تفسير مجمع البيان جلد ۱۲

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۴ -


/ سوره هود / آيه هاى 123 - 116

116 . فَلَوْلا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ اُولُوا بَقِيَّةٍ يَّنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِى الْاَرْضِ اِلاَّ قَليلاً مِمَّنْ اَنْجَيْنا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا ما اُتْرِفُوا فيهِ وَكانُوا مُجْرِمينَ.

117 . وَما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَاَهْلُها مُصْلِحُونَ.

118 . وَلَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ اُمَّةً واحِدَةً وَلايَزالُونَ مُخْتَلِفينَ.

119 . اِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَاَمْلَئَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ اَجْمَعينَ.

120 . وَكُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ اَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَجاءَكَ فى هذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ.

121 . وَقُلْ لِلَّذينَ لايُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ اِنَّا عامِلُونَ.

122 . وَانْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ.

123 . وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَاِلَيْهِ يُرْجَعُ الْاَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ.

ترجمه

116 - پس چرا از نسل هاى پيش از شما، انديشمندانى نبودند كه [گناهكاران را ]از تباهى [و تبهكارى ] در زمين [و زمان ]باز دارند؟! مگر اندكى از كسانى كه از ميان آنان [كه در آستانه هلاكت بودند] نجاتشان داديم. و آنان كه ستم مى كردند، از پى ناز و نعمتى كه در آن [غرق ] بودند، گام سپردند، و آنان [مردمى ]گناهكار بودند.

117 - و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است كه شهرهايى را كه مردم آن [در انديشه اصلاح و به سامان آوردن كار خويش اند و ]اصلاحگرند، به ستم [و بيداد ]نابود سازد.

118 - و اگر پروردگارت مى خواست، همه مردم را امّتى واحد [و بدون تنوّع انديشه ها و سليقه ها] مى گردانيد، در حالى كه آنان همواره در اختلافند...

119 - مگر كسانى كه پروردگارت بر آنان رحمت آورد؛ و براى همين [نيز ]آنان را آفريده است. و سخن [و وعده ]پروردگارت [چنين ] تحقّق پذيرفته است كه: بى ترديد دوزخ را از [همه بيدادگران و حق ستيزان ] جن و انس يكسره آكنده خواهم ساخت.

120 - و ما هر يك از سرگذشت هاى پيامبران را كه بر تو [اى پيامبر! ]باز مى گوييم، چيزى است كه به وسيله آن قلب [مصفّاى ] تو را [آرامش و ]استوراى مى بخشيم؛ و در [قالب ] اين [سرگذشت ]ها، [هم ] براى تو حقيقت آمده و [هم ]براى ايمان آوردگان اندرز و يادآورى است.

121 - و به كسانى كه ايمان نمى آورند بگو: شما هرچه در توان داريد انجام دهيد كه ما [نيز] انجام خواهيم داد.

122 - و انتظار بريد كه ما [نيز] انتظار خواهيم برد.

123 - و [آگاهى از] نهان آسمانها و زمين از آنِ خداست، و همه كارها به او باز گردانده مى شود؛ پس [همچون گذشته زندگى ات، تنها] او را پرستش نما و بر او توكّل [و اعتماد ]كن، و [بدان كه ]پروردگارت از آنچه انجام مى دهيد، غافل نيست.

نگرشى بر واژه ها

«قصص»: گزارش از داستان ها و سرگذشت هاى پى درپى

«نباء»: خبر بزرگ و پر شكوه.

«فؤاد»: قلب.

«مكانت»: امكان و راهى كه انسان مى تواند به وسيله آن و يا از آن راه كارى انجام دهد.

تفسير

رابطه اختناق با انحطاط جامعه ها در اين آيات، قرآن شريف نخست به رابطه مرموزى كه ميان حاكميت اختناق و سكوت و بى تعهّدى عالمان و روشنفكران در برابر روند جامعه و تاريخ از يك سو، و انحطاط و سقوط و نابودى جامعه ها از سوى ديگر وجود دارد، پرداخته و مى فرمايد:

فَلَوْلا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ اُولُوا بَقِيَّةٍ يَّنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِى الْاَرْضِ

پس چرا از قرن ها و نسل هاى پيش از شما انديشوران و خردمندانى نبودند و به پا نخاستند تا تبهكاران را از بيدادگرى و فسادِ در زمين و زمان باز دارند؟! به بيان ديگر چرا با آن همه نعمت هايى كه خدا به آنان داده و خرد و دانشى كه به آنان بخشيده بود و با وجود آمدن پيامبران و كتابهاى آسمانى به سوى آنان، بازهم گروهى اختناق و سكوت را به مردم تحميل كردند تا خود يكّه تاز ميدان باشند، و دانشوران نيز بى تعهّدى و سكوت در برابر تهبكاران و ظالمان را بر بيان حقيقت برگزيدند؟! چرا؟!

اين فراز از آيه شريفه در چهره تعجّب و ناباورى، در حقيقت مردمى را به باد سرزنش و نكوهش مى گيرد كه بسان عاديان و ثموديان و ديگر جامعه هاى پيشين - كه قرآن سرنوشت سياه آنان را به تابلو برده است - هنوز دست از تبهكارى بر نمى دارند و به خود نمى آيند.

