قلب قرآن (تفسير سوره يس)

شهيد محراب آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب (رحمه الله)

- ۳ -


جلسه ششم: حجاب و برزخ بودن دنيا و شهود بودن آخرت‏

إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ * إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتَى‏ وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ‏ (85).

... سوآء عليهم ءأنذرتهم... (86). بيشتر اهل مكه روح آدميت‏شان مرده است: انك لا تسمع الموتى... (87) به مرده نمى‏شود شنوانيد، هرچه از خدا و آخرت بگويى يا نگويى براى آنها فرق نمى‏كند، ايشان ايمان نمى‏آورند. در تمام دوره‏ها همين است. در هر شهرى عده كثيرى هستند كه اگر آنها را از عذاب بترسانى، در هر حال گناه را ترك نمى‏كنند، پس چه كسى مى‏ترسد؟

انما تنذر من اتبع الذكر.... كسى مى‏ترسد كه پيروى از ذكر بكند، آيه قرآنى كه برايش بخوانند، اثرى در او مى‏نمايد، تا گفتند خدا، مى‏ترسد بالغيب بعضى گفته‏اند يعنى نهان؛ جايى كه جز خدا كسى نيست از خدا مى‏ترسد؛ ولى بيشتر مفسرين گفته‏اند: به معنى حجاب است تا هنوز مرگ انسان نرسيده است، در نهان، در حجاب و در غيبت است، از خدا و ملائكه و برزخ و ملكوت در پرده است. وقتى مرگ آمد شهود است، ترسيدن آشكار مى‏شود. حالا مهم است كه نمى‏بيند ولى وقتى مرد و چشمش افتاد به ملكوت و غيره، ديگر ترسيدن ارزش ندارد.

ترس حضرت يوسف (عليه السلام) از خداوند در پنهانى‏

درباره جناب يوسف در هنگامى كه زليخا او را در اتاق در بسته گرفت، مقنعه‏اش را بر روى بت انداخت، گفت: زشت است جلو بت، كار خلاف كنم. يوسف فرمود: چگونه تو از يك بت كه شعورى ندارد ملاحظه مى‏كنى؛ ولى من از خداى عليم و خبير ملاحظه ننمايم؟

آى كسى كه مال مردم نزد تو هست؛ طرف، سند ندارد ولى خدا كه مى‏داند نمى‏تواند از تو بگيرد؛ ولى خدا كه مى‏تواند كسى كه ترس در دلش باشد حيات دارد؛ ترساندن به كار او مى‏خورد، هركس چنين شد يعنى كسانى كه نمازگزار و روزه‏گير هستند، روزه عمل خالص براى خداست: ...فبشره بمغفرة و أجر كريم.

پس او را به آمرزش و پاداش بزرگ مژده بده.

تنوين مغفرت؛ تنوين تنكير براى تفخيم است؛ يعنى مغفرة عظيمة لا توصف - و اجر كريم عظيم لا يوصف آمرزش بزرگى همراه با پاداش و گران قيمت، يقيناً خداوند تلافيها خواهد كرد (88).

شما رو به درگاه او آورديد، او هم شما را رها نخواهد كرد، مخصوصاً نسبت به جوانان عزيز در اوايل سن.

نوشيدن از كوثر هنگام مرگ‏

اجر كريم، ساعت مرگ از حوض كوثر به او مى‏چشانند (89). اى كسانى كه يك ماه روزه گرفتيد، ميل به خوراك و آب داشتيد، براى خدا خوددارى كرديد، حالا بچشيد (90)، از دست شاه هدايت، ماه هدايت اسدالله الغالب على بن ابى طالب (عليه السلام). بعضى از اهل ايمان هستند كه هنوز نفسشان قطع نشده به آنها مى‏چشانند. روايت از امام باقر (عليه السلام) است. حضرت قسم ياد مى‏فرمايد مطابق روايتى كه در معانى‏الأخبار است، تا از حوض كوثر نچشد نمى‏ميرد.

ساعت احتضار كه راستى سخت است، چه لذتى دارد، وقتى از دست ساقى كوثر جامى بنوشد، با چه لذتى جان مى‏دهد.

محتضرى سراغ دارم كه بوى مشك عجيبى هنگام مرگش به مشام حاضرين رسيد. مؤمن ديگر خودش مى‏گفت: بيرون برويد تا حضرت در آيد.

آيا آن‏كس كه مال يتيم زير دستش بود، فقط از ترس خدا يك درهم بر نداشت همه را داد، با آن‏كس كه بدون پروا مال يتيم را خورد، هر دو يكسان باشند (91). در دعاى كميل است: ما ذلك الظن بك. ...سآء ما يحكمون‏ (92)

معاد، مژده‏اى براى نيكان و تهديدى براى بدان‏

يكى از برهانهاى معاد همين است، يقيناً عالم جزا بايد باشد وگرنه خداى حكيم على الاطلاق از حكمت افتاده است. شخصى كه منكر عالم جزاست منكر پروردگار شده است. تمام اين جهان عظيم نتيجه‏اش ظهور فضل عظيم پروردگار در قيامت است؛ حيات فعلى مقدمه و بذرافشانى است براى پس از مرگ.

