تفسير كاشف (جلد اول)
سوره هاى فاتحه و بقره

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۴۰ -


عده وفات

وَ الّذِينَ يُتَوَفّوْنَ مِنكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوَجاً يَترَبّصنَ بِأَنفُسِهِنّ أَرْبَعَةَ أَشهُرٍ وَ عَشراً فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنّ فَلا جُنَاحَ عَلَيْكمْ فِيمَا فَعَلْنَ فى أَنفُسِهِنّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ(234)

وَ لا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرّضتُم بِهِ مِنْ خِطبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكنَنتُمْ فى أَنفُسِكُمْ عَلِمَ اللّهُ أَنّكُمْ ستَذْكُرُونَهُنّ وَ لَكِن لا تُوَاعِدُوهُنّ سِراّ إِلا أَن تَقُولُوا قَوْلاً مّعْرُوفاً وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاح حَتى يَبْلُغَ الْكِتَب أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فى أَنفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ(235)

كسانى كه از شما بميرند و زنانى بر جاى گذارند، آن زنان بايد كه چهار ماه و ده روز انتظار كشند و چون مدتشان به سر آمد، اگر درباره خويش كار شايسته و درخور كنند، بر شما گناهى نيست كه خدا به كارهايى كه مى كنيد آگاه است . (324) و اگر به كنايت از آن زنان خواستگارى كنيد يا انديشه خود در دل نهان داريد، گناهى بر شما نيست . زيرا خدا مى داند كه از آنها به زودى ياد خواهيد كرد. ولى در نهان با آنان وعده منهيد، مگر آن كه به وجهى نيكو سخن گوييد و آهنگ بستن نكاح مكنيد تا آن مدت به سر آيد. و بدانيد كه خدا به آنچه در دل داريد آگاه است . از او بترسيد و بدانيد كه او آمرزنده و بردبار است . (235)

واژگان

التوفى : گرفتن چيزى به طور كامل و كسى كه مرده ، گويى تمام عمرش را گرفته است .

التربص : انتظار كشيدن .

التعريض : چيزى را با اشاره گفتن و آشكار نكردن .

الخطبة : به كسر خاء به معناى خواستگارى مرد از زن به منظور ازدواج .

الكتاب : به معناى مكتوب و مراد از آن در اين جا همان مدت معين است .

اعراب

((الذين)) مبتدا و جمله ((يتربص)) خبر. ظرف كه ((بعدهم)) باشد، به خاطر آشكار بودن حذف شده است . ((عشرا)) مونث است ، از باب غلبه دادن شب ها بر روزها.(381) ((منكم)) متعلق به محذوف و حال و همچنين است ، ((فيما عرضتم)). مصدر ((آن تقولوا)) در موضع نصب مى باشد بنابراين كه بدل از ((سترا)) است .

تفسير

والذين يتوفون منكم و يذرون اءزواجا يتربصن باءنفسهن اءربعة اءشهر و عشرا. فقهاى اماميه وحدت نظر دارند كه عده زنى كه شوهرش فوت كرده و باردار هم نيست ، چهار ماه و ده روز است . خواه اين زن كبير باشد يا صغير، يائسه باشد يا غير يائسه ، شوهر با وى نزديكى كرده باشد يا نكرده باشد. آنان براى اثبات نظريه خود به همين آيه استدلال كرده اند.

