در سرزمين تبوک
(تفسیر سوره توبه)

آيت الله شيخ جعفر سبحاني

- ۴ -


تحريك احساسات دينى

13. «أَلَا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛
چرا با كسانى كه پيمان‏هاى خود را شكستند و در صدد بيرون كردن پيامبر برآمدند و در ابتدا با شما «دشمنى» آغاز كردند جنگ نمى‏كنيد، آيا از آنها بيم داريد، اگر راستى اهل ايمان هستيد خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد».
14. «قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ؛
با آنان نبرد كنيد(تا) خدا، با دست شما آنها را عذاب كند و خوارشان سازد و شما را بر آنها پيروز گرداند و دل‏هاى گروهى را كه مؤمنند، بهبودى بخشد».
15. «وَيُذهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَيَتُوبُ اللَّهُ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛
(تا خدا) خشم دل‏هاى افراد با ايمان را ببرد و از آنها كه مى‏خواهد در گذرد و خدا دانا و حكيم است».
16. «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَلَمّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلا رَسُولِهِ وَلا المُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ؛
مگر فكر مى‏كنيد كه رها مى‏شويد (و مورد امتحان واقع نمى‏گرديد) و خدا كسانى را كه از شما جهاد كرده‏اند و جز خدا و پيامبر و افراد با ايمان همرازى اتخاذ نكرده‏اند، نمى‏داند (و آشكار نمى‏سازد)! خدا از كارهاى شما آگاه است».
اين قسمت، آخرين بخش از آياتى است كه امير مؤمنان به دستور پيامبر آنها را در سرزمين منى بر مشركان قرائت نمود و با تفسير اين بخش، مجموع آياتى كه پيامبر به على تعليم داد، به پايان مى‏رسد و موضوع سخن در آيات بعدى، دگرگون و بخش تازه‏اى گشوده مى‏شود.
در اين بخش از آيات كه هم اكنون به تفسير آن مى‏پردازيم قرآن مجيد با دلايل منطقى، احساسات سربازى يكتاپرستان را برضد بت‏پرستان تحريك مى‏كند و از اين راه، روح شهامت و فداكارى در طريق هدف را در كالبد آن مى‏دمد.
امروزه در مراكز نظامى جهان، كوشش مى‏شود كه تنها از احساسات سربازى افراد برضد دشمن بهره‏بردارى شود؛ احساساتى كه حدّ و مرز نمى‏شناسد و مى‏خواهد هر نوع مانع را ازپيش پاى خود بردارد. به‏طور مسلّم تحريك غرور ملّى و احساسات سربازى اگر به نفع يك طرف تمام گردد، سرانجام به ضرر جامعه انسانى تمام مى‏شود كه حفظ وصيانت آن برعهده اسلام است. پيشواى بزرگ اسلام در حالى كه انديشه توسعه‏طلبى و كشورگشايى برسر ندارد، در اعزام سربازان به ميدان نبرد، در عين استفاده از جنبه‏هاى روانى و احساسى‏آنان، در تحريكشان حزم و احتياط را از دست نمى‏داد و احساسات و شور سربازى افراد را كاملاً كنترل مى‏كرد. پيامبر گرامى هر موقع، گروهى را به جهت جنگ مى‏فرستاد براى تهييج روح سربازان و فداكارى، آنان را به جمله‏هاى زير مورد خطاب قرار مى‏داد ومى‏فرمود:
«هان اى سربازان، شمشير مجاهدان كليد درهاى بهشت است، مركب‏هاى مجاهدان وسيله‏اى براى پيشروى به سوى بهشت مى‏باشد. يكى از درهاى بهشت «باب المجاهدين» است. مجاهدان در حالى كه شمشيرهاى خود را حمايل كرده‏اند از آن در وارد مى‏شوند و فرشتگان، مقدم آنان را گرامى مى‏شمارند».
ولى براى كنترل احساسات آنان جمله‏هاى زير را مى‏آورد:
«به نام خدا جنگ كنيد. هدف شما خدا باشد؛ خدايى كه خون بشر را محترم شمرده است و در غير ضرورت، اجازه ريختن خون را نداده‏است. مبادا بى جهت و يا از روى خشم و غضب خرابى به بار آوريد، درختان را ببريد، اعضاى دشمن را قطعه‏قطعه كنيد، بيماران و پيران و زنان و زمين گيران را متعرّض شويد!».(1)
هرگاه اين بخش از سخنان پيامبر به سخنان پيش وى ضميمه گردد، به احساسات سربازى، رنگ منطقى و سازندگى مى‏دهد و مجاهد، به‏جاى ويرانگرى، به فكر آبادى مى‏افتد.

روش على(ع)