انا نحن نحى الموتى. اى مسلمانان! بشارت باد شما را كه ما مردگان را زنده مى‏كنيم، اى بى‏ايمانها! تهديد هم براى شماست، تا شخص، مرد لباسش عوض مى‏شود، حيات تازه‏ترى نصيبش مى‏شود، بدن مادى و دردسر، رها مى‏شود، بدن لطيف كه ديگر نقصان ماده را ندارد، پيدا مى‏شود، خواب از عجز است، نتيجه بدن مادى است. دردهاى مختلف مال بدن مادى است، بدن برزخى ديگر دوا و دكتر نمى‏خواهد.

پيرزنى پيش رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) آمد ضمن حرفهايش عرض كرد: دعا بفرماييد بهشت بروم، حضرت خواستند مزاح بفرمايند، فرمودند: پيره‏زن در بهشت نيست؛ پيره‏زن بيچاره گريه كرد، حضرت فرمود: جوان مى‏شود و به بهشت مى‏رود (93).

انا نحن نحى الموتى.

ما مردگان را زنده مى‏كنيم.

پس از مرگ بلافاصله روح به بدن مثالى تملق مى‏گيرد؛ بدنى كه كاملاً شبيه اين بدن است، بدن مادى مشت پركن رفت؛ بدن سايه ندار لطيف، جايش آمد.

ونكتب ما قدموا

و ما مى‏نويسيم آنچه جلو فرستاديد.

عمل تو مورد اعتناى رب‏العالمين است؛ هر كارى كه براى خدا كردى، بزرگ است، ما آن را ثبت مى‏كنيم، نه تنها در نامه عمل بلكه در لوح محفوظ نيز ثبت مى‏نماييم، هرچه پيش فرستاديد از اعمال خير؛ چنان‏كه هر شرى را نيز ثبت مى‏نمايند، چه خير و چه شر.

لزوم باقى نهادن اولاد صالح و خيرات ماندگار

و ءاثرهم. بيشتر مفسرين فرموده‏اند ما قدموا؛ يعنى آنچه پيش از مرگ فرستادى. ءاثر؛ يعنى چيزهايى كه پس از مرگ به تو مى‏رسد. چندين روايت است كه مى‏گويد بشر پس از مرگ اعمالش منقطع مى‏گردد مگر چند چيز، اول: اولاد. اگر توانستى اولاد صالحى تربيت كنى، با يقين تحويل اجتماع دهى، هر كار خيرى كه او مى‏كند، آثارش نيز براى پدر و مادرش هست.

دوم: خير ثابت؛ مثلا كتاب دينى منتشر كرده، پس از او از آن استفاده مى‏نمايند، اوقاف از خيرات باقى است كه پس از مرگ، مقدارى از مالش را حبس در راه خدا نمايد، اگر داشته باشد اجحاف به وراث نباشد (94).

وقف درآمد معدن نمك براى عزاى امام حسين (عليه السلام)

مرحوم حاج شيخ عبدالحسين تهرانى، استاد حاجى نورى، روى منبر فرمود: در شب گذشته خواب ديدم يكى از اعيان دولت ناصر الدين شاه را - كه دستگاه مفصلى داشت - در روح و ريحان بود. به او گفتم من تو را مى‏شناختم وقتى در تهران بودم مى‏ديدم وضع تو مناسب با اين مقام نبود. گفت: آرى؛ ولى اين دستگاه بعد از مردن نصيب من شده است. معدن نمكى كه در طالقان داشتم در حال حياتم وصيت كردم درآمدش را به نجف اشرف بفرستند عزاى حسين را بر پا كنند.

شيخ روى منبر اين فرمايش را كه داد، مرحوم حاج شيخ نظر على طالقانى از پاى منبر مى‏گويد من اهل طالقان هستم و اين رؤيا صادقانه است. چنين معدن نمكى موجود و شخص مزبور وصيتش همين‏طور بوده است (95).

مروى است كه در آخر الزمان اموات از احيا بى‏بهره مى‏مانند، مى‏بينيد موقوفه‏ها را چه مى‏كنند، لاشخورها چه تصرفات غاصبانه مى‏كنند. به مردگان ظلم مى‏كنند (96)، اين بدبخت به اميد اين‏كه به بركت عزاى حسين و اطعام به نام حسين، بهره‏اى ببرد، وقف مى‏كند، يا ثلث معين مى‏كند چرا به او ظلم مى‏كنيد؟

از آثار و خيرات باقيات، چشمه آب و درخت است تا باقى است. صاحبش بهره مى‏برد:

...والبقيت الصلحت خير عند ربك... (97).

ساعات عمر انسان پس از مرگ‏

از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بشارتهايى رسيده است، مى‏فرمايد پس از مرگ به عدد ساعات عمرت ساعتى است كه خزينه باز مى‏شود، اين قدر فرح به تو مى‏رسد كه اگر به تمام دوزخيان پخش شود، شادمان مى‏شوند، آن ساعتى است كه به ياد خدا گذرانده‏اى، ساعتى هم پيش مى‏آيد كه اين قدر غم و اندوه به تو دست مى‏دهد كه اگر به تمام بهشتيان پخش شود، همه اندوهناك مى‏گردند و آن ساعتى است كه به گناه گذرانده باشد.

