تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۲۰ -


راز عظمت پيامبر

محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بشر بود و كسى كه او را به صفتى از صفات خداوند وصف كند، به خدا و پيامبرش كافر شده است . لكن تمامى انسان ها از آدم تا آخرين فرزندان او، همانند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيستند و انسان عظيم ، كسى است كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عظمت و فضيلت او اعتراف كند؛ بدين ترتيب كه نام او را مشخص كند و يا صفتى را به طور كلى بيان كند كه آن شخص را نيز در بر گيرد؛ مانند اين كه فرموده است : ((بهترين مردم كسى است كه سودش از همه بيشتر به مردم برسد)).
رمز عظمت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آن بود كه بار همه مردم را به دوش مى كشيد، و بار خود را به ديگرى از نزديكان يا غير نزديكان تحميل نمى كرد. او بيوه زنان و مسكينان را همراهى مى كرد و نيازهاى آنها را بر آورده مى ساخت . او دربانى براى خود قرار نداد و به هر كسى ، خواه دوست و خواه دشمن ، توجه مى كرد و براى او احترام و اهميت قائل بود.
اين سخنان را (درباره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )) نه از روى عاطفه مى گويم و نه از محيط و تربيت الهام گرفتم ، بلكه از سخن خداوند برگرفتم كه مى گويد: و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين ؛(118) و نفرستاديم تو را جز آن كه مى خواستيم به مردم جهان رحمتى ارزانى داريم . معناى اين آيه آن است كه اهميت و توجه پيامبر تنها به نزديكان و پيروانش محدود نمى شد، بلكه تمامى مردمان اعم از دوستان و دشمنان ، را چونان نعمت آب و هوا، در بر مى گرفت . قوم او، دندان ها ثنايايش را شكستند و چهره اش ‍ را مجروح كردند؛ اما او مى گفت : ((بار خدايا! قومم را هدايت كن كه آنان نادانند)). بنابراين ، تنها به خواستن هدايت آنها بسنده نكرد، بلكه در پيشگاه خدا به سبب جهل و نادانى آنان ، عذر خواست .
شگفتى ندارد اگر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى خود خشمناك نشود و براى خود چيزى از اموال دنيا را جمع آورى نكند، بلكه اگر چنين كند، جاى شگفتى است . چرا كه اين اخلاق براى كسى كه مبعوث شده تا مكارم اخلاق را به كمال رساند و تمامى مردم را براى تصديق خود و رسالت خود فرا خواند، امرى حتمى و واجب است . تصديق محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) جز تصديق عدل و احسان و ايمان به او جز ايمان به حق و انسانيت نيست ، نه اين كه ايمان به شخص و ذات او باشد.
مردى آن حضرت را صدا زد: اى آقاى ما و فرزند آقاى ما و اى بهترين ما و فرزند بهترين ما! پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((شيطان شما را فريب ندهد. من محمد، بنده و فرستاده خدا هستم . به خدا سوگند! دوست ندارم كه مرا بالاتر از آن مقامى كه دارم ، وصف كنيد.)) اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) وقتى مى ديدند وى بر آنها وارد مى شود، از جا بر نمى خاستند، با اين كه وى محبوب ترين مردم نزد آنان بود؛ زيرا مى دانستند كه پيامبر اين كار آنها را دوست نمى دارد. همچنين او دوست نداشت اصحابش پشت سر او حركت كنند و اگر فردى چنين مى كرد، دست او را مى گرفت و وادارش مى كرد تا در كنارش ‍ راه برود.
اخلاق محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين گونه بود. هيچ كس از مردم ، چنين اخلاقى ندارد. اخلاق او بيانگر و منعكس كننده حقيقت اسلام بود. بنابراين ، هر دعوت كننده به اسلام كه از سيره پيامبرش پيروى نكند و از سنت او تجاوز كند، فردى نيرنگ باز و حيله گر خواهد بود؛ خواه خود وى اين را احساس كند، و يا بپندارد و مردم نيز اين پندار را داشته باشند كه او مقدس ترين مقدسان است .

