تفسير كاشف (جلد اول)
سوره هاى فاتحه و بقره

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۳۱ -


نيكوكار از ديدگاه قرآن

آيه اى كه پيش تر ذكر شد، پنج امر را بيان كرد: اصول عقيده ، تكاليف مالى ، عبادت ، وفاى به عهد و شكيبايى در مشكلات . دو امر اخير از شئون اخلاقى به شمار مى روند.

بديهى است كه عبادت نظير نماز و روزه از آثار و نشانه هاى ايمان به خداست و هرگز از آن جدا نمى شود؛ زيرا اگر كسى خدا را قبول نداشته باشد، او را عبادت نيز نخواهد كرد؛ اما بخشش مال ، وفاى به عهد و شكيبايى در سختى ها، امورى هستند كه هم از مومن صادر مى شوند و هم از كافر؛ براى نمونه ، بسيارى از مومنان به خدا چيزى را مى گويند، اما بدان عمل نمى كنند و از انفاق كم هم حتى نسبت به خودشان بخل مى ورزند (و مال خود را خرج نمى كنند) و در برابر هر حادثه و گرفتارى اى خود را مى بازند؛ ولى گاهى در ميان كافران فردى ديده مى شود كه در راه عدالت و انسانيت چيزهاى ارزشمندى را فدا مى كند و در برابر مشكلات پايدارى مى نمايد و درست كردار و راست گفتار است . بنابراين ، نه ميان ايمان و اخلاق پسنديده ملازمت است و نه ميان كف رو اخلاق نكوهيده ؛ اما در واقع ايمان بدون تقوا وجود ندارد.

ولى آيه ((ليس البر...)) ايمان و اخلاق پسنديده را به سان يك كل تفكيك ناپذير به شمار آورده و به سان (عنصر) واحدى دانسته كه از نيكى جدا نمى گردد. بنابراين ، نه ايمان به خدا به تنهايى مى تواند انسان را از جمله پاكان قرار دهد و نه اخلاق بدون ايمان ، بلكه بر يك انسان نيكوكار لازم است كه هم ايمان به خدا داشته باشد، هم از اخلاق نيكو برخوردار باشد و هم خدا را عبادت كند. بر اين اساس ، از ديدگاه قرآن ، يك انسان نيكوكار كسى است كه مومن ، متعبد، وفادار، كريم و شكيبا باشد.

فرمان قصاص

يَأَيهَا الّذِينَ ءَامَنُوا كُتِب عَلَيْكُمُ الْقِصاص فى الْقَتْلى الحُْرّ بِالحُْرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الأُنثى بِالأُنثى فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شىْ‏ءٌ فَاتِّبَاعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسنٍ ذَلِك تخْفِيفٌ مِّن رّبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِك فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ(178)

وَ لَكُمْ فى الْقِصاصِ حَيَوةٌ يَأُولى الأَلْبَبِ لَعَلّكمْ تَتّقُونَ(179)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، درباره كشتگان بر شما قصاص مقرر شد: آزاد در برابر آزاد و بنده در برابر بسنده و زن در برابر زن . پس هر كس كه از جانب برادر خود عفو گردد بايد با خشنودى از پس اداى خون بها رود و آن را به وجه نيكو بدو بپردازد. اين حكم ، تخفيف و رحمتى است از جانب پروردگارتان و هر كه از آن سر باز زند، بهره او عذابى است دردآور. (178) اى خردمندان ، شما را در قصاص زندگى است . باشد كه پروا كنيد. (179)

تفسير

فقهاى اسلامى مجازات را به سه دسته تقسيم كرده اند:

1. حدود؛ همانند بريدن دست دزد، سنگسار كردن زناكارى كه داراى همسر باشد و شلاق زدن شرابخوار. تفصيل اين مسائل در جاى خود خواهد آمد.