ساعتى هم پيش مى‏آيد كه نه اين است و نه آن و آن ساعتى است كه به مباح گذرانده است؛ البته آن هم اسباب اندوه است؛ زيرا مى‏فهمد كه مى‏توانست اين قسمت عمرش را نيز در راه خدا بگذراند (ولى نگذراند).

جلسه هفتم: مجادله و بهانه‏جويى با پيغمبران‏

وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ * إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ * قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْ‏ءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ‏ (98)

آيات مباركه داستان انطاكيه و آمدن سه نفر رسل الهى با واسطه يا بلا واسطه است. گفتيم مشهور اين است كه عيسى بن مريم دو نفر را فرستاد و آنها را زدند و زندانى كردند و سومى را فرستاد به نام شمعون آنان را از زندان بيرون آورد، آنگاه با هم در مجامع كوچه و بازار، خلق را دعوت مى‏كردند به توحيد، لا اله الا الله، نفى بت و بتخانه، دعوت به خدا و ترس از آخرت.

بنابر آنچه بعضى ذكر كرده‏اند تا چهل نفر ايمان آوردند، ليكن بقيه شروع به مجادله و مخاصمه نمودند و سپس به جنگ كشيد. نخستين مجادله‏شان اين بود كه گفتند:

مآ انتم الا بشر مثلنا

نيستيد شما مگر بشرى مانند ما.

هيچ تفاوتى با هم نداريم. به چه امتيازى خدا به شما وحى فرستاده باشد: و ما أنزل الرحمن من شى‏ء رحمان چيزى بر شما نازل نكرده است. اين قول طايفه‏اى از وثنيه است كه گويند تمام بشر يكنواخت هستند، امتيازى براى فردى بر فرد ديگر نيست، اگر دعوت انبياء راست باشد، بايد خدا ملكى بفرستد كه در قرآن مجيد، ذكر و جوابش را نيز فرموده است.

در سوره انعام مى‏فرمايد: آن طورى كه سزاوار است نشناختند خدا را كه گفتند خدا بر بشرى وحى نفرستاده است‏ (99). لازمه اين حرف اين است كه خدا بشر را مهمل گذاشت و آنها را از حيات پس از مرگ آگاه نفرمود، آيا چنين تهمتى به پروردگار عالم سزاوار است؟ اگر خدا بشر را مهمل بگذارد، ظلم به بشر است، فرداى قيامت همه مردمان مى‏گويند: خدايا! چرا بر ما پيغمبرى نفرستادى تا آنان را پيروى نماييم‏ (100)؟. حجت هم بر آنها تمام نيست.

سخنى جالب از بوعلى سينا پيرامون نياز بشر به پيامبر

تعبير خوبى در باب احتياج به پيغمبر، شيخ الرئيس بوعلى سينا دارد؛ مى‏گويد: نياز به پيغمبر بيشتر از قوسى كردن ابروست، يك نفر پيدا كنيد كه ابرويش قوسى نباشد. قوسى بودن ابروها علاوه بر زيبايى، ناودانى براى عرق پيشانى است تا چشم صدمه نبيند. ديگر آن‏كه محيط به چشم باشد، قابض نور باشد. مى‏گويد: خداوندى كه چنين نيازى را مهمل نگذاشته است، آيا از ارسال پيغمبران كوتاهى مى‏فرمايد؟.

اما اگر بگويند - چنان‏كه گفته‏اند - ملك بايد به عنوان پيغمبر بيايد و چون از جنس بشر نيست از او پيروى مى‏كنند و حجت هم بر مردمان تمام است. در پاسخ، قرآن مى‏فرمايد (101) پيغمبر بايد از جنس بشر باشد تا پهلوى او بنشينند، با او مخاطبه كنند. اگر از نوع ديگر باشد، با نوع بشر مناسبت ندارد؛ لذا مى‏فرمايد اگر ما مى‏خواستيم ملكى را پيغمبر كنيم، ناچار او را به صورت بشر مى‏كرديم و مى‏پوشانديم بر او آنچه را كه ابناى بشر مى‏پوشيدند.

جاى ديگر مى‏فرمايد: اگر ملك را به همان وصف ملكى نشان بشر دهيم و بر آنان پيغمبر گردانيم، همه مى‏ميرند (102). غلبه عالم غيب بر عالم ملك است، او از عالم ديگرى است. ملكى كه مال عالم مجردات است چطور مى‏شود براى تو فرستاده شود. اگر با آن وصف تجرد بيايد در دنيا، ديگر دنيا نيست. ديگر آن‏كه اگر ملك آمد، ديگر شهود است و حال آن‏كه بايد ايمان به غيب بياوريد.

البته بايد خداى تعالى هم براى اين‏كه اين بشر نگويد پيغمبر هم مثل من است، امتيازى به او بدهد. علم و قدرت (يوحى الى) همان معجزه بايد داشته باشد؛ چنانچه اين دو سه نفر، مرده زنده كردند.

برگرديم؛ اين سه نفر گفتند:

قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ‏ (103).

خدا مى‏داند، شاهد ماست كه ما بر شما فرستاده‏شدگانيم (تكذيب و تصديق شما اثرى در واقع مطلب يعنى پيغمبرى ما ندارد).

وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ‏ (104).

