تفسير كاشف (جلد اول)
سوره هاى فاتحه و بقره

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۴۹ -


با صوفيان

تمام يا بيشتر صوفيان گفته اند: به سوى شناخت خدا و وحى او و نيز شريعت و اسرار آن ، راهى جز ايمان و تقوا وجود ندارد. از اين رو، هر كس ‍ كه تقواى خدا را پيشه كند، او را و نيز شريعت و احكام آن را مى شناسد و به آخرت و مراحل بيمناك آن پى مى برد و قرآن و حديث را بدون درس و آموختن مى فهمد. صوفى ها اين نوع علم را ((علم لدنى)) مى نامند و به دلايلى استدلال مى كنند كه از جمله آنها اين آيه است : و اتقوا الله و يعلمكم الله . ظاهر آيه كريمه با اين استدلال سازگارى ندارد، زيرا گر گفته آنان درست بود، بايد ((يعلمكم)) به جزم خوانده مى شد بنابراين كه جواب است از ((اتقوا)) و نيز جواب مقرون به ((فاء)) مى شد (فيعلمكم ) نه به ((واو)). به علاوه اگر كسى در اين سخن صوفيه غور كند، مى بيند كه سخن آنها به سان سخن كسى است كه از شدت تب ياوه سرايى مى كند و مثلا مى گويد: ساختمان خانه ، تنها پس از سكونت و بافتن لباس ، تنها پس از پوشيدن ، به اتمام مى رسد.

نمى دانم صوفيه چگونه ادعاى دانستن احاديث را دارند در حالى كه به طور متواتر از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است : ((علم را بجوييد، هر چند در چين باشد... علم به وسيله آموختن به دست مى آيد))؟ البته ، ما ترديد نداريم كه تئوريها با تطبيق و عمل متبلور مى شود و عالم عامل ردهاى تازه اى از معلومات به رويش گشاده مى شود، لكن اين يك چيز است و اين كه تقوا وسيله شناخت باشد چيزى ديگر.

و ان كنتم على سفر و لم تجدوا كاتبا فرهان مقبوضة . خداوند در ابتدا به كتابت وام دستور مى دهد تا محفوظ بماند. آن گاه به جاى كتابت ، رهن را وثيقه اى براى حفظ وام قرار مى دهد، زيرا در سفر، كتابت امكان پذير نمى باشد.

فقها اتفاق نظر دارند كه عقد رهن تنها در صورتى انجام يم شود كه قبض ‍ صورت بگيريد و دليل ايشان آيه ((فرهان مقبوضة)) است . تفصيل اين مسئله در كتابهاى فقه و از جمله ، در جزء چهارم كتاب فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) موجود است .

سوال : ((رهن ، در سفر و حضر جايز است ، خواه نويسنده باشد و خواه نباشد. پس چرا (در آيه ، جواز رهن ) به سفر و نبودن نويسنده مقيد شده است ))؟

برخى از مفسران از كنار اين سوال گذشته و خود را به تجاهل زده اند در صورتى كه اين سوال به ذهن هر كسى كه با احكام شرعى آشنايى داشته باشد خطور مى كند. برخى پاسخ داده اند كه آيه فوق بر طبق اغلبيت است ، زيرا در آن زمان غالبا در سفر، نويسنده وجود نداشت ؛ اما اين جواب مردود مى باشد، چرا كه رهن هم غالبا در سفر وجود ندارد و كمتر كسى اشياى قابل رهن خود را همراهش به مسافرت مى برد؟

پاسخ درست آن است كه ظاهر آيه بر عدم جواز گرفتن رهن در حضر دلالت دارد. البته ، در صورتى كه قائل شويم شرط مفهوم (مخالف ) دارد و آن در اين جا عبارت از اين است : اگر در سفر نباشيد، رهنى نخواهد بود؛ ولى پس ‍ از آن كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه وحى بر قلب او نازل شده ، بدين ظاهر عمل نكرده است ، ما هم نمى توانيم به ظاهر اين آيه اعتماد كنيم ؛ براى نمونه ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) زره خود را در نزد يهودى رهن گذاشت ، با اين كه آن حضرت در مدينه حاضر بود. ناگفته نماند كه اين آيه تنها آيه اى نيست كه به وسيله سنت نبوى ، ظاهر آن را رها مى كنيم (بلكه آيات ديگرى نيز وجود دارد كه به ظاهر آنها عمل نمى شود.) از اين جاست كه امت اسلامى اتفاق نظر دارند كه پيش از تحقيق و بررسى روايات وارده از پيامبر نمى توان به آيات احكام شرعى عمل كرد.

