تفسير كاشف (جلد اول)
سوره هاى فاتحه و بقره

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۲۳ -


مجتهد و مقلد

شيخ محمد عبده ، مردم را به اجتهاد (= صاحب نظر شدن ) فرا مى خواند و تقليد كنندگان را سرزنش مى كرد. او در ((الاءزهر)) حلقه درسى داشت كه در آن ، قرآن را تفسير مى كرد. وقتى به آيه ((يتلونه حق تلاوته)) رسيد، گفت :

((كسى كه صرفا قرآن را تلاوت مى كند به سان الاغى است كه كتابهايى را حمل مى كند و هيچ بهره اى از ايمان به كتاب ندارد، زيرا او اسرار قرآن را نمى فهمد و به هدايت خدا در اين كتاب پى نمى برد. خواندن الفاظ قرآن انسان را هدايت نمى كند، هر چند خواننده معناى آن را درك كند؛ زيرا اين فهم از قبيل تصور است و تصور، نوعى خيال است كه ظاهر مى شود و سپس ناپديد مى گردد. تنها كسى مى تواند قرآن را درست بفهمد و بدان ايمان بياورد و تصديقش كند كه به قصد هدايت و ارشاد آن را بخواند و توجه داشته باشد كه او مخاطب آيات آن است ، تا به وسيله اين آيات و مفاهيم آنها هدايت گردد)).

برخى از شيوخ تقليد كننده به او اعتراض كردند و گفتند: علما مى گويند: قرآن از طريق تلاوت پيروى مى شود.

شيخ عبده در پاسخ آنها گفت : لكن خدا مى گويد: ((كتابى مبارك است كه آن را بر تو نازل كرده ايم تا در آياتش بينديشند و خردمندان از آن پند گيرند)).(271)

يكى از نظريات شيخ عبده - چنان كه در تفسير المنار آمده است - اين است : بر هر مسلمانى لازم است كه قرآن را بخواند و يا به تمام آن گوش فرا دهد، هر چند در تمام عمرش يك بار باشد.

عهد من به ستمكاران نمى رسد

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْرَهِيمَ رَبّهُ بِكلِمَتٍ فَأَتَمّهُنّ قَالَ إِنى جَاعِلُك لِلنّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِن ذُرِّيّتى قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِى الظلِمِينَ(124)

و پروردگار ابراهيم او را به كارى چند بياموزد و ابراهيم آن كارها را به تمامى به انجام رسانيد. خدا گفت : من تو را پيشواى مردم گردانيم . گفت : فرزندانم را هم ؟ گفت : پيمان من ستمكاران را در بر نگيرد. (124)

واژگان ابتلاء:

به معناى آزمايش و مراد از آن در اين جا تكليف است . مفرد ((كلمات))، كلمه است و مراد از آن ، اوامر و نواهى خداست و از آن جمله ، تكليف ابراهيم (عليه السلام ) به ذبح فرزندش مى باشد. مقصود از ((اءتمهن)) در اين جا، اطاعت و قبول است .

از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است : ((خداوند ابراهيم را با ذبح فرزندش اسماعيل آزمايش كرد و او نيز مصمم شد كه اين كار را انجام دهد)).

اعراب

((ابراهيم))، مفعول مقدم و ((ربه))، فاعل موخر است و ضمير آن به ((ابراهيم)) برمى گردد. اين ضمير در لفظ، موخر و در رتبه ، مقدم است ؛ زيرا رتبه فاعل ، مقدم بر رتبه مفعول مى باشد. نحويان مى گويند: مقدم كردن ضمير بر مرجعش ، هم در لفظ و هم در رتبه جايز نيست ؛ چرا كه مرجع آن بايد يا در لفظ مقدم باشد و يا در رتبه و جايز نيست كه مرجع آن ، هم در لفظ موخر باشد و هم در رتبه .

