تفسير مجمع البيان جلد ۴

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۳ -


/ سوره آل عمران / آيه هاى 163 - 156

156. يا اَيُّهَاالَّذينَ آمَنُوا لاتَكُونُوا كَالَّذينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِاِخْوانِهِمْ اِذا ضَرَبوُا فِى الْاَرْض ِ أَوْكانُوا غُزّىً لَوْكانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ماقُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فى قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ يُحْيى وَ يُميتُ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ.

157. وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فى سَبيلِ اللَّهِ اَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ.

158. وَ لَئِنْ مُتُّمْ اَوْ قُتِلْتُمْ لَأِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ.

159. فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظَّاً غَليظَالْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْلَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِى الْاَمْرِ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ اِنَ اللَّهَ يُحِبُ الْمُتَوَكِّلينَ.

160 اِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَاالَّذى يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.

161. وَ ماكانَ لِنَبِىٍّ اَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْس ٍ ماكَسَبَتْ وَ هُمْ لايُظْلَمُونْ.

162. اَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ.

163. هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَاللَّهِ وَاللَّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ .

ترجمه

156. هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بسان كسانى نباشيد كه كفر ورزيدند و در مورد برادرانشان - هنگامى كه به سفر مى رفتند [ و در سفر، جهان را بدرود مى گفتند] و يا پيكارگرانى بودند [كه در ميدان كارزار به شهادت مى رسيدند] - مى گفتند: «اگر نزد ما [ مانده و نرفته ]بودند، نمى مردند و كشته نمى شدند». [آرى؛ شما توحيدگرايان بسان آنان نباشيد،] تا خدا، اين [پندار و گفتار بى اساس و شرك آلود] را [مايه دريغ و] افسوسى در دلهاى آنان قرار دهد؛ و [بدانيد كه تنها ]خداست كه زندگى مى بخشد و مى ميراند. و خدا به آنچه انجام مى دهيد، بيناست.

157. و اگر درراه خدا كشته شويد يا جهان را بدرود گوييد، بى ترديد آمرزش و بخشايشى كه ازجانب خداست، از [ همه ]آنچه [ آنان ]مى اندوزند، [براى شما] بهتر [ و گرانقدرتر ]است.

158. و اگر [درراه پيكار عدالتخواهانه ] بميريد [و] يا كشته شويد، بى گمان تنها به سوى خدا كوچ داده خواهيد شد.

159. پس [اى پيامبر!] تنها به [بركت مهر و] رحمتى ازجانب خداست كه [ اينچنين ] با آنان نرمخو [و پرمهر] شده اى؛ و اگر خشن و سختدل بودى، بى ترديد [آنان ] از گردت پراكنده مى شدند؛ بنابراين، از [ لغزشهاى ]آنان در گذر و برايشان [ از آفريدگارت ] آمرزش بخواه، و در كار [تدبير امور و تنظيم شئون جامعه ] با آنان مشورت نما؛ و هنگامى كه به [ انجام كارى ]تصميم گرفتى، بر خدا توكّل كن، چرا كه خداوند توكّل كنندگان را دوست مى دارد.

160. اگر خدا شما را يارى دهد، هيچكس بر شما چيره نخواهد شد؛ و اگر [او براثر انديشه و عملكرد نادرستتان،] دست از يارى شما بردارد، پس از او چه كسى است كه شما را يارى رساند؟ و ايمان آوردگان تنها بايد بر خدا توكّل كنند.

161.و هيچ پيامبرى را نزيبد كه [در هيچ بعدى از ابعاد زندگى، ذرّه اى ]خيانت ورزد؛ و [ هشدارتان باد كه ] هر كس خيانت ورزد، روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت ورزيده است، [ با خود] خواهد آورد؛ آنگاه به هر كس [سزاى ] آنچه بدست آورده است، بطور كامل [ و بى كم و كاست ]داده خواهد شد، و بر آنان ستم نخواهد رفت.

162. پس آيا كسى كه از پى خشنودى خدا روان است، همچون كسى است كه [براثر زشتى كردارش ] به خشمى از خدا دچار آمده و جايگاه او دوزخ است؟! و [راستى ] چه بد [بازگشت گاه و ]سرانجامى است!

163. آنان نزد خدا درجاتى [گوناگون ] دارند؛ و خدا به آنچه انجام مى دهند، بيناست.

نگرشى بر واژه ها

«ضرب فى الارض»: سير در زمين و يا سرعت در سير و حركت.

«غزّى»: جمع «غاز» به معناى «رزمنده و جنگ آور».

«فظّ»: به كسى كه سخنانش تند و خشن است، گفته مى شود.

«غليظ»: اين واژه به مفهوم «سخت» است؛ و هنگامى كه به همراه «قلب» بكار رود، به معناى «سنگدل و خشن و فاقد مهر و محبّت» است.

«فض»: پراكنده كردن؛ و «انفضاض» به مفهوم «پراكندگى» است.

«مشورت»: اين واژه اسم است؛ و فعل آن عبارت است از: «شاور»، «يشاور» «مشاورة» و به معناى «پيونددادن نظر و ديدگاه خود به ديگرى و استوارساختن آن» آمده است.

«عزمت عليك»: به تو سوگند ياد كردم.

«توكّل»: آشكارساختن ناتوانى و تكيه به ديگرى؛ و توكّل بر خدا، به معناى واگذاردن كارها به خدا و اطمينان به تدبير شايسته اوست. اصل اين واژه از «اتّكال» به مفهوم اعتماد كردن به ديگرى به هنگام نياز و صورت پذيرفتن كار است و وكالت نيز از همين ريشه برگرفته شده، چرا كه فرد كار خود را به ديگرى وامى گذارد تا به وكالت از وى انجام دهد. با اين بيان، «وكيل» كسى است كه كارى به او واگذار مى شود.