فان اءمن بعضكم بعضا فليؤ د الذى اءوتمن اءمانته وليتق الله ربه . يعنى اگر طلبكار به بدهكار حسن ظن داشته باشد و به سبب اعتماد به صداقت و وفاى او، بدون گرفتن چك ، رهن و شاهد به وى وام بدهد، بايد بدهكار نيز بر طبق حسن ظن طلبكار عمل كند و وام را به طور كامل بپردازد. اين حكم تنها به وام اختصاص ندارد بلكه تمام امانات را در بر مى گيرد.

خداوند تعالى فرموده است : ((خدا به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانشان باز گردانيد)).(434) پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((به نماز شخص ، روزه ، زيادى حج ، زيادى كار نيك و عبادت شبانه اش ننگريد، بلكه به راستگويى و اداى امانت توسط او بنگريد)). امام زين العابدين (عليه السلام ) فرمود: ((اگر كشنده پدرم شمشيرى را كه با آن پدرم را كشته است در نزد من به امانت بسپارد، هر آينه آن شمشير را به وى باز مى گردانم)).

ولا تكتموا الشهادة و من يكتمها فانه آثم قلبه . فرق است ميان پذيرفتن شهادت و شهادت دادن ، چرا كه پذيرفتن شهادت آن است كه فردى از شما بخواهد كه براى ثبوت حق و يا وامى به نفع او شهادت دهى . در اين جا پذيرفتن درخواست او واجب كفايى است ، نه عينى . چنان كه در تفسير آيه و لاياءب الشهداء اذا مادعوا بيان شد. اما شهادت دادن آن است كه پس ‍ از آن كه شخص اصل شهادت را تحمل كرد و پذيرفت ، صاحب حق از وى مى خواهد كه در دادگاه حاضر شود و شهادت دهد. در اين حالت ، اگر اثبات حق به شهادت دادن او بستگى پيدا كند و ضررى هم متوجه وى نگردد، واجب است كه در دادگاه حاضر شود و شهادت دهد و اگر از اين كار خوددارى كند، گناهكار است ؛ زيرا خداوند تعالى مى فرمايد: و لا تكتموا الشهادة و من يكتمها فانه آثم قلبه . معناى ((آثم قلبه)) آن است كه وى همچون كسى كه عمدا مرتكب گناه شده ، مجازات مى شود؛ زيرا قصد و عمد از ويژگى هاى قلب است .

خدا از شما بازخواست مى كند

لِّلّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ وَ إِن تُبْدُوا مَا فى أَنفُسِكمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّب مَن يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كلّ‏ِ شىْ‏ءٍ قَدِيرٌ(284)

از آن خداست هر چه در آسمان ها و زمين است . آنچه را كه در دل داريد خواه آشكارش سازيد يا پوشيده اش دارد، خدا شما را به آن بازخواست خواهد كرد. پس هر كه را كه بخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند. و خدا بر هر كارى تواناست . (284)

تفسير

و ان تبدوا ما فى اءنفسكم اءو تخفوه يحاسبكم به الله . گاه در دل انسان ، چيزهايى بدى خطور مى كند كه نمى توان از آنها جلوگيرى كرد، چنان كه مثلا آرزو كند كه خانه فلانى خراب شود و يا او را ماشين زير بگيرد. اين قبيل خطورهاى ذهنى ، مادام كه در مرحله عمل - خواه زبانى و خواه عملى - اثرى از آن ظاهر نشود، حساب و مجازاتى ندارد، زيرا جلوگيرى از آن در توان انسان نيست . از اين رو، دستور دادن به آن و يا نهى از آن ، تكليف به چيزى است كه انسان توان آن را ندارد.

