تفسير مجمع البيان جلد ۱۲

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۲۲ -


/ سوره يوسف / آيه هاى 42 - 36

41 . وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ اَحَدَهُما اِنّى اَرانى اَعْصِرُ خَمْراً وَقالَ الْاخَرُ اِنّى اَرانى اَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسى خُبْزاً تَأْكُلُ الْطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْويلِهِ اِنَّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ.

42 . قالَ لايَأْتيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ اِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ قَبْلَ اَنْ يَّاْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنى رَبّى اِنّى تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لايُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْاخِرَةِهُمْ كافِرُونَ.

43 . وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ ابائى اِبْراهيمَ وَاِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ ما كانَ لَنا اَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَىْ ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَعَلَى النَّاسِ وَلكِنَّ اَكْثَرَ النَّاسِ لايَشْكُرُونَ.

44 . يا صاحِبَىِ السِّجْنِ ءَاَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ اَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ.

45 . ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ اِلاَّ اَسْماءً سَمَّيْتُمُوها اَنْتُمْ وَاباؤُكُمْ ما اَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ اِنِ الْحُكْمُ اِلاَّ لِلَّهِ اَمَرَ اَلاَّ تَعْبُدُوا اِلاَّ اِيّاهُ ذلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ اَكْثَرَ النَّاسَ لايَعْلَمُونَ.

46 . يا صاحِبَىِ السِّجْنِ اَمَّا اَحَدُكُما فَيَسْقى رَبَّهُ خَمْراً وَاَمَّا الْاخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِىَ الْاَمْرُ الَّذى فيهِ تَسْتَفْتِيانِ.

47 . وَقالَ لِلَّذى ظَنَّ اَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنى عِنْدَ رَبِّكَ فَاَنْسيهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِى الِّسجْنِ بِضْعَ سِنينَ.

ترجمه

36 - و دو جوان به همراه او وارد زندان شدند. [روزى ] يكى از آن دو [به يوسف ]گفت: من خويشتن را [در خواب ] ديدم كه [براى فراهم ساختن شراب ]انگور مى فشارم، و ديگرى گفت: من خود را [در خواب ] ديدم كه بر سرم نانى مى برم كه پرندگان از آن مى خورند. [هان اى يوسف ] ما را از [پيام و] تعبير آن آگاه ساز؛ چرا كه ما تو را از نيكوكاران مى نگريم.

37 - [يوسف ] گفت: هيچ غذايى كه روزى شما مى گردد [و به عنوان جيره غذايى به شما مى رسد] برايتان نخواهد آمد، جز اينكه پيش از رسيدن آن به دست شما، من از [پيام و ]تعبير آن [در خواب ] به شما خبر خواهم داد. اين [پيشگويى ]، از چيزهايى است كه پروردگارم به من آموخته است؛ چرا كه من كيش گروهى را كه به خدا ايمان نمى آورند و جهان واپسين را باور ندارند رها ساخته ام.

38 - و [دين و] آيين پدرانم ابراهيم، اسحاق و يعقوب را پيروى نموده ام. براى ما زيبنده نيست كه چيزى را شريك [و همتاى ]خدا گيريم. اين [نعمت توحيدگرايى و يكتا پرستى ]از فزون بخشى خدا بر ما و بر مردم است، امّا بيشتر مردم سپاس [خداى يكتا را ]نمى گزارند.

39 - اى دو يار زندانى من: آيا خدايان پراكنده [و موهوم ]بهترند يا خداى يكتاى پر اقتدار؟

40 - شما به جاى او [كه يكتا آفريدگار و تدبير گر هستى است ]تنها نامهايى را مى پرستيد كه خود وپدرانتان [بتها را] به [نام ] آنها ناميده ايد در حالى كه خدا هيچ دليلى [روشن ] بر [درستى ] آن فرو نفرستاده است. فرمان تنها از آن خداست. فرمان داده است كه جز او را نپرستيد [و نپرستيم ]. اين است دينى پايدار [و در خور پيروى ]، امّا بيشتر مردم [اين حقيقت را ]نمى دانند.

