تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۲۳ -


بنابراين ، جاى تعجب نيست اگر يهوديان بر خدا دروغ ببندند و به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بگويند: ما به تو ايمان نمى آوريم ؛ زيرا خداوند به ما دستور داده كه مدعى نبوت را تصديق نكنيم ، مگر اين كه به دست او معجزه ويژه اى پديدار شود و آن اين كه صدقات خود را تقديم وى كنيم ، سپس آتشى از آسمان بيايد و آن را بخورد. يهوديانى كه اين سخن را گفتند، همان هايى بودند كه اين سخن كفرآميز را به زبان راندند و گفتند: خداوند تهيدست است و ما توانگر.
قل قد جاءكم رسل من قبلى بالبينات و بالذى قلتم فلم قتلتموهم ان كنتم صادقين . خداى سبحان به پيامبر خود دستور داد كه آنان را تكذيب و با بيان واقعيت تاريخى شان ، با آنها مقابله كند و بگويد: پدران شما نيز از انبياى پيشين ، عينا همين معجزه (نزول آتش ‍ از آسمان ) را درخواست كرده بودند و خداوند آن را به دست پيامبران ظاهر كرد؛ اما آنها به اين پيامبران ايمان نياوردند و آنان را كشتند. شما نيز اى كار پيشينيان خود خشنود هستيد و همانند آنان با انبيا دشمنى مى ورزيد. اگر شما طالب حق بوديد، پس از آن كه بر نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) برهان اقامه شد، به او ايمان مى آورديد.
فان كذبوك فقد كذب رسل من قبلك جاءوا بالبينات والزبر و الكتاب المنير. اين خطاب ، به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و هدف آن است كه پيامبر را به پيروى از پيامبران گذشته ، دلدارى دهد؛ چرا كه پيامبران پيشين ، با وجود اين كه براى اثبات نبوت خود، دليل مى آوردند، با تكذيب و دشمنى تبهكارانى چون بنى اسرائيل و امثال آنان مواجه مى شدند.
مراد از ((بينات ))، معجزات روشنى است كه راستگويى پيامبران را نشان مى دهد. مراد از ((زبر))، اندرزها و حكمت هاى آنان است ؛ همانند كتابهاى حديث . ((الكتاب المنير)) تورات است كه يهود آن را تحريف كردند، به ويژه آنچه را به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و صفات او ارتباط پيدا مى كرد؛ زيرا آيات در بيان وضعيت حال آنان وارد شده بود. چه ، همين بنى اسرائيل مى گفتند: خدا فقير است و با آنان پيمان بسته است كه به پيامبرى ايمان نياورند)) مگر اين كه وى قربانى اى بياورد كه آتش ، آن را بخورد.

همه كس مرگ را مى چشند

كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَما الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ (185)لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ أَذًى كَثِيرًا وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ (186)
همه كس مرگ را مى چشند و به تحقيق در روز قيامت مزد اعمال شما را به كمال خواهند داد. و هر كس را از آتش دور سازند و به بهشت در آورند، به پيروزى رسيده است و اين زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نيست . (185) شما را به مال و جان آزمايش خواهند كرد و از زبان اهل كتاب و مشركان آزار فراوان خواهيد شنيد. اگر شكيبايى كنيد و پرهيزگار باشيد نشان قدرت اراده شماست . (186)

واژگان :

توفيه : عطاى كامل و بدون كم و كاست .
زحزحه : دست كشيدن و دور كردن .
عزم : گذراندن يك امر و مراد از آن در اين جا، چيزى است كه شايسته است خردمند آن را اراده كند.

اعراب :

((لام )) در ((لتبلون ولتسمعن )) براى قسم و نون براى تاكيد است . ((اذى )) مفعول براى : لتسمعن )) است .

