تفسير جوامع جلد ۶

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۲۵ -


فـالـهمها فجورها و تقوايها, يعنى خداوند راه شر و خير و زشت بودن يكى و نيكوبودن ديگرى با به نـفـس شـنـاساند و قدرت انتخاب هر يك از آن دو را به او داد به اين دليل كه فرمود: قد افلح من زكـيها و قد خاب من دسيها و انسان را فاعل و سرپرست تزكيه و كاستى قرار داد, منظور از تزكيه رشـد و بالا رفتن به وسيله تقواست وتدرسيه , كاستى و پنهان ساختن گناهان است .
اصل دسى دسس بوده چنان كه درتقضى , تقضش گويند.
و نفس و ما سويها, نفس از آن جهت نكره آورده شده كه مقصود نفس خاصى ازميان نفوس است كـه همان نفس آمد است و گويى فرموده است : و واحدة .
من النفوس , يا اين كه هر نفسى را اراده كرده پس عكس كلام عرب است كه آنها درصورت معكوس اراده افراط مى كنند.
مانند گفته شاعر: قد اترك القرن مصفرا انامله . ((304))

پـس به لفظ تقليل (و نفس به معناى يك نفس ) آمده كه از آن معناى كثرت فهميده مى شود, و از هـمين قبيل است گفته خداوند متعال : ربما يود الذين كفروا لو كانوامسلمين , كافران (هنگامى كـه آثـار شوم اعمال را ببينند) چه بسا آرزو مى كنندمسلمان بودند!.
(حجر /2).
و معناى آن , چه بسيار يا بيش از آن است .
قـدمـدم عـلـيهم ربهم بك نبهم , جواب قسم حذف شده و تقدير جمله چنين است :ليدمذمن اللّه عـليهم , يعنى خداسوند هلاكت را به خاطر تكذيب پيامبر بر اهل مكه فرستاد چنان كه قوم ثمود را به خاطر تكذيب صالح هلاك كرد.
قـد افلح من زكيها, اين آيه سخنى است كه بر سبيل استطراد در پى آيه فاءلحمهافجورها...
آمده و جـواب قـسـم نـيست , باء در بطغويها براى استعانت است نظيركتبت بالقلم , طغوى از طغيان است و [ادباء] در وزن فعلى ميان اسم و صفت تفصيثل قائل شده اند و در اسم ياء را قلب به واو كـرده اند ولى در صفت اين قلب را انجام نداده و گفته اند: امراة خزياء و صدياء, و معناى آيه چنين اسـت : ثـمـود بـاطـغيان خود مرتكب تكذيب شدند چنان كه مى گويى : ظلمنى بجراته على اللّه , بـاجـرى شـدنـش بر خدا به من ستم كرد بعضى گفته اند: ثمود عذابى را كه به آن بيم داده شده بودند تكذيب كرد [طغوى , اسم عذابى است كه بر آنها نازل شد] مانندآيه : فاءهلكوا بالطاغية .
اذا انـبـعث اشقاها, اذا انبعث ظرف براى كذبت يا براى طغوى است .
منظور ازاشقاها, قداربن سالف است كه ناقه صالح را پى كرد و در زبان رسول خدا اشقى الاولين خوانده شده است .
از عـثـمـان بن صهيب از پدرش روايت شده كه رسول خدا(ص ) به على (ع ) فرمود:اشقى الاولين كيست ؟ عرض كرد: پى كننده ناقه , پيامبر(ص ) فرمود: راست گفتى ,پس اشقى الاخرين كيست ؟ عرض كرد: اى رسول خدا نمى دانم ؟ پيامبر فرمود:كسى است كه به اين جاى تو ضربت مى زند و به فـرق سـر او اشـاره كرد. ((305))

ممكن است منظور از اشقى الاولين گروهى باشند و مفرد آورد اشـقى به اين عنايت باشدكه در حال اضافه , مفرد و جمع آن يكسان است , و جايز بود كه اشقوها, گفته شود.
نـاقـة اللّه و شـقيها, ناقة اللّه منصوب به فعل مقدر احذروا يا ذروا عقرها و سقياهااست مانند: الاسـد, الاسد كه فعل احذر در تقدير است و اسد به آن مصوب است , پس , از پى كردن ناقه پرهيز نكردند و نزول عذاب را كه به آن تهديد شده بودند تكذيب كردند و خداوند عذاب را بر آنها فرستاد و بـه سـبـب گـناهشان خانه هايشان را ويران و خراب كرد, و در اين آيه تهديد بزورگى بر فرجام گناه است .
فـسـويـهـا, ضمير به دمدم برمى گردد, يعنى همه شان در هلاكت برابر بودند و هيچ يك از آنها نجات نيافت .
و لا يـخاف عقبيها, يعنى از فرجام و عاقبت آن نمى ترسد چنان كه شخص موردتعقيب مى ترسد و خود را [از خطرهاى تعقيب كننده ] نگاه مى دارد.
و لايخاف فلا يخاف به (فاء) نيز قرائت شده و اين قرائت از حضرت صادق (ع )روايت شده است .

