قرآن و معارف عقلى
(تفسیر سوره حدید)

آية الله جعفر سبحانى

- ۴ -


قرآن، خدا را چنين معرفى مى كند.

3. (هُوَ الأَوَّلُ وَالأَخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلِيم؛.

اوست ازلى و ابدى، (دلايل وجود او) ظاهر وروشن، (كنه حقيقت او) پنهان، او به تمام چيزها داناست).

جهان پهناور با مناظر مختلف، دربرابر ديدگان كنجكاو ما جلوه گرى مى كند. هرروز ميليون ها پديده طبيعى در اين جهان لباس هستى به خود پوشيده و پس از زمانى، به دست نيستى سپرده مى شوند:.

در فصل بهار، فصلى كه جهان طبيعت تجديد حيات مى كند، ميلياردها گياه لباس سبز بر تن كرده با مناظر گوناگون زينت بخش صفحه هستى مى گردند. اشعه حيات بخش خورشيد، جوشش چشمه ها و فرود آمدن باران و ده ها عامل ديگر، باعث پيدايش حيات در گياه و نبات مى شوند.

وقتى به جهان جانوران و جانداران مى نگريم در مى يابيم. درطول ساليان دراز، دسته هاى مختلفى از جانداران در اين كره خاك پيدا شده قسمتى از آنها ازبين رفته و دسته اى از آنها به جا مانده اند.

كره خاك ما، پس از تحولات زيادى، از يك توده آتش به صورت سياره اى قابل زيست در آمده است.

بشر در اين چشم انداز وسيع خود، براى هر پديده طبيعى علّتى طبيعى فرض كرده و براى آن علت طبيعى، علت طبيعى ديگرى و همين طور.

او در اين راه به قدرى موفقيت به دست آورده كه مى تواند حوادث و پديده هاى عصر كنونى را به حوادث و پديده هاى دوران هاى بسيار دور گذشته ارتباط دهد و همه گونه تحولات موجودات زمينى و آسمانى را در هر دوره اى با يك سلسله علل و امور طبيعى پيش از آن حادثه مدلل سازد.

ولى اين پيشروى او را قانع نمى سازد و در نقطه اى به بن بست مى رسد و آن اين كه با خود مى گويد همه اين نظام هستى، اين مجموعه اى كه از ميلياردها علل و معلول ها تشكيل يافته، چگونه به وجود آمده است، و اينها در طول اين ادوار و قرون كه از خود هستى نداشته و ذاتاً محتاج و نيازمندبوده اند.

او با خود چنين مى گويد ترقيات روزافزون علوم طبيعى جز اين اثبات نكرده كه اين جهان توده اى از پديده هاى مادى است كه به طور علت و معلول به دنبال هم آمده اند، ولى در نهايت اين مجموعه از كجا لباس هستى به خود گرفته و داراى نظم حيرت انگيزى گرديده، و درزير چه قدرتى به اين صورت درآمده است.

خرد در برابر اين سؤال ها گامى پيش نهاده با كمال شهامت و با جزم و يقين مى گويد اين نظام،به قدرتى ازلى مرتبط و پيوسته است، كه او علت است، معلول نيست، غنى و بى نياز است فقير و نيازمندنيست، دهنده و صانع است گيرنده و مصنوع نيست.

خلاصه قدرت ما فوقى در اين ميان است كه حساب او از اين سلسله جداست و تمام نظام آفرينش به او متكى است. قرآن اين قدرت مافوق را با صفات زير معرفى مى نمايد:.

خداوند ازلى است: (هُوَ الأَوَّلُ).

خداوند ابدى است: (هُوَ الأَخِرُ).

دلايل وجود او روشن است: (هُوَ الظَّاهِرُ).

كنه ذات او بر هيچ كس معلوم نيست: (هُوَ الْباطِنُ).

به همه چيز داناست: (وَهُوَ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلِيم).

اكنون ما هريك از صفات پنج گانه را بررسى مى كنيم:.

