تفسير مجمع البيان جلد ۱۵

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۶ -


/ سوره كهف / آيه هاى 59 - 57

57 . وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِاياتِ رَبِّهِ فَاَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِىَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ اِنّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فى اذانِهِمْ وَقْراً وَ اِنْ تَدْعُهُمْ اِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا اِذاً اَبَداً.

58 . وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً.

59 . وَ تِلْكَ الْقُرى اَهْلَكْناهُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً.

ترجمه

57 - و چه كسى بيداد پيشه تر از آن كسى است كه به آيات پروردگارش اندرز داده شود، امّا از آنها روى برتافته، و آنچه را با دو دست [خويشتن از] پيش فرستاده است، فراموش كند؟! ما بر دل هاى [ حق ستيز و گناه آلود] آنان [ به كيفر بدانديشى شان ]پوشش ها نهاده ايم تا آن [قرآن ] را در نيابند [ و پيامش را دريافت ندارند]؛ و در گوش هايشان گرانى [ قرار داده ايم تا آن را نشنوند]. و اگر آنان را به سوى هدايت [و رستگارى ] فراخوانى، آنگاه است كه [حق ستيزى آنان آشكارتر شده و ]هرگز راه نخواهند يافت.

58 - و پروردگارت بسيار آمرزنده و صاحب [مهر و] بخشايش است؛ اگر آنان را به سزاى آنچه به دست آورده اند كيفر مى نمود، در عذابشان شتاب مى كرد، [ اما چنين نمى كند] بلكه براى آنان وعده گاهى است كه هرگز جز آن پناهگاهى نخواهند يافت.

59 - و [مردم ] آن شهرها را هنگامى كه بيداد پيشه ساختند نابود كرديم و براى نابوديشان موعدى قرار داديم [ كه در آن هنگامه و سرآمد مقرر نابود مى گردند].

نگرشى بر واژه ها

«اكنّة»: اين واژه جمع «كنان» همانند «كتاب» به مفهوم پرده يا هر چيزى است كه پوشيده مى دارد و مانع ديدن و دريافت مى گردد.

«وقر»: به گرانى و سنگينى گوش گفته مى شود.

«موئل»: از ريشه «وئل» به مفهوم پناهگاه و گريزگاه است.

تفسير

بيداد پيشه ترين انسان ها

قرآن در اين آيات نخست به پاره اى از خصلت هاى نكوهيده و زيانبار ستمكارترين انسان ها - كه در حق خود و ديگران ستم روا مى دارند - پرداخته و مى فرمايد:

وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِاياتِ رَبِّهِ فَاَعْرَضَ عَنْها

و بيداد پيشه ترين انسان ها آن كسى است كه به وسيله قرآن و آيات روشنگر و انسانساز آن اندرز داده شود و دلايل خداشناسى و توحيدگرايى براى او به زيبايى و روشنى بيان گردد، اما او به جاى حق پذيرى و ايمان، از آنها روى برتابد و راه كفر در پيش گيرد و همچنان به خيره سرى و گناه ادامه دهد.

وَ نَسِىَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ

و گناهان خويشتن را كه كيفر خدا را در پى خواهند داشت به بوته فراموشى سپارد، و با توبه و بازگشت به بارگاه خدا و جبران اشتباهات، به نجات خود نينديشد.

به باور پاره اى منظور اين است كه، به خود مى آيد و گناهان خويش را به ياد مى آورد، اما با خيره سرى همه را كوچك مى شمارد و به گناه و زشتى ديگرى مى پردازد.

اِنّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ

ما بر دل هاى اين گونه انسان هاى بيدادگر پرده ها و پوشش هايى افكنده ايم تا اين پندهاى قرآنى را در نيابند.

وَ فى اذانِهِمْ وَقْراً

و گوش آنان را با سنگينى و گرانى ويژه اى كه در شنواييشان افكنده ايم، ناشنوا ساخته ايم تا نشنوند.

در برخى آيات گذشته نيز اين نكته ترسيم گرديد كه منظور از اين مطلب اينست كه: ما دل دانا و برخوردار از بينش و گوش شنواى حق را از اين بيداد پيشگان سلب كرده ايم.

آيه مورد بحث از نظر پيام بسان اين آيه است كه مى فرمايد:

و اذا تتلى عليه آياتنا ولّى مستكبراً كان لهم يسمعها كأنّ في اذنيه وقراً(141)

هنگامى كه آيات ما بر او تلاوت گردد، با نخوت و تكبر روى برمى گرداند، چنان كه گويى آن را نشنيده، يا گويى در گوش هايش سنگينى است، پس او را به عذابى دردناك مژده ده!

وَ اِنْ تَدْعُهُمْ اِلَى الْهُدى فَلَنْ يهْتَدُوا اِذاً اَبَداً.

و اگر آنان را به سوى هدايت و رستگارى فراخوانى، آنگاه است كه حق ستيزى آنان آشكارتر شده و هرگز راه نخواهند يافت.

بدين سان آفريدگار هستى از آينده آنان خبر مى دهد كه هرگز ايمان نخواهند آورد. و اين پيشگويى قرآن تحقق يافت، چرا كه آنان در همان كفرگرايى و حق ناپذيرى پافشارى كردند تا مرگ گريبانشان را گرفت.

در دومين آيه مورد بحث، براى بيدارى و هدايت آنان از راه توبه و جبران گناهان و روى آوردن به بارگاه خدا، به بخشايش گسترده و رحمت واسعه آفريدگار هستى توجه داده و مى فرمايد:

وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ

و پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است؛ كسى است كه لغزش ها و عيب هاى بندگان را مى پوشاند و گناهانشان را مى آمرزد و نسبت به مردم داراى بخشايشى بسيار و صاحب رحمت و نعمت است.

به باور پاره اى منظور از واژه «غفور»، توبه پذير است، و «ذو الرّحمة» كسى است كه با وجود اصرار مردم بر گناه، به آنان مهلت توبه و جبران مى دهد و در كيفرشان شتاب نمى نمايد.

اما به باور پاره اى ديگر منظور از «غفور» آن است كه خدا در اين جهان مردم را بازخواست و كيفر نمى كند و منظور از «ذوالرّحمة» آن است كه آنان را مهلت و فرصت مى دهد تا به خود آيند و توبه كنند.

لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ

اگر خدا بر آن بود كه مردم را به كيفر كردارشان در اين سرا بازخواست كند، در فرستادن عذاب بر آنان شتاب مى كرد.

بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً.

