تفسير الميزان جلد ۹

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۶ -


وقتى خواستند بر آن حضرت درآمده و به قتلش برسانند، ابو لهب گفت : من نمى گذارم شبانه به خانه او درآييد، براى اينكه در خانه زن و بچه هست ، و ما ايمن نيستيم از اينكه دست خيانت كارى به آنان نرسد، لذا او را تا صبح تحت نظر مى گيريم وقتى صبح شد وارد شده و كار خود را مى كنيم ، به همين منظور آن شب تا صبح اطراف خانه رسول خدا (صلى الله عليه و) خوابيدند.
از طرفى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود تا بسترش را بگستردند، آنگاه به على بن ابى طالب (عليه السلام ) فرمود: جانت را فداى من كن ، عرض كرد: چشم يا رسول الله ، فرمود: در بستر من بخواب و پتوى مرا به سر بكش ، على (عليه السلام ) در بستر پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) خوابيد و پتوى آن حضرت را بر سر كشيد.
آنگاه جبرئيل آمد و دست رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را گرفت و از منزل بيرون برد، و از ميان قريشيان كه همه در خواب بودند عبور داد، و اين در حالى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آيه (و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون ) را مى خواند. جبرئيل گفت : راه ثور را پيش گير، و ثور كوهى است بر سر راه منى و از اين جهت ثور (گاو) ناميده اند كه كوهانى نظير كوهان گاو دارد، و رسول خدا صلى الله عليه وآله ) وارد غار ثور شده و در آنجا چه شد بماند.
وقتى صبح شد قريش به درون خانه ريخته و يكسره به طرف بستر رفتند، على (عليه السلام ) از رختخواب پريد و در برابرشان ايستاد و گفت : چكار داريد؟ گفتند: محمد كجا است ؟ گفت : مگر او را به من سپرده بوديد؟ شما خودتان مى گفتيد: او را از شهر و ديار خود بيرون مى كنيم ، او هم (قبل از اينكه شما بيرونش كنيد) خودش بيرون رفت ، قريش رو به ابى لهب آورده و او را به باد كتك گرفته و گفتند: اين نقشه تو بود كه از سر شب ما را به آن فريب دادى .
به ناچار راه كوه ها را پيش گرفته و هر يك به طرفى رهسپار شدند، در ميان آنان مردى بود از قبيله خزاعه به نام (ابوكرز) كه جاى پاى اشخاص را خوب تشخيص مى داد، قريشيان به او گفتند: امروز روزى است كه تو بايد هنرنمائى كنى ، ابو كرز به در خانه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمد و به قريشيان جاى پاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را نشان داد و گفت : به خدا سوگند اين جاى پا مانند جاى پائى است كه در مقام است - منظور جاى پاى ابراهيم (عليه السلام ) است . مترجم - و چون آن شب ابو بكر به طرف منزل رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى آمد و حضرت او را برگردانيد و با خود به غار برد ابوكرز گفت : اين جاى پا مسلما جاى پاى ابى بكر و يا جاى پاى پدر او است ، آنگاه گفت شخص ديگرى غير از ابى بكر نيز همراه او بوده ، و همچنان جلو مى رفت و اثر پاى آن حضرت و همراهش را نشان مى داد تا به در غار رسيد.
آنگاه گفت از اينجا رد نشده اند، يا به آسمان رفته و يا به زمين فرو شده اند، چون احتمال نمى داد وارد غار شده باشند، زيرا خداوند عنكبوت را ماءمور كرد تا دهنه ورودى غار را با تار خود بپوشاند، علاوه سواره اى از ملائكه در ميان قريشيان گفت : در غار كسى نيست ، لذا قريشيان در دره هاى اطراف پراكنده شدند، و خداوند بدين وسيله ايشان را از فرستاده خود دفع كه ، آنگاه به رسول گرامى خود اجازه داد تا مهاجرت كند.
مؤ لف : روايتى قريب به اين مضمون بطور خلاصه الدر المنثور از ابن اسحاق و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابى نعيم و بيهقى با هم در دلائل از ابن عباس روايت كرده ، و ليكن مطالبى كه در آن روايت به پيرمردى نجدى نسبت داده بود به ابى جهل نسبت داده و گفته است كه پيرمرد نجدى ابو جهل را در حرفهايش تصديق مى كرده ، و در نتيجه قريشيان همه گفتار او را پسنديدند.
و مساله درآمدن ابليس در آن انجمن به صورت پيرمردى از اهل نجد در روايات از طرق شيعه و سنى آمده .
و اما اينكه داشت (ابو كرز بعد از آنكه جاى پاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را پيدا كرد گفت : اين جاى پاى محمد و اين جاى پاى پسر ابى قحافه است ، و در اينجا غير از پسر ابى قحافه شخصى ديگر هم بوده ) در بعضى از روايات دارد آن شخص ديگر هند پسر ابى هاله ربيب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده كه مادرش خديجه دختر خويلد (رضى الله عنها) است .
شيخ در امالى به سند خود از ابى عبيده بن محمد بن عماربن ياسر از پدرش و همچنين عبيد الله بن ابى رافع همگى از عمار بن ياسر، و همچنين از ابى رافع و از سنان بن ابى سنان از پسر هند بن ابى هاله حديث مفصلى راجع به هجرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده ، ولى روايت عمار و روايات ابى رافع و روايت هند در اين حديث مخلوط بهم شده ، و در آن دارد: ابو بكر و هند بن ابى هاله خواستند همراه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) باشند، حضرت دستور داد تا قبلا در فلان نقطه از راه غار كه برايشان معلوم كرده بود بروند، و در آنجا بنشينند تا آن حضرت برسد، و خودش با على (عليه السلام ) در منزل ماند و او را امر به صبر مى كرد تا نماز مغرب و عشا را خواند، آنگاه در تاريكى اوايل شب بيرون آمد در حالى كه قريشيان در كمينش بودند و اطراف خانه اش قدم مى زدند و منتظر بودند تا نصف شب شود و مردم بخواب روند، او در چنين وضعى بيرون شد در حالى كه مى خواند: (و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون ) و كفى خاك در دست داشت ، آن را به سر قريشيان پاشيد، و در نتيجه هيچ يك از ايشان او را نديدند و او همچنان پيش مى رفت تا به هند و ابى بكر رسيد، آن دو تن نيز برخاسته در خدمتش به راه افتادند تا به غار رسيدند، و هند به دستور آن حضرت به مكه برگشت ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و ابو بكر وارد غار شدند.
و بعد از ادامه داستان آن شب مى گويد: تا آنكه از شب بعد يك ثلث گذشت او يعنى على (عليه السلام ) و هند بن ابى هاله به راه افتاده و در غار رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را ديدار كردند، حضرت به هند دستور داد تا دو شتر براى او و همراهش خريدارى كند. ابو بكر عرض كرد: من دو راحله تهيه ديده ام كه با آن به يثرب برويم ، فرمود: من آنها را نمى گيرم مگر اينكه قيمتش را از من بستانى ، عرض كرد: به قيمت برداريد، حضرت به على (عليه السلام ) فرمود: قيمت مركب هاى ابو بكر را به او بده ، او نيز پرداخت ، آنگاه به على (عليه السلام ) در باره بدهى ها و تعهداتى كه از مردم مكه به عهده داشت و امانت هايى كه به وى سپرده بودند سفارشاتى كرد.
آرى ، قريشيان در ايام جاهليت ، محمد (صلى الله عليه و آله ) را امين مى ناميدند، و به وى امانت مى سپردند، و او را حافظ اموال و متاعهاى خود مى دانستند، و همچنين اعرابى كه از اطراف در موسم حج به مكه مى آمدند، و اين معنا همچنان تا ايام رسالت آن حضرت ادامه داشت ، و در هنگام هجرت امانتهايى نزد آن حضرت گرد آمده بود و لذا به على (عليه السلام ) فرمود تا همه روزه صبح و شام در مسيل مكه جار بزند كه : هر كس در نزد محمد امانتى و يا طلبى دارد بيايد تا من امانتش را به او بدهم .
سپس اضافه كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: يا على مردم مكه به تو آسيبى نمى رسانند تا به مدينه نزد من آئى پس امانتهاى مرا در جلو انظار مردم به صاحبانش برسان ، و من فاطمه دخترم را به تو و تو و او را به خدا مى سپارم ، و از او مى خواهم كه شما را حفظ كند، سپس فرمود: براى خودت و براى فاطمه ها و براى هر كس كه بخواهد با تو هجرت كند راحله و مركب خريدارى كن .
ابو عبيده مى گويد: من به عبيد الله يعنى ابن ابى رافع گفتم : مگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آن روز پولى كه بتواند اينطور خرج كند داشت ؟ گفت : من نيز همين سؤ ال را از پدرم در موقعى كه اين حديث را برايم مى گفت پرسيدم ، او در جوابم گفت : مگر از ثروت خديجه (عليهاالسلام ) غافلى .
عبيد الله بن ابى رافع مى گويد: على (عليه السلام ) به ياد آن شبى كه در بستر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خوابيد و به ياد آن سه شبى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در غار بود اين اشعار را مى سرود:
وقيت بنفسى خيرمن وطى ء الحصا