«يغلّ»: از «غلل» برگرفته شده، كه در فرهنگ واژه شناسان؛ به معناى فرورفتن تدريجى و نهانى آب در ريشه درختان است و از آنجا كه خيانت نيز پنهانى و بتدريج انجام مى شود، به آن «غلول» گويند؛ و هم از اين روست كه به حرارت درونى بدن «غليل» مى گويند. «غلّ» به مفهوم «كينه» نيز از همين مادّه و ريشه است.

«باء»: بازگشت به گناه خويشتن.

«سخط»: اين واژه به مفهوم خشم و به هيجان آمدن انسان است؛ امّا درمورد آفريدگار هستى به اين معنا نيست، چرا كه خدا محلّ حوادث و دگرگونيها نيست. اين واژه درمورد خدا، به معناى «اراده بر كيفر كردن فردى درخور مجازات و لعن و نفرين» است.

«مصير»: بازگشتگاه؛ و نيز به فرجام كار گفته مى شود.

«درجه»: رتبه.

شأن نزول

در شأن نزول ششمين آيه مورد بحث - آيه 161 - سه روايت آورده اند:

1. «ابن عبّاس» و «سعيدبن جبير» گفته اند كه: اين آيه شريفه درباره ناپديدشدن يك قلم از غنايم «بدر» فرود آمد؛ چرا كه جمعى از نفاق پيشگان و عناصر ساده انديش چنين پنداشتند كه پيامبر گرامى آن را براى خود برداشته است.

2. «مقاتل» آورده است كه اين آيه مباركه در مورد غنايم «اُحُد» فرود آمده است؛ چرا كه در نخستين مرحله از اين پيكار كه به شكست و فرار سپاه شرك منجر شد، مردم مسلمان به گردآورى غنايم پرداختند و گروه تيراندازى كه در گذرگاه حسّاس شكاف كوه گمارده شده بودند، پنداشتند كه همانند پيكار «بدر» هر كس هرچه به غنيمت گرفته است، از آنِ خودِ او خواهد شد و اگر دير بجنبند، چيزى نصيب آنان نخواهد شد. و درست در اين شرايط و براى زدودن اين پندار بود كه اين آيه فرود آمد تا روشن سازد كه آنجا پيامبر به دستور خداوند فرمان گردآورى غنايم را داده بود و در اينجا نيز هرگز خيانتى در غنيمت ها نخواهد شد و به فرمان خدا، ميان همه مبارزان تقسيم خواهد شد.

3. و پاره اى نيز گفته اند كه اين آيه شريفه درمورد رساندن پيام خدا و وحى الهى بر مردم بوسيله پيامبر گرامى فرود آمد؛ چرا كه وقتى آن حضرت آياتى را تلاوت مى كرد كه در آنها شرك گرايى و پرستش هاى نادرست به باد انتقاد گرفته و مردود اعلان مى شد، شرك گرايان از آن گرانمايه عصرها و نسلها تقاضا مى كردند كه در آن آيات تغييرى پديد آورد تا راه و رسم خرافى آنان را زشت و باطل نشمارد. درست در آن شرايط، اين آيه شريفه نازل شد و روشن ساخت كه پيامبر، امين وحى خداست و آنچه بر او وحى شود، همانها را بى هيچ كم و كاست به بندگان خدا مى رساند.

ب - در شأن نزول آخرين آيه مورد بحث - آيه 163 - آورده اند كه: اين آيه شريفه درمورد هشدار به مردم باايمان فرود آمد؛ چرا كه وقتى پيامبر به فرمان خدا توحيد گرايان را به سوى جهاد فراخواند و دستور داد به سوى «اُحُد» حركت كنند، گروهى از منافقان تخلّف ورزيدند و برخى ايمان آوردگان نيز از آنان پيروى كردند.

تفسير هشدار از دنباله روى

در نخستين آيه مورد بحث، آفريدگار هستى مردم باايمان را از دنباله روى از شرك گرايان و نفاق پيشگان باز مى دارد.

«يا ايّهاالّذين آمنوا لاتكونوا كالّذين كفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فى الارض او كانوا غزّىً لوكانوا عندنا ماماتوا و ماقتلوا»

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بسان كسانى نباشيد كه كفر ورزيدند و به برادران خويش هنگامى كه براى تجارت يا كسب و كار سفر مى كردند و در مسافرت جهان را بدرود مى گفتند يا مبارزانى بودند كه در ميدان كارزار كشته مى شدند، مى گفتند: اگر نزد ما مانده بودند و نمى رفتند، نمى مردند و كشته نمى شدند.

به اعتقاد بعضى از مفسّران، منظور از «كافران» در آيه شريفه، «عبداللّه بن ابى» و گروه او است كه به برادران نفاق پيشه خويش كه در صفوف ايمان آوردگان بودند، چنين سفارش مى كردند؛ و به نظر عدّه اى ديگر، واژه «كفرگرايان» هم منافقان و هم هر كفرگراى ديگرى را كه چنين زمزمه تفرقه افكنانه اى مى كردند، شامل مى شود.

در اينكه چرا در اين آيه شريفه تنها از سفر در خشكى سخن بميان آمده است، بعضى از مفسّران معتقدند بدان دليل كه بيشتر مسافرتها در زمين صورت مى گرفت و سفر دريايى كمتر بود و اكنون هم همينطور است؛ امّا برخى ديگر گفته اند: واژه «ارض» در آيه شريفه، دربرابر آسمان است و همه خشكيها و آبها را دربر مى گيرد.