تفسير :

كل نفس ذائقة الموت . مرگ جامى است كه همه آن را سر مى كشند؛ خواه نبى باشد و يا شقى ، شاه باشد و يا گدا... هرگز راهى براى فرار از مرگ وجود ندارد. آنچه پزشكان به آن مى انديشند آن است كه عمر انسان را طولانى كنند، نه اين كه مرگ را از او دور سازند. آخرين تلاشى كه درباره طولانى كردن عمر صورت گرفت ، عمل پيوند قلب در سال 1967 بود. اين عمل بدين ترتيب است كه قلب را از بدن انسانى كه در حال مرگ است ، بر مى دارند و آن گاه در بدن شخص بيمار كه قلب او را برداشته اند، قرار مى دهند؛ اين در حالى است كه هر دو قلب هنوز مى تپند.
اين تجربه ، على رغم اين كه چندين بار تكرار شده ، با شكستى سخت مواجه گشته است . فرياد اعتراض برخى از پزشكان بزرگ ، درباره اين تجربه بلند شده است ؛ آنان گفته اند: تجربه مزبور، گناهى نابخشودنى است ؛ زيرا نمى توان اطمينان پيدا كرد آن كه قلبش ‍ برداشته مى شود، پس از اندكى خواهد مرد؛ زيرا مرگ مراحلى دارد. يكى از اين مراحل ، بيهوشى طولانى است كه شخص بر اثر آن تمامى حركات ، حتى نفس كشيدن را از دست مى دهد. در اين حالت ، هيچ وسيله اى براى تشخيص ميان مرگ و زندگى شخص ‍ وجود ندارد. بسيار ديده شده است كه پزشكان ، مرگ شخصى را تاييد كرده اند؛ لكن پس از گذشت اندك زمانى ، وى زندگى خويش ‍ را باز يافته است .
ديروز در يكى از روزنامه ها خواندم كه به يك پيرزن مصرى حالت اغما دست مى دهد. فرزندانش پزشكان را بر بالين او مى آورند و آنان تشخيص مى دهند كه آن زن مرده است .
پس از اعلان فوت و پخش كارتهاى تعزيه و نيز آماده كردن قبر و حضور مردم براى تشييع ، پير زن چشمانش را باز مى كند و به حاضران مى گويد: سركارتان برگرديد؛ ماجور باشيد. بنابراين ، وقتى علم پزشكى از طولانى كردن عمر انسان ناتوان باشد و حتى نتواند مرگ و زندگى انسان را تشخيص دهد به طريق اولى از دفع مرگ ناتوان خواهد بود.
و انما توفون اءجوركم يوم القيامة . خداوند سبحان در دنيا به اعمال انسان پاداش نمى دهد، بلكه تنها در روز قيامت است كه پاداش كامل را به اعمال او مى دهد.
بسيارى از مفسران گفته اند: خداوند سبحان بخشى از پاداش عمل انسان را پس از مرگ و پيش از قيامت ، به وى مى بخشد و بخش ‍ ديگر را در روز قيامت مى دهد و بدين وسيله ، پاداش عمل را كامل مى كند. آنان ادعا كرده اند كه لفظ ((توفون )) بدين معنا دلالت دارد. لكن ما از لفظ ((توفون )) همان را مى فهميم كه از آيه و انا لموفوهم نصيبهم غير منقوص ؛(131) ما نصيب آنان را بى هيچ كم و كاست ادا خواهيم كرد، درك مى كنيم . اين آيه به هيچ وجه بر تقسيم پاداش دلالت ندارد. گرچه در حديث آمده است : ((قبر، يا باغى است از باغ هاى بهشت و يا گودالى است از گودالهاى جهنم ))؛ اما اين امر يك چيز است و دلالت ((توفون ، بر تقسيط و تقسيم بندى پاداش اعمال ، چيزى ديگر.
فمن زحزح عن النار و اءدخل الجنة فقد فاز. بلكه اگر كسى از آتش دور شود و داخل بهشت هم نشود، باز از رستگاران خواهد بود؛ چرا كه بسيارى از فلاسفه ، لذت را به دفع رنج و سعادت را به عدم شقاوت وصف كرده اند.
و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور. خداوند، دنيا را كالاى فريبنده دانسته است ؛ زيرا انسان با آن مغرور مى شود و فريب مى خورد. يا اين كه سبب وصف مزبور آن است كه وقتى انسان به مقدارى از مال دنيا دست يابد، گرفتار نخوت و غرور مى شود. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((دنيا (به انسان ) ضرر مى زند، فريب مى دهد و مى گذرد. خداى سبحان دنيا را پاداش براى دوستان خود و مجازات براى دشمنان خود قرار نداده است . اهل دنيا به سان كاروانى اند كه چون بخواهند اقامت گزينند، منادى اى فرياد مى زند كه كوچ كنيد.
لتبلون فى اءموالكم و اءنفسكم و لتسمعن من الذين اءوتوا الكتاب من قبلكم و من الذين اءشركوا اءذى كثيرا. قيمت حق و بهشت همين است ؛ يعنى جدال شديد با باطل گرايان و شكيبايى بر تهمت ها و دروغ هاى آنان و نيز جان فشانى و بذل مال . هر اندازه كه دين انسان قوى باشد، گرفتارى وى سخت و بزرگ خواهد بود. توضيح اين كه وظيفه اهل حق آن است كه از باطل و طرفدارانش نفرت داشته باشند؛ چرا كه هيچ گونه صلح و سازشى ميان حق و باطل وجود ندارد و از آن جا كه باطل گرايان همواره در تعداد، بيشتر و در تجهيزات ، نيرومندتر بوده و هستند، محال است كه در برابر دشمنان عقيدتى خود سكوت اختيار كنند. مگر مى شود كسى از چيزى نفرت داشته باشد و آن گاه همان چيز را از تو بپذيرد و متعرض تو نگردد؟ جز اين كه پروردگارت تو را از شر او نگه دارد. از اين رو، تاريخ پيامبران و مصلحان ، تاريخ جنگ و جهاد عليه مشركان و مفسدان بوده است . طبيعتا نتيجه حتمى هر جنگ ، گرفتارى در جان و مال است .
مراد از الذين اوتوا الكتاب من قبلكم ، يهود و نصاراست ؛ زيرا تورات و انجيل پيش از قرآن نازل شدند و مقصود از ((الذين اشركوا))، عرب هايى هستند كه ضد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعلان جنگ دادند.
و ان تصبروا و تتقوا؛ اگر بر جهاد با باطل گرايان و سختى هايى كه بر شما وارد مى شود، شكيبايى ورزيد و در آنچه پرهيز از آن لازم است ، تقواى خدا را پيشه كنيد، (فان ذلك .) اين كار، يعنى شكيبايى بر گرفتارى و پرهيز از محرمات (من عزم الامور)، نشان قدرت اراده شماست .