و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر


محمد لما خاف ان يمكروا به


فوقاه ربى ذو الجلال من المكر


و بت اراعيهم متى ينشروننى


و قد وطنت نفسى على القتل و الاسر


و بات رسول الله فى الغار آمنا


هناك و فى حفظ الاله و فى ستر


اقام ثلاثا ثم زمت قلائص


قلائص يفرين الحصا اينما تفرى و


الدر المنثور همين ابيات را با مختصر تفاوتى از حاكم از على بن الحسين (عليهماالسلام ) نقل كرده است .
در تفسير عياشى از زراره و حمران از ابى جعفر و ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله (خير الماكرين ) فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از قومش بلا و ستم فراوانى ديد، حتى كار را به اينجا رساندند كه در حال سجده رحم گوسفندى را بر روى او انداختند، دخترش نزد او آمد و او همچنان در سجده بود و آن رحم را از روى آنجناب برداشت ، و كثافات را از او پاك كرد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اين ستمها را تحمل نمود تا آنكه خداوند او را به آرزوها و آنچه كه دوست مى داشت رسانيد، آرى ، در جنگ بدر همراه او از سوارگان بيش از يك سوار نبود، ولى در فتح مكه دوازده هزار نفر در ركابش بودند، حتى ابو سفيان و ساير مشركين آن روز به استغاثه درآمدند...
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از سدى روايت كرده اند كه گفت : نضر بن حارث هميشه به حيره رفت و آمد داشت ، و زبان مردم آنجا را كه به سجع تكلم مى كردند شنيده بود ، وقتى به مكه آمد و كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و قرآن به گوشش خورد گف ت : (قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطير الاولين ).
مؤ لف : در اينجابعضى روايات ديگر هست كه آنها نيز گوينده اين جمله را نضر بن حارث دانسته اند، و اين نضر در جنگ بدر به قتل صبر كشته شد.
رواياتى در شاءن نزول و معناى آيه : (اللهم ان كان هذا هو الحق ...) و (ما كانالله معذبهم )
و نيز در الدر المنثور است كه بخارى و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه و بيهقى در دلائل از انس بن مالك روايت كرده اند كه گفت : ابوجهل بن هشام گفته بود: بار الها اگر اين حق است و از ناحيه تو است سنگى از آسمان بر ما بباران و يا عذاب دردناكى به سوى ما بفرست ، در پاسخش اين آيه نازل شد: (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون )
مؤ لف : اين معنا را قمى در تفسيرش و سيوطى در الدر المنثو ر از ابن جرير طبرى و ابن ابى حاتم از سعيد بن جبير، و نيز از ابن جرير از عطاء نقل كرده اند كه گفته است : گوينده اين گفتار (اللهم ان كان هذا هو الحق )، نضربن حارث بوده ، و در بيان سابق ما گذشت كه سياق آيه چه اقتضاء دارد.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از يزيد بن رومان و محمد بن قيس روايت كرده كه گفتند: قريشيان برخى به برخى ديگر گفتند: آيا خداوند از ميان همه ما محمد را گرامى داشته ؟ بار الها اگر اين معنا حق و از ناحيه تو است سنگى از آسمان بر ما فرو آور. ليكن چون شب شد از گفته خود پشيمان شده و گفتند: خدايا ما را ببخش ، لذا خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: (و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ... لا يع لمون ).
و نيز در آن كتابست كه ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از ابن ابزى روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در مكه بود كه خداوند آيه (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ) را نازل كرد و بعد از آنكه به مدينه مهاجرت فرمود جمله (و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) را نازل كرد، و بعد از آنكه بر اى جنگ بدر از مكه بيرون آمدند آيه (و ما لهم ان لا يعذبهم الله ...)، را فرستاد و به دنبالش اجازه فتح مكه را داد، و همين شكست خوردنشان در فتح مكه عذابى بود كه خداوند به ايشان وعده داد.
و نيز در همان كتاب از عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از عطيه (رضى الله عنه ) نقل كرده كه گفت : معناى آيه (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ) اين است كه خداوند مشركين را عذاب نمى كند تا تو را از ميان ايشان بيرون برد. و معناى جمله (و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) اين است كه خداوند مؤ منين را عذاب نمى كند مادام كه استغفار كنند، آنگاه دوباره در باره مشركين فرموده : (و مالهم ان لا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام ).
و نيز در آن كتاب از ابن ابى حاتم از سدى نقل كرده كه گفته است خداوند در آيه (و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) مى خواهد بفرمايد كه اگر استغفار كنند و به گناهان خود اعتراف نمايند مؤ من خواهند بود و در آيه (و ما لهم ان لا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام ) مى فرمايد: چگونه عذابشان نكنم و حال آنكه استغفار نمى كنند. و نيز از عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر و ابو الشيخ از مجاهد روايت كرده كه در ذيل آيه (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ) گفته است : يعنى در ميان ايشان ، و در ذيل : (و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) يعنى مسلمان مى شوند.
و نيز از عبد بن حميد و ابن جرير از ابى مالك نقل كرده كه گفت : (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ) يعنى اهل مكه ، و از جمله (و ما كان الله معذبهم ) نيز منظور اهل مكه است ، و معنايش اين است كه خداوند اهل مكه را عذاب نمى كند در حالى كه مؤ منين در ميان ايشان باشند و استغفار كنند.
و نيز مى گويد: ابن جرير و ابن ابى حاتم از عكرمه و حسن روايت كرده اند كه در ذيل آيه (و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) گفته اند: اين آيه را آيه بعدى كه مى فرمايد (و ما لهم ان لا يعذبهم الله ) نسخ كرده و لذا در مكه به مقاتله و گرسنگى و حصر دچار شدند.
مؤ لف : ناسازگارى اين روايت با ظاهر آيه و مخصوصا با در نظر داشتن سياق آن خيلى روشن است ، صاحبان اين اقوال به اين جهت دچار چنين تكلفات شده اند كه خواسته اند ميان اين آيه و آيه قبلش و آيات قبل از آن اتصال را حفظ كنند، و از حرفهاى عجيبى كه در اين باره زده اند اين است عذاب مذكور در آيه را به فتح مكه تفسير كرده اند، و حال آنكه فتح مكه هم براى مشركين و هم براى مؤ منين جز رحمت چيز ديگرى نبوده است .
