تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۹ -


دعوت به باورهاى مشترك

قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (64)يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنزِلَتِ التَّورَاةُ وَالإنجِيلُ إِلاَّ مِن بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (65)هَاأَنتُمْ هَؤُلاء حَاجَجْتُمْ فِيمَا لَكُم بِهِ عِلمٌ فَلِمَ تُحَآجُّونَ فِيمَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (66)مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلاَ نَصْرَانِيًّا وَلَكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (67)إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَـذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَاللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ (68)
اى اهل كتاب ! بياييد به سوى كلمه اى كه ميان من و شما مشترك است : آن كه جز خداى را نپرستيم و هيچ چيز را شريك او نسازيم و بعضى از ما بعضى ديگر را سواى خدا به پرستش نگيريد. اگر آنان روى گردان شدند، بگو: شاهد باشيد كه ما مسلمان هستيم . (64) اى اهل كتاب ! چرا درباره ابراهيم مجادله مى كنيد، در حالى كه تورات و انجيل بعد از او نازل شده است ؟ مگر نمى انديشيد؟ (65) هان اى اهل كتاب ! گرفتم كه در آنچه علم داريد مجادله تان روا باشد؛ چرا در آنچه بدان علم نداريد مجادله مى كنيد؟ در حالى كه خدا مى داند و شما نمى دانيد. (66) ابراهيم نه يهودى بود نه نصرانى ، بلكه حنيفى مسلمان بود و از مشركان نبود. (67) نزديك ترين كسان به ابراهيم همانا پيروان او و اين پيامبر و مومنان هستند و خدا ياور مومنان است . (68)

واژگان :

سواء: عدل و انصاف .
حنيف : روى گردان از اعتقادات باطل و ناپايدار.

اعراب :

((ان لانعبد))، (تاءويل به ) مصدر، و محل آن مجرور و بدل از ((كلمة )) است . ((شيئا)) مفعول به ، و مراد از آن ، هر چيزى اعم از انسان و غير انسان مى باشد. ((هاء)) در ((ها اءنتم )) براى تنبيه است ؛ همانند ((هاء)) در: هذا))، و ((انتم )) مبتدا و ((هولاء)) عطف بيان يا بدل است . جمله ((حاججتم )) خبر است براى ((انتم )) و ((لام )) در ((للذين )) براى تاكيد و ((الذين )) خبر براى ((ان )) و ((هذا النبى )) عطف بر خبر است .

تفسير :

