تفسير كاشف (جلد اول)
سوره هاى فاتحه و بقره

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۲۹ -


شب جلوتر است يا روز؟

دانشمندان اختلاف نظر دارند كه آيا از لحاظ وجود، روشنايى بر تاريكى مقدم است و يا تاريكى بر روشنايى . بنابراين نظريه اول ، روز مقدم بر شب است و شب هر روز، همان شبى است كه پس از آن روز، مى آيد. و بر اساس ‍ نظريه دوم ، شب جلوتر از روز است و شب هر روز همان شبى است كه پيش از آن روز، مى آيد. پيشينيان همين نظريه را برگزيده اند. از اين رو، از ديدگاه آنان ، شب جمعه - براى مثال - شبى است كه پيش از طلوع فجر روز جمعه داخل مى شود و به همين ترتيب ساير شبهاى روزها. از جمله دلايلى كه آنها بدان استدلال كرده اند، اين آيه است : و آية لهم الليل نسلخ منه النهار.(307)

برگزيدن خدايانى غير از خدا

وَ مِنَ النّاسِ مَن يَتّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يحِبّونهُمْ كَحُب اللّهِ وَ الّذِينَ ءَامَنُوا أَشدّ حُبّا لِّلّهِ وَ لَوْ يَرَى الّذِينَ ظلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَاب أَنّ الْقُوّةَ للّهِ جَمِيعاً وَ أَنّ اللّهَ شدِيدُ الْعَذَابِ(165)

إِذْ تَبَرّأَ الّذِينَ اتّبِعُوا مِنَ الّذِينَ اتّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذَاب وَ تَقَطعَت بِهِمُ الأَسبَاب(166)

وَ قَالَ الّذِينَ اتّبَعُوا لَوْ أَنّ لَنَا كَرّةً فَنَتَبَرّأَ مِنهُمْ كَمَا تَبَرّءُوا مِنّا كَذَلِك يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَلَهُمْ حَسرَتٍ عَلَيهِمْ وَ مَا هُم بِخَرِجِينَ مِنَ النّارِ(167)

بعضى از مردم ، همتايانى غير از خدا اختيار مى كنند و آنان را چنان دوست مى دارند كه خدا را، ولى آنان كه ايمان آورده اند خدا را بيشتر دوست مى دارند. و آن گاه كه اين ستم پيشگان عذاب را مى بينند دريابند كه همه قدرت از آن خداست . اين كه هر آينه خدا به سختى عقوبت مى كند. (165) آن گاه كه پيشوايان ، عذاب را بنگرند و از فرمان بران خويش بيزارى جويند و پيوند ميان ايشان گسسته گردد. (166) و آن پيروان گويند: كاش بار ديگر باز مى گشتيم ، تا آن چنان كه از ما بيزارى جسته اند از آنها بيزارى مى جستيم . خداوند كردارهايشان را اين چنين مايه حسرتشان سازد و آنان از آتش ‍ رهايى نيابند. (167)

واژگان

دون : ظرف مكان است ، چنان كه مى گويى : ((قعد فلان دون زيد؛ فلانى در مكانى كه پايين تر از مكان زيد بود نشست)). همچنين ، ((واژه دون )) به معناى پست و نيز به معناى ((غير)) مجازا به كار مى رود. مقصود از سخن خداى تعالى : ((من دون الله)) همين معناى اخير است ، يعنى غير از خدا. اءنداد: جمع ((ند)) است به معناى نظير و همتا. چنان كه مى گويى : عامله معاملة الند للند؛ با او معامله به مثل كرد)). مراد از ((اءنداد)) در اين جا برخى از آفريده هايى است كه گروهى از مردم ويژگى هاى خدايى را به آنها نسبت مى دهند. مثلا مى پندارند آنها همانند خدا سود و ضرر مى رسانند، قدرت خارق العاده دارند و غيب مى دانند و...

