تفسير كاشف (جلد اول)
سوره هاى فاتحه و بقره

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۳۳ -


خوردن مال به باطل

وَ لا تَأْكلُوا أَمْوَلَكُم بَيْنَكُم بِالْبَطِلِ وَ تُدْلُوا بِهَا إِلى الحُْكامِ لِتَأْكلُوا فَرِيقاً مِّنْ أَمْوَلِ النّاسِ بِالاثْمِ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ(188)

اموال يكديگر را به ناشايست مخوريد و آن را به رشوت به حاكمان مدهيد تا بدان سبب اموال گروهى ديگر را به ناحق بخوريد. و شما خود مى دانيد. (188)

تفسير

ولا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل . اين خطاب براى تمام مكلفان و بدين معناست : برخى از شما مال برخى ديگر را نخورديد؛ نظير اين سخن خدا: ((لا تقتلوا اءنفسكم)).(345) يعنى برخى از شما برخى ديگر را نكشند. اين خطاب دلالت دارد كه انسان ها بايد با يكديگر متحد و ياور باشند و آنان به منزله يك بدن مى باشند و فرد، يكى از اعضاى آن است ، به گونه اى كه اگر اين عضو گرفتار درد شود، قرار را از ديگر عضوها نيز مى گيرد و بر عكس .

مراد از اكل ، مطلق تصرف در مالى است كه انسان آن را از راه غير مشروع به دست آورده باشد. لفظ ((بينكم)) در اين آيه آن را تخصيص مى زند و به ماى منحصر مى كند كه از راه معاملات حرام به دست آمده باشد، از قبيل مبادلات ربوى و مبادلاتى كه بر حرام استوار باشد، همانند شراب ، خوك ، مردار، غش و حيله و امثال آن ، يعنى چيزهايى كه شريعت اسلام آن را حرام مى داند. نظير آيه فوق ، آيه 28 از سوره نساء است : لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل الا اءن تكون تجارة عن تراض منكم . اما حرمت مالى كه از طريق چپاول ، غصب ، دزدى ، سوگند دروغ و امثال آن به دست مى آيد، از دليل ديگر استفاده مى شود. از اين رو، فقها بر باطل بودن تمام معاملاتى كه خداوند به دست آوردن مال را از طريق آنها حرام قرار داده ، به دو آيه فوق الذكر استدلال كرده اند. همچنين ، آيه مورد بحث به طور روشن و آشكار دلالت دارد كه اسلام مالكيت فردى را قبول دارد.

و تدلوا بها الى الحكام لتاءكلوا فريقا من اءموال الناس بالاثم . ((تدلوا)) عطف بر ((لا تاءكلوا)) است . مراد از ((اثم)) در اين جا، به قرينه سياق ، رشوه است . مقصود از آيه اين است كه رشوه دادن به حاكمان به منظور دست يابى به مالهاى مردم ، حرام است .

(و اءنتم تعلمون .) يعنى در حالى كه از زشتى اين گناه آگاهى داريد، آن را مرتكب نشويد. بديهى است كه انجام دادن يك كار زشت با علم و آگاهى بدان از انجام آن در حال بى خبرى زشت تر است . در حديث است : ((خوددارى از انجام عملى كه در آن شبهه وجود دارد بهتر از افتادن در هلاكت است )). بنابراين ، اگر كسى علم به حرمت داشته باشد به طريق اولى بايد از انجام آن عمل خوددارى كند.

رشوه از بزرگ ترين محرمات است ، حتى اگر مقصود از آن ، صدور حكم به حق باشد؛ چرا كه خداوند رشوه دهنده ، رشوه خوار و واسطه ميان آن دو را لعنت كرده است . در روايت آمده است كه ((رشوه ، كفر به خداى بزرگ است)) و نيز در روايت ديگرى دارد: ((رشوه ، شرك به خداست)).

حكم قاضى فاسق

حنفيه گفته اند: حكم قاضى فاسق ، نافذ است . در كتاب معروف به ابن عابدين ، جلد چهارم ، صفحه 312، چاپ 1325 هجرى قمرى ، باب القضاء، عينا چنين آمده است : ((فاسق براى گواهى دادن اهليت دارد. بنابراين ، براى قضاوت نيز شايستگى دارد)). در كتاب فتح القدير، جلد پنجم ، صفحه 454، باب القضاء آمده است : ((حكم هر كسى كه سلطان صاحب قدرت او را منصوب كند نافذ است ، هر چند وى شخص نادان و فاسق باشد و اين ، ظاهر مذهب ماست)).