«ليجعل اللّه ذلك حسرةً فى قلوبهم»

بباور برخى از مفسّران منظور اين است كه: «آنان اين سخنان تفرقه انگيز را عنوان كردند تا ايمان آوردگان را از رفتن به جهاد باز دارند؛ امّا مردم باايمان با حضور در ميدان كارزار و كسب پيروزى به خواست خدا، بافته هاى آنها را بى اثر ساختند و اين، مايه حسرت كافران شد». امّا به نظر عدّه اى ديگر، منظور اين است كه: «شما ايمان آوردگان، همانند اين كفرگرايان نباشيد و سخنان آنان را بر زبان نرانيد تا خداوند همين بافته هاى بى اساسشان را مايه حسرت و اندوه دلهايشان قرار دهد». و همين گونه هم شد؛ زيرا آنچه پيش آمد، خلاف آن بود كه آنان مى پنداشتند و آرزوهايشان نقش برآب شد: مؤمنان، هم به پيروزى و هم به غنايم فراوان دست يافتند؛ درمقابل، كافران هم افتخار و بهره دنيوى و هم پاداش پرشكوه سراى آخرت را ازدست دادند.

«واللّه يحيى و يميت واللّه بما تعملون بصيرٌ»

و خداست كه انسان را در مسافرت يا در وطن و خانه، براساس سرنوشت و سرآمدى كه برايش مقرّر فرموده است، مى ميراند؛ و هيچ فرد و قدرتى نمى تواند در آنچه خدا مقرّر داشته است، لحظه اى تغيير بوجود آورد و يا اجل فردى را پس و پيش كند.

و بدينسان، اين فراز از آيه شريفه مردم را از تخلّف ورزيدن از جهاد دراه حقّ و عدالت به خاطر ترس از كشته شدن باز مى دارد چرا كه خاطرنشان مى سازد كه مرگ و زندگى تنها به دست خداست، نه ديگرى؛ و نيز با بيان اين واقعيت كه خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست، مردم را به انجام كارهاى شايسته و پرواى از خدا و دورى جستن از نافرمانى او ترغيب مى كند.

پاسخ به وسوسه ها در اين آيه شريفه نيز آفريدگار هستى با ترسيم اين واقعيت كه جهاد و شهادت درراه حق، از دارايى و ثروت اين جهان برتر است، مردم را به جهاد تشويق مى كند.

«و لئن قتلتم فى سبيل اللّه او متّم لمغفرةٌ من اللّه و رحمةٌ خيرٌ ممّا يجمعون»

و اگر درراه خدا كشته شويد يا بميريد و به پندار كفرگرايان مرگ زودرس به سراغتان آيد، درآنصورت آمرزش و بخشايش ِ عظيم خداى پرمهر شامل حالتان مى شود و او، هم گناهان شما را مى آمرزد و هم بهشت پرطراوت و زيبايش را با نعمتهاى فراوانش به شما ارزانى مى دارد؛ و روشن است كه اينها از ثروت و ارزشهاى مادّى و اهداف دنيوى، بهتر و بالاتر است.

و بدينسان، اين آيه شريفه هم قوّت قلبى است براى ايمان آوردگان دربرابر رنجها و مصيبتهايى كه درراه خدا به جان خريده اند، بدينصورت كه با تقويت دلها و آسان ساختن مرگ و شهادت درراه هدفهاى توحيدى، آنان را آرامش خاطر مى دهد؛ و هم پاسخى است به سمپاشى كفرگرايان و منافقان.

«و لئن متّم او قتلتم لالى اللّه تحشرون»

و در هر دو صورت - چه بميريد و چه كشته شويد - به سوى خدا باز مى گرديد و او هر كس را به تناسب ايمان و عملكردش، پاداش شايسته و بايسته مى دهد؛ بر اين اساس نيكوكار، ثمره شكوهمند اعمال نيك خود را مى بيند و بدانديش و گناهكار نيز نتيجه شوم زشتكاريهايش را؛ پس، فرمانبردارى از خدا و جهاد درراه او را برگزينيد، نه ارزشهاى مادّى را؛ درست همانگونه كه امام حسين(ع) در شعر خود اين درس را مى دهد.

فان تكن الابدان للموت انشأت

فقتل إمرى بالسّيف فى اللّه افضل

يك پرسش:

با دقّت در آيات اين فصل اين سؤال مطرح مى شود كه چرا خداى فرزانه، بخشايش و مهر بيكران خود را با ارزشهاى زودگذر و فناپذير دنيا مقايسه مى كند، بااينكه مى دانيم تفاوت ميان اينها، بسان زمين و آسمان است و هيچگاه نمى توان سراى جاودانه آخرت و نعمتهاى آن را با ارزشهاى ناچيز و زودگذر دنيا سنجيد و گفت آنها بهتر و برترند.

پاسخ:

اين مقايسه و بيان آن، بدان جهت است كه بسيارى از مردم، دنيا و ارزشهاى مادّى را بر آخرت و ارزشهاى معنوى ترجيح مى دهند، به گونه اى كه براى گردآوردن ثروت و كسب قدرت و رياست، جهاد درراه خدا را وامى گذارند. و آيه شريفه در انديشه نجات آنان از چنگال اين آفت و اين خطر سهمگين است.

راز موفّقيت شكوهبار پيامبر

در چهارمين آيه مورد بحث قرآن رفتار پدرانه و پرمهر پيامبر با امّت و گذشت از گناه و لغزشهاى آنان را، لطف و رحمتى ازسوى خداوند عنوان مى سازد چرا كه آفريدگار هستى است كه او را پرمهر و خوشخو قرار داده است.

«فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم»

پس اى پيامبر! درپرتو مهر و رحمتى از جانب خداست كه تو دربرابر آنان تا اين اندازه مهربان و خوشخو شده اى؛ و اين از عواملى است كه آنان را به پيام آسمانى تو جذب مى كند و باعث مى شود كه راه و رسم تو را بجويند و بپويند؛ چرا كه تو با ارزشهاى اخلاقى و شيوه بسيار انسانى ات، هم بر درستى و حقّانيت توحيد گرايى ات، براى آنان دليل مى آورى و هم با عملكرد شايسته ات، گفتارت را استحكام مى بخشى و در دلها نفوذ مى كنى.

«و لو كنت فظّاً غليظالقلب لانفضّوا من حولك»

و اگر خشن و سنگدل و نتدخو و بداخلاق بودى و از انسان دوستى و مهر سرشار بى بهره، ياران و رهروان راهت، از گردت پراكنده مى شدند و از تو مى گريختند.

گفتنى است كه در اين آيه شريفه، بدان جهت با دو واژه «فظّ» و «غليظالقلب» كه ازنظر معنا و مفهوم به هم نزديكند، از وجود گرانمايه پيامبر سخن رفته است كه هم خشونت در گفتار را از آن حضرت نفى كند و هم سنگدلى و قساوت قلب را.

«فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فى الأمر»

بر اين اساس، هر رنجش خاطر و كدورتى ميان تو و مردم پيش آمد، از آنان درگذر؛ و دربرابر آنچه ميان من و آنان پديد آمده است، برايشان آمرزش بخواه و با مشورت با آنان و دريافت ديدگاههايشان، از خواسته هايشان مطّلع شو.

به اعتقاد جمعى از مفسّران، منظور از عفو، گذشت از فرار آنان از ميدان كارزار است و آمرزشخواهى نيز براى همين گناه است.

چرا مشورت؟

بااينكه پيامبر گرامى درپرتو وحى، راه درست را همواره مى شناسد و به جهت برخوردارى از عصمت، پيوسته از گناه و انحراف مصون است، و به دانستن ديدگاه انسانها و انديشه آنان نيازى ندارد، و نيز از آنجا كه آگاهى مردم اندك و محدود است، چرا خداوند به آن حضرت دستور مى دهد كه با مردم مشورت كند، و ثمره مشورت آن بزرگوار با آن آگاهى وصف ناپذير با انسانها چيست؟

پاسخهايى كه به اين پرسش داده اند، به شرح زير است:

1. بباور گروهى دليل اين كار درست و انسانساز اين است كه مشورت پيامبر با ياران، از سويى دلها و جانهاى آنان را از رنجش و آزردگى پاك و پاكيزه مى سازد و از سوى ديگر مهر و الفت را ميان او و مردم بيشتر مى كند. بعلاوه، به آنان شخصيت و اعتماد به نفس مى دهد، و در مى يابند كه پيامبر از كوتاهيها و لغزشهايشان مى گذرد و به آنان اعتماد دارد و نظرشان را مى جويد.

2. و بباور گروهى ديگر هدف از اين دستور آزادمنشانه، افزون بر ثمرات سازنده گذشته، اين است كه جامعه ها و تمدّنهاى بشرى و اسلامى به آن گرانمايه عصرها و نسلها اقتدا كنند و از او درس گيرند و از خودكامگى بپرهيزند.

3. پاره اى مى گويند: اين كار پيامبر، به منظور بزرگداشت ياران است.

4. و پاره اى ديگر بر اين باورند كه منظور و هدف پيامبر از مشورت با ديگران، شناخت نيك انديشان و شايسته كرداران، از عناصر و جريانات بدانديش و بدخواه و بدرفتار است.

5. و از ديدگاه برخى اين دستور تنها درخصوص نقشه هاى پيكار و چگونگى رويارويى با دشمن و مواردى مانند آن بود، نه در ابعاد و مسايلى كه آن حضرت از راه وحى دريافت مى داشت.

«فاذا عزمت فتوكّل على اللّه انّ اللّه يحبّ المتوكّلين»

و پس از اين مراحل چندگانه، آنگاه كه بر انجام كارى تصميم گرفتى، برخدا توكّل كن و كارت را به او واگذار؛ كه خداوند اعتماد كنندگان به خود را - كه از همه جا و همه كس دل مى برند و كار خود را به مهر و تدبير او مى سپارند - دوست مى دارد.

از ششمين امام نور روايت شده است كه واژه «عزمتَ» را «عزمتُ» خوانده اند؛ كه با اين قرائت، معناى اين جمله چنين مى شود: «پس، هنگامى كه من با هدايت تو به راه درست و توفيقِ انجامِ بهترين كارها، براى تو تصميم ايجاد كردم و اراده و آهنگ را در تو پديد آوردم، بر خدا توكّل كن...».

پرتوى از اخلاق پرشكوه پيامبر

در آيه شريفه، پرتوى از اخلاق بزرگوارانه پيامبر پرتوافكن است. به دلالت اين آيه مباركه، خداوند همه عوامل و وسايل بزرگى و عظمت را به او ارزانى داشته بود؛ چرا كه او از نظر ريشه و تبار و وراثت از همگان عالى تر، و از جهت امتيازات از همه والاتر، و در شهامت و سخاوت و بيان و پاكى دل و عملكرد، از همه برتر بود؛ و شگفت كه با اين شكوه و آگاهى و عظمت، از همگان متواضع تر بود.

آن گرانمايه عصر و نسلها، كفش و لباسش را خود تعمير مى كرد؛ بر مركبى ساده مى نشست؛ دعوت محرومان و بردگان را مى پذيرفت و بر خاك مى نشست و با خلق و خوى خويش كه در آن تندى و خشونت و آزردن دلها نبود و همه راز و رمز نفوذ و اثرگذارى پيام خدا در آن موج مى زد، مردم را به مقرّرات خدا فرا مى خواند.