2. ديات ؛ يعنى مجازاتهاى مالى

3. قصاص ؛ يعنى كسى كه جنايت بر او واقع شده و يا ولى او، همان جنايتى را كه جانى بر او وارد كرده است ، بر جانى وارد مى كند. اين جنايت ممكن است قتل باشد، يا قطع عضو و يا ايراد جرح ؛ اما زدن ، قصاص ندارد. فقها به هر يك از اين اقسام ، باب جداگانه اى اختصاص داده اند. آيه فوق در باب قصاص است .

يا اءيها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى . در دوران جاهليت ، قانون جنگ و هرج و مرج بر اعراب حاكم بود. آنها با كوچك ترين بهانه اى و از روى ستم و تجاوز، فردى را مى كشتند و اولياى مقتول ، كسانى را كه هيچ گونه دخالتى در قتل نداشتند - نه خود جانى را - قصاص مى كردند. براى نمونه ، اگر يك مرد معمولى ، مرد ديگرى را كه همانند او بود مى كشت ، اولياى مقتول تعداد زيادى از بستگان قاتل را مى كشتند. اگر زنى ، يك زن همانند خودش را مى كشت ، اولياى مقتول به جاى او، مردى را از خانواده و يا قبيله قاتل مى گرفتند. و چه بسا ده نفر را به جاى يك نفر مى كشتند. اين ستم ها به جنگ هاى ويرانگر ميان قبايل منجر مى شد و بسيارى از آنها نابود مى گرديدند و كينه توزى و دشمنى ميان فرزندان و نوه هاى آنان به ارث مى ماند. از اين رو، خداوند قصاص را تشريع كرد تا در ميان آنان مساوات برقرار شود و نيز اين حكم ، بدون كم و زياد، تنها درباره قاتل به مورد اجرا گذاشته شود، نه درباره ديگران . همچنين ، قصاص در صورتى اجرا مى شود كه قتل عمدى باشد و در قتل خطايى و شبه عمد، قصاص وجود ندارد.(320)

آيات زير بر معناى فوق الذكر دلالت دارند: ((النفس بالنفس)).(321) ((فلا يسرف فى القتل)).(322) ((و جزاء سيئة سيئة مثلها)).(323) ((فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم)).(324)

الحر بالحر والعبد بالعبد والاءنثى بالاءنثى . معناى اين جمله روشن است و نياز به شرح و تفسير ندارد و آن اين كه بايد در قصاص ، برابرى ميان قاتل و مقتول از لحاظ آزاد بودن ، برده بودن و زن بودن ، مراعات شود.

سوال : از سياق آيه چنين استفاده مى شود كه اگر آزاد، برده اى را بكشد و يا مرد، زنى را بكشد نبايد خودش كشته شود. آيا اين نظريه مورد اجماع فقهاست ؟

پاسخ : آيه تنها سه صورت را بيان كرده است : آزاد، آزاد ديگر را بكشد، برده ، برده اى را و زن ، زنى را. و چهار صورت ديگر را متذكر نشده است و آنها عبارتند از اين كه : آزاد، برده اى را بكشد، برده ، آزادى را بكشد، مرد، زنى را بكشد و زن ، مردى را بكشد. نص صريح آيه دلالت دارد كه قصاص ‍ در سه صورت نخست تشريع شده است و تمام فقها نسبت به آن وحدت نظر دارند، چرا كه با صريح قرآن هيچ كس نمى تواند مخالفت كند.

اما آيه ، چه از لحاظ منطوق و چه از لحاظ مفهوم ، قصاص را درباره ديگر صورت ها نه نفى مى كند و نه اثبات . بنابراين ، بايد به دليل ديگرى از قبيل سنت و اجماع مراجعه كنيم .

در اين باره ، فقها اختلاف نظر دارند. مالك و شافعى و ابن حنبل گفته اند: آزاد به خاطر برده كشته نمى شود. ابو حنيفه گفته است : آزاد به سبب كشتن برده كسى ديگر، كشته مى شود، لكن به سبب كشتن برده خودش ، كشته نمى شود. اين چهار تن اتفاق نظر دارند كه مرد با كشتن زن و به عكس كشته مى شود.

