبيا (عليهم السلام ) مى آمد و با آنان به گفتگو مى پرداخت ، و از ايشان پرسش مى نمود، و با هيچكدام به قدر حضرت يحيى ماءنوس نبود. روزى يحيى بن زكريا به وى گفت اى ابامره مرا به تو حاجتى است ، گفت تو بزرگتر از آنى كه از من چيزى بخواهى و تو را رد كنم ، مطمئن باش كه هر چه بخواهى دست رد به سينه ات نمى زنم . يحيى گفت دلم مى خواهد دام هايى را كه با آن بنى نوع بشر را صيد مى كنى به من نشان دهى . ابليس گفت : با كمال افتخار اطاعت مى كنم ، و فردا آنها را به نظرت مى رسانم . صبح فرداى آن روز يحيى (عليه السلام ) در خانه خود نشست و در انتظار وعده ابليس بود، و در خانه را محكم به روى خود بسته بود كه ناگاه ابليس از سوراخى كه در خانه او بود در آمد و در برابرش قرار گرفت . يحيى ديد كه ابليس از صورت ، ميمون و از بدن ، خوك است ، شكاف چشمها و لبهايش بر خلاف معمول از بالا به پايين و فواصل دندانهايش زياد و استخوان فك بالا و پايين او به هم چسبيده است ، و ديد كه چهار دست دارد، دو دست در سينه و دو دست در شانه ، غوزك پاهايش در جلو و انگشتان آن در عقب است ، قبايى بر تن و كمربندى بر كمر دارد كه تارهاى آن رنگارنگ است ، و در دست او زنگى بزرگ و بر سرش كلاهخودى است كه آهنى شبيه به قلاب از آن آويزان است .
يحيى (عليه السلام ) پس از تماشاى اين منظره پرسيد: اين كمربند چيست كه بر كمر دارى ؟ گف ت اين كيش مجوسيت است كه من خود آن را درست كرده و در نظر مجوسيان زينتش دادم . پرسيد چرا تارهاى آن رنگارنگ است ؟ گفت اين رنگها انواع آرايش زنان است ، زنان خود را به انواع مختلفى مى آرايند تا يكى از آن انواع با رنگ و جلوه طبيعى شان جور آيد، آن وقت است كه فريبندگى خاصى به خود مى گيرند و من مردم را با آن جلوه فريب مى دهم .
پرسيد اين زنگ چيست كه به دست گرفته اى ؟ گفت اين مجمع تمامى لذات از قبيل طنبور، چنگ ، ساز، طبل ، نى و سرنا است ، مردم در مجلس شراب حاضر مى شوند و شراب هم مى خورند ولى آنطور كه بايد لذت نمى برند، من اين زنگ را در بين آنان به حركت در مى آورم ، به محض اينكه صدايش بگوش شان خورد شرم از آنان زايل گشته يكى به رقص در مى آيد و يكى چغانه مى زند و يكى جامه مى درد.
پرسيد چه چيز بيشتر خشنودى تو را فراهم مى كند؟ گفت زنان بهترين تله و دام من هستند، وقتى ببينم پارسايان زياد مرا لعنت مى كنند دست بدامن زنان مى شوم و از راه غريزه جنسى كارشان را ساخته به همين وسيله خاطر خود را آسوده مى سازم . پرسيد اين كلاهخود چيست كه بر سر نهاده اى ؟ گفت با اين كلاه ، خود را از شر نفرين مؤ منين حفظ مى كنم . پرسيد اين آهن چيست كه در كلاهخود تو مى بينم ؟ گفت با اين دلهاى صالحين را زير و رو مى كنم .