خيانت ناپذيرى پيامبران

وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ (161)أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَن بَاء بِسَخْطٍ مِّنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ (162)هُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ اللّهِ واللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ (163)لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُّبِينٍ (164)
هيچ پيامبرى را شايسته نيست كه خيانت كند و هر كه به چيزى خيانت كند آن را در روز قيامت با خود آورد. سپس جزاى عمل هر كس به تمامى داده خواهد شد و بر كسى ستمى نرود. (161) آيا آن كس كه به راه خشنودى خدا مى رود، همانند كسى است كه موجب خشم او مى شود؟ و مكان او جهنم و آن سرانجام بد است . (162) اين دو گروه را نزد خدا درجاتى است گوناگون و او به كارهايشان آگاه است . (163) خدا بر مومنان انعام فرمود آن گاه كه از خودشان در ميان خودشان پيامبرى مبعوث كرد تا آياتش را بر آنان بخواند و پاكشان سازد و كتاب و حكمتشان بياموزد، هر چند از آن پيش در گمراهى آشكارى بودند. (164)

واژگان :

غل الرجل : به فتح غين ، يعنى خيانت كرد و چنين فردى ((غلول )) ناميده مى شود و مراد در اين جا، دزدى از غنيمت جنگ پيش ‍ از تقسيم آن است . ((غل )) به ضم غين ، به معناى طوق و تشنگى و ((غل )) به كسر غين ، به معناى غش و كينه است .
باء: برگشت . ((بوء له مكانا؛ مكانى را براى او آماده كرد))؛ زيرا او به سوى آن مكان باز مى گردد.
يزكيهم : آنان را پاك سازد.

اعراب :

ما كان لنبى اءن يغل . برخى گفته اند: اصل آن ، ما كان نبى لاءن يغل بوده است . آن گاه ، لام از ((اءن يغل )) به واژه ((نبى )) منتقل شده است . ما ضرورتى براى اين نقل نمى بينيم و مصدر تاءويل يافته از ((اءن يغل )) به عنوان اسم ((كان )) است . و ((لنبى )) متعلق به محذوف و خبر كان و تقدير آن ، چنين است : ما كان الغل حاصلا اءو صفة لنبى درست مانند ما كان لنا اءن نكذب ؛ يعنى دروغگويى براى ما حاصل و يا صفتى براى ما نيست . ((و ان كانوا)) ((ان )) مخففه از ثقيله و غير عامل است ؛ زيرا عمل نكردن ((ان )) در اين صورت ، بسيار است . لام در ((لفى )) براى فرق ميان ((ان )) مخففه و ((ان )) نافيه اس .

تفسير :

و ما كان لنبى اءن يغل . ((يغل )) به صيغه معلوم خوانده شده است ؛ يعنى پيامبر نه در غنيمت خيانت مى كند و نه در چيزهاى ديگر، چنان كه جاهلان گمان آن را دارند. به صيغه مجهول نيز خوانده شده كه معنايش چنين مى شود: بر هيچ كس جايز نيست كه در غنيمت به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) خيانت كند.
در بسيارى از تفاسير آمده است : انگيزه اى كه باعث شد تيراندازان مكان خود را ترك كنند و پشت (جبهه ) مسلمانان را خالى بگذارند، اين بود كه آنان مى ترسيدند مبادا پيامبر از غنايم جنگى ، سهمى براى آنان قائل نشود و بگويد: هر كس هر چه بردارد، از آن اوست . از اين رو، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنها گفت : ((آيا گمان مى كنيد كه من به شما خيانت مى كنم ))؟ لذا آيه نازل شد. البته لفظ آيه احتمال چنين معنايى را مى دهد، چنان كه سياق آيه نيز آن را تاييد مى كند؛ چرا كه آيه در واقعه احد نازل شد.
در هر حال ، آنچه ما به طور كلى و با صرف نظر از اسباب نزول ، از آيه استفاده مى كنيم آن است كه انبيا معصومند و امكان ندارد كه خيانت از آنان واقع شود؛ زيرا فردى راستگو، مادام كه راستگوست ، امكان ندارد دروغ از او صادر شود، وگرنه راستگو نخواهد بود. شيرين مادام كه شيرين است ، امكان ندارد تلخ باشد. مگر اين كه اشيا به ضد خود نامگذارى شوند كه در آن صورت ، معيارهاى تشخيص از بين خواهند رفت .
و من يغلل ياءت بما غل يوم القيامة ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون ؛ يعنى اگر كسى خيانت كند و چيزى را بدزدد، در روز قيامت با گناه آن وارد محشر مى شود و كيفر آنچه را انجام داده است ، بدون كم و كاست دريافت مى دارد و در حضور خلايق رسوا مى شود. برخى گفته اند: فرد خائن در حالى (به محشر) مى آيد كه همان چيزى را كه دزديده ، به همراه دارد؛ به عنوان مثال : كسى كه شترى را بدزدد، روز قيامت در حالى مى آيد كه همان شتر را بر گردنش حمل مى كند. و گفته اند اين مطلب ، مستند به روايتى طولانى از سول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اس . اگر اى روايت درست باشد، كنايه از به دوش كشيدن گناهى است كه شخص ‍ در دنيا مرتكب شده است ، و نه حمل اسباب گناه . در اين صورت ، اين آيه نظير آيه 123 سوره نساء است : من يعمل سوءا يجزبه ولا يجدله من دون الله وليا و لا نصيرا؛ هر كس مرتكب كار بدى شود جزايش را ببيند و جز خدا براى خويش دوست و ياورى نيابد)).