اما شيعه اماميه وحدت نظر دارند كه فاسق نمى تواند قاضى باشد و حكم او نافذ نيست ، هر چند از لحاظ علمى در سطح بالايى قرار داشته باشد. گروهى از فقها از اين هم فراتر رفته و گفته اند: براى صاحب حق جايز نيست كه به قاضى غير عادل شكايت كند، حتى اگر تحصيل حقش منحصر به همين شكايت باشد به قسمى كه اگر وى به قاضى غير عادل شكايت نكند، حقش هدر مى رود و ضايع مى شود. اگر صاحب حق بر خلاف دستور رفتار نمايد و به قاضى غير عادل شكايت كند و او به نفع وى حكم صادر كند، براى او جايز نيست كه محكوم به را تحويل بگيرد اگر چه حق باشد، زيرا امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((گرفتن آن چيز براى او حرام است ، اگر چه حق مسلم او باشد)).

البته بيشتر فقهاى اماميه گفته اند: براى صاحب حق جايزاست كه از غير عادل به منظور دست يابى به حق كمك بگيرد. البته ، مشروط به آن كه گرفتن حق وى به رجوع به قاضى غير عادل منحصر باشد، به قسمى كه وسيله ديگرى جز آن نيابد و تفاوت نمى كند كه حق ، ديْن باشد و يا عين . مراجعه به غير عادل از آن جهت جايز است كه دفع ضرر از خود، جايز و گاه واجب اس و از سوى ديگر، اين كار جز از طريق مراجعه به غير عادل امكان پذير نيست ، چنان كه فرض نيز بر همين است . بر اين اساس ، رجوع به غير عادل جايز و يا واجب است ؛ اما گناه و حرمت بر عهده كسى است كه از دادن حق خوددارى مى كند نه بر عهده كسى كه مى خواهد حق خود را بستاند.

حكم قاضى واقعيت را تغيير نمى دهد

اگر دو نفر دعواى خود را در نزد قاضى مجتهد عادل مطرح كنند و قاضى به نفع كسى حكم صادر كند كه صاحب حق نيست ، زيرا صاحب حق نمى تواند ادعاى خود را به اثبات برساند، در اين صورت ، براى شخصى كه به نفعش حكم صادر شده جايز نيست كه شى ء محكوم به را تحويل بگيرد؛ چرا كه حكم قاضى واقعيت را تغيير نمى دهد. اين حكم در ظاهر نافذ است ، نه در واقع . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((من همانند شما انسانى هستم كه به من وحى مى شود. شما دعواى خود را در نزدم مطرح مى كنيد و شايد يكى از شما دليل بهتر و دقيق تر از يكى ديگر بياورد و در نتيجه ، من بر طبق آنچه مى شنوم به نفع او حكم كنم و هر كس كه من چيزى را از حق برادرش به نفع او حكم مى كنم ، همانا قطعه اى از آشت را براى او حكم مى نمايم)).

اما ابو حنيفه كاملا بر خلاف پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد. صاحب تفسير المنار در هنگام تفسير آيه فوق الذكر از او نقل مى كند كه وى گفته است : هرگاه قاضى به فسخ نكاح ميان زن و شوهر حكم كند و بر شهادت دروغ اعتماد نمايد، بر آن ، دو حرام است كه به عنوان زن و شوهر زندگى كنند. و نيز اگر قاضى بر طبق شهادت شاهدان كه به دروغ شهادت داده اند كه فلان مرد، فلان زن را عقد كرده است ، به درستى عقد حكم صادر كند، آن مرد مى تواند به همين حكم قاضى بسنده كند و بدون عقد با آن زن همبستر شود، على رغم اين كه مى داند قاضى به ناحق حكم كرده است .