41 - اى دو يار زندانى من! امّا [پيام و تعبير خواب شما اين است كه ]يكى از شما [از زندان آزاد مى گردد و در پست گذشته خويش ] به سرورش باده مى نوشاند، امّا ديگرى به دار آويخته مى گردد و پرندگان از [مغزو ]سرش مى خورند. كارى كه شما دوتن در مورد آن نظر خواهى مى نموديد پايان پذيرفت.

42 - و [يوسف ] به يكى از آن دو [جوان ] كه مى دانست نجات يافتنى است، گفت: [هان اى يار زندانى،] نزد سرورت از من [و از بى گناهى ام ] ياد كن؛ امّا شيطان [اين سفارش و ]ياد آورى به سرورش را از خاطرش برد؛ از اين رو [يوسف ]چند سالى در زندانِ [فرمانرواى مصر] ماند.

نگرشى بر واژه ها

«فتى»: جوان، و به برده نيز گفته مى شود، همان گونه كه در مورد كنيز «فتاة» به كار مى رود!

«صاحب»: يار، رفيق، همدم، همراه، وياران پيامبران را نيز به همين تناسب «اصحاب» مى گويند؛ چرا كه در جنگ و صلح به همراه آن حضرت بودند.

«قيّم»: راست، پايدار و درست.

«بضع»: بخشى از زمان؛ همان گونه كه به پاره اى از گوشت نيز؛ بضعه» گفته مى شود؛ و اين بيان از همين باب است كه پيامبر فرمود «فاطمة بضعة منى يؤذينى من اذاها...» فاطمه «عليها السلام» پاره از وجود من است، هر كه او را بيازارد، مرا مى آزارد.(264)

تفسير

يوسف در زندان خود كامكان

سرانجام يوسف به جرم بى گناهى و همساز و همراه نشدن با محيط آلوده و استبدادزده و به كيفر آزادى، درست انديشى، امانتدارى و پاكدامنى به زندان فرستاده شد، و همراه و هم بند ديگر زندانيان گرديد و اين، نه نخستين بار بود كه بى گناهى به جرم بى گناهى روانه زندان مى گردد و نه آخرين بار. در اين آيات آفريدگار هستى از حال او در زندان خودكامگان خبر مى دهد و مى فرمايد:

وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ

پس از اينكه خودكامگان صلاح انديشى كردند كه او بايد به زندان برود، از پى آن به زندان افكنده شد و دو جوان نيز به همراه او وارد زندان شدند.

به باور پاره اى، يكى از آن دو جوان ساقى فرمانرواى آن سامان بود و ديگرى آشپز و يژه اش كه بر ضد آن دو نيز خبر چينى و گزارش شده بودكه گويى در انديشه مسموم ساختن رهبر كشورند.

قالَ اَحَدَهُما اِنّى اَرانى اَعْصِرُ خَمْراً

به باور «ابن مسعود» يوسف پس از ورود به زندان، نشانه هايى از دانش و حكمت خويش را به زندانيان نشان داد و گفت در پرتودانش و بينشى كه به او ارزانى شده است خوابها را نيز تعبير مى كند و از پيام آنها خبر مى دهد و پيشگويى مى نمايد. از اين رو آن دو جوان به يكديگر گفتند: خوب است او را بيازماييم؛ و آنگاه بدون اينكه خوابى ديده باشند آمدند و چنين گفتند.

امّا به باور «مجاهد» و «جبايى» آنان چنين خوابهايى را ديده بودند و درست گفتند، ولى هنگامى كه يوسف خوابشان را تعبير نمود خواب خود راانكار كردند و اين انكارشان دروغ بود.

برخى بر آنند كه آن فردى كه به دار آويخته شد دروغ مى گفت، امّا آن ديگرى به راستى خواب ديده بود. و «على بن ابراهيم» نيز در تفسيرش همين ديدگاه را از امامان نور آورده است.