شگفت آفرينى اسلام

كسى كه تاريخ مسلمانان را جستجو كند، مى بيند كه تعاليم قرآن و سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كار خود را كرده و اثر خود را بر دلهاى بسيارى از مسلمانان گذاشته است ، تا آن جا كه مجموعه اى ايجاد كرده كه مكارم اخلاق در آن تجلى يافته است ؛ مكارم اخلاقى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى تكميل آن مبعوث شد؛ مثلا سربازى ساده در ارتش مسلمانان ، به مالهاى گران بهاى دشمن دست مى يابد و آن را به فرمانده خويش تحويل مى دهد تا به بيت المال بيفزايد، بدون آن كه نفسش او را وسوسه كند كه مقدارى از آن را براى خود بردارد.
ابن اثير در كتاب تاريخ خود مى گويد: هنگامى كه مسلمانان ، مدائن را فتح كردند، فرماندهى ارتش با سعدبن ابى وقاص بود. وى به عمربن مقرن دستور داد تا غنايم را از سربازها تحويل بگيرد. چنين مامورى را (در آن زمان ) صاحب الاقباض (تحويل دار) مى ناميدند. در ميان سربازانى كه به عمر بن مقرن مراجعه كردند، مردى بود كه دو مجسمه را به وى تحويل داد تا آنها را به ديگر غنايم ضميمه كند. مجسمه اول ، اسبى بود كه از طلا ساخته شده و به زمرد و ياقوت زينت يافته بود و بر آن اسب ، پهلوانى سوار بود كه تاجى از گوهر داشت . مجسمه دوم ، شترى از نقره بود كه با ياقوت تزيين شده و لجامى داشت كه به طلا آراسته شده بود و كسرى (پادشاه ايران ) هر دو مجسمه را بر تاج خود مى نهاد.
هنگامى كه صاحب الاقباض (تحويل دار) آن ؛ مجسمه را ديد به حيرت افتاد و گفت : ما همانند آنها را نديده ايم . (ارزش ) تمامى غنايمى كه در زند ماست معادل اين دو مجسمه نمى شود، بلكه از آنها كمتر است . سپس به آن مرد گفت : تو كه هستى ؟ او گفت : من خود را نه به تو معرفى مى كنم و نه به هيچ كس ديگر، تا مرا ستايش كند؛ لكن من تنها خدا را ستايش مى كنم و به پاداش او خشنود هستم و چيزى جز پاداش او را نمى خواهم . آن گاه راهش را در پيش گرفت و رفت . صاحب الاقباض (تحويل دار) كسى را مامور تعقيب او كرد تا نزد يارانش رسيد. آن مرد، از آنان پرسيد: اين مرد كيست ؟ آنان گفتند: عامر بن عبد قيس .
اين حكايت به افسانه بيشتر شباهت دارد تا به واقعيت ؛ اما اسلام وقتى قلب پاكى را بيابد، شگفتى مى آفريند؛ نظير بذر سالم و مرغوب در زمين شايسته و پاك . لكن زمين بد، هرگز محصول خوب نمى دهد، حتى اگر بذر آن خوب باشد و بسيار نيز آبيارى شود: والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لايخرج الا نكدا؛(119) سرزمين خوب ، گياه آن به فرمان پروردگارش مى رويد و زمين بد جزا اندك گياهى از آن پديد نمى آيد.
اءفمن اتبع رضوان الله كمن باء بسخط من الله و ماءواه جهنم و بئس المصير. اين آيه نظير آيه 28 سوره ص است : ((آيا كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهايش شايسته كرده اند، همانند فساد كنندگان در زمين قرار دهيم ؟ يا پرهيزگاران را چون گناهكاران ؟)) امام على (عليه السلام ) فرمود: ((چه قدر فرق است ميان دو عمل : عملى كه لذت آن مى رود و پيامدهاى آن باقى مى ماند و عمل يكه رنج آن از بين مى رود و پاداش آن باقى مى ماند)). و نيز فرمود: ((حق ، سنگين و گواراست و باطل ، سبك و بد عاقبت ))؛ بدين معنا كه چشيدن حق تلخ لكن پايان آن نيكوست و چشيدن باطل شيرين ولى پايانش بد اس . كدامين پايان و سرنوشت ، بدتر از خشم جبار و عذاب جهنم است .
