تفسير الميزان جلد ۸
سوره اعراف

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۶ -


پس اينكه بعضى ها به اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه ترك واجب در صورتى كه تارك آن در آن موقع كه مى بايست واجب را انجام دهد به هيچ كارى مشغول نشود عقاب ندارد، به توهم اينكه چنين كسى كارى نكرده كه عقاب داشته باشد، و در آيه (هل يجزون الا ما كانوا يعملون ) نيز عقاب بر اساس عمل بيان شده است ، استدلالشان فاسد است ، زيرا همانطورى كه گفته شد مقصود از جزايى كه در آيه است ثواب و پاداش نيك است و معناى آيه اين است كه : براى ايشان در آخرت ثوابى نيست ، چون در دنيا عمل نيكى انجام ندادند تا آن روز پاداش آن را ببينند. علاوه بر اينكه مساءله عقاب داشتن ترك اوامر الهى چه در صورت اشتغال به كارى ديگر و چه در غير آن صورت اگر از ضروريات كلام خداى تعالى نباشد نزديك به ضرورت هست ، و در امثال آيه (و من يعص الله و رسوله فان له نار جهنم ) بطورى كه ملاحظه مى كنيد صحبتى از اشتغال به كار ديگر در ميان نيست .


و اتخذ قوم موسى من بعده من حليهم عجلا جسدا له خوار...


كلمه (حلى ) كه در اصل بر وزن فعول بوده جمع (حلى ) - به فتح حاء و سكون لام - است مانند (ثدى ) كه جمع (ثدى ) است ، و اين كلمه به معناى چيزهايى است كه آدمى خود را با آن زينت مى دهد از قبيل طلا، نقره و امثال آن . و كلمه (عجل ) به معناى بچه گاو، و (خوار) به معناى آواز مخصوصى است كه گاوها دارند، و اينكه در بيان خصوصيات گوساله سامرى فرمود: (جسدا له خوار) دلالت دارد بر اينكه گوساله مزبور جاندار نبوده بلكه تنها صداى گوساله را داشته است .
اشاره به ماجراى گوساله پرستيدن بنىاسرائيل
اين آيه داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل را ذكر مى كند، و تفصيل آن بطورى كه در سوره (طه ) آمده اين است كه : بعد از رفتن موسى (عليه السلام ) به ميقات پروردگار، بنى اسرائيل از دير آمدنش به تنگ آمدند و سامرى از ناشكيبائى ايشان استفاده نمود و آنان را بفريفت ، به اين طريق كه زينت آلات ايشان را گرفت و از آن مجسمه گوساله اى ريخت كه مانند ساير گوساله ها صدا مى كرد، و آن را معبود ايشان خواند و گفت : اين است اله شما و اله موسى . بنى اسرائيل هم گفته او را پذيرفته و در برابر آن به سجده در آمدند و آن را معبود خود پنداشتند. البته در سوره مورد بحث اين جزئيات ذكر نشده ، و آنچه هم كه ذكر شده بى نياز از جزئيات مذكور در سوره (طه ) نيست . و اين خود دليل روشنى است بر اينكه سوره (طه ) قبل از سوره مورد بحث نازل شده .
به هر حال اينكه فرمود: (و اتخذ قوم موسى من بعده من حليهم عجلا جسدا) معنايش اين است كه : قوم موسى بعد از رفتن وى به ميقات پروردگار خود و قبل از آنكه برگردد - چون بعد از ذكر اين داستان مراجعت موسى را بيان مى كند - گوساله اى را براى خود معبود گرفتند، و اين گوساله مجسمه اى بود داراى آواز.
جمله (الم يروا انه لا يكلمهم و لا يهديهم سبيلا) ايشان را مذمت مى كند به اينكه چطور يك مطلب روشن و واضحى را كه عقل هر كس در اولين نظر آن را درك مى كند درك نكردند و هيچ به خود نگفتند: اگر اين گوساله خداى ما بود لابد و لاجرم با ما حرفى مى زد و ما را به راه راست هدايت مى كرد.
و اگر از ميان همه صفاتى كه منافى با الوهيت گوساله است ، خصوص حرف نزدن و هدايت نكردن آن را ذكر نمود و از ساير صفات آن از قبيل جسميت ، مصنوع بودن ، محدوديت و گنجيدنش در مكان و زمان و امثال اينها سكوت كرد، با اينكه اينها نيز منافات با الوهيت آن دارد، براى اين بود كه اين دو صفت يعنى تكلم و هدايت از روشن ترين صفاتى است كه الوهيت مستلزم آن است ، زيرا هر كس هر چيزى را اله و معبود خود مى داند ناگزير است از اينكه آن اله را به آن نحوى كه خود او دوست مى دارد پرستش كند، لاجرم آن اله مى بايستى راه پرستش مورد علاقه خود را به بندگان خود معرفى كند و اين خود مستلزم تكلم و تفهيم است ، و بنى اسرائيل با اينكه مى ديدند گوساله حرف نمى زند و آنان را هدايت نمى كند با اين همه پيشنهاد الوهيت آن را از سامرى پذيرفتند.
جهت ديگرى كه باعث شد از ميان همه صفات گوساله مزبور اين دو صفت ذكر شود
اين بود كه در ذهن بنى اسرائيل اين مشخصه از موسى (عليه السلام ) مركوز و معهود بود كه او با خداوند حرف مى زند و مردم را به راه او هدايت مى كند و خداوند با او حرف مى زند و او را به راه خود دلالت مى نمايد و چون چنين ارتكازى را داشتند مى بايست اين معنا را فهميده باشند كه اگر گوساله مزبور خداى ايشان و خداى موسى بود، قدرت بر سخن گفتن مى داشت و مردم را هدايت مى كرد، و چون اين سؤ ال بود كه چطور بنى اسرائيل مطلبى به اين روشنى را نفهميدند لذا فرمود: (اتخذوه و كانوا ظالمين ).
معناى جمله : (و لمّا سقط فى ايديهم ...) در آيه شريفه  


و لما سقط فى ايديهم و راوا انهم قد ضلوا قالوا...