و نيز مى گويد: ترمذى از ابى موسى اشعرى روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: خداوند براى امت من دو امان نازل كرد، يكى در جمله (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ) است و يكى ديگر در جمله (و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) است ، و وقتى من از ميان امتم بروم يك امان براى ايشان تا روز قيامت باقى مى ماند، و آن استغفار است .
مؤ لف : مضمون اين روايت از خود آيه هم استفاده مى شود، و در معناى آن از ابى هريره و ابن عباس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز روايت آمده و مرحوم سيد رضى همين معنا را در نهج البلاغه از على (عليه السلام ) نقل كرده است .
و در ذيل اين روايت اشكالى است ، و آن اين است كه با بيان سابق ما كه گفتيم (خداوند در قرآن امت اسلام را وعده عذابى داده كه قبل از روز قيامت واقع خواهد شد) نمى سازد، مگر اينكه بگوييم قبل از روز قيامت روزگارى بر اين امت خواهد آمد كه مردم استغفار را به كلى ترك مى كنند.
و نيز مى گويد: احمد از فضاله بن عبيد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: بنده از عذاب خدا ايمن است تا وقتى كه استغفار كند.
و در كافى از على بن ابراهيم از پدرش از حنان بن سدير از پدرش از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: بودن من در ميان شما براى شما خير است ، چون خداوند مى فرمايد: (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم )، و رفتن من از ميان شما نيز براى شما خير است . گفتند: يا رسول الله ! با اينكه فرمودى بودنت در ميان ما خير است چطور ممكن است رفتنت از ميان ما براى ما خير باشد؟ فرمود: اما رفتنم از ميان شما بدان جهت براى شما خير است كه اعمال شما در هر پنج شنبه و دوشنبه بر من عرضه مى شود، هر عمل نيكى كه در نامه عمل شما ببينم خدا را حمد مى كنم ، و هر گناهى ببينم براى شما طلب مغفرت مى كنم .
مؤ لف : اين معنا را عياشى در تفسير خود و همچنين شيخ در امالى خود از حنان بن سدير از پدرش از آن حضرت روايت كرده اند، و در روايت اين دو بزرگوار دارد كه اين سؤ ال را جابر بن عبد الله انصارى (رضى الله عنه ) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كرد، و كافى نيز اين روايت را به سند خود از محمد بن ابى حمره و از عده اى ديگر، از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده است .
رواياتى در معناى : (و ما كان صلاتهم عندالبيت الا مكاء و تصديه ) و شاءننزول آن
و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن جرير از سعيد بن جبير روايت كرده اند كه گفت : قريش در طواف به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برمى خوردند و آن حضرت را استهزاء نموده و سوت و كف مى زدند، و در اين مقام آيه (و ما كان صلوتهم عند البيت الا مكاء و تصديه ) نازل گرديد.
و نيز مى نويسد ابو الشيخ از نبيط كه يكى از صحابه بوده روايت كرده كه در تفسير آيه (و ما كان صلوتهم عند البيت الا مكاء و تصديه ) گفته : اين آيه در اين باره نازل شد كه قريش در طواف خانه كعبه سوت مى زدند.
و نيز مى نويسد: طستى از ابن عباس (رضى الله عنه ) روايت كرده كه نافع بن ازرق به وى گفت : مرا خبر ده از معناى آيه (الا مكاء و تصديه ) و او در جوابش گفت (مكاء) آواز قنبره و (تصديه ) آواز (بال ) گنجشكان است كه (تصفيق ) هم گفته مى شود، و داستان مورد نظر آيه اين بود كه وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در مكه در ميان حجر اسماعيل و ركن يمانى به نماز مى ايستاد دو نفر از بنى سهم يكى طرف راست و يكى طرف چپ آن حضرت مى ايستادند، آن يكى آواز قنبره درمى آورد، و آن ديگرى با دستهايش صداى بال گنجشكان را، تا شايد بدين وسيله نماز آن حضرت را بر هم زنند.
و در تفسير عياشى از ابراهيم بن عمر يمانى از آنكس كه او نامبرده از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه (و هم يصدون عن المسجد الحرام و ما كانوا اوليائه ) فرمود: يعنى مشركين سرپرست و متولى خانه نيستند، (ان اوليائه الا المتقون ) چون پرهيزگاران از مشركين سزاوارترند، (و ما كان صلوتهم عند البيت الا مكاء و تصديه ) يعنى سوت زدن و كف زدن .
چند روايت در ذيل آيه شريفه : (ان الذين ينفقون اموالهم ليصدوا عنسبيل الله ...)
و در الدر المنثور است كه ابن اسحاق و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و بيهقى در كتاب دلائل همگى از طريق او (محمد بن اسحاق ) روايت كرده اند كه گفت : زهرى و محمد بن يحيى بن حيان و عاصم بن عمر بن قتاده و حصين بن عبد الرحمان بن عمر، برايم نقل كردند كه بعد از آنكه قريش در روز بدر شكست خورد، و فراريهاى آنها به مكه برگشتند، و از آن طرف ابوسفيان هم با مال التجاره اش به مكه برگشت عبد الله بن ربيعه و عكرمه بن ابى جهل و صفوان بن اميه به اتفاق عده اى از مردان قريش به سر وقت يك يك افرادى كه مال التجاره داشتند رفته و گفتند: اى گروه قريش ! محمد شما را بى كس كرد و نيكان شما را بكشت ، بيائيد و با اين اموال ما را عليه او يارى كنيد باشد كه ما از او تلافى نموده و انتقام بگيريم ، صاحبان اموال نيز پذيرفتند، و به گفته ابن عباس آيه (ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله ... و الذين كفروا الى جهنم يحشرون ) در اين باره نازل شد.
و نيز مى نويسد: ابن مردويه از ابن عباس (رضى الله عنه ) روايت كرده كه در ذيل آيه (ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله ) گفته است : اين آيه درباره ابو سفيان بن حرب نازل شد.
و نيز از ابن سعد، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، ابوالشيخ و ابن عساكر از سعيد بن جبير نقل كرده كه در ذيل آيه (ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله ) گفته است : اين آيه درباره ابى سفيان بن حرب نازل شده كه در جنگ احد غير از لشكريانى كه از عرب فراهم كرده بود دو هزار نفر از قبايل متفرقه بنى كنانه را هم اجير كرد تا با آنان با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بجنگد، لذا خداوند اين آيه را در حقش نازل كرد، و اين قبايل متفرقه همانهايند كه كعب بن مالك در باره شان ابيات زير را سروده :
و جئنا الى موج من البحر وسطه