تفسير

و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاءتمهن . اديان سه گانه يعنى اسلام ، مسيحيت و يهوديت به نبوت پدر پيامبران ، ابراهيم خليل (عليه السلام ) اعتراف دارند و مشركان عرب نيز براى او احترام قائل بودند؛ زيرا اولا، نسب آنان به فرزند او (اسماعيل ) مى رسد و ثانيا، آنان خدمت گزاران و نگهبانان كعبه بودند، كعبه اى كه ابراهيم و فرزندش اسماعيل آن را بنا كردند.(272)

خداوند سبحان بيان كرده است كه او ابراهيم (عليه السلام ) را به انجام تكاليفى نظير ذبح فرزندش - به عنوان نمونه - ماءمور ساخت و او را امين و وفادار يافت . بنابراين ، معناى ((اءتمهن)) اين است كه ابراهيم (عليه السلام ) تكاليف الهى را امتثال و اطاعت كرد. خداوند، ابراهيم (عليه السلام ) را در آيه 37 از سوره نجم به وفادارى توصيف كرده است : ((و ابراهيم الذى و فى ؛ و ابراهيم كه وفا كرد)).

قال انى جاعلك للناس اماما. خداوند در اين آيه به ابراهيم (عليه السلام ) بشارت مى دهد كه بدون درخواست وى ، مقام امامت را به او مى دهد، تا پاداشى باشد براى اخلاص ، وفادارى و فداكارى او.

(قال و من ذريتى .) اين جمله ، آرزو و دعاى ابراهيم (عليه السلام ) است كه از خداوند درخواست مى كند تا به برخى - من براى تبعيض است - از كسانى كه از نسل او مى باشند، مقام امامت را عطا كند، چنان كه به خودش ‍ عطا كرده است . در اين جاست كه عاطفه پدر به فرزند تجلى و تبلور مى يابد؛ چرا كه اين سعادت بزرگ را براى برخى از فرزندانش خواستار مى شود، در حال يكه آن را براى خود، درخواست نكرده بود، بلكه خداوند اين سعادت بزرگ (مقام امامت ) را ابتداءا به وى داده بود.

قال لا ينال عهدى الظالمين . خداوند با اين سخن ، پاسخ ابراهيم (عليه السلام ) را مى دهد و مى گويد: از فرزندانت ، كسانى را امام و پيشوا قرار مى دهم كه همانند تو، وفادار و پرهيزكار باشند، زيرا هدف از نصب امام آن است كه وى از معصيت جلوگيرى كند. بنابراين ، چگونه خود او معصيت كار باشد. من سخنى را درباره عدالت و دلسوزى امام براى امت خود، گوياتر از سخن حضرت على (عليه السلام ) نديدم . او در حال يكه خليفه مسلمانان بود، چنين فرمود: ((ملت ها از ستم زمامدارانشان ، بيم دارند و من از ستم رعيت خود، بيم دارم)) او فرمانروايى است كه از ستم فرمانبرداران خود بيم دارد و نيرومندى است كه از ديكتاتورى زير دستان خود مى ترسد. على (عليه السلام ) يعنى كسى كه باك ندارد، مرگ به سراغ او بيايد و يا او به سراغ مرگ برود، اين على (عليه السلام ) در حال يكه در مركز قدرت و حكومت قرار داشت ، از رعيت خويش مى ترسيد. انتظار مى رفت كه قضيه بر عكس باشد، چنان كه معمولا چنين است ؛ اما اين حالت على (عليه السلام ) بر خلاف معمول بود، چنان كه تمام كارهاى او بر خلاف معمول بود و معجزه به شمار مى آمد.