در مورد مفهوم آيه دو نظر است:

1 - به باور برخى منظور اين است كه يكى از آن دو كه ساقى شاه بود، گفت: شاخه درخت انگورى را در خواب ديدم كه سه خوشه در آن بود و من آن سه خوشه را چيدم و در جام شاه فشردم و به دست او دادم؛ و جمله «اعصر خمراً» در حقيقت «اعصر عنب خمر» مى باشد كه حذف شده است.

به باور پاره اى از جمله «زجاج» و «ابن انبارى» رسم عرب اين است كه در جايى كه مفهوم سخنى روشن باشد و اشتباهى رخ ندهد، نام پديده اى را كه از پديده و چيزى ديگرى توليد مى گردد، همان را روى آن چيز مى گذارند؛ براى نمونه گفته مى شود: او آجر مى پزد، يا شيره مى جوشاند؛ در مثال نخست منظور اين است كه او خشت مى پزد، و در مثال دوّم منظور اين است كه او آب انگور مى جوشاند.

2 - به باور برخى ديگر،عرب انگور را «خمر» مى نامد كه بر اين اساس مفهوم آيه اين مى شود: من در خواب ديدم كه انگور مى فشارم.

وَقالَ الْاخَرُ اِنّى اَرانى اَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسى خُبْزاً تَأْكُلُ الْطَّيْرُ مِنْهُ

و آشپز شاه گفت: من در خواب ديدم گويا روى سرم سه عدد زنبيل است كه ميان آنها نان و انواع غذا هاست و پرندگان از آن مى خورد.

نَبِّئْنا بِتَأْويلِهِ

ما را از تعبير و تأويل آن آگاه ساز.

اِنَّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ.

كه ما تو را از نيكوكاران مى نگريم.

«ضحّاك» مى گويد: رسم يوسف در زندان اين بود كه اگر جاى كسى تنگ بود به هر صورت ممكن براى او گشايش و وسعتى پديد مى آورد و اگر كسى نيازمند مى شد، در رفع نياز و گرفتارى او مى كوشيد، و اگر كسى بيمار مى شد، او را پرستارى مى نمود! و از حضرت صادق عليه السلام نيز همين نكته و همين سيره اخلاقى يوسف روايت شده است.

و «زجاج» آورده است كه يوسف به ستمديدگان يارى مى رسانيد و به ناتوانان كمك مى كرد و از دردمندان عيادت مى نمود و در تفسير آيه مى گويد: منظور آنان اين بود كه: ما تو را از كسانى مى نگريم كه تعبير خوابها و تأويل آنها را خوب مى دانند. و اين بيان نشانگر درستى پيام خواب هاست كه در جامعه هاى پيشين نيز به آن بها داده مى شده است.

در روايت است كه خوابها يك چهل و ششم از رسالت و نبوت است؛ چرا كه همان سان كه پيامبران از آينده خبر مى دهند واز رويدادها پيشگويى مى نمايند، برخى خوابها نيز از آينده پيام دارند واز رويدادهاى آينده خبر مى دهند! بنابر اين معناى آيه اين است كه: ما مى دانيم كه تو از تعبير خوابها آگاهى دارى. و اين سخن و تكريم از يوسف بر اين اساس است كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: ارزش هر انسانى به اندازه همان چيزى است كه آن را به شايستگى انجام مى دهد «قيمة كلّ امرى ءٍ ما يحسنه.»(265)

و «ابو مسلم» مى گويد: معناى آيه اين است كه: اگر خواب ما را تعبير كنى، ما تو را از شايسته كرداران مى بينيم.

يوسف پس از پرسش آن دو، به منظور جلب اعتمادشان و نيز به خاطر اينكه به آنان بفهماند كه به راستى داراى دانش و بينش گسترده و آگاه به تعبير خوابهاست چنين گفت:

لايَأْتيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ اِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ قَبْلَ اَنْ يَّاْتِيَكُما

من پيش از آنكه غذاى روزانه شما برسد، شما را از تعبير خوابتان باخبر خواهم ساخت.