پرسش درباره هلال ها

يَسئَلُونَك عَنِ الأَهِلّةِ قُلْ هِىَ مَوَقِيت لِلنّاسِ وَ الْحَجّ وَ لَيْس الْبرّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوت مِن ظهُورِهَا وَ لَكِنّ الْبرّ مَنِ اتّقَى وَ أْتُوا الْبُيُوت مِنْ أَبْوَبِهَا وَ اتّقُوا اللّهَ لَعَلّكمْ تُفْلِحُونَ(189)

از تو درباره هلال ها مى پرسند، بگو: براى آن است كه مردم وقت كارهاى خويش و زمان حج را بشناسند و پسنديده نيست كه از پشت خانه ها به آنها داخل شويد، پسنديده آن است كه پروا كنيد و از درها به خانه ها در آييد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد. (189)

واژگان

الاءهلة : جمع ((هلال)) و آن در واقع ، يك جِرم است ، لكن به اعتبار تعدد ماه ها جمع بسته مى شود.

مواقيت : جمع ((ميقات)) و آن عبارت است از: زمان مشخص و تعيين شده .

اعراب

((للناس)) متعلق به محذوف وصف براى ((مواقيت)). ((باء)) در ((باءن تاءتوا)) است ؛ چرا كه پس از نفى آمده است و مصدر ريخته شده از آن ، در محل نصب و خبر ((ليس)) مى باشد.

تفسير

يساءلونك عن الاءهلة . وقتى ما به طور مستقل بدين سوال بنگريم و آن را جدا از پاسخش مورد بررسى قرار دهيم ، دو احتمال وجود دارد:

1. سوال درباره سبب طبيعى اختلافى باشد كه در شكل هلال به وجود مى آيد، بدين ترتيب كه چرا در ابتدا باريك است و آن گاه كامل مى شود و به صورت بدر در مى آيد و سپس به همان شكل نخست بر مى گردد و... .

2. سوال در مورد حكمت و فلسفه اين تغييرات در ماه باشد، نه درباره سبب طبيعى آن . اما اگر به خود سوال و پاسخ آن (قل هى مواقيت للناس ) با هم بنگريم ، مشخص مى شود كه سوال ، تنها درباره حكمت تغيير شكل در ماه بوده است ، نه درباره سبب طبيعى آن . و همين احتمال رجحان دارد، چرا كه بايد پاسخ مطابق پرسش باشد.

كسى كه مى گويد: آنان درباره سبب طبيعى و تغيير شكل هلال (از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )) پرسيدند و خدا به پيامبرش دستور داد كه با بيان حكمت اختلاف در شكل ماه به آنها پاسخ دهد تا تعريضى باشد بر اين كه سوال ايشان بى مورد است ، بدين نكته استدلال مى كند كه مردم آن روز از درك سبب طبيعى اختلاف و تغيير (در شكل ماه ) كه نياز به بررسى و تحقيق طولانى و عميق و مقدمات علمى زياد دارد ناتوان بودند. از اين رو، سزاوار اين بود كه آنها درباره حكمت و فايده اختلاف در هلال ها بپرسند، زيرا مى توانستند آن را بفهمند و هضم كنند. بايد گفت : اين نظريه صرفا يك احتمال است و جز استحسان هيچ دليلى ندارد.

سوال : دليل براى اثبات نظريه فوق وجود دارد و آن اين كه خداى تعالى مى فرمايد: ليس البر باءن تاءتوا البيوت من ظهورها زيرا معناى اين سخن آن است كه سوال شما درباره سبب طبيعى اختلاف هلال ها، به سان كسى است كه مى خواهد از پشت خانه وارد آن شود، اما سوال شما درباره حكمت اختلاف ، همانند كسى است كه مى خواهد از در خانه وارد آن گردد.

پاسخ : اولا، آنچه شما گفتيد، تاءويل لفظ است ، نه تفسير ظاهر لفظ. ثانيا، ثابت شده است كه اين جمله درباره چيزى نازل شد كه مردم دوران جاهليت آن را انجام مى دادند و آن اين كه در آن زمان رسم بر اين بود كه اگر كسى براى حج مُحرم مى شد از در خانه اش وارد نمى شد، بلكه از پشت خانه وارد مى شد. تفصيل اين موضوع اندكى بعد خواهد آمد.