سوره ليل

مكى است و بيست و يك آيه دارد.
در حـديـث ابى (بن كعب ) است كه هر كس اين سوره را بخواند خداوند به اغو آن انداز ببخشد كه راضى شود و او را از تنگدستى درامان دارد و توانگرى را برايش فراهم آورد. ((306))

ترجمه : به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
قسم به شب در آن هنگام به جهان را بپوشاند.
(1) و قسم به روز هنگامى كه تجلى كند(2) وقسمت بر آن كس كه جنس مذكر و مؤنث را آفريد.
(3) كه سعى وتـلاش شـمـا مـخـتـلـف اسـت .
(4) امـا آن كس كه (در راه خدا) انفاق كند وپرهيزگارى پيش گـيـرد.
(5) و جـزاى نيك (الهى ) را تصديق كند.
(6) مااو را در مسير آسانى قرار مى دهيم .
(7) اما كسى كه بخل ورزد و از اين طريق بى نيازى طلب كند.
(8) و پاداش نيك (الهى ) را تكذيب كند.
(9) مـا بـزودى او را در مـسير دشوارى قرار مى دهيم .
(10) و در آن هنگام كه (در جهنم يا قبر) سقوط مـى كـنـد اموالش به حال او سودى نخواهد داشت .
(11) مسلما هدايت كردن بر ماست .
(12) و دنيا وآخـرت از آن مـاسـت .
(13) و مـن شـمـا را از آتشى كه زبانه مى كشد بيم مى دهم .
(14) كسى جز بـدبـخت ترين مردم وارد آن نمى شود.
(15)همان كس كه آيات (خدا را) تكذيب كرد و به آن پشت نمود.
(16) وبا تقواترين مردم از آن دور داشته مى شود.
(17) همان كس كه مال خود را (در راه خدا) مى بخشد تا تزكيه نفس كند.
(18) و هيچ كس رانزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد (به وسيله اين انـفـاق ) او را جـزادهـد.
(19) بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ اوست .
(20) و بزودى راضى و خشنود مى شود.
(21) تفسير: والـلـيـل اذا يـغشى , خداوند سبحان به شب , هنگامى كه خورشيد يا روز را مى پوشاندسوگند ياد مـى كند, و برگرفته از گفتار خدا است : والليل اذا يغشيها, شب روز رامى پوشاند يا هر چيزى را با تاريكى اش مى پوشاند.
والنهار اذا تجلى , روز با برطرف شدن تاريكى شب و طلوع خورشيد آشكارامى شود.
و مـا خـلـق الذكر و الانثى , يعنى خداى توانايى كه بر آفريدن نر و ماده قادر است بعضى گفته اند: مـنـظور از نر و ماده آدم (ع ) و حوا مى باشد و در قرائت پيامبر(ص ) وعلى (ع ) و ابن عباس , والذكر والانثى است .
ان سعيكم لشتى , اين جمله جواب قسم است يعنى تلاشهاى شما پراكنده و مختلف است .
يا اين كه شتى جمع شتيت است .
فاما من اعطى و اتقى , اما كسى كه از مال خود حق خدا را بدهد و از خدا بترسد ومعصيت او نكند.
و صدق بالحسنى , و به خصلت نيكو كه ايمان است تصديق كند, يا به ملت نيكو كه ملت اسلام است يا به پاداش نيك كه بهشت است تصديق كند.
فـسـنيسره لليسرى , يعنى بزودى او را براى آسانى مهيا مى كنيم , يسرى از يسرالفرس للركوب , گرفته شده , هر گاه بر اسب زين و لگام بزند [و مهياى سوارى شود]و از همين ريشه است سخن معصوم (ع ): هر مخلوقى مهياست براى همان منظورى كه خلق شده است و خلاصه معنى اين است كه بزودى او را توفيق مى دهيم تابندگى و عبادت برايش آسان ترين كارها باشد.
و اما من بخل واستغنى , اما كسى كه بخل ورزد و به آنچه در پيشگاه خداست بى ميل باشد گويى از خـدا بى نياز است و از او پرهيز نمى كند يا به شهوتهاى دنيوى ازنعمتهاى بهشتى بى نياز است چرا كه واستغنى در مقابل واتقى است .
فـسـنـيسره للعسرى , يعنى بزودى اور ا خوار ساخته و الطاف خود را از او بازمى داريم تا عبادت و بندگى بر او سخت ترين كار باشد, از اين قبيل است قول خداوند:ويجعل صدره ضيقا جرحا كاءنما يـصـعـد فـى السماء, سينه اش را آن چنان تنگ مى سازد كه گويا مى خواهد به آسمان بالا برود.
(انعام /125).
مـمـكـن اسـت راه خـيـر يـسرى ناميده شده باشد چرا كه فرجام آن يسر و آسانى است و راه شر عسرى ناميده شده چون فرجامش دشوارى است .
مـمـكـن اسـت مـقصود از يسر و عسرج دو راه بهشت و دوزخ باشد يعنى بزودى درآخرت آن دو گروه [بخشندگان و بخيلان ] را به دو راه بهشت و دوزخ راهنمايى مى كنيم .
و مـا يـغـنـى عـنـه ماله اذا تردى , ما, در ردى به معناى هلاكت است يعنى هر گاه بميرديا در گودال قبر نهاده شود يا در ژرفاى دوزخ , مال و ثروت او به حالش سودى ندارد.
حـضـرت باقر(ع ) درباره آيه , فاءما من اعطى واتقى وصدق بالحسنى فرموده : يعنى هركه ببخشد آنـچه را خدا به او داده خداوند دربرابر يكى [يك درهم يا دينار] ده تاصد هزار و بيشتر به او عوض مى دهد.
فسينيسره لليسرى , يعنى قصد هر كار خيرى بكند خدا برايش مهيا مى سازد.
و امـا مـن بـخـل , امـا كـسى كه بخل ورزد و به آنچه خدا به او داده اظهار بى نيازى كند وتكذيب احسان نمايد به اين كه خداوند در برابر هر عمل شرى ده , تا صد هزارعوض مى دهد.
فسنيسره للعسرى , يعنى هر چيز شرى را قصد كند خدا برايش آسان مى كند.
و مـا يغنى عنه ما له اذا تردى , فرمود: به خدا نه از كوهى و نه در چاهى سقوط نكرده بلكه در آتش دوزخ سقوط مى كند.
ان علينا للهدى , راهنمايى به حق با نصب دلائل و علائم و بيان راهها بر ما واجب است .
و ان لنا للاخرة والاولى , يعنى پاداش دادن هدايت يافته در دنيا و آخرت بر ماست مانند آيه : وآتيناه اجـره فى الدنيا و انه فى الاخرة لمن الصالحين .
ما پاداش وى را دردنيا به او داديم و او در آخريت از صالحان است (عنكبوت /27).
فانذرتكم نارا تلظى , شما را از آتشى بيم مى دهم كه برافروخته و شعله ور است .
لايـبـصـليها الا الاشقى , آتش برافروخته مخصوص كافرى است كه شقى ترين شقاوتمندان است و مقصود آتشى مخصوص است كه از بزرگترين آتشها است .
و سيجنبها الاتقى , و شخص پرهيزگارتر بزودى از آن آتش پرهيز مى كند.
الـذى يـوتـى مـا لـه يـتزكى , با تقوايى كه مال خود را در راه خدا انفاق مى كند ومى خواهد كه در پيشگاه خدا مالش پاك باشد, يا باب تفعل و از [ريشه ] زكات ,باشد.
و مـا لاحـد عـنده من نعمة تجزى , يعنى كارى كه شخص اتقى انجام داده نه براى تلافى نعمتى است كه به او داده ام و نه به سبب حقى است كه كسى بر او دارد.
الا ابـتـغاء وجه ربه الاعلى , اين آيه از نعمت استثنا شده و مستثنى غير از جنس مستثنى منه است يعنى , ما اعطيت لا حد عنده نعمة الا ابتغاء وجه ربه .
مـانـند اين گفته : ما فى الدار احد الا حمارا, [حمار مستثنى منه و از جنس مستثنى (احد) نيست , وابتغاء وجه ربه نيز از جنس احد و نعمت نيست ].
ممكن است [ابتغاء] مفعول له باشد زيرا معنى اين است كه لايؤتى ما له الا ابتغاءالثواب , مال خود را نمى دهد مگر براى طلب ثواب .
و لسوف يرضى , و بزودى از ثواب و خيرى كه به او مى دهند خشنود مى شود.