اما او چنين نخواست و چنين نكرد، بلكه براى آنان، به خواست او، موعدى است كه با فرا رسيدن روز رستاخيز، ديگر هرگز نه راه گريزى خواهند داشت و نه در برابر آن پناهگاهى.

اين تفسير براى آيه شريفه، از «ابن عباس» است. اما به باور «مجاهد» منظور اين است كه آنان در آن روز كيفر و پاداش، جاى امن و استوارى نخواهند يافت كه بدان پناه برند.

«ابو عبيد» مى گويد: آنان آن روز راه نجاتى نخواهند يافت كه جانشان را نجات بخشد...

در آخرين آيه مورد بحث، براى بيدارى و هشيارى آنان از خواب غفلت و بى خبرى و ايمن پنداشتن خود از بازخواست و كيفر خدا، در اشاره اى عبرت انگيز و عبرت آموز به سرنوشت دردناك بيداد پيشگان قرون و اعصار، مى فرمايد:

وَ تِلْكَ الْقُرى اَهْلَكْناهُمْ لَمّا ظَلَمُوا

و اينها شهرها و سرزمين هايى است كه مردم آنها را هنگامى كه بيداد پيشه ساختند و به خود نيامدند نابود ساختيم؛ ويرانه ها و آثار بر جاى مانده از جامعه و شهرهاى «عاد» و «ثمود» هنوز در برابر ديدگان هر نظاره گر و هر پژوهنده اى قرار دارد، كه به كيفر انكار آيات خدا و دروغ شمردن پيام او و مخالفت با پيامبران نابودشان كرديم.

وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً.

و با اين وصف در كيفر آنان شتاب نكرديم، بلكه براى نابوديشان هنگامه اى مقرّر داشتيم كه درست در همان هنگام طبق مصلحت و حكمت نابودشان ساختيم.

گفتنى است كه در آغاز آيه شريفه مى فرمايد: «تلك القرى» و با واژه مؤنث اشاره مى كند؛ آنگاه ضمير جمع مذكّر مى آورد و مى فرمايد: «اهلكناهم»، چرا كه منظور به هلاكت رساندن مردم آن شهرهاست و نه خود شهرها، و بر اين اساس هم مى فرمايد: «لمّا ظلموا»؛ هنگامى كه مردم آن شهرها و سرزمين ها بيداد پيشه ساختند و ستم كردند، آنان را به كيفر بيدادشان نابود ساختيم.

پرتوى از آيات

با تعمق در آيات سه گانه اى كه گذشت اين نكته درس آموز و تربيتى دريافت مى گردد كه آفريدگار مهربان و بخشايشگر از چندين راه به بيدادگران قرون و اعصار هشدار مى دهد تا شايد به خود آيند و از شيوه ظالمانه خود دست بر دارند و به عدل و داد روى آورند و خود را با نظام هستى هماهنگ سازند و صلاحيت دوام و بقا و حيات يابند و بر اساس سنّت ستم ستيز خدا، كه بر روند تاريخ و تحولات اجتماعى حاكم است، خود را در خور كيفر نساخته و نابود نسازند.

اين راه ها عبارتند از:

1 - توجه دادن به فطرت توحيدى (142) و وجدان اخلاقى: و من اظلم ممّن ذكّر...

2 - از راه وحى و رسالت: بايات ربّه....

3 - از راه توجّه دادن به توبه و بازگشت و زدودن آفت غفلت و فراموشكارى: و نسى ما قدّمت يداه:

4 - با هشدار از گريبانگير شدن آثار شوم حق ستيزى و گناه و هدايت ناپذيرى: انّا جعلنا على قلوبهم اكنّة...

5 - با توجّه دادن به آمرزندگى خدا: و ربّك الغفور...

6 - با يادآورى بخشايش گسترده و رحمت واسعه او: ذو الرّحمة...

7 - با هشدار از پايان يافتن مهلت و فرصت جبران گناه و بيداد: لو يؤاخذهم...

8 - با توجه به عذاب مرگبار و بى پناهى گناهكاران در روز رستاخيز: بل لهم موعد لن يجدوا...(143)

9 - و با ترسيم سرنوشت دردناك بيدادگران پيشين در اين سرا.

10 - و عذاب سخت و ماندگارشان در سراى آخرت.

/ سوره كهف / آيه هاى 64 - 60

60 . وَ اِذْ قالَ مُوسى لِفَتهُ لا اَبْرَحُ حَتّى اَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ اَوْ اَمْضِيَ حُقُباً.

61 . فَلَمّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبيلَهُ فىِ الْبَحْرِ سَرَباً.

62 . فَلَمّا جاوَزَا قالَ لِفَتهُ اتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً.

63 . قالَ اَرَأَيْتَ اِذْ اَوَيْنا اِلىَ الصَّخْرَةِ فَاِنّي نَسيتُ الْحُوتَ وَ ما اَنْسانيهُ اِلاَّ الشَّيْطانُ اَنْ اَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبيلَهُ فىِ الْبَحْرِ عَجَباً.

64 . قالَ ذلِكَ ما كُنّا نَبْغِ فَارْتَدّا عَلى ءاثارِهِما قَصَصاً.

ترجمه

60 - و هنگامى را كه [به يادآور] كه موسى به جوان [همفكر و همسفر ]خود، گفت: هماره [اين راه پى مى گيرم و] خواهم رفت تا به جايگاه برخورد آن دو [دريا ]برسم، يا روزگارى دراز راه پويم [و به جستجوى خويش ادامه دهم ].

61 - پس هنگامى كه به جايگاه برخورد آن دو [دريا] رسيدند ماهى خويشتن را [كه به همراه آورده بودند] از ياد بردند و [آن ماهى ]راه خود را در دريا پيش گرفت [و رفت ].

62 - و چون [از آنجا] گذشتند، [موسى ] به جوان [همراه ] خويش گفت: چاشت مرا بياور؛ راستى كه ما از اين [سير و] سفرمان رنج بسيارى ديديم!

63 - [آن جوان ] گفت: آيا به خاطر دارى هنگامى كه [براى استراحت ]در كنار آن صخره جاى گرفتيم من [داستان آن ]ماهى را از ياد بردم [كه به شما بازگويم ]؛ و جز شيطان كسى آن را از ياد من نبرد كه از آن ياد كنم؛ و [آن ماهى ]به شيوه اى شگفت انگيز راهش را در دريا پيش گرفت [ و رفت ].

64 - [موسى ] گفت: اين بود آنچه ما مى جستيم؛ آنگاه با پى گرفتن رد پاى خويش [از همان جايى كه رفته بودند] بازگشتند.