در مجمع البيان فرموده : معناى جمله (سقط فى ايديهم ) اين است كه بلا در دست هايشان قرار گرفت ، يعنى طورى بلا بر ايشان مسلط شد كه گويى دستهايشان در آن بود، و اين تعبير را غالبا درباره نادمينى كه به آثار سوء عمل گذشته شان مبتلا شده اند و اين ابتلاء را پيش بينى نمى كردند بكار برده و گفته مى شود (سقط فى يده )، البته (اسقط فى يده ) هم گفته مى شود، و ليكن اولى فصيح تر است . بعضى هم گفته اند معناى جمله مزبور اين است كه : اثر سوئى كه او را زيان مى رساند در دستش افتاد.
البته در تفسيرهاى مطول وجوه بسيارى در توجيه اين جمله ذكر شده و ليكن بيشتر آن وجوه - اگر نگوييم همه آنها - خالى از تكلف نيست ، و از همه آنها نزديك تر به ذهن همان وجهى است كه ما از كتاب مجمع البيان نقل نموديم ، چون از ظاهر سياق آيه بر مى آيد كه مراد از جمله مورد بحث اين است كه بنى اسرائيل وقتى بخود آمدند و فهميدند كه چه عملى كرده اند، و بدست آوردند كه در اين عمل گمراه بوده اند گفتند: (چه و چه ). پس ظاهر سياق ، معناى تنبه و توجه به غفلت گذشته را افاده مى كند، گويا عملى را كه كرده اند به حضور آن كسى كه براى او كرده اند تقديم نموده اند و او عملشان را زشت و نكوهيده يافته و آن را جلو صاحبانشان پرت كرده ، و صاحبان عمل آن را برداشته و از نزديك در آن نظر انداخته و ديده اند كه سخت گمراه بوده اند و در انجام اين عمل آن امرى را كه نمى بايست در آن اهمال كنند رعايت ننموده و در نتيجه عملشان فاسد شده است ، و بهر حال جمله مورد بحث به منزله يك مثل معروف است .
آيه شريفه از جهت معنا مترتب بر آيات بعدى است كه داستان مراجعت موسى را ذكر مى كند، چون بنى اسرائيل بعد از مراجعت موسى متنبه شدند. و در آيات سوره (طه ) نيز تنبه ايشان را بعد از مراجعت موسى (عليه السلام ) ذكر مى كند، و اگر در اينجا جلوتر ذكر كرده براى اين است كه در اينجا تنها خواسته است ندامت ايشان را از كرده خود ذكر نمايد و بدنبال آن ، اظهارات ايشان را كه گفتند: (لئن لم يرحمنا ربنا و يغفر لنا لنكونن من الخاسرين ) نقل نمايد، چون هر گوينده اى وقتى بخواهد ندامت و پشيمانى قومى را حكايت كند مناسب تر آن است كه خطاى آنها را ذكر نموده آنگاه بلافاصله اظهار ندامتشان را نقل كند، و ميان اين دو فاصله زياد نيندازد، خداى تعالى هم به همين ملاحظه وقتى در آيه قبلى گوساله پرستى ايشان را ذكر نمود بلافاصله و بدون پرداختن به جريان برگشتن موسى (عليه السلام ) در آيه بعد، ندامت و حسرت ايشان را نقل نمود.
علاوه بر اين ، از آنجائى كه اظهار ندامت بنى اسرائئل صورت دعا را دارد، و در ذيل داستان مراجعت موسى (عليه السلام ) هم صحبت از دعاى موسى به خود و برادرش به ميان آمد لذا اظهار ندامت بنى اسرائيل را جلوتر ذكر كرد تا اين دو دعا با هم نقل نشده باشد.


و لما رجع موسى الى قومه غضبان اسفا...