هو الاوّل: او نخستين وجود است؛ به عبارت ديگر او وجودى ازلى است؛ و منظور از ازلى بودن اين است كه او سرسلسله تمام موجودات بوده و نظام علت و معلول، كه در جهان آفرينش بر قرار است، در او متوقف مى گردد و ديگر از آن جا تجاوز نمى نمايد؛ يعنى ما پديده هاى طبيعى امروز را به پديده هاى ديروز ارتباط داده و پديده هاى ديروزى را اثر مستقيم پديده هاى پريروزى مى دانيم و هم چنان در اين سير به پيشروى خود ادامه مى دهيم ولى به حكم خرد(1) بايد به نقطه اى برسيم كه در آن جا اين نظام و ارتباط پايان يابد و تنها علت باشد و بس، نه معلول؛ هستى او از خود او باشد، تحت تأثير هيچ وضعى قرار نگيرد. و گرنه اگر اين سير علمى و پيشروى فكرى ما هم چنان بى وقفه ادامه پيدا كند و اين سلسله به طور مربوط و پيوسته پيش روند و در نقطه اى متوقف نگردند در اين صورت اين سؤال پيش مى آيد:.

سلسله اى كه سراسر فاقد كمال و هستى است و به هر نقطه اى از آن بنگريم احتياج و نيازمندى به چشم مى خورد، چگونه اين سلسله از نيستى پا بيرون نهاده و لباس هستى به خود پوشيده اند.

خلاصه اگر علت اين نظام آفرينش و سازنده اين كيان هستى، مانندخود نظام باشد و، هستى از خود نداشته باشد دراين صورت اين سلسله - اعم از خالق و مخلوق - در حدّ ذات، فاقد هرگونه وجود خواهند بود، در اين صورت چگونه آن را به دست آورده اند!.

از اين نظر، عقل فرض ديگرى را پيش مى كشد و مى گويد بايد در اين سلسله، يك غنى بالذات، كه هستى ذاتى او بوده و به مقامى متكى نباشد، بوده باشد، تا اين سلسله نيازمند، در برابر او سر تسليم فرودآورده و هستى را از او بگيرند و همه اينها معلول باشند او علت؛ او متقدم باشد و ديگران متأخر؛ او از نظر درجه ورتبه در سر سلسله قرار گيرد و ديگران در رتبه هاى بعد و در نتيجه او اول موجودات شمرده شود و باقى در درجه هاى بعد. از اين جهت قرآن، خداوند را ازلى به معناى نخستين وجود (هو الاول) از نظر سلسله وجود شمرده است؛ يعنى اگر اين نظام هستى را يكى پس از ديگرى ملاحظه نماييم و به طور علت و معلول پيش برويم به نقطه اى مى رسيم كه او اول سلسله و آفريننده اين نظام است و موضوع علت و معلول در آن جا متوقف مى گردد.

اين يكى از تفاسيرازليت است و در سخنان اميرمؤمنان (ع)مى خوانيم كه آن حضرت خداوند را چنين توصيف فرمود:.

(الأول لاشي‏ء قبله، والآخر لاغاية له؛(2).

نخستين موجودى است كه موجودى پيش از او نبوده و آخرين وجودى است كه نهايت براى آن نيست).

و نيز مى فرمايد:.

(الحمد للّه الأول فلاشي‏ء قبله والآخر فلاشي‏ء بعده؛.

سپاس خداوندى را كه نخستين وجودى است كه قبل از او موجودى نبوده و آخرين وجودى است كه بعد از آن موجودى نخواهد بود).

تفسير دوم ازليت، كه از تفسير نخست علمى تر و دقيق تر است، اين است كه ذات اقدس الهى وجود نامحدود و نامتناهى است. كوچك ترين حدّ زمانى و مكانى نمى توان براى او قائل شد و محدوديتى از ناحيه ذات و صفات نمى توان براى او اثبات نمود. او ذاتى نامتناهى با يك سلسله صفات نامحدود مانند علم و قدرت است. چنين وجود نامتناهى نمى تواند آغاز و انجام داشته باشد؛ يعنى آن چنان وسعت وجودى دارد كه هرگز نمى شود براى او اول و آخرى معين كرد، او فوق زمان و مكان، بالاتر از جسم و جسمانيت است؛ زيرا او آفريننده زمان و مكان و جسم و صفات آنهاست. ذات و صفات او را نمى توان با مقياس هاى حس و اندازه گيرى هاى عقلى تحديد نمود. در اين صورت چنين وجودى، نخستين وجودى است كه ابتدا و آغاز ندارد و آخرين وجودى است كه انتها و پايان ندارد.