در تفسير اين فراز دو نظر است:

1 - به باور «ابن اسحاق» و «سدى» منظور اين است كه: شما غذايى را كه روزيتان مى گردد درخواب نمى بينيد، جز اينكه من تعبير آن را در بيدارى و پيش از رسيدن آن غذا، به شما خبرخواهم داد. و آن حضرت بدان دليل پيش از تعبير خواب آن دو به گفتار ديگرى پرداخت، كه از خواب يكى از آن دو جوان دريافت كه او به زودى گرفتار بلا خواهد شد؛ از اين رو نخواست خواب آن دو را بى درنگ تعبير نموده و خاطر يكى از آن دو را آزرده سازد.

2 - و به باور «حسن» و «جبايى» منظور اين است كه: هيچ غذايى از خانه براى شما نياورند جز اينكه پيش از آوردن آن، من شما را از خصوصيات و چگونگى آن آگاه خواهم ساخت.

اين بيان يوسف به سخن مسيح عليه السلام مى ماند كه مى فرمود: «وانبئُكم بما تأكلون و ما تدخرون فى بيوتكم»(266) من شما را از آنچه مى خوريد و در خانه هايتان ذخيره مى سازيد، خبر مى دهم.

و بدان دليل پيش از تعبير خوابشان اين نكته را بيان فرمود كه آن دو به مقام رسالت و نبوت او آگاه گردند و گفتارش را جدّى بگيرند.

ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنى رَبّى

از اين فراز اين نكته دريافت مى گردد كه گويى آن دو از يوسف پرسيدند، شما با اينكه نه كاهن هستى و نه پيشگو، چگونه تعبير خوابها را مى دانى و از پيام آنها خبر مى دهى؟ كه آن حضرت در پاسخ آن دو مى فرمايد: من پيامبر خدا هستم و اين دانش و بينشى است كه پروردگارم به من آموخته است.

اِنّى تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لايُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْاخِرَةِهُمْ كافِرُونَ.

من كيش و مرام مردمى را كه به خداى يكتا ايمان نمى آورند و سراى واپسين را باور نمى دارند، رها ساخته ام.

به بيان ديگر منظور اين است كه: هيچ فردى شايسته اين مقام رفيع نمى گردد، مگر اينكه به راستى ايمانش خالص باشد؛ و من بدان دليل كه كيش مردم شرك گرا را رها ساخته و به يكتا آفريدگار هستى ايمانى آگاهانه وخالصانه آورده ام، او مرا به چنين نعمت هاى گرانى گرامى داشته و به رسالت برگزيده است.

در ادامه سخن در اين مورد مى افزايد:

وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ ابائى اِبْراهيمَ وَاِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ ما كانَ لَنا اَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَىْ ءٍ

و من از دين و آيين پاك و توحيد گرايانه پدران گرانمايه ام ابراهيم، اسحاق و يعقوب پيروى نموده ام؛ چرا كه براى ما كه از كانون وحى و رسالت برخاسته ايم شايسته نيست كه چيزى را شريك و همتاى تدبيرگر و آفريدگار يگانه هستى قرار دهيم و راه و رسمى جز همان راه خدا پسندانه ابراهيم را برگزينيم.

ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَعَلَى النَّاسِ

اين توحيد گرايى و بيزارى از شرك و بيداد، و يا اين مقام والاى رسالت و نعمت دانش و بينشى كه به ما ارزانى شده، از بركت فزون بخشى و كرامت خدا بر ما و به خاطر مهر و رحمت بر مردمى است كه ما را به سوى آنان بر انگيخته و ضمن اين كه ما را وسيله هدايت و ارشاد براى آنان قرار داده، همه آنان را نيز به فرمانبردارى از ما سفارش فرموده است.

وَلكِنَّ اَكْثَرَ النَّاسِ لايَشْكُرُونَ.