كلمه (اسف ) - به كسر سين - صفت مشبهه از (اسف ) است كه به معناى شدت غضب و اندوه است . و (خلفتمونى ) از (خلافه ) است كه به معناى جانشينى براى كسى است بعد از آن كس .
معناى جمله : (اعجلتم امر ربّكم ) 
و (عجلتم ) از (عجله ) است كه معنايش طلب كردن چيزى است قبل از رسيدن موقعش ، راغب در كتاب مفردات مى گويد: وقتى گفته مى شود (عجلت امرا كذا) معنايش اين است كه تو فلان كار را قبل از رسيدن موقعش انجام دادى . در نتيجه معناى آيه اين مى شود: وقتى موسى به سوى قوم خود بازگشت در حالى كه خشمگين و اسفناك بود - چون خداى تعالى او را در هنگام مراجعتش از گمراهى و گوساله پرستى قومش خبر داده بود - ايشان را مذمت و توبيخ نمود و گفت : چه بد جانشينانى براى من بوديد، چرا از فرمان پروردگارتان پيشتر رفتيد؟ و حال آنكه فرمان او فرمان كسى است كه خير و صلاح شما به دست اوست ، و او هيچ فرمانى نمى دهد مگر اينكه همه به مقتضاى حكمت بالغه او است ، و عجله ديگران و رضايت و كراهتشان هيچ اثرى در كارهاى او ندارد. و از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از امر همان چيزى بوده كه خداوند بخاطر او موسى را به ميقات خود دعوت فرمود، و آن مساءله نزول تورات بوده .
بعضى از مفسرين جمله (اعجلتم امر ربكم ) را چنين معنا كرده اند: چرا شتاب كرديد در پرستش گوساله و صبر نكرديد تا از ناحيه پروردگارتان امر صادر شود ؟ بعضى ديگر در معناى آن گفته اند: باعث اين گمراهى شما و گوساله پرست شدنتان اين بود كه شما درباره وعده ثوابى كه خداوند در مقابل پرستش داده بود عجله كرديد و چون وعده خداوند به آن زودى كه شما انتظار داشتيد نرسيد از عبادت او به عبادت گوساله عدول كرديد، و چرا عجله كرديد؟ بعضى ديگر گفته اند معنايش اين است كه : شما درباره آن امرى كه خداوند به شما كرده بود كه منتظر برگشتن موسى باشيد و در غيابش عهد او را حفظ كنيد عجله كرديد و پيش خود گفتيد مدتى را كه موسى مقرر كرده بود به پايان رسيد و باز نگشت ، پس ديگر باز نمى گردد، آنگاه عهد وى را شكسته و آن را تغيير داديد. و از ميان اين چند معنايى كه براى اين جمله شده آن معنايى كه ما ذكر كرديم با سياق آيه مناسب تر است .
رفتار تند موسى (ع ) با هارون (ع ) بعد از بازگشتن به سوى بنىاسرائيل و مواجه شدن با گوساله پرستى
و كوتاه سخن اينكه موسى (عليه السلام ) وقتى از جريان كار قومش آگاه شد عصبانى شد و از در توبيخ و مذمت روى به آنان كرد و بطور استفهام انكارى پرسيد: (بئسما خلفتمونى من بعدى اعجلتم امر ربكم ؟ و القى الالواح ) آنگاه الواح را كه همان الواح تورات بود از دست خود انداخت ، (و اخذ براس اخيه ) و موى سر برادر خود را در دست گرفت (يجره اليه ) و او را به طرف خود مى كشيد. و بطورى كه در سوره (طه ) حكايت شده به وى گفت : اى هارون ! چه مانع شد تو را از اينكه وقتى ديدى گمراه مى شوند دستور مرا پيروى نكنى ؟ آيا امر مرا عصيان ورزيدى ؟ (قال ) هارون گفت : (يابن ام ) اى فرزند مادر! - و اگر در اين خطاب اسم مادرش را برد، و نگفت (اى برادر) و يا (اى پسر پدر) براى اينكه شفقت و رحمت او راتحريك كند - (ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى ) من درباره گوساله پرستيدن ايشان اظهار مخالفت نمودم ، و ايشان را از اين عمل منع كردم ، و ليكن ديدم اعتنايى به حرفهاى من نكردند و نزديك بود مرا بكشند، (فلا تشمت بى الاعداء و لا تجعلنى مع القوم الظالمين ) پس مرا پيش روى اين دشمنان خوار مكن و زبان شماتت ايشان را بر من دراز مساز، و مرا يكى از دشمنان خود مپندار. و در سوره (طه آيه 94) عذر او را چنين ذكر مى كند: (انى خشيت ان تقول فرقت بين بنى اسرائيل و لم ترقب قولى ).
رفتار حضرت موسى (ع ) با برادرش هارون منافاتى با عصمت آن حصرت ندارد
و بطورى كه از ظاهر سياق آيه مورد بحث و همچنين آيات راجع به اين داستان از سوره (طه ) بر مى آيد موسى (عليه السلام ) همان مقدار كه بر بنى اسرائيل غضب كرد بر هارون نيز غضب كرد و معلوم مى شود وى چنين پنداشته كه هارون در مبارزه عليه بنى اسرائيل كوتاه آمده ، و همه جد و جهد خود را به كار نبرده ، و به نظر خود چنين صلاح دانسته ، با اينكه موقع جدا شدن از او سفارش ‍ كرده و بطور مطلق گفته بود: (و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين - در ميان قوم به اصلاح امر ايشان بپرداز و راه مفسده جويان را پيروى مكن ). در اينجا ممكن است كسى بپرسد آيا اين مقدار اشتباه از موسى بن عمران (عليهماالسلام ) با عصمت آنجناب منافات ندارد؟ جوابش اين است كه : نه ، ادله عصمت انبياء اين سنخ اشتباهات را كه در حقيقت اختلاف در سليقه و مشى است نفى نمى كند، تنها امورى را نفى مى كند كه مربوط به حكم خداى سبحان باشد، نه چيزهائى كه مربوط به زندگى و مشى در زندگى است .
و همچنين است گرفتن موى سر هارون و كشيدن آن ، چون اين نيز اثر آن خيالى بود كه موسى (عليه السلام ) درباره هارون كرد، و مقدمه زدن او بود، موسى (عليه السلام ) مى خواسته برادر خود را در يك امر ارشادى تاديب كرده باشد نه در يك حكمى از احكام مولوى پروردگار، تا اشتباه در آن منافات با عصمت داشته باشد، و لذا مى بينيم وقتى هارون جريان را برايش شرح داد و موسى فهميد كه وى بى تقصير و معذور بوده براى خودش و او دعا نمود و عرض كرد: (رب اغفر لى و لاخى ...).
وجوهى كه مفسرين براى اين عمل حضرت موسى (ع ) بيان كرده اند. 
البته ساير مفسرين براى اين عمل موسى بن عمران (عليهماالسلام ) وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه ذيلا از نظر خواننده گرامى مى گذرد.
1 - موسى (عليه السلام ) اين كار را براى اين كرد كه به قوم خود بفهماند عملى كه در غياب او كرده اند خطاى بسيار بزرگى بوده ، عملى بوده كه او را سخت در انديشه و اندوه فرو برده ، چون انسان در اينگونه مواقع كه به نهايت درجه خشم و اندوه دچار مى شود از اين سنخ كارها از خود نشان مى دهد، مثلا ريش خود را مى كند و يا لبان خود را با دندانهايش فشار مى دهد. موسى (عليه السلام ) هم هارون را به جاى خود فرض كرده همان كارهائى را كه ديگران به خود مى كنند او به هارون كرد.
2 - موسى (عليه السلام ) مقصودش اين بود كه به مردم بفهماند عملى كه كرده اند كوچك و ناچيز نبوده ، بلكه كفر و برگشتن از دين بوده و اين خود انحراف بسيار بزرگى است ، و خواست تا بار ديگر امثال و نظائر اين كار را تكرار نكنند.
3 - مقصودش از اينكه هارون را بطرف خود كشيد اين بود كه آهسته از او حال قوم را بپرسد، و لذا وقتى هارون جريان حال مردم را برايش شرح داد عذرش را پذيرفته و برايش دعا كرد.
4 - موسى (عليه السلام ) ديد كه برادرش هارون مانند خودش دچار خشم و تاءسف شده لذا دست بر سر او گذاشت و او را نوازش ‍ نمود، باشد كه بدين وسيله قلق و اضطرابش را تسكين دهد، از طرفى هارون ديد ممكن است مردم اين عمل موسى (عليه السلام ) را حمل بر توهين و استخفاف وى كنند لذا شروع كرد به اظهار برائت و بى تقصيرى خود، موسى هم كه از منظور وى آگاه بود او را دعا فرمود.
اين بود بعضى از آن وجوهى كه مفسرين در ذيل آيه مورد بحث ذكر كرده اند، و اگر نگوييم همه آنها لااقل بيشتر آنها وجوهى هستند كه با سياق آيات راجع به اين داستان سازگارى ندارند.
چرا با اين كه موسى (ع ) قبل از بازگشت از ميقات از گوساله پرستى بنىاسرائيل خبر داشته غضبناك نشد؟
مطلبى كه در اينجا ممكن است مورد سؤ ال واقع شود اين است كه موسى (عليه السلام ) قبل از مراجعت به سوى قوم در همان ميقات از جريان كار قومش خبردار بود، به شهادت اينكه آيه شريفه مى فرمايد: (و لما رجع موسى الى قومه غضبان اسفا- وقتى كه موسى با خشم و اندوه به سوى قوم خود بازگشت ). علاوه بر اين ، آيه (فانا قد فتنا قومك من بعدك و اضلهم السامرى ) صريحا مى فرمايد كه خداوند در ميقات جريان كار قوم موسى را به موسى خبر داد، موسى در ميقات عصبانى و خشمناك نشد، وقتى به سوى قوم بازگشت غضب كرد و الواح را به زمين زد و موى سر هارون را گرفت و مى كشيد. و حال آنكه خبرى را كه خداوند بدهد حتى از حس ‍ صادق تر است ، چون حس ممكن است خطا تشخيص دهد و ليكن خداى تعالى جز به حق چيزى نمى فرمايد، پس چه شد كه موسى در ميقات از شنيدن خبر قوم خود خشمناك نشد، و وقتى خبر مزبور را به حس ديد خشمناك گرديد؟.
جواب اين است كه اطلاع پيدا كردن به يك مطلبى غير از مشاهده و احساس آن است ، و هر كدام حكم جداگانه اى دارد، و هرگز غضب كه همان هيجان قوه دافعه است به صرف علم و اطلاع ، تحقق پيدا نمى كند بلكه وقتى صورت خارجى پيدا مى كند كه شخص ‍ مورد غضب در برابر انسان قرار بگيرد، آن موقع است كه قوه دافعه به هيجان مى آيد و انسان با بد و بيراه گفتن و يا احيانا با زدن آن شخص خشم خود را فرو مى نشاند.
و همچنين علم به يك پيش آمد خير حكمى دارد و رسيدن به آن و احساس آن ، حكمى ديگر، مثلا وقتى خبردار شويد از اينكه دوست مورد علاقه تان از سفر آمده حالى پيدا مى كنيد، و موقعى كه به ديدار آن دوست نائل مى شويد حال ديگرى به شما دست مى دهد، موقعى كه خبر را مى شنويد تنها خوشحال مى شويد، و ليكن اعضاء و جوارح اثرى از خود نشان نمى دهد، و اما موقعى كه خبر را به حس مشاهده مى كنيد يعنى دوست خود را زيارت مى كنيد دست به گردنش انداخته و او را در آغوش مى گيريد. و همچنين موقعى كه به تنهايى امر عجيبى مى بينيد تنها تعجب مى كنيد، و اما اگر كسى همراه شما باشد علاوه بر تعجب خنده هم مى كنيد، و نظائر اين معنا بسيار است .


قال رب اغفرلى و لاخى و ادخلنا فى رحمتك ...