يكى از شاعران، در ستايش او، چه زيبا و جالب سروده است:

«فما حملت ناقة فوق ظهرها

ابرّ و اوفى ذمة من محمّد»

هيچ مركبى، شخصيتى نيكوكردارتر، باوفاتر و گرانقدرتر از محمّد(ص) را بر پشت خود جابجا نكرده است.

* * *

و نيز درسهاى ديگر اين آيه شريفه عبارتند از:

گذشت از لغزش ديگران،

عفو گناهكاران و طلب آمرزش براى آنان از آفريدگار هستى،

مشورت در تدبير امور و تنظيم شئون خود و جامعه،

پرهيز از تندى در گفتار و خشونت در كردار،

اجتناب از بفراموشى سپردن ارزشها و ظرافتهاى اخلاقى و انسانى،

و ديگر توكّل و اعتماد در همه امور به خداوند.

افزون بر اينها، آيه شريفه بيانگر اين واقعيت است كه اگر درپرتو مهر و لطف خدا، آن نرمخويى و اخلاق وصف ناپذير در پيامبر گرامى جلوه گر نبود، كسى به دعوت او دل نمى سپرد و در راه دين و آرمان آن حضرت و آفريدگارش، جان و مال نثار نمى كرد.

و سرانجام اينكه آيه شريفه بيان مى دارد كه پيامبر گرامى اسلام و پيام آوران ديگر خدا و جانشينان راستين آنان، از امور نفرت انگيز و رفتارى كه دلها از آنان برنجد و مردم از گرد آنان پراكنده شوند، پاك و پاكيزه بودند، تا چه رسد به آلودگى به گناهان بزرگ و نفرت انگيز كه هرگز با راه و رسم دعوت به سوى حقّ و عدالت نمى سازد.

ثمره و ره آورد توكّل

پس از دستور به توكّلِ بر خدا در آيه پيش، اينك قرآن در اين آيه مفهوم بلند و ثمره شكوهمند اعتماد واقعى به پروردگار را به تصوير مى كشد:

«ان ينصركم اللّه فلاغالب لكم و ان يخذلكم فمن ذاالّذى ينصركم من بعده»

اگر خداوند شما را در برابر كسانى كه با شما مى جنگند، يارى كند، گرچه شمار آنان بسيار و امكاناتشان فراوان باشد و نيرو و امكانات شما بظاهر اندك، باز هم آنان قدرت چيرگى بر شما را نخواهند داشت؛ امّا اگر او يارى خويش را به سبب دگرگونى نامطلوب شما در انديشه و عقيده و عملكرد، از شما دريغ دارد و شما را در برابر دشمن به حال خود وانهد، چه كسى بعد از او به شما كمك خواهد كرد؟

واژه «مَن» در آيه شريفه گرچه بظاهر پرسشى است، امّا درحقيقت به مفهوم نفى است، چرا كه پاسخ جمله منفى است؛ و از اين روست كه پاسخ آن در قرآن نيست تا رساتر باشد و پژوهنده و تلاوت كننده آگاه را به تفكّر وادارد.

«و على اللّه فليتوكّل المؤمنون»

و مردم باايمان بايد تنها بر خدا توكّل مى كنند.

اين جمله از آيه مباركه، بروشنى مردم را به فرمانبردارى از خدا ترغيب مى كند تا بدينوسيله درخور دريافت يارى خدا و پيروزى ازجانب او باشند؛ همچنين هشدار مى دهد كه از گناه و زشتى - كه انسان را در خور واگذشته شدن به حال خويشتن مى سازد - بپرهيزند و نيز توكل بر خدا را، از ويژگيهاى مردم با ايمان مى شمارد و آن را واجب مى سازد، چرا كه موجب مى شود پروردگار، آنان را به حال خود وانگذارد و درنتيجه به گمراهى و تباهى كشيده نشوند.

اشاره اى ظريف

به عقيده «ابوعلى جبايى»، آيه شريفه بيانگر اين واقعيت است كه چنانچه فرد يا تمدّن و جامعه اى دربرابر بيدادپيشگان و دشمنان خدا شكست خوردند، بايد دريافت كه به دليل انديشه و عملكرد نامطلوبشان ازسوى خدا يارى نشده اند؛ چه، فرد و جامعه اى كه براستى مورد لطف خدا باشند و از جانب او يارى شوند، هيچگاه مغلوب و محكوم باطل گرايان نخواهند شد. و روشن است كه پيروزى و چيرگى به مفهوم حقيقى آن كه طبق مصالح بندگان، براى آفريدگار هستى معلوم است، مورد نظر است، نه ميداندارى ظالمان و با قهر و فريب. افزون بر آن، اين نكته را نبايد ازنظر دور داشت كه رسيدن يارى خدا، در گرو شكيبايى و پايدارى در جهاد است؛ و اين نيز براى آن است كه آنان با تلاش و جهاد خالصانه و با بيم از شهادت و اميد به پيروزى و نگرانى از ناكامى، به مقام درخور شأن شايستگان نايل آيند.

مطلب ديگر اين است كه گاه آفريدگار هستى يارى خود را از مردم با ايمان - به سبب رعايت نكردن دقيق راز و رمز پيروزى در برخى ميدانها دريغ مى دارد؛ امّا نبايد فراموش كرد كه فرد و جامعه باايمان، هماره ازنظر منطق و استدلال مورد حمايت خدا هستند و اگر درست عمل كنند و به ياد او باشند، در ميدانهاى فكرى و فرهنگى و عقيدتى، پيوسته پيروزند.