نگرشى بر واژه ها

«لا ابرح»: هماره

«حقب»: روزگار، زمان، عصر. و پاره اى آن را هشتاد سال گفته اند؛ و جمع اين واژه «احقاب» است.

«سرب»: راه، و «سارب» به راه پيما گفته مى شود.

«نصب»: رنج و خستگى.

شأن نزول

«على بن ابراهيم» در تفسيرش، در شأن نزول و داستان فرود اين آيات آورده است كه، اين آيات درس آموز و انسانساز پس از فرود داستان «اصحاب كهف»، بر قلب مصفاى پيامبر فرود آمد؛ چرا كه سردمداران شرك و بيداد پس از شنيدن سرگذشت «اصحاب كهف»، به پيامبر گفتند: اگر به راستى به تو وحى مى رسد و پيامبر پروردگارى، اينك ما را از سرگذشت آن دانشمندى آگاه ساز كه خدا به پيامبرش موسى فرمان داد كه از او پيروى كند.

آرى اگر به راستى پيامبر و برگزيده خدا هستى، هم داستان او را براى ما بازگو، و هم روشنگرى كن كه او چه كسى بود؟ و هم بگو كه موسى چگونه از او پيروى كرد؟

تفسير

سرگذشت الهام بخش «موسى» و آن جوان دانشمند

قرآن پس از ترسيم داستان شگفت انگيز جوانمردان توحيدگرا و آزادى خواه، يا «اصحاب كهف»، اينك به داستان الهام بخش «موسى» و آن جوان دانشمند و جوانمرد پرداخته و مى فرمايد:

وَ اِذْ قالَ مُوسى لِفَتهُ

و تو اى پيامبر هنگامى را به ياد آور كه «موسى» به آن جوان دانشمند و دانشورى كه به همراهش بود، گفت...

به باور بيشتر مفسران منظور از «موسى» در آيه شريفه، همان «موسى بن عمران»، و منظور از آن جوان يا جوانمرد همراهش، پيامبر ديگرى به نام «يوشع بن نون» است؛ و قرآن بدان دليل او را «جوان» و يا شاگرد موسى عنوان مى دهد كه هماره همراه آن حضرت بود و از دانش و بينش او بهره ور مى شد و مى آموخت.

امّا پاره اى آورده اند كه «يوشع» خدمتگزار موسى بود؛ و به همين دليل هم موسى به او فرمان مى داد كه: اينك صبحانه ما را بياور!

«محمد بن اسحاق» مى گويد: منظور از آن «موسى» و آن پيامبرى كه در انديشه «خضر» و در طلب او بود، «موسى بن ميشا» يكى از پيامبران بنى اسرائيل بوده است و نه «موسى بن عمران»، امّا به باور بيشتر مفسّران او همان «موسى بن عمران» بوده است، چرا كه در قرآن شريف هرگاه نام و يادى از «موسى» به ميان آمده منظور همين بزرگوار است، چنانكه هرگاه نام مبارك «محمد صلى الله عليه وآله» آمده منظور پيامبر گرامى اسلام مى باشد.

در اين مورد «على بن ابراهيم» آورده است كه در زمان حضرت رضا عليه السلام دو تن از دانشوران در مورد اين آيه شريفه و درباره «موسى» و دانشمندى كه آن حضرت نزد وى رفت، به بحث و گفتگو پرداختند و اين پرسش برايشان پيش آمد كه آيا اين «موسى» همان «موسى بن عمران» است يا شخصيت ديگرى است؟ و كدامين اين دو دانشمندتر و آگاه تر بودند؟ و آيا ممكن است بر پيامبر برگزيده اى چون «موسى» كه در روزگار خويش حجّت خدا بر مردم است حجّت و دليل ديگرى از سوى خدا باشد؟

دو دانشمند مورد اشاره كه «يونس» و «هشام بن ابراهيم» نام داشتند اين موضوع را به هشتمين امام نور نوشتند و از آن گرانمايه عصرها و نسل ها پاسخ خواستند، و او در جواب آنان نوشت:

«موسى» به فرمان خدا به سوى آن دانشمندى كه در جزيره اى از جزيره هاى دريا بود، رفت و پس از رسيدن به او سلام كرد.

در آن جزيره سلام به سبك شناخته شده رواج نداشت، از اين رو آن مرد دانشمند بزرگ، از سلام و سلام دهنده تعجب كرد و از او پرسيد: شما كه هستيد؟

او پاسخ داد: من «موسى» هستم، فرزند «عمران».

گفت: تو همان پيامبرى هستى كه خدايت با تو سخن گفت؟

پاسخ داد: آرى.

پرسيد: اينك به چه كارى نزد ما آمده اى؟

گفت: آمده ام تا آنچه از دانش و بينش به تو ارزانى شده است، بهره ور گردم.

پاسخ داد: دوست عزيز! من براى كارى فرمان يافته ام كه تو توان آن را ندارى و تو نيز بر كارى فرمان يافته اى كه در توان من نيست.

لا اَبْرَحُ حَتّى اَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ

من هماره از اين راه مى روم تا به جايگاه برخورد دو درياى «فارس» و «روم» برسم.

«قتاده» مى گويد: منظور نقطه اى است كه در سمت غرب آن، درياى «فارس» و در طرف شرق آن، درياى «روم» قرار دارد.

اما به باور «محمد بن كعب»، جايگاهى به نام «طنجه» يا «افريقا» است كه موسى مى بايست در آنجا با «خضر» ديدار كند.

اَوْ اَمْضِيَ حُقُباً.

يا روزگار طولانى به جستجوى خويش ادامه دهم و راه بروم.

«ابن عباس» واژه «حقب» را به دراز مدت تفسير مى كند.

امّا «مجاهد» مى گويد: منظور هفتاد سال است.

و «عبداللّه بن عمر» آن را هشتاد سال معنا مى كند.

در ترسيم ادامه داستان، در دومين آيه مورد بحث مى فرمايد:

فَلَمّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما

پس هنگامى كه به جايگاه برخورد دو دريا رسيدند، ماهى خود را فراموش نمودند و جا گذاشتند.

به باور برخى منظور اين است كه، هنگامى كه ماهى آنان راه خود را در پيش گرفت و به اعماق آبها رفت، آن را گم كردند.

با اين بيان گم كردن ماهى را فراموش ساختن آن ناميده است.

و برخى برآنند، ماهى مورد اشاره را «يوشع» فراموش ساخت، امّا آيه شريفه به هر دو نسبت مى دهد چرا كه اين شيوه از گفتار رايج است. براى نمونه هنگامى كه مسئول تداركات كاروانى زاد و توشه و آب را فراموش كند، آن را به همه نسبت مى دهند و مى گويند: كاروانيان فراموش كردند...

