تفسير مجمع البيان جلد ۴

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۰ -


/ سوره آل عمران / آيه هاى 145 - 144

144. وَ ما مُحَمَّدٌ اِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفأِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّاللَّهَ شَيْئَاً وَ سَيَجْزى اللَّهُ الشّاكِرينَ.

145. وَ ما كانْ لِنَفْس ٍ اَنْ تَمُوتَ اِلّا بِاِذْنِ اللَّهِ كِتابَاً مُؤَجَّلَاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِى الشّاكِرينَ.

ترجمه

144. و محمّد جز [پيام آور و] فرستاده اى نيست كه پيش از او [ نيز ديگر پيام آوران و] فرستادگان [خدا آمدند و در] گذشتند؛ پس آيا اگر او جهان را بدرود گويد، يا به شهادت رسد، شما [از توحيد و تقوا ]عقب گرد مى كنيد [ و به شرك و جاهليت مى گراييد]؟! و هر كه [ از توحيدگرايى ] عقب گرد نمايد هرگز، هيچ زيانى به خدا نمى رساند؛ و خدا بزودى سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.

145. و هيچكسى جز به خواست خدا [و فرمان او] نمى ميرد، [ چرا كه آفريدگار هستى، مرگ را] بعنوان سرنوشتى معيّن [ بر همگان ]مقرّر فرموده است؛ و هر كه پاداش [عملكرد خود را ]در اين جهان بخواهد، از آن، به او مى دهيم؛ و هر كه پاداش [ عملكردش را در ]آخرت بخواهد، از آن، به او مى دهيم؛ و بزودى سپاسگزاران را پاداش خواهيم داد.

نگرشى بر واژه ها

«محمّد»: اين واژه مبارك از ريشه «حمد» برگرفته شده و به معناى «ستوده و ستايش شده» آمده است. آفريدگار هستى، پيام آور گرانقدرش را به دو نام - كه هر دو را از اسامى مقدّس خود برگرفت - ناميد؛ و آن دو نام عبارتند از «احمد» و «محمّد».

شاعر گرانقدر عصر رسالت، «حسان» نيز در يكى از سروده هاى خود در اشاره به اين لطف خدا بر پيام آورش از جمله اين گونه مى سرايد:

«فذوالعرش محمود و هذا محمد»

«اعقاب»: جمع «عقب» به معناى «پاشنه پا»؛ ومنظور از آن، عقب گرد به جاهليت است.

«خلت»: درگذشت.

شأن نزول

در شأن نزول و داستان فرود نخستين آيه مورد بحث آورده اند كه:

آنگاه كه در پيكار «اُحُد» اين دروغ از سوى دشمن پخش شد كه پيامبر گرامى به شهادت رسيده، مردم مسلمان ازنظر فكر و عملكرد به سه دسته تقسيم شدند:

1. عدّه اى بر اين انديشه افتادند كه اگر آن حضرت براستى پيامبر خدا بود، كشته نمى شد.

2. گروهى گفتند: اگر آن گرانمايه عصرها و نسلها به شهادت رسيده باشد، راه و رسم و خداى او زنده است و ما بايد پايدارى ورزيم تا يا پيروز شويم و يا به او بپيونديم.

3. و گروهى نيز راه شرك و ارتجاع را درپيش گرفتند و گريختند.

و درست در اين هنگام بود كه اين آيه بر قلب مصفّاى پيامبر مهر فرود آمد كه: وما محمد الّا رسول...

و چنانكه پيشتر نيز خاطرنشان كرديم، دليل پيروزى درخشان مسلمانان در ابتداى نبرد، ايمان و پايدارى آنان در عمل به دستورهاى پيامبر، و علّت شكستشان در مرحله دوم پيكار، طمع و عشق به گردآورى غنايم از طرف گروهى بود كه بر خلاف فرمان رسول اكرم آن گذرگاه حسّاس را رها كردند و فرصت را براى يورش غافلگيرانه دشمن فراهم كردند.