به بيان سوّم منظور اين است كه: شگفت از اين مردم! كه چگونه در ميانشان آگاهانى دلسوز نيست تا امر به معروف و نهى از منكر كنند؟! و چگونه با اينكه فرجام سياه كفر گرايان و بيدادگران را ديدند كه چسان كيفر كارشان دامانشان را گرفت و نابودشان ساخت، باز هم بر كفر و بيداد گرد مى آيند؟!

به باور پاره اى منظور از «اولوا بقية» صاحبان دين و مردم نيكوكردارند.

امّا به باور پاره اى ديگر، منظور مردمى هستند كه انديشمند و فرمانبردار خدا باشند.

اِلاَّ قَليلاً مِمَّنْ اَنْجَيْنا مِنْهُمْ

مگر اندكى از آنان كه از تباهى جلوگيرى مى كردند و در راه اصلاح و به سامان آوردن امور دين و دنياى مردم تلاش مى نمودند؛ و آنان پيامبران و مردم شايسته كردارى بودند كه به آنان ايمان آوردند، وما نيز به پاداش كارشان، آنان را از عذابى دردناك كه قومشان را فراگرفت، نجات بخشيديم.

وَاتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا ما اُتْرِفُوا فيهِ

و بيدادگران از پى كامجويى ها و ناز و نعمتى كه در آن غوطه ور بودند و عادت كرده بودند، رفتند، و لذّت جويى و بى بندبارى را بر نعمت هاى سراى آخرت برگزيدند و كامروايى هاى زندگى به گونه اى آنان را سرگرم ساخت كه از ياد خدا باز ماندند و دچار آفت غفلت شدند.

وَكانُوا مُجْرِمينَ.

و آنان مردم خوشگذران و لذّت جويى بودند كه به جرم و گناه عادت كرده و در انجام آن پا فشارى مى نمودند.

رهنمود آيه شريفه

اين آيه مباركه، از جمله اين درس و رهنمود سازنده و سرنوشت ساز را مى دهد كه دعوت به ارزش ها و هشدار از ضد ارزش ها و ظلم و بيداد، كارى واجب است؛ چرا كه خدا مردم بى تعهّدى را كه با فساد و تباهى و بيداد و بى بندوبارى به گونه اى جدّى و شايسته مبارزه ننموده و از آنها جلوگيرى نمى كردند، همه را موردنكوهش قرار داده و خاطر نشان مى كند كه اگر آنان نيز بسان آن گروه اندك، خود راه درستى را پيش مى گرفتند و با دعوت به ارزش ها و هشدار از ضد ارزش ها در انديشه اصلاح خود و جامعه بودند، نجات مى يافتند و هرگز سقوط و انحطاط دامان آنان را نمى گرفت.

وَما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَاَهْلُها مُصْلِحُونَ.

در تفسير اين فراز ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور برخى منظور اين است كه: و پروردگار تو هرگز چنين نيست كه شهر و ديارى را از روى ظلم نابود سازد،بلكه اين مردم آن شهر و ديار هستند كه به خود ستم روا مى دارند و خدا نيز به كيفر بيداد شان آنان را نابود مى سازد.

2 - امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه:پروردگارت چنين نيست كه جامعه و مردمى را كه بيشترشان اصلاحگرند، به خاطر بيدادگرى يكى چند نفر از آنان نابود سازد، امّا هنگامى كه بيداد همگانى شد و بيشتر مردم آن جامعه به ستم گراييدند، خدا آنان را به كيفر بيدادشان نابود مى سازد.

3 - و از ديدگاه «ابن عباس» منظور اين است كه خدا مردم شرك گرا وكفر گرا را در صورتى كه روابط اجتماعى آنان بر اساس عدالت و انصاف باشد، نابود نمى سازد و چنين جامعه است سقوط نمى كند.

و از پيامبر گرامى آورده اند كه در تفسير «و اهلها مصلحون» فرمود: منظور اين است كه روابط آنان با يكديگر بر اساس عدالت و انصاف باشد و جامعه آنان عادلانه و انسانى اداره شود؛ چنين مردمى به خاطر شرك به خدا - كه ستم به خويشتن مى باشد - نابود نخواهند شد؛ اِنه قال صلى الله عليه وآله وسلم: «و اهلها مصلحون» ينصف بعضها بعضهم.

نظم و پيوند آيات

در آيات پيش، قرآن شريف سرگذشت جامعه هاى پيشين را ترسيم كرد، و اينك در اين دو آيه، به راز سقوط و نابودى آنان كه بيدادگرى و تبهكارى خود آنان بود پرداخته و روشنگرى مى كند كه اگر در ميان آن جامعه ها مردم توحيد گرا و عدالتخواهى بودند كه با دو آفت بيداد و تبهكارى مبارزه مى كردند و به صلاح و سازندگى و دادگرى فرا مى خواندند، مهر و رحمت خدا از آن جامعه ها و تمدّنها دريغ نمى شد و نابود نمى شدند،امّا از آنجايى كه كفر و بيداد و تباهى اركان جامعه آنان را گرفت، در خور عذاب و نابودى شدند.

