قرآن و معارف عقلى
(تفسیر سوره حدید)

آية الله جعفر سبحانى

- ۱۰ -


مقصود از شهدا و صديقين در قرآن چيست.

19. (وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ أُولِئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ والَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوابِ‏آياتِنا أُولِئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ؛.

كسانى كه به خدا و پيامبر او ايمان آوردند در پيشگاه پروردگار خويش راستگويان (صديقين) و گواهان (شهدا) هستند. از پاداش عمل و نورانيت ايمان خود بهره مند مى شوند و كسانى كه كافر شدند و آيات خدا را تكذيب كردند، اهل دوزخند).

بررسى صديق در قرآن.

قرآن مجيد گروهى را با صفت (صديق) توصيف نموده است؛ مانند.

1. (وَ اذْكُرْ فِى الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً؛(1).

در اين كتاب (قرآن) از ابراهيم يادى بنما كه او شخصى راستگو و پيامبر بود).

2. (وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً؛(2).

در قرآن از (ادريس) يادى كن كه راستگو و پيامبر بود).

مردم مصريوسف را (صديق) مى گفتند، چنان كه مى فرمايد: (يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ).(3).

ازنظر لغت (صديق) صيغه مبالغه است و مقصود از آن كسى است كه در قول و عمل، گفتار و كردار راستگو باشد.

صدق در عمل اين است كه عمل او با گفته اش مطابق باشد و يك چنين مطابقت، كشف از صدق گفتار او نموده و ثابت مى نمايد كه او به آن چه مى گويد معتقد است.

صدق در گفتار ، يعنى گفتار او مطابق واقع باشد و لازمه چنين حالت روحى اين است كه صديق هيچ گاه از هواى نفس پيروى ننموده و چيزى را جز حق و حقيقت انجام نمى دهد.(4).

به طور مسلم وجود چنين حالت روانى و يا ملكه نفسانى در افراد عادى، به تدريج پيدا شده، تا آن جا كه گفتار و كردار او به غير حق متمايل نگردد. امام باقر(ع)به ربيع فرمود: كسى كه يك عمر راست بگويد خدا او را (صديق) مى نامد.

از آن جا كه قرآن يوسف‏(5) را صديق معرفى كرده است مى توان گفت كه (صديقين) علاوه براين كه در گفتار و كردارخود راستگو هستند، در ديدگاه ها و حدسيات و اجتهادات علمى و فكرى خود صايب مى باشند، اگر ساقى زمامدار مصر، يوسف را صديق خواند و به او گفت:.

(يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِى سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْع عِجَاف؛(6).

اى يوسف راستگو، در باره هفت گاو چاقى كه هفت گاو لاغر آنها را مى خوردند، مرا راهنمايى كن (و تعبير خواب را براى ما بگو».

براى اين است كه قبلاً يوسف خواب سؤال كننده را - كه مدت ها هم بند يوسف بود به طرز صحيح تعبير كرده بود. توضيح اين كه سائل يكى از دو نفر هم زندانى يوسف بود كه هر دو در زندان خواب ديده و از يوسف خواستار تعبير خواب خود بودند. يكى از آنها خواب ديده بود كه نانى به سر مى برد و مرغان هوا از آن مى خورند و ديگرى خواب ديده بود كه انگور مى فشارد كه شراب بسازد. يوسف خواب شخص نخستين را تعبير كرد كه به دار آويخته مى شود و مرغان مغز او را مى خورند و خواب دومى را تعبير نمود كه ساقى زمامدار مصر مى گردد و همان طوركه يوسف تعبير كرد يكى به دار آويخته شد و ديگرى ساقى ملك گرديد.

چنين نظر صايب و تفسير صحيحى باعث شد هنگامى كه ساقى ملك خواست، تعبير ماجراى خواب ملك را از وى بپرسد او را صديق بنامد و بگويد: (يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ).(7).