اين بيان، با بيان نخست فرق اساسى دارد: بيان اول بر اين اساس بود كه سراسر نظام خلقت را يك سلسله علت ها و معلول ها تشكيل مى داد، ولى روى محاسبات عقلى به نقطه اى رسيديم كه اين سلسله در آن جا متوقف گرديد، او فقط علت بود و معلول نبود.

ولى حقيقت تفسير دوم بر نامحدود بودن ذات و صفات ذات خداوندى متكى است و نتيجه مستقيم نامحدود بودن ذات و صفات اين شد كه خداوند نخستين وجودى است كه آغازى براى او نيست و آخرين وجودى است كه انتهايى براى آن تصور نمى شود. امير مؤمنان(ع)در كلمات خود به اين تفسير اشاره نموده و مى فرمايد:.

(الأول قبل كلّ أول، والآخر بعد كلّ آخر؛ بأوليته وجب أن لاأول له وب‏آخريته أن لاآخر له؛(3).

نخستين وجودى است كه قبل از هر وجودى بوده و آخرين وجودى است كه بعد از هر موجودى خواهد بود، ازليت او ايجاب مى كند كه مبدئى نداشته باشد و ابديت او ايجاب مى نمايد كه نهايتى براى او تصور نشود).

اما برهانِ نا متناهى بودن ذات و صفات خداوند در كتاب هاى فلسفه و كلام به طور مشروح مذكور است.

هو الآخر. خداوند ابدى است. مفاد واضح (هوالآخر) همان ابدى بودن خداوند ذو الجلال است. از آن جا كه ابديت نقطه مقابل ازليت است، از دو تفسيرى كه براى ازليت گفته شد مى توان دو تفسير مختلف براى ابديت بيان كرد:.

1. خداوند ابدى است؛ يعنى همان طور كه در سر سلسله وجودات قرار گرفته است هم چنين در مقام فناى موجودات امكانى و پايان يافتن عمر جهان طبيعت آخرين وجودى است كه پس از فناى همه، وجود او محفوظ خواهد ماند؛ زيرا وجودى كه هستى از خود دارد و به اصطلاح (واجب الوجود) است، هرگز فنا نمى پذيرد.

2. خداوند ابدى است؛ يعنى وجود نامحدودى است كه نمى توان براى او پايان و انجامى تصور كرد؛ زيرا تعيين حدود و داشتن آغاز و پايان از صفات موجودات متناهى است و ذات نامتناهى و نامحدود نمى تواند چنين باشد.

والظاهر: دلايل وجود او روشن است. در اين جهان، از سلول و اتم گرفته تا منظومه هاى شمسى و كهكشان ها و سحابى ها، همگى شاهد ذات او و گواه گوياى صفات او هستند. نظم شگفت انگيز جهان، قوانين مرموز و پيچيده عالم طبيعت و سرانجام نظم و ترتيبى كه در سلول و اتم، در يك برگ گياه، در سازمان يك جاندار حكمفرماست، شاهد جهان غيب و دليل وجود اوست.

والباطن: حقيقت ذات و كنه صفات او بر كسى روشن نيست. او با اين كه از نظر ثبوت روشن و هويداست؛ از نظر حقيقت كاملاً مستور است و در افق انديشه كسى نمى آيد:.

او به سرنايد زخود آن جا كه اوست.
كى رسد عقل وجود آن جا كه اوست.(4).

اكنون خواهيد پرسيد چرا خرد نمى تواند حقيقت را درك كند چرا كنه ذات و صفات او بر ما پوشيده است.

پاسخ اين پرسش روشن است؛ زيرا ما محدوديم او نامحدود؛ ما در دل طبيعت پرورش يافته ايم، ولى وجود او فوق ماده و طبيعت است؛ ما همه چيز را با مقياس هاى زمانى و مكانى اندازه گيرى مى نماييم، او به هيچ وجه تحت مقياس و اندازه نمى آيد؛ ما آن چه ديده ايم يا جسم است و يا خواص اجسام، كه داراى زمان و مكان و تحت شرايطى وجود پذيرفته است، در حالى كه او نه جسم است و نه از خواص اجسام؛ نه زمان دارد و نه مكان؛ تحت هيچ گونه شرايطى نيست و چيزى بر او حكومت نمى كند. از اين رو درك حقيقتى اين چنين، براى بشر محدود محال و ممتنع است.