امامت و انديشه عصمت

واژه ((امام)) در لغت به چند معنا به كار مى رود كه برخى از آنها بدين قرارند: يكى راه ، زيرا او، رهرو را به مقصد خود هدايت مى كند. ديگرى به معناى كسى كه مردم به وى اقتدا مى كنند، خواه در هدايت و خواه در گمراهى . خداوند فرموده است : و جعلناهم اءئمة يهدون باءمرنا؛(273) آنان را امامانى قرار داديم كه به دستور ما هدايت مى كنند. در آيه ديگر فرموده است : و جعلناهم اءئمة يدعون الى النار؛(274) آنان را امامانى قرار داديم كه به سوى آتش دعوت مى كنند. انسان گاهى نسبت به چيزى امام و پيشوا و نسبت به چيزى ديگر ماموم و پيرو است . اين معناى لغوى امام است ؛ اما در اصطلاح دينى و شرعى ، امام به كسى گفته مى شود كه مردم در نماز به وى اقتدا كنند (يعنى پيش نماز.) البته ، در اين معنا، همواره تواءم با يك قيد به كار مى رود؛ نظير امام جمعه و امام جماعت و هرگاه به طور مطلق به كار رود، از اين واژه ، دو معنا اراده مى شود: اول ، پيامبر كه مقام او بالاترين مقامهاست . دوم ، وصى پيامبر. امام به معناى نبوت و وصايت در زمان خود در هر چيزى متبوع است ، نه تابع ؛ بدين معنا كه در زمان امامت او بايد ديگران از او پيروى كنند، نه او از ديگران .

امام به معناى پيامبر، كسى است كه به وسيله روح الامين ، از سوى خدا نصى درباره او آمده باشد. و امام به معناى وصى ، كسى است كه نصى از سوى خدا به وسيله پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره او رسيده باشد. شرط اعتبار اين نص آن است كه نام و مشخصات امام را بيان كند، نه اين كه خصوصيات او در قالب الفاظ عام و به صورت كلى بيان شده باشد، چنان كه در مورد مجتهد و حاكم شرع چنين است . نام امام بايد با صراحت و نصى خاص ثابت شود كه تاءويل و تخصيص را نپذيرد و هيچ گونه مجالى براى اشتباه و احتمال عكس و خلاف در آن وجود نداشته باشد. از اين جا آشكار مى شود كه به كار بردن لفظ امام بدون آوردن قيد در غير پيامبر و وصى او خالى از اشكال نيست ، بلكه استبعادى ندارد كه حرام باشد چنان كه به كار بردن لفظ وصى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در غير امام معصوم حرام است .

به هر حال ، سخن امامى كه درباره او نصى خاص وارد شده است ، خواه پيامبر باشد و خواه وصى او سخن خدا، هدايت او هدايت خدا و فرمان او فرمان خداست كه احتمال خلاف در آن وجود ندارد. اگر كسى ادعاى نبوت و يا وصايت را بكند و درباره او نص خاص و قطعى وارد نشده باشد، دروغگو خواهد بود. بهترين سخن در مورد ويژگى هاى امام ، سخن امام زين العابدين (عليه السلام ) است كه در صحيفه سجاديه فرموده است : ((خداوندا، در هر زمانى دينت را به وسيله امامى تاييد كردى او را به سان پرچمى در ميان بندگانت و مناره اى در شهرهايت برافراشتى . پس از آن كه ريسمان او را به ريسمان خودت متصل و او را وسيله اى براى رسيدن به بهشت قرار دادى ، فرمانبردارى او را جلب كردى و مخالفت با وى را ممنوع ساختى و به اطاعت از اوامر و نواهى او دستور دادى و اين كه نبايد كسى از امام جلو برود و يا عقب ماند - منظور آن است كه بايد از امام پيروى كرد - چرا كه امام پناهگاه پناه جويان ، محل امنى براى مسلمانان ، ريسمان محكم مومنان و فر و شكوه پروردگار عالميان است)).

آنچه در ضمن سخنان فوق آمده ، ويژگيهاى كسى است كه خدا او را به عنوان امام براى بندگان خود بر مى گزيند. بديهى است كه امامت به معناى نبوت و وصايت ، اقتضاى عصمت را دارد و در هيچ حالتى از آن جدا نمى شود، بله امامت عين عصمت است ؛ زيرا كور نمى تواند عصاكش كورى ديگر شود و نجاست نمى تواند نجاست را پاك كند و كسى كه بر خودش ‍ بايد حد شرعى جارى شود نمى تواند بر ديگرى حد جارى كند.