روش امام نيز همان روش مربّى او بود. وقتى به وى خبر دادند كه سفيان بن عوف به فرمان معاويه به يكى از شهرهاى مرزى عراق به‏نام «انبار» يورش برده و فرماندار آن جا را كشته و از گرفتن زروزيور زنان خوددارى نكرده است، فوراً بر فراز منبر قرار گرفت و خطابه‏اى بس مهيّج و آتشين ايرادفرمود:
«إنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أبْوابِ الجَنّةِ، فَتَحَهُ اللّهُ لِخاصّةِ أوْليائه وَ هُوَ لِباسُ التَّقوى‏ وَدِرْعُ اللّهِ الحَصينَةُ و جُنَّتهُ الوثيقة...؛(2)
جهاد درى است از درهاى بهشت كه خداوند آن را به روى دوستان خاص خود گشوده است. نبرد در راه خدا، لباس تقوا و زره محكم و سپر قابل اطمينانى است. گروهى كه جهادرا ترك كنند لباس ذلّت و خوارى بر اندامشان پوشانيده مى‏شود و بلاها آنها رإ؛ه‏هِ فرامى‏گيرد».
در جنگ جمل پرچم را به دست فرزند عزيز خود محمد حنفيه داد و او را با جمله‏هاى زير خطاب نمود:
«تزول الجبال ولاتزل، عضّ على ناجذك، أعر اللّه جمجمتك، تِدْ في الأرض بقدمك، إرم ببصرك أقصى القوم، و غضّ بصرك واعلم أنّ النّصر من عنداللّه سبحانه؛(3)
در جبهه جنگ از كوه پا برجاتر باش. دندان روى دندان بگذار و فشار ده. كاسه سرت را در راه خدا عاريت ده. پاى خود را مانند ميخ در زمين بكوب. ديده‏ات را به آخر لشكر بدوز. از نگاه به دشمن و خيره شدن در او بكاه. بدان، كمك از جانب خداست».
ولى در صفحات تاريخ از همين رادمرد بزرگ، مطالب عجيبى درباره ارفاق به دشمن نقل شده است. روح بزرگ على(ع) و عواطف انسانى او را لابه‏لاى دستورهايى كه در مواقع جنگ به سربازان خود مى‏داد نمايان مى‏شود و مجموع سخنانش مى‏رساند كه پيوسته مى‏خواست پيروان خود را دلير و فداكار تربيت كند و در عين حال از تمايلات افراطى و احساسات غير منطقى باز دارد.

بيان نكات آيات

آيه‏هاى چهاردهم و پانزدهم، از راه‏هاى گوناگون احساسات سربازى مجاهدان اسلام را به سوى هدف تحريك مى‏كند و آنان را براى هرنوع فداكارى آماده مى‏سازد و شايد در تمام آيات قرآن، مانند اين آيات، به جهاد و مبارزه تحريك و تشويق نشده است، در حالى كه در آيه سيزدهم، با يك رشته دلايل عقلى به تحريك روحيه آنان مى‏پردازد و در حقيقت در اين آيات، احساسات جنگى را با عواطف انسانى و انديشه‏هاى عقلى به‏هم آميخته است. اكنون بيان عوامل عقلى جهاد:

1. پيمان شكنى كرده‏اند

در آيه سيزدهم به اين نكته چنين اشاره مى‏كند:
«أَلَا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ؛
چرا با گروهى كه پيمان‏هاى خود را شكسته‏اند نبرد نمى‏كنيد؟».
قرارداد صلح حديبيه كه با شرايط سنگينى به نفع مشركان بسته شد از طرف قريش زير پا نهاده شد؛ زيرا چيزى نگذشت كه قبيله خزاعه هم پيمان مسلمانان از جانب بنى‏بكر هم پيمان قريش با پشتيبانى قريش مورد حمله قرار گرفتند. گروهى را كشتند و عده‏اى را فرارى دادند رئيس قبيله خزاعه راه مدينه را پيش گرفت و مظلوميت قوم خود را به گوش پيامبر رسانيد. پيامبر از فرط تأثّر فرمود:
«لانُصِرْتُ إنْ لَمْ أَنْصُر؛
خدا مرا يارى نكند، اگر شماها را كمك نكنم».
آيا چنين گروهى كه ناجوانمردانه پيمان خود را مى‏شكستند، شايسته ادب و تنبيه نيستند؟

2. پيامبر را از سرزمين خود بيرون كردند

باز در همان آيه به اين نكته عقلى اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد: «وَهَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ». و در تفسير آيه چهلم از همين سوره، توطئه آنان را مشروحاً بيان مى‏كند و بيرون كردن پيامبر از زادگاه خود، تصميم ابتدايى آنان بود و گرنه تصميم‏نهايى آنان كشتن بود.
ممكن است گفته شود قريش كه پيامبر را از زادگاه خود بيرون كرد در روز نزول اين آيات، اسلام آورده بودند، در اين صورت چگونه قرآن مسلمانان را به جهاد با آنان دعوت مى‏كند؟
ولى پاسخ آن با توجه به تاريخ روشن است؛ زيرا اين تنها قريش نبود كه در «دار النّدوه» گرد آمده بودند، بلكه سران قبايل ديگرى در اين تصميم شركت داشتند و هنوز برخى از اين قبايل پس از فتح مكه بر شرك خود باقى بودند، حتّى برخى از قريش نيز، پس از فتح مكّه، شرك و بت‏پرستى خود را ترك نگفته بودند.

3. آغاز جنگ از آنان بود

جرم سوم آنان اين بود كه آنان نبرد را آغاز كردند. آنان بودند كه جنگ‏هاى بدر، احد و احزاب را بر پيامبر تحميل كردند، چنان‏كه مى‏فرمايد: «وَهُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ».
از آن‏جا كه در ميان ياران پيامبر، افراد زبون و ترسو وجود داشت، براى تحريك اين گروه مى‏فرمايد:
«أَتَخْشَوْنَهُمْ وَاللَّه أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ؛
آيا از مشركان مى‏ترسيد؟ خدا شايسته است كه از مخالفت با او بترسيد».
تا اين‏جا نكات عقلى كه مايه تحريك و تهييج سربازان اسلام بود، به پايان رسيد، اكنون نوبت آن رسيده است كه به جهاد احساساتى كه در آيه‏هاى چهاردهم و پانزدهم وارد شده است گوش فرا دهيم. اينك بيان نكات مختلف آن:

1. شما مظهر اراده الهى هستيد

قرآن در بخش زير، سربازان‏اسلام را آن چنان به خدا نزديك مى‏داند كه، آنان را مظهر اراده خدا و مجريان مشيّت الهى معرفى مى‏كند و مى‏گويد:
«يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأيَديكُمْ؛
خدا مى‏خواهد مشركان را به‏دست شما كيفر دهد. (يعنى شما آن چنان به خدا نزديك هستيد كه، خدا مى‏خواهد كار خود را از طريق شما انجام دهد)».
افرادى كه ذوق و فهم قرآنى ندارند، شايد اين آيه را گواه بر مذهب جبر بگيرند و بگويند: بشر آلت بى‏اراده خداست و انسان مانند ارّه و رنده نجّار است و برطبق مشيّت الهى كار مى‏كند. ولى آنان در اين انديشه سخت در اشتباهند، زيرا اصولاً آيه ناظر به اين مسأله بغرنج فلسفى نيست. هدف آيه، تهييج احساسات سربازان اسلام به سوى جهاد است و آنان را آن‏چنان به خدا نزديك معرفى مى‏كند كه، تو گويى مظهر مشيّت الهى هستند و علّت اين مظهريّت اين است كه حركات و سكنات مجاهدان، به فرمان خدا و به راهنمايى اوست از اين جهت مى‏توان كار آنان را كار خدا دانست.