داستان كارزار خونبار «اُحُد» و فراز و نشيبها و قهرمانيهاى بى نظير امير مؤمنان، در تفسير آيه 121 از اين سوره مباركه گذشت؛ با اين وصف، فشرده اى از آن بار ديگر در اينجا ترسيم مى شود.

رويداد درس آموز «اُحُد»

پيامبر گرامى پس از آرايش نظامى در ميدان «اُحُد» و گماردن پنجاه تيرانداز در گذرگاه حسّاس كوه «اُحُد»، به آنان دستور داد كه به هيچ بهانه و عنوانى سنگرهاى خويش را ترك نكنند تا خدا پيروزى را بطور كامل فرو فرستد. لشكر قريش نيز پس از رسيدن به منطقه، به خود سازمان داد. فرماندهى جناح راست سپاه كفر با خالد و فرماندهى جناح چپ آن با «عكرمه» - پسر ابوجهل - بود؛ و زنان نيز به سركردگى «هند» از پشت سر با خواندن آواز و سرود و پايكوبى، سپاه شرك و تجاوز را تشويق مى كردند.

در گرماگرم پيكار، پيامبر گرامى فرمود: « هان اى دلاوران!» كدامين شما حاضر است حقّ اين شمشير را برگيرد و چنان كه بايسته است، بجنگد و آنقدر بر فرق تجاوزكاران فرود آورد كه كج شود؟»

«ابودجانه» گفت: « من!». آنگاه شمشير را برگرفت و «دلاورانه گام به ميدان نهاد؛ و با اشعارى شورانگيز و حماسى، خروشيد كه: « منم آن كه با سالارم عهد بسته ام كه صفهاى دشمن را تا آخر درهم نوردم و اينك با شمشير خدا و پيامبر آمده ام ...». از سوى ديگر شهسوار بى نظير اسلام - اميرمؤمنان - بيش از ده تن از سران و پرچمداران شرك را به خاك هلاكت افكند و فرشته وحى آن بيان بيادماندنى را آورد كه: «لافتى الّا على لاسيف اِلّا ذوالفقار». پيامبر و يارانش نيز از هر سو بر سپاه شرك هجوم بردند و شكستى سخت بر آنان وارد آوردند.

«زبير» مى گويد: «هند» و همراهانش را ديدم كه پا به فرار نهادند. آنان از دامنه كوه بالا مى رفتند و ياران خود را براى نجات خويش فرا مى خواندند.

امّا در اين هنگام، گروه تيراندازى كه در دهانه كوه گماشته شده بودند، با تماشاى شكست و فرار دشمن و گردآورى غنايم، با كمال تأسّف سنگرهاى خويش را رها كردند و با سرپيچى از فرمان پيامبر و زيرپا گذاردن دستور فرمانده گذرگاه - «عبداللّه بن جبير» - براى گردآورى غنايم آنجا را ترك كردند، به خيال آنكه كار تمام است و آنان پيروز شده اند. و درست در اين شرايط بود كه خالد با استفاده از فرصت بدست آمده، از پشت هجوم آورد و پس از عبور از آن شكاف كوه، بر مسلمانان تاخت. فراريان دشمن نيز جان گرفتند و بازگشتند و مسلمانان از دو سو محاصره شدند. پيكار سختى درگرفت؛ كه در بحبوحه آن، عنصر پليدى به نام «عبداللّه حارثى»، سنگى بر چهره پيامبر زد و دندان و بينى آن حضرت را شكست و آن گرامى به رو درافتاد. سپس همان جنايتكار فرياد برآورد كه «محمّد را كشتم. محمّد را...» و اين دروغ را «شيطان و شرك گرايان از هر سو طنين افكندند.

با پخش اين دروغ، ياران پيامبر متزلزل و گروهى پراكنده شدند. «مصعب بن عمير» - پرچمدار پيامبر - به «عبداللّه حارثى» - كه به رسول اكرم حمله كرده بود - تاخت و به شهادت رسيد.