ازاين جا مى توان حدس زد كه مقام صديقى تنها راستگويى در قول و عمل نيست، بلكه بايد با حدس صايب و فكر واقع بين توأم باشد كه در نظريات و حدسيات خود نيز صايب و صادق گردد.

بررسى لفظ (شهداء).

شهداء جمع شاهد است و كسى را كه در يك واقعه حاضر بوده و اوضاع را از نزديك مشاهده كند (شاهد) مى گويند. آيات قرآنى حاكى است كه در ميان هر امتى شاهدى وجود دارد آن جا كه مى فرمايد:.

(وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لاَيُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا...؛(8).

روزى كه از هر امتى شاهدى را مبعوث مى كنيم در آن وقت به كسانى كه كافر بوده اند اجازه داده نمى شود (كه عذر بخواهند».

از آيه ديگراستفاده مى شود كه هر امتى گواهى دارند و پيامبر نيز گواه بر گواه هاست، چنان كه مى فرمايد:.

(فَكَيْفَ إِذ ا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنا بِكَ عَلى هِؤُلاءِ شَهيداً؛(9).

چگونه خواهد بود هنگامى كه از هر امتى گواهى بياوريم و تو را گواه بر همه آنها).

اكنون با ملاحظه مفاد دو آيه ديگر مى توان دريافت كه مراد او از (شهادت) چيست. هنگامى كه خداوند حضرت مسيح را مورد بازجويى قرار داده و از او مى پرسد: آيا تو به مردم گفتى كه خودت و مادرت را به عنوان معبود بپرستند وى در پاسخ خدا مى گويد: من به آنان جز آن چه را مأمور گفتن آن بودم چيز ديگرى نگفتم. من به آنان گفتم كه خدا را - كه خداى من و شماست - بپرستيد. در اين موقع مسيح خود را جزء (شهداء) محسوب كرده و مى گويد:.

(...وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مادُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِى كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وأَنْتَ عَلى كُلِّ شَىْ‏ءٍ شَهِيد؛(10).

من تاميان آنها بودم بر آنها گواه بودم؛وقتى مرا برگرفتى، تو مراقب آنها بودى و تو بر هرچيزى گواه هستى).

مقصود از گواه بودن عيسى نظارت او بر اعمال و نحوه پرستش و فرمانبردارى آنها بوده است. از اين كه در آيه ديگر (شهداء) و (كتاب)(11) در كنار هم آمده اند مى توان اطمينان پيدا كرد كه مقصود از شهداء، گروه با بصيرتى است كه بر اعمال و افعال و اوضاع امت گواهى مى دهند، چنان كه مى فرمايد:.

(... وَوُضِعَ الْكِتابُ وَجِى‏ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَداءِ وَقُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَهُمْ لايُظْلَمُونَ؛(12).

نامه اعمال باز مى شود و پيامبران و گواهان آورده مى شوند؛ در اين موقع در باره آنها از روى حق و عدالت بدون اين كه ذره اى اجحاف گردد، داورى مى شود).

مجموع اين آيات مى رساند كه در ميان هر امتى افراد پاك و صالحى هستند كه روز قيامت بر اعمال مجرمان و يا به طور اعم گواهى مى دهند. آنان شهادت را در اين جهان متحمل مى شوند ولى وقت ادا و ابلاغ آن روز رستاخيز است.

اكنون بايد ديد كه شعاع شهادت آنها تا چه اندازه است. ممكن است گفته شود كه آنان به آن چه با يكى از حواس درك كرده اند، گواهى مى دهند؛ مثلاً گواهى مى دهند كه از طرف خدا پيامبران آمدندو مردم را به خداپرستى و... دعوت نمودند(13) و شايد هم بر بسيارى از اعمال محسوس افراد معاصر خود گواهى دهند، در اين صورت با گواهى دادن اين افراد، به ضميمه پرونده ها و گواهى اعضاى خود شخص، رأى دادگاه الهى صادر مى گردد.