سوره والضحى

مكى است به اجماع مفسران يازده آيه دارد.
در حـديـث ابـى (بن كعب ) است كه هر كس اين سوره را قرائت كند از كسانى خواهدبود كه خدا رضـايـت مـى دهـد حـضـرت مـحمد(ص ) او را شفاعت كند و براى او به عدد هر يتيم و سائلى ده حسنمه خواهد بود. ((307))

تـرجمه : به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآيد (و همه جا را فراگيرد).
(1) و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گيرد.
(2) كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته و مـوردخـشـم قـرار نـداده اسـت .
(3) و مـسـلـمـا آخرت براى تو از دنيا بهتراست .
(4) و بزودى پـروردگـارت آن قـدر بـه تـو عطا مى كند كه خشنودشوى .
(5) آيا تو را يتيم نيافت و سپس پناه داد.
(6) و تـو را گمشده يافت و هدايت كرد.
(7) و تو را فقير يافت و بى نياز نمود(8) حال كه چنين است يتيم را تحقير مكن .
(9) و سؤال كننده را از خودمران .
(10) و نعمتهاى پروردگارت را بازگو كن .
(11) تفسير: والضحى , در معناى آن دو وجه است : 1 ـ خداوند سبحان به وقت ضحى كه اول روز است سوگند ياد كرده است .
2 ـ به قولى مقصود از ضحى تمام روز است مانند آيه ان ياتيهم باسنا ضحى , (كه عذاب ما, روز به سراغشان بيايد.
(اعراف /98) در مقابل قول خداوند: بياتا, كه مراد عذاب در شب است .
والليل اذا سجى , در معناى آيه دو وجه است : 1 ـ سـوگند به شب هر گاه آرام گيرد و تاريكى اش راكد شود و به شبى كه از باد آرام باشد (ليلة ساجية ) گويند.
2 ـ به قولى , منظور آرامش مردم و صداها در آن شب است .
مـا ودعك ربك و ما قلى , جواب قسم است , يعنى [اى محمد] پروردگارت تو راترك نكرد همانند شـخصى كه وداع مى كند, و توديع مبالغه در ترك است زيرا كسى كه با تو وداع مى كند در ترك تو مبالغه كرده است .
روايـت شده كه چند روزى وحى از حضرت قطع شد و مشركان گفتند كه پروردگارمحمد او را تـرك كـرده اسـت پـس ايـن سوره نازل شد. ((308))