تنوع انديشه ها و سليقه ها در اين آيه، ضمن اشاره به تنوع سليقه ها و انديشه ها و گوناگونى مردم، بدين وسيله از قدرت و حكمت وصف ناپذير آفريدگارشان خبر داده و مى فرمايد:

وَلَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ اُمَّةً واحِدَةً

و اگر خدا مى خواست همه مردم را بر يك شيوه و يك دين قرار مى داد كه همگى توحيدگرا و اصلاحگرا باشند و بناگزير اسلام و ايمان را بپذيرند و آگاهى و دانشى بر دلها و جانهاى همه پديدار مى ساخت كه از پى چيزى جز اسلام نروند، امّا اين اجبار و ناگزير ساختن، با اصل اختيار و آزادى اراده و تكليف پذيرى و مسئوليت انسان ناساز گار بود وهدف از فرستادن دين و مقرّر ساختن تكليف را از ميان مى برد؛ چرا كه هدف از اصل تكليف رسيدن به پاداش است، ومى دانيم كه پذيرش دين از روى اجبار و اكراه، از رسيدن به پاداش و در خور ثواب شدن جلوگيرى مى كند؛ به همين دليل است كه خدا چنين چيزى را نخواست و چنين مقرر فرمود كه مردم بر اساس آگاهى و آزادى اراده و اصل مقايسه وانتخاب ايمان آورند تا درخور پاداش گردند.

امّا به باور «ابو مسلم» منظور اين است كه: اگر خدا مى خواست همه را يك امت مى گردانيد و از راه مهر و فضل همه را در بهشت پر طراوت و زيبا گرد مى آورد،امّا از آنجايى كه بهترين درجات را براى آنان خواست بر اساس حكمت خود چنين مقرّر فرمود كه آنان را به اصل تكليف و مسئوليت پذيرى مكلّف سازد و تا از راه انديشه و عملكرد شايسته، در خور پاداش پرشكوه و بهشت پرطراوت خدا گردند.

و ازديدگاه پاره اى ديگر، منظور اين است كه اگر خدا مى خواست اختلاف را از ميان مردم بر مى داشت،

وَلايَزالُونَ مُخْتَلِفينَ.

در حالى كه پيوسته در اختلافند.

به باور گروهى از جمله «مجاهد»، «قتاده»، «عطا» و«اعمش» منظور اين است كه آنان همواره در انديشه و عقيده و دين و مذهب در اختلاف خواهند بود؛ گروهى راه يهود را در پيش مى گيرند و گروهى مسيحى مى گردند، دسته اى به توحيد گرايى روى مى آورند و برخى راه شرك را گام مى سپارند.

امّا به باور «حسن» منظور اين است كه آنان پيوسته در رزق و روزى و خصوصيات جسمى و روحى باهم متفاوتند. و از ديدگاه «ابو مسلم» منظور اين است كه آنان در كفرگرايى از يكديگر پيروى مى كنند و بدون تدبّر و انديشه درست از پيشينيان خود دنباله روى مى كنند؛ چرا كه واژه «اختلف» در اين مثال كه گفته مى شود: «اختلف بعضهم بعضاً» با واژه «خلف» به يك مفهوم است، درست همانند دو واژه «قتل» و «اقتتل»

هدف آفرينش

در ادامه سخن در اين مورد به بيان پرتوى از هدف آفرينش پرداخته و مى فرمايد:

اِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ

مگر آن گروه از مردم با ايمان و شايسته كردارى كه خدا به آنان رحم كرده كه در حق و عدالت به اختلاف و كشمش بر نمى خيزند و بر محور آن گرد مى آيند. به بيان ديگر منظور اين است كه: مردم پيوسته به باطل و ناروا به كشمكش مى پردازند، جز آن كسانى كه خدا به لطف خويش به آنان رحم آورده و بر اثر همان لطف خدا به ايمان مفتخر گرديده و در خور پاداش مى شوند.

وَلِذلِكَ خَلَقَهُمْ

در تفسير اين فراز نيز ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - به باور گروهى از جمله «قتاده»، «ابن عباس» و... منظور اين است كه خدا آنان را براى ارزانى داشتن رحمتش آفريد. به باور ما نيز اين ديدگاه درست است.

پاره اى بر اين ديدگاه به نظر نامساعد نگريسته و گفته اند: اگرچنين تفسيرى درست مى بود، مى بايست به جاى «ولذلك» «ولتلك» آمده باشد چرا كه واژه رحمت» مؤنث است. امّا به نظر ما اين سخنى است بى مورد؛ چرا كه واژه «رحمت» مؤنث مجازى و به مفهوم فزون بخشى و ارزانى داشتن مهر و لطف و نعمت است و اين هماهنگى لازم نيست، درست همان گونه كه در آيات ديگر نيز به همين صورت آمده است. براى نمونه، در اين آيه: «و هذا رحمة من ربّى...»(209) و اين آيه كه مى فرمايد «انّ رحمة الله قريب ....»(210) و در سرودهاى عرب نيز از اين نمونه ها بسيار است؛ چراكه در مؤنث مجازى اين هماهنگى لازم نيست.