«بلخى» در اين خصوص گفته است: مردم باايمان هميشه در راه حقّ و عدالت ازسوى خدا يارى مى شوند. حال اگر راز و رمز پيروزى را بطور كامل فراهم آوردند، در ميدانها ى كارزار نيز پيروزى با آنان است؛ امّا اگر براثر بى نظمى يا نافرمانى خدا و پيامبر،در جهاد موفق نشوند، بازهم ازنظر منطق و استدلال پيروزند، چرا كه پروردگار هيچگاه كافران را بر مردم باايمان چيره نمى سازد.

دانشمند ديگرى بر اين اعتقاد است كه: به هر حال و در هر شرايطى، خدا بيدادگران وكافران را يارى نمى كند و پيروزى و سرفرازى را از مردم باايمان دريغ نمى دارد؛ زيرا خود او به ما دستور داده است كه ستمديدگان و مردمى را كه به آنان تجاوز شده است، گرچه گاه درخور پاداش هم نباشند، يارى رسانيم.

گفتنى است كه واژه «خذلان»، به معناى دريغ داشتن يارى و كمك از كسى است كه بشدّت به يارى نيازمند است و چنين مضايقه اى ازسوى خدا درمورد فرد يا جامعه اى، بى گمان نوعى كيفر آنان بشمار مى رود.

رعايت امانت در همه ميدانها

پس از تشويق به جهاد درراه حقّ و عدالت درآيات پيشين، اينك در اين آيه شريفه، به برخى از مقرّرات آن، ازجمله غنايم و رعايت امانت اشاره مى شود.

«و ما كان لنبّىٍ ان يغلّ»

و هيچ پيامبرى را نرسد كه خيانت ورزد و از راه و رسم امانت و امانتدارى بيرون رود؛ چرا كه خيانت با خلق و خوى پيامبرى هرگز سازگار نيست و در يك جا گرد نمى آيد.

جمعى از مفسّران گفته اند: مقصود اين فراز از آيه، آن است كه «پيامبر حق ندارد مطلبى از وحى و پيام آسمانى را كتمان كند»؛ و عدّه اى نيز بر اين انديشه اند كه: «هيچ پيامبرى را نرسد كه به امّت خويش در هيچ بُعدى از ابعاد زندگى از جمله مسائل مالى و موضوع غنايم خيانت كند و چيزى را نهان دارد».

يك پرسش:

با اينكه خصلت زشت و نكوهيده خيانت، نه تنها بر پيامبران كه بر پيشوايان و انسانهاى شايسته نيز ناروا است، چرا اين ويژگى تنها از پيامبر نفى مى شود؟

به اين پرسش، دو پاسخ داده اند:

1. درست است كه صفت نكوهيده خيانت براى همگان زشت است، امّا براى پيامبر و پيشواى آسمانى جامعه، زشت تر و سهمگين تر است، درست بسان اين آيه شريفه كه مردم را به دورى از همه پليديها فرمان مى دهد، و آنگاه بت پرستى و شرك گرايى را كه بدترين پليدى است، جداگانه نام مى برد: «...فَاجْتَنِبُواالرِجْسَ مِنَ الْاَوْثانِ...»(217).

2. آيه شريفه اين ويژگى را از پيامبر گرامى كه پيشواى آسمانى و زمامدار الهى و ولى خداست، نفى مى كند و روشن مى سازد كه چنين خصلتى بر او زيبنده و سزاوار نيست؛ تا انسانهاى عادّى حسابِ كارِ خود را بكنند و خويشتن را صاحب اختيار مال و جان و هستى مردم نپندارند و طبق سليقه و ميل خويش عمل نكنند.

«و من يغلل يأت بما غلّ يوم القيامه»

و هر كه خيانت كند، روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت ورزيده است، بعنوان سند خيانت خويش بر دوش مى كشد.

اين واقعيت در روايتى طولانى آمده است كه: هان اى مردم! مراقب باشيد كه كسى از شما در روز رستاخيز درحاليكه شترى بر دوش او سوار است، وارد صحراى محشر نشود؛ هان اى مردم! بهوش باشيد كسى از شما در روز رستاخيز چنان برانگيخته نشود كه اسبى شيهه كشان بر دوش او بسته شده است و او از شدّت وحشت پياپى فرياد مى زند: «اى محمّد! اى محمّد!» و راه نجات مى طلبد؛ امّا من در پاسخ به او مى گويم:

«براى رهايى تو، كارى از من ساخته نيست».

بعضى اين روايت را بدينصورت تحليل كرده اند كه چنين كيفرى، براى رسوا، ساختن عنصر خيانتكار دربرابر تمامى انسانها است؛ و برخى ديگر گفته اند: اين سخن براى به تصوير كشيدن رسوايى عناصر خيانتكار در روز رستاخيز است، چرا كه اگر خداى توانا بخواهد كسى را در روز رستاخيز رسوا سازد، چنين مى كند.

روايت ديگرى آمده است كه: پيامبر گرامى در پايان هر پيكار و جهادى دستور مى داد با صدايى رسا ندا دهند كه «هان اى مردم! هر كس هر آنچه از غنايم نزد اوست، گرچه سوزن و نخى باشد، باز گرداند؛ چرا كه هر خيانتى در روز رستاخير بصورت نكبت بارى دامن خيانتكار را مى گيرد و چون غل و زنجيرى بر گردنش افكنده مى شود». و پيداست كه برگردن داشتن اين نشانه رسوا، نشانگر خيانت پيشه بودن فرد است؛ و اين، حكم خدا و كيفر درمورد هر خيانتكار يا گناه پيشه اى است كه بدون توبه از دنيا رفته باشد.