ممكن است گفته شود شعاع شهادت آنها مربوط به محسوسات نيست، بلكه آنان بر حقايق وباطن اعمال و صفات نفسانى افراد، از قبيل كفر و ايمان نيز گواهى مى دهند و آنان اين حقايق را با تأييد الهى درك كرده و روز رستاخيز گواهى مى دهند.

ناگفته پيداست كه اين مقام (شهادت بر حقايق اعمال) در خور تمام افراد نيست و مخصوص طبقه ممتاز امت و طبقه متوسط درسعادت است، تا چه رسد طبقه پايين تر كه بهره اى از آن ندارند.(14).

در عظمت مقام آنان كافى است كه خداوند به افرادى كه خدا و پيامبر را اطاعت نموده اند نويد مى دهد آنان با صديقين و شهداء خواهند بود، چنان كه مى فرمايد:.

(وَمَنْ يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولِئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهداءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولِئِكَ رَفِيقاً؛(15).

كسانى كه خدا و رسول او را اطاعت كنند آنان با كسانى خواهند بود كه خدا نعمت خود را در باره آنان ارزانى داشته، از پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان، و چه نيك مصاحبانى هستند).

ممكن است گفته شود كه آيه مورد بحث، همه افرادى را كه به خدا و پيامبران او ايمان آورده اند صديق و گواه مى نامد(16) با اين وصف چطور مى توان گفت كه گروه صديق افراد خاصى هستند كه در پرتو عنايات خدا و سرپرستى وى به اين مقام مى رسند.

ولى در پاسخ اين سؤال مى توان گفت مقام شهادت درجاتى دارد كه همه افراد با ايمان مى توانند به برخى از درجات آن نايل گردند. اما شهادت بر حقايق و باطن اعمال امت ها، به طور مسلم، مخصوص گروه خاصى است كه از عنايات ربانى حظ و بهره بيشترى دارند.

ادوار پنج گانه عمر.

20. (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيا لَعِب وَلَهْو وَزِينَة وَتَفاخُر بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُر فِى الأَمْوالِ وَالأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَفِى الآخِرَةِ عَذَاب شَدِيد وَمَغْفِرَة مِنَ اللّهِ وَرِضْوان وَمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيا اِى مَتاعُ الْغُرُورِ؛.

بدانيد زندگانى دنيا، بازى، سرگرمى، زيور و آرايش،فخر و مباهات به يكديگر فروختن، مسابقه در زياد كردن ثروت و فرزند مى باشد. (زندگى دنيا) مانند بارانى است كه گياهان (انبوهى) از آن مى رويد و باعث شگفتى كشاورزان مى شود، ولى پس از مدتى، خشكيده (پژمرده) و زرد بعد شكسته وريز مى شود (و به اين ترتيب دنياسپرى شده) و در آخرت عذاب سخت و آمرزش و خشنودى خواهد بود (و در هر حال) زندگى دنيا جز مايه فريبندگى چيزى نيست).

21. (سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ ربِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّماءِ وَالأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِيمِ؛.

بشتابيد (و بر يكديگر سبقت بگيريد) به سوى آمرزشى كه از خداست و بهشتى كه وسعت آن مانند وسعت آسمان وزمين است و براى كسانى كه به خدا و پيامبران او ايمان آورده اند، آماده شده است. اين فضل و كرم خداوند است وبه هر كس بخواهد مى دهد. خداوند داراى فضل بزرگ است).اسلام در تحليل و تجزيه دنيا مكتب خاصى دارد كه از بيانات و تمثيل هاى زيادى كه در قرآن و احاديث از طرف خداوند و پيشوايان دين رسيده است، به خوبى به دست مى آيد؛ اسلام نه مانند راهب ها و تاركان دنيا و مرتاض ها، مردم را به ترك دنيا و پناه بردن به كوه و غار و بيغوله دعوت مى نمايد و نه مانند ماده پرستان و دنيا خواهان، اساس زندگى را لذت هاى زودگذر دنيا مى داند.