2. خدا آنان را خوار و شما را يارى مى‏كند

قرآن در بخش زير از تعلق اراده قطعى خدا، بر خوار ساختن مشركان و سرفرازى مؤمنان نويد مى‏دهد و مى‏فرمايد: «وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ؛ مشركان را خوار و مؤمنان را يارى نمايد». و اين عبارت از خبرهاى غيبى قرآن است كه پس از چهار ماه به روشنى تحقق پذيرفت.

3. شفاى قلوب مؤمنان

آن چه بيش از همه مجاهدان اسلام را به سوى جهاد تحريك مى‏كند دو جمله زير است:
الف) «وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ؛
نبرد كنيد تا خدا به‏وسيله شما سينه مجروح گروهى از افراد با ايمان را شفابخشد».
ب) «وَيُذهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ؛
جهاد نماييد تا خدا بدين وسيله، آتش خشم آنان را فرو نشاند».
يعنى هنوز قلوب گروهى از افراد با ايمان جريحه‏دار است و سينه آنان از خشم و غضب مالامال است. جهاد شما در راه خدا، مرهم سينه مجروح و مايه فرو نشستن خشم آنها خواهد بود. و در پايان آيه پانزدهم، يكى از اصول و معارف اسلامى را يادآور مى‏گردد كه هنوز درهاى توبه به روى مشركان باز است، چنان‏كه مى‏فرمايد: «وَيَتُوبُ اللَّهُ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ».
ميان جامعه اسلامى و افراد مشرك قرابت و همبستگى‏هايى وجود داشت. چه بسا اين همبستگى، گروهى از افراد با ايمان را، كه هنوز پيوند خويشاوندى در نظر آنان محترم‏تر از وظيفه الهى و مذهبى بود، بر آن مى‏داشت كه، در راه جهاد با آنان سستى ورزند و به‏جاى اين كه با مسلمانان همراز گردند، مشركان را همراز خود برگزينند. از اين جهت قرآن به اين گروه هشدار مى‏دهد و مى‏فرمايد:
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكوُا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ...؛
آيا شما تصور مى‏كنيد كه خداوند شماها را به حال خود واگذار خواهد نمود و مجاهد را از غير مجاهد باز نخواهد شناخت و گروهى را كه جز خدا و پيامبر و مؤمنان، رازدارى ديگر اتّخاذ نكرده‏اند، از گروهى كه نقطه مقابل آنان هستند، جدا نخواهد نمود».
شكى نيست كه خداوند از ازل از رفتار انسان آگاه است و براى علم و آگاهى او زمان مشخصى وجود ندارد و اين كه در اين آيه مى‏فرمايد: «وَلَمّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا» مقصود دانستن نيست، بلكه آشكار كردن ضماير و انديشه‏هاى مجاهدان و غير مجاهدان است، چنان‏كه قرآن در آيه ديگر همين مطلب را بيان مى‏كند، آن‏جا كه مى‏فرمايد:
«ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ المُؤْمِنِينَ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى‏ يَمِيزَ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ؛(4)
خداوند جامعه با ايمان را به نحوى كه هستند ترك نخواهد نمود تا اين كه ناپاك را از پاك جدا سازد و معرفى نمايد».