2 - و به باور گروهى ديگر از جمله«عطا»، «مالك» و «حسن» مفهوم آيه شريفه اين است كه آنان را براى اختلاف آفريد و نه رحمت. بااين بيان «لامِ» در و «لذلك» براى عاقبت آمده و منظور اين است كه: خدا آنان را آفريد و مى دانست كه سرانجام كارشان به كشمش خواهد انجاميد؛ درست همان گونه كه در اين آيه شريفه مى فرمايد «و لقد ذرأنا لجهنّم...»(211) كه «لام» به همين مفهوم عاقبت است و نه غرض؛ چرا كه در آن صورت مفهوم آيه اين گونه مى شود كه: خدا آنان را براى كشمكش نكوهيده آفريده است. و نتيجه اين سخن آن است كه مردم در كشمكش نكوهيده و بى اساس خود، فرمانبردارى خدا را مى كنند؛ چرا كه حقيقت فرمانبردارى آن است كه بنده موافق فرمان و خواست خداى خود رفتار نمايد و در آن صورت است كه نه در خور نكوهش است و نه كيفر.

3 - از ديدگاه پاره اى واژه «ذلك» در آيه شريفه، اشاره به گرد آمدن آنان بر محور ايمان است و مفهوم آيه اين مى باشد كه: خدا آنان را براى اين آفريد كه همگى ايمان آورند و يك امت باشند؛ و ما مى دانيم كه آفرينش براى اين است، مگر نه اينكه قرآن مى فرمايد: و جن و انس را جز براى اينكه مرا بپرستند، نيافريدم: و ما خلقتُ الجنّ و الانس الاّ ليعبدون(212)

4 - و مرحوم سيد مرتضى از گروهى آورده است كه منظور آيه شريفه اين است كه: اگر خدا مى خواست همه مردم را يكسره به بهشت در آورد و همه آنان را در رسيدن به نعمت هاى خدا به صورت يك امت گرداند، چنين مى كرد و اين كار براى او آسان بود. پيام آيه مورد بحث در اين صورت نظيرِ پيام اين آيه است كه مى فرمايد: و لو شئنا لاتينا كلّ نفسٍ هديها....(213) و اگر مى خواستيم بى گمان به هر كسى به اجبار رهنمودش را مى داديم و او را به راه دلخواه خود هدايت مى كرديم. و با اين بيان و براساس اين ديدگاه، واژه «ذلك» اشاره به وارد كردن مردم به بهشت پر طراوت و زيباست، چرا كه خدا همه را براى بهشت و نعمت هاى آن آفريده است.

وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ

در تفسير اين فراز نيز چهار نظر آمده است:

1 - به باور گروهى منظور اين است كه:پيام خدا و وحى و هشدار او كه قطعى است،به همه بندگانش رسيده است.

2 - امّا به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: سخن و وعده پروردگارت تحقّق يافته است.

3 - «جبايى» مى گويد: منظور اين است كه خبرهايى كه خدا داده بود همه و همه در خارج تحقق يافته است.

4 - و از ديدگاه «حسن» مفهوم آيه اين است كه: و فرمان پروردگارت بر آن رفته و اين گونه مقرر فرموده است.

لَاَمْلَئَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ اَجْمَعينَ.

كه جهنم را از جنيان و آدميان - به كيفر كفر و بيداد شان - يكسره آكنده خواهم ساخت.

آثار تربيتى اين سرگذشت ها

در اين آيات ضمن اشاره اى پر معنا و بسيار آموزنده به هدفهاى سازنده و تربيتى داستان هاى قرآن مى فرمايد:

وَكُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ اَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ

و ما سرگذشت ها و داستان هاى گوناگونى از زندگى پيامبران را براى تو باز مى گوييم تا بدين وسيله قلب و دلت را استوارى بخشيده و اراده ات را پولادين ساخته و در راه نويد رسانى و هشدار به مردم و پايدارى و پايمردى در برابر فشارهاى كفر و بيداد، تو را تزلزل ناپذير و پر استقامت گردانيم.

وَجاءَكَ فى هذِهِ الْحَقُّ

و در قالب اين سرگذشت ها و داستانهاى پيامبران، يا در اين سوره از قرآن شريف، و يا در اين زندگى و در اين سرا، حقيقت براى تو آمد و به تو وحى گرديد. منظور از حق، به باور برخى، همان وعده ها و هشدارهاى خداست؛ و به باور برخى ديگر منظور اين است كه: در اين آيات اين حقيقت روشن براى تو آمد كه مردم بى گمان پاداش و كيفر كردار شايسته و يا ظالمانه خود را به طور كامل دريافت خواهند داشت.

گفتنى است كه مفهوم اين فراز از آيه شريفه آن نيست كه در ديگر آيات و سوره هاى قرآن شريف، حق و حقيقت نيامده است، بلكه قرآن سراسر حق است و اين فراز براى تأكيد مى باشد.

وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ.

و اندرزى انسانساز برايت آمد كه به وسيله آن ايمان آوردگان را اندرز دهى، و نيز بهترين ياد و ياد آور است كه آنان را به ياد سراى آخرت مى اندازد.

با اين بيان آثار تربيتى اين سرگذشتهاى انسانساز در چهار اثر خلاصه مى شود.

1 - قوت قلب بخشيدن.