اين آيه شريفه دعاى موسى (عليه السلام ) است ، و ما در آخر جلد ششم اين كتاب در بحثى كه پيرامون معناى مغفرت گذرانديم اين معنا را بحث كرديم كه طلب مغفرت موردش منحصر در صورت ارتكاب گناه نيست ، بلكه در جايى هم كه گناهى ارتكاب نشده طلب مغفرت معنا دارد.


ان الذين اتخذوا العجل سينالهم غضب من ربهم ...


اگر كلمه (غضب ) و همچنين كلمه (ذلت ) در اين جمله بطور نكره يعنى بدون (الف و لام ) استعمال شده براى اين است كه عظمت غضب و ذلت را برساند.
در اين آيه خداى تعالى غضب و ذلت حيات را بيان نكرده كه چيست ، احتمال دارد اهمال در آن براى اشاره به آن حوادثى باشد كه بعدا برايشان پيش آمده ، و آن حوادث اين بوده كه گوساله معبودشان سوخته و زباله اش در آب دريا پراكنده گرديده است ، و سامرى مطرود و جمعى از پيروانش كشته شده اند. و يا اشاره به كشتار دسته جمعى و از بين رفتن و اسارت آنان باشد، ممكن هم هست منظور از غضب عذاب آخرت و منظور از ذلت انحطاط و خوارى در دنيا بوده باشد.
و بهر حال از ذيل آيه كه فرمود: (و كذلك نجزى المفترين ) بر مى آيد كه اين غضب و ذلت در زندگى دنيا اختصاص به قوم موسى نداشته بلكه سنتى است كه خداوند آن را در حق هر ملتى كه به خدا افتراء ببندد جارى مى سازد، بحث هاى علمى و عقلى كه مكرر از نظر خواننده گذشت نيز مويد همين معنايى است كه از جمله استفاده مى شود.


و الذين عملوا السيئات ثم تابوا من بعدها و آمنوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم


ضميرى كه در (من بعدها) ى اول است به سيئات و ضميرى كه در دومى است به توبه بر مى گردد، و معناى آيه روشن است .
و اين آيه گر چه عام است ، و ليكن از نظر مورد به منزله استثنائى است براى جمله (الذين اتخذوا العجل ). و بنابراين ، معنايش اين مى شود كه : توبه اگر به معناى واقعى و حقيقيش براى كسى دست بدهد، حتى اگر براى گوساله پرستان هم دست بدهد خداوند آن را پذيرفته و مانعى براى قبول شدنش نيست . و اين معنا در تفسير آيه (انما التوبه على الله ...) نيز گذشت .
آيه مورد بحث و همچنين آيه قبلى آن ، دو جمله معترضه هستند كه در وسط داستان قرار گرفته و خطاب در آن دو متوجه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، براى اينكه در آيه اول فرمود: (و كذلك نجزى المفترين ) و در دومى فرمود: (ان ربك ...)، كه معلوم است كاف خطاب در هر دو متوجه به شخص رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . و از جمله (سينالهم غضب ) نيز به خوبى استفاده مى شود كه سياق كلام سياق حكايت حال گذشته گان است براى آنجناب .


و لما سكت عن موسى الغضب اخذ الالواح ...