عمل پاك از نيّت پاك سرچشمه مى‏گيرد

17. «ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ بِالكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَفِى النّارِ هُمْ خالِدُونَ؛
مشركان حق ندارند مسجدهاى خدا را تعمير و آباد كنند در حالى كه بر كفر خويش گواهى مى‏دهند (و بربت‏پرستى تظاهر مى‏نمايند) زيرا اعمال آنان تباه و هميشه در آتشند».
18. «إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَأَقامَ الصَّلوةَ وَآتى الزَّكوةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلّا اللَّهَ فَعَسى‏ أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ المُهْتَدِينَ؛
اين است و جز اين نيست، كسى مى‏تواند مساجد خدا را آباد كند كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته‏باشد و نماز بگزارد و جز خدا از كسى نترسد در اين صورت شايد از هدايت شدگان باشند».
19. «أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الحاجِّ وَعِمارَةَ المَسْجِدِ الحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَجاهَدَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِى‏القَوْمَ الظّالِمِينَ؛
آيا آب دادن به زايران خانه خدا و تعمير مسجدالحرام را مانند كسى كه ايمان به خدا و روز جزا آورده، قرار مى‏دهيد، هرگز يك‏سان نيستند و خداوند ظالمان را هدايت نمى‏كند».
20. «الَّذِينَ آمَنُوا وَهاجَرُوا وَجاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الفائِزُونَ؛
كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد كردند، مقامشان نزد خداوند بزرگ‏تر است و آنان رستگارانند».
21. «يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوانٍ وَجَنّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ؛
پروردگار، آنها را به رحمت و خشنودى خود و بهشت‏هايى كه نعمت‏هاى جاويدان دارد، بشارت مى‏دهد».
22. «خالِدِينَ فِيها أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ؛
جاودان در آن‏جا خواهند بود، در نزد خداوند اجر و مزد بزرگ وجود دارد».
كردار و رفتار هر فردى واكنش ملكات و روحيات خوب و بد اوست، اگر طرز رفتار يك فرد الهى با يك فرد مادى، كاملاً فرق دارد، بدان جهت است كه روحيات و انديشه‏هاى اين دو نفر كاملاً با هم تفاوت دارد و رفتار و كردار افراد، متجلّى كننده اختلاف عقايد و معتقدات آنان است. فردى بى‏دريغ خون انسان‏ها را مى‏ريزد، در حالى كه ديگرى از كشتن مورى عاجز و ناتوان است و اين اختلاف نمودار دوگانگى روحيه‏هاى آنان است.
از اين بيان روشن مى‏گردد كه، سرچشمه اصلاحات و ريشه تمام دگرگونى‏ها، اصلاح باطن و درون است. تا دگرگونى عميقى در بينش درونى فرد پديد نيايد و عقايد و معتقدات او تغيير نكند، هر نوع انديشه اصلاحى نقش برآب خواهد بود و جز يك دگرگونى سطحى چيزى ديگر نمى‏تواند باشد. از اين جهت در احاديث اسلامى چنين مى‏خوانيم: «من أَصلح سريرته، أَصلح اللَّه علانيته؛ هر كس درون خود را اصلاح كند، خداوند ظاهر و برون او را اصلاح مى‏فرمايد». يعنى نتيجه قطعى اصلاح‏درون، خوبى و پاكى برون است.
مكتب اصلاحى و تربيتى پيامبران براساس ايجاد دگرگونى در درون افراد و معتقد ساختن آنان به لزوم اعمال و وظايفى است كه بايد انجام دهند؛ به‏طورى كه اگر تخلّف كنند در سراى ديگر با واكنش شديدى (كيفر) و يا محروميّت از پاداش روبه‏رو مى‏گردند. ناگفته پيداست پس از يك چنين دگرگونى، افراد به‏طور خود كار وظايف خود را انجام مى‏دهند، در حالى كه ديگر مكتب‏هاى تربيتى جهان، از چنين امتيازى برخوردار نيستند.
اسلام، ارزش اصلاح درون را به مقامى رسانيده است كه نيت پاك راجاى‏گزين عمل ساخته و به نيت تنها، همان پاداش را مى‏دهد كه بر عمل‏مى‏دهد.
مردى در جنگ جمل، پس از فتح و پيروزى حضور على آمد و گفت: من در ركاب شما جنگ كردم، ولى با خود مى‏گويم: اى كاش برادرم كه در كوفه زندگى مى‏كند، در اين جنگ شركت مى‏نمود و او نيز از فيض الهى سهمى مى‏برد.
اما در پاسخ او فرمود: «آيا نيّت درونى برادر تو با ماست» (يعنى اگر مى‏شنيد كه امروز گروه‏هاى حق و باطل در سرزمين بصره در برابر يكديگر صف آرايى كرده‏اند، طرفدار جناح ما مى‏شد؟). وى در پاسخ امام گفت: بله. امام به او فرمود: نه تنها برادر تو از فيض جهاد بهره برد، بلكه گروهى از مردان كه در صلب‏هاى پدران و رحم‏هاى مادران هستند، از اين فيض بى‏بهره نمانده‏اند؛ يعنى هرگاه آنان پس از تولد، به‏سان برادر تو داراى انديشه و نيّت پاك باشند قطعاً سهمى خواهند داشت.(5)

در خوبى فرد، خوبى عمل به تنهايى كافى نيست

اسلام در داورى خود درباره افراد تنها به عمل نمى‏نگرد، بلكه علاوه بر عمل، نيّت و انگيزه كار را نيز در نظر مى‏گيرد.هرگاه فردى درمانگاهى بسازد، تنها حسن و زيبايى عمل او در پذيرفتن عمل و دادن پاداش كافى نيست، بلكه در صورتى مقبول است كه محرّك اين فرد، براى چنين كار، انگيزه پاك و پيراسته از منافع پيدا و نا پيداى دنيوى باشد؛ هرگاه وى درمانگاه را براى خداوند و يا به انگيزه كمك به انسان‏ها بسازد، عمل وى پذيرفته مى‏شود؛ ولى هرگاه اين واحد درمانى را براى ريا و شهرت و انگيزه آوردن رأى بيشتر در انتخابات بنا كند، نه تنها پاداشى ندارد، بلكه شخص او نيز شايسته تحسين نيست.
روشن‏تر بگويم در جهان امروز براى ستودن يك فرد، بررسى يك پرونده، كافى است و آن پرونده عمل است؛ هرگاه عمل يك فرد نيك و مفيد بود، كافى است كه بگوييم وى فرد نيكوكار و خدمتگذارى است، در حالى كه در مكتب تربيتى اسلام، بررسى يك پرونده، يعنى پرونده عمل براى اين داورى كافى نيست، بلكه بايد علاوه بر پرونده عمل، پرونده «نيّت» نيز مورد بررسى قرار گيرد و درباره انگيزه‏هاى اين فرد دقّت شود. اگر پرونده نيّت با پرونده عمل تطبيق كرد؛ يعنى در كارهاى خود ريا كار و منافق نبود اسلام به چنين فردى امتياز مى‏دهد و او را جزو نيكوكاران مى‏شمارد و در غير اين صورت، او را ريا كار و منافق مى‏داند. در احاديث اسلامى مى‏خوانيم «النّيّة أساس العمل؛ نيّت، اساس و پايه كار است».
درست است كه در روز افتتاح يك واحد درمانى، نمايندگان راديو و تلويزيون و مطبوعات در آن‏جا حاضر مى‏شوند و از قسمت‏هاى مهم آن عكس‏بردارى مى‏كنند و در گزارش خود از بنيانگذار آن تقدير مى‏نمايند. در حالى كه اسلام با چنين سطحى‏نگرى كاملاً مخالف است و مى‏گويد بايد درباره انگيزه‏هاى اين مرد دقّت بيشترى شود.
قرآن عمل رياكاران را به‏سان عمل كشاورزى مى‏داند كه بر روى تخته سنگ‏هاى صاف مقدارى خاك بريزد و روى آن دانه‏اى بپاشد، سپس باران درشت بر آن ببارد و خاك‏ها و دانه‏ها را بشويد و جز سنگ صاف و خارا چيزى باقى نماند و در نتيجه كشاورز از كار خود نتيجه‏اى نبرد:
«يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذى‏ كَالَّذِى يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَلا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى‏ شَى‏ءٍ مِمّا كَسَبُوا وَاللَّهُ لا يَهْدِى القَوْمَ الكافِرِينَ؛(6)
اى افراد با ايمان، كارهاى نيك خود را با منّت‏گذارى تباه نسازيد، حال كسى كه از روى ريا انفاق مى‏كند در حالى كه به خدا و روز باز پسين ايمان ندارد به‏سان سنگ صافى است كه روى آن خاكى باشد و باران درشتى بر روى آن ببارد، خاك را شسته و سنگ را باقى بگذارد، در حالى كه از كار و كوشش خود بهره‏اى نمى‏برند و خداوند كافران را هدايت نمى‏كند».