گاهى انسان تصميم اكيد مى گيرد كه گناهى مرتكب شود و تلاش هم مى كند، لكن همين كه نزديك به عمل مى شود، از انجام آن خوددارى مى ورزد و از تصميم خود، باز مى گردد، يا به سبب ترس از خداى سبحان و يا به خاطر ترس از مردم . در حالت نخست ، خدا او را پاداش خواهد دارد، زيرا خوددارى كردن وى از گناه ، نوعى توبه و زارى در پيشگاه خداست و در حالت دوم ، گناهكار نخواهد بود و از آن جا كه خدا بر او تفضل مى كند، نه وى را پاداش مى دهد و نه مجازاتش مى كند. در حديث آمده است كه هرگاه بنده تصميم بگيرد كه كار خير انجام دهد و آن را انجام ندهد برايش يك حسنه ثبت مى شود و اگر آن را انجام داد، ده حسنه برايش ثبت مى گردد. و اگر تصميم بگيرد كه كار بدى انجام دهد و آن را عملى كند، يك گناه براى او ثبت مى شود و اگر آن را عملى نسازد، چيزى برايش ثبت نمى شود.

گاهى تصميم مى گيرد كه گناه كند و آن را عملى هم مى سازد. اين گناهكار بر دو نوع است : يك نوع گناهكارى است كه خدا را آشكارا معصيت مى كند و از سخنان و انتقاد مردم و نيز از معروف شدن در ميان آنان به عنوان گناهكار باكى ندارد و مراد از سخن خدا: ان تبدوا ما فى اءنفسكم همين نوع است . نوع ديگر، گناهكارى است كه گناهش را از روى نفاق و ريا پنهان مى دارد. در نهان فساد مى كند و در آشكار ظاهر الصلاح است . خدا هر دو نوع را مى شناسد.

فيغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء. يعنى هر كه را بخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند؛ چرا كه او مالك آسمان ها و زمين است و بر هر چيزى توانايى دارد. بر اين اساس ، او هر كس از گناهكاران را كه بخواهد مى آمرزد و هر كس از آنان را كه بخواهد بر حسب آنچه حكمتش اقتضا مى نمايد، عذاب مى كند. محيى الدين ابن عربى در تفسير خود، سخنى دارد كه مفهومش اين است : خدا گناهكارى را مى بخشد كه ايمانش نيرومند باشد، لكن گناه به طور جنبى و عارضى از وى صادر شود و در اعماق جانش نفوذ نكرده باشد و گناهكارى را عذاب مى كند كه ايمانش ضعيف و گناه در اعماق جانش نفوذ كرده باشد.

ايمان پيامبر

ءَامَنَ الرّسولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رّبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كلّ ءَامَنَ بِاللّهِ وَ مَلَئكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسلِهِ لا نُفَرِّقُ بَينَ أَحَدٍ مِّن رّسلِهِ وَ قَالُوا سمِعْنَا وَ أَطعْنَا غُفْرَانَك رَبّنَا وَ إِلَيْك الْمَصِيرُ(285)

لا يُكلِّف اللّهُ نَفْساً إِلا وُسعَهَا لَهَا مَا كَسبَت وَ عَلَيهَا مَا اكْتَسبَت رَبّنَا لا تُؤَاخِذْنَا إِن نّسِينَا أَوْ أَخْطأْنَا رَبّنَا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلى الّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبّنَا وَ لا تُحَمِّلْنَا مَا لا طاقَةَ لَنَا بِهِ وَ اعْف عَنّا وَ اغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا أَنت مَوْلَانَا فَانصرْنَا عَلى الْقَوْمِ الْكفِرِينَ(286)

پيامبر، خود به آنچه از جانب پروردگارش به او نازل شده ايمان دارد. و همه مومنان ، به خدا و فرشتگانش و كتابهايش و پيامبرانش ايمان دارند. ميان هيچ يك از پيامبرانش فرقى نمى نهيم . گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم ، اى پروردگار ما، آمرزش تو را خواستاريم كه سرانجام همه به سوى توست . (285) خدا هيچ كس را به جز به اندازه طاقتش مكلف نمى كند. نيكى هاى هر كس از آن خود اوست و بدى هايش از آن خود اوست . اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده ايم يا خطايى كرده ايم ، ما را بازخواست مكن . اى پروردگار ما، آن گونه كه بر امت هاى پيش از ما تكليف گران نهادى ، تكليف گران بر ما منه و آنچه را كه طاقت آن نداريم ، بر ما تكليف مكن . گناه ما ببخش و ما را بيامرز و بر ما رحمت آور. تو مولاى ما هستى . پس ما را بر گروه كافران پيروز گردان . (286)

واژگان

واژه ((خطاء)) بر سه معنا اطلاق مى شود: گناه ، ضد عمد و ضد صحيح و معناى اخير، در آيه اراده شده است .