وَهُوَ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلِيم: او بر همه چيز آگاه است. زيرا همه موجودات جهان مصنوع و مخلوق او هستند، او همه را از نيستى به دايره هستى وارد ساخته و دقيق ترين نظام به آنها بخشيده است، با اين وضع چگونه مى شود كه از حقيقت مصنوع خود آگاه نباشد!.

به بيانى روشن تر، موجودات جهان همان طورى كه گواه بر وجود محدِث و پديد آرنده خودشان هستند، نظم و ترتيب شگفت آور هر موجودى گواه بر عقل و درايت و علم صانع آنها نيز هست؛ زيرا مادى و الهى هردو حوادث و پديده هاى طبيعى را به يك علت اُولى مى رسانند؛ ولى اختلاف در اين است كه آيا علت اُولى همان ماده و اتم هاى بى شمار بى علم و فاقد ادراك است يا موجودى است متصف به علم و درايت.

نظم موجودات نظر اول را باطل كرده و اثبات مى كند كه ماده مجرد از علم و شعور نمى تواند دستگاهى - ولو كوچك - را به وجود آورد كه در آن، همه گونه نظم پيش بينى شده باشد.

خلاصه نظام هر ورقى از اوراق هستى، هر برگى از نباتات، هر اتمى از اتم هاى بى شمار، هر ذره اى از ذرات وجود انسان، هر سلولى از سلول هاى جانداران، هر سياره اى از ستارگان، كه همگى روى قوانين محكمى ساخته شده اند،گواهى مى دهند كه خالق آنها از تمام خصوصيات وجودى آنها آگاه است و بدون اين علم، نمى توان آنها را به اين صورت منظم، كه عوامل بقا و دوام و وسايل دفاع در آن نهفته است، در آورد.

آيا مى توان گفت سازنده يك هواپيما از قسمت هاى علمى و فنى آن بى خبر بوده يا نويسنده يك دايرة المعارف به فن نويسندگى آشنايى نداشته است، بنابراين آن چه از بعضى فلاسفه نقل شده كه خداوند علم به جزئيات ندارد و علم او را منحصر به كليات كرده اند، كاملاً مردود است. نظم هر آفريده اى دليل بر علم خالق اوست و اين برهان را قرآن با لطافت خاصى بيان كرده آن جا كه مى فرمايد:.

(أَلاَ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ).(5).

حضرت رضا(ع)در يكى از سخنان خود دليل علم خدا را بر مصنوعات خود چنين بيان مى كند:.

(أتقن ماخلق بحكمته ووضع كل شي‏ء منه موضعه بعلمه؛(6).

مصنوعات خود را با اراده حكيمانه خود متقن و استوار آفريده و هر موجودى را با علم و دانش خود، در جاى خويش قرار داده است).

چرا خداوند به ذات خود عالم است.

در مورد اين مطلب از دو راه مى توان بحث كرد:.

1. خداوند موجوداتى را آفريده كه از ذات خودآگاه هستند؛ مانند انسان كه ذاتش بر خود او روشن است و علم حضورى به ذات خود دارد و موجِد يك چنين كمال و يك چنين وجود، قطعاً واجد آن نيز هست؛ زيرا دهنده كمالى نمى تواند فاقد آن باشد.

2. موانع آگاهى از ذات سه چيز است:.

الف) مادى بودن؛.

ب) زمانى بودن؛.

ج) مكان داشتن.

علم - چنان كه گفته شد - از مقوله حضور است و معناى علم به ذات اين است كه ذات پيش خود به تمام معنا حاضر باشد و اگر شي‏ء موجود مادى باشد از آن جا كه موجود مادى، داراى ابعاض و قسمت هاى مختلف است، نمى تواند همه ذات بر همه ذات مكشوف شود؛ زيرا لازمه داشتن ابعاض، تفرق اجزا و ابعاض است و تفرق با غيبت برخى از برخى همراه است و با اين وضع هرگز حضور تمام ذات بر همه ذات تحقق نمى پذيرد.