احابيش منهم حاسر و مقنع


ثلاثه آلاف و نحن نصيه


ثلاث مئين ان كثرن فاربع و


مؤ لف : صاحب الدر المنثور خلاصه اين روايت را از ابن اسحاق و ابن ابى حاتم از عباد بن عبد الله بن زبير نيز روايت كرده است .
و در مجمع البيان در ذيل آيه (و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله ) گفته است : زراره و غير او از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: هنوز تاويل اين آيه تحقق نيافته ، وقتى قائم ما (صلوات الله عليه ) قيام نمايد آنهايى كه او را درك مى كنند خيلى زود تاويل اين آيه را خواهند ديد، و البته دين محمد (صلى الله عليه و آله ) به مرحله اى خواهد رسيد كه شبى برسد و مشركى بر روى زمين باقى نماند.
مؤ لف : اين روايت را عياشى در تفسير خود از زراره از آن جناب نقل كرده ، و در معناى آن روايتى است كه كافى به سند خود از محمد بن مسلم از ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده و نيز نظير آن را عياشى از عبد الاعلى حلبى از ابى جعفر (عليه السلام ) در ضمن روايت طولانى نقل نموده است .
در سابق هم در تفسير آيه (ليميز الله الخبيث من الطيب ...) حديث ابراهيم ليثى و پاره اى مطالب راجع به آن در ذيل آيه (كما بداكم تعودون ) در جلد ششم اين كتاب گذشت .
آيات 54 - 41 سوره انفال 115


و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتمى و المسكين و ابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان و الله على كل شى ء قدير( 41)
اذ انتم بالعدوه الدنيا و هم بالعدوه القصوى و الركب اسفل منكم و لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعد و لكن ليقضى الله امرا كان مفعولا ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه و ان الله لسميع عليم (42)
اذ يريكهم الله فى منامك قليلا و لو ارئكهم كثيرا لفشلتم و لتنزعتم فى الامر و لكن الله سلم انه عليم بذات الصدور( 43)
و اذ يريكموهم اذ التقيتم فى اعينكم قليلا و يقللكم فى اعينهم ليقضى الله امرا كان مفعولا و الى الله ترجع الامور( 44)
يايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئه فاثبتوا و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون (45)
و اطيعوا الله و رسوله و لا تنزعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا ان الله مع الصبرين (46)B و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديرهم بطرا و رئاء الناس و يصدون عن سبيل الله و الله بما يعملون محيط (47)
و اذ زين لهم الشيطن اعملهم و قال لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم فلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه و قال انى برى ء منكم انى ارى ما لا ترون انى اخاف الله و الله شديد العقاب (48)
اذ يقول المنفقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هولاء دينهم و من يتوكل على الله فان الله عزيز حكيم (49)
و لوترى اذ يتوفى الذين كفروا الملئكه يضربون وجوههم و ادبرهم و ذوقوا عذاب الحريق (50)
ذلك بما قدمت ايديكم و ان الله ليس بظلم للعبيد( 51)
كداب آل فرعون و الذين من قبلهم كفروا بايت الله فاخذهم الله بذنوبهم ان الله قوى شديد العقاب (52)
ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم و ان الله سميع عليم (53)
كداب آل فرعون و الذين من قبلهم كذبوا بايت ربهم فاهلكنهم بذنوبهم و اغرقنا آل فرعون و كل كانوا ظالمين (54)