كلمه (رهبه ) به معناى ترسى است كه تواءم با احتياط باشد و معناى ساير كلمات آيه روشن است .
بحث روايتى
رواياتى در ذيل (اجعل لنا الها كما لهم آلهة )
در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و احمد و نسائى و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابوالشيخ و ابن مردويه همگى از ابى واقد ليثى روايت كرده اند كه گفت :
قبل از جنگ حنين روزى در خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از شهر بيرون شده و به درخت سدرى رسيديم . من عرض كردم يا رسول الله ! چه مى شود كه شما اين درخت را براى ما مسلمين (ذات انواط) قرار دهى تا ما نيز مانند مشركين ذات انواط داشته باشيم و اين ذات انواط درخت سدرى بوده كه كفار شمشيرهاى خود را به آن آويخته و در پيرامون آن معتكف مى شدند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پاسخ من از در تعجب و وحشت فرمود: (الله اكبر) آنگاه اضافه كرد: اين همان پيشنهادى است كه بنى اسرائيل به موسى كرده و گفتند: (اجعل لنا الها كما لهم آلهه ) شما نيز سنت امت هاى گذشته را عملى مى كنيد.
مؤ لف : الدر المنثور اين روايت را به طرق ديگرى از عبدالله بن عوف از پدرش از جدش نيز روايت كرده ، الا اينكه در اين روايات اسم ابى واقد ليثى برده نشده ، و در آنها اين جمله نيز ذكر شده كه درخت سدر مذكور درخت بسيار بزرگى بوده كه مشركين سلاح هاى خود را به آن آويخته و سپس به عبادت آن مى پرداختند، و به همين جهت (ذات انواط) ناميده شد، چون (نوط) به معناى آويزان است .
و در تفسير برهان در ذيل آيه (و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر...)، از محمد بن شهراشوب روايت شده كه گفت : وقتى راس ‍ الجالوت به امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) عرض كرد كه شما مسلمانان بيش از سى سال از رحلت پيغمبرتان نگذشت كه به جان هم افتاده و بروى يكديگر شمشير كشيديد، حضرت در جوابش فرمود: شما پاهايتان از آب دريا خشك نشده به پيغمبر خود موسى بن عمران (عليه ماالسلام ) گفتيد: (اجعل لنا الها كما لهم آلهه )!
و در تفسير عياشى از فضيل بن يسار از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: وقتى موسى (عليه السلام ) مى خواست از بين بنى اسرائيل خارج شده و به ميقات پروردگار خود برود ايشان را وعده داد كه بعد از سى روز برگردد، و چون خداى تعالى ده روز بر مدت ميقات افزود و در نتيجه مراجعت موسى ده روز عقب افتاد بنى اسرائيل به يكديگر گفتند: موسى با ما خلف وعده كرد و به همين بهانه ، كردند آنچه را كه نمى بايست مى كردند.
روايتى پيرامون نحوه سخن خداوند با موسى عليه السلام  
و در الدر المنثور است كه بزاز و ابن ابى حاتم و ابونعيم در كتاب حليه و بيهقى در كتاب اسماء و صفات از جابر روايت كرده اند كه گفت :
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: وقتى خداى تعالى در ميقات با موسى سخن گفت نحوه سخنش غير آن نحوه سخنى بود كه در روز اول بعثتش با او سخن گفته بود و موسى چون چنين ديد پرسيد: پروردگارا! آيا اين كلامى است كه قبلا آن را با من در ميان نهادى ؟ فرمود: اى موسى ! من با تو با نيروى ده هزار زبان حرف زدم و مرا نيروى تمامى زبان ها بلكه از آن هم بيشتر است . پس ‍ وقتى بسوى بنى اسرائيل بازگشت از وى پرسيدند كلام رحمان را چگونه يافتى براى ما توصيف كن . گفت : شما توانايى درك آن را نداريد، فقط مى توانم بگويم كه دل نشين ترين صوت صاعقه هايى كه شنيده ايد شبيه به آن است ، و ليكن باز هم آن نيست .
مؤ لف : ذيل روايت اشكالى ندارد، زيرا مثالى كه زده براى تقريب ذهن بوده ، و ليكن صدر آن اشكال دارد، و معلوم نيست مقصود از ده هزار زبان چيست ، و بعيد نيست كه منظور از آن تاءثير در تفهيم بوده باشد، و غرض اين باشد كه كلام خداى تعالى از جهت تفهيم به منزله ده هزار زبان است كه يكديگر را در فهمانيدن مطلب كمك كنند، چون قدرت زبانها در فهماندن مطلب مختلف است ، بعضى از زبانها قدرت كمترى و بعضى ديگر قدرت بيشترى را دارند، و مغايرتى هم كه در دو كلام خداوند بوده از همين نظر بوده است .
دو روايت در مورد تقاضاى موسى (ع ) رؤ يت خداوند را 
و در كتاب معانى الاخبار به سند خود از هشام روايت كرده كه گفت : نزد امام صادق (عليه السلام ) بودم كه ناگاه معاويه بن وهب و عبدالملك بن اعين بر آن جناب در آمدند، معاويه بن وهب رو به آن حضرت نمود و عرض كرد: شما درباره روايتى كه مى گويد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پروردگار خود را ديده چه مى گوييد؟ و اگر اين روايت بنظر شما صحيح است رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پروردگار خود را به چه صورتى ديده ؟ و همچنين روايتى كه مى گويد مؤ منين در بهشت پروردگار خود را مى بينند؟ اگر اين نيز صحيح است به چه صورتى خواهند ديد؟
حضرت تبسمى نمود و فرمود: اى معاويه ! چقدر زشت است كه مردى هفتاد يا هشتاد سال از عمرش بگذرد، و در اين مدت در ملك خدا زندگى نموده و از نعمت هاى خداوندى بهره مند باشد و خدا را آنطور كه بايد نشناسد؟ آنگاه فرمود: اى معاويه ! محمد بن عبدالله (صلوات الله عليه ) پروردگار خود را نديد، و خداوند بزرگتر از آن است كه بمشاهده چشم ها در آيد، بايد دانست كه رؤ يت دو گونه است ، يكى رؤ يت به چشم و يكى رؤ يت به قلب ،
هر كس مقصودش از رؤ يت خدا رؤ يت به قلب باشد او مصيب است و به خطا نرفته و هر كس مقصودش از آن رؤ يت به چشم باشد او دروغ گفته و به خداى تعالى و آيات او كفر ورزيده ، براى اينكه خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: هر كس خدا را به خلق خدا تشبيه كند كافر شده است .
پدرم نيز از پدرش از حسين بن على (عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود: شخصى از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) پرسيد: اى برادر رسول خدا آيا پروردگار خود را ديده اى ؟ حضرت فرمود: من هرگز عبادت نمى كنم پروردگارى را كه نديده ام و ليكن چشم ها او را به مشاه ده اعيان نمى بيند، بلكه دل ها او را به حقيقت ايمان مى بيند.
اى معاويه ! چطور ممكن است مؤ من پروردگار خود را به مشاهده بصرى ببيند؟ و حال آنكه هر چيزى كه در چشم بگنجد و به رؤ يت در آيد آن چيز بدون شك مخلوق است و مخلوق را هم ناچار خالقى مى بايد، پس هر كس چنين ادعايى بكند خدا را مخلوق و حادث دانسته ، و هر كس او را به مخلوقات او تشبيه كند براى او شريكى اتخاذ نموده .