اما اگر اين زن باردار باشد، مذاهب چهارگانه گفته اند: عده او با وضع حمل به پايان مى رسد، هرچند يك لحظه پس از وفات شوهرش باشد، به قسمى كه وى مى تواند حتى پيش از دفن ازدواج كند، زيرا خداوند تعالى فرموده است : و اءولات الاءحمال اءجلهن اءن يضعن حملهن .(382)

فقهاى اماميه گفته اند: هر كدام از دو مدت يعنى وضع حمل و چهار ماه و ده روز كه بيشتر باشد، همان عده زنى است كه شوهرش از دنيا رفته باشد. بنابراين ، اگر چهار ماه و ده روز پيش از وضع حمل تمام شود، عده او، وضع حمل است و اگر وضع حمل ، پيش از تمام شدن چهار ماه و ده روز اتفاق افتد، عده او چهار ماه و ده روز است . آنان براى اثبات نظريه خود، به ضرورت جمع ميان دو آيه استدلال كرده اند يعنى آيه يتربصن باءنفسهن اءربعة اءشهر و عشرا و آيه اءجلهن اءن يضعن حملهن ، چرا كه آيه نخست عده را چهار ماه و ده روز قرار داده و باردار و غير باردار را شامل مى شود. آيه دوم عده باردار را وضع حمل قرار داده است . اين آيه هم زن طلاق داده شده را شامل شود و هم زنى را كه شوهرش از دنيا رفته است بنابراين ، ميان ظاهر دو آيه ، دو مورد زنى كه پيش از اتمام چهار ماه و ده روز وضع حمل كرده باشد تضاد پيدا مى شود، زيرا بر طبق آيه دوم عده به پايان رسيده ، زيرا وضع حمل شده است و بر طبق آيه اول عده هنوز باقى است چرا كه چهار ما و ده روز به اتمام نرسيده است .

همچنين ، در موردى كه چهار ماه و ده روز سپرى شده و وضع حمل صورت نگرفته باشد، ميان ظاهر هر دو آيه مزبور تضاد حاصل مى شود، بدين ترتيب كه بر اساس آيه دوم عده تمام نشده ، زيرا وضع حمل نشده است و بر اساس آيه اول عده به پايان رسيده ، چرا كه مدت چهار ماه و ده روز سپرى شده است .

سخن قرآن يكى است و بايد برخى با برخى ديگر هماهنگ باشند. از اين رو، وقتى ما يكى از دو آيه را بر ديگرى عطف كنيم و آنها را در يك جمله گرد آوريم ، بدين ترتيب : و الذين يتفون منكم و يذرون اءزواجا يتربصن باءنفسهن اءربعة اءشهر و عشرا و اءولات الاحمال اءجلهن اءن يضعن حملهن در اين صورت ، معناى آن اين مى شود: عده وفات براى زنى كه باردار نيست و نيز زنى كه باردار است و پيش از انقضاى چهار ماه و ده روز وضع حمل مى كند، چهار ماه و ده روز است . اما عده وفات براى زنى كه پس از گذشت چهار ماه و ده روز وضع حمل مى كند، همان وضع حمل است .

اگر كسى بپرسد: چگونه اماميه عده زنى را كه شوهرش وفات كرده ، دورترين دو مدت (وضع حمل و چهار ماه و ده روز) قرار داده است با اين كه آيه : و اءولات الاحمال اءجلهن اءن يضعن حملهن آشكارا دلالت دارد كه عده زن باردار با وضع حمل پايان مى يابد؟

اماميه در پاسخ چنين خواهد گفت : چگونه مذاهب چهار گانه سنى گفته اند: اگر حمل زنى كه شوهرش از دنيا رفته است دو سال طول بكشد، عده او دو سال مى باشد. على رغم اين كه آيه و الذين يتوفون منكم و يذرون ازواجا يتربصن باءنفسهن اءربعة اءشهر و عشرا آشكارا دلالت دارد كه عده زن مزبور، چهار ماه و ده روز است . اگر آنها بگويند ما به آيه ((اءولات الاحمال ...)) عمل مى كنيم ، اماميه نيز خواهد گفت : ما به آيه ((والذين يتوفون ...)) عمل مى كنيم . بنابراين ، راهى براى عمل كردن به هر دو آيه باقى نمى ماند، جز اين كه بگوييم : عده زنى كه شوهرش وفات كرده ، دورترين دو مدت است .

