تفسير مجمع البيان جلد ۱۵

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۹ -


/ سوره اسراء / آيه هاى 95 - 90

90 . وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتىَّ تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْاَرْضِ يَنْبُوعاً.

91 . اَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْاَنْهارَ خِلالَها تَفْجيراً.

92 . اَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً اَوْ تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلاً.

93 . اَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ اَوْ تَرْقى فىِ السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبّى هَلْ كُنْتُ اِلاَّ بَشَراً رَسُولاً.

94 . وَ ما مَنَعَ النّاسَ اَنْ يُؤْمِنُوا اِذْ جاءَهُمُ الْهُدى اِلاَّ اَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً.

95 . قُلْ لَوْ كانَ فىِ الْاَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً.

ترجمه

90 - و [شرك گرايان ] گفتند: [اى پيامبر!] هرگز ما به تو ايمان نخواهيم آورد تا [اينكه ]از اين زمين براى ما چشمه اى بجوشانى؛

91 - يا بوستانى [پرطراوت و سرسبز] از خرمابنان و تاك ها داشته باشى و از ميان آنها جويبارهايى [لبريز از آب ] روان سازى؛

92 - يا همان سان كه خود مى پندارى آسمان [بلند] را تكّه تكّه [ساخته و] بر سر ما فروافكنى، [و] يا خدا و فرشتگان را روياروى ما بياورى؛

93 - يا سرايى زرنگار [و پر زرق و برق ] داشته باشى، يا به آسمان صعود كنى؛ و بالارفتن تو [به سوى آسمان ] را [نيز] هرگز باور نمى داريم، تا كتابى [از آنجا ]فرود آورى كه آن را بخوانيم! [هان اى پيامبر به آنان ] بگو: پروردگارم [پاك و ]منزه است؛ آيا من جز بشرى فرستاده شده [از سوى او ]هستم؟!

94 - و [چيزى ] مردم را - آنگاه كه رهنمود [و پيام آسمانى ] براى آنان آمد، آنها را - از [پذيرش حق و] ايمان آوردن [به خدا] باز نداشت، جز اينكه گفتند: آيا خدا بشرى را به پيامبرى [و رسالت ]بر انگيخته است؟!

95 - [اى پيامبر!] بگو: اگر در زمين فرشتگانى بودند كه [در آن زندگى مى كردند و] به آرامى راه مى رفتند، براى آنان [نيز ]فرشته اى [از جنس خودشان ] را به عنوان پيامبر [و پيام رسان ]فرو مى فرستاديم.

نگرشى بر واژه ها

«تفجير»: شكافتن چيزى براى پديدار شدن روشنايى و يا جوشيدن آب. به همين تناسب به سپيده دم «فجر» مى گويند، چرا كه پرده سياهى شكافته شده و روشنى بامداد نمايان مى گردد؛ و نيز به زشتكارى «فجور» مى گويند، چراكه به وسيله آن پرده مقررات دريده مى شود.

«ينبوع»: اين واژه از ريشه «نبع» برگرفته شده و به محل جوشش آب گفته مى شود.

«قبيل»: «ضامن»، و گاه به مفهوم «پيشارو» نيز آمده است كه در آن صورت «مصدر» است.

«زخرف»: طلا و زر و سيم.

«ترقى»: بالا بروى، خواه به وسيله پلكان و نردبان و وسيله صعود يا بدون آنها.

شأن نزول

در داستان فرود اين آيات، «ابن عباس» آورده است كه: روزى گروهى از سردمداران شرك و استبداداز جمله، «ابوجهل»، «ابوسفيان»، «عقبه»، «شيبه»، «وليد بن مغيره»، «نضر بن حارث» و... در كنار خانه خدا گرد آمدند و ضمن گفتگو، گفتند: بايد محمد صلى الله عليه وآله را هم اكنون به اينجا فراخوانيم و كارمان را با او به سامان آوريم.

كسى را نزد آن حضرت گسيل داشتند كه: هان اى محمد! بيا كه سردمداران مكّه گرد آمده و برآنند كه با تو گفتگو نمايند.