2 - بيان راز و رمز صعودها و سقوطها.

3 - درس آموزى براى مردم با ايمان.

4 - اندرز به آنان(214)

و در ادامه سخن با پيامبر گرامى مى فرمايد:

وَقُلْ لِلَّذينَ لايُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ اِنَّا عامِلُونَ.

و به كسانى كه ايمان نمى آورند بگو: شما هر چه مى توانيد انجام دهيد كه ما نيز بر اساس فرمان پروردگارمان كار خود را انجام خواهيم داد.

و مى افزايد:

وَانْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ.

و نيز به آنان هشدار ده كه شما در انتظار كيفرى باشيد كه خدا براى كفر و بيداد تان وعده فرموده است، ما نيز در انتظار پاداش شكوهبارى هستيم كه بر ايمان و عملكرد مان نويد داده است.

و به باور پاره اى منظور اين است كه: شما در انتظار وعده هاى پوچ شيطان باشيد كه ما نيز در انتظار وعده درست و تخلّف ناپذير پروردگار خويش در مورد يارى و پيروزى و سرفرازى در راه حق هستيم.

در آخرين آيه مورد بحث كه پايان بخش اين سوره مباركه نيز مى باشد، بسان آغازين آيه آن به اصل توحيد پرداخته و مى فرمايد:

وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ

و آگاهى و دانش آنچه در آسمانها و زمين نهان است از آن خداست و چيزى بر او پوشيده نيست.

به باور پاره اى منظور اين است كه:آنچه در آسمان و زمين آشكار و نهان مى باشد يكسره از آنِ خداست.

امّا به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: گنجينه هاى آسمان و زمين از آنِ خداست.

بيداد در مورد پيروان اهل بيت

در تفسير اين فراز از آيه شريفه به گفتار پاره اى از كسانى كه به دشمنى؛ پيروان اهل بيت مشهورند، بر خوردم كه پس از مطالعه آن، ديدم به راستى در تفسير آيه نسبت به شيعه بيداد روا داشته است؛ چرا كه او با جسارت عجيبى مى گويد: اين آيه شريفه نشانگر آن است كه علم غيب، از آن خداست و نه ديگرى، امّا شيعه بر اين باور است كه امامان دوازدگانه اش كه امامان راستين مى باشند، از علم غيب بهره ورند و علم غيب دارند و مى گويند: آنان پس از پيامبر گرامى بهترين مردم مى باشند. گفتنى است كه اين فرد، تنها در اين مورد نيست كه اين سخن ناروا را به شيعه نسبت مى دهد، بلكه در بسيارى از بخشهاى كتابش چنين راه زشت و ظالمانه اى را رفته و چنين سخنان بى اساس و دروغى را سر هم بندى نموده و به شيعه نسبت داده است، در حالى كه من يك نفر از دانشمندان شيعه را سراغ ندارم كه جز خداى يكتا، ديگرى را عالم به غيب و داناى نهان ها بداند؛ چرا كه علم غيب ويژه پروردگارى است كه به دانش ذاتى خود همه چيز را مى داند، و اين از صفات قديم خداست كه علم او ذاتى است و كسى در اين ويژگى با او شركت ندارد و اگر كسى جز اين بگويد از اسلام خارج است.

پيشگويى و خبر از رويدادهاى آينده در روايات رسيده در پيشگويى از برخى رويدادهاى آينده، هردو گروه از مسلمانان از امير مؤمنان آورده اند كه:

1 - آن حضرت در پيشگويى شگفت انگيزى از غوغاى «صاحب زنج»(215) و رويداد بصره به يكى از ياران فرمود:

«كانّى به يا احنف و قد سار با لجيش الّذى ليس له غبار و لا لجب و لا قعقة لجمٍ و لا صهيل خيل يثيرون الارض باقدامهم...»(216)

هان اى احنف! گويا من او را مى نگرم كه با سپاهى بدون گرد و غبار و سر و صدا و بدون هياهوى حركات افسارها و شيهه اسبان، به راه افتاده و زمين را زير گامهاى خود بسان شتر مرغان گرفته اند.

2 - و نيز آورده اند كه به هنگام اسارت مردان در جنگ جمل، اميرمؤمنان عليه السلام در پيشگويى بهت آورى در مورد او فرمود: «أَما إِن له اِمرة كلَعقة الكلب أنفهُ و هو ابو الأكبش الاربعة و سَتَلْقَى الأمّة منه ومن وُلدِهِ يوماً أَحْمَرَ!»(217)

بهوش باشيد كه او حكومت كوتاه مدتى خواهد يافت، درست به اندازه اى كه سگ با زبان خود بينى اش را پاك مى كند. و او پدر قوچهاى چهارگانه است و امّت پيامبر از شرارت او و پسرانش روزى خون رنگ خواهد داشت.

3 - و نيز از اين نمونه پيشگوييها و خبر از آينده، از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه در يك نشست سياسى كه گروهى از علويان و عباسيان براى بيعت؛ «محمد بن عبدالله بن حسن» گرد آمده بودند، خطاب به نامزد خلافت فرمود: «واللّه ما هى اليك و لا الى ابنيك و لكنها لهم...» اين خلافت نه به تو مى رسد و نه پسرانت، بلكه به اينان مى رسد، واشاره به عباسيان كرد. و آنگاه افزود: و اين دو پسرت در اين راه كشته خواهند شد.