اعراب

((كحب الله)) ((كاف)) به معناى مثل و صفت براى مفعول مطلقى محذوف و تقدير آن : يحبونهم حبا مثل حب الله مى باشد. ((اءشد)) خبر ((الذين آمنوا)) و ((حبا)) تميز است . ((اءن القوة لله)) به فتح همزه ((اءن)). مصدرى كه از ((اءن)) و ما بعدش تاءويل مى شود مفعول است براى ((يرى)). ((جميعا)) حال و اءن الله شديد العذاب عطف است بر ((اءن القوة لله)) و تقدير آن از اين قرار است : لو يرى الذين ظلموا قوة الله و شدة عذابه . جواب ((لو يرى)) محذوف است كه سياق كلام بر آن دلالت دارد و تقدير آن : لعلموا اءن الله لا شريك له و لاند است .

تفسير

و من الناس من يتخذ من دون الله اءندادا يحبونهم كحب الله . برخى از مردم به خدا شرك مى آورند؛ زيرا در برخى از ويژگيهاى خدا از قبيل سود و ضرر رسانيدن ، براى او همتايانى قرار مى دهند از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: ((مراد از همتايانى كه مردم براى خدا قرار دادند و آنها را چون او دوست داشتند، رهبران ستمگر و پيروانشان بودند)).

برخى گفته اند: دوست داشتن خدا به معناى دوست داشتن كمال است ، زيرا او كمال مطلق است . برخى گفته اند: مراد از حب خدا، شناخت عظمت ، قدرت و حكمت او مى باشد. برخى گفته اند: مراد، ايمان به اين موضوع است كه خدا پديد آورنده و بار ديگر زنده كننده است و نيز هر چيزى در دست قدرت او مى باشد؛ ولى ما بر اساس همان شيوه اى كه داريم ؛ يعنى هميشه معناى روشن ، مناسب و نزديك به فهم را انتخاب مى كنيم ، مى گوييم : كسى كه خدا را دوست مى دارد، همان كسى است كه با هواى نفس خود به مخالفت بر مى خيزد و امر مولايش را اطاعت مى كند، چنان كه امام صادق (عليه السلام ) در تعريف كسى كه دين از او اخذ مى شود، فرموده است .

به بيان ديگر: معناى دوست داشتن خدا اين است كه تو به خاطر آنچه خدا مى خواهد از آنچه كه خود مى خواهى دست بردارى ، چنان كه محبت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز به معناى پيروى كردن از سنت اوست ؛ اما معناى حب خدا نسبت به بنده اش آن است كه به وى پاداش ‍ بزرگ عطا مى كند. در حديث نبوى آمده است : ساءعطى الراية غدا الى رجل - و هو على ابن اءبى طالب - يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله ؛ فردا پرچم را به مردى - منظور على ابن ابى طالب است - خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسول نيز او را دوست مى دارند،؛ يعنى على (عليه السلام ) خدا را اطاعت مى كند و خدا به او پاداش مى دهد و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز او را گرامى و بر ديگران مقدم مى دارد.

وانگهى هر كس كه طاعت مخلوق را بر طاعت خالق ترجيح دهد، خواسته و يا ناخواسته ، همتايانى براى خدا قرار داده است .

و الذين آمنوا اءشد حبا لله . آنان كه ايمان آورده اند خدا را بيشتر دوست دارند؛ زيرا هيچ كس را در اطاعت و اعتماد و توكل بر او، شريكش ‍ نمى كنند. اما كافران به خدايان متعدد اعتماد مى كنند و آنان را در اطاعت و نيز در طلب خير و دفع شر با خدا شريك مى سازند.

ولو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب اءن القوة لله جميعا. يعنى اگر مشركانى كه بر خود ستم كرده اند، مى دانستند كه در روز قيامت و روز جدايى حق از باطل ، هيچ كس غير از خداوند سلطه اى ندارد و تنها خداوند است كه گناهكاران را عذاب مى كند و فرمان برداران را پاداش مى دهد، يقين پيدا مى كردند كه تنها خداوند به امور آخرت مى پردازد و آن جهان را اداره مى كند. بنابراين ، جواب ((لو)) محذوف است و سياق كلام بر آن دلالت دارد.