پيامبر گرامى كه براى هدايت و حق پذيرى آنان سخت مى كوشيد و بسيار دوست مى داشت كه آنان پيام خدا را پاسخ مثبت دهند و ايمان آورند، بى درنگ به سوى آنان شتافت و فكر كرد كه آنان در انديشه حق جويى و ايمان هستند.

امّا هنگامى كه بر آنان وارد شد، آنان گفتند: اى محمّد! ما بر آن هستيم كه كارمان را با تو و دعوتت يكسره نماييم، چراكه تو در برابر جامعه و مردم خويش راهى برگزيده اى كه تا كنون كسى چنين نكرده است.

تو به خدايان ما اهانت روا مى دارى.

دين و آيين ما و نياكانمان را پوچ و بى اساس مى خوانى.

در جامعه، سنگ تفرقه و پراكندگى مى افكنى.

و به راه و رسم و دين و آيينى فرا مى خوانى كه مورد پسند ما نيست.

اينك پيشنهاد ما اين است كه اگر در انديشه ثروت و دارايى هستى به تو خواهيم داد؛

اگر پست و اقتدار و موقعيت اجتماعى و سياسى مى جويى، تو را بر اريكه قدرت و سرورى جامعه خواهيم نشاند. و اگر بيمارى، بگو تا طبيب و دارو برايت بجوييم و به درمان دردت بپردازيم. چه مى گويى؟!

پيامبر گرامى با ادب و شكيبايى گفتار آنان را گوش سپرد و در پاسخ فرمود:

مردم! من در انديشه ثروت و قدرت نيستم و از بيمارى و ناراحتى نيز به دور، و از نعمت سلامت برخوردارم؛ پس هيچ يك از بافته هاى شما انگيزه حركت و دعوت من نيست، بلكه تنها چيزى كه مرا به حركت آورده، اين است كه آفريدگار هستى مرا به رسالت برگزيده، و به من كتاب آسمانى داده تا شما را به سوى توحيد و تقوا فراخوانم؛ و بهوش باشيد كه اگر دعوتم را بپذيريد، در اين جهان و جهان واپسين رستگار و سرفراز خواهيد شد و اگر نپذيريد، ضمن انجام وظيفه و رساندن پيام خدا، شكيبايى پيشه خواهم ساخت تا خدا ميان من و شما داورى كند.

ليس شى ء من ذلك، بل بعثني اللّه اليكم رسولا، و انزل كتاباً، فان قبلتم ما جئت به فهو حظّكم في الدّنيا و الاخرة، و ان تردّوا اصبر حتى يحكم اللّه بيننا.(77)

سردمداران شرك گفتند:

هان اى محمد! سرزمين ما از ديگر سرزمين ها تنگ تر و خشك تر است، اينك كه از سوى خدا به رسالت برگزيده شده اى، از او بخواه تا اين كوه ها را از گرد مكّه بر دارد و رودخانه ها و چشمه سارانى بسان سرزمين عراق وشام در اينجا روان سازد و پشينيان ما - به ويژه «قصّى» را كه مردى راستگو بود - زنده سازد تا از آنان در مورد دعوت و پيام تو پرس و جو كنيم.

پيامبر فرمود: خدايم مرا براى اين كار نفرستاده است.

گفتند: اگر اين كارها را انجام نمى دهى، از خدا بخواه تا فرشته اى فرو فرستد و او رسالت تو را گواهى كند، و نيز براى تو كه پيامبرش هستى بوستان ها و كاخ ها و خزانه هايى آكنده از طلا پديد آورد.

پيامبر فرمود: من براى اين كارها برانگيخته نشده ام، بلكه خدا مرا فرستاده است تا شما را به توحيد و تقوا فرا خوانم.

گفتند: اگر آنچه گفتيم انجام نمى دهى، پس اين آسمان را بر سر ما فرود آور! مگر نه اينكه پيامبر خدايى و هر چه بخواهى خدايت انجام مى دهد؟

پيامبر فرمود: اين كارها، همه به دست آفريدگار هستى است، نه من. و او هر آنچه را مصلحت بداند و شايسته بنگرد، انجام مى دهد.

يكى از آنان گفت: ما به تو ايمان نخواهيم آورد، جز اينكه خدا و فرشتگان را پيشاروى ما حاضر آورى تا گواه و ضامن درستى گفتار تو باشند.

