تفسير مجمع البيان جلد ۱۲

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۷ -


/ سوره هود / آيه هاى 68 - 61

61 . وَ اِلى ثَمُودَ اَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِّنْ اِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ اَنْشَأَكُمْ مِّنَ الْاَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ اِنَّ رَبّى قَريبٌ مُّجيبٌ.

62 . قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فينا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذا اَتَنْهينا اَنْ نَّعْبُدَ ما يَعْبُدُ اباؤُنا وَاِنَّنا لَفى شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونا اِلَيْهِ مُريبٍ.

63 . قالَ يا قَوْمِ اَرَأَيْتُمْ اِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِّنْ رَّبّى وَ اتينى مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَّنْصُرُنى مِنَ اللَّهِ اِنْ عَصَيْتُهُ فَما تَزيدُونَنى غَيْرَ تَخْسيرٍ.

64 . وَيا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ ايَةً فَذَرُوها تَاْكُلْ فى اَرْضِ اللَّهِ وَلاتَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَريبٌ.

65 . فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فى دارِكُمْ ثَلثَةَ اَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ.

66 . فَلَمَّا جاءَ اَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَّالَّذينَ امَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَمِنْ خِزْىِ يَوْمِئِذٍ اِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزيزُ.

67 . وَاَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَاَصْبَحُوا فى دِيارِهِمْ جاثِمينَ.

68 . كَاَنْ لَّمْ يَغْنَوْا فيها اَلا اِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ اَلا بُعْداً لِّثَمُودَ.

ترجمه

61 - و به سوى ثموديان برادرشان صالح را [فرستاديم او در نخستين گفتارش به آنان ]گفت: اى قوم من! خدا[ى يكتا را] بپرستيد [و بدانيد كه ]براى شما هيچ خدايى جز او نيست؛ او شما را از اين زمين پديد آورد و [عمران و ]آبادانى آن را به شما وانهاد؛ پس از او طلب آمرزش كنيد، و روى توبه به بارگاه او بياوريد كه پروردگار من [و شما به بندگان ] نزديك [و ]برآورنده [دعاها و خواسته هاى گوناگون آنان ] است.

62 - [آنان ] گفتند: اى صالح! تو پيش از اين [دعوت و گفتارت ]درميان [جامعه ]مامايه اميد بودى، آيا [اين تو هستى كه ] ما را از پرستش آنچه پدرانمان پرستش مى نمودند باز مى دارى؟ و راستى كه ما از آنچه تو ما را به سوى آن فرامى خوانى در ترديدى سخت گرفتاريم.

63 [پيامبرشان ] گفت: اى قوم من! به نظر شما، اگر من [در اين دعوت آسمانى ام بر دليلى روشن از [سوى پروردگار خويش باشم و او از جانب خود رحمتى به من ارزانى داشته باشد، در آن صورت اگر [باز هم ] او را نافرمانى نمايم چه كسى مرا در برابر خدا، يارى خواهد كرد؟! بنابر اين، شما [با اين منطق پوسيده ] جز به زيان من نمى افزاييد.

64 - و اى قوم من! اين ماده شتر خداست كه براى شما نشانه هاى [شگرف، از قدرت خدا ]است؛ پس بگذاريدش در زمين خدا [از گل ها و گياهان ]بخورد و آسيبى به او نرسانيد كه عذابى زودرس گريبانتان را خواهد گرفت.

65 - امّا آنان آن [ماده شتر] را از پا در آوردند و [پيامبرشان به آنان ]گفت: [اينك كه چنين كرديد] سه روز در سراهايتان بهره ور گرديد [و بهوش باشيد كه پس از آن نابود خواهيد شد]؛ اين وعده اى است كه دروغى [در آن ]نيست.

66 - و هنگامى كه فرمان ما [بر كيفر آن تبهكاران ] در رسيد، صالح وكسانى را كه با او ايمان آورده بودند به رحمتى از [جانب ] خود، [از آن عذاب سخت ]و از رسوايى آن روز رهانيديم؛ چرا كه پروردگارت همان نيرومند و شكست - ناپذير است.