اماميه گفته است : اگر آزاد، برده اى را بكشد، كشته نمى شود، بلكه به سختى كتك زده مى شود و ديه برده را نيز بايد بپردازد. اگر زن ، مردى را عمدا بكشد، ولى مقتول اختيار دارد كه در صورت رضايت قاتل از وى ديه بگيرد و يا قاتل را بكشد. در صورتى كه ولى مقتول قتل را اختيار كند، خويشاوندان زن (قاتل ) نبايد غرامت بپردازند. اگر مرد، زنى را بكشد، ولى زن اختيار دارد كه در صورت رضايت قاتل از وى ديه بگيرد و يا اين كه قاتل را بكشد، اما در اين صورت بايد نصف ديه مرد يعنى پانصد دينار به وارثان قاتل بپردازد.

فمن عفى له من اءخيه شى ء فاتباع بالمعروف واءداء اليه باحسان . ضمير در ((له)) و ((اءخيه)) به قاتل بر مى گردد. لفظ ((شى ء)) دلالت دارد كه اگر ولى دم (خون ) از چيزى كه به قاتل تعلق دارد در گذشت نظير اين كه از كشتن او درگذرد و به گرفتن ديه راضى شود، شايسته است كه قاتل نيز در برابر اين گذشت ، از خود نيكى نشان دهد. برخى گفته اند: لفظ ((شى ء)) دلالت دارد كه اگر وارثان ، متعدد باشند و يكى از آنان ، قاتل را عفو كند، قصاص ساقط مى شود، حتى اگر بقيه وارثان مقتول بر قتل پافشارى كنند. در هر حال ، خداوند حق قصاص را از قاتل عمدى براى ولى مقتول قرار داده است . ولى مقتول ، در صورتى كه قاتل خود را براى كشته شدن عرضه كند، نمى تواند او را به پرداخت ديه مجبور كند و نيز قاتل نمى تواند ولى مقتول را وا دارد كه از وى ديه بگيرد، در صورتى كه وى اصرار بر قصاص داشته باشد. همچنين ولى مقتول و قاتل مى تواند بر مقدار كل ديه و يا بر مقدار كمتر و يا زيادتر از آن به جاى قصاص توافق نمايند. در صورتى كه هر دو به توافق برسند، اين توافق الزامى خواهد بود و عدول از آن جايز نمى باشد. بر ولى مقتول است كه براى دستيابى به صلح با قاتل برخورد نيكو داشته باشد و بر او سخت نگيرد و بيش از حق خود مطالبه نكند و نيز بر قاتل است كه مال را با كمال خوش رويى و بدون معطلى و خست و اذيت بپردازد.

ذلك تخفيف من ربكم و رحمة . يعنى فلسفه تشريع ديه به جاى قصاص اين است كه خدا مى خواهد اين كار، تخفيف و رحمتى باشد براى شما.

فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اءليم . برخى از مردم دوران جاهليت ، وقتى قاتل را مورد عفو قرار مى دادند و از او ديه مى گرفتند، آنگاه اگر به وى دسترسى پيدا مى كردند او را مى شكستند و در نتيجه ، هم قاتل را مى كشتند و هم از او ديه مى گرفتند. از اين رو، خداوند مردم را از چنين تجاوزى نهى كرد و تجاوزگر را وعده عذاب دردناك داد. گروهى از مفسران گفته اند: اگر كسى پس از عفو، قاتل را بكشد بر حاكم واجب است كه او را به قتل برساند، حتى اگر وى ديه بپردازد و ولى مقتول نيز بدان راضى گردد. البته ، اين قول صرفا استحسان است و آيه به هيچ روى بدان دلالت ندارد.

ولكم فى القصاص حيوة يا اءولى الاءلباب . در آيات گذشته سخن از تشريع قصاص بود، در اين آيه علت تشريع و حكمت آن بيان مى شود، بدين معنا كه قصاص مايه امنيت مردم از تجاوز به يكديگر است ؛ زيرا هر كس بداند اگر فردى را بكشد (از روى عمد) كشته مى شود، به خاطر ترس از هلاكت خويش از اين كار صرف نظر مى كند.