وظيفه علماى دين

وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاء ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْاْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ (187)
خدا از اهل كتاب پيمان گرفت كه كتاب خدا را براى مردم آشكار سازند و پنهانش نكنند؛ وى آنها پس پشتش افكندند و در مقابل ، بهاى اندكى گرفتند، چه بد معامله اى كردند. (187)

اعراب :

((اذ)) ظرف و متعلق به محذوف است كه در تقدير ((اذكر اذ اءخذ الله )) مى باشد. ((لام )) در ((لتبيننه )) براى قسم است ؛ زيرا گرفتن پيمان به منزله قسم است . ((هاء)) به كتاب بر مى گردد؛ به سان ((هاء)) در: لاتكتمونه )). ((لا)) در ((لا تكتمونه )) براى نفى است ، نه براى نهى . همانند اين سخن كه مى گويى : ((والله لا تقوم )) (كه ((لا)) براى نفى است ) و لذا فعل به نون ، تاكيد نشده است . ((ها)) در ((نبذوه )) به ميثاق بر مى گردد و ((هاء)) در ((به )) به كتاب . ((ما)) در ((بئس ما)) محلا منصوب است ، بنابراين كه تميز و بيان كننده فعل مستتر در بئس است ؛ يعنى ((بئس شيئا اشتروا به )). محل ((ما)) مى تواند مرفوع باشد، بنابر اين كه فاعل ((بئس )) است .

تفسير :