امّا بيشتر مردم سپاس نعمت هاى گران خدا را نمى گزارند.

نخستين دعوت يوسف يوسف با اينكه روزگارى در ميان آن مردم شرك گرا وبت پرست مى زيست، از آيات قرآن دريافت نمى گردد كه پيش از اين مرحله كسى را به يكتا پرستى و توحيد گرايى فرا خوانده باشد؛ از اين رو دعوت از آن دو جوان زندانى، به گواهى آيات، نخستين دعوت اوست، و اين بدان دليل است كه در ميان آن مردم گوش شنوايى براى بيان حقيقت نمى يافت، و براى نخستين بار در زندان بود كه آن دو جوان به مقام والاى او پى بردند و از دانش و بينش و بزرگواريش سخن گفتند و بدين سان او اميدوار شد كه آن دو دعوت توحيديش را بپذيرند؛ به همين جهت آن دو را به توحيد گرايى و يكتا پرستى فرا خواند.

در روايت است كه آن دو جوان به او گفتند: ما از روزى كه با تو رو به رو شده ايم، به تو ارادت قلبى پيدا كرده ايم و اينك تو محبوب دل ما هستى.

يوسف گفت: مرا دوست نداشته باشيد كه من از اين راه بسيار رنج و گرفتارى ديده ام، عمّه ام مرا دوست داشت كه به من اتهام سرقت بست، پدرم مرا دوست داشت كه به خاطر آن به چاه افتادم و بانوى كاخ مهر مرا به دل گرفت كه بى هيچ گناهى به زندانم افكند، پس شما بياييد و مرا دوست نداشته باشيد!

هان اى ياران زندانى... يوسف پيش از تعبيرخواب آن دو جوان زندانى و آماده ساختن آنان از راه نمايش پرتوى از نعمت بى كران دانش و بينشى كه خدا به او ارزانى داشته است، اينك رو به آنان ساخت و چنين گفت:

يا صاحِبَىِ السِّجْنِ ءَاَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ اَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ.

هان اى دو يار زندانى! راستى آيا خدايان پراكنده اى كه از سنگ و چوب تراشيده ايد و توان هيچ سود و زيانى براى شما ندارند براى پرستش بهترند يا خداى يكتا و پر اقتدارى كه هر سود و زيانى در كف قدرت اوست؟

اين آيه شريفه گرچه به صورت پرسش است، امّا منظور اين است كه: هان اى دو يار زندانى! بى ترديد خداى يكتا و پر اقتدارى كه آفريدگار و گرداننده هستى است، بهتر از خدايان پراكنده و ساخته ذهن عليل شرك گرايان است.

و آنگاه روى سخن را به همه زندانيان و يا تمامى شرك گرايان آن سرزمين و يا همه شرك گرايان تاريخ ساخت و چنين گفت:

ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ اِلاَّ اَسْماءً سَمَّيْتُمُوها اَنْتُمْ وَاباؤُكُمْ ما اَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ

اين بتهايى را كه شما و پدرانتان به جاى خداى يكتا مى پرستيد و نامهاى مقدّس يكتا آفريدگار هستى را بر آنها نهاده ايد، چيزى جز واژه هاى ميان تهى و نامهاى بى محتوا و عنوانهاى فاقد حقيقت نيستند كه خدا هيچ دليل و برهانى بر حقانيت درستى و پرستش آنها فرو نفرستاده است، پس شما با كدامين خرد و دليل خردپسند آنها را مى پرستيد؟!

اِنِ الْحُكْمُ اِلاَّ لِلَّهِ

فرمان و فرمانروايى تنها از آن خداست، از اين رو پرستش نيز تنها ويژه اوست و پرستش هر چيز و هر كسى جز خداى يكتا و بى همتا نارواست و درخور شأن انسان نيست.

اَمَرَ اَلاَّ تَعْبُدُوا اِلاَّ اِيّاهُ

به همه شما فرمان داده است كه جز ذات پاك و بى همتاى او را نپرستيد.

ذلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ

آنچه از توحيد گرايى و بيزارى از شرك و بيداد كه برايتان گفتم، دين درست و پايدارى است كه كژى و انحرافى در آن نيست.

وَلكِنَّ اَكْثَرَ النَّاسَ لايَعْلَمُونَ.

امّا بيشتر مردم اين حقيقت را نمى دانند.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه بيشتر مردم نمى دانند كه براى فرمانبرداران از خدا چه پاداش پرشكوه، و براى گناهكاران و سركشان چه كيفر سهمگينى است.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه بيشتر مردم به خاطر رويگردانى از حق و انحراف و بيگانگى از درست انديشى و تفكّر صحيح، درستى گفتار و حقانيت دعوت آسمانى مرا نمى شناسند.

و اينك تعبير خوابتان قهرمان زيباترين داستانها، پس از دعوت به توحيد و تقوا و هشدار از شرك و بيداد و بيان رسالت و آشكار ساختن دانشِ معجزه آساى خويش براى زندانيان، اينك به تعبير خواب آنان مى پردازد. نخست در بيان پيام و تعبير خواب ساقى شاه مى فرمايد:

يا صاحِبَىِ السِّجْنِ اَمَّا اَحَدُكُما فَيَسْقى رَبَّهُ خَمْراً

هان اى دو يار زندانى من! امّا تعبير آن سه خوشه انگور و فشردن آنها آن است كه يكى از شما سه روزديگر در زندان خواهد بود و آغازين ساعات روز چهارم آزاد شده و به شغل و پُست گذشته اش باز مى گردد و ساقى شاه مى شود.

وَاَمَّا الْاخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ

در روايت است كه به جوان دوّم كه آشپز ويژه دربار بود، گفت: امّا تو بدخوابى ديدى و تعبير آن سه زنبيلى كه درخواب ديدى آن است كه تنها سه روز در زندان خواهى بود و روز چهارم تو را به دار مى آويزند و پرندگان از مغز سرت مى خورند.

او هنگامى كه اين تعبير را شنيد، گفت: من هرگز خوابى نديده بودم و اين خواب را به شوخى ساختم و گفتم.

يوسف در پاسخ او گفت:

قُضِىَ الْاَمْرُ الَّذى فيهِ تَسْتَفْتِيانِ.

كار از كار گذشت و آنچه گفتم تحقّق خواهد داشت.

از اين فراز دريافت مى گردد كه آنچه آن حضرت در تعبير خوابها بيان مى فرمود، از خبرهاى غيبى و نهان بود كه به او وحى مى گرديد، نه بسان تعبير خوابهايى كه پاره اى با توجّه به قراين و شواهد، از خود مى سازند و مى بافند.

در ادامه سخن در اين مورد قرآن به فراز ديگرى از اين سرگذشت پرداخته و مى فرمايد:

وَقالَ لِلَّذى ظَنَّ اَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنى عِنْدَ رَبِّكَ

سه روز گذشت و چهارمين روز فرا رسيد ويوسف به آن كسى كه از راه وحى مى دانست كه او از زندان آزاد خواهد شد، گفت دوست عزيز! نام مرا نزد سالارت ببر و از من سخن بگو و بى گناهى مرا به خاطرش بياور.

يادآورى مى گردد كه واژه «ظنّ» در اينجا به مفهوم يقين و علم است همان گونه كه در اين آيه شريفه نيز چنين است كه مى فرمايد: انى ظننت انى ملاق حسابيه؛(267) من يقين داشتم كه به حساب خود خواهم رسيد و حساب خود را ديدار خواهم كرد.

فَاَنْسيهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِى الِّسجْنِ بِضْعَ سِنينَ.