واى بر چنين مردمى ، مگر نشنيده اند كلام خداى را كه فرموده : (لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير)؟ و آن كلام ديگرش را كه خطاب به موسى نموده و فرموده : (لن ترينى و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترينى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكاو خر موسى صعقا)، تازه آن تجلى هم كه به كوه كرد و كوه را به آن صورت در آورد به اين نحو بود كه از نور بى پايان خود مقدارى را كه - در مثل - از سوراخ سوزن عبور كند ظاهر ساخت ، و سرزمين طور را آنطور متلاشى و كوه ها را منهدم ساخت و موسى از ترس افتاد و مرد، بلكه مرد و افتاد، (فلما افاق ) يعنى وقتى خداوند جان او را دوباره به كالبدش برگردانيد: (قال سبحانك تبت اليك ) توبه كردم از اينكه به زبان بياورم گفتار كسانى را كه خيال مى كنند تو به چشم در مى آيى ، من به معرفتى كه به تو داشتم و مى دانستم كه تو به چشم ها در نمى آيى بازگشت نموده (و انا اول المؤ منين ) و من اولين كس هستم كه ايمان آورده ام به اينكه تو مى بينى و ديده نمى شوى و اينكه تو در منظر اعلى و مسلط بر همه عالمى .
و در كتاب توحيد به سند خود از على بن ابى طالب (صلوات الله عليه ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: موسى (عليه السلا م ) در ضمن حمد و ثنائى كه بر زبان جارى مى ساخت عرض كرد:
(رب ارنى انظر اليك ) و چون اين سؤ ال ، سؤ ال بزرگى بود لذا مورد عتاب الهى قرار گرفت و جواب آمد: (لن ترينى ) تو در دنيا مرا نخواهى ديد تا آنكه بميرى ، وقتى مردى در آخرت مرا خواهى ديد. و ليكن اگر ميل دارى در همين دنيا مرا ببينى نظر به كوه كن ، اگر كوه بر جاى ماند تو نيز مرا خواهى ديد. آنگاه خداوند بعضى از آيات خود را اظهار نمود و به كوه تجلى كرد، كوه قطعه قطعه شد و از هم پاشيد، (و خر موسى صعقا) و موسى مرد و به زمين افتاد، آنگاه خداوند او را دوباره زنده نمود و مبعوث كرد، موسى وقتى زنده شد عرض كرد: (سبحانك تبت اليك و انا اول المؤ منين ) يعنى من اولين كس هستم كه ايمان آورده به اينكه تو را نمى توان ديد.
مؤ لف : بطورى كه ملاحظه مى كنيد اين دو روايت همان بيانى را كه ما در ذيل اين آيه كرديم تاءييد مى كنند، زيرا چند نكته از آن دو استفاده مى شود:
اول اينكه درخواست موسى رويت قلبى بوده نه بصرى كه بهر معنا تصور شود بر خداى تعالى محال است ، و حاشا بر مقام موسى بن عمران و كليم الله كه نسبت به ساحت پروردگار خود از يك امر بديهى بى خبر بوده باشد، در حالى كه او خودش مردمى را كه براى ميقات انتخاب نموده بود بخاطر همين كه درخواست رؤ يت خدا را كرده بودند سفيه خواند و به پروردگار خود عرض كرد: (اتهلكنا بما فعل السفهاء منا) با اين حال چطور ممكن است خودش اقدام به كارى كند كه مردم را بخاطر همان كار سفيه خوانده ؟
گفتگوها و مشاجرات علماء و اهل بحث اشاعره و معتزله درباره درخواست رؤ يت توسطموسى
و عجب اينجا است كه روزگارى همين مطلب بديهى ، اهل بحث و علماى اسلامى را به خود مشغول كرده و از صدر اسلام تا زمان حضرت رضا (عليه السلام ) مورد نزاع واقع شده است ، مخصوصا در زمان امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) كه نزاع و مشاجره در آن به اوج شدت رسيده ، معتزله آن را بطور مطلق انكار مى كردند، و اشاعره آن را نسبت به آخرت اثبات و نسبت به دنيا انكار مى نمودند. طايفه ديگرى هم بودند كه مى گفتند خداوند هم در آخرت ديده مى شود و هم در دنيا. و از اين عجيب تر اينكه هر سه فرقه به همين آيه استدلال مى كردند، و اين مشاجره همچنان ادامه داشت تا آنكه با از بين رفتن فرقه معتزله بدست آل ايوب سر و صداى آن خوابيد.
اين فرقه بر مدعاى خود - خداوند نه در دنيا ديده مى شود و نه در آخرت - به آيه (لن ترانى ) و ساير ادله عقليه و نقليه عدم امكان رؤ يت بصرى استدلال مى كردند، و آيات و رواياتى را كه دلالت بر امكان آن دارند تاءويل مى كردند.
و اما اشاعره - عمده چيزى كه اين طايفه به آن استدلال مى كردند تنظير در جمله (و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترينى )، و نيز آيات و رواياتى كه دلالت دارند بر امكان رؤ يت در آخرت ، اين طايفه نيز روايات و آيات داله بر عدم امكان را تاءويل مى كردند، همچنانكه در ساير مسائل كلامى همين روش را معمول مى داشتند، البته بغير از آيات و روايات مزبور، گاه گاهى به ادله ديگرى نيز تمسك مى جستند از آن جمله مى گفتند: هيچ دليلى در دست نيست كه دلالت بر انحصار رؤ يت بصرى در جسمانيات كند و بنابراين چه مانعى دارد بگوييم رؤ يت بصرى به امور غير مادى نيز تعلق مى گيرد، و خلاصه چشم انسان مجردات را هم مى بيند. و نيز استدلال كرده اند به اينكه چشم جوهر و عرض را مى بيند، و جز موجود مطلق هيچ جامعى بين جوهر و عرض نيست ، پس وقتى چشم آدمى موجود مطلق را مى بيند صحيح است بگوييم چشم همه چيز را مى بيند هر چند آن چيز موجود مادى جسمانى نبوده باشد.
و ليكن امروز بطلان اين دو استدلال و همچنين حرف هاى ديگرى كه در اين باره زده اند آنقدر روشن شده كه مى توان آن را جزو بديهيات شمرد.
بهر حال ، ما فعلا لازم نمى دانيم درباره آن حرف ها و نقض و ابرامى كه طرفين دارند گفتگو كنيم ، خواننده اگر بخواهد درباره آن اطلاعى بدست آورد بايد به كتب كلامى و تفاسير مبسوط اين دو فرقه مراجعه كند.
گفتگوى ما در اين بود كه روايت توحيد و روايت معانى الاخبار بحث گذشته ما را تاءييد مى كند.
آرى ، از بحثى هم كه ما درباره رؤ يت ايراد نموديم اين معنا بدست آمد كه :
اولا رؤ يت بصرى چه به همين نحوى كه تاكنون بوده باقى بماند و چه در اثر پيشرفت زندگى مثلا در آخرت تحولاتى به خود بگيرد مادامى كه مادى بوده باشد، و تنها به اجسام و اشكال و الوان تعلق بگيرد و خلاصه مادامى كه رؤ يت عبارت بوده باشد از بكار افتادن عضلات و عدسى هاى چشم و گرفتن و پس دادن نور،
محال است كه به خداى تعالى تعلق گرفته و در نتيجه انسان خدا را ببيند، و در اين معنا هيچ فرقى بين دنيا و آخرت نيست ، برهان عقلى و آيات و روايات هم بر اين معنا دلالت دارند. بله ، در اين ميان علمى است ضرورى و مخصوص كه به خداى تعالى تعلق مى گيرد و آن را نيز رؤ يت مى نامند، و مقصود آيات و رواياتى كه رؤ يت خدا را اثبات مى كند به شهادت قرائن بسيار و صريحى كه در آنها است همين علم است كه جز در موطن آخرت براى كسى دست نمى دهد، و اين غير آن علم ضرورى است كه از راه استدلال حاصل مى شود. و ثانيا جمله (رب ارنى انظر اليك ...)، بطور كلى از مساءله رؤ يت بصرى از حيث اثبات و نفى و سؤ ال و جواب اجنبى است ، و اصلا متعرض آن نيست ، و مدار كلام در آن رؤ يت ، به معناى ديگرى است كه اصطلاح روايات بر آن است ، و آن رؤ يت به قلب است .
بيان ضعف روايتى كه مى گويد موسى (ع ) از زبان قومش تقاضاى رؤ يت كرد 
و اما روايت عيون الاخبار كه متضمن سوالات ماءمون است از حضرت رضا (عليه السلام ) و در آن دارد كه : (حضرت رضا (عليه السلام ) در جواب از مساءله درخواست رؤ يت فرمود: موسى اين سؤ ال را از زبان قومش كرد، چون قوم او اصرار داشتند خدا را ببينند و مى گفتند: (ارنا الله جهره فاخذتهم الصاعقه ) و وقتى خداوند دوباره زنده شان كرد ناچار موسى را وادار كردند كه اين درخواست را براى خود كند، و موسى قبول نمى كرد ولى وقتى ديد اصرار مى كنند عرض كرد: (رب ارنى ) يعنى خدايا اينها مى گويند كه تو خودت را به من بنمائى )؟ همانطورى كه در اخبار راجع به بهشت آدم اشاره كرديم سندش ضعيف است . علاوه بر اين مضمون آن با اصول مسلم اخبار ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) سازگار نيست ، زيرا اخبار آن حضرات و مخصوصا خطبه هاى اميرالمؤ منين و حضرت رضا (عليه السلام ) مملو است از داستان تجلى و رؤ يت به قلب ، و با اين حال جهت ندارد كه آن حضرت رؤ يتى را كه در آيه مورد بحث مورد سؤ ال و جواب واقع شده حمل بر رؤ يت بصرى نموده ، آنگاه به امثال جوابهاى جدلى متوسل شده و آيه را توجيه كنند، توجيهى كه هم خلاف ظاهر خود آيه است و هم خلاف ظاهر حال موسى (عليه السلام ) است ، زيرا اگر بنى اسرائيل از او درخواست كرده بودند كه رؤ يت خدا را براى خود تقاضا كند، بطور مسلم درخواستشان را رد مى كرد.