زمانى بودن يك موجود نيز مانع از آن است كه آن موجود علم به ذات خود پيدا كند؛ زيرا زمان موجودى است غير قارّ الذات، كه اجزاى آن در يك جا جمع نمى شود و اگر موجودى وجود او آميخته با زمان گرديد و زمان در دل وجود او راه يافت، او نيز به سان زمان غير قار الذات خواهد بود و اجزاى ذات او در عمود زمان، پخش و پهن خواهد گرديد؛ مثلاً جسمى از طلوع آفتاب تا غروب، در حال حركت است. از آن جا كه وجود حركت (اشتباه نكنيد، نه متحرك) آميخته با زمان است، هرگز نمى توان گفت، حركت، علم به ذات خود دارد؛ زيرا علم به ذات، حضور تمامِ ذات پيش ذات است و سنخ ذات آن (حركت) حالت سيلان و پخش دارد و نمى تواند حالت جمعى و حضورى به خود بگيرد.

مكان داشتن يك موجود مانع از علم آن موجود به خود است؛زيرا جسمى كه مكانى را اشغال مى نمايد از آن نظر كه هر جزئى از آن جسم، مكان خاص و نقطه اى را اشغال كرده، نمى تواند پيش اجزا حاضر گردد و لازم آن، غيبت اجزا از يكديگر است و غيبت اجزا از يك ديگر نقطه مقابل حضور (علم) است. ولى موجودى كه نه ماده دارد و نه اجزا و پيراسته از زمان و مكان است و كوچك ترين عوامل غيبت ذات از ذات ندارد، بايد ذات، پيش خود حاضر باشد.

شما اين معرف هاى پنجگانه را كه قرآن براى خدا بيان كرده، با مطالبى كه كتب عهدين در باره خداوند دارد بسنجيد، آن گاه قضاوت كنيد كه كدام يك از جانب خداوند است.

ما براى روشن ساختن افكار خوانندگان گرامى يك نمونه از داورى هاى تورات را در باره علم و اطلاع خدا به اختصار ذكر مى كنيم و همين يك نمونه مى تواند روشنگر ارزش واقعى اين كتاب به اصطلاح آسمانى باشد.

خدا از مخفى گاه آدم و حوا آگاه نيست.

(وقتى آدم و حوا از ميوه آن درخت خوردند، ديدگان آنها باز گرديد و ديدند كه هر دو برهنه اند. فوراً براى خود لنگى درست كردند. خداوند آدم و حوا را درحالى كه در بهشت راه مى رفتند ديد. آدم و حوا فوراً پنهان شدند. (خدا آدم را صدا زد: كجايى آدم پاسخ داد: من صداى تو را شنيدم فوراً پنهان شدم؛ زيرا عريان و برهنه ام.خدا گفت: چه كسى تو را آگاه ساخت كه برهنه اى، مگر از ميوه آن درخت خورده اى).(7).

گذشته از اين كه در اين داستان دروغين‏(8) نسبت هاى ناروايى از قبيل دروغ، بخل، حسد به خدا داده شده است، همين چند بخش كوتاه، كافى است كه بدانيم خدايى كه تورات معرفى مى كند، خدايى است كه از حوادثى كه در نزديكى او مى گذرد، بى خبر است تا آن جا كه براى پيدا كردن مخفى گاه آدم، مجبور مى شود در پى آنان كه پنهان شده اند، بگردد.

چنين معرفى هاى غلطى سبب شده نسل جوان در غرب، مذهب و خدا را ساخته و پرداخته اوهام بشر دانسته و با دين و مذهب كاملاًوداع نمايد. شما اين معرفى را در كنار يكى از آيات قرآن كه در باره علم خدا سخن مى گويد، قرار دهيد و سپس داورى كنيد كدام يك شايسته نام كتاب آسمانى است آن جا كه مى فرمايد:.

(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَاتُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِيدِ؛(9).

ما انسان را آفريديم و اسرار و وسوسه هاى درون او را مى دانيم (چرا ندانيم با اين كه) ما به او، از رگ گردن خود او نزديك تريم).