ولى پرداخت مال ، بازدارنده كافى براى جلوگيرى از قتل نيست ؛ زيرا بسيارى از مردم حاضرند اموال زيادى را بپردازند، تا از دشمنان خود انتقام بگيرند.

مفسران درباره دلايل بلاغت در اين آيه و نيز مقايسه آن با ضرب المثل معروف ((القتل اءنفى للقتل ؛ كشتن ، بيشتر، كشتن را نفى مى كند))، به تفصيل سخن گفته اند. برخى از آنان ، شش دليل بر برترى آيه از لحاظ بلاغت بيان كرده اند. آلوسى در تفسير خود سيزده دليل بيان كرده و كسان يكه پس از وى آمده اند، دلايل ديگرى را نيز بر آن افزوده اند. تمام اين دلايل و يا بيشتر آنها به مباحث لفظى بر مى گردد.

وصيت براى پدر و مادر

كُتِب عَلَيْكُمْ إِذَا حَضرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت إِن تَرَك خَيراً الْوَصِيّةُ لِلْوَلِدَيْنِ وَ الأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقاّ عَلى الْمُتّقِينَ(180)

فَمَن بَدّلَهُ بَعْدَ مَا سمِعَهُ فَإِنّمَا إِثْمُهُ عَلى الّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنّ اللّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ(181)

فَمَنْ خَاف مِن مّوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصلَحَ بَيْنهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنّ اللّهَ غَفُورٌ رّحِيمٌ(182)

هرگاه يكى از شما را مرگ فرا رسد و مالى بر جاى گذارد، مقرر شد كه درباره پدر و مادر و خويشاوندان نزديك ، از روى انصاف وصيت كند و اين شايسته پرهيزگاران (180) پس هر كس كه آن وصيت را بشنود و آن گاه دگرگونش ‍ سازد، گناهش بر آن كسى است كه آن را دگرگون ساخته است . خدا شنوا و داناست . (181) هرگاه بيم آن رود كه وصيت كننده اى در وصيت خود دستخوش ستم يا گناهى شده باشد، اگر كسى به اصلاح ميان آنان پردازد، مرتكب گناهى نشده است كه خدا آمرزنده و مهربان است . (182)

واژگان

الخير: ضد شر است و مراد از آن در اين جا مال است . برخى گفته اند: هر آيه اى در قرآن كه در آن لفظ ((خير)) باشد، مقصود از اين لفظ مال است .(325) برخى از اين آيات عبارتند از: ((و انه لحب الخير لشديد)).(326) ((فكاتبوهم اءن علمتم فيهم خيرا)).(327) ((اءنى اءراكم بخير)).(328)

معروف : همان چيزى است كه اهل عرف آن را نيكو مى دانند.

جنف : خطاء.

اعراب

((الوصية)) نايب فاعل براى ((كتب)). ((حقا)) منصوب است بنا بر مصدريت (مفعول مطلق ) و در تقدير ((اءحق حقا)) مى باشد. ((من موص)) متعلق به محذوف كه حال از ((جنفا)) است . در صورتى كه حال مقدم بر صاحب حال شود، صاحب حال مى تواند نكره باشد. ضمير ((بدله)) و ((سمعه)) و ((يبدلونه)) به ((ايصاء)) يعنى وصيت كردن بر مى گردد. اما ضمير ((اثمه)) به ((تبديل)) كه از ((بدله)) به دست مى آيد بر مى گردد.

تفسير

كتب عليكم اذا حضر اءحدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين والاءقربين بالمعروف حقا على المتقين . اين آيه از آيات احكام و در باب وصيت آمده است . فقها و مفسران درباره آن اختلاف زيادى دارند.