نيست بر ما جز رساندن آشكار.

آنچه به عهده ماست اين است كه دعوت خدا را به گوش شما آشكارا برسانيم، مى‏خواهيد قبول كنيد يا نكنيد: ...لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ... (105) بدون هيچ شك و ريبى، توحيد و معاد را به شما رسانديم.

اهالى برگشتند و كلمه لغوى گفتند:

قالوا انا تطيرنا بكم

ما به شما فال بد مى‏زنيم، شما اسباب زحمت براى ما هستيد.

...لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ‏ (106).

اگر ترك نكرديد شما را سنگسار مى‏كنيم و عذاب سختى به شما مى‏دهيم. از ما به شما شكنجه سختى خواهد رسيد.

بيهوشى دباغ در بازار عطر فروشان!

در تفسير روح‏البيان ضمن اين آيه شريفه، داستانى به شعر نقل نموده است كه بى‏مناسبت نيست.

گويد: روزى دباغى با كناسى - كه هر دو با كثافت و بوى گند مأنوس و آشنا هستند - در بازار آمد. گذارش به بازار عطر فروشان افتاد. بوى عطر به اين بيچاره دباغ رسيد، صيحه‏اى زد و افتاد. بيچاره عطارها گلاب و عطر به او مى‏زدند، بدبخت حالش بدتر مى‏شد. همين طور كه اطرافش را گرفته بودند، ناگاه همكارش سر مى‏رسد و مى‏بيند رفيقش افتاده است، فوراً فهميد چه قضيه‏اى است. رفت مقدارى نجاست برداشت و زير بينى او گرفت، به هوش و سر حال آمد، دورش را گرفتند اى طبيب حاذق! اين چه دواى عجيبى بود كه او را به هوش آوردى؟

گفت: نه من افلاطون هستم نه ارسطو، چيزى كه هست ما سر و كارمان با كثافت و نجاست است، ما را چه كار به بوى عطر و گلاب‏ (107).

اين داستان در مقام تطبيق، نشانه آدميت و بهشتى بودن و انس به عالم اعلى است. اى بهشتى! اگر چنانچه كارت به جايى برسد اسم مرگ كه مى‏آيد اسم وطنت آمده باشد. در سفرى طولانى اگر چنانچه ديديد يك نفر از وطن آمده، چطور اطراف او را مى‏گيريد، بگو ببينم از وطن چه خبر دارى؟ تمام انسش اين است كه از وطن بپرسد.

اى كسى كه وطنت يعنى ايستگاهت آرامگاه ابديت بهشت است، پس از اين عالم است. جوارالله است. روى خاك دارالغربه است شبها مى‏خوانيد در دعاى ابوحمزه، راست بگو: ارحم فى هذه الدنيا غربتى؛

خدايا! من در دنيا غريبم، به من رحم كن. فرودگاه مقعد صدق جايى كه از آن‏جا تكان نمى‏خورى، بهشت است.

سه نعمت بهشت، برتر از خود بهشت‏

در بهشت سه نعمت است كه براى بهشتيان از خود بهشت خوشتر و با نور است:

اول: رضوان خدا. خشنودى خداوند، نعمت معنوى.

دوم: همسايگى محمد و على و آل ايشان.

سوم: منادى ندا مى‏دهد آى بهشتيان خلود لا خروج از اين‏جا ديگر بيرون شدنى نيستيد، مرگ نيست، فنا ندارد، از اين نعمت خلود يعنى ابديت بيش از خود بهشت كيف مى‏كنند.

اين‏جا دارالغربه است، نشانه سعادتت آن است كه به وطنت انس داشته باشى نه اين‏كه از اسم مردن و سراى آخرت وحشت كنى، تطير بزنى. بعضى را نديده‏ايد نسبت به مرگ اسمش را نمى‏آورند مى‏گويند همچى شده، چرا؟ چون اهل آن عالم نيست. اگر كسى اهل آخرت شد، مشتاق مرگ است‏ (108)، آرزوى لقاى خدا دارد (109).

آيا كسى از نعمت باقى بدش مى‏آيد، پس كسى كه ناراحت است، معلوم مى‏شود هنوز اهل آن عالم نشده است وگرنه از يادآورى اوضاع آن‏جا خوشوقت مى‏شد.

نمى‏دانم آيا به فكر آتيه خودتان افتاده‏ايد يا نه؟ به چه وضع جان مى‏دهيم؟ در قرآن مجيد مردنها را دو جور معرفى مى‏كند، عده‏اى هنگام مرگ با كمال كيف، خوش و خرم با ملائكه عالم اعلا اوج مى‏گيرند (110).

عده‏اى ديگر با تازيانه عذاب، جانشان را مى‏گيرند؛ بر صورتها و پشتهايشان مى‏زنند (111).

جلسه هشتم: فال بد، به فال زننده مى‏رسد

قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ قَالُوا طَائِرُكُم مَعَكُمْ أَئِنْ ذُكِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ * وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى‏ قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ * اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ‏ (112)

اهالى انطاكيه در برابر مرسلين و فرستاده‏شدگان الهى به جاى اين‏كه مقدمشان را مبارك بدانند، فال بد زدند و گفتند: اگر از اين گفتار دست بر نداريد، شما را سنگسار مى‏كنيم و به عذاب دردناكى شما را آزار مى‏رسانيم، در اين شهر، اسم خدا و آخرت را نياوريد، از اين‏جا بيرون برويد.