اذ تبراء الذين اتبعوا من الذين اتبعوا ورااءوا العذاب و تقطعت بهم الاءسباب . سخن همچنان درباره كسانى است كه براى خدا شريكان و همتايانى قرار مى دهند. آنان عبارتند از: مرئوسان و پيروان ، و همتايان عبارتند از: سران و پيروى شدگان . فرداى قيامت ، هنگامى كه پرده كنار رود (و حقايق آشكار شود) رئيس از مرئوس و پيروى شده از پيرو بيزارى مى جويد؛ زيرا عذاب ، شديد است و ارتباطها و پيوندهاى ميان افراد گسسته مى گردد. صاحب مجمع البيان گفته است : ((تمام عوامل ارتباط ميان افراد از قبيل دوستى ، خويشاوندى ، مقام و عهد و پيمان و ديگر عواملى كه مردم در دنيا به سود خود از آن بهره مى جستند، از بين مى روند و اين ، آخرين درجه نااميدى است)). اين آيه ، نظير آيه 37 سوره اعراف است كه مى گويد: ((هر امتى كه به آتش داخل شود، امت همكيش خود را لعنت كند. تا چون همگى در آن جا گرد آيند، گروه هايى كه پيرو بوده اند، درباره گروه هايى كه پيشوا بوده اند گويند: پروردگارا، اينان ما را گمراه كردند، دو چندان در آشت عذابشان كن . گويد: عذاب همه دو چندان است ، ولى شما نمى دانيد)).

و قال الذين ابتعوا لو اءن لنا كرة فنتبراء منهم كما تبرءوا منا. در قيامت هر گناهكارى آرزو مى كند كه به دنيا برگردد و كارهاى بدى را كه انجام داده است جبران كند، به ويژه پيروان ستمكاران و گمراه كنندگان كه مى خواهند برگردند تا از آنان بيزارى جويند، در حال يكه اين آرزو بسيار بعيد و حسرتى است كه جان را مى سوزاند چنان كه آتش بدن را مى سوزاند. آرى ، پيروى از هواهاى نفسانى و كوتاهى در انجام وظيفه موجب چنين حسرتهايى مى شود.

ظاهر آيه نشان دهنده آن است كه اين آيه به كفار اختصاص دارد، ولى سببى كه موجب صدور حكم شده است ، تمام كسانى را كه از ستم پيشگان و تبهكاران پيروى مى كنند و آنها را يارى مى رسانند در بر مى گيرد. اين آيه تمام كسانى را شامل مى شود كه دين خود را از نادانان و ستمكاران مى گيرند و همچنين كسانى كه اعتقاد دارند غير از خدا افراد ديگرى نيز مى توانستند سود يا زيان برسانند، حتى اگر اين افراد كلمه توحيد را بر زبان جارى كنند و نماز هم بخوانند و زكات هم بدهند. البته ، جاهلى كه قاصر است و توان شناخت حقيقت و درك آنچه را كه عقول سالم درك مى كنند ندارد، مستثناست .

تقليد و پيشوايان چهارگانه

در تفسير المنار به نقل از شيخ محمد عبده آمده است كه پيشوايان چهارگانه : ابو حنيفه ، مالك ، شافعى و ابن حنبل ، از اين كه مردم از آنان تقليد كنند نهى كرده اند. آنان به ترك تقليد از خود، به خاطر قرآن و سنت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داده اند. صاحب المنار، پس از نقل سخن هر يك از اين چهار پيشوا گفته اس : لكن كرخى - يكى از فقهاى حنفى - آشكارا گفته است : اصل ، نظريه ابو حنيفه است . بنابر اين ، اگر كتاب و سنت با نظريه او موافق باشد كه مقصود همان است و اگر موافق نباشد، بايد نصوص قرآن و سنت را بر طبق نظريه ابو حنيفه تاءويل كرد.