در هر صورت ، خداوند به پيامبرش دستور داد تا به آنان پاسخ دهد كه حكمت اختلاف هلال ها آن است كه منافع و امور دنيوى آنان از قبيل بدهكارى ها و اجاره ها و نيز امور دينى آنها نظير حج و روزه در وقت مشخصى انجام شود. به بيان ديگر پاسخ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اين جا همانند اين سخن خداوند است : و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب .(346)

جهاد در راه خدا

وَ قَتِلُوا فى سبِيلِ اللّهِ الّذِينَ يُقَتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنّ اللّهَ لا يُحِب الْمُعْتَدِينَ(190)

وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْث ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْث أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشدّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقَتِلُوهُمْ عِندَ المَْسجِدِ الحَْرَامِ حَتى يُقَتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِك جَزَاءُ الْكَفِرِينَ(191)

فَإِنِ انتهَوْا فَإِنّ اللّهَ غَفُورٌ رّحِيمٌ(192)

وَ قَتِلُوهُمْ حَتى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ للّهِ فَإِنِ انتهَوْا فَلا عُدْوَنَ إِلا عَلى الظلِمِينَ(193)

با كسانى كه با شما جنگ مى كنند، در راه خدا بجنگيد و تعدى مكنيد، زيرا خداوند تعدى كنندگان را دوست ندارد. (190) هر جا كه آنها را بيابيد بكشيد و از آن جا كه شما را رانده اند برانيدشان و فتنه از قتل بدتر است . و در مسجدالحرام با آنها مجنگيد، مگر آن كه با شما بجنگند. و چون با شما جنگيدند بكشيدشان كه اين است پاداش كافران . (191) و اگر باز ايستادند، خدا آمرزنده و مهربان است . (192) با آنها بجنگيد تا ديگر فتنه اى نباشد و دين تنها دين خدا شود، ولى اگر از آيين خويش دست برداشتند تجاوز جز بر ستمكارانت روا نيست . (193)

واژگان

ثقف الشى ء: نسبت به آن چيز مهارت پيدا كرد و مراد از ((الثقف)) در اين جا يافتن است . ((حيث ثقفتموهم))؛ ((هرگاه آنان را يافتيد)).

الفتنة : آزمايش و مراد از آن در اين جا كفر ورزيدن به خداست ؛ چرا كه خداى تعالى مى فرمايد: ((و يكون الدين لله)).

اعراب

((يقاتلوكم))، منصوب به ((اءن)) كه پس از ((حتى)) در تقدير است . مصدر ريخته شده (مؤ ول ) مجرور است به ((حتى)) و متعلق به ((يقاتلوكم)) همچنين است جمله ((حتى لا تكون فتنة)).

تفسير

در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده است : هنگامى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحابش در سالى كه مى خواستند به عمره بروند، از مدينه بيرون آمدند و تعدادشان بر 1400 نفر بالغ مى شد، به حديبيه رسيدند، مشركان راه را بر آنها بستند و نگذاشتند به بيت الحرام بروند.(347) آنها ((هدى)) (شتر يا گوسفند قربانى ) را در حديبيه نحر كردند. آن گاه با مشركان صلح نمودند و قرار بر اين شد كه به مدينه بروند و در سال آينده به مكه برگردند. زمانى كه سال آينده فرا رسيد، مسلمانان خود را براى انجام عمره آماده كردند، ولى از آن بيم داشتند كه قريش به پيمان خود وفا نكنند و با آنان به جنگ برخيزند. از سوى ديگر، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحابش نمى خواستند در ماه حرام و در حرم خدا با مشركان وارد جنگ شوند. از اين رو، خداوند آيه فوق را فرو فرستاد و به آنان اجازه جنگ داد. برخى گفته اند: آيه مزبور، نخستين آيه اى است كه درباره جنگ نازل شد.

اسلام با ظلم و فساد مى جنگد

برخى از روشنفكرانى كه نسبت به اسلام تعصب و غيرت مى ورزند تلاش ‍ مى كنند كه به هر نحوى ، حتى اگر با شيوه قرآن تضاد داشته باشد، از آن به دفاع برخيزند، گفته اند: اسلام ، جنگيدن با هيچ فردى را اجازه نمى دهد، مگر با كسى كه بر جنگ پافشارى و آن را آغاز كند. به گفته اينها، جنگ هاى اسلام در دوران پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دفاعى بودند، نه تهاجمى . آنان به چند آيه استدلال كرده اند؛ از جمله آنها همين آيه است : و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم و آيه : و قاتلوا المشركين كما يقاتلونكم كافة .(348) آنچه اين روشنفكران را وادار به دادن اين نظريه كرده ، شعارى است كه دشمنان اسلام مى دهند و آن اين كه اسلام دين جنگ است ، نه دين صلح (و براى اثبات ادعاى خود)، جنگ هاى پيامبر بزرگوار (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دليل مى آورند.