پيغمبران پاسخ دادند: ...طئركم معكم...؛ فال بدتان با شماست؛ شقاوت با خودتان است. ...أئن ذكرتم... اگر شما را متذكر كنند از بت كارى ساخته نيست، آيا اين تذكر، شئامت و شومى دارد؟ براى جهان پس از مرگتان تداركى كنيد، آيا اين حرف شوم است؟

خود شما سر تا پا نكبت هستيد، شقاوتتان همين عقيده خرافى است كه چوب را كار كن خيال مى‏كنيد. همين بلاست كه بر سر خودتان در مى‏آوريد. هركس هر نوع تطيرى بزند از خودش به خودش مى‏رسد، نه اين‏كه از خارج به او چيزى مى‏رسد.

ضمناً تطيرها و فال بدهايى كه نوع خلق مى‏زنند و به آن مى‏رسند از خودشان است؛ مثلاً از خانه بيرون مى‏آيد نخستين كسى را كه مى‏بيند كور است؛ يا مرده مى‏بيند مى‏گويد: واى! امروز چه بر سر ما مى‏آيد؟ يا چشمش به بيمارى، معلولى مى‏افتد. برمى‏گردد، امروز سر كار نروم، يا در قديم وقتى مى‏خواستند مسافرت بروند اگر پرنده‏اى از سمت چپ حركت مى‏كرد، فال بد مى‏زدند و از سفر صرف‏نظر مى‏كردند! يا هنوز بوم را حيوان شوم مى‏دانند، اگر پشت‏بام بنشيند، نشانه خرابى مى‏دانند! آواز كلاغ را بد مى‏دانند، شب چهارشنبه و يك‏شنبه اگر كسى به ديدن بيمار آمد، فال بد مى‏زنند در حالى كه خصوصيتى در عالم هستى نسبت به اين دو روز نيست بلكه مثل روزهاى ديگر است. اين‏كه برخى موجب شديد شدن بيمارى مريض مى‏دانند خرافات است؛ به طور كلى اين فال بدها نكبتى خارجى ندارد همين عقيده، نحوست مى‏آورد، نحوستش هم دامنگيرش مى‏شود، اين گرفتارى از شومى عقيده است نه شومى آن مطلب.

پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و فال نيك زدن‏

شما بايد مؤدب باشيد به ادب خاتم انبيا محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) هيچ وقت رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در عمرش تطير و فال بد نزد و از آن متنفر بود. برعكس، فال نيك و تفأل را مى‏پسنديد؛ شما هم، چنين باشيد؛ مثلاً از خانه بيرون مى‏آييد، آقاى ميرزا نصرالله را مى‏بينيد مى‏گوييد: به‏به! نصر و يارى خدا همراه ماست، اميدش را به پروردگار خويش قوى مى‏سازد.

در حالات رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) دارد وقتى در راه مهاجرتش يك نفر به او رسيد فرمود نامت چيست؟ گفت: ابو برده، فرمود: برد امرنا كار ما خنك شد، درست شد. پرسيد از چه قبيله‏اى هستى؟ عرض كرد: از قبيله بنى اسلم. فرمود: سلمنا؛ از خطر رد شديم. اين را تفأل گويند. سنت پيغمبر است، اميدتان را به اين مناسبت‏ها كه پيش مى‏آيد به خدا قوى سازيد. فال نيك زديد، به فضل خدا تكيه كردى، به آن مى‏رسى، اگر هم از فضل خدا بريدى و فال بد زدى، نحوست عقيده و بريدگى از اميد به خدا تو را مى‏گيرد، شئامت در نفس خودش بود، خدا را نديد مخلوق را ديد، نكبت تطير به واسطه شرك و كفر و خلاصه بريدگى از فضل خداست.

...أئن ذكرتم... جواب ان شرطيه محذوف به قرينه مقاليه يعنى اگر ما به شما اندرز دهيم، در برابر نصيحت، بايد فحش بدهيد؟

آيا پاسخ اندرز، سنگ و چوب زدن است؟ ما خيرخواه شماييم، راه نجات را نشانتان مى‏دهيم؛ امراض باطنى شما را درمان مى‏كنيم.

..بل أنتم قوم مسرفون...؛ شما خودتان اسراف‏كاريد، تجاوز از حد مى‏كنيد، هركس از حد اعتدال تجاوز كرد، خلاف عقل صريح رفتار كرد، مسرف است، در معامله‏اش با خدا و خلق و خودش و همسر و فرزندان و بستگانش، افراط و تفريط اسراف است؛ به نصيحت كننده فحش دادن، اسراف است؛ خيلى‏ها هستند وقتى كه صلاحشان را به آنها مى‏گويند، تندى مى‏كنند.

به قتل رساندن طرفداران پيامبران (صلى‏الله‏عليه‏وآله)

رجآء من أقصا المدينة رجل يسعى.