ضمير از فعل قليج حذف شده چنان كه از ذاكرات [در آيه : و الذاكرين اللّه كثيرا والذاكرات ] و مانند آن حذف شده است .
فـاوى , فهدى , فاءغنى , در حذف ضمير مانند قلى و آن اختصار لفظى است , زيراضمير محذوف معلوم است .
و لـلاخـرة خـيـر لـك من الاولى , وجه اتصال اين آيه به آيات قبل اين است كه چون درضمن نفى تعوديع و ترك , اينت مطلب وجود داشت كه [اى محمد] خدا از راه وحى با تو پيوند برقرار مى كند و تـو حـبـيب اويى , خداوند سبحان به حضرت خبرمى دهد كه حال وى در آخرت بالاتر و باشكوهتر است , يعنى بر همه پيامبران ورسولان مقدم و از همه برتر و بزرگتر است و مرتبه آن حضرت را بالا برده و مقام شفاعت و حوض و انواع كرامتها را به او عطا مى كند.
از ابـن حـنفيه نقل شده كه گفت : اى اهل عراق گمان مى كنيد اميدوار كننده ترين آيه در قرآن آيه : قل يا عبادى الذين اسرفوا, بگو: اى بندگان من كه بر خود اسراف وستم كرده ايد.
(زمر 53).
است , ولى ما اهل بيت مى گوييم اميدواركننده ترين آيه درقرآن آيه : ولسوف يعطيك ربك فترضى است .
و به خدا سوگند, منظور در اين آيه ,شفاعت است كه خداوند آن را به گويندگان لااله الا ا مى بخشد تا بگويد پروردگاراراضى شدم .
و لـسـوف يـعطيك ربك فترضى , لام در ولسوف لام ابتداست و مضمون جمله راتاكيد مى كند, مبتدا حذف شده و تقدير اين است : ولا نت سوف يعطيك , و لام قسم نيست چون لازم قسم بر مضارع داخل نمى شودمگر با نون تاكيد.
آنـگـاه خداوند سبحان نعمتهاى خود را كه به پيامبر داده برمى شمارد و اين كه از آغاز كار خود, از آن نعمتها بى بهره نبوده است تا كسى كه انتظار كرم خدا را دارد گذشته را ملاك قرار دهد و خود را با آن قياس كند.
الم يجدك يتيما فاوى , يجدك از وجود به معناى علم است و ك و يتيما هر دومنصوب و مفعول وجدج مى باشند يعنى آيا تو يتيم نبودى چرا كه پدر محمد(ص )درگذشت در حالى كه او جنين و در رحـم مـادر بـود يا اندكى پس از ولادت آن حضرت درگذشت به اختلاف روايات , و مادرش درگذشت در حالى كه آن حضرت دوساله بود پس خداوند او را به وسيله جدش عبدالمطلب پناه و مـكـان داد و پـس ازفـوت عـبـدالـمـطـلـب بـه وسـيله عمويش ابوطالب , و حضرت را در دل ابـوطـالـب مـحـبوب ساخت تا آنجا كه او را از تمام فرزندان خود بيشتر دوست مى داشت پس اورا سرپرستى و تربيت كرد و چون عبدالمطلب درگذشت حضرت محمد(ص )هشت ساله بود.
و وجـدك ضـالا فـهرى , تو را پيش از نزول وحى از علم به شرايع غافل يافت مانندآيه : و ما كنت تدرى ما الكتاب ولا الايمان , تو پيش از اين نمى دانستى كتاب وايمان چيست (و از محتواى قرآن آگاه نبودى ).
(شورى /52).
[شان نزول ] روايـت شـده كـه حـلـيـمـه دايـه پـيـامـبر هنگامى كه او را از شير برگرفت و او را مى آورد تابه عـبدالمطلب برگرداند نزديك مكه او را گم كرد پس عبدالمطلب [به جستجوى او] بيرون آمد و خداوند سبحان را خواند پس صدايى بلند شد و جاى او را معين كرد. ((309))

هـمـچـنـين روايت شده كه آن حضرت در زمان كودكى اش در يكى از دره هاى مكه گم شد پس ابوجهل اور ا به عبدالمطلب برگرداند. ((310))

فهدى , يعنى قرآن و شرايع را به تو شناساند, يا گمشدنت را به وسيله جدت برطرف ساخت .
و وجدك عائلا فاغنى , تو را تهيدستى يافت كه مالى نداشتى پس با مال خديجه يا باغنائم جنگى تو را بى نياز كرد.
فكما التيم فلا تقهر, پس يتيم را به خاطر ضعفى كه دارد در مورد مال و حقش مقهورمساز.
از پـيـامبر(ص ) روايت شده كسى كه بر سر يتيمى دست بكشد در برابر هر مويى كه اززير دست او بگذرد نورى در روز قيامت برايش باشد.
و اما السائل فلا تنهر, سائل و گدا را محروم مكن , بعضى گفته اند منظور از سائل طالب علم است هر گاه نزد تو بيايد [و چيزى بپرسد] او را محروم مساز.
و اما بنعمة ربك فحدث , منظور از تحديث نعمت شكر و اظهار و اشاعه نعمت است .

سوره الم نشرح

مكى است و هشت آيه دارد.
در حـديـث ابـى (بـن كـعـب ) است كه هر كس اين سوره را قرائت كند خداوند اجركسى را به او مى دهد كه آن حضرت را غمگين ديده و غم او را برطرف ساخته است . ((311))

از ائمـه مـا(ع ) روايـت شـده كـه والـضـحى و الم نشرح يك سوره اند همچنين است الم تركيف و لايلاف . ((312))