آفرينش آسمان ها و زمين در شش دوره.

4. (هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمِواتِ وَالأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ مايَلِجُ فِى الأَرْضِ وَما يَخْرُجُ مِنْها وَمايَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمايَعْرُجُ فِيها وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير؛.

اوست كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد. سپس بر عرش (قدرت) استيلا يافت، خداوند از آن چه در زمين فرومى رود و يا از آن بيرون آيد، و از آن چه از آسمان نازل شود؛ يا به سوى آن بالا رود، آگاه است. او با شماست هر كجا باشيد. خداوند از آن چه انجام مى دهيد آگاه است).(10).

در قرآن به طور مكرر مى خوانيم‏(11) خداوند آسمان ها و زمين را در شش روز آفريده است. انسان در نخستين برخورد به اين آيات، با خود فكر مى كند چگونه خداوند آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد مگر شب و روز، معلول حركت زمين به دور خورشيد نيست و قسمتى كه در برابر خورشيد است، روز و قسمت ديگرى كه در تاريكى فرو رفته، شب است، بنابراين مقصود از اين شش روز، كه ظرف خلقت و پيدايش زمين و آسمان هاست، چيست در صورتى كه هرگز قبل از پيدايش زمين و آسمان، شب و روز نبوده است.

با رجوع به لغت مى توان مشكل را حل نموده و آن اين كه (ايام) جمع (يوم) است و (يوم) در لغت عرب و هم چنين در بيشتر زبان ها، علاوه بر معناى معروف (روز مقابل شب) گاهى به معناى (دوران) نيز به كار مى رود؛ مثلاً مى گويند روزى كودك بودم و روزى جوان و امروز هم پير شده ام. در اين عبارت شيرين، مجموعه زندگى را به سه قسمت كرده و نام هر قسمت را (روز) نهاده است. اتفاقاً بسيارى از مفسرين در آيه زير (ايام) را به معناى اوقات و دوران گرفته اند:.

(وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ مِنْ فَوْقِها وَ بَارَكَ فِيها وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِى أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ؛(12).

درروى زمين لنگرهايى (كوه ها) پديد آورد و چيزهايى بر آن افزود، و مواد غذايى را در چهار روز (چهار دوران و چهار وقت كه به عقيده جمعى همان فصول چهارگانه است) به وجود آورد).

بنابر اين، اساس شبهه همان غفلت از معناى (ايام) است كه در مواقعى به معناى دوره به كار مى رود، چنان كه امام علي(ع)مى فرمايد:.

(الدهر يومان: يوم لك و يوم عليك؛.

زمانه دو روز است: روزى است به نفع تو و روز ديگر به ضرر تو).

يعنى انسان روزى بر فراز قدرت و ثروت و روزى در حضيض ذلت و بيچارگى است. امير مؤمنان مى فرمايد:.

(إنما الدنيا ثلاثة: يوم مضى بمافيه فليس بعائد؛ ويوم أنت فيه فحق عليك اغتنامه؛ و يوم لاتدرى أنت من أهله و لعلك راحل فيه؛(13).

روزگار سه روز بيش نيست: روزى كه گذشت، بازگشت ندارد؛ روزى كه در آن هستيم و بايد آن را غنيمت بشماريم و روز ديگرى در پيش است و معلوم نيست تو اهل آن باشى (زنده باشى».

شاعر سخن پرداز شيرين زبانى به نام كليم چنين مى گويد:.

بد نامى حيات دو روزى نبود بيش.
آن هم كليم با تو بگويم چسان گذشت.
يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن.
روز دگر به كندن دل زين و آن گذشت.

روى اين اساس قرآن مى گويد: ما زمين و آسمان ها را در شش دوره آفريده ايم و اين نظام شگفت انگيز، معلول يك لحظه و دو لحظه و يك سال و دو سال نيست؛ بلكه معلول و اثر دوره هايى است كه بر آسمان ها و زمين گذشته است. حالا اين دوره هاى شش گانه چيست و طول مدت آنها چقدر بوده به طور قطع روشن و واضح نيست.