هم درجات عند الله و الله بصير ما يعملون . ضمير ((هم )) هم به كسانى كه در پى رضاى خداوند هستند، بر مى گردد و هم به كسانى كه موجبات خشم او را فراهم مى سازند. معناى آيه اين است كه فرمانبرداران در فرمانبرى متفاوتند: برخى در راه خدا جهاد مى كنند و برخى در خانه هاى خود مى نشينند و ضررى هم نمى زنند. همچنين گناهكاران نيز در نافرمانى متفاوتند: برخى مرتكب جنايت مى شوند و برخى مرتكب خلاف . بر اين اساس ، بايد فرمانبرداران در پاداش و گناهكاران در كيفر با يكديگر تفاوت داشته باشند.
لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسول من اءنفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين . اين آيه ، نظير آيه 129 سوره بقره است . در هر صورت ، اين آيه مطالب زيرا را در بر دارد:
1. پيامبر، احسانى است از خدا به خلق ؛ زيرا پيامبر آنان را از نادانى به سوى آگاهى ، از ذلت به سوى كرامت و از معصيت و مجازات خدا به سوى طاعت و پاداش او، سوق مى دهد.
2. اين احسان الهى به عرب دو چندان شد، زيرا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آنان است و تمام امت ها به آن حضرت افتخار مى كنند.
3. پيامبر آيات خدا را كه بر وحدانيت ، قدرت ، علم و حكمت او دلالت دارد، بر آنها تلاوت مى كند.
4. پيامبر مردم را از پليدى هاى شرك و بت پرستى و افسانه ها و خرافات و نيز تقليدهاى زيان آور و عادت هاى زشت ، پاك مى كند.
5. كتاب را به آنان مى آموزد؛ يعنى همان قرآن يكه آنها را متحد ساخت ، زبانشان را حفظ و آنها را به فراگيرى دانش و مكارم اخلاق تشويق كرد. همچنين پيامبر به آنها حكمت مى آموزد و حكمت ، قرار دادن هر چيزى در جاى خود است . برخى گفته اند: مراد از حكمت در اين جا ((فقه )) است . بهترين تفسير اين آيه ، همان است كه جعفربن ابى طالب به نجاشى ، پادشاه حبشه گفت و آن ، چنين است :
((اى پادشاه ! ما قومى نادان بوديم ، بت ها را مى پرستيديم ، گوشت مردار مى خورديم ، كارهاى زشت انجام مى داديم ، صله رحم به جانمى آورديم ، حق همسايگى را رعايت نمى كرديم ، نيرومند ما حق ضعيف را مى خورد... ما بر همين وضعيت بوديم ، تا اين كه خداوند پيامبرى را از ميان خود ما مبعوث كرد. نسب ، صداقت ، امانت و پاكدامنى او را مى شناسيم . او ما را به سوى خداى يگانه فرا خواند تا به وحدانيت او ايمان بياوريم و او را پرستش كنيم و از سنگ ها و بت هايى كه ما و پدران ما مى پرستيديم ، دست برداريم . او ما را به راستگويى ، اداى امانت ، صله رحم ، حسن همجوارى ، خوددارى از ريختن خون محرمات دستور داد. او ما را از كارهاى زشت ، سخن دروغ ، خوردن مال يتيم ، نسبت دادن زن هاى شوهردار به زنا، نهى كرد. همچنين پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ما دستور داد تا خدا را بپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم و نيز به ما فرمان داد كه نماز بگزاريم ، زكات بدهيم و روزه بگيريم )).
گزيده سخن اين كه ، حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، هويت انسانى ، سياسى و مدنى را به عرب ارزانى داشت ؛ اگر او نبود عرب ها نه تاريخى ذكر شدنى داشتند و نه اثرى ستودنى .