در اينجا يحيى به ياد خود افتاد و پرسيد آيا تاكنون هيچ به من دست يافته اى ؟ گفت نه و ليكن در تو خصلتى است كه من آن را دوست دارم ، پرسيد آن كدام است ؟ گفت تو مرد پر خورى هستى و وقتى كه افطار مى كنى سنگين مى شوى ، و همين سنگينى تو را مقدارى از نماز و شب زنده دارى باز مى دارد، و من به همين خوشحال مى شوم . يحيى گفت حال كه چنين است من هم با خدا عهد مى بندم تا چندى كه زنده ام هيچ وقت خود را از طعام سير نكنم . ابليس گف ت : من نيز با خدا عهد مى بندم تا چندى كه زنده ام نسبت به احدى خير خواهى نكنم . اين بگفت و از نزد يحيى بيرون رفت ، و ديگر به سراغ او نيامد.
بررسى گفتگوى ابليس با پيامبران الهى  
مؤ لف : اين حديث از طرق اهل سنت بطور مبسوطترى روايت شده است . و در روايات ديگرى مجالس و گفتگوها و محاورات ديگرى براى ابليس نقل شده كه با آدم و نوح ، موسى ، عيسى و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) داشته است . روايات بسيار زياد ديگرى از طريق شيعه و سنى نيز هست كه انواع نيرنگ ها و خدعه هاى او را در انواع گناهان بيان مى كند. همه اين روايات شاهد بر اين است كه تسويلات شيطان از قبيل تشكلاتى است كه موجودات مثالى دارند، همانطورى كه حوادث اين عالم در عالم رويا به شكل مناسب خود مجسم مى شود شيطان نيز در هر گناهى به شكلى در مى آيد كه مناسب با نوع آن گناه است .
اگر در اين روايات دقت كنيم خواهيم ديد خصوصياتى هم كه در روايات قسم اول ذكر شده نسبت هاى مختلفى است كه ابليس با اشياء داشته و مردم را به وسوسه هايى دعوت مى كند كه مناسب با آن است . و بنابراين مى توان گفت تمامى تسويلاتى كه در اين دو دسته روايات از شيطان ذكر شده همه از تجسم هاى مثالى است نه تجسم مادى كه حشويه و بعضى از محدثين قائل شده و پنداشته اند كه كيش مجوسيت در بين بشر امرى اعتقادى است ، عينا همين امر اعتقادى در نزد شيطان كمربندى است از چرم كه با آن كمر خود را مى بندد.
و يا پنداشته اند كه ابليس گاهى انسان واقعى و داراى حقيقت انسانيت و قوا و اعمال او است ، و گاهى حيوانى از حيوانات بى زبان و داراى حقيقت نوعى آن حيوان است و گاهى جماد و موجودى بدون حيات و شعور است . و يا پنداشته اند كه اين صورتها اشكالى است كه عارض بر ماده ابليس مى شود، زيرا اين مطالب احتمالاتى است كه روايات بكلى از دلالت بر آن اجنبى و بيگانه است .
البته اين روايات طورى نيست كه بتوان به يك يك آنها اعتماد نمود، زيرا اولا سند همه آنها صحيح نيست و ثانيا آن رواياتى هم كه سندشان صحيح است رواياتى آحادند كه نمى توان در مثل اين مساءله كه يك مساءله اعتقادى و اصولى است به آن تمسك جست .
بله ، فقيه مى تواند در استفاده حكمى از احكام فرعى مانند استحباب و كراهت به آنها استدلال كند، و ليكن اين را هم بايد بگوييم كه اين روايات در عين اينكه متواتر لفظى نيستند چنين هم نيست كه بكلى بكار مساءله مورد بحث نخورند، زيرا انسان از مجموع آنها مخصوصا به ضميمه آياتى كه مؤ يد آنها است اطمينان به صدور بعضى از آنها پيدا مى كند.
آيات 36 - 26 سوره اعراف  



يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سوآتكم و ريشا و لباس التقوى ذلك خير ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون (26)
يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنه ينزع عنهما لباسهما ليريهما سوآتهما انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يومنون (27)
و اذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا عليها آباءنا والله امرنا بها قل ان الله لا يامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون (28)
قل امر ربى بالقسط و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد و ادعوه مخلصين له الدين كما بداكم تعودون (29)
فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلاله انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله و يحسبون انهم مهتدون (30)
يابنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين (31)
قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوا فى الحيوه الدنيا خالصه يوم القيمه كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون (32)
قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغى بغير الحق و ان تشركوا بالله ما لم ينزل به سلطانا و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون (33)
و لكل امه اجل فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعه و لا يستقدمون (34)
يابنى آدم اما ياتينكم رسل منكم يقصون عليكم آياتى فمن اتقى و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون (35)
و الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها اولئك اصحاب النارهم فيها خالدون (36)



ترجمه آيات  
اى فرزندان آدم ! ما بر شما لباسى فرو فرستاديم كه عورت هاى شما را مى پوشاند و نيز پوششى زيبا نازل كرديم ، و لباس تقوا بهتر است كه آن از آيات خدا است ، شايد ايشان متذكر شوند (26)
اى فرزندان آدم ! شيطان شما را نفريبد چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد، لباس ايشان را از تن شان مى كند تا عورت هاشان را به ايشان بنماياند، شيطان و دسته وى شما را از آنجايى مى بينند كه شما نمى بينيد، ما شيطانها را سرپرست كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند (27)
و چون كارى زشت كنند گويند پدران خود را چنين يافتيم و خدايمان به آن فرمان داده ، بگو خدا به زشتى دستور نمى دهد آيا به خدا چيزى نسبت مى دهيد كه نمى دانيد؟ (28)
بگو خدايم به دادگرى فرمان داده ، و روى خود را نزد هر مسجدى متوجه (خدا) سازيد، و او را با اخلاص در دين بخوانيد، چنانكه شما را آغاز كرد بر مى گرديد (29)
گروهى را هدايت كرد و گروهى گمراهى بر ايشان محقق شد، زيرا آنان شياطين را به جاى خدا سرپرست گرفتند و مى پندارند كه هدايت شده اند (30)
اى فرزندان آدم ! زينت و آراستگى خويش را نزد هر مسجدى اتخاذ كنيد و بخوريد و بياشاميد و اسراف مكنيد زيرا او اسراف كنندگان را دوست ندارد (31)
بگو: چه كسى زينت خدا را كه براى بندگان خود بيرون آورده و روزى هاى پاكيزه را، حرام كرده ؟ بگو آن در قيامت مخصوص كسانى است كه در دنيا ايمان آوردند، اين چنين آيات را براى مردمى كه بدانند تفصيل مى دهيم (32)
بگو اى پيغمبر كه خداى من هر گونه اعمال زشت را چه در آشكار و چه در نهان و گناهكارى و ظلم بناحق و شرك به خدا را كه بر آن شرك هيچ دليل نداريد و اينكه چيزى را كه نمى دانيد از روى جهالت به خدا نسبت دهيد، همه را حرام كرده است (33)
و براى هر گروهى اجل و سر رسيدى است پس هرگاه مدت ايشان به سر رسد ساعتى پس و پيش نمى شود (34)
اى فرزندان آدم ! پيامبرانى از جنس شما براى شما فرستاده مى شوند كه آيات مرا بر شما مى خوانند هر كس تقوا پيشه كند و به صلاح گرايد بيمى بر ايشان نيست و اندوهگين نمى شوند (35)
و كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و از پذيرش آنها تكبر ورزند آنان اصحاب آتشند كه در آن جاويدان خواهند ماند (36)
بيان آيات  
در اين آيات و همچنين آيات قبل از آن كه راجع به داستان سجده و بهشت بود خطاب هايى است كه اگر مورد دقت قرار گيرد و آنگاه در مقابل خطاباتى قرار داده شود كه در آيات راجع به همين قصه در ساير سوره ها مخصوصا در سوره (طه ) است ، و اين معنا هم ملاحظه شود كه سوره (طه ) در مكه نازل شده و داستان سجده و بهشت آن اجمالى است از آنچه كه در اين سوره و در سوره (بقره ) است كه در مدينه نازل شده ، بدست خواهد آمد كه اين خطابات يعنى خطاب (يا بنى آدم ) تعميم خطاب هاى خصوصى است كه در آن آيات به خود آدم شده است . بلكه به بيانى كه قبلا گفته شد، اصل داستان مربوط به آدم است و در اين آيات به عموم فرزندان او تعميم يافته است .
و اين چهار خطاب كه با قول (يا بنى آدم ) شروع شده ، سه موردش راجع به تحذير از فتنه شيطان و خوردن ، نوشيدن و لباس ‍ مى باشد، و تعميم مطلبى است كه خداوند آن را در سوره (طه ) بدينگونه ذكر فرموده است : (يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك فلا يخرجنكما من الجنه فتشقى ان لك ان لا تجوع فيها و لا تعرى و انك لا تظما فيها و لا تضحى ) و خطاب چهارم نيز تعميم اين قول خدا: (فاما ياتينكم منى هدى ) مى باشد.
اگر اين خطاب ها را از قصه مورد بحث انتزاع نموده ، تعميم بعد از تخصيص آن را و همچنين تفريع احكام ديگرى را كه بر آن شده در نظر بگيريم خواهيم ديد احكامى كه در اينجا به طور اجمال ذكر شده شرايع الهى ايست كه بدون استثنا در جميع اديان الهى وجود داشته . ونيز خواهيم ديد كليه مقدراتى كه انسان نسبت به سعادت و شقاوت و امثال آن دارد همه منتهى به اين داستان مى شود، و در حقيقت آنچه از اينگونه مقدرات براى بشر پيش مى آيد حاصلى است كه از كشت آن روز درو مى شود، و آن داستان ريشه اين شاخ و برگ ها و فهرست اين تفاضيل است .


يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سواتكم و ريشا


كلمه (لباس ) در اصل مصدر است و در اينجا به معناى چيزى است كه براى پوشيدن و پوشانيدن بدن صلاحيت داشته باشد.
(ريش ) به معناى هر پوششى است كه مايه زينت و جمال باشد، اين كلمه در اصل لغت به معناى پر پرندگان است ، و به اعتبار اينكه پر پرنده مايه زينت آن است در غير پرنده نيز استعمال مى شود، و چه بسا به اثاث خانه و متاع آن نيز اطلاق شود.
و گويا مراد از اينكه فرمود: (ما بر شما لباس و ريش نازل كرديم ) اين باشد كه ما آن را براى شما آفريديم ، همچنانكه در آيه (و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع ) و آيه (و انزل لكم من الانعام ثمانيه ازواج ) نازل كردن به اين معنا آمده است . علاوه بر اينكه در آيه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) از نظر اينكه هر موجودى از عالم غيب به عالم شهادت فرود آمده خلقت هر چيزى به انزال آن تعبير شده است .
جميع موجودات و آثار و اعمال طبيعى و اختيارى آنها منتهى به ذات پروردگارند. 
البته همه مى دانيم كه (لباس ) به معناى چيزى است كه انسان آن را براى پوشيدن تهيه مى كند، نه مواد اصلى آن از قبيل پنبه ، پشم ، ابريشم و غيره كه پس از انجام عملياتى از قبيل رشتن ، بافتن ، بريدن و دوختن به صورت لباس در مى آيد. بنابراين ، آيه مورد بحث كه لباس را با اينكه عمل خود انسان است مخلوق خدا شمرده نظير آيه (و الله خلقكم و ما تعملون ) است ، كه عمل انسان را هم مخلوق خدا شمرده است . و جهتش اين است كه از نظر تكوين فرقى ميان نسبتى كه عمل انسان به خدا دارد، و نسبتى كه عمل طبايع از قبيل زردى طلا و شيرينى عسل و روئيدن گياهان به وى دارد، نيست ، زيرا جميع علل و اسباب و قدرت آنها همه منتهى به خداى سبحان است ، و خداوند به همه آنها و آثارشان احاطه دارد.
البته اينكه گفتيم جميع موجودات و آثار و اعمال طبيعى و اختيارى آنها منتهى به ذات پروردگارند، معنايش اين نيست كه نسبت خلقت به همه اشيا يكنواخت است ، به طورى كه نواقص و قبائحى كه در آنها ديده مى شود مخلوق خدا باشد، نه ، چنين نيست ، زيرا هر چيزى كه معناى نقص و قبح را دارا باشد چه مانند گناهان از مقوله عمل اختيارى بوده باشد و چه مانند گزيدن عقرب عمل غريزى باشد برگشت حقيقيش به فقدان كمال و نداشتن تماميت و زيبايى در خلقت است ، و همه اينها امورى است عدمى كه خلقت به آن تعلق نمى گيرد.
جمله (يوارى سواتكم ) كه وصف براى (لباس ) است دلالت دارد بر اينكه لباس پوشش واجب و لازمى است كه كسى از آن بى نياز نيست ، و آن پوشش عضوى است كه برهنه بودنش زشت و مايه رسوايى آدمى است ، به خلاف ريش كه به معناى پوشش زايد بر مقدار حاجت و باعث زينت و جمال است .
خداى تعالى در اين جمله بر آدميان منت مى گذارد كه به پوشيدن لباس و آرايش خود هدايت شان كرده است . و به طورى كه بعضى گفته اند اين آيه دلالت بر اباحه لباس زينت دارد.
مراد از (لباس تقوى ) و بهتر بودن لباس تقوى از لباس ظاهر. 