معناى سخن فوق آن است كه نظريه ابو حنيفه حاكم و مقدم بر قرآن و سنت است و آن دو، محكومند. اين سخن ، عين كفر است و كدامين كفر بالاتر از اين كه گفته شود: سخن خدا و پيامبر را بايد به خاطر سخن ابو حنيفه و اصحابش رها كرد. چه فرق است ميان اين سخن و سخن كسى كه خداوند بدان اشاره كرده است : و اذا قيل لهم اتبعوا ما اءنزل الله قالوا بل نتبع ما اءلفينا عليه آباءنا.(308) ما در هنگام تفسير آيه 170 از همين سوره درباره تقليد، تحت عنوان ((تقليد و اصول عقيده)) به صورت گسترده تر سخن گفتيم . به علاوه ، عمل به نظريات پيشوايان چهارگانه ، عملى مى باشد كه نه از روى اجتهاد است و نه از روى تقليد، زيرا آنان خود، از تقليد و عمل بر طبق نظرياتشان نهى كرده اند.

خوراكى هاى حلال و پاكيزه

يَأَيّهَا النّاس كلُوا مِمّا فى الأَرْضِ حَلَلاً طيِّباً وَ لا تَتّبِعُوا خُطوَتِ الشيْطنِ إِنّهُ لَكُمْ عَدُوّ مّبِينٌ(168)

إِنّمَا يَأْمُرُكُم بِالسوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَن تَقُولُوا عَلى اللّهِ مَإ؛ّّ لا تَعْلَمُونَ(169)

وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُوا بَلْ نَتّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ كانَ ءَابَاؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ(170)

اى مردم ، از آنان چيزهاى حلال و پاكيزه كه در زمين است بخوريد و پاى به جاى پاى شيطان مگذاريد كه دشمن آشكار شماست . (168) او شما را به بدى و زشتى فرمان مى دهد و مى خواهد كه درباره خدا چيزهايى بگوييد كه بدان آگاه نيستيد. (169) چون به ايشان گفته شود كه از آنچه خدا نازل كرده اس پيروى كنيد، گويند: نه ، ما به همان راهى مى رويم كه پدرانمان مى رفتند. حتى اگر پدرانشان بى خرد و گمراه بوده اند. (170)

واژگان

حلال : هر چيزى است كه در شريعت از آن نهى نشده و حرام چيزى است كه از آن نهى شده باشد.

طيب : نيكو، چمان كه مى گويى : ((حياة طيبة و كلمة طيبة ؛ زندگى و سخن نيكو)). ((ماءكول طيب ؛ خوراك دلپذير)). مراد از ((طيب)) در اين جا، چيزى است كه دل ، هوس آن را بكند و انسان از آن لذت ببرد. البته ، مشروط به اين كه از آن نهى نشده نباشد.

سوء: هر چيزى كه پايانش بد باشد.

فحشاء: از فحش گرفته شده و آن به معناى زشتى منظر است و آن گاه به معناى هر سخن و كارى كه زشت باشد به كار رفته است .

اعراب

((حلالا)) حال از موصول مجرور به ((من)) است و آن ((ما فى الاءرض)) مى باشد. ((طيبا)) صفت است براى ((حلالا)). ((اءلفينا)) در اين جا به دو مفعول متعدى نشده است ؛ زيرا به معناى ((وجدنا)) مى باشد.

تفسير

يا اءيها الناس كلوا مما فى الاءرض حلالا طيبا. اين خطاب ، تمام مردم را در بر مى گيرد، چه آنان كه برخى از خوراكى ها را بر خود حرام كرده اند و چه آنان كه حرام نكرده اند و نيز هم مومنان و هم كافران را؛ چرا كه كافر تنها از نعمت هاى آخرت محروم است نه از متاع دنيا. در حديث قدسى آمده است : ((من مى آفرينم و ديگرى پرستش مى شود. من روزى مى دهم و ديگى سپاسگزارى مى شود)). از آن جا كه برخى از خوراكى ها حلال و برخى حرامند، خداوند تنها نوع اول را مباح كرده است و هر چيزى كه شريعت آشكار از آن نهى نكرده باشد حلال است . در حديث آمده است : ((خدا در مورد چيزهايى سكوت اختيار كرده است . اين سكوت او به سبب فراموشى نبوده است . بنابر اين ، خود را درباره آنها به زحمت نيندازيد كه رحمتى است از سوى پروردگار براى شما)). البته ، گاهى حرمت بر چيزى كه در اصل حلال است ، عارض مى شود؛ نظير مالى كه از طريق ربا، غش ، رشوه و دزدى به دست مى آيد.