از جمله اين نظريات آن است كه اگر شخصى مالى دارد، وقتى آثار و نشانه هاى مرگ بر او آشكار شود، واجب است مقدارى از مالش را براى پدر و مادر و خويشاوند خود، حتى اگر آنان وارث هم باشند، وصيت كند. بنابراين ، نسبت به خويشان ، ميان ارث و وصيت جمع مى شود. يكى از نظريات اين است كه وصيت براى خويشاوند در صورتى واجب است كه وى وارث نباشد. برخى مى گويند: وصيت براى خويشاوندان مستحب است ، نه واجب . برخى مى گويند: بايد شخص ، وصيت كند كه حقوق و سهام وارثان وى از ميراث چه قدر است . بنابراين ، آيه فوق نظير آيه يوصيكم الله فى اءولادكم للذكر مثل حظ الاءنثيين (329) است . يكى از نظريات اين است كه وصيت بر اين افراد در صورتى كه مال زياد باشد واجب است . يكى از اقوال اين است كه اين آيه به وسيله آيه ارث نسخ شده است ؛ و نظريات ديگرى از اين قبيل كه نمى توان به آنها اعتماد كرد.

وصيت براى وارث

سنى و شيعه در مورد درستى وصيت براى وارث اختلاف نظر دارند. فقهاى مذاهب چهارگانه بر درست نبودن اين وصيت اتفاق نظر دارند و دليل آنان حديثى است كه مى گويد: ((وصيت براى وارث نيست)).

اما فقهاى شيعه بر درستى وصيت براى وارث و غير وارث وحدت نظر دارند؛ چرا كه حديث مذكور از نظر آنان ثابت نشده است و ديگر آن كه عموم دلايلى كه بر صحت و جواز وصيت دلالت دارند، وصيت براى وارث را در بر مى گيرد. به علاوه روايات خاصى نيز از اهل بيت عليهم السلام در اين باره رسيده است . قوى ترين دليل بر درستى وصيت براى وارث ، همين آيه مورد بحث است . علامه رحمة الله در كتاب تذكره گفته است :

((وصيت براى وارث از ديدگاه همه علماى ما درست است ، خواه وارث اجازه بدهد و خواه ندهد، زيرا خداوند مى گويد: كتب عليكم اذا حضر اءحدكم الموت ان ترك خيرا الوصيد للوالدين و الاءقربين بالمعروف حقا على المتقين فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ان الله سميع عليم . بنابراين ، خداوند وصيت را براى پدر و مادر كه از همه مردم به ميت نزديك ترند واجب قرار داده و آن گاه به منظور تاكيد بر اين وجوب فرموده است : ((حقا على المتقين)). اين جمله نشان دهنده بى تقوايى كسى است كه به درستى اين وصيت اعتقاد ندارد. سپس خداوند بار ديگر بر اين وصيت تاكيد مى كند و مى فرمايد: فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه . آن گاه براى بار سوم تاكيد مى كند: ((ان الله سميع عليم)). بنابراين ، آيه نص در اين باب (وصيت براى وارث ) است .

سوال : شيعه به جواز وصيت براى پدر و مادر و خويشاوندان قائل است ، نه به وجوب آن ، با اين كه آيه آشكارا بر وجوب دلالت دارد؛ زيرا ((كتب)) به معناى ((فرض)) (واجب شده ) است . بنابراين ، شيعه با ظاهر آيه مخالفت كرده است ، همان گونه كه اهل سنت نيز كه به درست نبودن وصيت براى وارث قائلند با ظاهر آيه مخالفت كرده اند.

پاسخ : به اجماع تمام مسلمانان ، استخراج حكم شرعى از قرآن ، تنها پس از جستجو در سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نيز جستجوى اجماع جايز است . بنابراين ، اگر روايت و يا اجماع در موضوع آيه وجود نمى داشت بايد به ظاهر آيه تكيه مى كرديم ، لكن هم در سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ثابت شده و هم اجماع وجود دارد كه وصيت براى خويشاوندان واجب نيست . بنابراين ، بايد آيه را بر استحباب وصيت حمل كنيم ، نه بر وجوب آن . معناى ((حقا على المتقين)) آن است كه اين استحباب حقيقتا ثابت شده است ؛ زيرا واژه ((حق)) به معناى ثبوت مى باشد.