و اذ اءخذ الله ميثاق الذين اءوتوا الكتاب لتبيننه للناس و لا تكتمونه . دولت مراكزى را براى كارمندان تاسيس مى كند و براى هر يك وظيفه اى را مشخص مى سازد و از وى پيمان مى گيرد كه وظيفه اش را با امانت و اخلاص انجام دهد و مقررات ويژه اى را براى متخلفين وضع مى كند.
خداوند انسان را آفريد و او را به انجام دادن چيزهايى كه به خير و صلاح اوست ، مامور كرد و از چيزهايى كه موجب تباهى و ضرر او مى شود، بازداشت . پيامبران را براى رساندن احكام خود به بندگانش برگزيد. همچنين به پيامبران دستور داد از هر كس كه اين احكام به او مى رسد، پيمان بگيرد كه او نيز به نوبه خود، احكام خدا را براى مردم بيان كند. بنابراين ، شخصى كه مسائل دينى را مى داند از سوى خدا موظف است كه آنچه را بر پيامبران او نازل شده براى مردم بيان كند و اگر نكته اى از اين احكام را پنهان دارد، در پيشگاه خدا مسئول خواهد بود؛ چنان كه يك كارمند دولت در صورتى كه از اداى وظيفه خويش شانه خالى كند، مسئول است .
در اين باره ، آيات و روايات بسيارى آمده كه علما آنها را در باب امر به معروف و نهى از منكر بيان كرده اند. از جمله ، اين آيه است : ان الذين يكتمون ما اءنزلنا من البينات والهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اءولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون ؛(132) كسانى را كه دلايل روشن و هدايت كننده ما را، پس از آن كه در كتاب براى مردم بيانشان كرده ايم ، كتمان مى كنند هم خدا لعنت مى كند و هم ديگر لعنت كنندگان . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((كسى كه درباره حق سكوت كند، شيطانى است لال )) تا چه رسد به اين كه باطل را يارى كند! از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) سوال شد: محبوب ترين جهاد نزد خدا كدام است ؟ فرمود: ((سخنى حق نزد سلطانى ستمگر)). امام على (عليه السلام ) فرمود: ((خدا جاهلان را مواخذه نمى كند كه چرا نياموخته اند، بلكه دانشمندان را بازخواست مى كند كه چرا (به ديگران ) آموزش ‍ نداده اند)).
اين سخن ، اصلى كلى است كه به دانشمند و دين خاصى منحصر نمى شود و نيز به آموزش يك اصل و يا فرع اختصاص ندارد. اين سخن خدا: ((اذ اءخذ الله ميثاق ...)) در عموميت ، مرادف اصل مزبور است ؛ زيرا جمله ((اءوتوا الكتاب )) يهود، نصارا و مسلمانان را در بر مى گيرد، بلكه قرآن به طور كلى ، بهترين كتابهاست . همچنين وجوب بيان و تحريم كتمان ، نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ديگر اصول و فروع دين را شامل مى شود. لكن شمار بسيارى از مفسران ، آيه را به علماى يهود كه نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كتمان كردند، اختصاص داده اند. برخى گفته اند: آيه تنها يهود و نصارا را شامل مى شود؛ چرا كه آنان دلايل نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه در تورات و انجيل وجود داشت ، كتمان كردند. اما بهتر آن است كه آيه را عام بدانيم ؛ زيرا دليلى بر تخصيص نداريم .
فنبذوه وراء ظهورهم . انداختن چيزى در پشت سر، كنايه از عدم اهتمام و توجه به آن است ؛ چنان كه نصب العين قرار دادن ، كنايه از اهميت زياد است .
و اشتروا به ثمنا قليلا فبئس ما يشترون . هر كس به سبب ترجيح دنيا بر آخرت ، حق را پنهان كند، دين خود را با ارزان ترين قيمت به شيطان فروخته است . برخى از مردم تنها به پنهان كردن حق بسنده نمى كنند، بلكه كتاب و سنت را بر طبق خواسته هاى اشراف و توانگران ، به طمع ثروت آنان ، تحريف مى كنند. اين گروه را ((هم خداوند لعنت مى كند و هم ديگر لعنت كنندگان )).

آنان كه شايسته ستايش نيستند

لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَا أَتَواْ وَّيُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ يَفْعَلُواْ فَلاَ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِّنَ الْعَذَابِ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (188)وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاللّهُ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (189)
آنان را كه از كارهايى كه كرده اند شادمان شده اند و دوست دارند به سبب كارهايى كه نكرده اند نيز ستوده شوند، مپندار كه در پناهگاهى دور از عذاب خدا باشند. برايشان عذاب دردآور مهيات . (188) از آن خداست فرمانروايى آسمان ها و زمين و خدا بر هر چيزى تواناست . (189)

واژگان :

فوز: نجات و رستگارى ، و ((مفازة )) اسم مكان آن است .

اعراب :

((الذين )) مفعول اول براى ((تحسبن )) و مفعول دوم آن ، محذوف است و تقدير آن ((لا تحسبن ناجين )) مى باشد. ((بمفازة )) متعلق به محذوف و مفعول دوم براى ((فلا تحسبنهم )) است .