و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين . خداوند پس از آن كه حلال را براى مردم مباح كرد، به آنان هشدار داد كه مبادا مرتكب حرام شوند. و اين هشدار را با اين عبارت بيان كرد: از شيطان و وسوسه هاى او كه حرام را در نظرتان زيبا جلوه مى دهد، پيروى مكنيد. هر خطور قلبى كه حرامهايى از قبيل : شراب ، زنا، دروغ و ريا را در نظر انسان زيبا جلوه مى دهد، يا از كار واجب مى ترساند، همانند ترس از نادارى در صورتى كه حقى را كه بر عهده اوست ادا كند يا ترس از ضرر و زيان در صورتى كه بخواهد جهاد كند و يا حق بگويد، همگى از وسوسه هاى شيطان است . خدا سخن شيطان را نقل مى كند كه مى گويد: ((لاءضلنهم و لاءمنينهم ؛ هر آينه آنها را گمراه مى كنم و هر آينه دلخوششان به آرزو مى نمايم)) .و نيز سخن او را بدين ترتيب حكايت مى كند: لاءقعدن لهم صراطك المستقيم ثم لآتينهم من بين اءيديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اءكثرهم شاكرين ؛(309) هر آينه در سر راه راست تو براى گمراهى آنان مى نشينم . سپس از مقابل آنها و از پشت سرشان و از راستشان و از چپشان مى آيم و بسيارى از آنها را سپاسگزار نيابى)).

انما ياءمركم بالسوء والفحشاء و اءن تقولوا على الله ما لا تعلمون . اين آيه ، آثار و نتايجى را كه بر پيروى از وسوسه هاى شيطان مترتب مى شود بيان مى كند اين آثار عبارتند از سه چيز:

1. سوء، يعنى هر عملى كه پايان بد داشته باشد.

2. فحشا، و آن عابرت است از: زشت ترين نوع گناه .

3. سخن گفتن درباره خدا از روى نادانى ، نظير اين كه خدا همتايان و فرزندانى دارد و يا اين كه حلال او را حرام و حرام او را حلال كند و از اين قبيل است عمل كردن به راءى و قياس و استحسان به منظور احكام شرعى .

و اذا قيل لهم اتبعوا ما اءنزل الله قالوا بل نتبع ما اءلفينا عليه آباءنا. مرجع ضمير ((لهم)) تمامى كسانى است كه بدن دليل و حجت از ديگران تقليد مى كنند و به خاطر آنچه پدرانشان گفته اند، سخن خدا و رسول او را رها مى نمايند. مراد از ((ما اءنزل الله)) هر چيزى است كه دليل و برهان بر اثبات آن وجود داشته باشد و عقول سالم بدان ايمان بياورند.

اءو لو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون . همزه براى سرزنش است و واو براى حال . معناى آيه اين است : آيا آنان از پدرانشان پيروى مى كنند، در حالى كه آنان از امور دين ، چيزى نمى دانند. بنابراين ، مراد از ((لا يعقلون شيئا)) آن نيست كه آنان نسبت به هيچ چيزى درك و فهم ندارند - هر چند ظاهر، همين را مى فهماند - بلكه مراد تنها نفى تعقل در امور دين است ، چرا كه سخن درباره امور دينى است . ما، در بخش بعدى اشاره خواهيم كرد كه اين آيه بر قبح تقليد در گمراهى دلالت دارد، اما تقليد در هدايت و بصيرت ، امرى است پسنديده و نيكو.