بيان نكات آيات

1. مشركان حق تعمير مسجدالحرام را ندارند

مشركان كه از پرستش خدا سرباز زده و بت‏ها را مى‏پرستند و به روز بازپسين، كه روز كيفر و پاداش است، عقيده ندارند، حق ندارند خرابى‏هاى مسجدالحرام را تعمير كنند. چنين عملى براى گروهى كه پيوند خود را با خدا قطع كرده بودند و به روز باز پسين ايمان نداشته چه سودى مى‏توان داشته باشد! در حالى كه هدف از معبدسازى پرستش خداست. از اين جهت قرآن حقّ تعمير مسجد را از مشركان سلب مى‏كند و مى‏فرمايد:
«ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ بِالكُفْرِ؛
مشركان حق آباد كردن مساجد را، در حالى كه بر كفر خود باقى هستند، ندارند».

2. مقصود از تعمير چيست؟

مؤلف المنار مى‏گويد: مقصود از «تعمير» در آيه، آبادى معنوى مسجد با عبادت و طواف است و در لغت عرب، فعل «عمر» به معناى عبادت كردن نيز به‏كار رفته است و چون هدف از سوره برائت، بازداشتن مشركان از ورود به مسجدالحرام است تا آن‏جا كه مشركان پس از نزول اين آيات، از طواف كعبه منع شدند، از اين لحاظ بسيار مناسب است كه بگوييم منظور آبادى ظاهرى نيست، بلكه مقصود همان عبادت و طواف است كه در حقيقت تعمير واقعى مسجد مى‏باشد. ولى به نظرما منظور همان تعمير ظاهرى است و اسلام خواسته دست آنان را از اين عمل پرافتخار كوتاه سازد و گواه ما آيه نوزدهم است كه مى‏فرمايد: «أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الحاجِّ وَعِمارَةَ المَسْجِدِ الحَرامِ...» زيرا مقصود از «عماره» در اين آيه همان آباد كردن در و ديوار «مسجدالحرام» است و حفظ ارتباط و تناسب آيات، مى‏طلبد كه مقصود از تعمير در دو آيه مورد بحث، همان مرمت كردن مساجد باشد. اين‏كه مى‏گويد: آبادى واقعى مساجد، با عبادتى است كه در آن انجام مى‏گيرد، سخنى است بسيار صحيح، ولى مدعا را ثابت نمى‏كند. به علاوه خود قرآن مشركان را از عبادت در مساجد در آيه ديگر از همين سوره نهى كرده است آن‏جا كه مى‏فرمايد:
«إِنَّما المُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا المَسْجِدَ الحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا؛(7)
مشركان آلوده‏اند پس از پايان امسال به مسجدالحرام نزديك نشوند».