فاذا بلغن اءجلهن فلا جناح عليكم فيما فعلن فى اءنفسهن بالمعروف والله بما تعملون خبير. يعنى هرگاه عده وفات منقضى شد، پس گناهى نيست بر شما اى مسلمانان ، كه زن كارهايى را انجام دهد كه در ايام عده حرام بود نظير آرايش و خود را در معرض خواستگارى قرار دادن ، به ترتيبى كه شرعا و عرفا معمول است . سبب اين كه خداوند، مسلمانان شايسته را مورد خطاب قرار داده ، آن است كه آنان از باب نهى از منكر بايد زن را در صورتى كه از حدود شرعى تجاوز كند، منع نمايند.

تمام فقها در اين مورد وحدت نظر دارند كه بر زنى كه در عده وفات مى باشد، واجب است از تمام چيزهايى كه او را زيبا جلوه مى دهد و ديگران را ترغيب مى نمايد كه به وى نگاه و تمايل پيدا كنند، دورى گزيند. البته ، تعيين اين چيزها به عرف بستگى دارد.

و لا جناح عليكم فيما عرضتم به من خطبة النساء. خداوند ازدواج را در ايام هر عده اى كه باشد حرام كرده است و حتى بر مرد حرام كرده كه در اثناى عده آشكارا از زن خواستگارى كند، هر چند عده وفات و يا عده طلاق باين باشد. البته خداوند در غير طلاق رجعى ، خواستگارى را به صورت اشاره و كنايه اجازه داده است ، اما در طلاق رجعى به هيچ وجه خواستگارى جايز نيست ، زيرا طلاق داده شده رجعى همچنان در پناه و قيد مردى مى باشد كه او را طلاق داده است .

اءو اءكننتم فى اءنفسكم . آنچه در ذهن خطور مى كند و دل به سوى آن ميل مى نمايد در نزد خدا گناهى ندارد، زيرا در توان انسان نيست ، بلكه آثار و پيامدهاى آن در توان انسان است . بنابراين ، اگر مرد تصميم ازدواج با زنى را داشته باشد كه در عده است ، گناهكار محسوب نمى شود، لكن اگر تصميم خود را آشكار سازد و از آن زن خواستگارى كند، گناهكار است ؛ چرا كه تصميم ، غير مقدور و آشكار كردن آن ، مقدور است . و در حديث آمده است : ((هرگاه حسد ورزيدى پس ظلم مكن)). در اين روايت از ظلم نمودن جلوگيرى كرده كه اثرى از آثار حسد است نه از خود حسد. چون آن به خودى خود مقدور نيست .

علم الله اءنكم ستذكرونهن . يعنى خدا مى داند كه شما در دلهاى خود از زنان ياد مى كنيد و از اين رو، كنايه را براى شما حلال كرده است ؛ زيرا اگر خواستگارى را هم به كنايه و هم آشكارا تحريم مى كرد، براى شما دشوار بود.

ولكن لا تواعدوهن سرا. در اثناى عده ، خواه عده طلاق رجعى باشد و يا طلاق ديگر، و در خلوتگاه حتى اشاره به ازدواج هم جايز نيست ؛ چرا كه خلوت زن و مرد آنها را به چيزى مى كشاند كه رضاى خدا در آن نيست . در حديث آمده است : ((مردى با زنى خلوت نكرد، مگر آن كه شيطان سومين آنها بود)) به ويژه اگر زن ، دلخواه مردى باشد كه با او خلوت كرده است . البته ، اگر مرد يقين داشته باشد كه در خلوت كردن با زن نه گرفتار سخن حرام مى شود و نه گرفتار فعل حرام ، در اين صورت ، براى او جايز است كه در خلوت آنچه را بگويد كه آشكارا مى تواند آن را با پاكان مطرح سازد و خداوند نيز در دنباله آيه به همين مطلب اشاره كرده است : الا اءن تقولوا قولا معروفا.