ترجمه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
آيا ما سينه تو را گشاده نساختيم ؟(1) و بار سنگين را از تو بـرنـداشـتـيـم ؟(2) هـمـان بـارى كـه سـخـت بر پشت تو سنگينى مى كرد.
(3) و آوازه تو را بلند كـرديم .
(4)بنابراين مسلما از پى سختى آسانى است .
(5) و مسلما به دنبال سختى آسانى است .
(6) پـس هـنـگـامى كه از كار مهمى فارغ مى شوى به مهم ديگرى بپرداز!(7) و به سوى پروردگارت توجه كن .
(8) تفسير: الـم نـشـرح لـك صـدرك , اين آيه استفهام انكاى از نفى شرح صدر است كه آن را اثبات مى كند و گـويـى فـرمـوده است : سينه ات را گشاده كرديم از اين رو وضعنا را به اعتبارمعنى بر آن عطف كـرده اسـت يـعـنى سينه ات را گشايش داديم تا آنجا كه براى دعوت جن و انس ظرفيت دارد, يا سينه ات را به وسيله علوم و حكمتهايى كه در آن به وديعت نهاده ايم , گشايش داديم .
از حسن [بصرى ] روايت است كه سينه آن حضرت پر از حكمت و علم شده است .
و وضـعنا عنك وزرك , آن بار گرانى را كه موجب شد صدايش شنيده شود [از توبرداشتيم ] مثلى اسـت بـراى تـحـمل بار نبوت و آزاردى كه از كفار به آن حضرت مى رسيد با حرص بسيارى كه به مـسـلـمان شدنشان داشت و اين بار بر آن حضرت سنگين مى آمد [يعنى اگر بارى مى بود صداى پشتش شنيده مى شد] و خداوند اين بار گران را از دوش او برداشت يعنى او را به وسيله معجزات تـايـيد فرمود و آرامش رابر او نازل كرد و شرايع را بدون آموخت و پس از آن كه رسالتش را تبليغ كرد عذرش را مقبول دانست و از او رفع مسؤوليت كرد.
و رفعنا لك ذكرك , و ياد او را بلند كرد به اين كه ياد او را با ياد خدا در كلمه شهادت واذان و اقامه و تشهد و خطبه ها و در قرآن مقرون ساخت , و نام او را در كتابهاى [آسمانى ] گذشته ذكر كرد و از پيامبران و امتها پيمان گرفت كه به او ايمان بياورند.
آوردن لك با اين كه بدون آن معنى كامل اين فايده را دارد كه جنبه ابهام و ايضاح دارد و گويى گفته شده : الم نشرح لك , پس فهميده مى شود كه مشروحى [چيزى كه گشايشش يافته ] وجود دارد آنگاه گفته شده : صدرك پس آن مشروح مبهم , روشن مى شود.
همچنين است (لك ذكرك ) و (عنك وزرك ).
چون خداوند سبحان نعمتهاى بزرگى را كه به رسول خود داده ياد كرد و مشركان حضرتش را به تهيدستى سرزنش مى كردند تا آنجا كه حضرت پنداشت , آنها به خاطر تهيدستى اهل اسلام و حقير شمردن آنها از اسلام روى گردانده اند پس در پى ذكر آن نعمتها فرمود: فان مع العسر يسرا, و گويى فرموده است : آنچه را به تو بخشيده ايم تفضل و انعمامى است بنابراين از بـخـشـش مـا نـااميد مشو, زيرا با آن دشوارى كه تو گرفتار آنى آسانى هست , و لفظ يسر مورد انـتـظـار را بـا يـسـرى كـه همراه عسر است نزديك ساخت تاآنجا كه آن را مقارن عسر قرار داد تا پيامبر(ص ) را بيشتر دلدارى دهد و قوت قلب ببخشد.
ان مـع العسر يسرا, اين جمله تكرار جمله اول است تا معنايش در جانها و دلها استوارشود, بنابراين مـعـناى روايت منقول از پيامبر(ص ) كه روزى خندان بيرون آمد ومى فرمود: يك عسر برد و يسر غـالـب نـمـى شود, اين است كه آيه : فان مع العسر يسراان مع العسر يسرا وعده اى مكرر از خداوند سـبـحـان اسـت و سزاواراست كه وعده حق بر رساترين معنايى حمل شود كه لفظ در بردارد و ما مى دانيم كه جمله اول وعده اى است به اين كه ناگزير پس از هر عسرى , يسرى است و جمله دوم وعـده اى اسـت مـسـتانفه به اين معنى كه پس از هر عسرى يسرى هست پس بنابر مستانفه بودن جمله دوم دو يسر داريم و عسر تنها يكى است [معناى روايت همين است ]چون الف و لام تعريف در الـعسر يا براى عهد است و آن همان عسرى است كه گرفتارش بودند پس يكى است زيرا عسر [در آيه ] حكم ذيل را در اين مظثال دارد:ان مع زيد مالا, ان مع زيد مالا.
يـا الف و لام العسر, براى جنسى است كه هر كسى مى داند پس باز هم يك عسراست .
اما يسر نكره اسـت و شـامـل بعضى از يسر مى شود و هر گاه آيه دوم مستانفه باشد [نه تكرارى ], به يقيم شامل بعضى از يسر مى شود كه غير از يسر اول است [پس دو يسر است ].
مـمـكـن اسـت مقصود از دو يسر در آيه , يسر دنيا و آخرت باشد و براى تعظيم آن رانكره آورده و گـويـى فـرمـوده است : ان مع العسر يسرا عظيما و امى يسر, با هر عسرى يسر بزرگى است و چه يسرى ! فـاذا فـرغـت فـانصب , خداوند در اين آيه پيامبر(ص ) را به شكر [نعمتها] و تلاش درعبادت و رنج بردن در آن برمى انگيزد و بر اين كه از عبادت فارغ نباشد.
از ابن عباس روايت شده كه هر گاه از نمازت فارغ شدى در دعا و نيايش بكوش .
و الى ربك فارغب , و در سؤال و درخوزاست كردن به سوى پروردگارت رغبت كن وهمين معنى از حـضـرت صـادق (ع ) روايـت شده است .
از حسن [بصرى ] روايت شده كه هر گاه از جنگ فارغ شـدى در عبادت بكوش , از مجاهد روايت شده كه هرگاه از كار دنيايت فراغت يافتى پس زحمت نـمـاز را تـحـمـل كن , از شعبى روايت است كه مردى را ديكد سنگى را حمل مى كند پس گفت : شخص فارغ به اين كار مامورنيست , مقدم شدن ظرف (الى ربك ) به اين معناست كه پروردگارت را بـه رغـبـت اختصاص بده و جز به او راغب مشو و تنها بر كرم او متكى باش و حوائجت را جز به او عرضه مكن .