تقليد و اصول عقايد

تقليد به سان يك انديشه ، به خودى خود، نه نكوهش مى شود و نه ستايش ‍ و به طور كلى نه مى توان به نيكى آن حكم كرد و نه به زشتى آن ، بلكه تقليد انواعى دارد بدين ترتيب :

1. تقليدى كه به غريزه و طبيعت بر مى گردد و در انسان و حيوان به طور يكسان مشاهده مى شود. از اين قبيل است بانگ خروس ها هنگامى كه صداى خروسى را مى شنوند و نيز آواز الاغ ها، هنگامى كه آواز الاغ ديگر را مى شنوند. همين حالت را در انسان نيز مى تواند ديد؛ براى نمونه ، شخصى براى يك خطيب و گوينده دست مى زند و ديگران نيز ناخود آگاه از او تقليد مى كنند، حتى اگر مقصود او را هم درك نكنند. و يا شخصى به سمت خاصى نگاه مى كند، هر كس كه او را ببيند بدون قصد و اراده به همان جهت نگاه مى كند. اين نوع تقليد نه ستايش دارد و نه نكوهش ، چرا كه خارج از دايره شعور و اراده است .

2. تقليدى كه در شيوه گفتگوها و تعارف ها و در چگونگى لباس پوشيدن و ديگر چيزهايى كه زندگى اجتماعى آن را ايجاب مى كند و كوچك و بزرگ ، دانا و نادان در آن شريكند، به صورت عادت در آمده است . نيكويى و زشتى اين نوع از تقليد بستگى به نظريه مردم دارد.

3. تقليد نادان از دانشمند در مسائل دنيوى نظير پزشكى ، هندسه ، كشاورزى ، صنعت و چيزهايى از اين قبيل كه انسان به كارشناسان و متخصصان رجوع مى كند. اين نوع تقليد نه تنها نيكوست ، بلكه يك نوع ضرورت است كه زندگى اجتماعى آن را ايجاب مى كند و اگر چنين تقليدى نباشد نظام اجتماعى مختل و همه كارها تعطيل مى شود؛ چرا كه يك شخص نمى تواند همه چيز را بداند و تمام آنچه را كه نياز دارد تامين كند. انسان همواره نيازمند همكارى و تبادل خدمات بوده و هست .

4. تقليد مجتهد از مجتهدى ديگر در مسائل دينى . اين تقليد از لحاظ عقلى و عرفى مذموم و از لحاظ شرعى حرام است ، زيرا آنچه را يك مجتهد مى داند، در حق او حكم خداست . بنابراين ، براى او جايز نيست كه به خاطر نظريه فردى ديگر، نظريه خود را رها كند. كدامين خردمند است كه خود دليل داشته باشد، اما آن را به سبب دليل شخصى ديگر انكار كند؟ كدامين دانشمند است كه به سبب نظريه فردى كه دچار خطا و صواب مى شود از سخن خدا و رسول او كه معصوم مى باشد اعراض كند؟

5. تقليد نادان از مجتهد عادل در مسائل فرعى دينى ؛ نظير احكام عبادات ، حلال و حرام ، طهارت و نجاست ، درستى معاملات و امورى از اين قبيل ، اين نوع تقليد، هم از لحاظ عقلى و هم از لحاظ شرعى واجب است ؛ زيرا اين گونه تقليد، تقليد از كسى است كه علم خود را از دليل و حجت گرفته است ، همانند بيمارى كه نه درد خود را مى داند و نه دواى آن را مى شناسد و به كسى مراجعه مى كند كه آنها را مى داند. شخص جاهل موظف است كه احكام دينى را به مورد اجرا بگذارد و امتثال كند، لكن اين كار جز از طريق مراجعه به كسى كه آنها را مى داند، براى او ميسور نمى باشد: فاسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون .(310)

لازم به يادآورى است كه اگر شخص جاهل به خاطر تبعيت از پدران خود نماز بخواند و روزه بگيرد، نه به سبب تقليد از يك مجتهد عادل و عبادت او نيز مطابق با واقع باشد، اين عبادت وى درست خواهد بود و از او پذيرفته خواهد شد، چرا كه تقليد نه شرط ماءمور به است و نه جزء آن ، بلكه صرفا وسيله اى است براى انجام آن . همچنين ، اگر فرد جاهل معامله اى را بدون تقليد انجام دهد و اين معامله اش مطابق با واقع باشد به طريق اولى درست خواهد بود.