اسلام اگر با كسانى كه تمام مزاياى انسانى و سجاياى اخلاقى را به دست فراموشى سپرده و محور زندگى را لذت و ماده و اقتصاد مى دانند مخالف است، هم چنين با دسته اى از بدبينان به جهان طبيعت نيز، كه تمايلات فطرى خود را سركوب كرده و جهان را شرّ محض و زيان مطلق مى دانند، مخالف است.

در نخستين آيه اين بحث، قرآن نظر واقع بينانه خود را در باره دنيا با تقسيم زندگانى انسان از نظر حالات و روحيات به ادوار پنج گانه بيان كرده، سپس بيان خود را با تمثيلى كه در سوره زمر(17) و غيره نيز وارد شده، توأم ساخته است.

در اين بيان و تقسيم، كوچك ترين مبالغه و مجازگويى نيست، بلكه سلسله حقايقى است كه متن زندگى انسان را تشكيل مى دهد و با سپرى شدن اين ادوار پنج گانه، طومار زندگى او نيز درهم پيچيده مى شود. اين دوران هاى پنج گانه عبارتند از:.

1. لعب (بازى)؛.

2. لهو (سرگرمى ها)؛.

3. عشق به زيور و آرايش؛.

4. مسابقه در فخر و مباهات؛.

5. مسابقه در زياد كردن ثروت و فرزند.

شما مى توانيد زندگى انسان را از جهات مختلف مورد بررسى قرار دهيد و در آن تقسيماتى به وجود آوريد؛ مثلاً از نظر رشد و نمو و سن و سال، زندگى انسان به ادوار سه گانه (كودكى، جوانى، پيرى) تقسيم مى شود، ولى محور تقسيم در آيه مورد بحث، همان روحيات و حالات و افكار گوناگونى است كه در انسان، در طول عمر به وجود مى آيد و آثار مختلف و نتايج رنگارنگى را به دنبال دارد.

آن چه براى ما قطعى است اين است كه، اين احوال پنج گانه، مجموع دفتر زندگى اوست و اما مدت دوران هريك از اين حالات چند سال است، درست براى ما روشن نيست. گاهى گفته مى شود كه مدت حكومت و شدت هريك از اين احوال هشت سال است و پس از هشت سال به صورت يك غريزه تعديل يافته در روان انسان تا ساليانى باقى مى ماند. بنابراين حالات چهارگانه (لعب و لهو و زينت و تفاخر) بين سال هاى 30 و40 ادامه دارد و مرحله پنجم كه همان مسابقه در زياد كردن ثروت و فرزندان است تا روز مرگ با انسان همراه است.

ممكن است اين حالات نسبت به منطقه ها و محيط ها فرق كند وعوامل ديگرى خارج از خود انسان، در تشديد و ادامه اين حالات مؤثر باشد؛ حتى اين اختلاف براى خود ما مشهود است؛ مثلاً مرحله بازى در كودكان مختلف بوده، عشق به سرگرمى ها (لهو) در ميان جوانان از نظر مدت متفاوت مى باشد. در هر حال آن چه لازم است تشريح اين ادوار پنج گانه است كه اساس زندگى ما را تشكيل مى دهد.(18).