قل يا اءهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم اءلا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اءربابا من دون الله . يهود تنها به تورات ، و نصارا هم به تورات و هم به انجيل ايمان دارند. مسلمانان به تورات ، انجيل و قرآن ايمان دارند. اين كتب سه گانه بر اين عقيده وحدت نظر دارند كه جهان داراى تدبير كننده اى حكيم است ؛ لكن نصارا در اين زمينه دچار افراط شدند و براى او شريكانى قرار دادند و گفتند: او داراى فرزندى است . و نيز بزرگان دينى و راهبان خود را به جاى خدا پرستيدند؛ راهبانى كه براى آنان چيزهايى را حلال و چيزهايى را حرام مى كنند؛ خطاها و گناهان آنها را مى بخشند و بديشان جاهايى را در آسمان مى فروشند.
روايت شده كه عدى بن حاتم به رسول خدا گفت : خداوند در كتاب خود مى گويد: ((آنان به جاى خداوند، بزرگان دينى و راهبان خود را مى پرستند))، با اين كه نصارا، بزرگان و راهبان خود را نمى پرستند؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((مگر نه اين است كه آنان چيزهايى را براى شما حلال و چيزهايى را حرام مى كردند و شما آن را مى پذيرفتند؟)) عدى گفت : بلى . حضرت فرمود: ((معناى ارباب گرفتن ، همين است )).
حتى اكنون كه ما در قرن بيستم زندگى مى كنيم ، همچنان در روزنامه ها مى خوانيم و از راديوها مى شنويم كه فلانى به خدمت پاپ مشرف شد و پاپ به او بركت بخشيد و همچنين بركت به دست كاردينال و پاتريارك بخشيده مى شود؛ اما مسلمانان عقيده دارند كه بركت تنها از سوى خداوند است : رحمة الله و بركاته عليكم ؛(64) رحمت و بركات خدا بر شما باد.
يهود، عيسى را منكر شدند و كوشيدند كه او را به دار بزنند و نيز على رغم اين كه مى دانستند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) راست مى گويد، او را انكار كردند. خداوند متعال مى گويد: فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله على الكافرين ؛(65) وقتى به سوى آنان آمد، او را باز شناختند، ولى نسبت به او كافر شدند. پس لعنت خدا بر كافران باد.
پيامبر با بهترين شيوه با اهل كتاب به جدال پرداخت و دلايل گوناگونى عليه آنان آورد و تمامى راه ها را بر آنان مسدود ساخت ؛ لكن آنان همچنان بر كفر خود اصرار ورزيدند. با وجود اين ، پيامبر مشتاق ايمان آوردن نصارا بود، بلكه با هر منكر حقى ، چنين شيوه اى داشت ، تا آن جا كه خداوند در آيه 103 سوره يوسف ، خطاب به وى چنين فرمود: و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤ منين ؛ بسيارى از مردم ايمان نمى آورند؛ هر چند تو مشتاق آن هستى . و در آيه 37 سوره نحل مى گويد: ان تحرص على هداهم فان الله لا يهدى من يضل ؛ اگر تو به هدايت آنها حريص باشى ، خدا آن را كه گمراه كرده هدايت نمى كند.
براى اين كه حجت بر معاندان ، تمام و حقيقت آنان بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و همه مردم آشكار شود، خدا فرمود: اى محمد! جدال و مباهله با آنان را رها كن و شيوه اى را در رفتار با آنان در پيش گير كه هر خردمندى به عادلانه بودن و حقانيت آن گواهى مى دهد، بلكه بديهى و هماهنگ با وجدان و ضمير ناخودآگاه بشرى است ؛ و آن اين كه ، آنها را به چيزى فرا بخوان كه عقل و تمامى كتب آسمانى بدان اعتراف دارند و آن ، اين است : همگى خداوندى را بپرستيد كه يگانه است و شريك ندارد و برخى ، بعضى ديگر را پرستش نكنند و بر ديگرى برترى نجويند و اين ، همان كلمه اى است كه همه آن را پذيرفته اند.