ولا تعزموا عقدة النكاح ؛ آهنگ بستن نكاح به طور قطعى نكنيد و يا اين كه عقد ازدواج را نبنديد.

حتى يبلغ الكتاب اءجله ؛ تا اين كه عده منقضى گردد.

ازدواج در اثناى عده

مسلمانان همگى در اين جهت وحدت نظر دارند كه عقد و خواستگارى آشكار زن در اثناى عده از محرمات است و عقدى كه جارى مى شود يقينا باطل است و مطلقا اثرى ندارد، لكن پس از اين اجماع ، اختلاف كرده اند كه اگر كسى زنى را در اثناى عده عقد كند، آيا اين زن بر وى حرام هميشگى مى شود و يا اين كه براى او جايز است كه پس از انقضاى عده با آن زن ازدواج كند و بار ديگر عقد را از نو بخواند؟

حنفيه و شافعيه گفته اند: مانعى ندارد كه بار دوم با وى ازدواج كند.(383)

اماميه گفته اند: اگر مرد از عده و حرمت ازدواج در اثناى عده ، آگاهى داشته باشد، زن بر وى حرام هميشگى مى شود و تفاوت نمى كند كه با اين زن نزديكى كرده باشد يا نزديكى نكرده باشد، اما اگر نسبت به عده و حرمت عقد در اثناى عده جاهل باشد، در اين صورت ، اگر با زن نزديكى كرده باشد برايش هميشه حرام مى شود و اگر نزديكى نكرده باشد، مى تواند پس از سپرى شدن عده ، وى را از نو به عقد خود در بياورد.

آنچه در بالا گفته شد، حكم عقد در اثناى عده بود، اما صرف خواستگارى كردن هيچ اثرى ندارد، جز اين كه شخص تنها گناهكار محسوب مى شود. در اين باره در كتاب احكام القرآن تاءليف ابوبكر اندلسى مالكى مطلبى خواندم كه شگفت آور و مضحك است ؛ چرا كه وى گفته است : ((اگر مرد از زن در اثناى عده خواستگارى كند و پس از انقضاى عده ، او را به عقد خود در آورد، واجب است كه يك بار اين زن را از باب رعايت تقوا طلاق دهد و آن گاه ، وى را از نو خواستگارى كند و به عقد خود در آورد)).

طلاق پيش از نزديكى

لا جُنَاحَ عَلَيْكمْ إِن طلّقْتُمُ النِّساءَ مَا لَمْ تَمَسوهُنّ أَوْ تَفْرِضوا لَهُنّ فَرِيضةً وَ مَتِّعُوهُنّ عَلى المُْوسِع قَدَرُهُ وَ عَلى الْمُقْترِ قَدَرُهُ مَتَعَا بِالْمَعْرُوفِ حَقاّ عَلى المُْحْسِنِينَ(236)

وَ إِن طلّقْتُمُوهُنّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسوهُنّ وَ قَدْ فَرَضتُمْ لَهُنّ فَرِيضةً فَنِصف مَا فَرَضتُمْ إِلا أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الّذِى بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاح وَ أَن تَعْفُوا أَقْرَب لِلتّقْوَى وَ لا تَنسوُا الْفَضلَ بَيْنَكُمْ إِنّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(237)

اگر زنانى را كه با آنها نزديكى نكرده ايد و مهرى برايشان مقرر نداشته ايد طلاق گوييد، گناهى نكرده ايد؛ ولى آنها را به چيزى درخور بهره مند سازيد: توانگر به قدر توانش و درويش به قدر توانش . اين كارى است شايسته نيكوكاران . (236) اگر قبل از نزديكى و بعد از تعيين مهريه آنها را طلاق داديد، پس نيمى از مهريه را به آنها بپردازيد. مگر آن كه ايشان خود، يا كسى كه عقد نكاح به دست اوست ، آن را ببخشد. و بخشيدن شما به پرهيزگارى نزديك تر است . و فضيلت را ميان خود فراموش مكنيد، كه خدا به كارهايى كه مى كنيد بيناست . (237)

واژگان

الجناح : گناه و نيز گاهى بر مسئوليت اطلاق مى شود و در آيه همين معنا مراد است .