تفسير :

فرح و خوشحالى ذاتا حرام نيست . آيا كسى هست كه هنگام مواجهه با خير و يا رهاى از شر خوشحال نشود؟ بلكه خوشحالى به سبب رسيدن خير به مردم ، نشان دهنده درستى نيست و پاكى طينت است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سبب آمدن پسر عمويش جعفر بن ابى طالب از حبشه خوشحال گرديد و پيشانى وى را بوسيد و گفت : نمى دانم آيا براى آمدن جعفر بيشتر خوشحالم و يا به سبب فتح خيبر؟
خوشحالى وقتى مذموم است كه انگيزه آن ، كينه ، شماتت ، خودخواهى و تكبر باشد و يا انسان از غارت ، قتل و فساد، خوشحال شود. يا بدان سبب خوشحال شود كه حيله و نيرنگى به كار برده تا با ويژگى هايى ستايش شود كه در او نيست و نيرنگ هاى او در ميان مردم ساده لوح كارگر افتد. آن گاه به سبب سوت و كف زدن آنها شادمان گردد و از اين گونه علل ، كه ما آنها را اين جا و آن جا مشاهده مى كنيم . پس از اين مقدمه ، به اختصار به نظرياتى كه درباره آيه زير وجود دارد، اشاره مى كنيم :
لا تحسبن الذين يفرحون بما اءتوا و يحبون اءن يحمدوا بما لم يفعلوا فلا تحسبنهم بمفازة من العذاب و لهم عذاب اءليم . برخى گفته اند: اين آيه درباره روحانيان يهود نازل شده است ؛ يعنى آنان كه نام و صفات محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه در تورات وجود داشت ، پنهان كردند و در همان حال دوست داشتند كه به راستگويى و وفادارى بر آيين ابراهيم (عليه السلام ) وصف شوند، در حالى كه اين صفت در آنان وجود نداشت .
برخى گفته اند: آيه درباره منافقانى نازل شده است كه در جنگ ها و غزوات از فرمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تخلف مى كردند و با دروغ بهانه مى جستند پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ظاهر، سخنان آنها را مى پذيرفت . از اين رو، آنها خوشحال مى شدند و دوست داشتند كه به آنها مومن بگويند، در حالى كه ايمان در قلبشان وجود نداشت .
بهترين نظريه درباره تفسير آيه فوق ، اين است : خداوند پس از آن كه در آيه پيشين ، كسانى را ياد كرد كه از آنان بر عدم كتمان حق پيمان گرفته شده بود؛ اما آنان اين پيمان را شكستند و آن را به قيمت ناچيز فروختند، اكنون در اين آيه يادآور مى شود كه آنان به سبب اين كردار خود خوشحال شدند، و در حالى كه كاملا از حق و راستى به دور بودند، دوست داشتند به طرفدارى از حق و راستگويى وصف شوند.
آنان هر اندازه به فساد و گمراهى خود ادامه دهند نمى توانند از قلمرو قدرت الهى بيرون روند و از عذاب و عقاب او نجات يابند... چگونه ؟ و لله ملك السموات والاءرض والله على كل شى ء قدير؛ از آن خداست فرمانروايى آسمان ها و زمين و خدا بر هر چيز تواناست .
با اين تفسير، آيه عموميت پيدا مى كند؛ هم يهود و نصارا را، كه نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را پنهان كردند، شامل مى شود و هم منافقان به ظاهر مسلمان را، كه كفر را پنهان و ايمان را آشكار مى كردند.
اين سوال مطرح مى شود: چرا خدا پس از ((لا تحسبن الذين ...)) گفت : ((فلا تحسبنهم ))، با اين كه فاعل و مفعول هر دو فعل ، يكى است ؟
پاسخ : اين تكرار براى جلوگيرى از اشتباه بر اثر طولانى شدن سخن است ؛ چنان كه اين شيوه ، امروزه هم در نوشتار و هم در گفتار راديويى متداول است .
سوال دوم : خدا فرمود: فلا تحسبنهم بمفازة من العذاب آن گاه فرمود: ((ولهم عذاب اءليم ))، با اين كه با وجود جمله نخست ته به جمله دوم نيازى نيست ؟
پاسخ : جمله اول با جمله دوم تفاوت دارد؛ زيرا اولى دلالت دارد كه آنها از عذاب ، نجات پيدا نمى كنند؛ اما نوع عذاب را بيان نمى كند كه آيا خفيف است و يا دردناك ؟ جمله دوم بيان مى كند كه اين عذاب از نوع دردناك است ؛ چنان كه مى گويى : اءحبك و احبك كثيرا؛ تو را دوست دارم و بسيار تو را دوست دارم .