فان تولوا فقولوا اشهدوا باءنا مسلمون . يعنى اى پيامبر! اگر آنان حتى اين موضوع بديهى را نپذيرفتند و از هر چيزى جز شرك و لجاجت سر باز زدند، از آنان اعراض كن و به همراه كسانى كه به تو ايمان آورده اند، به آنها بگو: گواهى دهيد كه ما مسلمان هستيم . در گواهى دادن كافران به اسلام آوردن مسلمانان ، دو فايده وجود دارد:
1. كافران متوجه مى شوند كه نه خود آنان اهميتى دارند و نه كافر شدن ايشان ؛ زيرا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و همراهانش به حق ايمان دارند و بدان عمل مى كنند؛ حتى اگر تمام مردم شرق و غرب كافر شوند.
2. با گواهى دادن كافران ، مشخص مى شود كه مسلمانان تنها خداى يگانه را عبادت مى كنند و برخى از آنان بعضى ديگر را به جاى خدا نمى پرستند و هيچ دام از آنها - هر كه باشد - حق حلال يا حرام كردن چيزى را ندارد و نمى تواند گناهان را ببخشد؛ چنان كه غير مسلمانان اين كار را مى كنند.
يا اءهل الكتاب لم تحاجون فى ابراهيم و ما اءنزلت التوراة والانجيل الا من بعده اءفلا تعقلون . قرآن با عقل و منطق ، به جدال با اهل كتاب پرداخت . آن گاه آنان را به مباهله ، بعد به كلمه اى مشترك ، كه همان ايمان داشتن به وحدانيت خدا باشد، فرا خواند. سپس ‍ قرآن جدال با اهل كتاب را از سر گرفته ، بار ديگر به آنچه در مرحله نخست بدان پرداخته بود، باز مى گردد. روال قرآن در هنگامى كه به بيان نكته اى مى پردازد اين است كه از آن نكته به موضوع ديگر منتقل مى شود، سپس به بيان همان موضوع نخست باز مى گردد. اكنون به موضوع اهل كتاب مى پردازد و برخى از سخنان آنان را مطرح و ابطال مى كند. گفته يهود را يادآور مى شود كه مى گويند: ابراهيم يهودى بوده است و اين سخن نصارا كه مى گويند: ابراهيم نصرانى بوده است . مردود بودن اين سخن آشكار است ؛ زيرا يهوديت پس از موسى پديد آمد، در حالى كه ميان موسى و ابراهيم هزار سال فاصله بوده است . نصرانيت نيز پس از عيسى به وجود آمد و ميان او و ابراهيم دو هزار سال فاصله بود؛ چنان كه در تفسير روح البيان آمده است . بنابراين ، درباره ابراهيم كه پيش از يهوديت و نصرانيت بوده ، چگونه مى توان گفت : وى معتقد به دينى است كه پس از او آمده است ؟ ((آيا نمى انديشيد)).!
اين گفته يهود و نصارا (درباره ابراهيم ) ما را به ياد لطيفه اى مى اندازد كه لبنانى ها آن را براى سرگرمى و مزاح نقل مى كنند. آن سخن چنين است : دو مرد در سفرى به طور اتفاقى با يكديگر برخوردند. با آغاز گفتگو، يكى از ديگرى پرسيد: آيا به مكه مكرمه مشرف شده اى ؟ او در جواب گفت : بله ، خدا را سپاس مى گزارم كه آنچه بر ذمه ام بود، ادا كردم . همراه وى پرسيد: آيا زمزم را ديدى ؟ آن مرد گفت : آرى ، او دختر خوبى است . رفيقش گفت : واى بر تو! آن چاه آبى است و نه دخترى . آن مرد گفت : پس آن را بعد از آن كه من فريضه حج را انجام دادم ، حفر كرده اند.
حكايت مذاهب و فرقه هايى كه پس از پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) پديد آمده اند، شباهت زيادى به حج اين مرد دارد. آرى ، هر كس دين خود را از انسان ديگرى بگيرد همين گونه خواهد بود، مگر اين كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره آن انسان ، نصى وارد شده باشد؛ چنان كه حديث ثقلين از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شده و بر ما واجب كرده كه بايد از كتاب خدا و اهل بيت رسول الله پيروى كنيم و نيز آن دو را با يكديگر مساوى دانسته است . ما اين موضوع را در هنگام تفسير آيه 39 سوره بقره بيان كرديم .