67 - و كسانى را كه بيداد، پيشه ساخته بودند، آن خروش [نابود كننده آسمانى ]فراگرفت و در سراهايشان به رو در افتادند و از پا درآمدند.

68 - [به گونه اى كه ] گويى هر گز در آن [سراها ودر آن شهر و ديار ]نبوده اند [و عمرى نزيسته اند] هان بهوش! كه ثموديان به پروردگارشان كفر ورزيدند، [پس ]دور باد ثمود [از مهر و رحمت خدا]!

نگرشى بر واژه ها

«إنشاء»: پديدآوردنِ پديده اى نوظهور بدون وسيله و اسباب و سابقه.

«استعمار»: به كار گرفتن ديگرى براى عمران و آبادانى زمين.

«مسّ»: رسيدن، و اين واژه با واژه «لمس» همانند مى باشند، جز اينكه به باور برخى «مسّ» ممكن است ميان دو پديده بى جان يا جماد صورت گيرد، امّا «لمس» تنها ميان موجودات زنده و در مورد آنها به كار مى رود؛ چرا كه در آن درك و احساس نهفته است.

«جثوم»: به رو در افتادن، برخى نيز آن را «به زانو در آمدن» معنا كرده اند.

«غنى»: اين واژه به مفهوم بسنده نمودن و اكتفا كردن است و غناى مالى و «غنا» به مفهومِ آواز نيز از همين ريشه به مفهوم بسنده كردن به آنهاست، و «غنى بالمكان» به مفهوم ماندن و زندگى كردن در آنجاست.

تفسير

سرگذشت صالح

در آيات پيش سرگذشت عبرت انگيز و درس آموز عاديان و پيامبرشان هود ترسيم گرديد، اينك در اين آيات هشتگانه اى كه ترجمه شد و در آستانه تفسير آنها ايستاده ايم، به سرگذشت پر ماجراى صالح و ثموديان پرداخته و مى فرمايد:

وَ اِلى ثَمُودَ اَخاهُمْ صالِحاً

و به سوى ثموديان برادرشان صالح را فرستاديم.

منظور از برادر در آيه شريفه، برادر نَسبى و فاميلى است نه عقيدتى.

«جبايى» در مورد منطقه زندگى ثموديان مى گويد: آنان در «وادى القرى» كه منطقه اى ميان مدينه و شام بود زندگى مى كردند، چنانكه عاديان در «يمن» بودند!

قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِّنْ اِلهٍ غَيْرُهُ

و او به آنان گفت: هان اى قوم من خداى يكتا را بپرستيد و يقين داشته باشيد كه جز او براى شما خدايى نيست.

هُوَ اَنْشَأَكُمْ مِّنَ الْاَرْضِ

اوست كه آفرينش و پديد آوردن شما را از زمين آغاز كرد؛ چراكه «آدم» را كه پدر شما انسانهاست، او آفريد.

وَاسْتَعْمَرَكُمْ فيها

و عمران و آبادانى زمين را به شما وانهاد و شما را نيازمند به آن ساخت تا آن را آباد سازيد و در آن بساط زندگى بگسترانيد و از نعمت هاى آن بهره ور گرديد.

به باور «مجاهد» منظور اين است كه: او زمين را در دوران عمرتان در اختيار شما قرار داد.

و به باور «ضحاك» عمر شما را در زمين طولانى ساخت؛ چرا كه ثموديان چيزى ميان سيصد تا يك هزار سال زيستند.

و از ديدگاه پاره اى ديگر، منظور اين است كه: او به شما فرمان داد كه با ساختن خانه ها و شهرها، آباد ساختن مزارع و دشتها، سر سبز و پرطراوت ساختن بوستان ها و كاشتن درختان و... زمين را آباد سازيد.

فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ

پس براى آمرزش شرك و گناه خود، از او آمرزش بخواهيد، آنگاه، به سوى او باز گرديد و توبه كنيد.

اِنَّ رَبّى قَريبٌ مُّجيبٌ.