مصايب انسان

أَوَلَمَّا أَصَابَتْكُم مُّصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُم مِّثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَنَّى هَـذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (165)وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ (166)وَلْيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُواْ وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ قَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُواْ قَالُواْ لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَّتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإِيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَّا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ (167)الَّذِينَ قَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُواْ لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُوا عَنْ أَنفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (168)
و آيا هنگامى كه آسيبى به شما رسيد كه شما خود دو چندان آن رسانده بوديد، گفتيد: اين آسيب از كجا رسيد؟ بگو: از جانب خودتان . هر آينه خدا بر هر چيزى تواناست . (165) آنچه در روز برخورد آن دو گروه به شما رسد، به اذن خدا بود تا مومنان را بشناسد. (166) و آنان را نيز كه نفاق ورزيدند، بشناسد. به آنها گفته مى شد: بياييد در راه خدا كارزار كنيد يا به دفاع بپردازيد. مى گفتند: اگر يقين داشتيم كه جنگى در مى گيرد، با شما مى آمديم . آنان به كفر نزديك ترند تا به ايمان . به زبان چيزهايى مى گويند كه بر دل اعتقاد ندارند و خدا به آنچه در دل نهفته مى دارند آگاه تر است . (167) به آنان كه از جنگ باز ايستادند و درباره برادران خود گفتند كه اگر سخن ما را شنيده بود كشته نمى شدند، بگو: اگر راست مى گوييد، مرگ را از خود برانيد. (168)

اعراب :

همزه در ((اولما)) براى استفهام انكارى است و ((واو)) براى عطف و معطوف عليه محذوف و تقدير آن ، اءفعلتم ما فعلتم و لما اصابتكم ... است . گفته شده كه ((لما)) در اين جا ظرف و به معناى ((حين )) و يا ((اذ)) است و محل آن با فعل ((قلتم )) منصوب مى باشد. جمله ((اءصابتكم )) به سبب اضافه ((لما)) مجرور است . ((اءنى )) در اين جا به معناى ((كيف )) و محل آن مرفوع و خبر مقدم و ((هذا)) مبتداى موخر، و جمله ، مفعول براى ((قلتم )) است . ((ما)) در ((ما اءصابكم )) مبتداى اول و ((فباذن الله )) متعلق به محذوف و خبر براى مبتداى دوم است كه در تقدير، ((هو كائن باذن الله )) مى باشد. جمله اى كه از مبتداى دوم و خبر آن تشكيل مى شود، خبر براى مبتداى اول است . ((ليعلم )) منصوب به ((اءن )) مقدره و مصدر مجرور به لام و متعلق به همان محذوفى است كه ((فباذن الله )) متعلق بدان بود. جمله ((تعالوا)) نايب فاعل براى ((قيل )) است و جمله ((قاتلوا)) بدل اشتمال از جمله ((تعالوا)). (در جمله ) ((الذين قالوا لاخوانهم ))، ((الذين )) محلا مرفوع و بدل براى واو ((يكتمون )) است . جمله ((وقعدوا)) حال براى واو ((قالوا)) است .