امّا به باور پاره اى هر كدام چيزى را فراموش كردند، چرا كه «يوشع» ماهى را فراموش كرد و يا از ياد برد تا آنچه را ديده بود به «موسى» گزارش كند و «موسى» نيز فراموش كرد كه در مورد آن ماهى دستورى بدهد.

فَاتَّخَذَ سَبيلَهُ فىِ الْبَحْرِ سَرَباً.

و ماهى راه خويش را در دريا گرفت و رفت.

پاره اى آورده اند كه «موسى» و جوان همراهش، به باور «ابن عباس» ماهى نمك زده و يا به باور «حسن» ماهى تازه اى را بر گرفتند و از كنار دريا به راه افتادند و راه را پيمودند تا به تخته سنگى بزرگ رسيدند.

در آنجا چشمه جوشانى بود كه به آن، «چشمه حيات» مى گفتند. «يوشع» بر كنار آن نشست و وضو ساخت و اندكى از آب آن چشمه به ماهى مرده پاشيد كه به ناگاه به خواست خدا زنده شد و با تكانى خود را به آب افكند...

در سومين آيه مورد بحث فراز ديگرى از داستان به تابلو رفته است كه قرآن در اين مورد مى فرمايد:

فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتهُ اتِنا غَداءَنا

پس هنگامى كه از نقطه پيوند دو دريا گذشتند، «موسى» به جوان همراه خود گفت: دوست عزيز! صبحانه را بياور تا بخوريم كه راهى دراز در پيش داريم.

واژه «غداء» به مفهوم صبحانه است و «عشى» به شام گفته مى شود و انسان در زندگى هماره به صبحانه نياز بيشترى از صرف شام دارد.

لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً.

راستى كه در اين سير و سفرمان رنج بسيارى ديديم و سخت خسته شديم.

برخى آورده اند كه خدا با گرسنه ساختن موسى، او را به ياد ماهى افكند.

در چهارمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

قالَ اَرَأَيْتَ اِذْ اَوَيْنا اِلىَ الصَّخْرَةِ فَاِنّي نَسيتُ الْحُوتَ

در اين هنگام «يوشع» به «موسى» گفت: سرورم! هنگامى كه كنار آن تخته سنگ پناه جستيم و به استراحت نشستيم، من ماهى را فراموش كردم و نيز از ياد بردم كه پيش از اين، داستان آن را به شما بگويم. و بدين سان جوان همراه موسى، زبان به پوزش خواهى گشود.

وَ ما اَنْسانيهُ اِلاَّ الشَّيْطانُ اَنْ اَذْكُرَهُ

و اين شيطان بود كه داستان آن ماهى را از ياد من برد و مرا به فراموشى افكند كه جريان آن را به شما بازگويم.

اين فراز نيز پوزش خواهى ديگرى است، چرا كه اگر داستان ماهى را به «موسى» مى گفت، آن حضرت از آنجا نمى گذشت و آن رنج و خستگى را به جان نمى خريد.

وَ اتَّخَذَ سَبيلَهُ فىِ الْبَحْرِ عَجَباً.

آرى، منظره شگفت انگيزى پيش آمد، و آن اين بود كه ماهى بى جان با افشانده شدن مقدارى آب از چشمه حيات بر پيكر بى جانش، جان گرفت و به دريا خزيد و آب شكافته شد و ماهى در آن شكاف آب فرو رفت؛ و شگفت انگيزتر آن بود كه شكاف آب همچنان باقى ماند.

به باور پاره اى واژه «عجبا» از «موسى» است، چرا كه او با شنيدن داستان ماهى، شگفت زده شد و گفت: شگفتا! چگونه؟!

امّا «ابن عباس» مى گويد: موسى به درون شكاف آب وارد شد تا ماهى را بجويد، كه به ناگاه به صورت اسرار آميزى گمشده اصلى خويش، «خضر» را يافت.

و درست در آنجا بود كه آن حضرت خود را در آستانه پيروزى و رسيدن به هدف يافت و پر شور و شادمان فرياد برآورد كه:

قالَ ذلِكَ ما كُنّا نَبْغِ

هان! اين همان نشانه و همان چيزى است كه ما آن را مى جستيم و براى رسيدن به «خضر» در انديشه آن بوديم.

فَارْتَدّا عَلى اثارِهِما قَصَصاً.

و آنگاه از همان راهى كه آمده بودند، در حالى كه «يوشع» از پيش و «موسى» از پى او گام برمى داشت، جستجوگرانه باز گشتند تا به نقطه اى كه آن ماهى به آب افتاده بود، رسيدند.

پرتوى از آن سرگذشت الهام بخش

«سعيد بن جبير» از «ابن عباس» و او از «ابىّ بن كعب» آورده است كه روزى پيامبر خدا در ميان سخنان ارزنده اش فرمود: مردم! روزى «موسى» در حال سخنرانى بود كه يكى از شنوندگان از او پرسيد: هان اى «موسى»! بگو داناترين مردم كيست؟

او پاسخ داد: من! چرا كه پيامبر برگزيده خدا و حجت او براى بندگانش هستم.

در اين هنگام بود كه مورد عتاب قرار گرفت و به او وحى شد كه: هان اى «موسى»! در نقطه پيوند دو دريا بنده اى دارم كه از تو دانشمندتر و آگاه تر است.

«موسى» گفت: پروردگارا، آيا مى توانم به ديدار او بروم؟

ندا آمد كه: آرى برايت امكان پذير است.

گفت: چگونه؟

پيام آمد كه هم اكنون يك ماهى از اين دريا صيد كن و آن را در زنبيل قرار ده و حركت كن.

«موسى» به همراه «يوشع» حركت كرد و راه را پيمود تا به آن صخره بزرگى كه سر راهش بود رسيد، در آنجا ساعتى به استراحت پرداختند.

پس از آسودن آنان ماهى به جنبش در آمد و خود را به دريا افكند. با افتادن آن آبها شكافته شد و آفريدگار آب و دريا و ماهى، از به هم پيوستن آبها و پر شدن شكاف آن جلوگيرى كرد و مسير ماهى در دريا به صورت كانالى در آمد و آب بسان سقفى بر سر آن، سايه افكند.

«موسى» و همسفرش بيدار شدند و «يوشع» به خاطر فراموش ساختن جريان ماهى، به «موسى» نگفت و هر دو به راهپيمايى خويش پرداختند و آن روز و شب را به سير و سفر ادامه دادند.