اما حقيقت آن است كه اسلام جنگ را در چند مورد اجازه داده است كه از اين قرارند:

1. به منظور دفاع از جان .

2. جنگ عليه تجاوزگران . خداوند در آيه نهم سوره حجرات فرموده است : و ان طائفتان من المومنين اقتتلوا فاءصلحوا بينهما فان بغت احداهما على الاءخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى اءمر الله .

3. جنگ به منظور نابودى كسانى كه نسبت به خدا كافرند. خداوند در آيه 29 سوره توبه فرموده است : قاتلوا الذين لا يومنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لايدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((من تا آن جا به جنگ با مردم مامور شدم كه بگويند: لا اله الا الله و اگر اين كلمه را گفتند، خون و مالشان در امان است)). لكن اين نوع جنگ و جهاد، تنها با اجازه معصوم و يا نايب او مجاز است تا هرج و مرج (در جامعه اسلامى ) پيش نيايد.

جايز بودن جنگ براى دفاع از جان ، دليل بر اين نيست كه به سبب اهداف ديگرى همچون از بين بردن تجاوز و كفر، اجازه جنگ داده نشود.

اسلام ، جنگ را به خاطر اين كه مردم به دين حق و عدالت گرايش پيدا كنند، مجاز مى داند، زيرا از ديدگاه اسلام ، كفر ذاتا تجاوز محسوب مى شود. اما جنگ به منظور به بردگى كشاندن ملت ها، چپاول منابع آنها و مسلط شدن بر بازارهاى آنها حرام است . اسلام بهره گيرى از زور را براى نابود كردن جنايتها و ضد ارزشها و نيز براى دفاع از حقوق ، آزادى و كرامت انسانى جايز مى داند؛ ولى استعمارگران آتش جنگ ها را بر مى افروزند، خون ها را مى ريزند و علم را براى ويرانى و نابودى به كار مى گيرند(349) تا از اين طريق ثروت ملت ها را به يغما ببرند و استبداد و تجاوز را در جهان حاكم سازند. آنچه گفته شد، درست ترين پاسخى است كه مى توانيم به كسانى بدهيم كه تلاش مى كنند، اسلام را دين جنگ و شمشير و پيامبر اسلام را جنگ طلب معرفى نمايند. اسلام ، دينى مثبت است ، نه منفى . اسلام با هر كسى كه از حق و عدالت پيروى نكند و در زمين ، فساد ايجاد كند مى جنگد. در دين اسلام ، كفر به خدا نوعى ظلم و فساد به شمار مى رود.

بدين مناسبت بايد اشاره كنيم كه تمام فقهاى مذاهب اسلامى بر اين موضوع وحدت نظر دارند كه هر كس حرمت قوانين الهى را بشكند و آنها را حلال بداند و به ريختن خون و غارت اموال ديگران كه بنا به ضرورت دين حرام است بپردازد، همانند كسى است كه نسبت به خدا كافر شود، حتى اگر نماز بخواند و روزه هم بگيرد و به حج خانه خدا هم برود، بلكه چنين شخصى از كافرى كه خون و مال مردم را محترم مى شمارد و به آنان آزار نمى رساند بدتر است . هر چند ترديدى نيست كه هر دو كافرند، ولى اين يكى كافرى است كه به بندگان خدا اذيت و آزار نمى رساند و آن ديگرى كافرى است كه معصيت خدا را انجام مى دهد و نسبت به بندگان او جنايت مى كند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((بهترين مردم كسى است كه از همه بيشتر، به مردم سود برساند و بدترين مردم كسى است كه مردم از شر او بترسند)). بار ديگر اين مطلب را تكرار مى كنم كه هر كس يك حاكم شرعى را كه بر اساس ضرورت دين و اجماع مسلمانان ثابت شده است ، انكار كند، به اجماع مسلمانان كافر است ، هر چند از پدر و مادر مسلمان زاده شده باشد و شهادتين را هم بر زبان جارى كند.

اين جمله از سخن خداى تعالى : (ولا تعتدوا) بدين معناست كه با انگيزه منافع شخصى جنگ نكنيد، بلكه با انگيزه شرافت انسانى و دفاع از دين و حق بجنگيد. همچنين ، زنان ، كودكان ، پيران و بيماران را مكشيد. آبادى ها را خراب و درختان را قطع نكنيد. تمام اين تعاليم و امثال آن در سنت پيامبر اكرم آمده اند.