در تفسير اين فراز دو نظر آمده است:

1 - به باور پاره اى منظور اين است كه: امّا شيطان در آن شرايط، ياد و نام خدا را از ياد يوسف برد و او به جاى يارى خواهى و چاره جويى از بارگاه خدا و جستن نجات خويش از آن سبب ساز، به ديگران توسّل جست و به آن جوان گفت: هنگامى كه نزد سالارت رفتى در مورد بى گناهى من نيز سخن بگو. و با اينكه اين كار شايسته مقام والاى او نبود، و زيبنده او بود كه بسان هميشه به خدا توكل كند، يك لحظه اين سخن به زبانش آمد و در نتيجه چند سال ديگر در زندان ماند.

در تفسير آيه شريفه از دو امام راستين، حضرت سجاد و صادق - كه درود خداى بر آنان باد - نيز همين مفهوم روايت شده است.

2 - امّا به باور گروهى ديگر از جمله «ابن اسحاق» و... منظور اين است كه: شيطان از ياد ساقى برد كه نام يوسف را نزد شاه ببرد و از بى گناهى وبزرگوارى او چيزى بگويد و در نتيجه او چند سال ديگر در زندان ماند. با اين بيان تقدير آيه اين گونه است: فانساه الشيطان ذكر يوسف عند ربّه.

رواياتى در اين مورد

1 - از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود: از برادرم يوسف در شگفتم كه چگونه به جاى پناه جويى ويارى خواهى از خدا، به سوى بنده ناتوان او دست توسّل گشود. عجبت من اخى يوسف كيف استغاث بالمخلوق دون الخالق؟(268)

2 - و نيز آورده اند كه فرمود: اگر يوسف اين جمله را نگفته بود، اين اندازه در زندان نمى ماند: لولا كلمته مالبث فى السّجن طول ما لبث.(269)

«حسن» كه اين روايت را آورده است پس از بيان آن گريه كرد و گفت: ما نيز چنين هستيم كه وقتى فشار و مشكلى برايمان رخ مى گشايد، به مردم دست توسل دراز مى كنيم.

3 - از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه فرمود: در آن هنگام كه يوسف اين جمله را بر زبان آورد، فرشته وحى نزدش آمد و گفت: هان اى يوسف عزيز! چه كسى تو را نيكوترين و زيباترينِ مردم آفريد؟ يا يوسف من جعلك احسن الناس؟

پاسخ داد: پروردگارم؛ قال: ربّى!

پرسيد: چه كسى تو را در ميان برادرانت محبوب قلب پدرت قرار داد؟ قال: فمن حبّبك الى ابيك؟

پاسخ داد: پروردگارم؛ قال: ربّى!

پرسيد: چه كسى كاروان را به سوى تو گسيل داشت تا از قعر آن چاه نجات يابى؟ قال: فمن ساق اليك السيّارة؟

پاسخ داد: پروردگارم؛ قال: ربّى!

پرسيد چه كسى آن سنگى را كه از پى تو به چاه افكندند، از تو دور ساخت؟

فمن صرف عنك الحجارة؟

پاسخ داد: پروردگارم؛ قال: ربّى!

پرسيد چه كسى تو را از چاه نجات بخشيد؟ قال: فمن انقذك من الْجُبّ؟

پاسخ داد: پروردگارم؛ قال: ربّى!

پرسيد: چه كسى وسوسه زنان هوسران را از تو دور ساخت؟ قال: فمن صرف عنك كيد النسوة؟

پاسخ داد: پروردگارم؛ قال: ربّى!

فرشته وحى گفت: يوسف عزيز، اينك پروردگارت مى پرسد: پس چرا خواسته خودرا به نزد بنده اى ناتوان بردى؟! به كيفر اين كارت بايد چند سال ديگر در زندان بمانى.(270)

و در روايات ديگرى آمده است كه يوسف در راه جبران اين كار آنقدر گريست كه دروديوار با او به گريه در آمدند و زندانيان از گريه او به اندازه اى ناراحت و در رنج قرار گرفتند كه پس از گفتگوى بسيار مقرّر شد كه يوسف يك روز گريه كند و روز ديگر آرام باشد كه آن روز برايش دردناك تر بود.