به هر صورت، ياران از كرد پيامبر گريختند و جز امير مؤمنان و شمارى چند نماندند؛ و در اين ميان، پيامبر مرتّب ندا مى داد كه «هان اى مسلمانان! بياييد! كجا مى رويد؟...».

وقتى سپاه دشمن متوجّه شد كه پيامبر به شهادت نرسيده است، يكى از سران شرك به نام «ابى بن خلف» بر آن حضرت يورش آورد و گفت: « نجات نيابم اگر تو را سالم رها كنم ». ياران خواستند از پيامبر دفاع كنند؛ اما آن حضرت فرمود: « بگذاريد بيايد». و آن مغرور، سوار بر مركبى تيزرو، پيوسته فرياد مى زد كه تو را خواهم كشت! و پيامبر گرامى پاسخ مى داد: « به خواست خدا، به دوزخ خواهى رفت!». سرانجام او به پيامبر نزديك شد و آن حضرت چنان ضربه اى بر او نواخت كه از اسب درغلطيد و نعره برآورد كه « كمك! كمك! «محمّد» مرا كشت...». سپاه شرك او را فرارى دادند؛ امّا او بر اثر همان ضربه پيامبر مرد و به دوزخ رفت.

بهرحال با شايعه شهادت پيامبر مسلمانان دچار تزلزل شدند تا جايى كه گروهى به اين فكر افتادند كه ازطريق «عبداللّه بن ابى»، از «ابوسفيان» امان بگيرند و دسته اى نير انديشه بازگشت به شرك در دلشان پديدار شد. امّا «انس بن نضر» خروشيد كه: « هان اى مردم! اگر محمّد(ص) به شهادت رسيد، نداى توحيد و عدالت و راه و رسم او زنده است و زندگى پس از آن حضرت، چه ارزشى دارد؟ بپاخيزيد تا در راه اهداف و آرمانهاى او جهاد كنيم و ما نيز به افتخار شهادت نائل آييم».آنگاه دست به نيايش برداشت و گفت: « اللّهم انّى اعتذر اليك ممّا يقول هؤلاء». ( بارخدايا! من از گفتار اينان، از بارگاهت پوزش مى خواهم). سپس شمشير بركشيد و تا آخرين نفس پيكار كرد.

پيامبر گرامى با همان حال، خود را به كنار صخره اى رساند و اميرمؤمنان قهرمانانه از او دفاع كرد. تا سرانجام به دعوت آن حضرت، ياران پراكنده گرد آمدند و پوزش خواستند و آنگاه اين آيه شريفه فرود آمد كه: «و ما محمّدٌ الّا رسولٌ...».

تفسير كيش شخصيت هرگز

در نخستين آيه مورد بحث خداى جهان آفرين روشنگرى مى كند كه هرگز نبايد مقرّرات و راه و رسم او را رها كرد و به شرك گراييد؛ خواه پيامبر درميان مردم باشد و يا نباشد.

«و ما محمّدٌ الّا رسولٌ قد خلت قبله الرّسل»

محمّد(ص)، تنها پيام آور خداست؛ كه پيش از او نيز پيامبران ديگرى آمدند و درگذشتند و برخى نيز به شهادت رسيدند. پيامبر شما نيز بسان آنان است كه سرانجام جهان را بدرود خواهد گفت و با مرگ يا شهادت، به جهان ابدى خواهد شتافت.

آيه شريفه نشانگر آن است كه همانطور كه امتّهاى گذشته با مرگ و شهادت پيامبرشان از توحيد و تقوا به شرك و بيداد بازنگشتند، شما نيز از آنان درس بگيريد!

«أفأن مات او قتل انقلبتم على اعقابكم»

آيا اگر او جهان را ترك گويد و يا كشته شود، شما پس از توحيدگرايى و ايمان، به شرك برمى گرديد؟

در آيه شريفه، «ارتداد» را، «انقلاب» و «عقب گرد» عنوان داده است؛ چرا كه ارتداد بازگشت از اسلام و دين خدا به زشت ترين راه و رسم است و انقلاب نيز در اينجا به مفهوم زشت ترين عقب گرد مى باشد.