الاصر: بار سنگين . ياءصر صاحبه و يحبسه مكانه ؛ يعنى صاحبش را سنگين و او را در جايش ميخ ‌كوب مى كند.

اعراب

((المومنون)) مبتدا، ((كل)) مبتداى دوم و جمله ((آمن)) خبر مبتداى دوم و اين جمله ، خبر است از مبتداى اول . جمله ((لانفرق)) مفعول براى فعل محذوف به تقدير: ((يقولون لا نفرق)) است . ((غفرانك)) منصوب ، بنابر اين كه مفعول مطلق و در تقدير: ((اغفر غفرانك)) است و يا مفعول به و در تقدير: ((نطلب غفرانك)) مى باشد.

تفسير

آمن الرسول بما اءنزل اليه . در اين جا سوالى پيش مى آيد و آن اين كه هر پيامبرى ، به خدا و وحيى كه بر او نازل مى شود ايمان دارد، وگرنه پيامبر نخواهد بود. بنابراين ، خبر دادن از ايمان پيامبر، به منزله توضيح واضح و تحصيل حاصل است و اين ، در كلام خدا كه بايد بر بهترين معنا حمل شود، روا نيست . در اين صورت ، خبر دادن از ايمان پيامبر، به ناچار هدفى بايد داشته باشد. اين هدف چيست ؟

پاسخ : هدف آيه ، صرفا خبر دادن از ايمان پيامبر، به خدا نمى باشد؛ چرا كه هر پيامبرى ، وقتى زاده مى شود، به خدا و يگانگى او ايمان دارد، ولى هر پيامبرى ، پيامبر زاده نمى شود و نيز هر پيامبرى نمى داند كه پيامبر خواهد شد، جز عيسى (عليه السلام ) كه وقتى از مادر زاده شد، فرمود: انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا...(435) حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس از آن كه چهل سال از عمر شريفش سپرى شد، بر او وحى نازل شد. هنگامى كه جبرئيل براى نخستين بار به او گفت : اقراء باسم ربك الذى خلق .(436) وى به شك افتاد و متحير گشت و بيم داشت كه مبادا اين صدا، صداى وسوسه كنندگان باشد، طورى كه به همسر دلسوزش ‍ خديجه شكايت برد و به همراه او به نزد ورقة بن نوفل رفت . آن گاه يقين پيدا كرد كه آن كسى كه نزدش آمده ، فرشته بوده است ، نه شيطان . خداوند خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((اگر در آنچه بر و نازل كرده ايم در ترديد هستى ، از آنهايى كه كتاب آسمانى پيش از تو را مى خوانند بپرس . هر آينه حق است آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل است . پس نبايد در شمار ترديد كنندگان باشى)).(437) در حديث است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس از نزول اين آيه فرمود: نه ترديد مى كنم و نه پرسش . با بيان فوق روشن شد كه هدف از آيه آمن الرسول بما اءنل اليه آن است كه اصول ايمان و عقيده ، اندرزها و احكامى كه در اين سوره و ديگر سوره ها آمده و هر چه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدان خبر داده ، از وحى الهى سرچشمه گرفته است و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدين وحى ، پس از شك و جستجو و نگرش دقيق و نيز پس از آن كه حقيقت از راه حس و مشاهده برايش روشن گرديد، ايمان آورد. بنابراين ، هر آنچه پيامبر بدان خبر داد، بدون ترديد از سوى خداوند است .

والمومنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله . معناى ايمان كامل به خدا اين نيست كه ما عقيده داشته باشيم كه او آفريننده جهان است و به همين بسنده كنيم . مومن حقيقى كسى است كه علاوه بر ايمان به خدا، پيامبرانى كه از سوى او مبعوث شدند و كتابهايى كه از جانب او نازل گرديدند با تمام اصول و احكام ، موجود در اين كتابها و نيز به فرشتگان و موجودات غيبى ، بدون استثنا، ايمان داشته باشد. بر اين اساس ، اگر كسى به خدا ايمان آورد و به كتابها و پيامبران او ايمان نياورد و يا به برخى از كتابها و پيامبران او ايمان آورد، روز قيامت در زند خدا به سان كسى خواهد بود كه هرگز به خدا ايمان نياورده است . اگر پيروان اديان (آسمانى )، به خدا و تمام آنچه از سوى او آمده است ، ايمان مى آورند، امروز اين دسته بنديها و جنگ ها و دشمنى ها در ميان آنان وجود نداشت ؛ ولى آنها به برخى ايمان آورند و به برخى كفر ورزيدند و در نتيجه ، خصومت و دشمنى هميشگى در ميانشان به وجود آمد.

لا يكلف الله نفسا الا وسعها. خدا كسى را فراتر از توانش مكلف نمى سازد؛ زيرا تكليف به غير مقدور، ستم است ((و خدا به بندگانش ستم نمى كند)).(438) اشاعره تكليف به غير مقدور را جايز دانسته اند؛ اما اماميه و معتزله آن را قبول ندارند.

(لها ما كسبت ؛) خيرات و نيكى هاى هر كس از آن خود اوست .

(و عليها ما اكتسبت ؛) بديها و گناهان هر كس نيز از آن خود اوست . بنابراين ، هر كس به اندازه ذره اى كار خير انجام دهد و هر كس كه به اندازه ذره اى كار بد انجام دهد، آن را مى بيند. از جمله رحمتهاى خداوند بر بندگانش آن است كه اگر وى كار نيك انجام دهد، بلا فاصله خدا برايش مى نويسد و اگر كار بد انجام دهد، مدتى او را مهلت مى دهد، اگر پشيمان شود و طلب آمرزش كند، چيزى نوشته نمى شود و اگر اصرار ورزد، گناه او ثبت مى شود. برخى از عارفان گفته اند: انسان كار نيك را با انگيزه درونى خود انجام يم دهد؛ زيرا فطرت او چنين اقتضا مى كند و كار زشت را بر اثر انگيزه هاى بيرونى از قبيل محيط و تربيت فاسد انجام مى دهد و از همين جهت ، خداى متعال خير را از مصاديق كسب قرار داده است ، نه اكتساب آن جا كه فرموده است : ((لها ما كسبت)) و نفرموده است : ((ما اكتسبت)) و شر را از مصاديق اكتساب قرار داده و فرموده است :: و عليها ما اكتسبت)) و نفرموده است : ((ما كسبت)).

ربنا لا تؤ اخذنا نسينا اءو اءخطانا. و در اين جا اشكال مشهورى است كه پيرامون اين اشكال و جوابش در كتابهاى اصول و كلام ، سخنان فراوان گفته اند. خلاصه اشكال اين است كه خطا و نسيان تحت اختيار و اراده انسان نيست . بنابراين ، مجازات به سبب خطا و نسيان ، ذاتا منتفى است ؛ براى نمونه ، اگر كسى نماز را فراموش كند و يا در فهم و استنباط حكم شرعى از منبع آن ، دچار اشتباه شود، معذور و مجازات وى قبيح خواهد بود. در اين صورت ، درخواست رفع مجازات از خطا و نسيان ، معنايى نخواهد داشت .

شيخ محمد عبده - چنان كه صاحب تفسير المنار گفته - جواب عجيبى داده است ، بدين ترتيب كه مجازات فراموش كار و خطا كار درست است ؛ چرا كه شريعت اسلامى و نيز قوانين عرفى ، ضمان را بر كسى كه به طور خطايى مالى غير را تلف كند واجب كرده است و نيز ديه را بر كسى كه مرتكب قتل خطايى شود. شيخ مصطفى مراغى نيز در تفسير خود، همين پاسخ را داده و آن را برگزيده است .

سبب شگفت انگيز بودن اين سخن آن است كه مراد از مجازات در آيه ، مجازات و مسئوليت اخلاقى است نه غرامت مالى . بنابراين ، اگر كسى انسانى را بكشد و يا مال او را به طور خطايى تلف كند، از لحاظ اخلاقى مجازات نمى شود، بلكه همانند شخص بدهكار به پرداخت غرامت مالى محكوم مى شود.