الفريضة : در اين جا به معناى مهر است .

المتعة : بخشش .

الموسع : كسى كه به خاطر دارايى در وسعت است .

المقتر: كسى كه به سبب تنگدستى در تنگنا قرار دارد.

اعراب

((ما لم تمسوهن)) ((ما)) مصدريه ظرفيه و در تقدير: ((مدة المسيس)) است . ((متاعا)) منصوب است بنابر مصدريت (مفعول مطلق بوده ) و به معناى ((متعوهن متاعا.)) ((اءو)) در اين جا به معناى ((الا اءن)) مى باشد. ((حقا)) صفت براى ((متاعا)) و به معناى ((متاعا واجبا)). ((فنصف ما فرضتم)) ((نصف)) مبتدا، خبرش محذوف و در تقدير: ((فلهن نصف)) است . ((اءن تعفو)) در محل رفع بنا بر اين كه مبتداست و خبر آن ((اءقرب)) و در تقدير: ((العفو اءقرب للتقوى)) است .

تفسير

لا جناح عليكم ان طلقتم النساء ما لم تمسوهن اءو تفرضوا لهن فريضة . ((لا جناح عليكم ؛ مسئوليتى به عهده شما نيست)). ((اءو)) در اين جا به معناى ((الا اءن)) است ، چنان كه مى گويى : ااءلزمنك اءو تقضينى حقى كه به معناى ((الا اءن تقضينى)) است ؛ يعنى با تو خواهم بود مگر اين كه حقم را بدهى . حاصل معناى آيه اين است كه اگر كسى زنى را عقد كند و در متن عقد، مهرى را براى او مشخص نكند و آن گاه ، پيش از نزديكى كردن ، او را طلاق دهد، اين زن مهر ندارد و تنها استحقاق متعه را دارد. متعه عبارت است از: عطايى كه مرد طلاق دهنده براى زن طلاق داده شده خود، آن را پيش كش مى كند. در اين عطا وضعيت مالى شوهر در نظر گرفته مى شود؛ براى نمونه ، مرد ثروتمند به وى گردنبندى عطا مى كند كه هزار دينار قيمت دارد. مردى كه از لحاظ وضعيت مالى متوسط است ، دستبند پانصد دينارى به وى مى دهد و مردى كه تهى دست است ، لباسى به او مى بخشد كه قيمت آن بيست دينار، يا كمتر و يا بيشتر است .

خداوند تعالى به اين نكته چنين اشاره مى فرمايد: و متعوهن على الموسع قدره و على المقتر قدره متاعا بالمعروف حقا على المحسنين . مراد از محسنين كسانى هستند كه از طريق اطاعت خدا نسبت به خود نيكى مى كنند.

و ان طلقتموهن من قبل اءن تمسوهن و قد فرضتم لهن فريضة فنصف ما فرضتم . اما اگر زن را عقد كند و در متن عقد، مهرى را براى او ذكر نمايد و آن گاه ، پيش از نزديكى ، او را طلاق دهد، به اتفاق همه فقها نصف مهر را بايد به زن بدهد.

(الا اءن يعفون .) يعنى براى مرد جايز نيست كه از دادن نصف مهر و يا مقدارى از آن ، خوددارى كند، مگر اين كه زن با ميل خود آن را ببخشد.

اءو يعفو الذى بيده عقدة النكاح . كسى كه عقد نكاح در دست او مى باشد، عبارت است از: شوهر. مقصود آيه آن است كه زن رها شده ، پيش ‍ از نزديكى شوهر با وى ، بيشتر از نصف مهر را استحقاق ندارد، مگر اين كه مرد بروى تفضل كند و تمام مهر و يا بيش از نصف مهر را به وى ببخشد. بنابراين ، اختيار در دست مرد است .