پس برخاست و به همراه فردى به نام «عبدالعزيز» آن محفل را ترك فرمود، و به هنگام خروج به همراه خود فرمود: هان اى عبدالعزيز! آيا آن را كه رداى زرد بر تن داشت ديدى؟

گفت: سرورم، منظورتان «منصور» مى باشد؟

فرمود: آرى. حضرت سوگند ياد كرد كه او، اين نامزد خلافت را خواهد كشت و خود قدرت را به انحصار خويشتن درخواهد آورد: «انا و اللّه نجده يقتله فكان كما قال...»(218) و تاريخ نشان مى دهد كه همان گونه كه آن حضرت پيش بينى و پيشگويى فرموده بود، روى داد.

4 - و نيز از حضرت رضا عليه السلام آورده اند كه فرمود: بورك قبر بطوس و قبران ببغداد...(219) آن آرامگاهى كه در سرزمين طوس و نيز آن دو قبر منوّرى كه در بغداد خواهد بود، پر بركت مى باشند.

پرسيدند: اى پسر پيامبر، يكى از آن آرامگاه ها را شناختيم، بگو كه ديگرى از آن كيست؟

فرمود: شتاب نورزيد كه در آينده خواهيد دانست - و آنگاه فرمود: آرامگاه من و قبر هارون بسان اين دو انگشت به هم چسبيده خواهد بود.

3 - و نيز آورده اند كه آن حضرت مشتى خرما به «نباحى» داد و فرمود: اگر پيامبر بيشتر از اين به تو داده بود، ما هم مى داديم(220) و بدين وسيله از راز دل او خبر داد.

4 - و نيز آورده اند كه به «على بن احمد و شاء» كه از كوفه به «مرو» آمده بود، فرمود: به همراه تو جامه اى است كه دخترت آن را به تو داده و گفته كه با پول آن برايش فيروزه اى خريدارى كنى.(221)

تفسير درست اين روايات

نمونه هايى از روايات رسيده از اميرمؤمنان و ديگر امامان راستين كه از آينده خبر مى دهد و از رويدادهاى نهان پيشگويى نموده و پرده بر مى دارد، ترسيم شد. تفسير درست اين روايات و نظير اينها آن است كه پيشوايان راستين ما اين خبرها را از پيامبر گرامى دريافت داشته، و پيامبر نيز از سوى خدا و در پرتو وحى از آن رويدادها آگاه شده است. با اين بيان اگر كسى اين روايات را از آنان باز گفت، نبايد او را مورد حمله قرار داد و گفت: چنين كسى به غيب دانى و غيب گويى امامان راستين عقيده دارد و بر اين باور است كه «علم غيب» ويژه خدا نيست، بلكه امامان نور نيز از نزد خود علم غيب مى دانند، هرگز! به راستى آيا چنين نسبت ناروا و نادرستى به شيعه، جز دروغى سهمگين و افترايى بزرگ است؟! و آيا اين تكفير و گمراه خواندن ظالمانه آنان نيست؟! و آيا كسى كه از مذهب اهل بيت آگاهى داشته باشد و يا در مذهب خود نيز درست كردار باشد و مسؤولانه عمل كند، حاضر است چنين تهمت هايى به شيعه بزند؟!

به هر حال خدا ميان اين دروغ پرداز و پيروان اهل بيت داورى خواهد كرد؛ چرا كه بازگشت همه به سوى اوست.

وَاِلَيْهِ يُرْجَعُ الْاَمْرُ كُلُّهُ

و بازگشت همه كارها در روز رستاخيز به سوى او و به فرمان و داورى اوست؛ چرا كه در اين جهان ديگران نيز گاهى فرمان و هشدار و يا سود و زيانى دارند، امّا در آن روز و آن سرا همه كارها به سوى او باز مى گردد.

فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ

پس تنها او را پرستش كن و بر او توكّل و اعتماد نما؛ چرا كه آن قدرتى كه فرمانرواى آسمان و زمين است و همه كارها به او باز مى گردد، درخور پرستش است و بايد به بارگاه او با نهايت خضوع روى آورد و بر آستانش پيشانى بندگى ساييد و به او توكّل و اعتماد نمود، و نه ديگران.

وَما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ.

و پروردگارت از عملكرد بندگان خود غافل نيست و پاداش و كيفر هركس را آن گونه كه در خور اوست خواهد داد؛ بر اين باور اى پيامبر ما، رويگردانى و حق ستيزى اينان تو را اندوهگين نسازد.

از «كعب الاخبار» آورده اند كه گفت: پايان بخش توراتِ موسى، سوره هود و سرگذشت آن پيامبر بزرگ خداست.

پرتوى از سوره مباركه

در پرتو مهر خدا و يارى او، از يازدهمين سوره قرآن شريف گذشته و اينك در آستانه سوره يوسف ايستاده ايم.