كه به راستى پروردگار من به كسانى كه او را به يكتايى و از روى اخلاص بخوانند نزديك است و خواسته هاى آنان را مى شنود و بر مى آورد.

واكنش ثموديان آنان در برابر دعوت سراپا منطق و برنامه آسمانى و خيرخواهانه پيامبرشان، ضمن واكنش ناهنجارى گفتند:

قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فينا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذا

هان اى صالح، تو پيش از اين گفتار و دعوت، مايه اميد ما بودى و از تو انتظار خير و نيكى داشتيم: چرا كه سابقه خوب و درخشانت ما را شيفته تو ساخته بود، امّا اينك با اين دعوت و گفتار ما را از خود مأيوس ساختى و از خير تو گذشتيم.

به باور پاره اى منظور اين است: ما بر آن اميد بوديم تو همراه و هم مسلك ماهستى و در اين راه مددكار ما خواهى بود.

اَتَنْهينا اَنْ نَّعْبُدَ ما يَعْبُدُ اباؤُنا

به راستى آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان پرستيده اند باز مى دارى؟!

در آيه شريفه گرچه اين فراز به صورت پرسشى آمده، امّا مفهوم آن انكارى مى باشد و منظور اين است كه آنان برنامه صالح را كه به توحيدگرايى فرامى خواند و آنان را از پرستش خدايان ساخته و پرداخته مغز عليل پدران ونياكانشان هشدار مى داد، بشدّت نفى مى كردند.

وَاِنَّنا لَفى شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونا اِلَيْهِ مُريبٍ.

و ما از اين راه و رسم و دين و آيينى كه ما را به سوى آن فرامى خوانى سخت در ترديد هستيم؛ چرا كه به باورما امكان ندارد كه پدران و نياكان ما در گمراهى روزگارگذرانده باشند.

صالحِ پيامبر بى آنكه از حق ناپذيرى آنان دلسرد گردد به روشنگرى بيشترى پرداخت و گفت:

قالَ يا قَوْمِ اَرَأَيْتُمْ اِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِّنْ رَّبّى وَ اتينى مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَّنْصُرُنى مِنَ اللَّهِ اِنْ عَصَيْتُهُ؟

هان اى قوم من! به راستى اگر من دليل و برهانى روشن از سوى پروردگارم داشته باشم كه گواه صداقت و درستى گفتارم باشد، و افزون بر آن، او از جانب خويش رحمتى بسان وحى و رسالت به من ارزانى داشته باشد، به نظر شما اگر با اين وصف او را نافرمانى كنم، آنگاه چه كسى مرادر برابر او مى تواند يارى كند و كيفر او را از من باز دارد؟!

فَما تَزيدُونَنى غَيْرَ تَخْسيرٍ.

پس شما با اين پندار و گفتار بى اساس و شرك گرايانه خود كه از شرك و پرستش هاى ذلّت بار دفاع مى كنيد، جز اينكه مرا نسبت به زيانكاريتان مطمئن سازيد و از پذيرش حق نا اميد كنيد: چيز ديگرى بر معلومات من در مورد خودتان نخواهيد افزود.

به باور برخى منظور اين است كه: اين گفتار شما جز برزيانكاريتان نخواهد افزود.

و به باور برخى ديگر، منظور اين است كه: اگر من دست از دعوت خود برداشته و تسليم پندارهاى شرك گرايانه شما گردم، بسان كسى هستم كه هر لحظه بر زيانكارى خويش بيفزايد.

و نيز به گفتار خويش ادامه داد:

وَيا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ ايَةً

و هان اى قوم من! اين ماده شتر خداست كه آن را معجزه و نشانه اى براى شما قرار داده است: چرا كه آن را به درخواست شما از دل اين كوه و از سينه اين سنگ و صخره ها بيرون آورده است، تا شما آن را با ويژگيهايش بنگريد وبه پديد آورنده اين نشان شگرف، ايمان آورديد.