و اءن تعفوا اءقرب للتقوى . اين جمله ، هم خطاب به مرد است و هم خطاب به زن و هر دو را تشويق مى كند تا نسبت به يكديگر گذشت و چشم پوشى داشته باشند.

نماز وسطى

حَفِظوا عَلى الصلَوَتِ وَ الصلَوةِ الْوُسطى وَ قُومُوا للّهِ قَنِتِينَ(238)

فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالاً أَوْ رُكْبَاناً فَإِذَا أَمِنتُمْ فَاذْكرُوا اللّهَ كَمَا عَلّمَكم مّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ(239)

نمازها و نماز وسطى را پاس داريد و مطيعانه براى خدا قيام كنيد. (238) و اگر از دشمن بيمناك بوديد، پياده يا سواره نماز كنيد. و چون ايمن شديد خدا را ياد كنيد، زيرا به شما چيزهايى آموخت كه نمى دانستيد. (239)

واژگان

الوسطى : واژه ((وسطى)) مونث ((اءوسط)) است و بر ((متوسطه)) يعنى چيزى كه ميانه دو و يا چند چيز است اطلاق مى شود و نيز به معناى ((فضلى)) مونث ((اءفضل)) كه از ماده فضيلت گرفته شده ، مى آيد.

القنوت : مناجات با خداى سبحان و روى آوردن به سوى او از طريق ياد كردن او و دعا در پيشگاه او.

رجال : جمع ((راجل)) به معناى پياده .

ركبانا: جمع ((راكب)) يعنى سواره .

اعراب

((قانتين)) حال است از واو ((قوموا)). ((رجالا)) نيز حال است و به معناى ((فصلوا راجلين)). ((كما علمكم)) ((ما)) مصدريه متعلق به ((اذكروا)) و در تقدير: اذ كروا الله كتعليمه اياكم ؛ است . ((ما لم تكونوا)) ((ما)) موصول در محل نصب به عنوان مفعول دوم براى ((علمكم)) است .

تفسير

حافظوا على الصلوات . مراد نماز پنجگانه است و حفظ آنها بدين معناست كه اين نمازها را در وقت خود و بر وجهى كه وارد شده ، به جاى آوريد.

(والصلاة الوسطى .) خداوند خاص را پس از عام آورده است تا توجه بندگانش را به اهميت آن جلب كند؛ نظير اهميت جبرئيل و مكائيل در ميان فرشتگان كه خداوند در اين آيه پس از ذكر آنان در جمع فرشتگان ، بار ديگر به طور جداگانه آن دو را ياد كرده است : من كان عدوا لله و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال .(384)

در اين كه مراد از ((صلاة الوسطى)) چيست ؟ اختلاف كرده اند و در اين باره چنان كه از (كتاب ) نيل الاوطار نقل شده است ، هيجده نظريه وجود دارد، نظريه بيشتر مفسران و نيز مشهورتر آن است كه مراد نماز عصر است و در اين مورد روايتى نيز وارد شده است . برخى گفته اند: علت اين كه نماز عصر را نماز وسطى ناميده اند آن است كه در ميان دو نماز شب (مغرب و عشا) و دو نماز روز (صبح و ظهر) واقع شده است . اما اين كه از ميان نمازهاى پنجگانه ، خداوند تنها از نماز عصر نام برده ، بدان سبب است كه اين نماز غالبا در هنگام كار و گرفتارى مردم واقع شود.