و نيز نقل كرده اند كه آفريدگار هستى در روز رستاخيز با همه بر اساس عدالت رفتار مى كند، بدينصورت كه دربرابر هر گناه آدمى، نشانى متناسب بر چهره اش مى نهد تا هم كيفر گناهانش باشد و هم مردم او را بشناسند و به چگونگى مجازات او به گناهش در دنيا پى برند؛ درست همانگونه كه قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: «فَيَوْمَئِذٍ لايُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ اِنْس ٌ وَلا جانٌ...»(218) (در آن روز، از هيچ جن و انسى درباره گناهش پرسيده نمى شود).

و نيز خداى فرزانه، بر كسانى كه به فرمان او گردن نهاده و كارهاى شايسته انجام داده اند، به، تناسب رفتار و كردار پسنديده آنان، نشانى بر چهره شان مى نهد تا شكوه و عظمت آنان معلوم شود.

ثمّ توفّى كلّ نفسٍ ما كسبت و هم لايظلمون»

آنگاه به هر كس به اندازه آنچه انجام داده و بدست آورده است، بى هيچ كم و كاستى پاداش و يا كيفر داده مى شود و بر آنان ذرّه اى ستم نمى رود.

اين آيه مباركه، نشانگر بى اساس بودن ديدگاه جبرگرايان است؛ چرا كه آنان مى پندارند كه اگر آفريدگار هستى دوستان خاصّ و بندگان شايسته كردارش را كيفر كند، ستم نكرده است، در حاليكه در آيه شريفه بصراحت بيان مى دارد كه چنانچه پروردگار جهان، ذرّه اى از پاداش فردى بكاهد، به او ستم روا داشته است.

* * *

در آيه اى كه گذشت اين واقعيت روشن شد كه هر انسانى در روز رستاخيز پاداش و كيفر كارهاى شايسته و ناشايسته خود را بى كم وكاست دريافت خواهد داشت، اينك در ادامه سخن به ترسيم سرنوشت شكوهبار يا شقاوتبار كسانى مى پردازد كه با انجام كارهاى شايسته و يا ناشايسته خود، آن را براى خويشتن رقم زده اند:

«أفمن اتّبع رضوان اللّه كمن باء بسخطٍ من اللّه»

در تفسير اين جمله ديدگاهها متفاوت است:

پس آيا آنكه در پى خشنودى خدا است، همانند كسى است كه او را به خشم مى آورد؟

1. «ابن اسحاق» مى گويد منظور اين است: « آيا كسى كه با فرمانبردارى از خدا و انجام دادن كارهاى شايسته، خشنودى خدا را فراهم آورد، بسان كسى است كه با نافرمانى خدا، خشم او را بر خويشتن فرود مى آورد؟»

2. امّا گروهى، ازجمله «طبرى»، برآنند كه مفهوم اين جمله چنين است: «آيا آن كس كه با ترك خيانت، خشنودى خدا و راه رستگارى مى جويد، همچون كسى است كه با رفتار خيانتكارانه خويش، خشم پروردگار را براى خود مى طلبد؟»

3. و دسته اى ديگر چون «زجاج» اين جمله را بدينصورت تفسير كرده اند: آيا آنكه با جهاد درراه خدا، خشنودى او را مى جويد، با كسى كه با فرار از ميدان كارزار، موجبات خشم او را فراهم مى آورد، برابر است؟

يادآور مى شود كه ديدگاه سوّم، با داستان فرود آيه سازگارتر است.

«و مأواه جهنّم و بئس المصير»

و جايگاه او دوزخ است و راستى چه بد بازگشتگاه و سرانجامى است!

آيه شريفه بصورت پرسش تقريرى است و مقصود از آن، اقرار گرفتن است؛ و چكيده پيام اين است كه اين دو گروه از بندگان، يعنى آنانكه كه درپى بدست آوردن خشنودى خدا هستند، با آنانكه او را به خشم مى آورند، يكسان نيستند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

«هم درجاتٌ عنداللّه»

هر گروه از آنان نزد خدا به تناسب كارشان مقام و درجه خاصّ خود را دارند.

چرا كه ايمان آوردگان، مردمى ارجمندند و كفرگرايان فرومايه و نگونسار؛ و اين پاداش انديشه و عملكرد هر يك در زندگى دنياست.

در تفسير اين جمله از آيه شريفه، دو نظر ارائه شده است:

1. به اعتقاد عدّه اى از مفسّران، مقصود، بيان تفاوت سرنوشت و پاداش وكيفر خوبان و گناهكاران است كه به گروه نخست، بهشت پرطراوت و زيبا و نعمتهاى پرارج و منزلت والاى معنوى ارزانى مى شود و به گروه دوّم، دوزخ و كيفر سهمگين آن و خفّت و خوارى سراى آخرت؛ و از اينها بطور مجاز به درجات تعبير شده است.

2. امّا به نظر جمعى ديگر، منظور، تجسّم تفاوت مقام و مرتبه افراد اين دو گروه با يكديگر در بهشت و دوزخ است؛ چرا كه بهشت، مقامات گوناگونى دارد كه بعضى از آنها برتر و بالاتر است، همانگونه كه دوزخ دركاتى دارد كه برخى از ديگرى سهمگين تر و خفّت بارتر است و به دليل روشن بودن آن، حذف شده است.

در اين مورد روايت است كه اهل بهشت، اوج گرفتگان به «علّيّين» را بسان ستارگان فروزان در آسمان مى نگرند؛ همچنانكه دوزخ نيز دركاتى دارد كه برخى پست تر از ديگرى است.