3. شرايط تعمير كنندگان در آيه 18

قرآن حق تعمير را از مشركان سلب مى‏كند و آن را از حق گروهى مى‏داند كه داراى شرايط زير هستند:
الف، ب) ايمان به خدا و به روز قيامت. اين دو اساس مشترك تمام آيين‏هاى آسمانى است و همه مربيان الهى براى تحكيم اين دو موضوع مبعوث گرديده‏اند. چنان‏كه مى‏فرمايد: «مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ». و مشركان اگر چه اجمالاً به خدا معتقد بودند ولى، از پرستش او سرباز مى‏زدند و از طرف ديگر حيات اخروى را كاملاً انكار مى‏كردند. روى اين بيان فقط پيروان اديان آسمانى حق دارند مساجد را آباد كنند و مشروح اين قسمت را در گذشته خوانديم.
ج، د) به‏پاداشتن دو ركن عملى اسلام، يعنى گزاردن نماز، اين مظهر كامل خضوع در پيشگاه خدا و دادن زكات، ركن بزرگ مالى و اقتصادى اسلام. چنان‏كه فرمود: «وَأَقامَ الصَّلوةَ وَآتَى الزَّكوةَ». و حقيقت ايمان اگر چه همان دو شرط اولى است، ولى ايمان نافع و سودمند در پرتو عمل به احكام اسلامى است، از اين نظر، دو ركن مهم را تذكر داده‏است.
ه) تنها از خدا بترسد. چنان‏كه قرآن مى‏فرمايد: «وَلَمْ يَخْشَ إِلّا اللَّهَ». البته مقصود خوف طبيعى و غريزى نيست؛ زيرا دايره ترس غريزى وسيع‏تر است و ترس از حوادث مهيب و حيوانات درنده با منحصر ساختن خوف به خدا منافات ندارد، بلكه مقصود خوف دينى و اعتقادى است و فقط دايره آن به خدا منحصر است، از آن‏جا كه او سر سلسله همه موجودات است و تمام ممكنات در قبضه قدرت و تحت اراده اوست، از اين رو بايد فقط از مؤثّر واقعى ترسيد. خداوند در قرآن مجيد پيامبران را اين چنين توصيف مى‏كند:
«الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلّا اللَّهَ؛(8)
كسانى كه (انبيا) پيام‏هاى خدا را مى‏رسانند و به‏جز او از كسى نمى‏ترسند».
برخى گفته‏اند كه منظور از «خشية» در آيه همان عبادت است؛ زيرا انگيزه انسان براى عبادت و پرستش خدا همان ترس از عذاب اوست و اين‏كه مى‏گويد: «از غير خدا نترسد»، مفاد آن اين است كه غير خدا را نپرستد و به عبارت ديگر، عبادت و خضوع در برابر يك فرد، مظهر اعلاى ترس است، از اين نظر مى‏توان گفت: مقصود از نترسيدن از غير خدا، پرستش نكردن اوست و در حقيقت از خوف و ترس، يعنى سبب عبادت، مسبّب آن (پرستش) اراده شده‏است.
جاى دقت است كه در آخرين جمله آيه هجدهم، كه درباره همين افراد كه تمام مراحل ايمان را طى كرده‏اند، «شايد» مى‏گويد: «فَعَسى‏ أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ المُهْتَدِينَ؛ شايد آنان از هدايت يافتگان باشند» و علت اين‏كه قاطعانه در حق آنان قضاوت نمى‏كند اين است كه امكان‏دارد همين گروه در آينده براثر ارتكاب اعمال زشت كارهاى گذشته خود را عقيم و بى‏اثر سازند، از اين جهت حزم و احتياط را از دست نمى‏دهد و از داورى قطعى خوددارى مى‏نمايد.

آيا اهل كتاب حقّ آباد كردن مساجد را دارند يا نه؟

در آيه مورد بحث، حقّ آباد كردن مسجد از مشركان سلب شده، ولى سخنى از اهل كتاب به ميان نيامده است. اكنون اين پرستش پيش مى‏آيد كه آيا اهل كتاب چنين حقّى را دارند يا نه؟ در پاسخ مى‏توان گفت: براى آنان نيز چنين حقى ثابت نيست؛ زيرا بر فرض اين‏كه آنان به‏خدا و روز بازپسين ايمان داشته‏باشند ولى به يقين دو ركن عظيم اسلامى را، كه در آيه وارد شده است، به پا نمى‏دارند؛ يعنى نماز نمى‏خوانند و زكات نمى‏پردازند. گذشته بر اين، قرآن براى ايمان آنان ارزشى قائل نشده‏است آن‏جا كه مى‏فرمايد:
«قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِاليَوْمِ الآخِرِ وَلا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا يَدِينُونَ دِينَ الحَقِّ مِن الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ؛(9)
با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و روز ديگر ايمان ندارند و آن‏چه را خدا و پيامبر او تحريم كرده است حرام نمى‏شمارند و از دين حق پيروى نمى‏كنند، نبرد كنيد».

ارزيابى كارها

آيا ارزش هر كارى در گرو مقدار وقتى است كه در انجام آن صرف مى‏شود، يا اين كه ارزش هر كارى در گرو نتيجه‏اى است كه از آن كار به دست مى‏آيد. از اين دو نظر، كدام‏يك صحيح‏تر است؟
به‏طور مسلّم نظر دوم. زيرا چه بسا نتيجه كارى كه در وقت كوتاه‏ترى انجام مى‏گيرد قابل مقايسه با كارى كه در وقت بيشترى انجام مى‏گيرد، نباشد؛ مثلاً جرّاحى در نيم ساعت، بيمار مشرف به مرگ را نجات مى‏دهد و سبب مى‏شود وى حيات خود را مجدداً باز يابد و ارزش اين عمل، به جهت عظمت نتيجه، بالاتر از كار بنايى است كه در ظرف هشت ساعت چند متر ديوار را بالا مى‏برد و يا استاد كارى است كه در مدت بيشترى چكش و يا گاو آهن را مى‏سازد. در صورتى كه دومى رنج بيشتر و زحمت فراوان كشيده‏است و در برابر كوره آتشين و يا زير آفتاب، ساعاتى عرق ريخته و كار كرده است، ولى جراح ياد شده در هواى مطبوع در محيط بس آرام كار خود را انجام داده است. منتها تفاوت در اين است كه جراح، با صرف وقت كم، انسانى را از مرگ نجات داده، ولى دومى، قطعه آهنى را به صورت چكش يا گاو آهن در آورده است.
از اين بيان روشن مى‏گردد كه اختلاف طبقاتى يك ضرورت اجتناب‏ناپذير اجتماعى است؛ زيرا فرض اين است كه اين دو كار از نظر ارزش، اختلاف دارند و بهاى اجتماعى يكى بيش از ديگرى است. هرگاه به اين دو نفر يك نوع مزد بپردازند از عدالت به دور است و اگر دو نوع مزد بپردازند اختلاف طبقاتى پيش مى‏آيد.
گذشته از اين، هرگاه به هر دو نفر يك مزد بپردازند و به اصطلاح كمونيست‏ها از هر فردى به اندازه توانايى كار بكشند و به اندازه نياز مزد بدهند، دراين صورت ضربت بزرگى بر ابتكارهاى علمى وارد مى‏آيد و كاروان علم و صنعت از تكامل باز مى‏ايستد؛ زيرا در اين موقع دليلى ندارد كه فردى رنج تحصيل را بر خود هموار كند و در مراكز علمى شب و روز خود را يكى نمايد تا از اسرار طبيعت آگاه گردد و قله‏هاى علم را فتح نمايد.