بامداد روز دوّم بود كه «موسى» به همسفرش گفت: دوست من! صبحانه آماده است، غذا را بياور كه براستى از اين سفر بسيار رنج برده ايم.

جوان همسفرش گفت: سرورم! همان زمانى كه به كنار آن صخره پناه برديم و آسوديم ماهى را همانجا فراموش كردم...

هر دو باز آمدند، تا به همان نقطه اى كه مى بايد رسيدند و دليل احساس رنج و خستگى «موسى» نيز آن بود كه از نقطه مورد نظر كه خدا راه نموده و فرمان داده بود گذشته بود.

هنگامى كه به كنار آن صخره بازگشتند، با شگفتى وصف ناپذيرى ديدند كه «ماهى» در حفره اى بزرگ بسان كانالى كه در دل دريا كشيده شده و تهى از آب است، قرار گرفته و با پيش رفتن آن به خواست خدا آب شكافته مى شود و به هم نمى پيوندد.

«موسى» فرياد برآورد كه: اين همان چيزى است كه ما به دنبال آن بوديم.

در آنجا بود كه با مردى وصف ناپذير روبه رو شدند كه پيكر خويشتن را با پارچه اى خاصّ پوشانده بود؛ «موسى» پيش رفت و سلام كرد،

«خضر» به گرمى پاسخ او را داد و پرسيد: تو كيستى؟!

گفت: من «موسى» هستم.

گفت: پيامبر بنى اسرائيل؟

او پاسخ داد: آرى، آمده ام كه از دانشى كه به تو ارازانى شده است چيزى بياموزم.

«خضر» گفت: تو شكيبايى آن را ندارى كه به همراه من باشى و خداى بزرگ به من دانشى ارازانى داشته كه به تو ارازانى نداشته و در برابر به تو علمى داده است كه به من عطا نكرده است.

«موسى» گفت: خواهى ديد كه به خواست خدا شكيبا خواهم بود و از قلمرو فرمان تو بيرون نخواهم رفت.

«خضر» گفت: اگر بر آن هستى كه همراه من باشى نبايد از كارهايى كه من بر اساس حكمت و مصلحت انجام مى دهم بپرسى تا خود راز آنها را باز گويم. آيا با اين شرط حاضرى همراهى مرا برگزينى؟

«موسى» پاسخ مثبت داد و شرط «خضر» را پذيرفت.

پس از آن مرحله بود كه به راه افتادند و بر يك كشتى آماده حركت سوار شدند و سرنشينان كشتى به دليل شناخت «خضر» از آنان كرايه نگرفتند.

پس از حركت كشتى، «خضر» يكى از تخته هاى كشتى را به گونه اى كه آب به درون آن سرازير نگردد، به وسيله تيشه اى از جاى خود كند، و «موسى» به او گفت: دوست عزيز! اينان ما را احترام نموده و بدون دريافت كرايه اى سوار بر كشتى كرده اند و شما به جاى سپاس و قدردانى كشتى را سوراخ مى كنى! آيا فكر نمى كنى جان همه آنان ممكن است به خطر افتد و غرق گردند؟ راستى كه به كارى ناپسند دست يازيدى!

«خضر» گفت: فراموش كردى كه در آغاز آشنايى به تو اعلام كردم كه توان شكيبايى و همراهى با من را نخواهى داشت؟! آيا وعده ات را از ياد بردى؟!

«موسى» پوزش خواست و گفت: مرا به خاطر فراموش كاريم مورد بازخواست قرار نده و بر من سخت مگير، به خواست خدا ديگر فراموش نخواهم ساخت.

درست در اين شرايط بود كه پرنده كوچكى بر كنار كشتى فرود آمد و در برابر آن دو منقار خود را در آب دريا فرو برد و اندك آبى برداشت؛ و «خضر» با اشاره به آن گنجشك، گفت: «موسى»! دانش من و تو در برابر علم خدا، بسان قطره اى از آب درياست كه اين پرنده برداشت.

آيا نگفتم تو توان همراهى مرا نخواهى داشت؟

آنان از كشتى پياده شدند و در كنار ساحل به راه افتادند. در مسير خويش به كودكى برخورد نمودند كه با ديگر كودكان شهر به بازى و جست و خيز مشغول بود، و «موسى» با شگفتى بسيار ديد كه «خضر» آن را كودك را گرفت و سر از بدنش جدا ساخت؛ و بدين سان «موسى» با مرگ آن كودك سخت تكان خورد و در مقام اعتراض گفت: اين ديگر چه كار ناپسندى بود كه به آن دست يازيدى؟ آيا دست به خون كودكى بى گناه آغشته ساختى؟ راستى كه كارت سخت نارواست!

«خضر» گفت: آيا نگفتم تو را توان همراهى و شكيبايى با من نيست؟

«موسى» گفت: اين كارت از عملكرد نخست تو به ظاهر نارواتر و سؤال انگيزتر بود، اما اين اعتراض و فراموشكاريم را نيز ناديده بگير و يك بار ديگر مهلت دوستى و همراهى به من بده.

و اين هم بار سوم

از آنجا نيز گذشتند و در سر راه خود به ديوار بوستانى كه در حال فرو ريختن بود رسيدند، و «خضر» آن ديوار منحرف را به خواست خدا راست كرد و بر سر جايش استوار ساخت و بى آنكه اجرت كارش را از كسى بخواهد، به راه خويش ادامه داد...

«موسى» كه دگر باره حوصله اش به سر آمده و عنان شكيبايى از كف داده بود، گفت: سرورم! اين مردم حاضر نشدند از ما پذيرايى نمايند و به ما غذا دهند، شما چگونه براى آنان به صورت رايگان كار كردى؟

بسيار بجا بود كه مزد كارت را دريافت مى داشتى، چرا كه اينان در خور خدمت رايگان نيستند.

و اينجا بود كه «خضر» رو به «موسى» نمود و گفت: ديگر هنگامه جدايى من تو فرا رسيده است.

آورده اند كه پيامبر گرامى اسلام هنگامى كه سرگذشت «موسى» و «خضر» را تا اينجا بيان فرمود، افزود: اى كاش «موسى» شكيبايى نموده بود تا خدا سرگذشت آنان را تا پايان كار براى ما باز مى فرمود.

«سعيد بن جبير» در اين مورد آورده است كه، «ابن عباس» آيات اين داستان را اين گونه مى خواند: و كان امامهم ملك يأخذ كلّ سفينة صالحة غصبا... و اما الغلام فكان كافراً و كان ابواه مؤمنين.

از حضرت صادق عليه السلام نيز آورده اند كه اين گونه مى خواند: كلّ سفينة صالحة غصبا.