و «همزه» در «أفأن...» براى انكار است؛ درست همانند اين جمله: «أَتختارالفساد على الصّلاح؟» (آيا تبهكارى را بر سازندگى و اصلاحگرى ترجيح مى دهى و آن را برمى گزينى؟).

«ومن ينقلب على عقبيه فلن يضرّاللّه شيئاً و سيجزى اللّه الشّاكرين»

و هر كه از ايمان و عقيده توحيدى خود بازگردد، هزگر هيچ زيانى به خدا نمى رساند؛ و خدا بزودى سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.

بدينسان، آيه شريفه هشدار مى دهد كه ارتداد هر كسى زيانش به خودش خواهد رسيد، نه ديگرى و يا به خدا؛ و پايدارى و سپاسگزارى و توحيدگرايى هر كسى نيز به سود خود او خواهد بود.

نام گرانمايه پيامبر

همانگونه كه در قرآن شريف آمده است، نام گرانقدر پيامبر، «محمّد» به معناى «ستوده» بود؛ امّا سران شرك و بيداد در جنگ بيرحمانه و نابرابرخويش با آن حضرت، او را «مذمّم» به معناى «نكوهيده» مى خواندند و به جنگ روانى دست زده بودند تا شايد او را از دعوت به توحيد و عدالت باز دارند؛ و درست به همين دليل به وى ناسزا مى گفتند.

از آن حضرت نقل كرده اند كه فرمود: آيا ديديد چگونه خداوند ناسزاگويى قريش را به خودشان باز گردانيد و نام مرا در كتاب آسمانى اش «محمّد» خواند؟

هشتمين امام نور(ع) به نقل از آن گرانمايه فرمود:

«اذا سميتم الولد محمّدا فأكرموه...»

هر گاه نام فرزند خويش را محمد نهاديد، او را گرامى داريد و هنگامى كه به محفل شما وارد شد، براى او جا باز كنيد و براى او چهره درهم نكشيد. هيچ مردمى در مجلس مشورتى خويش «محمّد» يا «احمد» نخواهند داشت و با آنان مشورت نخواهند كرد، جز اينكه با پيروزى و سعادت روبرو خواهند شد.

و همچنين روايت كرده اند كه روزى پيامبر در بازار راه مى رفت كه مردى ندا داد : « يا اباالقاسم!...» پيامبر فرمود: « مرا هميشه با نام «محمّد» صدا بزنيد، نه با كنيه ».

* * *

در دومين آيه مورد بحث مى فرمايد:

«و ما كان لنفس ان تموت الّا باذن اللّه»

و هيچكسى جز به خواست خدا و فرمان او نمى ميرد

آرى؛ همه جانداران و انسانها تنها به خواست و فرمان او مى ميرند.

آيه شريفه بسان اين آيه است كه مى فرمايد: «ما كانَ لَكُمْ اَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها...»(213) (... كار شما نبود كه درختان آن بوستانها را برويانيد، بلكه اين، كار خدا بود و بس؛ همانگونه كه مرگ و حيات نيز تنها دردست اوست). و بدينوسيله به مردم باايمان آرامش و اطمينان خاطر مى دهد كه مرگ و ياشهادت پيامبر نيز به دست خداست و هيچ كس نبايد پس از آن حضرت از دين و آيين خويش باز گردد و به شرك و گمراهى درغلطد كه عذر و بهانه اى از او پذيرفته نيست.

برخى از دانشوران نيز برآنند كه آيه شريفه در انديشه تشويق و انگيزش مؤمنان به سوى جهاد است و بر اين نكته تصريح دارد كه «آنان جز به خواست خدا به شهادت نخواهند رسيد؛ پس نبايد از كارزار بترسند و فرار از جهاد را، گريز از مرگ بحساب آورند».

در تفسير «باذن اللّه»، دو نظر است:

1. بعضى معتقدند: منظور اين است كه « هيچكس جز به علم خدا نخواهد مرد ».