و اقتلوهم حيث ثقفتموهم ؛ كافران را در هر زمان و مكانى پيدا كرديد بكشيد، مگر آن كه در مسجد الحرام باشند. زيرا جنگيدن در آن حرام است ، مگر اين كه كافران خود، آغازگر جنگ باشند.

سوال : آيه نخست به جنگ عليه هر كس كه با مسلمانان بجنگد دستور داده است ، در حال يكه اين آيه اطلاق دارد. آيا آيه دوم - چنان كه گفته شده - ناسخ آيه اول است ؟

پاسخ : ناسخ نيست . پيش تر اشاره كرديم كه جايز بودن جنگ به سبب دفاع از جان ، نشان دهنده آن نيست كه جنگ به سبب اهداف ديگرى نظير نابود كردن كفر و ستم و... جايز نباشد. به عبارت ديگر: وقتى شما به شخصى مى گوييد: تو آدم خوبى هستى ، معنايش اين نيست كه ديگران بد باشند. همچنين ، جمله ((قاتلوا من يقاتلكم)) بدين معنا نيست كه با كسانى كه با شما نمى جنگند نجنگيد. البته ، اگر خداوند مى فرمود: ((لا تقاتلوا الا من يقاتلكم))، چنين معنايى را مى فهمانيد، (لكن خداوند ادات حصر به كار نبرده است .)

و اءخرجوهم من حيث اءخرجوكم . مشركان مكه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحابش را از مكه بيرون كردند، تنها بدين سبب كه آنها به خدا و پيامبرش ايمان آورده بودند. از اين رو، خداوند به پيامبر خود و مسلمانان دستور داد كه اگر پيروزمندانه به مكه برگشتند، كسانى را كه به خدا و پيامبرش ايمان نمى آورند از اين مكان بيرون كنند تا با مشركان مقابله به مثل كرده باشند.

برخى گفته اند: پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس از آن كه پيروز شد و مكه را فتح كرد، بر طبق دستور آيه فوق ، مشركان را از مكه بيرون كرد.

والفتنة اءشد من القتل . اين جمله ، علت جايز بودن كشتن مشركان را بيان مى كند. مراد از فتنه ، شرك است . بنابراين ، معناى آيه اين مى شود: سبب جايز بودن قتل مشركان آن است كه گناه شرك زشت تر از گناه قتل است . در برخى از تفاسير آمده است : مراد خداوند از جمله ((و الفتنة اءشد من القتل)) آن است كه مشركان مكه در ابتداى دعوت اسلامى ، سعى مى كردند كه مسلمانان را به وسيله آزار و شكنجه كردن ، بيرون نمودن از وطن و مصادره اموال از دين اسلام برگردانند و اين اعمال نوعى فتنه به شمار مى رود و بدتر از كشتن است . از اين جهت ، به مسلمانان اجازه داده شد كه مشركان را بكشند و از خانه هاى خود برانند. در هر حال ، مراد از فتنه در آيه ، سخن چينى - چنان كه عده زيادى گفته اند - نيست .

ولا تقاتلوهم عند المسجد الحرام حتى يقاتلوكم فيه . خداوند جنگ در حرم شريف را حرام كرده است ، مگر اين كه حرمت آن با آغاز كردن جنگ توسط مشركان بشكند.

فان قاتلوكم فاقتلوهم ؛ اگر با شما جنگيدند آنها را بكشيد؛ چرا كه آنان جنگ را آغاز و حرمت مسجدالحرام را شكسته اند و آغازگر جنگ ، ظالم تر نيست ، بلكه تنها ظالم است .