درسى انسانساز به عصرها و نسل ها

واقعيت اين است كه يارى خواستن از بندگان خدا در راه پيكار با مشكلات و دفع و رفع زيانها نه تنها كار زشت و ناروايى نيست كه جايز ورواست وگاه واجب مى گردد.

پيامبر گرامى در كارها از ياران خويش يارى مى خواست، و اگر اين كار ناروا باشد، چگونه آن حضرت مهاجر و انصار را به يارى مى خواند. با اين بيان اگر روايات گذشته درست باشد، بايد گفت اين هشدار به يوسف به منظور روشن ساختن اين نكته است كه او بايد بسان هميشه و در همه كارها بسان گذشته زندگى اش تنها به خدا روى آورد و شكيبايى پيشه سازد و اين درسى سازنده به همه انسانهاست كه در پيكار با مشكلات با وجود روا بودنِ يارى گرفتن از ديگران و توسّل جستن به آنان، بايد به خدا پناه برد و از او يارى خواست.

دو نكته ديگر

الف - مفهوم واژه «بِضع» در مورد مفهوم و اندازه «بضع سنين» ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «ابوعبيده» منظور سه تا پنج سال است.

2 - امّا به باور «قطرب» به سه تا هفت سال گفته مى شود.

3 - «اصمعى» مى گويد: به سه تا نه سال مى گويند.

و «قتاده» نيز همين ديدگاه را برگزيده است.

4 - از ديدگاه «ابن عباس» منظور كمتر از ده سال است.

5 - و از ديدگاه بيشتر مفسّران منظور هفت سال مى باشد.

«كلبى» بر آن است كه اين هفت سالى كه يوسف پس از اين در زندان ماند، افزون بر پنج سالى بود كه پيش تر در زندان به سر برده بود.

ب - نيايش يوسف در زندان 1 - از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه فرمود: فرشته وحى بر يوسف فرود آمد و براى نجات او از زندان اين دعا را به او آموخت كه پس از هر نمازى آن را بخواند: اللّهم اجعل لى فرجاً و مخرجاً وارزقنى من حيث احتسب و من حيث لا احتسب.(271)

بار خدايا، براى من راه نجات و گشايشى پيش آور و از جايى كه مى انديشم و يا نمى انديشم روزى ام را ارزانى دار.

2 - و نيز آورده اند كه فرمود: هنگامى كه دوران زندان يوسف به سر آمد و لحظه آزادى فرا رسيد، او چهره اش را بر زمين نهاد و نيايشگرانه گفت: اللّهم ان كانت ذنوبى قد اخلقت وجهى عندك، فانى اتوجّه اليك بوجوه آبائى الصالحين ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب فَفَرَّجَ اللَّه عنه.(272)

بار خدايا اگر لغزشهايم حرمت؛ مرا نزد تو خدشه دار ساخته است، اينك به حرمت و آبروى پدران شايسته كردارم ابراهيم، اسماعيل، اسحاق و يعقوب به بارگاه تو روى مى آورم. و پس از اين نيايش بود كه خداى پر مهر وسيله نجات او را فراهم آورد.

«شعيب» مى گويد: من به آن حضرت گفتم، آيا ما نيز مى توانيم دعاى يوسف را به هنگامه فشار گرفتاريها و براى نجات از آنها بخوانيم.

امام صادق عليه السلام فرمود: شما مى توانيد اين دعا را بخوانيد: اللّهم ان كانت ذنوبى قد اخلقت عندك وجهى فانى اتوجّه اليك بنبيّك نبىّ الرحمة و على و فاطمة و الحسن و الحسين و الائمة.(273)

بار خدايا اگر گناهانم مرا در بارگاه تو بى آبرو ساخته است، اينك به آبرو و حرمت پيامبرت، پيامبر مهر و رحمت و به حرمت و آبروى على، فاطمه، حسن، حسين و ديگر امامان نور - كه درود خدا بر آنان باد - رو به بارگاه تو مى آورم و تو را مى خوانم كه مهر و رحمت و لطف خود را بر من فرو فرستى...