ترجمه آيات
و بدانيد آنچه را كه سود مى بريد براى خدا است پنج يك آن و براى رسول و خويشاوند او و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان ، اگر به خدا و آنچه را كه در روز فرقان روزى كه دو گروه يكديگر را ملاقات كردند بر بنده مان نازل كرديم ايمان آورده ايد، و خداوند بر هر چيز توانا است (41)
آن روزى كه شما در نقطه مرتفع نزديك ترى و ايشان در بلندى دورترى قرار داشتند، و قافله پائين تر از شما بودند، و اگر برخورد به اين صورت را قبلا قرار داد مى كرديد اختلاف مى كرديد (باز به اين وجه صورت نمى گرفت ) و ليكن خدا (چنين پيش آورد) تا بگذارند آن امرى را كه شدنى بود، براى اينكه هلاك شود هر كه هلاك مى شود از روى بينش و زنده گردد هر كه زنده مى شود از روى بينش و همانا خدا شنواى دانا است (42)
هنگامى كه خداوند ايشان را به تو در خوابت اندك نماياند و اگر بسيار نشان مى داد هر آينه در كار اختلاف مى كرديد، ليكن خداوند (شما را) سلامت داشت كه او دانا است به آنچه در سينه ها است (43)
و هنگامى كه نماياند ايشان را به شما هنگام تلاقى شما با ايشان اندك در چشم شما و اندك نمود شما را در چشم ايشان تا خداوند به كرسى بنشاند امرى را كه شدنى بود و به سوى خدا است مرجع همه امور (44)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى برخورديد به گروهى (از دشمن ) پس پايدارى كنيد و خدا را زياد به خاطر آوريد بلكه رستگار شويد (45)
و فرمانبرى كنيد خدا و فرستاده اش را و نزاع مكنيد كه سست شويد، و در نتيجه نيرويتان تحليل رود و خويشتن دارى كنيد كه خدا با خويشتن داران است (46)
و مانند مشركين و آن كسانى مباشيد كه با غرور و خودنمائى از ديار خود خارج شدند و باز مى داشتند از راه خدا و خدا به آنچه مى كنيد محيط است (47)
هنگامى كه شيطان اعمال (زشت ) ايشان را (در نظرشان ) بياراست و گفت : امروز از مردم كسى نيست كه بتواند بر شما غلبه يابد، و من پناه شمايم تا گاهى كه دو سپاه همديگر را ديدند (در آن موقع ) برگشت و عقب گرد كرد و گفت من از شما بيزارم چون من چيرها مى بينم كه شما نمى بينيد من از خدا مى ترسم خدا شديد العقاب است (48)
هنگامى كه منافقان و آنهايى كه در دلهايشان مرض بود گفتند: اين قوم را فريب داد دينشان ، و حال آنكه هر كه به خدا توكل كند خداوند مقتدرى است شايسته كار (49)
و اگر (كاش ) مى ديدى هنگامى را كه فرشتگان دريابند گروه كافران را و بزنند رويها و پشت هايشان را (و بگويند) بچشيد عذاب سوزان را(.5)
اين بخاطر آن (رفتاريست ) كه به دست خود پيش فرستاديد، كه خدا ستمگر بر بندگان نمى باشد (51)
مانند شيوه خاندان فرعون و آنانكه پيش ازايشان بودند (كه ) به آيات خدا كفر ورزيدند، پس خدا به گناهانشان بگرفت كه خدا نيرومندى است شديد العقاب (52)
(و) اين بدانست كه خدا تغيير دهنده نعمتى كه به قومى ارزانى داشته نيست تا آنكه خود ايشان تغيير دهند آنچه را كه در خودشان است (با علم به اينكه ) خدا شنواى دانا است (53)
(و) مانند شيوه دودمان فرعون و آنان كه قبل از ايشان بودند (كه ) تكذيب كردند آيات پروردگارشان را، پس ما بخاطر گناهانشان هلاكشان كرده و خاندان فرعون را غرق نموديم ، همه شان ستمگران بودند (54)
بيان آيات
اين آيات مشتمل است بر بيان وجوب دادن خمس غنيمت ، و استقامت در برابر دشمن ، و اندرز آنان و بيان پاره اى از نكبتها كه خداوند دشمنان دين را بدان مبتلا كرده ، و بيچاره شدنشان به مكر الهى ، و اينكه خداوند در بين آنان همان سنتى را معمول داشته كه در ميان قوم فرعون و كسانى كه پيش از ايشان بودند بخاطر تكذيب آيات و جلوگيرى از راه او معمول داشته است .


و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول ...