پيامبر هنگامى كه شدت حق ستيزى آنان را ديد به پا خاست، امّا «عبدالله مخذومى» به همراه آن حضرت برخاست و گفت: هان اى محمد! به خداى سوگند كه من هرگز به تو و دعوتت ايمان نخواهم آورد، مگر اينكه نردبانى در برابر ديدگان ما به سوى آسمان نهى و بالا بروى و گروهى از فرشتگان را بياورى تا تو را گواهى كنند و كتابى بياورى تا سند صداقت تو باشد.

در اين هنگام«ابوجهل» نعره برآورد كه، او هيچ يك از پيشنهادهاى ما را نمى پذيرد و من با خدا عهد مى بندم كه هرگاه محمد به سجده رفت و فرصتى پيش آمد، سنگى بزرگ بر سرش بكوبم و كار را يكسره كنم.

پيامبر، با ديدن اين صحنه شرربار و شنيدن آن سخنان آكنده از لجاجت و بهانه تراشى، با قلبى افسرده به خانه بازگشت و خدا براى آرامش بخشيدن به پيامبرش اين آيات را فرو فرستاد...(78)

تفسير

بازيگرى ها و بهانه جويى ها

در آيات پيش سخن از اعجاز قرآن بود، اينك روشنگرى مى كند كه آنان گرفتار آفت كفر و سركشى هستند و حق را نمى پذيرند و بهانه هايى مى تراشند و چيزهايى به عنوان معجزه مى خواهند، كه در شناخت قرآن و پيامبر نيازى به آنها ندارند. در نخستين آيه مورد بحث در اين مورد مى فرمايد:

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتىَّ تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْارْضِ يَنْبُوعاً

و شرك گرايان گفتند: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد و رسالتت را گواهى نخواهيم كرد، جز اينكه زمين خشك و سوزان مكّه را بشكافى و براى ما چشمه اى جوشان و پرآب پديد آورى.

و نيز بر بهانه جويى خويش افزودند كه:

اَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْاَنْهارَ خِلالَها تَفْجيراً

يا اينكه بوستانى سرسبز و پرطراوت و آكنده از درختان خرما و انگور در اختيار داشته باشى و در كران تا كران آن، جويبارها به جريان اندازى و آب را زير درختانش روان سازى.

و نيز افزودند كه:

اَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً

يا آسمان را آن گونه كه خود مى پندارى پاره پاره نموده و بر سر ما فرود آورى.

«ابن عباس»، «مجاهد» و «قتاده» مى گويند: آنان مى گفتند: يا همان گونه كه ما را از شكافته شدن آسمان و عذاب خدا مى ترسانى، آسمان را قطعه قطعه نمايى و بر سر ما فرو افكنى.

و به باور پاره اى ديگر، مى گفتند: تو مى پندارى پيامبر و داراى معجزه هستى؟ اگر چنين است، آسمان را تكّه تكّه ساز و بر سر ما فرود آور!

اَوْ تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلاً

به باور«ابن عباس» و «ضحاك» منظور اين است كه: و يا اينكه بايد خدا و فرشتگان را بياورى تا درستى گفتارت را ضمانت كنند.

امّا به باور «مجاهد» منظور اين است كه: يا خدا و فرشتگان را دسته دسته بياورى. چراكه واژه «قبيلاً» به باور پاره اى جمع «قبيله» است.

و «جبايى» و «قتاده» بر آنند كه: يا خدا و فرشتگان را پيشاروى ما بياورى تا آنان را با چشم نظاره كنيم و آنان به رسالت تو گواهى دهند.

و باز بهانه ديگرى آوردند كه:

اَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ

يا اينكه سرايى پرزرق و برق و از طلا داشته باشى.

اَوْ تَرْقى فىِ السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ

يا اينكه به سوى آسمان بالا روى، و تازه به آسمان رفتنت را نيز باور نخواهيم داشت و به خاطر آن ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه براى هر يك از ما از نزد خدا نامه اى جداگانه بياورى كه گواه رسالت تو باشد و ما آن نوشته و كتاب و نامه را بخوانيم.