شيعه براى اثبات اين موضوع كه امام را تنها خداوند مى تواند تعيين كند به اين سخن خدا استدلال كرده است : ((جاعلك للناس اماما؛ تو را امام مردم قرار دادم)). و مويد اين دليل ، سخن ابراهيم است كه از خدا تقاضا مى كند تا از نسل او امامانى قرار دهد. وقتى امامت مقامى باشد كه بايد خدا آن را به هر كس كه بخواهد تفويض كند، طبعا ثبوت اين مقام براى شخص ، نياز به نص از سوى خدا دارد.

همچنين ، شيعه براى اثبات وجوب عصمت براى پيامبر و وصى او، به سخن خداى تعالى : ((لاينال عهدى الظالمين ؛ عهد من به ستمكاران نمى رسد)) استدلال كرده است . چگونگى استدلال ، بدين ترتيب است : خداوند آشكارا گفته است كه ستمكار به مقام امامت نمى رسد و ستمكار كسى است كه در زندگى خود مرتكب معصيت - از هر نوع كه باشد - شود. حتى اگر بعد هم توبه كند، باز هم عنوان ستمكار بر او صدق مى كند، زيرا اين نام ، هر چند براى يك لحظه ، بر او صدق كرده است و كسى كه چنين باشد، هرگز امام نخواهد بود.

حوادث و شرايط روزگار چنين خواسته بود كه غير از على (عليه السلام )، ديگران (البته به استثناى پيامبر) در دامان شرك ، پليدى و بت پرستى تربيت شوند و تا بناگوش در آلودگى هاى جاهليت فرو روند و به وحدانيت خدا زبان نگشايند، مگر پس از آن كه معصيت كرده و بت ها از آنها و از سجده هايشان سير گرديدند. اما خدا خواست كه على بن ابى طالب در دامان نبوت و طهارت تربيت شود و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را، در حالى كه كودك بود بر طبق اراده خداوند پرورش دهد و او بت ها را از روى تختهايش پايين آورد و در زير قدمهاى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيندازد.

در اين جا پرسشى را مطرح مى كنيم تا هر خردمند با انصافى ، با الهام گرفتن از خرد و وجدان خود بدان پاسخ دهد و آن پرسش اين است :

شخصى صغير است و مقدار ماى را از پدرش به ارث برده است و بايد براى او سرپرستى تعيين گردد. اگر امر داير شود ميان اين كه مردى را سرپرست او قرار دهيم كه در تمام عمرش ، چه در كودكى و چه در بزرگى ، حتى به اندازه يك به هم زدن چشم معصيت خدا را نكرده و اين كه مردى را سرپرست او قرار دهيم كه مدت زيادى خدا را معصيت كرده ، در حال يكه عاقل و بالغ بوده و آن گاه توبه نموده است ، آيا كدام يك از اين دو نفر را بر گزينيم : اولى را يا دومى را؟

براى ثبات عصمت اهل بيت عليهم السلام ، همين بس كه خداوند در آيه 33 سوره احزاب به عصمت آنان گواهى مى دهد: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا. ما درباره عصمت ، در تفسير آيه 39 تحت عنوان ((عصمت پيامبران)) و نيز عنوان ((هل بيت)) به تفصيل سخن گفتيم ؛ بدان جا رجوع كنيد. و اين عنوان ، تتمه دو عنوان سابق است .

انديشه عصمت تنها به شيعه اختصاص ندارد؛ چرا كه اهل سنت نيز بدان قائلند؛ اما با اين تفاوت كه آنها عصمت را براى امت قرار داده اند و به حديثى استناد مى كنند كه در نزد شيعه ثابت نشده است و آن اين است : ((امت من بر گمراهى اجتماع نمى كنند)). مسيحيان به عصمت پاپ ، كمونيست ها به عصمت ماركس و لنين ، ملى گرايان سورى به عصمت آنتوان سعاده و اخوان المسلمين به عصمت حسن البنا، اعتقاد دارند. در واقع هر كس به سخن شخصى استدلال كنند و آن را حجت و دليل قرار دهد، چه بخواهد و چه نخواهد، به عصمت او اعتقاد پيدا كرده است .