1. دوران لعب و بازى: نخستين مراحل زندگى نوزاد انسانى را، بازى هاى گوناگون كه با اندام و قواى بدنى او متناسب مى باشد، تشكيل مى دهد. او در اين مرحله از زندگى، لذتى بالاتر از لذت بازى نمى داند، اگر از هر چيز سير شود، از بازى سير و خسته نمى شود. ميل به بازى و جست و خيز، در اين مرحله بيشتر جنبه غريزى دارد و ضامن رشد و نمو و تكامل قواى بدنى آنها، همين بازى هاى متنوع است كه در پرتو ميل طبيعى و غريزى كودك انجام مى گيرد. طغيان اين غريزه در دوران كودكى است و هرچه كودك از نظر قواى عقلانى تكامل پيدا كند اين غريزه رو به ضعف گذارده و به صورت غريزه اى كم اثر، در ادوار بعدى محفوظ مى ماند ولذا گاهى در مراحل بعدى،در انسان ميل به بازى احساس مى شود ولى به صورت تعديل يافته و از قدرت و طغيان آن كاسته شده است و هم چنين است ساير حالات وروحيات كه در ذيل به آنها اشاره مى شود.2. دوران لهو و سرگرمى: در اين مرحله در انسان ميل شديد به سرگرمى هاى مختلف پيدا مى شود و در اين هنگام هر فردى در خود علاقه مفرط به شنيدن نغمه هاى گرم و دلنشين، افسانه ها و داستان ها و تماشاى مناظر مشغول كننده، مسافرت هاى دسته جمعى، راه پيمايى و كوهنوردى، شركت درمسابقات عمومى و... احساس مى كند.

اين مرحله از عمر، كه اساس آن را سرگرمى و خوش گذرانى آميخته با كم فكرى تشكيل مى دهد، ديرى نمى پايد كه جاى خود را از نظر قدرت و طغيان، به حالت ديگرى مى دهد و خود به صورت يك حالت كم اثر، در كانون وجود انسان پنهان مى شود.

3. دوران عشق به زيبايى: سومين مرحله زندگى انسان را ميل شديد به مظاهر زيبايى، از قبيل همسر زيبا، لباس زيبا، خانه زيبا و... تشكيل مى دهد و اين علاقه فطرى اساس بقاى زندگى و نسل انسانى است و آيين مقدس اسلام با وضع قوانين خاصى، آن را تعديل كرده و از زيان هاى آن، كه معلول شدت و طغيان اين حالت مى باشد جلوگيرى به عمل آورده است.

4. دوران فخر و مباهات: در اين مرحله از زندگى، حسّ مقام خواهى و منصب طلبى و فخر و مباهات به وسيله پول و ثروت، منصب و مقام، فرزند و اولاد و... زنده مى شود و تا مدتى فكر انسانى را مشغول خود مى سازد، فكر ترقى و تعالى، حس صدارت طلبى و رياست خواهى، روح انحصار و قبضه كردن، از آثار اين مرحله است، كه انسان در زندگى بيش از همه، به چيزهايى علاقه مند مى گردد كه وسيله فخر و مباهات است.

5. دوران مسابقه درزياد كردن ثروت و فرزند: در اين مرحله نهايى، ساير علايق، ضعيف و كم رنگ شده زمام زندگى به دست اين حالت مى افتد و هرچه سن بالا رود اين حالت رو به فزونى مى گذارد، روح ثروت اندوزى و تكثير اولاد و مراقبت اوضاع ديگران، كه مبادا در اين قسمت از او پيش افتند، شغل شاغل و محور زندگى مى گردد.

هر يك از اين علايق پنج گانه به نوبت خود اساس بقاى زندگى است، ولى بايد كوشيد كه همواره به صورت وسيله زندگى مورد استفاده قرار گيرد نه به صورت هدف.

نظر اسلام در باره دنيا.

درباره حقيقت دنيا و پايه ارزش آن، افكار و عقايد مختلفى ابراز شده و مكتب هاى گوناگونى به وجود آمده است. قرآن مجيد در سوره هاى متعددى با بيانات و مثل هاى گوناگون نظر خود را در باره دنيا ابراز نموده است.