سوره والتين

در مكى و مدنى بودنش اختلاف است و هشت آيه دارد.
در حديث ابى (بن كعب ) است كه هر كس اين سوره را قرائت كند.
خداوند دوخصلت به او بدهد: 1 ـ عافيت 2 ـ تعيين تـا زمانى كه در دنياست و چون بميرد خداوند به عدد كسانى كه اين سوره را تلاوت كرده اند ثواب يك روز روزه به وى بدهد. ((313))

از حـضـرت صـادق (ع ) روايت شده كه هر كس سوره والتين را در نمازهاى واجب ومستحب خود بخواند خداوند هر جايى از بهشت را كه دوست دارد به او عطافرمايد. ((314))

تـرجـمـه : بـه نـام خـداونـد بـخـشنده مهربان .
قسم به انجير و زيتون (يا قسم به سرزمين شام و بيت المقدس ).
(1) و سوگند به طور سينين (2) وقسم به اين شهر امن (مكه .
(3) كه ما انسان را در بـهـترين صورت ونظام آفريده ايم .
(4) سپس او را به پايين ترين مرحله بازگردانديم .
(5)مگر كسانى كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند كه براى آنها پاداشى است قطع نشدنى .
(6) پـس چـه چـيـز سـبـب مـى شود كه توبعد از اين همه , روز جزا را تكذيب مى كنى .
(7) آيا خداوند بهترين حكم كنندگان نيست .
(8) تفسير: والـتـيـن و الـزيـتـون , خـداونـد سـبحان به انجيرى كه خورده مى شود و زيتونى كه از آن روغن مـى گـيـرند سوگند ياد كرده است چرا كه اين دو ميوه در ميان درختان ميوه دارشگفت آورند.
روايـت شـده كـه به رسول خدا(ص ) طبقى انجير هديه شد پس از آن خورد و به اصحابش فرمود: اگـر بـخـواهم بگويم ميوه اى از بهشت نازل شده همين انجير را خواهم گفت چون ميوه بهشت بـى دانـه اسـت پـس انـجير را بخوريد كه بواسيررا قطع مى كند و براى نقرس (داءالملوك ) مفيد اسـت . ((315))

مـعاذبنت جبل از درخت زيتون گذشت پس چوبى از آن برگرفت و با آن مسواك كرد و گفت : شنيدم كه پيامبر(ص ) مى فرمود: زيتون كه درختى فرخنده است براى مسواك خوب است ,دهن را خوشبو مى كند و زردى دندان را مى برد و از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:زيتون مـسـواك من و مسواك پيامبران پيش از من بوده است , ((316))

بعضى گفته اند:منظور از تين و زيتون دو كوه از زمين مقدس است .
و طور سينين , طور (نام كوه ) به سينين (نام بقعه ) اضافه شده است , در كلمه سينون مانند يبرون اعراب به واو, و ياء و اثبات ياء و حركت دادن نون به حركات اعراب جايز است .
و نـهذا البلد الامين , منظور از بلد امين , مكه است كه خائفان در جاهليت و در ظهوراسلام در آن ايـمـن بـودند گويند: امن الرجل امانة فهو امين وامان و گويى هر كس را كه وارد آن شود حفظ مى كند چنان كه شخص امين امانت را حفظ مى كند.
لـقـد خلقنا الانسان فى احسن تقويم , ما آدمى را در نيكوترين تعديل از نظر صورت وبرابرى اعضا, آفريديم و او را با قدرت نطق و تشخيص و عقل و تدبير از ديگرموجودات جدا ساختيم .
ثم رددناه اسفل سافلين , در تفسير اين آيه دو قول است : 1 ـ پس آن گاه كه نعمت خلقت استوار را شكر نكرد, فرجام كارش اين است كه او رابه زشت ترين صورت حه صورت دوزخيان است برمى گردانيم .
اسفل , از سفل خلقا وتركيبا, گرفته شده [يعنى زشت ترين صورتى كه خداآفريده ].
سپس اور ا پس از اين خلقت استوار و نيكو به پست ترين صورت برمى گردانيم يعنى در آفرينش او را واژگونه مى كنيم كه مقصود حال پيرى و خرفتى و از كار افتادن گوش و چشم است .
الا الـذين آمنوا و عملوا الصالحات , بنابراين معناى اول استثنا, متصل است و متصل بودن آن آشكار اسـت و بـنـابـر معناى دوم , استثنا منقطع است يعنى ولكن الذين كانواصالحين من الهرمى , ولى پـيـرانـى كـه صاحل و درستگار بودند در برابر عداباتشان پاداش دائمى دارند و همچنين به سبب صـبرى كه بر تحمل سختيها و قيام به عبادت در حال ناتوانى و ضعف قوايشان داشته اند, [پاداشى هميشگى است ].
ابـن عـباس گويد: منظور از: الا الذين آمنوا, كسانى هستند كه قرآن خوانده اند و گفته است : هر كس قرآن بخواند به عمر پست برگردانده نشود اگر چه عمر طولانى كند.
فـمـا يـكـذبك بعد بالدين , خطاب آيه به انسان است به روش التفات يعنى چه چيز تورا بعد از اين حجت و دليل به سبب انكار پاداش و حساب دروغگو قرار داد به اين معنى كه تو دروغگويى هر گاه پـاداش را تـكـذيـب كنى چرا كه هر كس حق را تكذيب كند ناگزير دروغگوست .
باء در بالدين مانند باء در الذين هم به مشركون ,است .
بـعـضى گفته اند: طرف خطاب رسول خدا(ص ) است [يعنى كيست كه پس از اين حجتها تو را بر دين اسلام تكذيب كند زيرا چيزى كه موجب تكذيب تو شود وجودندارد].
الـيـس اللّه باحكم الحاكمين , اين آيه تهديدى براى كافران است كه خدا به آنچه شايسته اند بر آنها حكم مى كند.
از پيامبر(ص ) روايت شده كه هر گاه آن حضرت اين سوره را ختم مى كرد مى فرمود:بلى وانا على ذلك من الشاهدين , آرى من از گواهان بر اين مطلبم .