ها اءنتم هؤ لاء حاججتم فيما لكم به علم فلم تحاجون فيما ليس لكم به علم والله يعلم و اءنتم لا تعلمون . گاهى انسان در يكى از علوم يا در يكى از موضوعات تخصصى پيدا مى كند، لذا مى تواند در آن ، به مجادله و مناقشه بپردازد و هيچ ضرورتى ندارد كه تمام گفتار و جدال هاى او مطابق با واقع باشد، بلكه مهم آن است كه وى بدان علم يا موضوع ، هر چند به طور اجمال ، شناخت داشته باشد. اما اگر شخص درباره موضوعى به جدال و مناقشه بپردازد، بدون آن كه كمترين آشنايى با آن موضوع داشته باشد، در اين صورت ، جدال و مناقشه او نادانى و حماقت به شمار مى رود.
بر اين اساس ، اهل كتاب درباره دينى كه معتقد به درستى آن هستند، مى توانند به جدال بپردازند و مى توان اين جدال را توجيه كرد؛ اما جدال آنها درباره دين ابراهيم هيچ توجيه ظاهرى و يا واقعى ندارد؛ چرا كه آنان از دين ابراهيم ، كمترين اطلاعى ندارند.
ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا ولكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين . ابراهيم يهودى نبود؛ زيرا ميان او و موسى هزار سال فاصله وجود داشت و او يهوديت را درك نكرد؛ چون يهوديت ، مكتبى است كه با تحريف تعاليم موسى پديد آمد (و ميان ابراهيم و موسى فاصله بود.) همچنين ابراهيم نصرانى نبود؛ زيرا ميان او و عيسى دو هزار سال فاصله وجود داشت . او دين مسيحيت را نيز درك نكرد؛ چرا كه اين دين ، تحريف تعاليم عيسى است .
ابراهيم ، مسلمان به آن معناى معروف نبود، لكن عقيده و ايمان او با اسلام هماهنگى دارد؛ زيرا او به خدايى كه شريك و نظير ندارد، ايمان داشت و اين اعتقاد، همان اصلى اساسى در دين اسلام است . با اين بيان ، پاسخ اين پرسش روشن شد كه مى پرسند: با اين كه قرآن پس از ابراهيم نازل شد، پس چگونه وى مسلمان بوده است ؟ ما پيش تر در تفسير آيه 19 سوره آل عمران گفتيم كه تمامى انبيا مسلمان بودند.
((حنيف )) به كسى گفته مى شود كه از اديان باطل به دين حق ميل مى كند. اين سخن خداوند كه فرمود: ((ابراهيم از مشركان نبود))، نوعى تعريض به نصارا محسوب مى شود كه مى گويند: مسيح پسر خداست و نيز تعريضى است به يهود كه مى گويند: عزير پسر خداست . همچنين تعريضى است به قوم عرب كه بت ها را مى پرستيدند؛ در حالى كه ابراهيم مورد احترام همه اين فرقه هاى سه گانه بود.
ان اءولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى والذين آمنوا والله ولى المومنين . سزاوارترين مردم در انتساب به دين ابراهيم ، كه مورد احترام همگان است ، كسانى از امت او هستند كه به دعوت وى پاسخ مثبت دهند يا عقيده آنان با عقيده او هماهنگ است و آنان ، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و پيروان او هستند. على (عليه السلام ) فرمود: ((سزاوارترين مردم در منتسب شدن به انبيا كسانى هستند كه تعاليم آنان را بيشتر از ديگران مى دانند)). آن گاه آيه مزبور را قرائت كرد و گفت : ((دوست محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) كسى است كه از خدا اطاعت كند؛ هر چند خويشاوند او نباشد و دشمن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) كسى است كه خدا را معصيت كند؛ هر چند از خويشاوندان او باشد.))
و الله ولى المومنين ؛ يعنى خدا ولى كسانى است كه تنها به او ايمان مى آورند و براى او شريك قرار نمى دهند و در گره گشايى ها و منفعت خواهى ها به غير وى پناه نمى برند.
به راستى ، هيچ دليلى كه بر عظمت و اخلاص امام على (عليه السلام ) به خدا و دورى او از اهداف و اغراض دنيوى دلالت كند، بالاتر از اين سخنان او نيست . اين كه امام (عليه السلام ) على رغم خويشاوندى كه با رسول خدا دارد و نزديك ترين مردم به آن حضرت است ، به اين خويشاوندى تمسك نمى جويد، نشان مى دهد كه عظمت وى تنها از خود او و اعمالش سرچشمه مى گيرد؛ نه از حسب و نسب ها و خويشاوندى ها و نه از نيرنگ ها و پرده پوشى ها.