همچنانكه وقتى از او خواستند كه برايشان بتى تعيين كند و گفتند: (اجعل لنا الها كما لهم آلهه ) درخواستشان را رد نموده و فرمود: (انكم قوم تجهلون ).
تجلى خدا تعالى فى حد نفسه امر ممكنى است ولى كسى و چيزى تابتحمل آن را ندارد
دومين نكته اى كه از روايت توحيد و روايت معانى الاخبار استفاده مى شود اين است كه خداوند درخواست موسى را اجابت نموده و او را به ديدار خود - به آن معنايى كه ما براى رؤ يت خدا نموديم - اميدوار ساخت اين اجابت وعده براى ايام زندگى دنيوى موسى نبود، بلكه او را وعده داد كه در آخرت به ديدار خود نائل سازد، و از ظاهر روايات بر مى آيد كه ائمه (عليهم السلام ) اين معنا را از خود قرآن و از آيه (فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا) استفاده نموده اند.
آرى ، از استدراك (و لكن انظر الى الجبل ) بر مى آيد كه همان تالى فاسد و اثرى كه در تجلى به كوه فرض شده عينا همان اثر در تجلى به موسى هست ، و همچنانكه كوه تاب تجلى خدا را ندارد موسى نيز نمى تواند آن را تحمل كند، به شهادت اينكه وقتى تجلى صورت گرفت كوه از هم پاشيده شد، و اگر اين تجلى به موسى مى شد موسى نيز مانند كوه از بين مى رفت . از اينجا به خوبى معلوم مى شود كه تجلى خداى تعالى فى حد نفسه امر ممكنى است و تنها اندكاك و از بين رفتن طرف تجلى مانع از اين است كه خداوند خود را تجلى دهد، و اگر اين مانع نبود خداوند خود را براى هر كسى كه شايستگى دارد تجلى مى داد، همچنانكه در روايات بسيار زيادى از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) دارد كه خداوند سبحان براى اهل بهشت تجلى مى كند، و اهل بهشت در هر روز جمعه به زيارت خداى تعالى موفق مى شوند، و همچنانكه آيه (وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره ) آن را تاءييد مى كند.
دو نكته ديگر كه از روايت استفاده مى شود. 
نكته سومى كه از دو روايت مزبور، استفاده مى شود اين است كه صعقه موسى عبارت بود از مردن او و خلاصه اينكه موسى با ديدن تجلى به كوه از دنيا رفت نه اينكه بيهوش شده باشد.
چهارم آنكه مقصود از تحديد نور خدا به مقدار سوراخ سوزن كه در روايت معانى الاخبار بود، تشبيه معنا به امور محسوسه است ، وگرنه نور خدا نور جسمى نيست تا به سوراخ سوزن و يا اندازه هاى حسى ديگر تقدير و تحديد شود، و لذا مى بينيم همين معنا را در روايت ديگرى كه به زودى خواهد آمد به نوك انگشت كوچك مثال زده اند، و بهر حال مقصود از اينگونه مثالها بيان كمى مقدار و كوچكى آن است ، مى خواسته اند بفهمانند نورى كه خداوند آن روز تجلى داد به مقدارى بود كه براى متلاشى ساختن كوه كافى باشد،
وگرنه كمال نور او نامتناهى است ، و هيچ امر متناهى و مفروضى نيست كه با نور او برابرى كند، آرى متناهى ، محاذى و برابر غير متناهى قرار نمى گيرد.
رواياتى ديگر در مورد تقاضاى رؤ يت ، تجلى براى جبلّ، صعقه موسى ، دكّجبل و...
و در الدر المنثور است كه احمد و عبد بن حميد و ترمذى - ترمذى اين روايت را صحيح دانسته - و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن عدى در كتاب كامل و ابوالشيخ و حاكم - وى نيز صحيح دانسته - و ابن مردويه و بيهقى در كتاب رؤ يت از چند طريق از انس بن مالك روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وقتى آيه (فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى ) را قرائت كرد، فرمود: اينطور، و نوك انگشت ابهام رابه بند انگشت كوچك - و در روايت ديگرى دارد كه بر مفصل بالائى انگشت كوچك - گذارد، و فرمود: كوه از هم پاشيده شد و موسى در حالى كه دچار صعقه شده بود به زمين افتاد - و در روايت ديگرى دارد كه كوه در زمين فرو رفت و تا قيامت همچنان در زمين نشست مى كند.
مؤ لف : در احاديث ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) چنين آمده كه كوه در اثر اندكاك پوسيده شد. و در بعضى دارد كه به دريا فرو رفت و تا روز قيامت در آن فرو مى رود. و در بعضى ديگر تا اين ساعت همچنان در دريا فرو مى نشيند. و ما اگر اين روايات را با يكديگر تفسير كنيم حاصل جمع آنها اين مى شود كه كو ه مزبور پوسيده شده و در دريا فرو ريخت و ديگر اثرى از آن باقى نيست .
و نيز در آن كتاب است كه : ابوالشيخ و ابن مردويه از طريق ثابت از انس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند كه در ذيل آيه (فلما تجلى ربه للجبل ) فرمود: اين مقدار از نور خود را ظاهر ساخت - آنگاه انگشت بزرگ را به روى بند انگشت كوچك قرار داد - حميد كه راوى اين حديث است به ابامحمد كه روايت را از انس نقل كرده گفت : اين حرفها چيست كه تو به آن دل مى بندى ؟ ابامحمد به سينه اش زد و گفت : تو كيستى و چيستى اى حميد!؟ انس بن مالك از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى من حديث نقل مى كند آن وقت تو مى گويى اين حرف ها چيست ؟!
و نيز د ر الدر المنثور است كه حكيم ترمذى در كتاب نوادر الاصول و ابو نعيم در كتاب حليه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آيه (رب ارنى انظر اليك ) را تلاوت كرد و فرمود: خداى تعالى در جواب موسى فرمود:
اى موسى ! هيچ زنده اى مرا نمى بيند مگر آنكه مى ميرد، و هيچ خشكى نمى بيند مگر آنكه از جاى كنده مى شود، و هيچ ترى نمى بيند مگر آنكه متلاشى مى شود، تنها اهل بهشت مرا مى بينند كه مرگ ندارند نه چشم هايشان از كار مى افتد و نه بدن هايشان مى پوسد.
مؤ لف : اين روايت نظير روايت قبلى است كه از كتاب توحيد از على (عليه السلام ) نقل شد، و توضيح معنايش گذشت .
و در تفسير عياشى از ابى بصير، از ابى جعفر و ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت شده كه فرمودند: وقتى موسى (عليه السلام ) از خداى تعالى درخواست رؤ يت نمود و عرض كرد: (رب ارنى انظر اليك ) و خطاب آمد: (لن ترينى و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترينى ) به بالاى كوه رفت تا تماشا كند درهاى آسمان باز شد و ملائكه فوج فوج با گرزهايى كه از نوك آنها نور مى درخشيد بيرون شده و دسته دسته از جلوى موسى عبور كردند، و هر دسته اى كه بر وى عبور مى كردند مى گفتند: اى پسر عمران ! ثابت باش كه امر عظيمى درخواست كرده اى ، موسى همچنان در تماشاى اين صحنه سرگرم بود كه خداى عزوجل به كوه جلوه اى كرد و كوه را از هم متلاشى نمود و موسى به زمين در غلتيد. بعد از آنكه خداوند دوباره جان او را به او برگردانيد و موسى به خود آمد عرض كرد: (سبحانك تبت اليك و انا اول المؤ منين ).