قُلْ سُبْحانَ رَبّى

هان اى پيامبر! در برابر اين بافته هاى بى اساس بگو: پروردگارم از هر بدى و خرافه پاك و از هر كار زشتى منزّه و بيزار است.

اين فراز كوبنده و كوتاه و پرمحتوا، پاسخ تقاضاهاى ابلهانه آنان مى باشد و منظور اين است كه: شما را نرسد كه براى خدا برنامه بدهيد. او پيامبر و كتاب مى فرستد و هر كارى را شايسته بداند و مصلحت باشد انجام مى دهد و شما با اين بهانه جويى ها و بيهوده گويى ها، چيزهايى كه خلاف منطق و مصلحت است درخواست نكنيد.

به باور پاره اى منظور اين است كه، خدا برتر از آن است كه بندگانى به او فرمان دهند و بر او فرمانروايى كنند و بافته ها و خواسته هاى خود را بر او تحميل نمايند، چراكه وظيفه آنان فرمانبردارى از آفريدگار هستى و گردن نهادن به فرمان اوست.

و به باور پاره اى ديگر، آنان بدان دليل كه ذات پاك خدا را«جسم» تصوّر مى كردند، به پيامبر مى گفتند: خدا و فرشتگان را پيشاروى ما بياور تا بنگريم و به تو ايمان آوريم؛ و خدا به پيامبرش پيام داد كه اى پيامبر! بگو: پروردگارم از اين خرافه ها و بافته هاى پوچ و وصف و پندارى كه شما در مورد او داريد، پاك و منزّه است. و برخى نيز مى گويند: منظور اين است كه او پاك و منزّه است از اينكه معجزه ها را به دلخواه شما فرو فرستد.

هَلْ كُنْتُ اِلاَّ بَشَراً رَسُولاً

آنچه شما مى خواهيد از قلمرو قدرت و توان انسان، بسيار فراتر است؛ و من بشرى بيشتر نيستم. آرى من انسان و پيام رسان خدا هستم و چنين كارهايى كه شما از من مى خواهيد نه تنها در توان من نيست، كه هيچ يك از پيامبران نيز توان چنين كارهايى را نداشتند؛ و اين تنها خداست كه اگر مصلحت بداند معجزه ها پديدار مى سازد همان گونه كه براى راهيابى شما پديدار ساخته است. بنابراين حق ستيزى و بهانه جويى را واگذاريد و كارى فراتر از توان بشر و پيامبرى از پيامبران خدا، از من نخواهيد.

در ادامه سخن در اين مورد به بهانه ديگر شرك گرايان پرداخته و مى فرمايد:

وَ ما مَنَعَ النّاسَ اَنْ يُؤْمِنُوا اِذْ جاءَهُمُ الْهُدى اِلاَّ اَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً

شرك گرايان در برابر دليل ها و معجزه هاى روشن و روشنگر، سر فرود نمى آورند، بلكه مى گويند: چرا خدا انسانى را به رسالت برانگيخته است؟

آنان بر اين پندارند كه خدا بايد از فرشتگان به سوى انسان ها پيامبرى گسيل دارد، نه از جنس خودشان كه با آنان همرنگ و همگون باشند و بدين سان اين پندار بى اساس آنان را از ايمان به خدا و رسالت ها باز مى دارد، درست همان گونه كه در پرستش خدا نيز بهانه اى از اين دست آوردند و گفتند: ما آن گونه كه درخور ذات پاك خداست نمى توانيم او را بپرستيم و پرستش و عبادت ما در خور او نيست، از اين رو بتها را مى پرستيم تا ما را به بارگاه او نزديك سازند. و بدين سان با اين پندار و بهانه احمقانه عظمت خدا را پاس داشتند، در صورتى كه اين نه تنها بزرگ داشتن و ستايش خدا نيست بلكه نافرمانى اوست.

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

قُلْ لَوْ كانَ فىِ الْاَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً

هان اى پيامبر! به آنان بگو: اگر ساكنان كره زمين، همگى فرشته بودند كه با آرامش بر روى آن زندگى مى كردند و راه مى رفتند، ما نيز فرشته اى از جنس خودشان به عنوان پيامبر به سوى آنان مى فرستاديم.