2. و برخى ديگر گفته اند: مقصود اين است كه « احدى جز به فرمان خدا نخواهد مرد ».

يكى از دانشمندان گفته است: آيه مباركه بيانگر اين واقعيت است كه حيات و مرگ، تنها دردست خداست، نه هيچكس ديگر؛ وگرنه «اِلّا باذن اللّه» مفهومى نخواهد داشت.

«كتاباً مؤجّلاً»

و اين زندگى براى انسان يا هر موجود زنده اى، با سرآمدى مقرّر نوشته شده است و پس و پيش نخواهد شد.

«و من يرد ثواب الدّنيا نؤته منها»

و هر كه پاداش عملكرد خود را در اين جهان بخواهد، از آن به او مى دهيم

در تفسير اين جمله، ديدگاهها متفاوت است:

1. «ابن اسحاق» مى گويد: منظور اين است كه هر كه براى دنيا تلاش كند، او را از ره آورد تلاشش محروم نمى كنيم؛ امّا در جهان ديگر بهره اى نخواهد داشت».

2. امّا بباور «جبايى»، منظور اين است كه: «هر كه در جهاد خويش، در انديشه گردآورى غنايم باشد، به او بهره مى دهيم؛ چرا كه ما خوبان و بدانديشان - همه را - از ارزشهاى مادّى و دنيوى بهره ور مى سازيم».

3. و پاره اى نيز برآنند كه آيه شريفه مى فرمايد: « هر كه قصدش از انجام دادن مستحبّات، كسب پاداش دنيوى باشد و در همان حال به گناهان و زشتيها دست يازد، در اين جهان بهره كار او را مى دهيم، امّا در جهان ديگر محروم خواهد بود، چرا كه اعمال نيك او با ارتكاب گناه نابود و بى اثر مى شود».

يادآور مى شود كه ديدگاه سوّم فقط ازنظر كسانى كه به «حبط» عمل عقيده دارند، درست است، نه ديگران.

«و من يرد ثواب الآخرة نؤته منها»

و هر كس بوسيله جهاد و انجام كارهاى شايسته، پاداش جهان ديگر را بجويد و بخواهد، به او از آن بهره خواهيم داد؛ و زيبنده نيست كه هيچ خردمند و توحيدگرايى، دربرابر انجام كارهاى شايسته، جز پاداش سراى آخرت از آفريدگار خويش بخواهد.

از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

«من طلب الدّنيا بعمل الآخرة فماله فى الآخرة من نصيب.»

هر كه با انجام عملى اخروى، ارزشهاى مادّى و دنيوى را بخواهد، در سراى آخرت بهره اى نخواهد داشت.

«سنجزى الشّاكرين»

و بزودى پاداش سپاسگزاران را خواهيم داد.

درمورد علّت تكرار اين جمله، دو نظر آمده است:

1. اين تكرار، نشانگر شكوه و عظمت سپاسگزاران و تنها براى تأكيد است.

2. و نشانگر اين نكته كه به سپاسگزاران، هم نعمتهاى دنيوى و هم پاداش پرشكوه سراى آخرت را خواهيم داد.

سالار سپاسگزاران

خداوند، اميرمؤمنان را در قرآن شريف دو بار، به اين صورت ستود و سپاس گفت:

1. يك بار در گراميداشت او فرمود: « و سيجزى اللّه الشّاكرين ».

و خدا بزودى به سپاسگزاران پاداش خواهد داد.

2. و دگرباره فرمود: « و سنجزى الشّاكرين ».

و بزودى سپاسگزاران را پاداش خواهيم داد.