صاحب تفسير المنار به نقل از استادش ، شيخ محمد عبده گفته است : اگر بر تفسير ((وسطى)) به يكى از نمازهاى پنجگانه اجماع قائم نمى شد، من اين واژه را به تمام نمازهاى پنجگانه ، بدون استثنا، تفسير مى كردم ؛ چرا كه ((وسطى ، به معناى فضلى (برتر) مى باشد كه مونث ((اءفضل)) و از ريشه فضل و فضيل است ، نه به معناى ((متوسطه)) كه مونث ((اءوسط)) يعنى ميان دو چيز است . خداوند بندگان خويش را به نماز برتر تشويق كرده و آن ، نمازى است كه به حضور قلب خوانده شود و انسان تنها به خداوند توجه كند و در سخن او بينديشد و به سان غافلان و رياكاران نماز به جاى نياورد.

نظريه فوق بهترين سخنى است كه من در مورد تفسير اين آيه خواندم و آيه قد اءفلح المومنون # الذين هم فى صلاتهم خاشعون .(385) نيز اين نظريه را تاييد مى كند.

و قوموا لله قانتين ؛ يعنى در نماز، خدا را با كمال خشوع و فروتنى بخوانيد و هيبت و عظمت او را به خاطر آوريد و چيزهايى را كه موجب انصراف قلب از توجه به سوى خداى سبحان مى شود از خود دور كنيد.

فان خفتم فرجالا اءو ركبانا. نماز در هيچ حالتى ساقط نمى شود. از اين رو، اگر مكلف ، برخى از افعال آن را نتواند انجام دهد، بايد برخى ديگر را كه برايش مقدور است به جا آورد و اگر از انجام تمام افعال نماز ناتوان گردد، بايد آن را با گفتن و اشاره كردن به جاى آورد و اگر از اين هم ناتوان باشد، بايد صورت نماز را در قلب خود خطور دهد. خداوند سبحان با جمله ((فان خفتم)) بدين نكته اشاره مى كند كه گاهى وقت نماز فرا مى رسد و مكلف در ميدان جنگ و يا در حال فرار از برابر دشمنى است كه تاب مقاومت در برابر او را ندارد و يا عوامل ديگرى وجود دارد كه مانع از اداى نماز، آن گونه كه بايد انجام شود، مى گردد. در چنين حالتى ، هر گونه كه براى مكلف امكان پذير باشد، سواره ، يا پياده ، روبه قبله يا غير آن ، بايد نماز را به جاى آورد.

صاحب مجمع البيان گفته است : نماز خوف از دشمن دو ركعت است ، چه در سفر و چه در حضر، مگر نماز مغرب كه سه ركعت مى باشد. روايت شده كه على (عليه السلام ) در ((ليلة الهرير)) پنج نماز را با اشاره به جاى آورد و برخى گفته اند: با تكبير به جاى آورد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روز احزاب با اشاره نماز گزارد.

فاذا اءمنتم فاذكورا الله كما علمكم ما لم تكونوا تعلمون ؛ يعنى وقتى خوف برطرف شد، به سان كسى كه در حال اختيار و امنيت است و به همان ترتيبى كه خداوند در قبل به شما آموخته بود نماز بخواهيد.

ترك نماز به كفر منجر مى شود

ما پيش تر در ضمن تفسير آيات مربوط به نماز، درباره آن سخن گفتيم و اكنون اين بخش ، نيز در ارتباط با نماز است . و همچنين ، در آينده چنانچه مناسبتى پيش آيد در اين باره سخن خواهيم گفت .