خداوند و خردمندان

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ (190)الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (191)رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ (192)رَّبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلإِيمَانِ أَنْ آمِنُواْ بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الأبْرَارِ (193)رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَى رُسُلِكَ وَلاَ تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لاَ تُخْلِفُ الْمِيعَادَ (194)فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لاَ أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ فَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخْرِجُواْ مِن دِيَارِهِمْ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُواْ وَقُتِلُواْ لأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ ثَوَابًا مِّن عِندِ اللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ (195)
هر آينه در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد و شد شب و روز، خردمندان را عبرت هاست . (190) آنان كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو خفته ، ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند: اى پروردگار ما! اين جهان را بيهوده نيافريده اى ، تو منزهى ، ما را از عذاب آتش باز دار. (191) اى پروردگار ما! هر كس را كه به آتش افكنى رسوايش كرده اى و ظالمان را هيچ ياورى نيست . (192) اى پروردگار ما! شنيديم كه منادى اى به ايمان فرا مى خواند كه به پروردگارتان ايمان بياوريد و ما ايمان آورديم . پس اى پروردگار ما! گناهان ما را بيامرز و بدى هاى ما را از ما بزداى و ما را با نيكان بميران . (193) اى پروردگار ما! عطا كن به ما آنچه را به زبان پيامبرانت به ما وعده داده اى و ما را در روز قيامت رسوا مكن كه تو وعده خويش خلاف نمى كنى . (194) پروردگارشان ، دعايشان را اجابت فرمود كه من كار هيچ مزدورى را از شما، چه زن و چه مرد - همه از يكديگريد - ناچيز نمى سازم . پس گناهان كسانى را كه مهاجرت كرده اند و از خانه هايشان رانده شده اند و در راه من آزار ديده اند و جنگيده اند و كشته شده اند، مى زدايم و آنان را در بهشت هايى كه در آن نهرها جارى است داخل مى كنم . اين پاداشى است از جانب خدا و پاداش نيكو نزد خداست . (195)

واژگان :

اختلاف الليل و النهار: پشت سر هم آمدن شب و روز.
مراد از لب در اين جا عقل است ؛ زيرا لب هر چيز، بهترين و ناب ترين آن مى باشد و بهترين چيزى كه در انسان وجود دارد، عقل اوست .
خزى : اهانت و خوارى .
ميعاد: مراد از آن در اين جا، وعده است .

اعراب :

((الذين يذكرون )) بدل از ((اولى الالباب )) است . ((قياما و قعودا)) حال مى باشد. ((على جنوبهم )) نيز حال و محلا منصوب و در تقدير: ((مضطجعين )) است . ((باطلا)) حال براى ((هذا)) و نيز جايز است صفت براى مفعول مطلق محذوف باشد و تقدير: ما خلقت هذا خلقا باطلا است . ((ان آمنوا)) ان مفسره است كه ما قبلش را تفسير مى كند؛ مانند كتبت اليه اءن اءفعل كذا كه به معناى ((افعل كذا)) مى باشد. شايسته يادآورى است كه در قرآن كريم : ((اننا)) با سه نون آمده است ؛ چنان كه در آيه ((ربنا اننا سمعنا)) همين گونه است . همچنين در قرآن : ((انا)) با حذف يكى از دو نون ((ان )) نيز آمده است ؛ همانند سخن خداى متعال : ((انا كنا فاعلين )).(133) بنابراين ، صحيح است كه بگوييم و بنويسيم : انا و اننا.