در مورد اين ماده شتر آورده اند كه: آن پديده شگرف به پيشنهاد خود آنان و به قدرت خدا از دل كوه پديدار گرديد و به هنگامى كه آمد، بچه شترى در دل داشت. از شگفتيهاى آن اين بود كه يك روز آب چشمه از آنِ او بود و روز ديگر از آنِ مردم، و آن روز كه نوبت او بود همه آب را مى نوشيد.

يادآورى مى گردد كه در آيه شريفه، واژه «آية» حال از «ناقة اللَّه» مى باشد و مفهوم آيه اين است كه: اگر در رسالت من در ترديد هستيد اين ماده شتر معجزه من است.

و نبست دادن آن به خدا، بسان نسبت دادن كعبه به ذات پاك و نام مقدس اوست كه تنها براى شرافت بخشيدن و بزرگداشت آن است.

فَذَرُوها تَاْكُلْ فى اَرْضِ اللَّهِ

پس آن ماده شتر را درحال چرا واگذاريد.

اين ترجمه بر اين اساس است كه «تأكل فى ارض الله» را حال بگيريم و در حقيقت آن را منصوب بدانيم، امّا اگر جمله را مستقلّ بگيريم، مفهوم آيه اين است كه: پس آن ماده شتر در زمين خدا مى چرد و از گياهان مى خورد.

وَلاتَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَريبٌ.

و مبادا به آن هيچ گونه آسيبى برسانيد كه اگر آن را زخمى سازيد و يا بكشيد، در آن صورت به عذاب زود رس خدا گرفتار خواهيد شد.

در پنجمين آيه مورد بحث و در ادامه داستان مى افزايد:

فَعَقَرُوها

پس يكى از آنان آن ماده شتر را پى كرد و ديگران نيز به كار زشت و ظالمانه او رضايت دادند.

فَقالَ تَمَتَّعُوا فى دارِكُمْ ثَلثَةَ اَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ.

و صالح گفت: اينك سه روز در شهر و ديار خويش از زيباى ها و نعمت هاى گوناگون بهره گيريد و بدانيد كه پس از آن، عذاب خدا در خواهد رسيد.

در آيه شريفه از شهر و ديار ثموديان به «خانه ها» تعبير شده، و اين بدان جهت است كه ويژگى شهر در اين است كه مردم را در خود گرد مى آورد، همچنان كه زندگى كوتاه مدتى كه آنان تا فرود عذاب داشتند، به «تمتعوا فى داركم» تعبير مى نمايد؛ چرا كه انسان زنده در مسير زندگى از حواسّ چند گانه خويش بهره مى گيرد و بدين وسيله بر خودار مى گردد.

در اين مورد آورده اند كه وقتى آن گناهكاران آن ناقه را پى كردند، بچه اش برفراز كوه رفت و سه بار فريادى رعد آسا سرداد و صالح باشنيدن صداى آن فرمود: در برابر هر كدام از اين صداها تنها يك روز فرصت خواهيد داشت و پس از آن، عذاب خدا گريبانتان را خواهد گرفت.

و شگفتا كه همان گونه شد؛ چرا كه در روز نخست رنگ چهره هاى آنان به زردى گراييد، روز دوّم سرخ شد، و روز سوّم سياه گرديد. و به همين دليل است كه در ادامه آيه مى فرمايد: اين وعده اى كه در مورد فرود عذاب پس از سه روز به شما دادم، وعده اى درست و تخلّف ناپذير است و شما دروغى در آن نخواهيد يافت.

و نيز «جابر بن عبدالله» آورده است كه : در راه تبوك هنگامى كه به سرزمين «حجر» رسيديم، پيامبر گرامى به پاخاست و سخنانى انسانساز بيان كرد، و ضمن آن سخنرانى فرمود: هان اى مردم! از پيامبر خود معجزه نخواهيد؛ چرا كه اين سرزمين ياد آور ثموديان است كه از پيامبرشان صالح معجزه خواستند و او نيز از خدا به پيشنهاد آنان ماده شترى خواست كه از دل كوه پديدار گردد و از پى درخواست او چنين شد.