گمراه گران خويش

وَدَّت طَّآئِفَةٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَمَا يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ (69)يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَأَنتُمْ تَشْهَدُونَ (70)يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ (71)
طايفه اى از اهل كتاب دوست دارند كه شما را گمراه كنند و حال آن كه نمى دانند كه جز خود را گمراه نمى كنند. (69) اى اهل كتاب ! با آن كه خود به آيات خدا شهادت مى دهيد؛ چرا انكارشان مى كنيد؟ (70) اى اهل كتاب ! با آن كه از حقيقت آگاهيد؛ چرا حق را به باطل مى آميزيد و حقيقت را كتمان مى كنيد؟ (71)

اعراب :

((لام )) در ((لم )) حرف جر و ((ما)) براى استفهام است كه الف آن به سبب تخفيف حذف شده و ((ميم )) براى اين كه بر الف محذوف دلالت كند، فتحه داده شده است . ((عم يتسائلون )) و ((فبم تبشرون )) نيز اين گونه است .

اسلام ، تقويت كننده اديان آسمانى

ودت طائفة من اءهل الكتاب لو يضلونكم و ما يضلون الا اءنفسهم و ما يشعرون . مراد از طايفه اى از اهل كتاب ، گروهى از سران دينى آنان است . اين آيه ، دقيقا بر مبلغان مسيحى انطباق دارد؛ زيرا آنان با آنچه در توان دارند مى كوشند مسلمانان را مسيحى كنند و اگر نپذيرفتند، تلاش مى كنند تا آنان را گمراه و در دين اسلام متزلزل سازند. آنان به همين اندازه كه مسلمانان ، انسان هاى بى دين (و بى بند و بار) باشند، بسنده مى كنند. اما اين مبلغان مسيحى در واقع و ناخودآگاه بر ضرر خودشان كار مى كنند؛ چرا كه تضعيف دين اسلام ، به عنوان دينى كه مردم را به وجود خداى مدبر و حكيم در وراى اين جهان فرا مى خواند، به منزله شكست تمامى اديان و پيشوايان آنهاست كه از جمله آنان ، خود اين مسيحيان هستند. اين جاست كه معناى اين سخن خدا را در مى يابيم : و ما يضلون الا انفسهم و ما يشعرون ؛ و حال آن كه نمى دانند كه جز خود را گمراه نمى كنند.
نمى دانم چرا مفسران با وجود آشكار بودن اين معنا، به آن توجه نكرده اند؛ زيرا آنان گفته اند: مراد از اين كه اهل كتاب خود را گمراه مى كنند، اين است كه آنان به سبب گمراه كردن مسلمانان در روز قيامت ، گرفتار عذاب مى شوند. شيخ محمد عبده و فخر رازى جمله ((اهل كتاب خود را گمراه مى كنند)) را اين گونه تفسير كرده اند: تلاش آنان براى گمراه كردن مومنان ، هيچ سودى برايشان نخواهد داشت ، بلكه با نا اميد شدن و شكستى كه مى خورند، اين گمراهى به خود آنها باز مى گردد؛ چرا كه هيچ مسلمانى به آنها پاسخ مثبت نمى دهد و فريب گمراهى هاى آنان را نمى خورد. البته تفسير درست ، همان است كه ما گفتيم و آن اين كه تضعيف اسلام ، تضعيف همه اديان آسمانى و پيروانشان است .
به هر حال ، اسلام با اصول و مبانى خود، نيرومندتر از آن است كه دين مسيحيت يا اديان ديگر آن را شكست دهند. از اين رو، مى بينيم كه بت پرستان و اهل كتاب ، گروه گروه ، با رضايت خاطر و باور كامل ، به دين اسلام گرايش پيدا مى كنند و از طبقه دانشمندان و روشنفكران نيز در ميان آنها وجود دارند، در حالى كه ما هيچ فرد آگاه مسلمانانى را نمى شناسيم كه پس از اسلام و شناخت حقيقت آن ، به دين ديگرى وارد شده و اسلام را ترك گفته باشد.
كنت فرانسوى ((هنرى دوكاسترى )) در كتاب الاسلام ، سوانح و خواطر در بخش ((الاسلام فى الجزائر)) چنين گفته است : ((مى بينيم كه اسلام با گرويدن بت پرستان آفريقا به آن و مجهز شدن آنان در زير پرچم قرآن ، ثابت مى كند كه همچنان زنده و نيرومند است . هيچ كس از مسلمانان به دين ديگرى گرايش پيدا نمى كند و بسيار دشوار است كه مسيحيان ، مسلمانى را مسيحى كنند. سبب اين امر، آن است كه يك مسلمان ، از موحد بودنش كاملا راضى و خشنود است )).
در اين جا مناسب است به قضيه اى شيرين و شنيدنى اشاره كنيم : در دهه سوم قرن حاضر (قرن بيستم ) گروهى از مبلغان مسيحى به شهر ((عماره )) عراق رفتند. تمامى ساكنان اين شهر شيعه هستند. آنان به اين شهر رفتند تا تمامى ساكنان يا برخى از آنها را مسيحى كنند. بدين منظور، مدرسه و درمانگاهى تاسيس و تبليغات گسترده اى را آغاز كردند. مجالسى برگزار و پولهاى زيادى خرج نمودند. سخن گويشان بالاى منبر مى رفت و معجزات مسيح (عليه السلام ) را بازگو و تكرار مى كرد... لكن هر بار كه معجزه اى از معجزات مسيح را بيان مى كرد، مسلمان ها با صداى بلند فرياد مى زدند: درود خداوند بر محمد و اهل بى او! وقتى اين صحنه چندين بار تكرار شد و مدرسه و درمانگاه و پول ها، سودى نبخشيد، آنان نااميد و شكست خورده از شهر عماره بازگشتند.
يا اءهل الكتاب لم تكفرون بآيات الله و اءنتم تشهدون . مراد از ((آيات الله )) در اين جا، دلايلى است بر نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و درستى قرآن و عالى بودن تعاليم اسلام .
يا اءهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و اءنتم تعلمون . منظور اين ((حق )) در اين جا حقانيت اسلام و راستگويى پيامبر است كه براى اهل كتاب ، آشكار بود. با وجود اين ، برخى از اهل كتاب ، همچنان عليه مسلمانان و دينشان توطئه مى كنند و دست به نيرنگ و فريب مى زنند و مطالب دروغ را به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان و قرآن نسبت مى دهند؛ مثلا آنها مى گويند: محمد مردم را به عبادت خويش ، كه به صورت بتى از طلا بود، فرا مى خواند. او بر طبل و نى مى نواخت . او فردى متزلزل و داراى اختلال اعصاب بود. و از اين گونه عبارات كه نشان دهنده كينه و پستى مى باشد.(66)
دكتر زكى نجيب محمود در كتاب ايام فى آمريكا مى گويد: من در آمريكا نمايشنامه اى را ديدم كه سرتاسر آن ، تمسخر قرآن ، دروغ بستن به اسلام و توهين به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، در حالى كه از آمريكا (در دنياى امروز) به عنوان يك كشور علم و تمدن ياد مى شود و نيز كشورى است كه خيال مى كنى شعار دين با خود حمل مى كند و به نام مبارزه با الحاد، بمب هاى خود را بر سر مستضعفان مى ريزد!