و از حضرت باقر عليه السلام نيز آورده اند كه خودش اين گونه تلاوت مى كرد و مى فرمود: اميرمؤمنان هم به همين صورت قرائت مى فرمود.

/ سوره كهف / آيه هاى 75 - 65

65 . فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا اتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناه مِنْ لَدُنّا عِلْماً.

66 . قالَ لَهُ مُوسى هَلْ اَتَّبِعُكَ عَلى اَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً.

67 . قالَ اِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِىَ صَبْراً.

68 . وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِه خُبْراً.

69 . قالَ سَتَجِدُنى اِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا اَعْصى لَكَ اَمْراً.

70 . قالَ فَاِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنى عَنْ شَىْ ءٍ حَتّى اُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً.

71 . فاَنْطَلَقا حَتّى اِذا رَكِبا فِي السَّفينَةِ خَرَقَها قالَ اَخَرَقْتَها لِتُغْرِقَ اَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً اِمْراً.

72 . قالَ اَلَمْ اَقُلْ اِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِىَ صَبْراً.

73 . قالَ لا تُؤاخِذْنى بِما نَسيتُ وَ لا تُرْهِقْنى مِنْ اَمْرى عُسراً.

74 . فَانْطَلَقا حَتّى اِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ اَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً.

75 . قالَ اَلَمْ اَقُلْ لَكَ اِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِىَ صَبْراً.

ترجمه

65 - پس بنده اى از بندگان [برگزيده ] ما را [در آنجا] يافتند كه ما از سوى خود به او [موهبت و] بخشايش ارزانى داشته و از نزد خويش دانشى [بسيار ]آموخته بوديم.

66 - «موسى» به او گفت: آيا از تو - بر اين اساس پيروى نمايم كه از آنچه به تو آموخته شده است، [راه رشد و] بينشى به من بياموزى؟

67 - [او] گفت: تو هرگز نمى توانى به همراه من شكيبايى پيشه سازى.

68 - و چگونه بر چيزى كه به [دانش و] شناخت آن آگاهى كامل ندارى شكيبايى خواهى ورزيد؟!

69 - گفت: اگر خدا بخواهد، مرا شكيبا خواهى يافت و [آنگاه است كه ]در هيچ كارى نافرمانى ات را نخواهم نمود.

70 - گفت: پس اگر از پى من آمدى، در مورد چيزى مپرس تا خود [به هنگام ]از آن براى تو سخنى آغاز نمايم.

71 - پس [آن دو با هم ] رهسپار شدند، تا آنگاه كه بر كشتى سوار شدند، وى آن [كشتى ] را شكافت، [موسى ] گفت: آيا آن را شكافتى تا سرنشينانش را [به امواج خروشان دريا سپارى و] غرق سازى؟ راستى كه به كار ناپسندى دست يازيدى.

72 - گفت: آيا نگفتم كه تو هرگز نمى توانى همراه [و همپاى ] من شكيبايى ورزى؟

73 - موسى گفت: مرا به خاطر آنچه فراموش ساختم، بازخواست مكن؛ و مرا در كارم دچار سختى مساز [و بر من سخت مگير].

74 - پس به راه افتادند، تا آنگاه كه به نوجوانى برخورد نمودند، و وى آن [نوجوان ] را كشت؛ [موسى به او] گفت: آيا جان [بى گناه و] پاكى را بى آنكه كسى را كشته باشد، به قتل رساندى؟ راستى كه كار ناپسندى انجام دادى!

75 - گفت: آيا به تو نگفتم كه هرگز نمى توانى همراه و [همپاى ] من شكيبايى ورزى؟

نگرشى بر واژه ها

«امر»: حادثه و رويدادى بزرگ و يا كارى بسيار زشت.

«خرق»: اين واژه در اصل به مفهوم پاره كردن چيزى از روى بى فكرى و ناآگاهى و به انگيزه تبهكارى است، كه چهره ظاهرى كار آن دانشمند فرزانه، چنين مى نمود؛ امّا در آيه شريفه منظور شكافتن كشتى است كه از روى حكمت و مصلحت انجام گرفت.

«لاترهقنى»: اين واژه از ريشه «ارهاق» است كه به مفهوم پوشاندن چيزى با قهر و غلبه، و گاه به مفهوم تكليف كردن، آمده است، و در آيه شريفه منظور اين است كه بر من سخت مگير و مرا به تكليف گرانى موظّف نساز.

«غلام»: نوجوان

«نكر»: كار زشت و ناروا.

تفسير

افتخار ديدار آن آموزگار بزرگ آسمانى

دومين بخش از سرگذشت الهام بخش «موسى» و «خضر» اينك به چگونگى ديدار موسى با آن بنده راستين خدا و آن آموزگار بزرگ ارزش ها پرداخته و مى فرمايد:

فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا

«موسى» و جوان همسفرش پس از بازگشت به كنار آن صخره اى كه در آيات پيش از آن سخن رفت، بنده اى از بندگان برگزيده ما را در آنجا يافتند و به افتخار ديدار او نايل آمدند.

آن بنده برگزيده خدا بر روى تخته سنگى به نماز ايستاده بود و به «خضر» شهرت داشت. و بدان دليل او را خضر خوانده اند كه در هر نقطه اى نماز مى خواند، آنجا سرسبز و پرطراوت مى گرديد.

در روايتى آمده است كه با رسيدن «موسى» و جوان همراهش به «خضر»، او بر روى پوستينى نشسته بود كه از زير آن، سبزه هاى خرّم و پرطراوت رسته بود؛ امّا در روايتى ديگرى آورده اند كه او بر روى حصيرى سبز رنگ نشسته بود. «موسى» با رسيدن به آن آموزگار بزرگ ارزش ها به او سلام كرد و او در پاسخ سلام «موسى» او را پيامبر بنى اسرائيل خواند.

«موسى» گفت: از كجا دريافتى كه من پيامبر خدا هستم و به سوى بنى اسرائيل برانگيخته شده ام؟

پاسخ داد: از راه آگاهى و دانشى كه از سوى خدا به من ارزانى شده است.

اين بنده راستين خدا كه بود؟

در اين مورد چند پاسخ رسيده است:

1 - به باور برخى او فرشته اى از فرشتگان بود كه «موسى» از سوى خدا فرمان يافت علوم و دانش هاى باطنى را از وى فراگيرد.

2 - امّا بيشتر مفسّران بر آنند كه او از آدميان بوده و خدا دانشى بسيار به او ارزان داشته بود.