اين سه بزرگوار در اين شهر پر جمعيت كه دوازه ميل طول آن بوده است، در اين مدت نگذاشتند نقطه‏اى از اين شهر را مگر اين‏كه دعوت به توحيد و معاد را به گوش اهالى رساندند و مطابق بعضى از روايات رسيده، بيش از چهل نفر به ايشان ايمان نياوردند تا در روزى كه سخنانشان به اينجا كشيد، ريختند بيچارگانى را كه به آن سه نفر ايمان آوردند گرفتند و آوردند دارهايى نصب كردند و آنان را به دار كشيدند، بدين ترتيب كه گردنهايشان را سوراخ مى‏كردند و بند در آن سوراخ مى‏كردند و آويزان مى‏نمودند تا به سخت‏ترين شكنجه‏ها بميرند در حالى كه با پيروان پيغمبران چنين مى‏كردند، از دورترين نقاط شهر (كه معلوم مى‏شود خبر اين كارشان به سرعت به اطراف رسيده بود) جناب حبيب نجار كه در دورترين نقاط شهر صومعه‏اش بوده است، شنيد.

رجل يسعى حبيب نجار ايمانش را پنهان مى‏داشت و به حسب ظاهر از شغل نجارى هرچه به دستش مى‏آمد، نصف آن را صدقه مى‏داد و نصفش را خرج مى‏كرد. اين بزرگوار از صومعه‏اش حركت كرد، ديد جان مرسلين، پيغمبران خدا در خطر است، جانفشانى كرد با سرعت (يسعى) خودش را رسانيد تا جان پيغمبران را نجات دهد، خداوند در اين آيات مدح اين طرفدار پيغمبران را مى‏فرمايد.

پيشى گيرندگان در ايمان‏

و در روايتى از خاتم انبيا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در تفسير نورالثقلين رسيده است‏ (113)سباق يعنى آنهايى كه پيشى گرفتند از همه مردمان و نفر دوم بودند پس از پيغمبران، در امتها سه نفرند:

اول: مؤمن آل فرعون‏ (114) كه در سوره فصلت تفصيلش ذكر شده كه جلوگيرى كرد از كشته شدن جناب موسى (عليه السلام) و نگذاشت فرعون، موسى را بكشد.

دوم: مؤمن صاحب ياسين، همين حبيب نجار. رجلى كه قرآن مى‏فرمايد: رجل. راستى مردانه به ميدان آمد و جانش را در راه خدا داد.

سوم: شاه ولايت اسدالله الغالب على بن ابى طالب (عليه السلام) پشت سر محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) است، هيچ‏كس از مسلمين بر او در ايمان پيشى نگرفت. ديگر آن‏كه اين مرد كسى است كه ششصد سال پيش از آن‏كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به دنيا بيايد، گواهى به رسالت خاتم انبيا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) داد. در كتب تواريخ رسيده كسانى كه پيش از پيغمبر اسلام در كتب آسمانى خوانده بودند و آگاهى داشتند از بعثت محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) از آن جمله حبيب نجار است كه وصف محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را خوانده و به او ايمان آورده بود.

لزوم پيروى كردن از انسان دانا، بى‏طمع و راستگو

اين مرد شريف، موحد مؤمن با سرعت خودش را رسانيد و فرياد زد: اى قوم! ...قال يقوم اتبعوا المرسلين... پيروى كنيد پيغمبران را، پيروى كنيد كسانى را كه از شما پاداشى نمى‏خواهند. اين برهان نبوت است. اى عاقل! اگر كسى داراى سه شرط باشد به حكم عقل پيروى از او واجب است؛ يكى دانايى، ديگر بى‏طمعى و سوم راستگويى.

هركسى كه دانا و باخبر شد و طمعى هم نداشت و راستگو هم بود، بايد راهنماييش را پذيرفت. اگر طبيبى كه مسلما متخصص تشخيص بيمارى است و مى‏دانيم طمعى به مال ندارد؛ مثلا فرزند خودش را معاينه مى‏كند، عقل مى‏گويد طبيب مهربان تشخيص داد تو بيمار هستى بايد به گفته‏اش عمل كنى، پس اگر نمى‏داند يا داناى طماع است، البته عقل چنين حكمى نمى‏كند.

اين بزرگوار گفت: ...اتبعوا من لا يسئلكم أجراً...؛ اى مردم! پيروى كنيد از پيغمبران كه از شما چيزى نمى‏خواهند؛ نه مال، نه حكومت، نه شهرت در برابر اين دعوت. آيا غرض مادى دارند؟ اين برهان نبوت است: ...و هم مهتدون...؛ پيغمبران خودشان هدايت شدگانند.

مال چيست؟ فريبنده بچه است، محمد كه از حور باخبر است، كجا به خاطر زن از دعوتش صرف‏نظر مى‏كند و رياست كه جز نكبت چيزى ندارد، رنج و زحمت رسالت را پذيرفت و اذيت و آزار مردمان را تحمل كرد.

پيامبران (عليه السلام) و تبليغ رايگان‏

پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) پاداشى از كسى نطلبيد: ...ان أجرى الا على الله... (115).

اواخر عمرش مسلمانان جمع شدند گفتند: محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) ميهمان زياد دارد، مخارجش سنگين است، پولى روى هم بريزيم به او بدهيم؛ چون بر ما خيلى حق دارد. آيه شريفه نازل شد: بگو از شما براى تبليغ، پاداشى نمى‏خواهم جز دوستى بستگانم‏ (116).

به محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مى‏خواهيد مزد بدهيد، مگر كسى مى‏تواند مزدش را جز خدا بدهد. اگر مى‏خواهيد كارى كنيد به عنوان پاداش رسالت، دوستى و احسان به اهل‏بيتش كنيد كه آن هم براى خودتان است؛ چنانچه صريحاً در قرآن مجيد فرموده است: آنچه از شما خواستم از دوستى (وخمس) پس براى خود شما و به نفع خودتان است‏ (117).

جلسه نهم: حكم عقل به عدم پيروى كردن از جاهل‏

وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى‏ قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ‏ (118)

گفتيم هنگامى كه خواستند پيغمبران را بكشند، رجل الهى جناب حبيب نجار از دورترين نقطه شهر - كه اقامتگاهش بود - به سرعت خودش را براى يارى كردن دين خدا و فرستادگان خدا رسانيد. گفت: اى قوم من! پيروى كنيد پيغمبران را و كسانى را كه از شما پاداشى نمى‏خواهند و خود هدايت شدگانند

گفتيم: دو برهان براى نبوت ذكر كرده است. به حكم عقل هر دعوت كننده‏اى اگر دو شرط در او باشد، حرفش را بايد شنيد، اول اطلاع داشته و هدايت شده باشد، راه را رفته باشد و آن وقت از راه خبر دهد.

آيا كسى كه به حق، راهنمايى مى‏كند سزاوار است پيروى كرده شود يا كسى كه راه ندانسته و خود نياز به راهنما دارد؟ (119) اگر چنانچه خودش گم و بى‏خبر است چيزى را كه نمى‏داند اگر بگويد، پيروى از گمشده و بى‏خبر درست نيست. انسان نبايد دنبال هر صدايى برود، تابع هر حزب و دسته‏اى گردد، قانون كل الهى را در برنامه زندگى خود بگنجانيد.

كسى كه به شما مى‏گويد بيا تابع من بشو، بايد ببيند خودش تابع حق شده يا نه؟ نكند باطل باشد.

شيادان اصلاح طلب!

شرط دوم آن‏كه: غرضى نداشته باشد، روى دلسوزى مرا مى‏خواند. شيادها به عناوين مختلف، حرفهاى فريبنده هم مى‏زنند، دم از اصلاح مى‏زنند، كمك كارگران و بينوايان را شعار مى‏كنند در حالى كه حب جاه دارند و خيال رياست در سر مى‏پرورانند يا طمع مالى دارند كلمة حق يراد بها باطل‏ (120)

ببين غرضش از اين حرف حق چيست؟ تمام فرقه‏هاى باطل كارشان همين است؛ چه كمونيستى چه مسيحى؛ مثلاً دستگاه تبليغى پاپ كه در شهرهاى مختلف، بيمارستان مى‏سازد و در ضمن آن تبليغ مسيحيت مى‏كنند، غرض آنان از اين بيمارستان چيست؟ چرا مسيحى شوند؟ آيا از توحيد لا اله الا الله به تثليث برگردند، راهنمايى شوند؟ نه، بلكه مى‏خواهند نفرشان زياد شود، آن وقت بدوشند.

به كتاب انيس‏الاعلام مرحوم فخر الاسلام مراجعه كنيد اين حقايق را روشن كرده است. كارى به دين و اصلاح و اخلاق ندارند، اگر از اين حرفها هم مى‏زنند؛ براى دوشيدن است؛ غرضهاى مادى و غير خدايى دارند.

شغل و در آمد حضرت داوود (عليه السلام)

در كتاب من لا يحضره الفقيه از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى‏كند فرمود (حاصل روايت شريفه) وحى رسيد به داوود: اى داوود! همه چيزت خوب است جز آن‏كه كسبى ندارى و از بيت‏المال مى‏خورى‏ (121).

داوود تقاضا كرد خدايا! كارى به دستم بده تا طمع به بيت‏المال نداشته باشم. خداوند هم آهن را به دستش نرم فرمود (122)؛ لذا زره را به دستهايش درست مى‏كرد، سيصد درهم مى‏فروخت، نصف آن را انفاق مى‏كرد و نصفش را صرف مخارجش مى‏نمود تا مردم بدانند چشمى به مال مردم ندارد تا وقتى مى‏گويد حرفم را بشنويد، بشنوند؛ بدانند غرض مادى ندارد.

على (عليه السلام) آبيارى مى‏كرد تا خلق بدانند هيچ نظرى به مال و جاه خلق ندارد. خودش هسته خرما به دوش كشيده و به دستش آنها را مى‏كاشت، آن همه زحمت كشيده، وقتى به حاصل مى‏رسد، آن را دوازده هزار درهم مى‏فروشد و همه را به فقرا مى‏دهد و درهمى به خانه نمى‏آورد.

تا وقتى كه روى منبر فرياد مى‏زند: ايها الناس تجهزوا بار سفر آخرت ببنديد، از عذاب خدا بترسيد، بفهمند على راست مى‏گويد، نظرى ندارد، نه مال ما را مى‏خواهد نه حكومت بر ما را.