اما سخن كسى كه مى گويد: عبادت نياز به قصد قربت دارد و قصد قربت جز از مجتهد و يا مقلد او حاصل نمى شود، اين سخن ، صرفا يك ادعا به شمار مى رود؛ زيرا معناى قصد قربت آن است كه مكلف با انگيزه امرى كه بدان تعلق گرفته است و به دور از هر گونه شايبه دنيوى ، ماموربه را انجام دهد و ترديدى نيست كه اين موضع مى تواند از كسى كه از مجتهد نيز تقليد نمى كند، تحقق يابد. آيه اءو لو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون دلالت دارد كه اگر پدر هدايت يافته (و دانشمند) باشد و پسر از وى تقليد كند، عمل اين پسر صحيح خواهد بود. بنابراين ، ميزان آن است كه عمل مكلف مطابق با واقع باشد.

6. تقليد در اصول دين و عقيده نظير شناخت خدا و صفات او، نبوت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و عصمت او و زنده و محشور شدن در روز قيامت و... بيشتر علماى سنى و شيعه ، اين نوع تقليد را جايز ندانسته اند؛ زيرا تقليد عبارت است از: پذيرفتن چيزى بدون دليل و اين ، عين نادانى است . به بيان روشن تر: كسى كه از روى تقليد به وجود خدا اعتقاد پيدا كند، همانند كسى است كه نسبت به وجود ذات مقدس از اساس جاهل باشد. اين گروه از علما گفته اند: ما نقليد را تنها در فروع دين و مسائل علمى جايز مى دانيم ، نه در اصول عقايد، چرا كه در فروع دين مقصود تنها، به مورد اجرا گذاردن آنها بر طبق فتواى مجتهد است و اين امر ذاتا امكان پذير است بر خلاف اصول عقايد كه هدف ، علم و اعتقاد به آنهاست و علم با تقليد جمع نمى شود، چرا كه تقليد جهل محض است . به علاوه ، اعتقاد يك امر خارج از اراده و اختيار است و تكليف بدان تعلق نمى گيرد.

محققان سنى و شيعه گفته اند: اگر تقليد، تصديق قطعى و مطابق با واقع را در پى داشته باشد، صحيح خواهد بود؛ زيرا هدف همين است و اجتهاد (در اصول دين ) نه شرط ايمان و تصديق است و نه جزء آن ، بلكه تنها وسيله است ، نه هدف .

اين نظريه حق است ، چرا كه معيار در اصول عقايد، ايمان درست و مطابق با واقع است . از اين رو، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان هر كس را كه به او ايمان مى آورد و به صداقت و نبوت او اطمينان پيدا مى كرد، مى پذيرفت ، هر چند وى به مرحله اجتهاد (در اصول عقايد) و به كار بردن نظريه نرسيده بود. اما آياتى كه در مورد نكوهش پيروى از پدران آمده اند، سياق اين آيات دلالت دارد كه مقصود از آنها تقليد از پدران در گمراهى و امور باطل است ، نه در حق و هدايت . اين حقيقت براى هر كس كه درباره آيه اءولو جئتكم باءهدى مما وجدتم عليه آباءكم (311) و آيه و اذا قيل لهم تعالوا الى ما اءنزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آباءنا(312) و نيز آيه اءولو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون دقت كند، روشن خواهد شد؛ چرا كه از اين آيات چنين فهميده مى شود كه اگر پدران آنها به وسيله آنچه به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نال شده ، هدايت يافته باشند، پيروى از آنان جايز است ، زيرا هدف ، پيروى از چيزى است كه از سوى خدا نازل شده است . وقتى آنان از آن پيروى كنند، خدا را اطاعت كرده اند و پس از اطاعت مورد سوال قرار نخواهند گرفت .