توضيح و تفسير مفردات و جملات آيه شريفه مربوط به خمس : (واعملوا انما غنمتممن شى ء فان لله خمسه و للرسول ...)
كلمه (غنم ) و (غنيمت ) به معناى رسيدن به در آمد از راه تجارت و يا صنعت و يا جنگ است ، و ليكن در اين آيه بملاحظه مورد نزولش تنها با غنيمت جنگى منطبق است . راغب مى گويد: (غنم ) - به دو فتحه - معنايش معروف است ، خداى تعالى فرموده : (و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما) (و از گاو و گوسفند پيه آن دو را بر ايشان حرام كرديم )و (غنم ) - به ضمه حرف اول و سكون حرف دوم - به معناى رسيدن و دست يافتن به فائده است ، و ليكن در هر درآمدى كه از راه جنگ و از ناحيه دشمنان و غير ايشان به دست آيد استعمال شده ، و به اين معنا است آيه (و اعلموا انما غنمتم من شى ء و آيه فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا). و كلمه (مغنم ) به معناى هر چيزى است كه به غنيمت درآيد و جمع آن (مغانم ) مى باشد ، مانند: (فعند الله مغانم كثيره )
و كلمه (ذو القربى ) به معناى نزديكان و خويشاوندان است و در اين آيه منظور از آن ، نزديكان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يا بطورى كه از روايات قطعى استفاده مى شود خصوص اشخاص معينى از ايشان است . و كلمه (يتيم ) به معناى انسانى است كه پدرش در حال خردسالى اش مرده باشد، و مى گويند كه در همه انواع حيوانات يتيم آن حيوانى است كه مادر خود را از دست داده باشد، تنها انسان است كه يتيم بودنش از ناحيه پدر است .
(فان لله خمسه ...) كلمه (ان ) به فتح همره قرائت شده ، و اين ممكن است بخاطر تقدير گرفتن حرف جر بوده و تقدير آن چنين باشد: (و اعلموا انما غنمتم من شى ء فعلى ان لله خمسه ) (بدانيد كه هر آنچه را كه به غنيمت مى گيريد بر اين اساس است كه پنج يك آن ، از آن خدا است ).
و يا (فاء) براى استشمام معنى شرط بوده باشد، چون برگشت معناى آيه به اين بوده كه (اگر چيزى را به غنيمت برديد پس خمس ‍ آن براى خدا است ) و چون معناى شرط از آن استشمام مى شود فاء به كار رفته تا جمله معناى جزاء شرط را بدهد، و اگر حرف (ان ) تكرار شده صرفا به منظور تاكيد بوده ، و اصل آن (و اعلموا انما غنمتم من شى ء ان خمسه لله ...) بوده ، و آن اصلى كه ماده علم تعلق به آن گرفته عبارت است از جمله (ما غنمتم من شى ء خمسه لله و للرسول ...)، و لفظ جلاله را براى تعظيم مقدم بر رسول ذكر نمود.
و جمله (ان كنتم آمنتم بالله ) قيد آن امرى است كه صدر آيه دلالت بر آن دارد و آن عبارت است از امر (بدهيد خمس آن را). پس معناى جمله مذكور اين مى شود: (بدهيد خمس آن را اگر به خدا و به آنچه كه بر بنده مان نازل كرده ايم ايمان آورده ايد). و چه بسا گفته شده است كه جمله مزبور متصل به جمله (فاعلموا ان الله هو مولاكم ) است كه در آيه قبلى بود، البته اين را گفته اند، و ليكن سياق كلام بواسطه فاصله شدن جمله (و اعلموا انما غنمتم ) با اين توجيه وفق نمى دهد.
(ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان ) - ظاهر اين است كه منظور از (ما انزلنا) قرآن است ، به قرينه اينكه انزال آن را اختصاص به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) داده ، و اگر منظور از آن ملائكه نازله در جنگ بدر بود جا داشت اولا بجاى (ما انزلنا) بفرمايد (من انزلنا) و يا تعبير ديگرى كه اين معنا را برساند، و ثانيا بجاى (على عبدنا) بفرمايد: (عليكم ) زيرا همانطور كه ملائكه در آن روز براى يارى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرستاده شده بودند همچنين مؤ منين ملازمين ركاب آن حضرت را هم يارى كردند، همچنانكه آيه (فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملائكه مردفين ) و آيه (اذ يوحى ربك الى الملائكه انى معكم فثبتوا الذين آمنوا) بر آن دلالت دارند، و نظير آن دو در معنا، آيه (اذ تقول للمؤ منين الن يكفيكم ان يمدكم ربكم بثلاثه آلاف من الملائكه منزلين ، بلى ان تصبروا و تتقوا و ياتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسه آلاف من الملائكه مسومين ) مى باشد.
و در التفات از غيبت به تكلم كه در جمله (ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا) بكار رفته اشاره است به بسط لطف الهى بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و ممتاز شدنش به قرب خدا، و اين اشاره بر كسى پوشيده نيست .
و از دقت در بحثى كه در اول سوره در ذيل آيه (يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول ...) گذشت به دست مى آيد كه منظور از جمله (و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان ) حليت تصرف در غنيمت است كه در آخر سوره در ضمن سياق آياتى در باره آن فرمود: (فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا).
و منظور از يوم الفرقان روز بدر است به شهادت اينكه دنبالش فرمود: (يوم التقى الجمعان )، زيرا آن روزى كه خداوند حق و باطل را روبروى هم قرار داد و آن دو را از هم جدا كرد و به تصرف خود حق را احقاق و با يارى نكردنش از باطل آن را ابطال نمود همان روز بدر بود. و جمله (و الله على كل شى ء قدير) به منزله تعليل است براى جمله (يوم الفرقان ) نظر به دلالتى كه دارد بر اينكه خداوند حق را از باطل جدا كرد، مثل اينكه گفته شده باشد: خدا بر هر چيزى قادر است ، و به همين دليل مى تواند حق و باطل را از هم جدا سازد.
بنابراين ، معناى آيه - و خدا داناتر است - اين مى شود: بدانيد كه آنچه شما غنيمت مى بريد هر چه باشد يك پنجم آن از آن خدا و رسول و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و ابن السبيل است و آن را به اهلش برگردانيد اگر به خدا و به آنچه كه بر بنده اش محمد (صلى الله عليه و آله ) در جنگ بدر نازل كرده ايمان داريد و در روز بدر اين معنا را نازل كرده بود كه ان فال و غنيمت هاى جنگى از آن خدا و رسول او است ، و احدى را در آن سهمى نيست ، و اينك همان خدايى كه امروز تصرف در چهار سهم آن را بر شما حلال و مباح گردانيده دستورتان مى دهد كه يك سهم آن را به اهلش برگردانيد.
و از ظاهر آيه برمى آيد كه تشريع در آن مانند ساير تشريعات قرآنى ابدى و دائمى است ، و نيز استفاده مى شود كه حكم مورد نظر آيه مربوط به هر چيزى است كه غنيمت شمرده شود، هر چند غنيمت جنگى ماخوذ از كفار نباشد، مانند استفاده هاى كسبى و مرواريدهايى كه با غوص از دريا گرفته مى شود و كشتى رانى و استخراج معادن و گنج ، آرى ، گو اينكه مورد نزول آيه غنيمت جنگى است ، و ليكن مورد مخصص نيست .
و همچنين از ظاهر مصارفى كه برشم رده و فرموده : (لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ) برمى آيد كه مصارف خمس منحصر در آنها است ، و براى هر يك از آنها سهمى است ، به اين معنا كه هر كدام مستقل در گرفتن سهم خود مى باشند، همچنانكه نظير آن از آيه زكات استفاده مى شود، نه اينكه منظور از ذكر مصارف از قبيل ذكر مثال باشد.
هر يك از اين مطالب كه گفتيم از ظاهر آيه استفاده مى شود شكى نيست در اينكه از آيه به ذهن تبادر مى كند، و بر طبق آن رواياتى هم از طريق شيعه و ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده . و ليكن مفسرين اهل سنت درباره آن و اينكه تفسير آيه چيست اختلاف كرده اند، و ما - ان شاء الله - به زودى در بحث روايتى آينده متعرض اقوال آنان مى شويم .
ياد آورى امدادهاى غيبى الهى در جنگ بدر كه موجب پيروزى مسلمين گرديد


اذ انتم بالعدوه الدنيا و هم بالعدوه القصوى و الركب اسفل منكم و لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعاد و لكن ليقضى الله امرا كان مفعولا...