نظر اسلام دراين موضوع

اسلام نظر پيش را تخطئه نمى‏كند، ولى نظر پيش را با افزودن يك شرط، تكميل مى‏نمايد و آن شرط، ايمان است.(10) اسلام معتقد است كارهاى نيك، خدمات اجتماعى، قدم‏هاى مؤثر در طريق بهبود وضع مردم، در صورتى ارزش الهى دارد كه از روى ايمان به خدا انجام بگيرد نه هوا و هوس و نه ريا و شهرت و نه كسب مقام و اندوختن ثروت و.... اسلام مى‏گويد كارهاى نيك و كردارهاى ستوده بدون انگيزه‏هاى پاك، قالب‏هاى بى روحند و تا روح ايمان در آن‏ها دميده نشود و از يك رشته انگيزه‏هاى پاك سرچشمه نگيرد ارزشى نخواهند داشت.
هرگاه دادرسان، به‏منظور دريافت حقوق داورى كنند، طبيبان و جراحان براى اندوختن ثروت دست‏به‏كار شوند، مخترعان و مكتشفان به قصد هوا و هوس و شهرت و ريا به كاوش‏هاى علمى خود ادامه دهند، اگر چه كارشان پسنديده و زيباست، ولى ارزش و شخصيت الهى در پيشگاه خدا ندارند؛ مثلاً پيش از اسلام، سيراب كردن حاجيان و تعمير مسجدالحرام، از مناصب مهم عرب به‏شمار مى‏رفت و از زمان قصى (پنجمين جد رسول(ص)) اين مناصب در قبيله قريش دست به‏دست مى‏گشت و در زمان پيامبر گرامى، منصب «سقايت» به‏دست عباس عموى پيامبر و مقام تعمير مسجد در دست شيبه بود.
آيه نوزدهم، اين دو عمل را كه در ظاهر ستوده است در يك طرف، و جهاد در راه خدا را، كه از روى ايمان به خدا و روز رستاخيز انجام مى‏گيرد، در طرف ديگر گذارده و هرگز اين دو عمل را قابل مقايسه نمى‏داند و مى‏فرمايد:
«أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الحاجِّ وَعِمارَةَ المَسْجِدِ الحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَاليَوْمَ الآخِرِ وَجاهَدَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ؛
آيا تصور مى‏نمايند كسى كه در حالت كفر و شرك بدون داشتن ايمان به خدا، حاجيان را سيراب مى‏كند و مسجدالحرام را تعمير مى‏كند و هيچ‏گونه هدف الهى و انگيزه معنوى ندارد، با مردى كه به خدا و روز واپسين ايمان دارد و براثرهمين ايمان با جان ومال خوددرراه خدا، جهاد مى‏كند يك‏سان است؟».
نه، البته نه، و به تعبير قرآن:
«لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ؛
در پيشگاه خدا يك‏سان نيستند».
گروه نخست براثر همين اعمال بى روح، به جهت عدم ايمان به‏خدا، ستمگرانند چنان‏چه خداوند مى‏فرمايد:
«وَاللَّهُ لايَهْدِى القَوْمَ الظّالِمِينَ؛
خداوند ستمگران را هدايت نمى‏كند».
و ظلم در اين مورد همان شرك است كه در سوره لقمان فرمود:
«إِنَّ الشِرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ؛
بى‏ايمانى، ستم بزرگى است».

با شأن نزول آيه آشنا شويم

آيه مورد بحث در حقّ حضرت على(ع) و عبّاس و شيبه نازل گرديده. عبّاس و شيبه بر يكديگر افتخار مى‏كردند: عبّاس مى‏گفت: من پاسى از عمر خود را در سقايت حجاج صرف كرده‏ام و شيبه مى‏گفت: آباد كردن مسجد بر عهده من بوده. على(ع) در آن ميان فرمود: افتخار من اين است كه پيش از شما به‏خدا ايمان آورده‏ام و در راه خدا جهاد كرده‏ام و وسيله ايمان شما را فراهم نموده‏ام. آنان براى داورى حضور پيامبر آمدند كه اين آيات براى بيان نظر كلى اسلام در تمام كارها نازل گرديد.
از اين كه در آيه در يك طرف، فقط سقايت و عمارت آمده و نامى از ايمان نبرده است و در طرف ديگر ايمان و جهاد با هم وارد شده‏است، معلوم مى‏شود كه سقايت و عمارت آنان در حال كفر بوده‏است و در حقيقت، آيه بيانگر ارزش كارهاى گروه با ايمان و كفر است، نه اين كه هر دو طرف مؤمن مى‏باشد، ولى يكى متصدى سقايت و يا عمارت و طرف ديگر مشغول جهاد است. گواه اين گفتار علاوه بر آن‏چه گفته شد، اين است كه در آخر آيه، اين گروه را «ظالم» خوانده است. قرآن هيچ گاه مرد مؤمن را «ظالم» نمى‏خواند و هرگاه تصور شود كه مراد از «ظالم» كسانى هستند كه آن دو عمل را بر جهاد ترجيح داده‏اند، نيز صحيح نيست؛ زيرا چنين كسانى در نظر اسلام خطا كارند نه اين‏كه ظالم باشند و غالباً اين عنوان درباره كافران و مشركان به‏كار مى‏رود.