از پنجمين امام نور روايت كرده اند كه:

امير مؤمنان در پيكار «اُحُد» بيش از شصت زخم برداشته بود. پيامبر دستور داد زخمهاى او را پانسمان و معالجه كنند. امّا گزارش رسيد كه « برخى از زخمها آنقدر كارى و عميق اند كه ما بر جان گرامى او نگرانيم و هر يك از زخمها را كه مى بنديم، جاى ديگرى دهان باز مى كند ». پيامبر با گروهى به ديدار شهسوار اسلام آمدند و آن گرانمايه عصرها و نسلها دست مبارك را برروى عميق ترين و كارى ترين زخم پيكر قهرمان اسلام نهاد و دعا كرد؛ كه به بركت آن، دست مبارك اميرمؤمنان بهبود يافت و سپاس خداى را بجا آورد. و اين دو جمله، به جهاد قهرمانانه و پايمردى سالار سپاسگزاران و فداكارى او درراه حقّ و عدالت و پيامبر خدا اشاره دارد.

«ابوعلى» مى گويد: از اين آيه شريفه چنين بر مى آيد كه انسان بيش از يك «اجل» و سرآمد معيّن ندارد؛ كه در آن موعد، زندگيش پايان مى يابد و مرگش فرا مى رسد.

امّا عدّه اى ديگر را اعتقاد بر آن است كه انسان دو سرآمد يا «اجل» دارد: يكى «اجل» و سرآمد قطعى كه پس و پيش نخواهد شد و با آن، جهان را بدرود خواهد گفت؛ و ديگرى سرآمد و «اجل» غير قطعى كه موهبت الهى و به همراه اوست.

به نظر ما، ديدگاه نخست بهتر است.

نظم و پيوند آيات

1. به اعتقاد بعضى از مفسّران، آيه شريفه «و ماكان لنفس ٍ» به آيه قبل مرتبط است؛ چرا كه هدف آن تحريص مردم به جهاد درراه خداست كه پيشتر آمده است.

2. برخى ديگر بر اين اعتقادند كه چگونگى پيوند اين آيه به آيه پيش بدينصورت است كه مردم را در مورد مرگ يا شهادت پيامبر كه در آيه قبل ذكر شد، آرامش و تسكين مى دهد.

3. و پاره اى نيز گفته اند: چِگونگى پيوند آيات چنين است كه به همگان نشان مى دهد كه رسالت و مسئوليت آنان در عمل به مقرّرات خدا با بود يا نبودِ پيامبر تغيير نخواهد كرد؛ پس بايد هماره دستورات خدا را رعايت كنند و از آنچه هشدار داده است، بپرهيزند.

پرتوى از آيات

نخستين آيه مورد بحث، اين درس آزادى بخش و راهگشا را به مردم توحيدگرا مى دهد كه كيش شخصيت و بت سازى از چهره هاى مذهبى، سياسى ، اجتماعى و علمى - هر قدر هم كه ارزشمند و عظيم باشند - عملى است ارتجاعى و بسيار ناپسند و با توحيد گرايى و يكتاپرستى و آزادى و آزادگى اسلامى - كه هدف بلند قرآن شريف است - سخت بيگانه و در تضاد است. اين آفت بزرگ رشد و استقلال انديشه، از آثار ننگبار دوران بردگى و از ويژگيهاى جامعه هاى منحط و عقب مانده است. در اين جامعه ها بجاى آگاهى دادن واقعى به مردم و پرورش فكر و استقلال انديشه و عمل و متّكى ساختن آنان به خويشتن، آنان را چنان شستشوى مغزى مى دهند و به تعصّب و دنباله روى منحط و اطاعت هاى چاكرمنشانه وامى دارند كه زندگى و هستى خويش را به چهره هاى بانفوذ وابسته مى نگرند و آنان را در مقامى بالاتر از انسان و قانون و مقرّرات مى پندارند و بتدريج بجاى پرستش خداوند، به پرستشهاى ذلّت بار تن مى سپارند.

اين آيه مباركه هشدار مى دهد كه با همه قداست و شكوه و معنويت و شخصيت و امتيازهاى بى نظيرى كه پيامبر در همه ابعاد دارد، بايد راه توحيد و تقوا و ايمان و عدالت را بپوييد و فقط خداى را بپرستيد؛ خواه آن حضرت حضور داشته باشد يا جهان را بدرود گفته باشد. و رمز بقا و رشد يك جامعه همين است.(214)