كلمه (عدوه ) - به ضم عين ، و گاهى به كسر آن - به معناى طرف بلند بيابان است ، و (دنيا) مونث (ادنى ) است همچنانكه (قصوى ) كه گاهى آن را (قصيا) هم مى گويند مونث (اقصى ) است ؛ و منظور از (ركب ) بطورى كه گفته شده آن قافله مال التجاره اى بود كه ابو سفيان سرپرستيش را بر عهده داشته است .
ظرف (اذ) در جمله (اذ انتم بالعدوة ) بيان ثانوى يوم الفرقانى است كه در آيه قبلى بود، همچنانكه ظرف (يوم ) در جمله (يوم التقى الجمعان ) بيان اول آن و متعلق به (انزلنا على عبدنا) بود. و اما اينكه بعضى گفته اند كه ظرف (اذ) بيان جمله (و الله على كل شى ء قدير) است ، و مى خواهد با ذكر مورد، قدرت خدا را برساند و معنايش اين است كه خدا بر يارى شما قادر است با ذلت و زبونى كه داشتيد وقتى كه شما در بلندى نزديك بيابان فرود آمده بوديد وجهى بعيد و تكلف دار است .
سياق جملات قبل از جمله (ولو تواعدتم لاختلفتم فى الميعاد) كه مساله برخورد دو لشكر و خصوصيات آن را مى رساند، و اينكه قافله پائين تر از مسلمين بودند، و اينكه خداوند به قدرتش كه هر چيزى را مقهور كرده حق و باطل را از هم جدا كرده و حق را تاييد و باطل را مغلوب ساخت و همچنين اينكه فرمود: (و لكن ليقضى الله امرا كان مفعولا) همه شواهدى هستند بر اينكه منظور از جمله مورد بحث هم كه فرمود: (و لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعاد) بيان همين است كه برخورد به اين صورت جز مشيت خاصه خداى سبحان نبوده ، چون مشركين با اينكه داراى عده و عده بودند در قسمت بلندى بيابان در جايى كه آب در دسترسشان و زمين زير پايشان سفت و محكم بود فرود آمدند و مؤ منين با كمى عدد و ضعف نيرويشان در قسمت پائين بيابان در زمينى ريگزار و بى آب اردوگاه داير كرده بودند و به قافله ابو سفيان هم نتوانستند دست پيدا كنند و او قافله را از يك نقطه ساحلى پائين اردوگاه مؤ منين پيش ‍ مى راند، و مؤ منين در شرايطى قرار گرفته بودند كه از نظر نداشتن پايگاه چاره اى جز جنگيدن نداشتند، و برخورد مؤ منين در چنين شرايط و پيروزيشان بر مشركين را نمى توان امرى عادى دانست ، و جز مشيت خاص الهى و قدرت نمائيش بر نصرت و تاييد مؤ منين چيز ديگر نمى تواند باشد.
پس جمله (و لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعاد) بيان اين معنا است كه فرود آمدن مؤ منين در اينجا و مشركين در آنجا روى قرار قبلى و يا مشورت صورت نگرفته و لذا بدنبال اين جمله فرمود: (و لكن ليقضى الله امرا كان مفعولا) چون اين جمله بخاطر كلمه (و لكن ) استدراك از مطالب قبل است .
و جمله (ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه ) تعليل آن قضائى است كه خداوند در امر مفعول رانده ، و معنايش اين است كه خداوند اگر اين قضا را راند كه شما با كفار اينطور تلاقى و برخورد كنيد، و در چنين شرايطى شما مؤ منين را تاييد نمود و كفار را بيچاره كرد همه براى اين بود كه خود دليل روشنى بر حقانيت حق و بطلان باطل باشد تا هر كس هلاك مى شود با داشتن دليل و تشخيص راه از چاه هلاك شده باشد و هر كس هم زنده مى شود با دليل روشن زنده شده باشد.
و به اين بيان روشن مى شود كه منظور از هلاكت و زنده شدن ، هدايت و ضلالت است ، چون ظاهرا چيزى كه مرتبط با وجود بينه و دليل روشن باشد همين هدايت و ضلالت است .
جمله (و ان الله لسميع عليم ) نيز تعليل است ، و عطف است بر جمله (ليهلك من هلك عن بينه ...) و معنايش اين است كه و (اگر خدا اين قضا را راند و كرد آنچه را كرد براى اين بود كه او شنوا است و دعاى شما را مى شنود، دانا است و آنچه در دلهاى شما هست مى داند) و در اين بيان اشاره است به آنچه كه در صدر آيات راجع به اين داستان ذكر كرده و فرموده بود: (اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم ...)
و بر طبق همين سياق است (يعنى براى بيان اينكه مرجع امر اين واقعه قضاى خاص الهى است نه اسباب عادى ) آيه بعدى كه مى فرمايد: (اذ يريكهم الله فى منامك قليلا...) و همچنين چند آيه بعد كه مى فرمايد: (و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم ...) و آيه بعد از آن كه مى فرمايد: (اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هولاء دينهم ...)
و معناى آيه اين است كه روز فرقان آن روزى بود كه شما در قسمت پائين وادى اردو داير كرده بوديد و كفار در قسمت بالاى آن اطراق كرده بودند و پياده شدن شما در پائين و كفار در بالا با هم جور درآمد بطورى كه اگر مى خواستيد قبلا با كفار قرار داد كنيد كه شما اينجا و آنان آنجا را لشكرگاه كنند قطعا اختلافتان مى شد، و هرگز موفق نمى شديد كه به اين نحو جبهه سازى كنيد. پس قرار گرفتن شما و ايشان به اين نحو نه از ناحيه و به فكر شما بود و نه از ناحيه و به فكر كفار، بلكه امر شدنى بود كه خداوند بر آن قضا راند، و اگر اينچنين قضا راند براى اين بود كه با ارائه يك معجزه و دليل روشن حجت خود را تمام كند، و نيز براى اين بود كه دعاى سابق شما را و آن استغاثه اى را كه از شما شنيد، و آن حاجتى را كه از سويداى دل شما خبر داشت مستجاب و برآورده كند.


اذ يريكهم الله فى منامك قليلا...