مراد از واژه ((معروف)) در آيه آن است كه شى ء مورد وصيت ، با وضعيت وصيت كننده و موصى له (شخصى كه به نفع او وصيت شده ) متناسب باشد؛ براى نمونه ، نه آن قدر كم باشد كه مورد تحقير واقع گردد و پذيرفته نشود و نه آن قدر زياد باشد كه به وارثان ضرر وارد كند نظير اين كه از يك سوم اموال باقى مانده ميت بيشتر باشد، چرا كه در حديث آمده است : ((خداوند در هنگام وفات شما يك سوم اموالتان را به شما بخشيده است)).

فمن بدله بعد ما سمعه يعنى كسى كه وصيت و عبارت آن را، با اين كه بدان آگاهى دارد تغيير دهد.

فانما اثمه على الذين يبدلونه . يعنى گناه تغيير و تحريف به عهده كسى است كه اين وصيت را تغيير داده و تحريف كرده است ، خواه وارث باشد، يا ولى ، يا حاكم ، يا وصى و يا شاهد. اين جمله دليل بر آن است كه هر كس ‍ گناه كند، مسئوليت آن بر عهده خود وى است نه بر ذمه كسى ديگر. بنابراين ، اگر ميت وصيت كند كه حق خدا و يا حق مردم بر ذمه او هست و نيز به شخصى كه به امانت و صداقت او ايمان دارد، وصيت كند كه اين حق را پرداخت نمايد، آن گاه ، وصى كوتاهى و يا خيانت كند؛ ميت گناهكار نمى باشد بلكه تنها وصى گناهكار و مسئول است . رازى گفته است : علما به اين آيه استدلال كرده اند كه كودك به خاطر كافر بودن پدرش عذاب نمى شود. اين موضوع از بديهيات عقل است كه قرآن با شيوه هاى گوناگون آن را ثابت كرده است ؛ از جمله آنها اين آيه است : و لا تزر وازرة وزر اخرى .(330)

فمن خاف من موص جنفا اءو اثما فاءصلح بينهم فلا اثم عليه . ((جنف)) به معناى خطا و ((اثم)) به معناى ستم عمدى است . اين آيه ، نوعى استثنا از حكم سابق است ، بدين معنا كه تغيير دهنده وصيت ، گناهكار مى باشد، مگر اين كه وصيت كننده در وصيت خود دچار خطا شده باشد كه در اين صورت براى وصى ، يا ولى ، و يا حاكم جايز است كه وصيت را از باطل به حق تغيير دهد، زيرا آنچه حرام مى باشد تبديل حق به باطل است ، نه تبديل باطل به حق .

آنچه در بالا گفته شد، همان چيزى است كه مفسران درباره معناى آيه بيان كرده اند. البته ، گفته مفسران به خودى خود درست است ، ولى آنچه ما از سياق آيه مى فهميم و صاحب مجمع البيان نيز آن را نزديك به صواب دانسته اين است : هرگاه نشانه هاى مرگ بر انسان آشكار شود و بخواهد درباره چيزهايى وصيت كند و در اين وصيت ستمى مشاهده شود، نظير اين كه به برخى از وارثان چيزى بدهد و برخى را محروم سازد و در هنگام اين وصيت ، عده اى از عاقلان و مومنان حضور داشته باشند، در اين جا، بر حاضران هيچ گناهى نيست كه به وصيت كننده سفارش كنند تا به حق وصيت كند و او را به راه صواب بر گرداند و ميان وى و وارثان آشتى و صلح برقرار نمايند تا همه وارثان رضايت دهند و توافق كنند و پس از مرگ وصيت كنند، نزاع و درگيرى در ميان آنها رخ ندهد.