آن ماده شتر در همين دشت و درّه، آمد و شد مى كرد و يك روز آب چشمه آنان را مى نوشيد و روز ديگر به همان اندازه شير به آنان مى داد، امّا هنگامى كه آن مردم ناسپاسى كردند و به سركشى و طغيان پرداختند، پيام رسيد كه تنها سه روز ديگر زندگى خواهند كرد. و اين وعده خدا درست بود؛ چراكه روز سوم، خروش سهمگين آسمانى آنان را فراگرفت و همه آنان در سراهاى خود و در هركجا بودند - جز يك نفرشان كه در حرم امن الهى بود - نابود شدند. ياران پرسيدند اى پيامبر خدا: آن مردى كه زنده ماند چه نام داشت و كه بود؟

پيامبر فرمود: آن مرد «ابورغال» نام داشت و پدر قبيله ثقيف بود.

در ششمين آيه مورد بحث و در اشاره به سرنوشت توحيد گرايان مى فرمايد:

فَلَمَّا جاءَ اَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَّالَّذينَ امَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا

و هنگامى كه فرمان بر كيفر آنان فرارسيد، ما صالح و كسانى را كه به همراه او ايمان آورده بودند، به رحمت و بخشايشى از سوى خدا از آن عذاب سهمگين نجايت بخشيديم.

وَمِنْ خِزْىِ يَوْمِئِذٍ

اين جمله بر تقدير عطف شده، كه در حقيقت اين گونه است: «نجيناهم من العذاب و من خزى يومئذ» ما آنان را از عذا و از رسوايى آن روزى كه تبهكاران بدان گرفتار آمدند رهانيديم.

اِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزيزُ.

به راستى كه پروردگار تو نيرومند و شكست ناپذير و بر هر كارى تواناست و بر انجام هر كارى اراده نمايد هيچ كسى نمى تواند از آن جلوگيرى كند.

و در مورد سرنوشت دردناك كفر گرايان و ظالمان مى فرمايد:

وَاَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ

و آن كسانى راكه بيداد گرى پيشه ساخته بودند خروش سهمگين آسمانى فراگرفت.

به باور برخى خدا به جبرئيل فرمان داد تا بر آنان خروش آورد و او نيز با خروشى هولناك كه بر آنان زد همه را يكباره نابود ساخت. و به باور برخى ديگر ممكن است خدا اين خروش مرگبار را بدون واسطه بر آنان فرستاد ونابود شان كرد.

فَاَصْبَحُوا فى دِيارِهِمْ جاثِمينَ.

و آنگاه آنان در شهر و ديار خويش مرده و به رو در افتادند. و به باور برخى به زانو در آمدند. به باور پاره اى، تعبير «فَأَصبحوا» نشانگر آن است كه عذاب به هنگام بامدادان گريبان آن تيره بختان را فراگرفت و برخى نيز بر آنند كه اين عذاب خدا شبانه آمد، وهنگامى كه سپيده دميد، آنان به رو در غلطيده و مرده بودند.

آخرين آيه مورد بحث روشنگرى مى كند كه:

كَاَنْ لَّمْ يَغْنَوْا فيها

اين عذاب هولناك و مرگ سياه آن بيدادگران به گونه اى روى داد، و به سبكى آثارحيات و زندگى از شهر و ديار آنان بر چيده شد كه گويى آنان هرگز در آن سرزمين نزيسته بودند، از آنان تنها پيكرهاى بى جانى كه از خفت و رسوايى آنان حكايت مى كرد، بر جاى مانده بود.

اَلا اِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ

بهوش باشيد كه ثموديان به پروردگار خويش كفر ورزيدند، و فرمان او را ناديده گرفتند.

اَلا بُعْداً لِّثَمُودَ.

هان كه مرگ بر ثموديان باد!