امروز - يعنى اكنون كه ما در سال 1967 قرار داريم - ميلونها انسان در چين به عصمت مائو اعتقاد دارند و ديگران را به سوى تعاليم او فرا مى خوانند. اگر كمونيست ها و يا پيروان مكاتب ديگرى كه نام برديم در ميان خود اختلاف نظر دارند، اختلاف آنان در تفسير سخنان رهبران و مقصود آنان است ، نه در وجوب عمل بدين سخنان . چنان كه مسلمانان در تفسير نصوص قرآن و مسيحيان در تفسير انجيل اختلاف نظر دارند. كسى كه اعتقاد به عصمت را به شيعه اختصاص دهد، يا نادان و بى خبر است و يا دروغگو و توطئه گر.

كعبه ، محل اجتماع مردم

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْت مَثَابَةً لِّلنّاسِ وَ أَمْناً وَ اتخِذُوا مِن مّقَامِ إِبْرَهِيمَ مُصلّى وَ عَهِدْنَا إِلى إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ أَن طهِّرَا بَيْتىَ لِلطائفِينَ وَ الْعَكِفِينَ وَ الرّكع السجُودِ(125)

وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ رَب اجْعَلْ هَذَا بَلَداً ءَامِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثّمَرَتِ مَنْ ءَامَنَ مِنهُم بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ قَالَ وَ مَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمّ أَضطرّهُ إِلى عَذَابِ النّارِ وَ بِئْس الْمَصِيرُ(126)

و كعبه را جايگاه اجتماع و مكان امن مردم ساختيم . مقام ابراهيم را نمازگاه خويش گيريد. ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم : خانه مرا براى طواف كنندگان و مقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد. (125) و ابراهيم گفت : اى پروردگار من ، اين شهر را جاى امنى گردان و از مردمش آن را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، از هر ثمره روزى ساز. گفت : هر كس كه كافر شد او را اندك برخوردارى دهم ، سپس به عذاب آتش دچارش گردانم كه بد سرانجامى است . (126)

واژگان

بيت : در صورتى كه قيدى نداشته باشد و به لحاظ وضع خود، هر خانه اى را در بر مى گيرد، لكن اسم خاص براى كعبه مشرفه شده است ؛ زيرا بدون قيد، در اين معنا زياد به كار رفته است .

ثاب : به معناى ((رجع)) (بازگشت .)

مثابة : اسم مكان است براى محل بازگشت و ((تاء)) در ((مثابة)) براى مبالغه است ، نه براى تاءنيث .

طواف : دور زدن .

عكوف و اعتكاف : اقامت كردن و ملازم بودن با يك چيز.

اعراب

((رب)) مناداى مضاف به سوى ((ياى)) متكلم و به معناى ((يا ربى)) است . حرف ندا و ((ياء)) به سبب تخفيف و روشن بودن معنا، حذف و ((باء)) كسره داده شده است ، تا بر ((ياى)) متكلم محذوف دلالت كند. ((من)) در سخن خداى تعالى : ((من آمن منهم)) بدل بعض از كل ، يعنى بدل از ((اهله)) است . ((من)) در سخن خداوند: ((و من كفر)) ممكن است محل آن نصب باشد، بنابراين كه مفعول براى فعل محذوف است و تقدير آن قال الله و اءرزق اءيضا من كفر مى باشد. ((فاءمتعه)) عطف است بر فعل محذوف و نيز ممكن است ((من)) مرفوع و مبتدا و جمله ((فاءمتعه)) خبر آن باشد و در اين جا داخل شدن ((فاء)) بر خبر جايز است ؛ زيرا اسم موصول (يعنى من ) به اسم شرط شباهت دارد.

تفسير

و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و اءمنا. ((و اذ جعلنا)) عطف است بر اين سخن خدا: ((و اذ ابتلى)). معناى اين آيه آن است كه خداوند سبحان ، خانه اش را آرمانگاه مردم قرار داده است . دسته هايى از مردم به سوى آن روى مى آورند تا اعمال حج را به جاى آورند و پس از آن به سوى شهرهاى خود پراكنده مى شوند. آن گاه دسته هاى ديگر به سوى آن باز مى گردند و به همين ترتيب ، اجتماع مردم در خانه خدا ادامه پيدا مى كند.