كلمه (فشل ) به معناى ضعف توام با اضطراب است ، و (تنازع ) به معناى اختلاف و از ماده (نزع ) است كه نوعى كندن را گويند، و اختلاف را از اين باب تنازع مى گويند كه در حقيقت طرفين نزاع هر كدام مى خواهند ديگرى را از آنچه كه دارد بركند. و كلمه (تسليم ) به معناى نجات دادن است .
و كلام در اين آيه به تقدير كلمه (اذكر) معنايش اين است (كه بياد آر آن موقعى را كه خداوند دشمنان تو را در خواب در نظرت اندك وانمود) و اندك نشان داد نشان براى اين بود كه دلهايتان را استوار نموده و درونتان را آرامش بخشد، چون اگر نفرات ايشان را در نظرت زياد جلوه مى داد و تو مؤ منين را از نيروى ايشان خبر مى دادى قهرا از ضعف و كمى عده خود دچار سستى و اضطراب مى شدند، و در اينكه آيا در چنين شرايطى با لشكر انبوه كفار مصاف شوند يا نه اختلاف مى كردند، و ليكن خداى تعالى با اندك نشان دادن ايشان شما را از سستى و اختلاف نجاتتان داد، چون او به ذات الصدور يعنى به دلها آگاه است ، و خوب مى داند كه براى اطمينان يافتن و استوارى و نيرومند شدن دلها چه چيز شايسته است .
اين آيه دلالت دارد بر اينكه خداى سبحان به رسول خود در عالم رويا بشارت به فتح داده ، و آنجناب در خواب ديد كه همانطورى كه خداوند در بيدارى وعده داده بود بر يكى از دو طائفه ، قافله و يا لشكر قريش پيروز خواهد شد، و خداوند در آن خواب لشكر قريش ‍ را اندك و غير قابل اعتناء به آن حضرت وانمود كرده و رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) هم آنچه را كه در خواب ديده بود براى مؤ منين بازگو كرد و به آنان وعده صريح و بشارت داده بود و به همين جهت همه آماده جنگ با ايشان شدند، به دليل اينكه فرمود: (و لو اراكهم كثيرا لفشلتم ...) و دلالت اين جمله بر آن چه ما استظهار كرديم روشن است .


و اذ يريكموهم اذ التقيتم فى اعينكم قليلا و يقلل كم فى اعينهم ...



معناى اين آيه روشن است ، و ميان آن و آيه (قد كان لكم آيه فى فئتين التقتا فئه تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافره يرونهم مثليهم راى العين و الله يويد بنصره من يشاء) بنابر اينكه اشاره باشد به واقعه بدر هيچ منافاتى وجود ندارد. براى اينكه اندك نشان دادنى كه در آيه مورد بحث است مقيد شده به جمله (اذ التقيتم ) و با همين قيد تنافى برداشته شده ، گويا خداى سبحان مؤ منين را در اولين برخورد به نظر مشركين اندك نشان داده ، تا مغرور شده و ايشان را غير قابل اعتناء تلقى كنند و همين معنا ايشان را بر پياده شدن و جنگيدن دلير كند، ولى وقتى دست به كار جنگ شده و در هم آميختند خداوند همان مؤ منين را كه تا آن موقع به نظرشان اندك مى آمد در نظرهايشان بسيار و دو برابر وانمود، و همين معنا باعث شد كه عزيمت هايشان سست گشته و دل از دست داده و در نتيجه شكست خوردند.
پس آيه مورد بحث ناظر به اول داستان است ، و آيه آل عمران ناظر به بعد از انتقال و اختلاط است (ليقضى الله امرا كان مفعولا و الى الله ترجع الامور) اين جمله متعلق است به جمله (يريكموهم ) و آن را تعليل مى كند.
شش دستور جنگى به سربازان اسلام


يا ايها الذين امنوا اذا لقيتم فئه فاثبتوا و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون ...



راغب در مفردات مى گويد: ثبات - به فتح ثاء - ضد زوال است . و بنا به گفته او در مورد آيه شريفه به معناى ضد فرار از دشمن است ، و اين كلمه به حسب معنايش اعم از كلمه صبرى است كه در جمله (و اصبروا ان الله مع الصابرين ) به آن امر فرموده ، چون صبر يك نحوه ثبات خاصى است ، و آن عبارت است از ثبات در مقابل مكروه هم به قلب ، بدين صورت كه دچار ضعف نگردد و جزع و فزع نكند، و هم به بدن ، به اينكه كسالت و سهل انگارى ننموده ، و از جا در نرود، و در مواردى كه عجله پسنديده نيست شتاب نكند.
كلمه (ريح ) بطورى كه گفته شده به معناى عزت و دولت است ، راغب نيز گفته است كه : كلمه (ريح ) در آيه بطور استعاره به معناى غلبه است ، و وجه اين استعاره و تشبيه اين است كه باد به هر چه بوزد آن را به حركت درآورده و از جاى مى كند و با خود مى برد، غلبه بر دشمن هم همين خاصيت را دارد.
راغب در باره كلمه (بطر) گفته : اين كلمه به معناى غفلت و سبك مغزى است كه در اثر سوء استفاده از نعمت و قيام ننمودن به حق آن و مصرف كردن آن در غير مورد به آدمى دست مى دهد، خداى تعالى در يكجا فرموده : (بطرا و رئاء الناس ) و در جاى ديگر فرموده : (بطرت معيشتها) يعنى اهل ده در معيشت شان بطر به خرج دادند و در نتيجه از كار باز مانده و به رنج افتادند، و بطر همان طرب است و طرب خفت و سبكيى است ناشى از فرح . و گاهى اين كلمه در شدت حزن و اندوه استعمال مى شود، و كلمه (بيطره ) به معناى دامپزشكى است . و كلمه رئاء به معناى اين است كه آدمى خود را به غير آنچه كه هست نشان دهد.
جمله (فاثبتوا) امر مطلق ايستادگى در برابر دشمن و فرار نكردن است ، و بنابراين امر به صبر در جمله (و اصبروا) همانطورى كه در سابق اشاره كرديم تكرار آن امر نيست .
ذكر خدا در جمله (و اذكروا الله كثيرا) به معناى ياد خدا در دل و در زبان است ، چون اين هر دو قسم ، ذكر است و معلوم است كه آن چيزى كه مقاصد آدمى را از يكديگر مشخص و جدا مى كند آن حالات درونى و قلبى انسان است ، حال چه اينكه لفظ هم با آن حالت مطابق باشد، مثل كلمه (ياغنى ) از فقيرى كه از فقر خود به خدا پناهنده مى شود، و يا كلمه (ياشافى ) از مريضى كه از مرض خود به خدا پناه مى برد، و يا مطابق نباشد، مثل اينكه همان فقير و مريض بجاى آن دو كلمه بگويند (اى خدا) چون همين (اى خدا) از فقير به معناى (اى بى نياز) و از مريض به معناى (اى شفادهنده ) است ، چون مقتضاى حال و آن احتياجى كه اين دو را به استغاثه وادار كرده شاهد اين است كه مقصودشان از (اى خدا) جز اين نيست ، و اين خيلى روشن است .

next page

fehrest page

back page