پرتوى از آيات

نه بيدادگرى و نه همكارى با بيداد و نه سكوت در برابر آن از آيات انسانساز و درس آموزى كه گذشت، افزون بر آنچه آمد، دو نكته دقيق و سازنده ديگر دريافت مى گردد كه درخور بسى دقت است:

1 - نخست اين درس كه انسان در زندگى خويش اگر تنها بيداد پيشه نباشد و خود به ستم و تجاوز و گناه دست نزند، كافى نيست، بلكه افزون بر آن بايد دو گام بلند ديگر بردارد. در گام نخست بايد بكوشد تا هرگز در زندگى خويش همكار و همراه و همدست بيدادگران نگردد و شمشير ستم آنان را تيز ننموده و هيزم كش كوره مطامع و آز وجاه طلبى هاى آنان نشود، و در گام دوّم بايد خود را به گونه اى بسازد و بپرورد كه در ژرفاى جان نيز ستمكاران را خوش نداشته و از بيداد و گناه بيزارى جويد و بدان رضايت قلبى ندهد؛ چه كه در غير اين صورت در گناه و بيداد شريك است و چه بسا كه وقتى عذاب آمد او را بى بهره نخواهد گذاشت.

اميرمؤمنان ضمن بيان اين نكته ظريف والهام بخش، به آيات مورد بحث و داستان «ناقه صالح» و پى نمودن آن اشاره مى كند و روشنگرى مى نمايد كه آن را فردى تبهكار مورد هجوم قرار داد، امّا از آنجايى كه جامعه و مردم بدان جنايت رضايت قلبى داشتند، عذاب خداگريبان همه را گرفت. «ايها الناس لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله فانّ الناس قد اجتمعوا على مائدة شبعها قصير وجوعها طويل ايها الناس انّما يجمع النّاس الرّضا و السَّخط و انما عقر ناقة ثمود رجل واحد فَعمَّهم الله بالعذاب لما عمّوه بالرّضا....»(157)

هان اى مردم، در راه حق و هدايت از شمار اندك رهروان آن نترسيد؛ چرا كه مردم بر سر سفره اى گرد آمده اند كه دوران سيرى آن اندك و مدت گرسنگى اش طولانى است.

هان اى مردم، خشنودى و ناخشنودى بر عملكردها باعث شركت در پاداش و يا كيفر آن كارها با انجام رسانان آن مى گردد. شما مى دانيد كه ناقه صالح را يك عنصر بى خرد وگناهكار مورد هجوم قرار داد و پى كرد، امّا عذاب و كيفر آن گناه گريبان جامعه راگرفت، مى دانيد چرا؟ بدان دليل كه همه آنان به انجام آن جنايت و يورش رضايت قلبى داشتند...

و نيز از آن حضرت آورده اند كه فرمود:

«الراضى بفعل قومٍ كالداخل معهم فيه و على كل داخل فى باطل اثمان: اِثم العمل به و اثم الرضا به»(158)

كسى كه به عملكرد ناشايسته گروهى رضايت دهد، بسان شركت كننده در آن كار است، و كسى كه خود وارد كار زشت و ظالمانه گردد، بار دو گناه رابه دوش مى كشد: يكى دست يازيدن به گناه، وديگرى رضايت به انجام آن كار ناروا.

و از هشتمين امام نور آورده اند كه فرمود:

«لو انّ رجلاً قتل فى المشرق فرضِىَ بقتله رجل بالمغرب لكان الرّاضى عندالله شريك القاتل.»(159)

اگر مردى در مشرق زمين كشته شود و مردى در غرب گيتى به كشته شدن او خشنود گردد و رضايت قلبى داشته باشد، چنين كسى دربارگاه خدا شريك جنايت قاتل است.

2 - نكته درس آموز ديگرى كه از اين آيات دريافت مى گردد اين است كه ستم و بيداد هنگامى كه موج برداشت وجامعه را فرا گرفت و بسان سرطانى در اركان كيان و موجوديت آن ريشه دوانيد، صلاحيت بقا و دوام و ماندگارى را از آن جامعه و تمدّن مى گيرد و آن را به سوى سقوط و ا نحطاط و نگونسارى سوق مى دهد، و جامعه ثموديان به صراحت قرآن شريف، افزون برشرك و كفر به آفت بيداد نيز گرفتار آمده بود «و اخذ الّذين ظلموا الصّيحة...»(160)