آرى دانشمندان زمين شناس براى زمين دوره هايى قائل شده و مانند آن را براى ساير سيارات و خورشيد شمرده اند و در شماره طبقات و سنّ پيدايش آنها اختلاف دارند، ولى آن چه بديهى و مسلم است و قرآن و علم آن را تأييد مى كند، اين است كه آسمان ها و زمين دوره هايى داشته و پس از طىّ دوره هايى به اين صورت درآمده اند.

اكنون ما نظر دانشمندان زمين شناس را به اجمال در اين جا مى آوريم: به عقيده آنان زمين مدت ها به صورت توده گازى جزو خورشيد بوده آن گاه از خورشيد جدا گرديد و به حركت دور خورشيد و دور خود ادامه داد و بر اثر جدا شدن از خورشيد كم كم سرد شد و قشرى از مواد جامد اطراف هسته گداخته آن را پوشانيد كه به آن پوسته جامد، (زمين) گفته مى شود.

زير پوسته زمين، طبقه ضخيم ترى ازمواد سنگين وجود دارد، اين طبقه گداخته، سنگين تر از طبقه قشرى است و مواد گداخته اى كه از كوه هاى آتش فشان خارج مى شود از جنس همين طبقه است. قسمت درونى زمين بيشتر از فلزات سنگين، مانند آهن و نيكل است، اين قسمت، سنگين ترين قسمت هاى زمين را تشكيل مى دهد.

اين طبقات كه به طور اجمال بيان شد، محصول مرور ساليان درازى است كه از حساب دقيق بشر بيرون است و بديهى است كه هرگز در يك لحظه، يك روز و دو روز صورت نپذيرفته است.

دانشمندان توانسته اند، عمر طبقات رسوبى زمين را كه در آنها آثار موجودات زنده به خوبى محفوظ مانده است با مقياس هاى صحيح معين كنند و آن را به چهار دوران تقسيم مى كنند و هريك از دوران ها را نيز به تقسيمات كوچك ترى تقسيم كرده و به اين تقسيمات كوچك تر (دوره) مى گويند و هر دوره نيز به چند (اشكوب) تقسيم مى شود.

براى تعيين سنّ طبقات زمين از روى ضخامت طبقات رسوبى استفاده مى كنند. ضخامت يك طبقه رسوبى را بر ضخامت متوسطى كه امروزه ممكن است در درياها رسوب گذاشته شود، قسمت مى نمايند، خارج قسمت آن، سنّ تقريبى آن طبقه مى باشد. از مجموع كاوش هاى علمى، به دست مى آيد كه منظومه شمسى پس از طىّ دوره هايى به اين صورت در آمده است.

پى‏نوشتها:‌


1. منظور از حكم خرد، براهينى است كه امكان تسلسل را در علل و معلول ها باطل مى سازد و ما توضيح يكى از براهين بطلان تسلسل را در كتاب سرچشمه هستى (ص 35 - 38) آورده ايم و در متن نيز به طور اجمال به آن اشاره شده است.
2. نهج البلاغه، خ‏81.
3. همان، خ‏97.
4. بيت از فريد الدين عطار است و اين بيت يكى از دو بيتى است كه مرحوم علامه محقق شيخ محمدحسين اصفهانى، در توضيح و تفسير آنها رساله اى نوشته است.
5. ملك (67) آيه 14.
6. بحار الانوار، ج‏4، ص‏85.
7. تورات، كتاب پيدايش، فصل سوم.
8. مجموع سرگذشت آدم و حوا در كتاب پيدايش، در فصل دوم و سوم بيان گرديده و در اين سرگذشت، چهارده نسبت دروغ و باطل، كه مجالى براى بيان آنها نيست، به خدا داده شده است.
9. ق (50) آيه 16.
10. تفسير كامل اين آيه در سه قسمت انجام گرفته است: قسمت اول مربوط به آفرينش آسمان ها و زمين در شش دوره؛ قسمت دوم در باره تفسير عرش؛ و قسمت سوم مربوط به جمله (وهو معكم أينما كنتم).
11. اعراف (7) آيه 53؛ يونس (10) آيه 3؛ هود (11) آيه 7؛ فرقان (25) آيه 59؛ سجده (32) آيه 4؛ ق(50) آيه 38.