همچنين خداوند، خانه اش را سبب امنيت در آخرت قرار داده است ؛ زيرا انسان وقتى به خانه او رسيد و اعمال حج را انجام داد، به خويشتن باز مى گردد و مخلصانه به خدايش روى مى آورد و از گناهان خود توبه مى كند. بدين ترتيب ، خانه خدا وسيله اى است براى رهايى از عذاب و مجازات . چنان كه خدا اين مكان را در دنيا نيز محل امن قرار داده است ؛ زيرا هر كس ‍ به آن پناه برد، در امان است و هيچ كس حق تعرض و سوء قصد به او را ندارد. از اين رو، اگر مردى قاتل پدرش را در حرم خدا مى ديد، او را ناديده مى گرفت (و متعرض او نمى شد) و اين ، عادتى است كه از زمان اسماعيل (عليه السلام ) تا به امروز به ارث باقى مانده است .

پناه بردن جنايتكار به حرم

در كتاب جواهر، كه بزرگ ترين منبع فقه جعفرى به شمار مى رود، آمده است : ((حد، مطالقا بر كسى كه به حرم پناهنده شده است جارى نمى شود؛ زيرا خداوند تعالى مى فرمايد: ((من دخله كان آمنا؛ كسى كه داخل آن شود در امان است))، بلكه بايد از لحاظ غذا و آب بر چنين خصى سخت گرفت و در اين باره بايد به اندازه اى كه رمق او باقى بماند بسنده كرد تا وى از حرم بيرون آيد و آن گاه بر او حد جارى شود. در روايت صحيح از امام جعفر صادق (عليه السلام ) درباره مردى كه در بيرون حرم جنايت مى كند و سپس ‍ به حرم پناه مى برد، چنين آمده است : ((نه حد بر او جارى مى شود، نه غذا و آب به وى داده مى شود و نه سخن با وى گفته مى شود؛ چرا كه اگر چنين رفتارى با وى شود، او از حرم خارج خواهد شد و آن گاه بر او حد جارى مى شود. و اگر شخصى در داخل حرم مرتكب جنايت شود، در حرم بر او حد جارى خواهد شد؛ زيرا وى حرمت حرم را ناديده گرفته است)).

ابو حنيفه مى گويد: گشتن كسى كه به حرم پناه برد جايز نيست و استدلال كرده به اين سخن خدا: و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و اءمنا.

و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى . ((اتخذوا)) به كسر ((خاء))، صيغه امر است كه به نماز خواندن در مقام ابراهيم دستور مى دهد؛ زيرا معناى مصلى ، مكان نماز است . فقها وحدت نظر دارند كه خواندن دو ركعت نماز طواف ، در صورت امكان ، در مقام ابراهيم (عليه السلام ) مستحب است . مراد از مقام ابراهيم ، همان مقام معروف است كه در حال حاضر در مسجدالحرام موجود است : اما كسى كه مى گويد: مراد از مقام ابراهيم تمام مسجدالحرام مى باشد، نياز به دليل دارد.

و عهدنا الى ابراهيم واسمعيل اءن طهرا بيتى للطائفين والعاكفين والركع السجود. ((اءن)) و ((اءن طهرا)) به معناى ((اءى)) مى باشد و جمله ((عهدنا)) را تفسير مى كند و محلى از اعراب ندارد. معناى اين آيه آن است كه ما به ابراهيم و اسماعيل سفارش كرديم كه خانه را مورد احترام قرار دهند و تمام چيزهايى را كه شايسته آن نيست از آن دور سازند، مانند بتها، پليدها، آلودگى ها، كارهاى بيهوده ، آميزش با زنان ، كار ناروا، مجادله و امثال آنها. و مردم را نيز به اين كار، دستور دهند. ((الطائفين)) يعنى كسانى كه پيرامون خانه مى چرخند. ((العاكفين)) يعنى كسانى كه در مسجد اقامت مى گزينند و ملازم آن مى شوند. ((الركع السجود)) مقصود نمازگزاران است . جمع راكع و ساجد.