تفسير :

اءو لما اءصابتكم مصيبة يوم احد (قد اءصبتم مثليها) يوم بدر (قلتم اءنى هذا؛) يعنى گفتيد: چگونه اين مصيبت به ما رسيد، در حالى كه ما در راه خدا پيكار مى كنيم . توضيح آيه بدين ترتيب است كه واقعه بدر در سال دوم هجرت و واقعه احد در سال سوم آن رخ داد. مسلمانان در بدر پيروز شدند؛ هفتاد نفر از مشركان را كشتند و هفتاد نفر از آنها را به اسارت گرفتند. همچنين مسلمانان در جنگ احد، در ابتداى جنگ پيروز شدند و لكن در مرحله دوم شكست خوردند؛ زيرا چنان كه پيش تر گفته شد، تيراندازان با فرمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مخالفت كردند و مشركان در احد، هفتاد نفر از مسلمانان را كشتند.
اگر ما پيروزى مسلمانان در بدر و پيروزى مشركان در احد را با يكديگر مقايسه كنيم ، طرف مسلمانان رحجان دارد؛ زيرا آنها هفتاد تن از مشركان را كشتند و هفتاد تن ديگر به اسارت گرفتند؛ هفتاد كشته در برابر هفتاد كشته ، باقى مى ماند هفتاد اسير. بنابراين ، چرا در دلهاى منافقان و برخى از مسلمانان ترس ايجاد شده است و چرا مى پرسند: چگونه مشركان در روز احد پيروز شدند با اين كه آنها دشمنان خدا هستند؟ چرا منافقان پيروزى مسلمان در بدر را ناديده مى گيرند، با اين كه اين پيروزى دو برابر پيروزى مشركان در احد بود.
قل هو من عند اءنفسكم . اين آيه ، پاسخ سخن كسانى است كه مى گفتند: ((اين آسيب از كجا رسيد؟)). معناى آيه اين است كه سبب آنچه به شما رسيد، خودتان بوديد. راءى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن بود كه در مدينه بمانند و به سوى احد نيايند؛ لكن شما جز خارج شدن از مدينه را نپذيرفتيد. وقتى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به همراه شما خارج شد، به تيراندازان دستور داد كه در مواضع خود بمانند؛ ولى آنان اين مواضع را به طمع غنيمت ، ترك كردند. خلاصه سخن اين كه اين سخن خداى تعالى : هو من عند اءنفسكم كاملا همانند اين سخن خداوند متعال است : ذلك بما قدمت اءيديكم و ان الله ليس بظلام للعبيد.
و ما اءصابكم يوم التقى الجمعان فباذن الله . مراد از ((اليوم ))، روز احد و از ((الجمعان ))، مسلمانان و مشركان است . مراد از ((اذن الله ))، علم خداوند متعال است ، چنان كه در آيه فاءذنوا بحرب من الله ؛ ((فاءذنوا)) به معناى ((اعلموا)) (بدانيد) است . در اين جا جايز نيست كه ((اذن )) به معناى اباحه باشد؛ زيرا خدا قتل مسلمان را براى كافر، مباح نمى كند.
و ليعلم المومنين # و ليعلم الذين نافقوا. آسيبى كه در روز احد به مسلمانان رسيد، فايده هايى در بر داشت . از جمله آنها اين كه خداوند براى مردم آشكار كرد كه او به ايمان مومنان و نفاق منافقان آگاهى دارد؛ چرا كه (ماهيت ) منافقان ، پيش از واقعه احد، براى مردم آشكار نبود و از مومنان تشخيص داده نمى شدند. در اين واقعه ، چهره واقعى آنها براى مردم آشكار شد. بر اين اساس ، مراد از علم خدا، آشكار شدن علم او به معلوم و مشخص شدن معلوم از غير آن است ، نه اين كه خداوند، قبل از واقعه احد علم نداشته و پس از آن ، علم پيدا كرده است ؛ زيرا خدا پيش از وجود اشيا به آنها علم دارد. پيش تر در آيه 141 سوره آل عمران ، به اين موضوع اشاره شد.