3 - به باور گروهى از جمله «جبايى»، او پيامبرى از پيامبران بزرگ خدا بود، چرا كه پيروى پيامبر از غير پيامبر و آموزش از او زيبنده نيست و از ارج و موقعيت او كاسته مى شود.

4 - اما به باور «ابن اخيش» مى توان او را بنده شايسته و وارسته اى شناخت كه بخشى از علوم باطنى و معنوى نزد او به وديعت نهاده شده باشد و «موسى» فرمان يابد كه آنها را از او بياموزد، كه به باور ما اين ديدگاه درست به نظر نمى رسد.

آيا در عصر «موسى» پيامبرى دانشمندتر از او بوده است؟

پرسش ديگرى كه در اين مورد طرح شده اين است كه آيا ممكن است در روزگار موسى پيامبرى داناتر و دانشمندتر از او نيز بوده باشد و موسى او را آموزگار خويش بشناسد؟

پاسخ

در پاسخ اين پرسش گفته اند: ممكن است «خضر» از برخى جهات و يا در پاره اى از ابعاد، از «موسى» دانشمندتر و آگاه تر باشد، و «موسى» در همين محور او را به آموزگارى برگيرد و افتخار شاگردى وى را بپذيرد، و گرنه «موسى» در ديگر ابعاد از او دانشمندتر و آگاه تر بوده است.

در ادامه آيه شريفه قرآن مى فرمايد:

اتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا

او از بندگانى بود كه ما به او نعمت رسالت - و به باور برخى از دانشمندان - طول عمر ارزانى داشته بوديم.

وَ عَلَّمْناه مِنْ لَدُنّا عِلْماً.

و از نزد خود دانشى بسيار به او آموخته بوديم.

به باور «ابن عباس»: و از نزد خويش از علم غيب به او آموخته بوديم.

حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: خدا به او دانشى ارزانى داشته بود كه در الواح تورات براى موسى بود، و او فكر مى كرد كه همه موضوعات مورد نياز و تمامى دانش ها و بينش ها در آن نوشته شده است.

در دومين آيه مورد بحث مى فرمايد:

قالَ لَهُ مُوسى هَلْ اَتَّبِعُكَ عَلى اَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتُ رُشْداً.

«موسى» به او گفت: آيا از تو پيروى نمايم تا دانشى كه باعث رشد و ترقى و بينش و آگاهى بيشتر باشد به من بياموزى؟

«قتاده» مى گويد: اگر مقرّر مى شد كه كسى به مرحله بى نيازى فكرى و علمى برسد، چنين كسى موسى مى بود كه همراز و همسخن خداست، نه ديگرى. آرى او از دانش و بينش و معنويت وصف ناپذيرى در روزگار خويش بهره ور بود، و اين پيشنهاد از سوى او از روى تواضع و فروتنى و به منظور تكريم «خضر» بود. او بدين وسيله نشان داد كه در راه فراگرفتن دانش و بينشى كه خدا به «خضر» ارزانى داشته است، حاضر است وى را پيروى كند.

واژه «رشد» به باور برخى به مفهوم دانش و بينش راستين دينى است كه انسان را به سوى حق و عدالت ارشاد مى كند. و به باور پاره اى ديگر منظور از آن دانش و آگاهى از ظرافت ها و لطافت هاى دين باورى و ديندارى و راه و رسم مذهبى است كه بر مردم عادى پوشيده است.

راز ناشكيبايى «موسى»

در سومين آيه مورد بحث، قرآن به پاسخ آن بنده راستين خدا به پيشنهاد موسى، پرداخته و مى فرمايد:

قالَ اِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيع مَعِىَ صَبْراً.

آن بنده راستين خدا در پاسخ «موسى» گفت: تو هرگز توان همراهى و شكيبايى با مرا نخواهى داشت و چنين شكيبى بر تو دشوار است.

دليل ناتوانى و دشوارى اين است كه موسى به ظاهر رويدادهاو پديده ها مى نگريست، امّا «خضر» به باطن آنها، از اين رو همراهى با او براى وى دشوار مى نمود.

ظرافت و زيبايى در گفتار

در چهارمين آيه مورد بحث، قرآن از زبان «خضر» به دليل آن ناتوانى و ناشكيبايى موسى پرداخته و مى فرمايد:

وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِه خُبْراً.

تو چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از راز و رمزش آگاهى ندارى و ظاهر آن از ديدگاه تو ناپسند و نارواست شكيبايى پيشه سازى و با من همراهى كنى؟

از آيه شريفه اين نكته ظريف دريافت مى گردد كه آن بنده راستين خدا بر آن نبود كه موسى را ناشكيبا بخواند، بلكه منظورش اين بود كه او به دليل نديدن باطن كارهاى وى، نمى تواند شكيبايى پيشه سازد و پرس و جو و چون و چرا نكند.

سه درس انسانساز

موسى از دريافت پاسخ نامساعد به پيشنهاد خود گامى نزديك تر گذاشت و در پاسخ او گفت:

قالَ سَتَجِدُنى اِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً

به خواست خدا مرا در همراهى خويش شكيبا خواهى يافت.

وَ لا اَعْصى لَكَ اَمْراً.

و خواهى ديد كه در برابر فرمان تو نافرمانى نخواهم كرد.

«زجاج» مى گويد: تلاش و تكاپوى «موسى» در راه فراگرفتن دانش و بينش با آن همه علم وبرخوردارى اش نشانگر اين نكته ظريف است كه هيچ كس - حتى اگر پيامبر خدا و در اوج آگاهى و دانايى نيز باشد - نبايد از فراگرفتن دانش غفلت ورزد.

و نيز اين درس را مى دهد كه هيچ كس نبايد از فروتنى و خضوع در برابر كسى كه از او داناتر و آگاه تر است سر باز زند.

و نيز نشانگر اين حقيقت است كه «موسى» توانايى و شكيبايى اش را در همراهى «خضر» به خواست خدا پيوند زد، چراكه او با شناختى كه از خود داشت مى دانست كه مى تواند شكيبايى پيشه سازد و همراه و همسفر خوبى باشد. با اين وصف اين احتمال منطقى را نيز داد كه ممكن است نتواند؛ از اين رو شكيبايى خود را به خواست خدا مشروط ساخت تا اگر نتوانست پايدارى ورزد دروغ نگفته باشد.

بدين سان «موسى» تعهد شكيبايى و پايدارى داد، امّا آن بنده راستين خدا به او گفت:

قالَ فَاِنِ اتَّبَعْتَني فَلا تَسْئَلْنى عَنْ شَىْ ءٍ حَتّى اُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً.