و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا. اين جمله ، دعا و آرزوى ابراهيم (عليه السلام )است كه از خدا تقاضا مى كند تا مكه مكرمه را از مكانهاى امن قرار دهد؛ بدين معنا كه ساكنان آن را از جنگ ها، ستمكاران ، زلزله ها و طوفانها و امثال آن مصون بدارد. برخى از مفسران گفته اند: خداوند دعاى ابراهيم (عليه السلام ) را اجابت كرد؛ زيرا كسى به مكه سوء قصد نكرد مگر اين كه خداوند او را نابود ساخت و اگر كسى به مكه تجاوز كرد، زمان تجاوزش بسيار اندك بود و ادامه پيدا نكرد.

و ارزق اءهله من الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الاخر. وقتى ابراهيم خانه كعبه را در سرزمينى بنا كرد كه نه آب داشت و نه گياه ، از خدا تقاضا نمود كه اين سرزمين را، مكانى امن و امان قرار دهد و روزى هاى خود را به سوى آن سرازير كند. البته نوع اين روزيها و سرزمينى را كه روزى از آن جا براى مكه فراهم شود، مشخص نكرد؛ چرا كه مهم ، فراهم شدن روزى است ، حال هر چه باشد و از هر جا فراهم گردد. خداوند نيز دعاى ابراهيم (عليه السلام ) را مستجاب كرد و روزى مردم مكه را از اطراف و اكناف جهان سرازير نمود و مكه ، گذرگاه كاروان ها و محل تجارت قرار گرفت . آيه 57 سوره قصص اشاره به همين موضوع دارد: اءو لم نمكن لهم حرما آمنا يجبى اليه ثمرات كل شى ء؛ آيا آنان را در حرم امن جاى نداده ايم كه همه گونه ثمرات در آن فراهم مى شود؟.

سبب اين كه ابراهيم (عليه السلام ) تنها براى مومنان درخواست روزى كرد، آن است كه خداوند به وى خبر داده بود: در ميان كسانى كه از نسل او مى باشند، گروهى ستمگر وجود دارد و خدا امامت را به كسى كه ستم كند نخواهد داد.

قال و من كفر فاءمتعه قليلا؛ يعنى خداوند به ابراهيم گفت : من كافران و فاسقان را نيز روزى مى دهم ، چرا كه روزى يك چيز است و امامت چيزى ديگر؛ زيرا امامت عبارت است از: حكومت دينى در دنيا و اين امر، ايمان و عدالت ، بلكه عصمت را اقتضا دارد، اما روزى همانند آب و هوا، هم براى نيكوكار است و هم براى بدكار و گناه و معصيت اثرى در عمر و روزى ندارد، بلكه اثر آن تنها در روز قيامت آشكار مى شود، چرا كه در اين روز است كه گناهكاران كيفر اعمالشان را مى بينند.

ابراهيم پايه هاى خانه را بالا برد

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسمَعِيلُ رَبّنَا تَقَبّلْ مِنّا إِنّك أَنت السمِيعُ الْعَلِيمُ(127)

رَبّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسلِمَينِ لَك وَ مِن ذُرِّيّتِنَا أُمّةً مّسلِمَةً لّك وَ أَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَ تُب عَلَيْنَا إِنّك أَنت التّوّاب الرّحِيمُ(128)

رَبّنَا وَ ابْعَث فِيهِمْ رَسولاً مِّنهُمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ ءَايَتِك وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَب وَ الحِْكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنّك أَنت الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(129)

و هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه را بالا بردند، گفتند: اى پروردگار ما، از ما بپذير كه تو شنوا و دانا هستى . (127) اى پروردگار ما، ما را فرمانبردار خويش ساز و نيز فرزندان ما را فرمانبردار خويش گردان و مناسكمان را به ما بياموز و توبه ما بپذير كه تو توبه پذيرنده و مهربان هستى . (128) اى پروردگار ما، از ميانشان پيامبرى بر آنها مبعوث گردان تا آيات تو را برايشان بخواند و به آنها كتاب و حكمت بياموزد و آنها را پاكيزه سازد و تو پيروزمند و حكيم هستى . (129)