واجب شدن روزه

يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا كُتِب عَلَيْكمُ الصيَامُ كَمَا كُتِب عَلى الّذِينَ مِن قَبْلِكمْ لَعَلّكُمْ تَتّقُونَ(183)

أَيّاماً مّعْدُودَتٍ فَمَن كانَ مِنكُم مّرِيضاً أَوْ عَلى سفَرٍ فَعِدّةٌ مِّنْ أَيّامٍ أُخَرَ وَ عَلى الّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طعَامُ مِسكِينٍ فَمَن تَطوّعَ خَيراً فَهُوَ خَيرٌ لّهُ وَ أَن تَصومُوا خَيرٌ لّكمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(184)

شهْرُ رَمَضانَ الّذِى أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ هُدًى لِّلنّاسِ وَ بَيِّنَتٍ مِّنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ فَمَن شهِدَ مِنكُمُ الشهْرَ فَلْيَصمْهُ وَ مَن كانَ مَرِيضاً أَوْ عَلى سفَرٍ فَعِدّةٌ مِّنْ أَيّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّهُ بِكمُ الْيُسرَ وَ لا يُرِيدُ بِكمُ الْعُسرَ وَ لِتُكمِلُوا الْعِدّةَ وَ لِتُكبرُوا اللّهَ عَلى مَا هَدَاكُمْ وَ لَعَلّكمْ تَشكُرُونَ(185)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، روزه داشتن بر شما مقرر شد، همچنان كه بر كسانى كه پيش از شما بوده اند مقرر شده بود تا پرهيزگار شويد. (183) روزهاى معدود، هر كس كه از شما بيمار يا در سفر باشد، به همان تعداد از روزهاى ديگر روزه بدارد. و آنان كه توانايى آن ندارند، هر روز را به اطعام مسكينى باز خرند. و هر كه به رغبت در آن بيفزايد، برايش بهتر است و اگر مى خواهيد بدانيد، بهتر آن است كه خود روزه بداريد. (184) ماه رمضان كه در آن براى راهنمايى مردم و بيان راه روشن هدايت و جدا ساختن حق از باطل ، قرآن نازل شده است . پس هر كس كه اين ماه را دريابد، بايد كه در آن روزه بدارد. و هر كس كه بيمار يا در سفر باشد، به همان تعداد از روزهاى ديگر. خدا براى شما خواستار آسايش است نه سختى ، و بايد كه آن شمار را كامل سازيد. و خدا را بدان سبب كه راهنمايى تان كرده است به بزرگى ياد كنيد و سپاس گوييد. (185)

اعراب

رازى درباره تركيب ((اءياما معدودات)) چهار قول بيان كرده است . و صاحب مجمع البيان نيز در اين مورد، سخنانى مفصل و طولانى دارد؛ اما سرانجام اين قول را برگزيده است كه ((اءياما)) ظرف و متعلق است به ((الصيام)) بنابر اين كه ((كاف)) در كما كتب على الذين من قبلكم به معناى ((مثل)) صفت براى حال محذوف باشد و در اين صورت عبارت چنين است : كتب عليكم الصيام مفروضا مثل ما فرض على من كان قبلكم . ((عدة)) مبتدا و خبرش محذوف و در تقدير:((فعليه عدة)) است . ((طعام)) بدل از ((فدية)) و مصدر ((اءن تصوموا)) در محل رفع به ابتداييت و خبر آن ((خير لكم)) مى باشد. ((شهر رمضان))، ((شهر)) خبرى مبتداى محذوف و تقدير آن ، ((ذلكم شهر رمضان)) است . ((رمضان)) غير منصرف ، زيرا علميّت و الف و نون زايدتان (يعنى دو سبب از اسباب منع صرف را) دارد. ((شهد منكم الشهر))، ((الشهر)) مفعول فيه و به معناى ((فى الشهر)) است . ((فليصمه))، حرف جر ((فى)) محذوف است ، يعنى روزه بگيرد در آن .