«جبايى» مى گويد: اگر مردم روى زمين فرشته بودند و به دنيا و لذت هاى آن دل بسته و در دل بيمى نداشتند و در برابر دين و آيينى تسليم نبودند، ما فرشته اى به سوى آنان گسيل مى داشتيم تا آنان را ارشاد كند.

«ابومسلم» مى گويد: منظور اين است كه، اگر مردم روى زمين همگى فرشته بودند، ما نيز فرشته اى به سوى آنان مى فرستاديم تا سخنان او را دريابند.

و پاره اى آورده اند كه، شرك گرايان مى گفتند: ما در روى زمين وضع آرام و بى سر و صدايى داشتيم، امّا اين پيامبر آمد و جامعه و دنياى ما را به آشوب و درگيرى كشاند. از اين رو خدا در پاسخ آنان مى فرمايد: آنان اگر فرشته هم بودند و زندگى آرامى داشتند، باز هم ما بر اساس حكمت پيامبرى از جنس خودشان به سوى آنان مى فرستاديم.

با اين بيان، اين آرامش پندارى آنان باعث نمى شود كه ما پيامبر و كتاب نفرستيم؛ آنان بر خلاف پندارشان سخت نيازمند به پيامبر و كتاب هستند و بيهوده بهانه جويى مى كنند و ستيزه جويى مى نمايند.

چرا پيامبر از جنس فرشتگان نباشد؟

مى دانيم كه فرستاده خدا به سوى پيامبر به منظور رساندن وحى و پيام خدا، فرشته است و از جنس پيامبر نيست، اينك كه چنين است، چرا فرستاده خدا به سوى مردم فرشته نباشد؟!

پاسخ

پيامبر، كه آورنده پيام خدا و معجزه از سوى اوست، در حقيقت انسان برجسته و برگزيده اى است كه گر چه انسان است، امّا خلق و خو و رفتار و اخلاق فرشتگان را پيدا كرده است، امّا مردم اين گونه نيستند، چراكه پيامبر فرشته را مى بيند، امّا مردم او را نمى بينند. با اين بيان پيامبر از سويى شباهتى به فرشتگان دارد و از سويى ديگر به مردم؛ و اين مقام والايى است كه نصيب هر كسى نخواهد شد.

افزون بر اين، پيامبر براى اثبات درستى دعوت و راستى رسالت خود نياز به معجزه دارد و معجزه او از جمله ديدن فرشته وحى و دريافت پيام است؛ و مردم نيز براى زندگى شايسته نياز به پيام و پيامبر دارند، و بر اين اساس است كه خدا پيامبران را فرستاده است.

/ سوره اسراء / آيه هاى 100 - 96

96 . قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ اِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيراً بَصيراً.

97 . وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ اَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمّاً مَأْويهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيراً.

98 . ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِاَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاياتِنا وَ قالُوا أَ اِذا كُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ اِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً.

99 . اَوَلَمْ يَرَوْا اَنَّ اللَّهَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ قادِرٌ عَلى اَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ اَجَلاً لا رَيْبَ فيهِ فَأَبىَ الظّالِمُونَ اِلاَّ كُفُوراً.

100 . قُلْ لَوْ اَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبّى اِذاً لَاَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْاِنْفاقِ وَ كانَ الْاِنْسانُ قَتُوراً.

ترجمه

96 - [هان اى پيامبر] بگو: همين بس كه خدا ميان من و شما گواه باشد؛ چراكه او به بندگانش آگاه و بيناست.

97 - و هر كس را خدا راه نمايد، اوست كه راه يافته [واقعى ] است؛ و هر كس را [با وانهادن به حال خود] گمراه سازد، [اينان هستند كه ] هرگز برايشان [ياران و ]سررشته دارانى جز او نخواهى يافت؛ و آنان را در روز رستاخيز - در حالى كه كور، گنگ و كر هستند - بر چهره هايشان محشور مى سازيم، جايگاه آنان دوزخ است و هرگاه زبانه آتش فروكش كند، شعله اى تازه [از آتش سوزان ] بر آنان بيفزاييم.