سخنى با مؤلف المنار

مفسّر معروف مصرى مؤلّف المنار روى جهاتى از اين شأن نزول سر بر تافته و معتقد است مناسب با ظاهر آيه همان روايت نعمان‏بن بشير است كه مى‏گويد: روز جمعه در مسجد مدينه بودم كه در ميان اصحاب رسول گفتگو در گرفت. يكى مى‏گفت: بهترين كار در پيش من پس از ايمان به خدا، همان سقايت حاجيان است. دومى مى‏گفت: بهترين كار پس از ايمان به خدا، آباد كردن مسجدالحرام است. ديگرى مى‏گفت: جهاد بر تمام اعمال مقدم است. عمر در ميان آنها مى‏گفت: بايد موضوع را از پيامبر سؤال كنيم. لذا اين آيه براى رفع نزاع آنان نازل گرديد.
سپس صاحب المنار مى‏گويد: اين روايت بر شأن نزول پيشين كه دارندگان عمارت و سقايت را كافر، و مجاهد را با ايمان معرفى مى‏كند، مقدم است؛ زيرا علاوه بر اين كه سند آن صحيح است، مضمون آن نيز با قرآن توافق دارد.
ما تصور مى‏كنيم اين نويسنده دانشمند در اين جا داورى صحيحى نكرده است؛ زيرا روايت اول از نظر سند بسيار محكم و جمعى از محدّثان، مانند حاكم محدّث معروف سنّى و ديگران آن را صحيح دانسته‏اند؛ علاوه بر آن كه دانشمندان شيعه همگى آن را صحيح شمرده‏اند: اما از نظر مضمون به‏طور قطع مضمون و مفاد روايت نعمان با ظاهر آيه سازگار نيست؛ زيرا ظاهر آيه درباره دو گروه است: گروهى كه كافرند، ولى عهده‏دار سقايت و عمارت بوده‏اند و گروه دوم، مؤمن و مجاهدند، به گواه اين كه لفظ «آمن» را فقط درباره گروه دوم به كار برده است و بنابر روايت نعمان، متصديان اين كارها همگى مسلمانند و گفتگوى آنان در كارهايى است كه پس از اسلام واقع شد.
در برخى از آيات قرآن، عمل انسان به شخصى كه صاحب عمل است تشبيه مى‏شود؛ مثلاً در اين آيه، سقايت و عمارت، كه به معناى آب دادن و تعمير كردن است، به شخص تشبيه شده‏است كه ايمان دارد و جهاد مى‏كند آن‏جا كه فرموده: «كمن آمن»، در صورتى كه مناسب اين بود كه دو عمل پيش، به خود عمل ايمان و جهاد تشبيه شوند، نه به فرد مؤمن. به عبارت روشن‏تر، يا بايد شخص را به شخص و يا صفت را به صفت تشبيه و مقايسه نمود؛ مثلاً يا بايد گفت: اين سياه مانند اين سياه است و يا اين كه بگوييم: اين سياهى مانند آن سياهى است. ولى هرگز صحيح نيست بگوييم: اين سياهى مانند اين سياه است.
از اين جهت بايد در آيه كلمه‏اى در تقدير بگيريم تا يا از قبيل تشبيه صفت به صفت باشد؛ مثلاً بگوييم: «كايمان من آمن باللَّه» و يا از قبيل تشبيه موصوف به موصوف باشد؛ مثلاً لفظ اهل، مقدر باشد «أهل سقاية الحاج».

معناى «سقايت» چيست؟

اين واژه در لغت عرب در سه جا به‏كار برده مى‏شود:
1. گاهى مقصود از آن معناى مصدرى است؛ يعنى سيراب كردن و در آيه مورد بحث مقصود همين است.
2. گاهى به ظرفى گفته مى‏شود كه در آن آب مى‏خورند، چنان‏كه در آيه هفتاد سوره يوسف، مقصود همين است:
«وَ جَعَلَ السِّقايَةَ فِى رَحْلِ أَخِيهِ؛
پيمانه را در ميان بار برادرش گذارد».
3. بعضى گفته‏اند: اين كلمه گاهى به معناى حوضى كه آب در آن مى‏ريزند، به‏كار مى‏رود، چنان‏كه «سقاية العبّاس»، يعنى آن محل معروفى كه آب در آن مى‏ريختند.

چرا در آيه بيستم، از هجرت نام مى‏برد؟

در آيه بيستم مى‏فرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت نمودند و در راه خدا با جان‏ها و اموال خود جهاد كردند، مقامشان نزد خداوند بزرگ‏تر است». در اين‏جا اين سؤال پيش مى‏آيد كه مسأله هجرت چه ارتباطى به موضوع آيه قبل دارد؟
در اين باره دو وجه مى‏توان گفت:
1. هجرت در آن روزها مقدمه جهاد بوده و تا كسى به مسلمانان در مدينه نمى‏پيوست ممكن نبود در راه خدا جهاد نمايد.
2. كسانى اين دو عمل را مساوى مى‏دانستند و تصور مى‏كردند كه كار آنان در حال كفر، با كار فرد مؤمن و با ايمان يك‏سان است و وقتى هم اسلام مى‏آوردند به سوى مدينه مهاجرت نمى‏نمودند، از اين نظر در اين آيه، مسأله مهاجرت نيز مطرح گرديده‏است و اين آيه خود گواه براين است كه آيه درباره على(ع) كه مؤمن و مجاهد بود و عباس و شيبه، كه در دوران كفر، عهده‏دار منصب‏هاى سقايت و تعمير مسجد الحرام بودند و پس از اسلام آوردن، مهاجرت نكردند مگر روزى كه ديگر اسلام به مهاجرت آنان نياز نداشت، نازل گرديده است.


1 . وسائل الشيعه، «كتاب جهاد».
2 . نهج‏البلاغه، خ 27.
3 . همان، خ 11.
4 . آل عمران(3) آيه 179. آيه‏هاى 141 - 154 سوره آل عمران به همين مضمون است.
5 . نهج البلاغه، خ 12.
6 . بقره(2) آيه 264.
7 . توبه(9) آيه 28.
8 . احزاب(33) آيه 39.
9 . توبه(9) آيه 29.
10 . اين شرط مربوط به ارزش اقتصادى عمل نيست، بلكه مربوط به ارزش اخلاقى عمل است كه از انسان سر مى‏زند و در مكتب اخلاقى چاره‏اى جز اين شرط نيست.