در آيات يكصد و بيست سه گانه سوره مباركه هود، به پندها و اندرزهاى جانبخش، هشدارها و انذارهاى بيدارگر، موضوعات و مفاهيم بلند و درس هاى انسانسازى برخورديم كه اگر بخواهيم آنها را چكيده كنيم، با اين عناوين رو به رو مى گرديم؛ با عناوينى نظير:

اصول چندگانه دعوت هاى آسمانى،

خداى روزى رسان و آگاه،

انسان در افق قرآن،

معجزه جاودانه پيامبر،

بيداد پيشه ترين انسانها،

پرتوى از سرگذشتِ درس آموز نوح،

كشتى ايمان و اخلاص،

فرازهاى چندگانه دعوت نوح،

رسالت و سرگذشت هود،

واكنش استبداد و ارتجاع در برابر نداى توحيدگرايى و آزاديخواهى پيامبران،

علل انكار معجزه هود،

علل رواج پرستش هاى ذلّت بار،

گناه و سقوط جامعه ها،

سرگذشت صالح،

نه بيدادگرى نه همكارى با بيداد و نه سكوت و رضايت دادن به آن،

پرتوى از سرگذشت ابراهيم و لوط،

سه ويژگى درخشان ابراهيم،

پرونده سياه جامعه اى ديگر،

رابطه بى بندبارى با سقوط و فروپاشى جامعه ها،

پرتوى از دعوت آسمانى شعيب،

دادوستد و روابط اقتصادى تنها بر اساس رعايت حقوق،

منطق پوسيده حق ستيزان،

نكات هشتگانه در دعوت شعيب،

پرتوى از سرگذشت موسى،

نيك بختان و تيره بختان روز رستاخيز،

چهار نكته اساسى در مورد سعادت و نيكبختى،

فرمان پايدارى و پايمردى،

به بيدادگران تكيه نكنيد،

نماز يا برترين مرواريد درياى بندگى،

اميدبخش ترين آيه،

رابطه اختناق با انحطاط جامعه ها،

هدف آفرينش،

تنوع انديشه ها و سليقه ها،

آثار تربيتى اين سرگذشت ها،

نكاتى در مورد علم غيب،

و ده ها موضوعِ درس آموز ديگر...(222)

سوره يوسف

آشنايى با سوره يوسف

اين سوره مباركه دوازدهمين سوره از سوره هاى قرآن شريف است. پيش از آغاز ترجمه و تفسير آن، به نكاتى از ويژگى هايش اشاره مى رود:

1 - نام سوره نام بلند و تاريخى اين سوره مباركه، سوره «يوسف» است و به دو جهت به اين نام مبارك خوانده شده است:

نخست اينكه جز يكى چند آيه اين سوره دلنشين و پر جاذبه، همه آياتش داستان درس آموز و سرگذشت تفكّر انگيز قهرمان زيباترين داستان ها را به تابلو مى برد و بسيار طبيعى و مناسب است كه به اين نام خوانده شود.

ديگر اينكه در قرآن شريف كه 27 مرتبه نام قهرمان بهترين داستان ها حضرت يوسف آمده است، 25 مرتبه آن در اين سوره مى باشد؛ از اين رو اگر بخواهيم نام اين سوره را از آيه آيه و واژه واژه آن هم دريافت داريم، به همين نام بر خواهيم خورد.

2 - فرودگاه اين سوره به باور همه مفسّران، تمامى آيات اين سوره در مكّه و در كنار كهن ترين خانه وحى و رسالت بر قلب پاك پيامبر فرود آمده است، و تنها طبق روايتى از «ابن عباس» چهار آيه اين سوره كه عبارتند از آيات اوّل تا سوّم و آيه هفتم، در مدينه نازل شده اند.

3 - شماره آيات، واژه ها و حروف آن اين سوره داراى يكصد و يازده (111) آيه، يكهزار و هفتصد و شصت و شش (1766) واژه و هفت هزار و يكصد و شصت و شش 7166 حرف مى باشد و به دوازده بخش كلّى قابل تقسيم است.

4 - پاداش تلاوت اين سوره

1 - از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

«علمّوا ارقاءكم سورة يوسف، فانّه ايّما مسلم تلاها و علّمها اهلها و ما ملكت يمينه هونّ الله تعالى عليه سكرات الموت و اعطاه القوّة ان لا يحسد مسلماً.»(223)

سوره يوسف را به بردگان خويش بياموزيد؛ چرا كه هر مسلمانى اين سوره را بخواند و به خاندان و بردگان خويش آن را بياموزد، خدا سختى هاى مرگ را بر او آسان مى سازد و به او توانى مى بخشد كه در زندگى خود به هيچ مسلمانى حسد نورزد.

2 - و نيز از حضرت صادق آورده اند كه فرمود:

«من قرأ سورة يوسف فى كُلِّ يوم او فى كلّ ليلة بعثه الله يوم القيامة و جماله مثل جمال يوسف، و لايصيبه فزع يوم القيامه، و كان من خيار عباد الله الصالحين...»(224)

كسى كه در هر شب و هر روز سوره يوسف را بخواند، خدا او را در روز رستاخيز به زيبايى و جمال يوسف بر مى انگيزد و از هراس و سختى آن روز سرنوشت ساز در امان خواهد بود و در زمره بندگان شايسته خدا قرار خواهد داشت.