98 - اين كيفر آنان است. [و اين ] بدان جهت است كه آنان به نشانه ها [ى يكتايى و قدرت بى كران ما] كفر ورزيده و گفتند: آيا هنگامى كه [مرديم و به ]استخوان هايى [پوسيده تبديل ] شديم و از هم پاشيديم، با آفرينشى نوين برانگيخته خواهيم شد؟!

99 - آيا ندانسته اند خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريده است، مى تواند بسان آنان را پديد آورد؟ و [هموست كه بر اساس حكمت خود ]براى [هر يك از] آنان سرآمدى قرار داده است كه ترديدى در آن نيست؛ امّا بيدادگران جز [ناسپاسى و ]انكار [حق ] را نمى پذيرند.

100 - [هان اى پيامبر!] به شرك گرايان بگو: اگر شما گنجينه هاى رحمت [و بخشايش ]پروردگارم را [نيز] مى داشتيد، باز هم از بيم تنگدستى [و پايان پذيرفتن دارايى هايتان از انفاق در راه خدا ]خوددارى مى ورزيديد، چراكه انسان، بسيار تنگ چشم [و بسى بخيل ] است.

نگرشى بر واژه ها

«خبو»: فروكش كردن و فرونشستن شعله هاى سركش آتش.

«قتر»: از واژه هاى مبالغه است و شدّت تنگ نظرى و بخل و سختى در انفاق و بخشش را مى رساند.

«خزاين»: جمع «خزينه» و به مفهوم گنجينه و گنجينه هاست.

تفسير

راه يافتگان راستين

پس از روشنگرى هاى فراوان در ابعاد گوناگون فكرى و عقيدتى و اخلاقى و انسانى در آيات پيش، اينك در اين آيات روى سخن را به پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله نموده و در معرّفى راه يافتگان و گمراهان واقعى مى فرمايد:

قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ

هان اى پيامبر! به اين شرك گرايان بگو: همين بس كه خدا ميان من و شما گواه باشد و به رسالت و صداقت من گواهى دهد.

اِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيراً بَصيراً.

چراكه او از حال بندگان و عملكردشان آگاه، و به همه رويدادها بيناست و چيزى از انديشه ها و عملكردهاى بندگان بر او پوشيده نمى ماند.

و بدين سان به مردم هشدار مى دهد كه درست بينديشند و خداپسندانه رفتار نمايند.

در ادامه سخن در اين مورد مى فرمايد:

وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ

هر كسى مرد ايمان و اطاعت خدا و اخلاص به بارگاه او باشد، و خدا به خاطر اين سه گام بلندش در راه خدا، به راه يافتن او گواهى كند، تنها او راه يافته است.

وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ اَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ

و هر كس گناهكار و بيداد پيشه باشد و خدا به كيفر كارش او را به حال خود واگذارد و در بين همه سرگردانش سازد و بدين وسيله بر گمراهى اش حكم كند، گمراه واقعى اوست و يار و سررشته دارى ندارد كه او را از آن نگونسارى نجات دهد، مگر اينكه به خود آيد و به سوى خدا باز گردد و با توبه و جبران زشتكارى و بيداد، خود را در خور آمرزش سازد.

وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ

ما آنان را در روز رستاخيز بر چهره هايشان محشور نموده و بر پيشانى شان به سوى آتش دوزخ مى كشيم، درست همان گونه كه در دنيا اگر بخواهند كسى را تحقير نمايند و با نهايت اهانت و شدّت شكنجه اش دهند، گوش يا موى پيشانى او را مى گيرند و مى كشند. آرى در آن روز ما بيدادگران را آن گونه به سوى آتش مى كشيم.

«انس» آورده است كه مردى با شنيدن اين آيه پرسيد: اى پيامبر خدا! چگونه در روز رستاخيز كفرگرايان و ظالمان را بر چهره و صورت به آتش مى كشند؟

انّ رجلا قال: يا رسول اللّه، كيف يحشر الكافر على وجهه يوم القيامة؟

آن حضرت فرمود:

همان خدايى كه او را در اين جهان بر روى دو پا راه مى برد، مى تواند در آنجا و آن روز او را همان سان بر پيشانى، به سوى آتش دوزخ بكشاند.