از غور و بررسى مجموع آيه ها و روايات اسلامى، به طور روشن اين مطلب به دست مى آيد كه، جهان ماده از نظر اسلام با تمام جلوه ها و مظاهر خود خوب است؛ ولى دلبستگى به آن بسيار بد و مذموم و نكوهيده است. دلبستگى به جهان و مظاهر فريبنده آن، اگر چه تا حدى فطرى است، ولى منظور از بد بودن دلبستگى اين است كه در مواقع تصادم، انسان دنيا را فداى فضايل اخلاقى و اصول انسانى سازد، نه بر عكس و به عبارت ديگر، اسلام دنيا را چنين تجزيه و تحليل مى كند: دنيا وسيله است نه هدف؛ تمام اين علايق پنج گانه عامل و وسيله بقاى حياتند و هرگز هدف از زندگى و حيات انسانى، مثلاً ثروت اندوزى و مسابقه در تكثير اولاد نيست.

و براى رساندن اين مطلب (كه از دنيا بايد به صورت وسيله، بهره بردارى نمود نه هدف) پس از نكوهش زندگى دنيا و تقسيم آن به ادوار پنج گانه، بلافاصله در آيه بعدى (آيه 21) تذكر مى دهد كه انسان مى تواند در پرتو اين وسيله، حيات بهشتى را به دست آورد؛ بهشتى كه گنجايش آن به اندازه گنجايش‏(19) آسمان ها و زمين است و براى كسانى آماده شده كه دنيا را از آن نظر بخواهند كه مى تواند وسيله سعادت در اين جهان وجهان ديگر باشد.

وسعت بهشت.

اطلاعات ما از گنجايش آسمان ها و زمين كه قرآن كريم مى فرمايد وسعت بهشت به اندازه وسعت آنهاست، بسيار ناچيز است، ولى وسعت منظومه شمسى با آن كه نسبت به ساير منظومه ها كوچك و ناچيز است، آن قدر است كه اگر ما بخواهيم با همان وسايلى كه اخيراً يك ايستگاه فرستنده را سالم در ماه فرود آورد (و تقريباً سه شبانه روز در راه بود) به دورترين سياره اين منظومه (سياره پلوتو) سرى بزنيم 250 سال وقت لازم دارد.

تنها در همين كهكشان 150 ميليون ستاره بزرگ تر از خورشيد وجود دارد. و با ملاحظات تحقيقاتى كه دانشمندان در باره وسعت آسمان ها انجام داده اند، عظمت اين جمله: (وَجَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَالأَرْضِ؛ بهشتى كه وسعت آن به اندازه گنجايش آسمان ها و زمين است) به دست مى آيد. .

پى‏نوشتها:‌


1. مريم (19) آيه 41.
2. مريم (19) آيه 56.
3. يوسف (12) آيه 46.
4. الميزان ، ج‏4، ص‏434.
5. نور الثقلين، ج‏1، ص‏426.
6. يوسف(12) آيه 46.
7. يوسف (12) آيه 46.
8. نحل (16) آيه 84.
9. نساء (4) آيه 41.
10. مائده (5) آيه 117.
11. منظور نامه اعمال است.
12. زمر (39) آيه 69.
13. كشاف، ج‏1، ص‏243.
14. الميزان، ج‏1 ص‏1326.
15. نساء (4) آيه 69.
16. چنان كه مى فرمايد: (وَالَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ أُولِئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ...).
17. آيه 21.
18. نكته قابل توجه اين است كه هيچ يك از اين حالات و علايق در انسان پس از طى دوران شدت خود، به كلى از بين نمى رود، بلكه از شدت آن كاسته شده و روبه ضعف مى گرايد؛ مثلاً در مرحله اى كه در انسان روح فخر و مباهات پيدا مى شود، حالات پيش، مانند علاقه به بازى و يا سرگرمى به طور ضعيف و كم رنگ بر روح انسان حكومت مى كند.
19. (عرض) در آيه در هر دو مورد به معناى گنجايش وسعت است نه عرض درمقابل طول، چنان كه برخى تصور كرده اند.