در اول روز ايمان بياوريد و در آخر آن انكارش كنيد

وَقَالَت طَّآئِفَةٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُواْ بِالَّذِيَ أُنزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُواْ آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (72)وَلاَ تُؤْمِنُواْ إِلاَّ لِمَن تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللّهِ أَن يُؤْتَى أَحَدٌ مِّثْلَ مَا أُوتِيتُمْ أَوْ يُحَآجُّوكُمْ عِندَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (73)يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (74)
طايفه اى از اهل كتاب گفتند: در اول روز به آنچه بر مومنان نازل شده است ايمان بياوريد و در آخر روز انكارش كنيد، تا مگر از اعتقاد خويش باز گردند. (72) و (گفتند) جز پيروان دين خود را تصديق مكنيد. بگو: هدايت ، هدايت خدايى است . و اگر بگويند كه به ديگران همان چيزهايى ارزانى شود كه به شما ارزانى شده است ، يا اگر گويند كه فردا در نزد پروردگارتان با شما به حجت مى ايستند، بگو: فضيلت به دست خداست ، به هر كه خواهد آن را عطا مى كند كه او بخشاينده و داناست . (73) هر كه را بخواهد خاص رحمت خود مى كند و خدا صاحب كرمى است بس بزرگ . (74)

اعراب :

((وجه النهار)) منصوب است بنابر ظرفيت و متعلق به ((آمنوا)) و ((آخره )) ظرف است و متعلق به ((اكفروا)).

تفسير :