قال صلى الله عليه وآله: «انّ الذي امشاه على رجليه في الدنيا قادر على ان يمشيه على وجهه يوم القيامة».(79)

يادآورى مى گردد كه اين روايت را «بخارى» و «مسلم» در«صحيح» خود آورده اند.

عُمياً وَ بُكْماً وَ صُماً

و آنان در حالى كه كور، گنگ و كر هستند برانگيخته مى شوند و در صحراى محشر حضور مى يابند.

«ابن عباس» مى گويد: آنان از ديدن منظره هاى شادى بخش، كور، از بيان گفتار سودبخش و مفيد، گنگ، و از شنيدن صداهاى دلنواز، كر مى باشند؛ به گونه اى كه گويى اين اعضاى حسّاس حيات را از دست داده اند.

به باور پاره اى منظور اين است كه، آنان به كيفر سكوت از بيان حق، گنگ محشور مى شوند؛ و به كيفر چشم بستن روى واقعيات، كور حاضر مى گردند؛ و به كيفر گوش سپردن به بافته هاى باطل و ظالمانه، كر و ناشنوا به آن دادگاه بزرگ وارد مى گردند.

«مقاتل» مى گويد: اين بدبختى زمانى گريبانگيرشان مى گردد كه خدا به آنان مى فرمايد: دور شويد و با من سخن نگوييد.

و «حسن» بر اين باور است كه آنان كور، كر و گنگ محشور مى گردند، و آنگاه براى حسابرسى، زبانشان به خواست خدا به كار مى افتد.

مَأْويهُمْ جَهَنَّمُ

جايگاه هميشه آنان آتش شعله ور دوزخ خواهد بود.

كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيراً.

هرگاه زبانه و شعله آتش دوزخ فرو نشيند، بر شعله آن خواهيم افزود و آن را شدّت خواهيم بخشيد.

چگونه؟

جاى طرح اين پرسش است كه در اين آتش مرگبار، چگونه انسان گناهكار تاب مى آورد و زنده مى ماند و نابود نمى گردد؟

پاسخ

همان گونه كه خدا آفريدگار هستى مى تواند اين همه شگفتى ها و نظامات گوناگونى را در اين سرا پديد آورد، آنجا نيز آنان را در شرايطى كه وصف شد زنده نگاه مى دارد و از رسيدن آتش به جاهاى حساس، كه آنان را از پا در آورد جلوگيرى مى كند و در نتيجه آنان در بدترين شرايط، به كيفر كفر و بيدادشان عذاب مى شوند.

در سوّمين آيه مورد بحث به ترسيم دليل اين نگونسارى و كيفر آنان پرداخته و مى فرمايد:

ذلِكَ جَزاؤُهُمْ

اين عذاب و كيفر، در حقيقت كيفر عادلانه و شايسته آنهاست؛

بِاَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاياتِنا

چراكه آنان به آيات و نشانه هاى يكتايى و قدرت بى كران ما كفر ورزيدند و بدانديشى و ددمنشى پيشه ساختند.

وَ قالُوا أَ اِذا كُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ اِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً.

و با خيره سرى گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و به استخوان هاى پوسيده تبديل شديم و خاك هاى پيكرمان پراكنده شد، باز هم آفرينش جديد خواهيم يافت؟

و بدين سان همه چيز را انكار مى كردند.

در چهارمين آيه مورد بحث به بيان بى اساس بودن ترديد و انكار آنان پرداخته و مى فرمايد:

اَوَلَمْ يَرَوْا اَنَّ اللَّهَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ قادِرٌ عَلى اَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ

آيا آنان نمى دانند كه آن خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريد مى تواند همانند آنان را پديد آورد؟ چرا كه كسى كه بر انجام كارى تواناست، آفرينشى همانند آن برايش آسان تر است؛ و هرگاه بتواند همانند آن را بيافريند، چرا نتواند آنها را بازگرداند، مگر نه اينكه تكرار، بسى آسان تر از ابداع و ايجاد و آفرينش است؟

به باور پاره اى منظور اين است كه آفريدگار هستى مى تواند آنان را بار ديگر بيافريند؛ و منظور از «همانند»، خود آنان است، چراكه مثل و مانند هر چيزى، با خود آن يكسان و برابر است. با اين بيان چه مانعى دارد كه «مثل» بگويند و خود آن چيز را بخواهند؟ درست همانند اين سخن كه گفته مى شود: «مثلك لا يفعل» بسان تو چنين كارى نمى كند! و همانند اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «ليس كمثله شى ء»(80) چيزى همانند و نظير خدا نيست.