و قيل لهم تعالوا قاتلوا فى سبيل الله اءو ادفعوا. خداوند آشكار نكرده كه اين جمله را چه كسى به منافقان گفته و سخن را به صيغه مجهول بيان كرده است . همچنين منافقان را نام نبرده ، بلكه با ضمير غايب به آنان اشاره نموده است . لكن بسيارى از مفسران گفته اند: عبدالله بن ابى در روز احد همراه سيصد جنگجو با پيامبران (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيرون آمد و در بين راه ، وى و همراهانش باز گشتند و از جنگ سر باز زدند. آنان اين كار را بدان سبب كردند كه اراده هاى مسلمانان را سست و از جنگ در كنار پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) منصرفشان كنند... عبداله ابو جابر انصارى به منافقان گفت : چرا باز مى گرديد؟ اگر دين داريد براى دين خود بجنگيد و اين معناى ((قاتلوا فى سبيل الله )) است ، و اگر دين نداريد، از خود، خانواده و اموالتان دفاع كنيد و اين معناى ((اءو ادفعوا)) است . مورخان اين ننگ ابن اُبى و همراهانش و نيز سخنى كه عبدالله ابو جابر انصارى به آنان گفت را بيان كرده اند. البته لفظ آيه نيز بر عمل آنها و بر سخنى كه انصارى به آنها گفت ، منطبق مى شود؛ لكن آيه نه نام كسانى كه چنين كارى را انجام دادند، ذكر كرده است و نه نام گوينده را.
در هر حال ، منافقان به اين گوينده مومن پاسخ مى دهند: قالوا لو نعلم قتالا لا تبعناكم ؛ يعنى كار ميان مسلمانان و مشركان از حد مانور و نمايش قدرت و عرض اندام تجاوز نمى كند و هرگز به مرحله جنگ و كشتار نمى رسد و اگر مطمئن شويم هنوز سخن ، سخن منافقان است كه جنگ ناگزير به وقوع مى پيوندد، در آن صورت در كنار شما خواهيم جنگيد. برخى گفته اند: هدف منافقان از اين سخن ، آن بوده است كه رويارويى مسلمانان با مشركان ، با توجه به برترى نيروهاى دشمن در ساز و برگ و تعداد نفرات ، خودكشى به شمار مى رود. ظاهر آيه ، احتمال هر دو معنا را مى دهد؛ لكن معناى اول نزديك تر به دلالت لفظ است .
هم للكفر يومئذ اءقرب منهم للايمان . منافقان با اين سخن كه ما نمى دانيم آيا جنگ به وقوع مى پيوندد و يا نه ، مى خواستند نفاق خود را پنهان سازند و از تهمت ها به درو مانند. اما اين سخن آنان ، نفاقشان را آشكارتر و آنها را به مشركان نزديك تر مى سازد؛ زيرا سخن مزبور به نفع مشركان است و اراده ها را در جنگيدن در كنار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سست و ضعيف مى كند.
يقولون باءفواههم ؛ به زبان چيزهايى مى گويند: اگر بدانيم جنگ رخ مى دهد از شما تبعيت مى كنيم . ما ليس فى قلوبهم ؛ لكن در دلهايشان چنين چيزى نيست ، بلكه در آن ، نفاق و دروغ است . والله اءعلم بما يكتمون ؛ خداوند به كفر آنها به خود و پيامبرش داناتر است . امام على (عليه السلام ) فرمود: ((زبان مومن در وراى قلب وى و قلب منافق در وراى زبان اوست ))؛ بدين معنا كه مومن آنچه را در دل مى دارد مى گويد؛ زيرا سخنى را نمى گويد مگر آن كه به آن معتقد باشد. اما زبان منافق ، از قلب او پيروى نمى كند، بلكه پيرو منافع شخصى اوست و سخنى را بر زبان مى راند كه مطابق با منافعش باشد.
الذين قالوا لاخوانهم و قعدوا لو اءطاعونا ما قتلوا؛ منافقان گفتند: اگر كسانى كه در روز احد در كنار پيامبر كارزار كردند، از ما اطاعت مى كردند و با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمى رفتند، هيچ كدام از آنها كشته نمى شد، همان گونه كه ما كشته نشديم ؛ زيرا با پيامبر نرفتيم . در اين باره ، پيش تر در تفسير آيه 156 از همين سوره سخن گفتيم .

قل فادرءوا عن اءنفسكم الموت ان كنتم صادقين . ابدا چنين نيست . كسى كه از مرگ بگريزد، نمى تواند از آن نجات يابد و كسى كه خواستار بقا باشد هرگز بدان دست نيابد. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((مرگ ، جتسجوگرى فعال است . نه مقيم از دست او جان به در مى برد و نه فرارى مى تواند او را ناتوان كند. بهترين مرگ ، شهادت است . سوگند به آن كسى كه جان فرزند ابو طالب در دست اوست ! هزار ضربه شمشير بر من از مردن روى بستر آسان تر است )).