3 - و نيز فرمود:

«انّها كانت فى التّورية مكتوبة.»

اين سوره مباركه، در كتاب تورات نيز آمده است.

4 - و به نقل از پدران گرانقدرش از پيامبر گرامى آورده است كه فرمود:

«لاتنزلوا نسائكم الغرف و لا تعلموهن الكتابة و لا تعلموهن سورة يوسف و علموهنّ الغزل و سورة النّور.»(225)

زنان را در غرفه هايى كه از امنيت لازم برخوردار نيست سكونت ندهيد و به آنان نوشتن و نيز سوره يوسف را نياموزيد و به جاى آنها هنرى از هنرهاى دستى چون ريسندگى و بافندگى و سوره مباركه نور را بياموزيد.

5 - دو نكته در مورد اين روايات

1 - روشن است كه پاداش پرشكوهى كه براى تلاوتگرِ اين سوره و يا سوره هاى ديگر قرآن نويد داده شده است، براى آن تلاوت قرآنى است كه سر آغاز انديشه و تفكّر شايسته قرآنى، و از پى آن سر آغازى بر عملكرد شايسته و عادلانه و انسانى باشد، و تلاوت كننده، از يوسف درس بگيرد كه چگونه در برابر هوس هاى سركش پايدارى ورزد و گناه نكند و از مرز مقررات و قوانين نگذرد،

و چگونه دربرابر زورمندان سر ذلّت فرود نياورد،

و چگونه زندان بيداد و كند و زنجير آن برايش از ستم پذيرى و خفت پذيرى گواراتر باشد،

و چگونه در زندگى آزادمرد گذشت و پايدارى و تدبير و كياست و درايت و مديريّت و تقوا باشد؛ نه تلاوتى كه تنها تلاوت باشد و نه براى انديشه و فكر و عمل، و نه تلاوتى كه شغل و حرفه و براى آب و نان و جاه و جبروت باشد، و نه تلاوتى كه ابزار فريب و سلطه گردد! آرى، آن تلاوت در خور آن پاداش پرشكوه است نه اينها.

2 - آخرين روايت كه از آموزش اين سوره مباركه به زنان هشدار مى دهد، افزون بر اينكه به بيان برخى از محققين از نظر سند قابل اعتماد نيست، دليل اين كار را نيز بيان نمى كند، و چنين به نظر مى رسد كه منظور از آن اين است كه زنان و دختران از شيوه زشت و رفتار رسواى برخى زنان كاخ نشين كه يوسف را به زشتى و گناه فرا مى خواندند و تشويق مى كردند، دور باشند؛ امّا به باور ما اين نگرانى چندان موردى ندارد؛ چرا كه قرآن حسّاس ترين و بحرانى ترين فرازهاى اين داستان ها را با عفت بيانى وصف ناپذير و بسيار دقيق بيان مى كند كه هرگز بد آموزى در آن راه ندارد.

افزون بر آن، به باور ما حق پذيرى و انصاف و درست گويى و فرجام كار همان زنان نيز عبرت انگيز و درس آموز است، كه براى همه به ويژه صاحبان قدرت و امكانات و نسل جوان، سازنده ترين پيام ها را مى تواند داشته باشد كه: هان اى عصرها و نسل ها! آن، فرجام شوم گناه خواهى و لغزش جويى و بى بندبارى و اين هم فرجام نكوهيده عفّت و پاكدامنى و تقوا. تا شما كدامين را بر گزينيد.

6 - دور نمايى از سوره اين سوره مباركه

در مكّه فرود آمده است؛ از اين رو بيشتر عنايت آيات آن به ايجاد تحوّل مطلوب عقيدتى و اخلاقى و فكرى و انسانى در جامعه شرك زده، و باوراندن حقانيت دعوت پيامبر و آسمانى بودن رسالت و كتاب او به مردم در قالب زيباترين و عبرت آموز ترين داستانها و سرگذشت هاست؛ و باظرافت و زيبايى خاصّى روشنگرى مى كند كه خداى يكتا، همان قدرت بى همتاى و بى همانندى است كه هم آفريدگار جهان و انسان است، و هم تدبيرگر امور و شؤون آفرينش؛ هم فرمانرواى هستى و مالك روز رستاخير است و هم حاكم بر روند تاريخ و تحوّلات آن، و فرجام همه كارها و بازگشت همه بندگان نيز سرانجام به سوى اوست.

در آيات يكصد و يازده گانه اين سوره مباركه، از توحيدگرايى و يكتا پرستى،

از معاد و جهان پس از مرگ،

دين باورى و ديندارى،

اخلاق و ارزش هاى اخلاقى،

دانش و بينش و حكمت،

انديشه و تفكّر،

كار و تلاش و سازندگى،

آينده نگرى و برنامه ريزى براى اداره شايسته جامعه،

نقش ثروت و امكانات،

نقش مردم و حقوق آنان،

ويژگى هاى يك دولت شايسته و عدالت پيشه،

اصل رسالت و وحى الهى،

پديده رؤيا،

فرجام خوش ايمان و تقوا و پاكدامنى،

و فرجام رسواى گناه و زشتكارى و بيداد،

و از ده ها موضوع ديگر سخن رفته است.(226)