وَ جَعَلَ لَهُمْ اَجَلاً لا رَيْبَ فيهِ

و براى بازگرداندن آنان سرآمد و مدتى مقرّر فرموده است كه تحقّق آن قطعى است و در آن ترديدى نيست.

به باور پاره اى منظور اين است كه براى آنان سرآمدى مقرّر داشته است تا درباره آن بينديشند و دريابند كه هر كس بتواند چيزى را بيافريند، بر بازگردانيدن و باز آفرينى آن نيز تواناست.

امّا به باور پاره اى ديگر، منظور اين است كه براى آنان مدّتى براى زندگى مقرر كرده است؛ و هنگامى كه اين مدت مقرّر به سر آمد، مرگ آنان فرا مى رسد.

فَأَبىَ الظّالِمُونَ اِلاَّ كُفُوراً.

اما مردمى كه به خود ستم روا داشته و با نافرمانى خدا، حق خود را تباه ساخته اند، كارى جز حق ستيزى و انكار آيات و ناسپاسى در برابر نعمت هايش را ندارند.

رهنمود آيه شريفه

1 - از آيه شريفه چنين دريافت مى گردد كه هرگاه كسى توان انجام كارى را داشته باشد، توان انجام همانند آن را نيز دارد.

2 - و نيز چنين دريافت مى گردد كه بر ضد آن كار نيز تواناست.

3 - و نيز نشانگر آن است كه مى تواند آن پديده را پس از مرگ - اگر قابل زنده شدن باشد - دگرباره زنده سازد.

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

قُلْ لَوْ اَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبّى اِذاً لَاَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْاِنْفاقِ

اى پيامبر! به آنان بگو: اگر شما مالك گنجينه هاى رحمت و بخشايش پروردگارم بوديد، از بيم فقر و تنگدستى از انفاق خوددارى مى كرديد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: اگر شما مالك نعمت هاى پروردگارم بوديد، باز هم از بيم فقر و تنگدستى ذرهّ اى انفاق نمى نموديد، چراكه خدا گنجينه و خزانه اى ندارد تا ثروت و نعمت خود را در آنجا گرد آورد، و پس از ذخيره، بيرون بياورد و انفاق نمايد؛ و اين شيوه كار، از مردم است نه خدا كه پديدآورنده هستى است.

وَ كانَ الْاِنْسانُ قَتُوراً.

به باور «ابن عباس» و«قتاده» منظور اين است كه: و انسان بسى تنگ چشم و بخيل است.

اين آيه شريفه در حقيقت پاسخ به بهانه جويى شرك گرايان است كه مى گفتند: اى پيامبر! ما هرگز به تو و دعوتت ايمان نخواهيم آورد جز اينكه از زمين چشمه اى بجوشانى.

امّا به نظر مى رسد كه اين فراز و اين بيان، نشانگر اين نكته است كه همه انسان ها تنگ چشم و بخيل اند، گر چه در حقيقت همه اين گونه نيستند؛ امّا چون بيشتر مردم اين گونه اند، مى توان اين خصلت را به طور عموم بيان كرد و به همه نسبت داد.

افزون بر اين نكته، انسان به هر اندازه هم بخشنده و باسخاوت باشد، بخشش او در برابر بخشش خدا ناچيز و سخاوت او، بخل و تنگ نظرى است، چراكه انسان چيزى را كه مورد نيازش نيست مى بخشد، و آنچه را كه مورد نياز اوست براى خود نگاه مى دارد و از بخشش آنها خوددارى مى ورزد، امّا خدا بى نياز است؛ از اين رو نعمت هاى خود را به فرمانبردار و نافرمان ارزانى مى دارد و از فقر و نياز نمى ترسد.