سوره علق

مكى است و نوزده آيه دارد.
در حـديـث ابـى (بـن كـعـب ) اسـت كـه هـر كس اين سوره را قرائت كند گويى تمام سوره هاى مفصله ((317))

را قرائت كرده است . ((318))

حـضـرت صـادق (ع ) فرمود: هر كس سوره علق را بخواند آنگاه در روز يا شبى كه آنر اقرائت كرده بـمـيرد شهيد مرده و شهيد برانگيخته شود و همانند كسى است كه در راه خدا با رسول خدا(ص ) شمشير زده باشد. ((319))

ترجمه : به نام خداوند بخشنده مهربان .
بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد.
(1) همان كس كـه انـسـان را از خون بسته اى خلق كرد.
(2) بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است .
(3) هـمـان كـسـى كـه به وسيله قلم تعليم داد.
(4) و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت .
(5) چنين نـيـسـت كـه انـسـان حـقـشناس باشد مسلما طغيان مى كند.
(6) به خاطر اين كه خود را بى نياز مـى بـيـنـد!(7) مـسـلما بازگشت همه به سوى پروردگار توست .
(8) به من خبر ده آيا كسى كه نهى مى كند...
(9) بنده اى را به هنگامى كه نماز مى خواند (آيا مستحق عذاب الهى نيست )؟(10) به مـن خبر ده اگر اين بنده بر طريق هدايت باشد,(11) يا مردم را به تقوا دستور دهد (آيا نهى كردن او سـزاواراسـت ؟)(12) بـه من خبر ده اگر (اين طغيانگر) تكذيب حق كند و از آن روبگرداند (چه سـرنوشت دردناكى خواهد داشت ؟)(13) آيا اونمى داند كه خداوند همه اعمالش را مى بيند؟!(14) حـقـا كه اگر بازنايستد موى پيش سرش را مى گيريم و مى كشيم (15) موى پيش سردروغگوى خـطاكار را(16) پس همدمان خود را بخواند(17) ما نيزكارگزاران دوزخ را فرامى خوانيم (18) نه هرگز از او پيروى مكن وسجده كن و به خدا نزديك شو.
(19) تفسير: اقـرا بـاسـم ربـك الـذى خـلـق , بـيـشتر مفسران معتقدند كه علق نخستين سوره اى است كه بر پـيـامبر(ص ) نازل شده است , بنا به قولى فاتحه اولين سوره اى است كه نازل شده و به قولى يا ايها المدثر است .
بـاسـم ربـك , در محل حال است يعنى بخوان در حالى كه به نام پروردگارت افتتاح مى كنى , بگو بسم اللّه آنگاه بخوان .
الـذى خـلـق , يـعـنـى خدايى كه آفريدگان از امر او به وجود آمده و آفرينش ويژه اوست .
و جز او آفريننده اى نيست و تمام اشيا را آفريده است بنابراين شامل همه مخلوقات مى شود.
خـلق الانسان , آنگاه فرمود: خلق الانسان و در ميان ديگر موجوداتى كه آفريده شده فقط انسان را ياد كرد چون برترين موجودات روى زمين است .
مـن عـلـق , بجاى علق , علقه نفرمود چون انسان به معناى جمع است مانند ان الانسان لفى خسر, كه انسانها همه در زيانند.
(عصر /2).
اقـرا و ربـك الاكـرم , بـخـوان بـه نام پروردگارت كه كامل است و بخشش او بيش ازبخشش هر بخشنده اى است و بر بندگانش لطف كرده كه آنها را از نيستى به هستى آورده و نعمتهايى به آنان داده اسـت كـه قـابـل شـمارش نيست , و هر گاه اوامرش راناديده بگيرند و آنچه را نهى فرموده مـرتـكـب شـونـد از آنـها درمى گذرد و در عقوبت آنان شتاب نمى كند بنابراين كرم و بخشش او بى پايان است .
الـذى عـلـم بالقلم , خداوندى كه به وسيله قلم خط را آموخت يا با قلم , بيان يا نوشتن را به انسان آموخت .
گويند: نخستين كسى كه خط نوشت آدم (ع ) بود و بعضى گفته اند ادريس (ع ) بود.
عـلم الانسان ما لم يعلم , آدم را از تاريكى جهل به طرف نور علم برد بنابراين تمام دانسته هاى بشر از امـور دين و غيره از سوى خداوند سبحان است يا به اين كه او رابه آموختن آن ناگزير ساخته يا در عـقـل او دليل و راهنما بر آن علم قرار داده يا به زبان فرشتگان و پيامبرانش آن علوم را برايش بيان كرده است پس تمام علوم منسوب به خداست و از او گرفته شده است .
كلا ان الانسان ليطغى , كلا منع و هشدارى است بر خطاى كسى كه نسبت به نعمت خدادادى با طغيان خويش كفر بورزد اگر چه طغيان به سبب دلالت كلام كلام برآن , ذكر نشده است .
ان راه اسـتـغـنـى , ايـن كه خود را بى نياز بداند, در افعال قلوب رايتنى و علمتنى گويند واين از ويـژگـيـهاى افعال قلوب است , و اگر رؤيت به معناى ديدن مى شد محال بود كه در فعل آن دو ضمير جمع شود.
اسـتـغـنـى , مفعول دوم راى است , يعنى انسان به خاطر داشتن مال و قبيله و قدرت ,خود را از پروردگارش بى نياز مى داند.
از قـتـاده نـقـل شـده هر گاه انسان به مالى دست يابد مركبها و لباسها و غذا ونوشيدنى اش زياد مى شود و طغيانش همان است .
ان الى ربك الرجعى , اين آيه در طريق التفات به انسان واقع شده تا او را از فرجام طغيان بترساند.
رجعى , مصدر و به معناى رجوع است مانند بشرى ).
[شان نزول ] بـعـضـى گـفـتـه اند: اين آيه درباره ابوجهل نازل شده است , روايت شده كه ابوجهل [به مشركان قـريـش ] گـفـت : آيـا محمد در برابر شما صورت خود را به خاك مى مالد؟گفتند: آرى , گفت : سـوگـنـد بـه بـتـى كه بدان قسم مى خورند اگر ببينم كه اين كار رامى كند گردنش را پايمال مـى كـنم پس به آن قصد نزد آن حضرت آمد سپس عقب عقب برگشت و دستش را بر هم مى زد [مـشـركان ] گفتند: اى ابوالحكم تو را چه شده است ؟ گفت : ميان من و محمد خندقى از آتش و قيافه هايى وحشتزا و بالهايى بودكه مانع پيشروى من شد. ((320))