خلاصه سخن آن كه ، هر كس از سخن خدا و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اطاعت كند، از حقى اطاعت كرده كه با دليل ثابت شده است ، خواه از آن دليل آگاه باشد يا نباشد، تنها كافى است اجمالا بداند كه دليل صحيحى وجود دارد كه مجتهدان و كارشناسان آن را مى شناسند. حتى اگر كسى از حق پيروى كند بدون آن كه علم به حق بودن آن داشته باشد، به سبب اين كه آن را نياموخته است مجازات نمى شود. البته مستحق ستايش و پاداش نيز نخواهد بود. آيه پانزدهم سوره لقمان بر اين موضوع دلالت دارد: و ان جاهداك على اءن تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما؛ چرا كه مفهوم مخالف اين آيه اين است كه اگر آن دو به كوشش از تو بخواهند كه به خدا ايمان بياورى و تو بدون شناخت و آگاهى اطاعت كردى ، هيچ گونه ايرادى بر تو نيست . ما قبلا در تفسير آيه 167 همين سوره در بخش ((تقليد از پيشوايان چهارگانه)) در باره تقليد از پيشوايان چهارگانه سخن گفتيم ؛ به آن جا رجوع كنيد.

مثل كافران

وَ مَثَلُ الّذِينَ كفَرُوا كَمَثَلِ الّذِى يَنْعِقُ بمَا لا يَسمَعُ إِلا دُعَاءً وَ نِدَاءً صمّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ(171)

مَثَل كافران مثل حيوانى است كه كسى در گوش او آواز كند و او جز بانگى و آوازى نشنود. اينان كرانند، لالانند، كورانند و هيچ در نمى يابند. (171)

واژگان

نعق : فرياد كرد.

الدعاء و النداء: هر دو يك معنا دارند. برخى گفته اند: تفاوت آن دو در اين است كه دعا براى نزديك و ندا براى دور به كار مى رود.

اعراب

دعاء: مفعول ((يسمع)) و ((صم)) خبر مبتداى محذوف است .

تفسير

خداوند در اين آيه به كافرانى مثل زده است كه نسبت به دين پدرانشان تعصب مى ورزند. از اين رو، آنها را به چهارپايان و كسى كه آنان را به سوى حق فرا مى خواند به شبان تشبيه كرده است ؛ براى نمونه ، همان گونه كه چهار پايان چيزى از سخن شبان را نمى فهمند و تنها صدايى را مى شنوند كه پس از تمرين و عادت ، در هنگام شنيدن آن جلو يا عقب مى روند، همچنين كافران حقى را كه دعوت كننده ، آنها را به سوى آن فرا مى خواند، درك نمى كنند. كافران در اين جهت ، كاملا همانند كرانند، هرچند مى شنوند و مانند لالانند، هر چند سخن مى گويند و مانند كورانند، هر چند مى بينند.

در قرآن آيات زيادى وجود دارند كه ميان كسى كه مطلقا چيزى را نمى شنود و كسى كه حق را مى شنود و بدان عمل نمى كند، تفاوتى نمى گذارند؛ از جمله آنها همين آيه است : لا يسمع الا دعاء و ندا.

و از جمله آنها، اين آيه است : انما يستجيب الذين يسمعون (313) و آيه و لا تكونوا كالذين قالوا سمعنا و هم لا يسمعون .(314)

سوال : ظاهر آيه نشان مى دهد كه خداوند كافران را به شبان چهار پايان تشبيه كرده است ، نه به چهار پايان ، زير گفته است : و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع . روشن است آن كه صدا مى زند شبان است و آن كه نمى شنود چهار پايان . بنابراين ، كافران همانند شبانان هستند كه چهار پايان را آواز مى كنند، نه همانند چهار پايان ، آن گونه كه شما در تفسير آيه گفتيد؟

پاسخ : چيزى از كلام خدا حذف شده كه قرينه حال بر آن دلالت دارد و در تقدير اين گونه است : ان مثل من يدعو الذين كفروا الى الحق كمثل الذى ينعق بما لا يسمع ؛ يعنى مثل كسى كه كافران را به حق فرا مى خواند همچون كسى است كه در گوش حيوانى كه نمى شنود فرياد مى كند.