به تجربه ثابت شده است كه ترك نماز در بيشتر اوقات ، انسان را عملا به كفر و لوازم و آثار آن مى كشاند؛ براى نمونه ، همان گونه كه كافر از ارتكاب محرمات و منكرات باكى ندارد، تارك نماز نيز در كمال بى باكى ، حرام و منكر را مرتكب مى شود. در هر جا كه كفر باشد، گناه ، تباهكارى و خيانت ... وجود دارد و همين آثار، عينا در ترك نماز نيز به چشم مى خورد. بزرگ ترين دليل بر اثبات اين موضوع ، گسترش فساد در دورانى است كه ما در آن زندگى مى كنيم ؛ براى نمونه ، اين همه ميخانه و مركز فحشا و قمارخانه در كشورهاى اسلامى ، اين همه فرنگ زدگى و آرايش دختران ما براى مردان بيگانه و نيز فساد اخلاق در ميان جوانان ما، پيامد ترك نماز است ؛ زيرا در هنگامى كه نماز در ميان پسران و دختران رايج بود، اثرى از اين گناهان به چشم نمى خورد. از اين جا به معناى اين حديث شريف پى مى بريم كه ((پيمان ما و شما نماز است و هر كس نماز را ترك كند كافر شده است)).

مادام كه اعمال شخص همانند اعمال كافر و ملحد باشد، اين سخن كه ((من مسلمان هستم)) و نيز گفتن : لا اله الا الله و اءشهد اءن محمد رسول الله فايده اى ندارد.

آرى ، همان گونه كه شخص كافر از ترك نماز احساس شرم نمى كند و وجدانش ناراحت نمى شود و در انظار عمومى آن را اعلان مى كند به خاطر اين كه به نماز و كسى كه آنرا واجب كرده است اعتقاد ندارد، بسيارى از جوانان عصر ما نيز در كمال بى باكى و آشكار نماز و نمازگزاران را ريشخند هم مى زنند. بنابراين ، ميان آنان و كافران ملحد هيچ تفاوتى وجود ندارد.

در اين جا مناسب است كه داستان جالب و اندرز دهنده اى را از كتاب الاسلام خواطر و سوانح تاءليف كنت هنرى دوكاسترى فرانسوى نقل كنم . وى مى گويد: من با كاروانى كه سوار بر اسبان بودند در بيابانى واقع در استان ((حوران)) حركت مى كردم و به همراه من سى سواركار بودند كه براى خدمتم يكى بر ديگرى پيشى مى گرفت . همان طور كه در حركت بوديم ، ناگهان شخصى صدا زد: وقت عصر فرا رسيد. بلا فاصله سواران از اسبها پياده شدند و نماز جماعت تشكيل دادند و من مى شنيدم كه آنان با صداى بلند تكرار مى كردند: الله اءكبر، الله اءكبر. اين نام الهى به مراتب بيش از درس ‍ علم كلام در ذهنم جاى مى گرفت و مرا تحت تاثير قرار مى داد. من احساس ‍ مشكل مى كردم و سبب آن هم اين بود كه شرم داشتم از اين كه همين سواران لحظاتى پيش ، به شدت مرا تعظيم مى كردند؛ اما اكنون كه در حال گزاردن نماز خود هستند احساس مى كنند از من بالاتر و عزيزترند. در آن موقعيت ، اگر من به نداى وجدانم گوش فرا يم دادم بايد با آنان هم صدا مى شدم و فرياد مى زدم : من هم به خدا اعتقاد دارم و نماز را مى دانم ... آرى ، چه قدر زيبا بود منظره نمازگزاردن آنان ، در حالى كه اسبهايشان در كنارشان قرار داشتند. آنها را رها كرده بودند تا هر طور كه بخواهند بچرخند و اين اسبان آن چنان آرام بودند كه گويى به خاطر نماز اين گونه رام شده اند. اينها همان اسبانى هستند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنها را آن قدر دوست داشت كه به نزد آنها مى رفت و با لباس مباركش بينى شان را پاك مى كرد... من در كنارى ايستادم و به نمازگزاران خيره شدم و احساس ‍ تنهايى مى كردم . وجدانم به من نشانه هاى بى ايمانى را نشان مى داد؛ گويى من سگى بودم در برابر انسانهايى كه با كمال خشوع در پيشگاه پروردگارشان نماز مى گزاردند؛ نمازى كه از دلهاى پر از راستى و ايمان بر مى خاست .