پـيـامـبـر(ص ) فـرمـود: بـه خدايى كه جانم در اختيار اوست اگر ابوجهل به من نزديك شده بود فرشتگان عضو عضو بدنش را جدا مى كردند پس اين آيه نازل شد: ((321))

آريـات الـذى ينهى عبدا اذا صلى , يعنى خبر ده مرا از كسى كه بعضى از بندگان خدا رااز نمازش نهى مى كند اگر آن نهى كننده در نهى از عبادت خدا راه محكم و درستى دارد؟ او امر بالتقوى , يا در فرمان دادن به عبادت بتان به اعتقاد خود امر به تقوا مى كند.
ارايت ان كذب و تولى , همچنين اگر به اعتقاد ما در تكذيب حق و روى برگرداندن ازدين امر به تقوا مى كند.
الـم يـعـلـم بان اللّه يرى , آيا نمى داند كه خدا عالم است و از احوال او يعنى هدايت وگمراهى اش , آگاه است و به مقتوضاى علم خود او را جزا خواهد داد, اين سخن نوعى تهديد است .
بعضى گفته اند: آيه به اين معناست : اگر معتقدى كه اين نمازگزار هدايت يافته و درراه مستقيم اسـت و بـه پرهيز از گناهان امر مى كند.
پس حال كسى كه او را از نماز نهى و منع مى كند چگونه خواهد بود؟ امـا اعراب آيه : الذى ينهى و جمله شرطيه هر دو مفعول (اراءيت ) هستند و محلامنصوبند و جواب شرط اول حذف شده و گويى فرموده است : ان كـان عـلى الهدى او امر بالتقوى اءلم يعلم بان اللّه يرى , و چون در جواب شرط دوم جواب شرط اول ذكـر شـده و بر آن دلالت دارد حذف جواب شرط اول جايز است ,و در جواب شرط استفهام و پـرسـش صـحـيـح است چنان كه مى گويى : ان اءتيتك اتكرمنى .
اگر نزد تو بيايم آيا مرا گرامى مى دارى ؟ اءراءيت , دوم زايد و تكرارى است كه ميان دو مفعول اءراءيت اول قرار گرفته است .
كلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصية , كلا, منع ابوجهل از نهى پيامبر از عبادت خدا و امراو به پرستش بـتـهـاسـت , كـه اگـر از كار خود دست برندارد موى بالاى پيشانى او راگرفته و به طرف دوزخ مـى كـشـانيم , ناصيه را به جاى اضافه كردن , با الف و لام عهدآورده چون مععلوم است كه ناصيه مربوط به همان شخص ياد شده است .
سـفـع , بـه معناى گرفتن و جذب چيزى با شدت است و در قرآن به حكم وقف با الف نوشته شده است .
نـاصـية , نكره بدل از (الناصيه ) معرفه واقع شده چون نكره موصوفه است و معناى مستقل دارد و متصف شدن آن به كذب و خطا از باب اسناد مجازى است و كذب وخطا در حقيقت يبراى صاحب ناصيه است و در اين تعبير نوعى روانى و فصاحت است كه در (ناصية كاذب خاطى ء) نيست .
فـليدع ناديه , نادى منجلسى است كه گروهى در آن جمع مى شوند و مقصود اهل مجلس است چنان كه زهير شاعر گفته است : وفيهم مقامات حسان وجوههم ----- واءندية ينتابها القول والفعل ((322))

و منظور از مقامه , مجلس است .
[شان نزول ] از ابـن عـباس روايت است كه ابوجهل نزد رسول خدا(ص ) آمد در حالى كه حضرت نماز مى خواند ابـوجـهـل به حضرت گفت : آيا تو را از نماز خواندن نهى نكردم پس رسول خدا او را دور كرد پس گفت اى محمد مرا دور مى كنى در حالى كه در مكه اهل مجلس من از همه بيشتر است پس آيه : سـندع الزبانية نازل شد, يعنى فرشتگان مامور دوزخ را بزودى فرامى خوانيم .
زبانيه در كلام عرب , شرط و مفرد آن زبينه از:زبن , به معناى رفع است مانند عفريه .
كلا لا تطعه , كلا منع ابوجهل است , اى محمد(ص ) ابوجهل را در نهى از نمازاطاعت مكن , يعنى بر همان نافرمانى خود استوار باش .