و نيز در همان كتاب از ابى بصير روايت شده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: وقتى موسى بن عمران از خداوند درخواست كرد كه او را ببيند خداوند دستور داد تا وى در يك محل معينى بنشيند، آنگاه ملائكه را دستور داد تا دسته دسته با رعد، برق ، باد و صاعقه از وى عبور كنند، هر موكبى كه از ملائكه به وى عبور مى كرد موسى بند بند بدنش به لرزه درمى افتاد و مى پرسيد كداميك از شما پروردگار منيد؟ هر دسته اى در جوابش مى گفتند موكب پروردگارت از دنبال مى آيد ولى اى موسى بدانكه امر عظيمى را درخواست كرده اى .
مؤ لف : اين روايت جعلى است ، چون مطالب آن با هيچ يك از اصول مسلمى كه از كتاب و سنت اتخاذ شده سازگارى ندارد.
يكى از (كروبين ) وسطه تجلى خدا شده است  
و در بصائر الدرجات به سند خود از ابى محمد عبدالله بن ابى عبدالله فارسى و از غير او روايت كرده كه ايشان بدون ذكر سند از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: (كروبيين ) قومى هستند از شيعيان ما كه از خلق اولند و خداوند محل ايشان را پشت عرش خود تعيين نموده ، اگر نور يكى از آنان بر اهل زمين تقسيم شود كافى است كه همه اهل زمين صاحب نور شوند. آنگاه فرمود: موسى (عليه السلام ) بعد از آنكه آن درخواست را از خداى تعالى كرد خداوند يكى از همين كروبيين را امر كرد تا تجلى كند، و اين تجلى بود كه كوه را متلاشى ساخت .
مؤ لف : از اين روايت بر مى آيد كه تجلى خداوند هم مانند ساير امورى كه منسوب است به او از قبيل قبض ارواح ، زنده كردن ، روزى دادن و وحى و غير آن قابل وساطت هست ، همانطورى كه ساير امور را بواسطه فرشتگان خود انجام مى دهد، مثلا قبض ارواح را بوسيله ملك الموت و زنده كردن مردگان را بوسيله صاحب صور و رزق را بوسيله ميكائيل و وحى را بوسيله جبرئيل روح الامين انجام مى دهد، تجلى را نيز بوسيله يكى از ملائكه كروبيين مى كند. و ما به زودى در محل مناسبى شرح اين روايت را خواهيم داد. - ان شاء الله - و نام كروبيين در تورات هم آمده است .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و حاكم -وى سند را صحيح دانسته - از انس روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كلمه (دكا) را با تنوين و بدون مد قرائت مى فرمود.
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كلمه (دكا) را با تشديد و با مد قرائت كرده است .
و نيز مى نويسد ابونعيم در كتاب حليه از معاويه بن قره از پدرش روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: وقتى خداوند تجلى كرد از عظمت تجلى او، شش كوه كه در آن حوالى بودند از جاى كنده شده و به طرف حجاز پرتاب شدند و از آن شش كوه (احد)، (ورقان ) و (رضوى ) در مدينه و (ثور)، (ثبير) و (حراء) در مكه قرار گرفتند.
مؤ لف : اين روايت را از ابن ابى حاتم و ابى الشيخ و ابن مردويه از انس نيز نقل كرده است .
و نيز مى نويسد: طبرانى در كتاب اوسط از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بعد از آنكه خداوند براى موسى تجلى كرد هفت كوه از جاى خود كنده شدند، از آن هفت كوه پنج عدد در حجاز و دو عدد در يمن قرار داشتند، كوه (احد)، (ثبير)، (حراء)، (ثور) و (ورقان ) در حجاز و كوه (حصور) و (صير) در يمن .
مؤ لف : راجع به كوه هايى كه در آن روز در اثر تجلى از جاى كنده شدند روايات ديگرى نيز هست ، و اين روايات صرفنظر از اختلافى كه در مضمون آنها است نمى تواند مفسر كلمه (دكا) باشد، چون با مورد آيه منطبق نيست ، و اگر مقصود آنها تفسير كلمه مزبور نباشد اشكالى در آنها نيست ، الا اينكه اثبات مضمون آنها مشكل است ، زيرا اين سنخ مطالب را نمى توان با امثال اين روايات آحاد كه به حد تواتر نيستند اثبات نمود.
رواياتى درباره الواح تورات و گوساله پرستى بنىاسرائيل
و همچنين رواياتى كه از طرق شيعه و سنى وارد شده بر اينكه الواح تورات از جنس زبرجد بوده و يا رواياتى كه تنها از طرق اهل سنت وارد شده بر اينكه الواح مذكور از درخت سدر بهشتى و طول آن لوح دوازده ذراع بوده ، و يا اينكه موسى در موقعى كه خداوند الواح را مى نوشت صداى صفير قلم را مى شنيد، و يا بعضى اخبار ما كه دارد الواح موسى فعلا در كوهى از كوه هاى يمن دفن است ، و يا در آن موقع سنگى آن الواح را در خود فرو برد، و در شكم آن سنگ محفوظ است ، و يا اخبار آحاد ديگرى كه هيچ يك از آنها قابل اعتماد نبوده و براى اثبات مضمون خود حجيت ندارند، چون همه آنها خبر واحد است و قرينه قطعيه اى هم همراه هيچ يك از آنها نيست ، علاوه بر اينكه ربطى هم به تفسير ندارد، و بحث تفسير بى نياز از اين است كه در پيرامون اينگونه روايات غور و موشكافى كند.
و در كتاب روح المعانى مى گويد: از على بن ابيطالب (كرم الله وجهه ) روايت شده كه آنجناب كلمه (خوار) را (جوار) - با جيم به صداى پيش و با همزه - قرائت نموده و معناى آن آواز و صوت شديد است .
و در الدر المنثور در ذيل آيه (و القى الالواح ...) مى گويد: احمد، عبد بن حميد، بزاز، ابن ابى حاتم ، ابن حيان ، طبرانى ، ابوالشيخ و ابن مردويه همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خداوند موسى را رحمت كند، كجا شنيدن مثل ديدن است ، موسى تنها از خداى تعالى شنيد كه قومش در غياب او فريب خورده اند، و با اينكه از پروردگارش ‍ شنيد مع ذلك از در خشم الواح را به زمين نكوبيد، ولى وقتى كه به سوى قومش برگشت و به چشم خود ديد كه قومش چه كرده اند آنها را به زمين كوبيد.
و در تفسير عياشى از محمد بن ابى حمزه از مرد ديگرى كه اسم نبرده از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: وقتى خداى تبارك و تعالى به موسى خبر داد كه قومش در غياب او مجسمه گوساله اى ساخته و آن را معبود خود گرفته اند آن موقع عصبانى نشد، ولى وقتى بسوى قوم بازگشت و انحراف ايشان را به چشم خود ديد با شدت خشم الواح را به زمين زد، آرى ديدن اثر بيشترى دارد تا شنيدن .
و در كافى به سند خود از سفيان بن عيينه از سدى از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هيچ بنده اى چهل روز ايمان خود را براى خداوند خالص نمى كند مگر اينكه خداوند او را موفق به زهد نموده يعنى دنيا را از نظرش مى اندازد و او را نسبت به دردهايش و دواى دردش بينا مى سازد و حكمت را در دلش ثابت و پاى برجا نموده و آن را از زبانش جارى مى سازد. راوى اين حديث ترديد داشته در اينكه امام فرمود: (چهل روز ايمان خود را براى خداوند خالص نمى كند) و يا فرمود: (چهل روز ذكر خدا را تجليل نمى كند) و سپس اضافه كرده است كه امام (عليه السلام ) آيه (ان الذين اتخذوا العجل سينالهم غضب من ربهم و ذله فى الحيوه الدنيا و كذلك نجزى المفترين ) را تلاوت نمود و فرمود: تنها قوم موسى دچار ذلت نشدند بلكه هر صاحب بدعتى ذليل مى شود، و هيچكس نيست كه به خداى عزوجل و به رسول خدا و اهل بيت او افتراء ببندد و ذليل نشود.
بحث روايتى  

next page

fehrest page

back page