«واللّه بصيرٌ بما يعملون»

و خدا به آنچه انجام مى دهند، بينا و آگاه است

آيه شريفه، سه نكته را بروشنى بيان مى كند:

1. مردم را به كسب خشنودى خدا و پرهيز از فراهم آوردن موجبات خشم او ترغيب مى نمايد؛

2. روشن مى سازد كه اسرار بندگان، بر پروردگار آشكار است؛

3. و اطمينان مى دهد كه نه عملكرد شايسته كسى بدون پاداش كامل مى ماند و نه گناه و زشتى كسى بى كيفر؛ چرا كه همه چيز براى او روشن است.

پرتوى از آيات

الف - سه پاسخ تفّكربرانگيز در برابر وسوسه ها

در آيه هاى اوّل تا سوّمِ مورد بحث، قرآن شريف ضمن ترسيم وسوسه هاى گمراهگرانه كافران و شرك گرايان براى افشاندن بذر شوم گناه و سستى و تخلّف در جامعه و دلهاى مردم باايمان، سه پاسخ تفكّرانگيز به ايمان آوردگان مى آموزد كه بسيار سرنوشت ساز است:

1. مرگ و زندگى تنها به دست خداست؛ پس چرا ترس و تن سپردن به ذلّت و خفّت و فرار از رويارويى با ستم و بيداد؟!

2. اگر انسان در سفر عادلانه و يا جهاد با ظالمان كشته شود، نباخته كه برده است؛ چرا كه دربرابر اين شهادت، مهر و بخشايش خدا و بهشت او را به بدست مى آورد كه از همه دنيا برتر و بالاتر است.

3. مرگ، پايان زندگى در اين جهان است، نه پايان زندگى حقيقى و نابودى كامل؛ و از آنجا كه بازگشت همه به سوى آفريدگار هستى است، پس چه بهتر كه اين بازگشت به همراه توشه تقوا و ايمان و تلاش و افتخار باشد، نه خفّت و رسوايى و گناه و اسارت پذيرى در اين دنيا.

ب - پنج درس سرنوشت ساز

چهارمين آيه مورد بحث، درسهاى متنوّع اخلاقى و اجتماعى و عقيدتى و انسانى به فرد و خانواده و جامعه مى دهد، درسهايى كه راز خوشبختى و زندگى شايسته انسانى در گرو آموختن و بكاربستن آنهاست؛ و آنها عبارتند از:

1. درس مهر و محبّت،

2. درس گذشت و بزرگمنشى

3. درس آمرزش خواهى براى لغزشكاران،

4. درس مشورت و شركت دادن همه انديشه ها و سليقه ها براى اداره صحيح جامعه،

5. و ديگر درس استقلال در انديشه و عملكرد درپرتو توكّل و اعتماد به خدا.(219)

ج - راز پيروزى

در پنجمين آيه مورد بحث قرآن، يكى از مهمترين راز صعودها و سقوطها را ترسيم مى كند و نشان مى دهد كه پيروزى واقعى نه درگرو، شمار بسيار مبارزان و مجاهدان و جامعه ها و تمدّنها، بلكه در گرو نظم و انضباط، پايدارى و شكيبايى درراه هدف، رعايت مقرّرات و سنّتهاى تعالى و ترقّى، داشتن هدف عادلانه و تهيّه وسايل مطمئن و خداپسندانه براى رسيدن به آن هدف والا است؛ تنها با اين دگرگونى مطلوب در انديشه و عقيده و عملكرد است كه يارى خدا وپيروزى او فرا مى رسد و آنگاه چنين جامعه اى براستى شكست ناپذير مى شود. امّا اگر بجاى آنچه رفت، جامعه اى دچار آفت شد در نتيجه تغيير نامطلوب در تفكّر و اعتقاد و عملكرد، به ستم و خودكامگى غلطيد، خداوند او را به حال خود وامى گذارد و سقوط و شكست آن قطعى است. و اين همان راز صعود و پيروزى و در برابرش آفت سقوط و انحطاط است كه مى فرمايد: ان ينصركم الله فلا غالب لكم و ان يخذ لكم فمن ذالذى ينصركم من بعد؟

د - يك راز مهمّ

در آخرين آيه مورد بحث، قرآن شريف يك راز مؤثّر در تربيت و سازندگى را به مربيّان و دلسوزان جامعه و نيز يك راه مهمّ را براى نفوذ در دلها براى همگان بيان مى كند و آن عبارت از اين شيوه دگرگونساز است كه مفاهيم بلند و حقايق ارزشمند اخلاقى و انسانى و اجتماعى را نبايد بصورت بخشنامه عنوان ساخت، بلكه بايد آنها را بصورت پرسش مطرح نمود و طرح هر موضوع را با موضوع متقابل آن ترسيم كرد و آنگاه وجدان و انصاف و فطرت و خرد فرد و جامعه را به داورى خواند كه كدامين راه بهتر است و بدينوسيله مهلت داد تا آنان خود بهترين را برگزينند. براى نمونه:

1. «...قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الْاَعْمى وَالْبَصيرُ اَفَلا تَتَفَكَّرُون.»(220) (... بگو: آيا نابينا و بينا يكسانند؟ پس آيا نمى انديشيد؟)

2. «...هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُماتُ وَالنُّورِ...»(221) (...آيا تاريكيها و روشنايى با هم برابرند؟...)

3. «...هَلْ يَسْتَوِى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذينَ لايَعْلَمُونَ...»(222) (آيا آن كسانى كه مى دانند با آن كسانى كه نمى دانند، برابرند؟...)

4. و ديگر آيه مورد بحث كه مى فرمايد: «أفمن اتّبع رضوان اللّه كمن باء بسخطٍ من اللّه...»