و قالت طائفة من اءهل الكتاب آمنوا بالذى اءنزل على الذين آمنوا وجه النهار و اكفروا آخره لعلهم يرجعون ؛ يعنى مسلمانان از اسلام باز گردند.
اين آيه به توطئه و نيرنگ گروهى از سران اهل كتاب ، اشاره دارد. خلاصه اين نيرنگ آن بود كه آنها قرار گذاشتند تا در ابتداى روز به اسلام تظاهر كنند و در پايان روز از آن باز گردند تا شايد بدين وسيله در دل مسلمانانى كه اعتقاد ضعيفى دارند، شك و ترديد به وجود آورند كه اگر دروغگويى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) برايشان ثابت نمى شد، پس از ايمان آوردن ، دوباره كافر نمى شدند.
ممكن است اين سوال مطرح شود: آيا اهل كتاب اين نيرنگ را به كار بستند يا خداوند پيامبرش را از نيرنگ آنها آگاه ساخت و آنان را پيش از آن كه نيرنگ خود را به مرحله اجرا بگذارند، رسوا ساخت ؟
پاسخ : آنچه آيه بر آن دلالت دارد آن است كه آنها (چنين چيزى را) گفتند. اما اين كه آيا آنان در مرحله سخن توقف كردند يا از آن گذشته و به مرحله اجرا نيز رسيدند آيه در اين باره ساكت است . ما نيز در آنچه خدا سكوت كرده ، سكوت مى كنيم . بنابراين ، دليلى ندارد كه آنچه را در بسيارى از تفاسير آمده است ، بيان كنيم . در تفاسير چنين آورده اند: اين گروه از اهل كتاب با پيامبر نماز صبح را به جاى آوردند، آن گاه در آخر روز بازگشتند و نماز خودشان را خواندند تا مردم ببينند كه باطل بودن دين (اسلام ) بر آنان آشكار شده است . البته اگر نقل اين مطالب درست باشد، در آن صورت مى توان درباره آنها سخن گفت .
و لا تؤ منوا الا لمن تبع دينكم . چه بسا از اين آيه ، برداشت نامناسبى صورت مى گيرد و چنين استشهاد مى شود كه اين آيه از سخنان خداست و نه از سخنان يهود. حتى شنيدم افراد زيادى هستند كه ((و لا تاءمنوا)) قرائت مى كنند و معتقدند كه خداوند به وسيله اين آيه از ما خواسته است كه جز كسانى را كه هم دين ما هستند، امين قرار ندهيم .
درست آن است كه آيه ، باقى سخنان اهل كتاب كينه توز و نيرنگ باز است و خداوند آن را به عنوان حكايت از زبان آنان ، نقل كرده كه معنايش اين است : ((برخى از اهل كتاب به برخى ديگر گفتند: اول روز ايمان بياوريد و آخر روز انكارش كنيد)). همچنين آنها گفتند: ((جز به كسانى كه پيروان دين شما هستند اطمينان نكنيد)) كه مراد از واژه ((لا تؤ منوا)) در اين جا، اطمينان است و نه امانت يا ايمان ، وگرنه بايد به ((باء)) متعدى مى شد و نه به ((لام )). بنابراين ، معناى آيه اين است كه برخى از اهل كتاب به برخى ديگر گفتند: به هيچ كس اطمينان نكنيد جز كسانى كه كاملا از دين شما پيروى مى كنند؛ نظير اين سخن خداى متعال : ((و يؤ من للمؤ منين ؛ به مومنان اطمينان مى كند)).
قل ان الهدى هدى الله . اين يك جمله معترضه است كه خداوند با آن پيش از آن كه حكايت سخنان اهل كتاب را به پايان ببرد، پيامبرش را مخاطب قرار داده است . مراد از ((الهدى هدى الله رد نيرنگ هايى است كه اهل كتاب جنايتكار مى خواستند انجام دهند. آنها مى كوشيدند كه با تظاهر به اسلام و بعد بازگشتن از آن ، در دل افراد سست ايمان از پيروان رسول بزرگ اسلام ، ايجاد شك و ترديد كنند. خداوند با جمله فوق مى خواهد بگويد كه اين نيرنگ براى آنان سودى ندارد؛ زيرا اسلام هدايتى است از سوى خدا كه نيرنگ ها و توطئه ها نمى تواند آن را سست كند و از بين ببرد. خداوند متعال فرموده است : و من يهد الله فما له من مضل ؛(67) هر كه را خدا هدايت كند كسى نمى تواند او را گمراه سازد.
اءن يؤ تى اءحد مثل ما اءوتيتم اءو يحاجوكم عند ربكم . اين آخرين سخنى است كه خداوند آن را از زبان اهل كتاب حكايت مى كند. خلاصه معناى آيه ، چنين است : سران اهل كتاب در ميان خودشان و در دلهايشان عقيده داشتند كه ممكن است خدا پيامبرى را بفرستد كه از بنى اسرائيل نباشد، و اين كه نبوت منحصر به آنان نمى باشد؛ لكن پس از آن كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از سوى خدا آمد، به سبب حسد و عداوت ، در ميان مردم چنين اظهار كردند كه دين و كتابهايشان مى گويد: بايد پيامبر از بنى اسرائيل باشد و نه از ديگران . اين در حالى بود كه آنان به خوبى مى دانستند كه دروغ مى گويند و در روز قيامت در پيشگاه خدا محكوم و مجازات خواهند شد. سران اهل كتاب از اين بيم داشتند كه مبادا مسلمانان به اين موضوع پى ببرند در نتيجه پاى بنديشان به اسلام افزايش يابد و از اين جهت ، برخى به برخى ديگر گفتند: مبادا به مسلمانان بگوييد كه ما عقيده داريم كه خداوند مى تواند نبوت را به كسى عطا كند كه اسرائيلى نباشد و مبادا به مسلمانان بگوييد كه ما در روز قيامت به سبب كتمان حق و دشمنى با آن در پيشگاه خدا محكوم هستيم .
به تعبير ديگر، اهل كتاب و به ويژه يهوديان مى دانستند كه آنان با تكذيب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در گمراهى قرار گرفته اند؛ اما از اين بيم داشتند كه مبادا يكى از آنان اين حقيقت را به مسلمانان بازگويد. بنابراين ، به يكديگر سفارش مى كردند كه حقيقت فوق را پنهان نگاه دارند و در عوض ، چنين وانمود كنند كه هرگز نمى شود پيامبر خدا، عرب باشد.