فان انتهوا فان الله غفور رحيم . سياق آيه چنين اقتضا مى كند كه خدا مى فرمايد: اگر مشركان از جنگيدن در داخل مسجدالحرام دست برداشتند، شما نيز دست برداريد و آنان را ببخشيد، چرا كه سبب جنگ با آنان ، اين بود كه آنها آغازگر جنگ بودند. بنابراين ، هرگاه از آن خوددارى كنند، سبب ، برطرف مى شود. بسيارى از مفسران گفته اند: مراد اين است كه اگر مشركان از كفر توبه كردند و به خدا و پيامبرش ايمان آوردند، آنها را ببخشيد؛ زيرا خداوند كافر را با ترك جنگ نمى بخشد، بلكه با ترك كفر او را مورد عفو قرار مى دهد. اين گفته ، نوعى تعيين تكليف براى خداوند است ، چرا كه او هر كه را بخواهد مى بخشد، هر چند كافر باشد. شايان يادآورى است كه خداى تعالى قطعا نيكوكار را عذاب نمى كند، زيرا او عادل است ، ولى گناهكار را - گناهش هر چه باشد - مى بخشد، زيرا او كريم و رحيم است .

و قاتلوهم حتى لا تكون فتنة و يكون الدين لله . جهاد به خاطر ايمان آوردن به خدا و نابودى كفر، مادام كه اثر شرك و الحاد در زمين باشد، واجب است و هرگاه الحاد از بين برود و تمام مردم به خدا ايمان بياورند، جهاد نخواهد بود. خوب است بدين نكته اشاره كنيم كه وجوب جهاد به منظور نشر اسلام مشروط به اجازه امام عادل است و به فرمان كسى ديگر واجب نخواهد بود. اما جهاد به خاطر دفاع از دين و جان مطلقا واجب است و هيچ شرطى ندارد.

فان انتهوا فلا عدوان الا على الظالمين ؛ اگر مشركان از كفر دست بردارند و اسلام آورند، كشتن آنها جايز نيست ، مگر اين كه كارى بكنند كه سبب كشتن آنان شود و آنان عبارت است از سه چيز: ارتداد، زنا كردن پس از ازدواج و كشتن يك انسان ديگر از روى ستم .

ماه حرام

الشهْرُ الحَْرَامُ بِالشهْرِ الحَْرَامِ وَ الحُْرُمَت قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَ اتّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ مَعَ الْمُتّقِينَ(194)

وَ أَنفِقُوا فى سبِيلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلى التهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنّ اللّهَ يحِب الْمُحْسِنِينَ(195)

اين ماه حرام در مقابل آن ماه حرام و شكستن ماه هاى حرام را قصاص ‍ است . پس هر كس بر شما تعدى كند، به همان اندازه تعدى اش بر او تعدى كنيد و از خدا بترسيد و بدانيد كه او با پرهيزگاران است . (194) در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد. (195)

تفسير

الشهر الحرام بالشهر الحرام . ماه هاى حرام چهار ماه هستند: سه تا از آنها پشت سر هم قرار دارند، يعنى ذى قعده ، ذى حجه و محرم و يكى از آنها تنها قرار دارد كه عبارت است از ماه رجب . سبب اين كه اين ماه ها، حرام ناميده شده اند آن است كه جنگ ، هم در دوران جاهليت و هم در اسلام در آنها حرام بود؛ براى نمونه ، اگر شخصى در اين ماه ها به كشنده پدرش بر مى خورد، متعرض او نمى گرديد.

در تفسير آيه و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم بيان شد كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحابش در ماه ذى قعده و در سال ششم هجى عازم عمره شدند؛ اما مشركان راه را بر آنان بستند و با تير و سنگ آنها را هدف قرار دادند، ولى مسلمانان با مشركان صلح نمودند و قرار بر اين شد كه در سال آينده به مكه برگردند؛ اما مسلمانان بيم آن داشتند كه مشركان جنگ با آنان را در ماه حرام آغاز كنند. از اين رو، خدا به مسلمانان اجازه داد كه در ماه حرام با مشركان بجنگند و بيان كرد كه در ماه هاى حرام تجاوز، حرام است ، نه دفاع . بنابراين ، معناى الشهر الحرام بالشهر الحرام اين مى شود كه اى مسلمانان ، هر كس خون شما را در اين ماه حلال بداند، شما نيز خون آنها را در آن حلال بدانيد.