اگر از من پيروى مى كنى، پس از كارهايى كه من انجام مى دهم و چهره ظاهرى آنها به نظرت ناپسند مى آيد، از من چيزى مپرس و در مورد آنها چون و چرا مكن تا خودم به موقع تفسير آنها را برايت بازگفته و راز و رمز آنها را روشن سازم.

شما و اين كارها؟

قرآن، در ادامه آيات به ترسيم سومين بخش اين سرگذشت درس آموز و اسرار آميز پرداخته و نخست مى فرمايد:

فاَنْطَلَقا حَتّى اِذا رَكِبا فِي السَّفينَةِ

آنگاه آن دو از كنار دريا به راه افتادند تا براى عبور از آن بر كشتى سوارءشوند.

ناخداى كشتى كه «خضر» را مى شناخت به آنها احترام كرد و بدون دريافت كرايه اى، آنان را بر كشتى خود نشاند.

خَرَقَها

امّا هنگامى كه بر كشتى سوار شدند، «خضر» به جاى قدردانى و سپاس از ناخدا، به شكافتن گوشه اى از كشتى پرداخت و آن را سوراخ كرد به گونه اى كه آب به درون كشتى نيز راه يافت.

پاره اى آورده اند كه او دو تخته از چوب هاى كشتى را بيرون آورد و «موسى» به وسيله لباس خويش سوراخ يا حفره پديد آمده را بى درنگ بست و از جريان آب به درون كشتى جلوگيرى كرد.

قالَ اَخَرَقْتَها لِتُغْرِقَ اَهْلَها

موسى با نظاره بر اين كار «خضر» از سر انكار و مخالفت به او گفت: دوست عزيز! آيا كشتى را سوراخ نمودى تا سرنشينان آن را به امواج آبها سپارى و غرق كنى؟

موسى از شدت مهر و محبت به مردم، در انديشه سرنشينان كشتى است، نه خود و همسفرش، و اين از ويژگى هاى پيامبران خداست؛ و آنگاه افزود:

لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً اِمْراً.

راستى كه به كارى زشت و ناروا دست يازيدى!

قالَ اَلَمْ اَقُلْ اِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِىَ صَبْراً.

«خضر» گفت: آنگاه كه مى خواستى به همراه من حركت كنى و پيروى مرا برگزينى، به تو نگفتم كه نمى توانى در برابر چهره ظاهرى كارهاى من شكيبا باشى؟!

و بدين سان او را به ياد آغاز كار و تعهدش انداخت.

اينك پاسخ موسى و پوزش خواهى او را بدين صورت ترسيم مى كند و مى فرمايد:

قالَ لا تُؤاخِذْنى بِما نَسيتُ

«موسى» گفت: مرا در برابر غفلت و فراموشكاريم مورد بازخواست قرار نده، چراكه از ياد بردم كه بايد شكيبايى پيشه سازم و زبان به اعتراض نگشايم تا سرانجام راز كارهاى شما براى من روشن شود.

پاره اى واژه «نسيت» را به مفهوم غفلت و فراموشى نگرفته، بلكه به معناى وانهادن موضوع دانسته اند كه در اين صورت مفهوم آيه اين گونه است: از اين كه سفارش تو را وانهاده ام، مرا مورد بازخواست قرار مده.

وَ لا تُرْهِقْنى مِنْ اَمْرى عُسراً.

و بر من سخت مگير و مدارا پيشه ساز، كه پذيرش كارهاى تو و شكيبايى در برابر آنها برايم سخت دشوار است.

سرانجام سفر دريايى آنان پايان پذيرفت و آنان از كشتى مورد اشاره پياده شدند؛ قرآن در مورد ادامه اين سرگذشت مى فرمايد:

فَانْطَلَقا حَتّى اِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ

پس آن دو از كشتى به سوى هدف رهسپار گرديدند تا در سر راه خود به نوجوانى برخوردند و «خضر» آن نوجوان را گرفت و از پا درآورد...

آيه شريفه بدان دليل تنها از «موسى» و «خضر» گفتگو نموده و از آن جوان همسفر «موسى» نام نمى برد كه او تابع و پيرو موسى بود؛ و ممكن است او عقب مانده باشد كه اين احتمال بهتر به نظر مى رسد.

به هر حال آن دو در مسير خود به نوجوانى برخوردند كه با ديگر كودكان و نوجوانان مشغول بازى و سرگرمى بود. «خضر» گام به پيش نهاد و كاردى كشيد و آن نوجوان را كه از همه نوجوانان زيباتر بود از پاى درآورد.

«اصم» مى گويد: واژه غلام در ادبيات عرب گاه در مورد مرد نيز به كار مى رود و در نثر و شعر از اين نمونه ها بسيار است.

قالَ اَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ

«موسى» گفت آيا فرد بى گناه و پاكى را كه دست به كشتن ديگرى نزده بود، از پا در آوردى؟

«ابن علاء» مى گويد: واژه «زاكيه» به مفهوم فرد بى گناه است و واژه «زكيه» كسى است كه با توبه و بازگشت به سوى خدا از گناه و پليدى هاى آن پاك شده است.

«تغلب» بر آن است كه مفهوم واژه «زكيّه» از «زاكيه» مبالغه آميزتر است.

و به باور پاره اى واژه «زاكيه» در مورد بدن و موضوعات مادّى به كار مى رود، امّا «زكيه» در قلمرو دين و آيين.

لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً.

و شما با دست يازيدن به اين قتل، به كارى دست يازيدى كه از ديدگاه دين و آيين سخت ناپسند و نارواست.

و بدين سان بار ديگر «موسى» تعهد خويش را از ياد برد و زبان به اعتراض گشود، چرا كه كار «خضر» سخت سؤال انگيز و تحمل ناپذير مى نمود و او به گونه اى از اين رويداد متأثر گرديد كه عنان شكيبايى از كف داد و به چون و چرا پرداخت.

و از پى چون و چرا و اعتراض «موسى»، آن بنده راستين خدا رو به او كرد و گفت:

قالَ اَلَمْ اَقُلْ لَكَ اِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِىَ صَبْراً.

آيا نگفتم كه تو نمى توانى همراه و همپاى من باشى، و نمى توانى شكيبايى پيشه سازى تا باطن كارها و حكمت عملكرد روشن گردد؟

و با اين بيان او را به خودآورد كه طبق قرارى كه پيش از همراهى با هم داشتند موسى مى بايد شكيبايى مى ورزيد و خاموش و آرام تماشاگر صحنه ها بود تا سرانجام باطن كارها و راز و رمز رفتار حكيمانه «خضر» به وسيله خود او روشن گردد.