نكاتى جالب از زندگى حضرت محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله)

در كتب روايات تمام خصوصيات پيغمبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) از خوراك و پوشاك و مسكن و معاشرتش را نوشته‏اند، از آن جمله كتاب مكارم‏الأخلاق طبرسى همه را ذكر كرده (باب فى مطعمه) در باب خوراكش، انس گويد نه سال شام و نهار پيغمبر را من آماده مى‏كردم، گوسفندى در خانه پيغمبر بود آن را مى‏دوشيدم، نان جو را هم زنهاى خانه مى‏پختند، گاهى خرما يا نمك هم بود.

عايشه مى‏گفت: پيغمبر تا زنده بود، چهل روز چهل روز در خانه طعامى طبخ نمى‏شد، پس از پيغمبر توسعه پيدا شد (123).

در باب لباسش در بحارالأنوار گويد: پارچه‏اى براى پيغمبر آورده بودند چهارده متر طولش بود، دولا مى‏كردند زير تن پيغمبر مى‏انداختند به عنوان تشك. وقتى براى نماز بر مى‏خاست به دوش مى‏انداخت و آن را عبايش مى‏كرد.

دو سه سال آخر عمر؛ بدن شريفش نحيف شده بود مى‏فرمود: سوره هود مرا پير كرد. بلكه در روايات ديگر سوره‏هايى شبيه سوره نبأ، سوره هود پيغمبر را پير كرد. زوجات گفتند: فرش پيغمبر را چهار لا كنيد بدن ضعيف شده است. آن شب قدرى بيشتر خوابيد؛ سحر ديرتر بلند شد، متوجه نرمى زير بدن شد، فرمود: چه كسى به من ظلم كرده و اين كار را كرده است؟ همان طرز اول بهتر است‏ (124).

خانه پيغمبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و رد امانت هنگام مرگ‏

از لحاظ مسكن، خانه پيغمبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در همين محل قبر شريف، اين محوطه خانه‏هاى پيغمبر است؛ نه حجره و يك حجره هم براى زهرا (عليهما السلام) ليكن عجب خانه‏اى، در حقيقت كلبه محقرى كه ديوارهاى آن گلى و سقف آن از نى بوده است.

غزالى از قول يكى از بازرگانان نوشته: سزاوار بود خانه‏هاى پيغمبر را همين‏طور كه بوده باقى مى‏گذاشتند تا نسلهاى بعد كه مى‏آيند متوجه شوند زهد محمدى را، در حالى كه اگر مى‏خواست ساختمانى از خشت طلا و نقره كند مى‏توانست ولى مى‏فرمود: دوست دارم مانند فقيرترين افراد امتم زندگى كنم.

اين وضع زندگى پيغمبرمان بود، وقتى از دنيا رفت در ناسخ التواريخ مى‏نويسد در حال مرض موت، على (عليه السلام) را طلبيد؛ كيسه‏اى محتوى چند درهم به على داد و فرمود: يا على! اين را به فقرا برسان (125)آنگاه به خودش خطاب كرد: اى محمد! چه مى‏كردى اگر مى‏مردى و اين مال بر ذمه‏ات بود (126).

اين است راه و روش كسى كه: ...لا يسئلكم أجراً... پاداشى از مردم نمى‏خواهد، خودش هدايت شده و نظرى هم ندارد، چنين شخصى راهنماى الهى مى‏شود.

شرط مرجعيت نزد تشيع‏

اين است كه در نزد شيعه نايب امام و مرجع تقليد نيز نبايد پيرو هواى نفس باشد، خودش اهل يقين شده، غرض مادى هم نداشته باشد، نخواهد مريد و مقلدش زياد شود، لهذا ارشاد با اجرت باطل است، پول براى منبر رفتن را بعضى اشكال كرده‏اند مگر اين كه بگويند عنوان ارشاد ندارد، امر به معروف و نهى از منكر نيست بلكه حمل شود بر نيابت از بانى براى نقل حديث يا گرياندن و غيره؛ مثلاً مجلس ختم است، مردم مى‏آيند و مى‏روند بايد يك نفر آنها را سرگرم كند. اين راه توجيه بعضى از منبرها در اين دوره است.

ابن زياد و فريب دادن‏

ابن زياد هم وقتى خواست قضيه كربلا را راه بيندازد، از راه محراب و منبر و سخنان فريبنده وارد شد، نماز مى‏خواند، منبر مى‏رفت، خطبه مى‏خواند و مى‏گفت: آيا فتنه بد است؟ البته كه بد است، خوب حالا حسين فتنه بر پا كرده است، بايد او را از بين برد.

يك نفر بلند نشد بگويد: تو فتنه بر پا كردى؛ كوفه آرام مسلم را آشوب كردى، چه خونها كه ريختى؟

حسين (عليه السلام) اگر خوشگذرانى دنيا يا رياست و حكومت را مى‏خواست بلافاصله پس از مرگ معاويه با يزيد مى‏ساخت؛ اما حسين پسر على (عليه السلام) است كه مى‏فرمود: اى دنيا! جز مرا بفريب، مشترى تو على نيست‏ (127). يعنى مشترى تو معاويه است.

خوب، كسى كه حسين (عليه السلام) را شناخت، آيا در حقانيتش و حقانيت دعوتش، ديگر شكى دارد؟