ولباس التقوى ذلك خير...


در اينجا از ذكر لباس ظاهر و پوشاندن عورت ظاهرى به ذكر لباس باطن و چيزى كه سيئات باطنى را مى پوشاند، و آدمى را از شرك و گناه كه باعث رسوايى او است باز مى دارد منتقل شده است . آرى ، آن تاءثر و انفعالى كه از كشف عورت به آدمى دست مى دهد در عورت ظاهرى و باطنيش از يك سنخ است ، با اين تفاوت كه تاءثر از بروز معايب باطنى بيشتر و ناگوارتر و دوامش زيادتر است ، زيرا حسابگر آن مردم نيستند، بلكه خداى تعالى است و نتيجه اش هم اعراض مردم نيست ، بلكه شقاوت و بدبختى دائمى و آتشى است كه به دلها سرايت مى كند، و به همين دليل لباس تقوى نيز از لباس ظاهر بهتر است .
براى تتميم اين نكته بدنبال جمله مزبور فرمود: (ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون ). در اين جمله لباسى را كه انسان به استفاده از آن هدايت شده آيتى الهى شمرده كه اگر انسان به دقت در آن بنگرد خواهد فهميد كه در باطن او معايب و نواقصى است كه آشكار شدنش باعث رسوايى او است . و آن معايب عبارت است از رذايل نفس كه اهميتش به مراتب بيشتر از معايب ظاهرى و پوشاندنش ‍ واجب تر از پوشاندن عيب و عورت ظاهرى است ، و نيز خواهد فهميد كه همانطورى كه براى پوشاندن معايب ظاهرى لباسى است ، براى پوشاندن معايب درونى نيز لباسى است ، و آن همان لباس تقوا است كه خداوند به آن امر فرموده و به زبان انبياى بزرگوار براى بشر آن را بيان كرده است .
البته در تفسير (لباس تقوى ) مفسرين را اقوال و نظريات ديگرى است بعضى آن را به ايمان به خدا و عمل صالح ، و بعضى ديگر به حسن ظاهر، و برخى هم آن را به حيا تفسير كرده اند. عده اى ديگر گفته اند مقصود از آن ، لباس هاى پشمينه و خشنى است كه پارسايان از در تواضع و افتادگى به تن مى كنند، بعضى هم آن را به اسلام ، و بعضى به لباس جنگ ، و بعضى به ساتر عورت و بعضى به ترس از خدا معنا كرده اند. عده اى هم آن را به لباسى كه پرهيزكاران در قيامت مى پوشند تفسير كرده و گفته اند: معناى اينكه فرمود: (لباس تقوا بهتر است ) اين است كه لباس تقواى قيامت بهتر از لباس هاى دنيا است . و خواننده عزيز به خوبى مى داند كه هيچ يك از اين اقوال آنطور كه بايد منطبق با سياق آيه نيست .

next page

fehrest page

back page