پاسخ درست آن است كه گاهى خطا و فراموشى پس از دقت و احتياط از انسان سر مى زند. در اين صورت ، شخص معذور است و مجازات آن از لحاظ اخلاقى جايز نيست و مقصود آيه ، نيز همين معناست . گاهى خطا و فراموشى بر اثر سهل انگارى و بى احتياطى از انسان سر مى زند، به گونه اى كه اگر دقت و توجه مى كرد، خطا و يا فراموش نمى كرد. در چنين حالتى وى معذور نمى باشد و مجازات او جايز است . مجازات بر اثر اين نوع خطا و فراموشى است كه در دعا خواسته مى شود تا خداوند آن را بردارد. بر اين اساس ، اشكال مزبور هرگز وارد نيست .

ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به . واژه ((اصر)) به معناى بار سنگينى است كه صاحبش را از حركت باز مى دارد و مراد از آن در اين جا، تكليف شاق است . خداوند اين تكليف را براى بنى اسرائيل قرار داد، چرا كه در يك شب و روز، پنجاه ركعت نماز را بر آنان واجب كرد و نيز دستور داد كه يك چهارم از اموالشان را به عنوان زكات بپردازند. همچنين تكليفهاى شاق ديگرى براى آنها قرار داده بود كه مفسران آيه كما حملته على الذين من قبلنا را بدين تكاليف تفسير كرده اند. بر اين اساس ، معناى لا تحمل علينا اصرا اين است كه (خدايا)، تكليفى را كه انجام آن براى ما دشوار است ، براى ما قرار مده .

سوال : جمله و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به عينا همان معناى جمله : ((و لا تحمل علينا اصرا)) را دارد. با اين كه مى دانيم جمله اول عطف بر جمله دوم است و عطف ، اقتضاى مغايرت دارد، زيرا شى ء بر خودش عطف نمى شود؟

پاسخ : اگر ما به جمله و لا تحملنا ما لاطاقة لنا به جدا از سياق آن بنگريم ، سخن شما درست است ؛ زيرا معناى ظاهر آيه آن است كه براى ما تكليفى قرار مده كه انجام آن دشوار باشد، اما اگر بدين جمله با توجه به سياق آن بنگريم ، مشخص مى شود كه معناى آن بدين ترتيب است : ما را به مجازاتى كه طاقتش را نداريم ، مجازات نكن . بنابراين ، از مجازات به چيزى تعبير شده است كه طاقت و شكيبايى بر آن امكان پذير نيست . شيخ انصارى در كتاب معروف خود، رسائل گفته است : ((دور نيست كه مراد از ((آنچه طاقت پذير نيست)) در آيه ، عذاب و مجازات باشد. بر اين اساس ، معناى لا تحملنا مالاطاقة لنا به اين است كه ما را به گونه اى مجازات نكن كه طاقت آن را نداشته باشيم .

واعف عنا و اغفر لنا و ارحمنا. عفو و مغفرت و رحمت ، الفاظى هستند كه معانى آنها نزديك به يكديگر است و تفاوت ميان آنها اندك مى باشد، بدين ترتيب كه عفو عبارت است از: صرف ترك مجازات گناه ، مغفرت عبارت است از: ترك مجازات و نيز پوشاندن گناه و رحمت عبارت است از: درخواست تفضل و نعمت دادن به وسيله پاداش .

اءنت مولانا فانصرنا على القوم الكافرين . يعنى كافرانى كه دين خدا را سبك مى شمارند و از غير خدا عزت مى خواهند. در مجمع البيان از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است : ((خداوند سبحان در هر بندى از اين دعا مى فرمايد: انجام دادم و اجابت كردم)). از اين رو، مستحب است كه انسان اين دعا را زياد بخواند. ما نيز يك بار ديگر اين آيه را به عنوان دعا تكرار مى كنيم :

ربنا لا تؤ اخذنا ان نسينا اءو اءخطاءنا ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا ربنا و لا تحملنا مالاطاقة لنا به واعف عنا واغفرلنا و ارحمنا اءنت مولانا فانصرنا على القوم الكافرين .