تفسير :

ان فى خلق السموات والاءرض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاءولى الاءلباب . ما به هنگام تفسير آيه 22 سوره بقره با عنوان ((توحيد)) به اندازه كافى بر اثبات وجود خداوند، دلايل عقلى اقامه و آن گاه بار ديگر در تفسير آيه 164 سوره مزبور بدان اشاره نموديم و آن آيه همانند آيه مورد بحث است . از اين رو، بار ديگر به اختصار و با شيوه اى ديگر، بدان موضوع مى پردازيم :
بهترين راه براى شناخت خداوند، راهى است كه او خود، بر وجود خويش استدلال كرده كه خلاصه آن چنين است : شخص عاقل بايد به جهان هستى بنگرد و با دقت در شگفتى هاى جهان و اسرار استحكام و نوآورى هايى كه در آن است ، بينديشد. در اين صورت ، خواهد ديد كه هر آنچه در اين جهان است از يك هدف و غايت حكايت دارد؛ چرا كه هر چيزى در جاى مناسب خود نهاده شده است و نقش فعالى در نظم جهان و گردش حيات ايفا مى كند. انسان با استمداد از حس و عقل ، يقينا به شناخت علت نخست جهان دست مى يابد؛ علتى كه زنده ، عالم ، قادر و حكيم است .
از اشخاص سيارى شنيدم كه مى گفتند - آن سان كه گويى سخنى تازه مى گويند - تمام مردم ، حتى ملحدان به وجود علت نخست اعتراف دارند، جز اين كه مومنان ، اين علت را ((الله )) و ديگران آن را ماده و يا طبيعت مى نامند. در اين صورت ، اختلاف تنها در نام گذارى است .
اما اين سخن ، اشتباه و خطاى محض است ؛ زيرا مومنان به وجود اولين علتى ايمان دارند كه با عقل درك مى شود، نه با حس و نيز اين علت به ويژگى هايى چون حيات ، علم ، قدرت ، حكمت و عدالت وصف مى شود. لكن ديگران مى گويند: اين علت با چشم ديده و با دست لمس مى شود و نيز كر و كور است . بنابراين ، ميان اين دو عقيده از زمين تا آسمان ، تفاوت است .
الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات والاءرض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار. مراد از ((قيام )) و ((قعود)) و ((على جنوبهم )) آن است كه آنان هميشه در حال فرمان بردارى از خدا هستند و مراد از تفكر در خلقت آسمان ها و زمين آن است كه آنها خدا را مى شناسند. اما تضرع و زارى آنان در پيشگاه خداوند براى محفوظ ماندن از آتش و دليل تقوا و ايمان آنهاست . فخر رازى گفته است :
عبوديت بر سه قسم است : تصديق به قلب ، اقرار به زبان و عمل با اعضا. اين سخن خدا: ((يذكرون الله ))، به عبوديت زبان اشاره دارد. و جمله ديگر از سخن خدا: قياما و قعودا و على جنوبهم ، به عبوديت قلب و فكر و روح اشاره دارد. انسان ، جز همين مجموعه ، چيزى ديگر نيست . از اين رو، وقتى زبان مشغول ذكر باشد و اعضا عمل كنند و قلب بينديشد، گويى انسان با تمام وجود مشغول عبادت است . (فخر رازى سپس مى افزايد): چه زيباست اين ترتيب براى جذب و بالا بردن روح انسان از خلق به سوى حق .
ترديدى نيست كه ياد خدا، ايمان به او عبادت او زيبا و نيكوست ؛ لكن آنچه از ذكر خدا به زبان و نماز در شب ، و روزه در روز بهتر مى باشد، همانا عمل كردن براى جامعه بشرى و ايثار كردن در راه منافع عموم است . اگر كسى بزرگى نزد خدا را بدون اين ايثارگرى بخواهد - در صورتى كه توان آن را داشته باشد - گويى چيز گران بهايى را بدون قيمت خواسته است .
درباره آيه ربنا ما خلقت هذا باطلا خوب است به اين مطلب اشاره كنيم كه اهل سنت مى گويند: جايز نيست افعال خدا را به هدف ها و علت هاى غايى تعليل كنيم ؛ زيرا چيزى بر خداى تعالى واجب و يا قبيح نمى باشد.(134) در كتاب المذاهب الاسلاميه نوشته شيخ ابو زهره بخش ((وحدانيت جهان هستى )) و ذيل عنوان : ((تعليل افعال )) چنين آمده است : اشاعره (اهل سنت ) گفته اند: خدا اشيا را آفريد؛ اما نه به سبب علت و يا انگيزه اى .
شيعه مى گويد: تمام افعال خدا براى مصالحى است كه به مردم باز مى گردد و يا به نظام هستى تعلق دارد؛ چنان كه شاءن خداى دانا و حكيم چنين است . از جمله دلايلى كه شيعه بدان استدلال كرده اند، اين آيه است : ربنا ما خلقت هذا باطلا.