(والحرمات قصاص .) هر كس حرمت قوانين الهى را بشكند، از او قصاص و همانند عملى كه انجام داده است ، با وى رفتار خواهد شد و اين ، يك اصل كلى است كه جلو هرگونه بهانه را از كسانى كه حرمت هاى الهى را نقض ‍ مى كنند مى گيرد. بنابراين ، هر كس خون و مال و آبروى مردم را مباح بداند، با خود او نيز چنين رفتار خواهد شد؛ چرا كه حرمت انسان از حرمت خدا سرچشمه گرفته است ، مگر انسانى كه حرمت انسان ديگرى را نقض كند (كه در اين صورت حرمت ندارد.) با رعايت حرمت انسان است كه سخن از حق به ميان مى آيد، حقى كه از همه چيز بالاتر است . با آنچه گفته شد، مى توانيم به تفسير آيه : فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم پى ببريم . بر اين اساس ، شرط مجازات آن است كه همانند جنايت فرد تجاوزگر باشد، نه كم نه زياد، معناى قصاص نيز همين است .

سوال : هر كس تجاوز را آغاز كند، يقينا متجاوز است ، اما كسى كه متجاوز را قصاص مى كند و نسبت به وى مقابله به مثل مى نمايد متجاوز نيست . بنابراين ، جمله ((فاعتدوا عليه)) در آيه شريفه ، چه معنايى مى تواند داشته باشد؟

پاسخ : مراد از ((اعتداء)) (تجاوز) معناى حقيقى آن نيست ، بلكه مراد كيفر آن و مقابله به مثل است ، هم از لحاظ كمى و هم از لحاظ كيفى و البته بدون تجاوز و ستمى . نظير جمله فوق ، اين سخن خداست : و جزاء سيئة سيئة مثلها.(350)

و اءنفقوا فى سبيل الله . انفاق در راه خدا تمام مؤ سسات عام المنفعه را در بر مى گيرد، از قبيل مدارس ، درمانگاه ها، مراكز نگه دارى كودكان بى سرپرست ، جهاد، صدقه دادن به تهى دستان و مسكينان و انفاق به خانواده و فرزندان و عايله . بهترين مورد مصرف انفاق ، انفاق به منظور تقويت و گسترش دين و احقاق حق و نابود كردن باطل است .

ولا تلقوا باءيديكم الى التهلكة . خداوند در آيه از انفس به ((اءيدى)) تعبير كرده است . اگر ما جدا از سياق كلام به اين جمله نگاه كنيم ، معنايش ‍ اين مى شود: بر انسان جايز نيست كه كارى انجام دهد كه جز ضرر، هيچ گونه منفعتى براى او نداشته باشد؛ اما اگر به سياق كلام بنگريم و اين كه جمله لا تلقوا باءيديكم الى التهلكة پس از جمله : ((اءنفقوا فى سبيل الله)) آمده است ، معنايش اين مى شود: از اموالتان به گونه اى انفاق كنيد كه نه خست به خرج دهيد و نه اسراف كنيد، چرا كه هر كدام از آنها شما را به هلاكت مى كشاند. بنابراين ، آيه مورد بحث نظير اين آيه است : و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما.(351)

برخى گفته اند: معناى جمله فوق اين است كه با ترك جهاد و بخشش مال به منظور مجهز ساختن مجاهدان ، خود را به هلاكت نيندازيد، زيرا اين كار موجب تضعيف شما و تقويت دشمن مى گردد و در نتيجه ، خوار و هلاكت مى شويد.

اين موضوع ، همان چيزى است كه تجربه مسلمانان آن را به اثبات رسانيده است ؛ زيرا از همان زمانى كه آنان جهاد و بخشش مال در راه پيروزى حق و عدالت را رها كردند، آزادى و كرامت خود را از دست دادند و هر غاصب و غارتگرى چشم طمع به آنها دوخته است ، تا آن جا كه صهيونيست هاى نوكر استعمار در سال 1948 فلسطين را اشغال كردند و پس از آن كه مسلمانان به مدت بيشت سال در اين باره سكوت اختيار كردند و دست از جهاد برداشتند، صهيونيست ها به ((سينا)) و كرانه باخترى رود اردن نيز حمله بردند و با كمك آمريكا، انگليس و آلمان غرى آنها را اشغال كردند. آنان مردان را كشتند و زنان و كودكان را آواره ساختند. اگر مسلمانان با صهيونيست ها از قبل جهاد مى كردند، يقينا از اين هلاكت و ذلت شرم آور نجات مى يافتند و از دولت اسرائيل اثر و خبرى نبود.

(و اءحسنوا). يعنى با جهاد و بخشش مال خود در راه آن و در هر راهى كه خدا خشنود باشد و انسان مورد ستايش قرار گيرد، نيكى كنيد.