تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۳۰ -


3. در صحيح مسلم آمده است كه ، مسلمانان در دوران پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ابوبكر متعه مى كردند. اين سخن ، نسخ متعه در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را نفى مى كند، وگرنه خليفه اول حلال كننده چيزى به شمار مى رود كه خدا و رسولش آن را حرام كرده اند. بهترين دليل عدم نسخ متعه در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سخن خود عمر است : ((دو متعه اى كه در دوران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حلال بود، من آنها را ممنوع مى كنم و هر كس را كه مرتكب آنها شود مجازات مى نمايم )). اگر درباره هر چيزى ترديد كنم ، در اين باره هرگز ترديد نخواهم كرد كه اگر عمر از متعه نهى نمى كرد، حتى دو نفر از مسلمانان در جواز و حلال بودن متعه تا روز قيامت اختلاف نمى كردند.
ممكن است بپرسيد: خيلى بعيد است كه عمر چنين سخنى بگويد؛ زيرا گفتن اين سخن ، تحريم چيزى است كه خدا آن را حلال كرده است و نيز ردى بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به شمار مى رود كه از روى هوا و هوس سخن نمى گفت ؟
پاسخ : بله ، خيلى خيلى بعيد است ؛ زيرا سخن عمر همان گونه كه گفتيد، ردى بر خدا و پيامبر اوست ؛ لكن مسلمانان اتفاق نظر دارند كه عمر چنين سخنى را گفته است . من حتى يك مسلمان را هم نديدم كه نسبت اين سخن به عمر را نفى كند، بلكه در بعضى از روايات است كه عمر از سه چيز كه پيامبر بدان دستور داده بود نهى كرد، نه از دو چيز. قوشجى ، از علماى اهل سنت ، در شرح تجريد در آخر مبحث امامت گفته است : ((عمر بالاى منبر رفت و گفت : اى مردم ! سه چيز در دوران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حلال بود و من از آنها نهى مى كنم و آنها را حرام مى گردانم و بر آنها مجازات مى كنم : متعه زنان ، متعه حج و گفتن حى على خير العمل )). هم طبرى و هم رازى روايت كرده اند كه على (عليه السلام ) فرمود: ((اگر عمر از متعه نهى نمى كرد، كسى جز شقى زنا نمى كرد)). همانند اين روايت از تفسير ثعلبى و سيوطى نيز نقل شده است .
سوال دوم : آيا براى منزلت عمر شايسته نيست كه بگوييم سخن عمر، روايتى است از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نه اظهار نظرى از سوى او بر ضد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )؟
پاسخ : بله ، اگر چنين توجهى كنيم شايسته تر است و لكن اين جمله از سخن او: كانتا على عهد رسول الله و اءنا اءنهى عنهما مانع از اين توجيه مى شود؛ زيرا عمر، تحليل را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تحريم را به خود نسبت داده است و اگر سخن وى روايت بود و نه اظهار نظر، نهى را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسبت مى داد؛ چرا كه (تاثيرش بيشتر) و در نهى رساتر بود.
گزيده سخن اين كه جمع ميان اين قول كه پيامبر پس از آن كه به ازدواج موقت دستور داد، از آن نهى كرد و سخن عمر كه گفت : ازدواج موقت در دوران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حلال بود و من از آن جلوگيرى كردم ، امكان پذير نيست . اين كه عمر سخن مزبور را گفته ، ثابت شده است . بنابراين ، لازمه آن اين است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از متعه نهى نكره است . آنچه گفته شد، برخى از ايرادهايى است كه به روايات نسخ كه به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسبت داده شده ، وارد مى شود. اگر كسى تفصيل اين ايرادها را مى خواهد به تفسير آلاء الرحمن از شيخ محمد جواد بلاغى و نيز به البيان فى تفسير القرآن از آقاى خوئى و نقض الوشيعه از سيد محسن امين و جزء سوم از كتاب دلائل الصدق از شيخ محمد حسن مظفر، رجوع كند.
شايان ذكر است كه ميان ازدواج دايم و ازدواج موقت از جهات زير هيچ گونه فرقى وجود ندارد:
هر دو ازدواج ، با عقد و دادن مهر صورت مى گيرند. هر دو ازدواج موجب نشر حرمت در ميان خويشاوندان (به ترتيبى كه پيشتر بيان شد) مى شود. همچنين همان گونه كه اولاد ازدواج دايم ارث مى برند و حق نفقه و ديگر حقوق مادى و تربيتى دارند، اولاد ازدواج موقت نيز اين حكم را دارند. و نيز همان طور كه همسر دايمى بايد عده نگه دارد، همسر موقت هم بايد عده نگه دارد. در جزء پنجم از كتابم به نام فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) چهارده مورد را يادآور شده ام كه در آنها ازدواج دايم و ازدواج موقت با يكديگر برابرند و نيز ده مورد را بيان كرده ام كه در آنها با يكديگر متفاوتند.
و لا جناح عليكم فيما تراضيتم به من بعد الفريضة . هرگاه ازدواج در برابر مهرى مشخص صورت گيرد كه در متن عقد تعيين و بدان تصريح شود، اين مهر، حق لازمى مى شود براى زوجه كه هرگونه بخواهد مى تواند در آن تصرف كند؛ لكن اين امر مانع از آن نمى شود كه زن و شوهر پس از اجراى عقد بر ترك تمام مهر، يا مقدارى از آن و يا بر افزايش آن به توافق برسند. چنان كه مانعى وجود ندارد از اين كه هر دو بر نوع نفقه و مقدار آن و يا بر ترك آن با يكديگر سازش كنند، يا بر طلاق ، يا بر رجوع پس از طلاق و يا پس از انقضاى مدت متعه و موارد ديگر به توافق برسند. البته تمام اين توافق ها بايد بر طبق موازين شرعى باشد.
و من لم يستطع منكم طولا اءن ينكح المحصنات المومنات فمن ما ملكت اءيمانكم من فتياتكم المومنات . مراد از ((طول )) در اين جا مال است و مراد از ((محصنات )) زن هاى آزادند در برابر كنيزانى كه جمله ((فمما ملكت ايمانكم )) بدان ها اشاره دارد؛ زيرا كنيز داخل در ملك يمين است . معناى آيه چنين است : اگر كسى مال نداشت تا با زن آزاد ازدواج كند، پس بايد با كنيزى با ايمان ازدواج نمايد.
والله اءعلم بايمانكم بعضكم من بعض . مراد از ايمان ، دين است ؛ يعنى براى شخص با ايمان شايسته نيست كه به جهت رنگ و نژاد از ازدواج با كنيز خوددارى كند؛ زيرا همه مردم از آدمند و آدم از خاك و سبب برترى در نزد خدا، تقواست و نه حسب و نسب . چه بسا كنيزى كه در پيشگاه خدا به سبب پاكى و تقوايى كه دارد از آزاد بهتر باشد.
فانكحوهن باذن اءهلهن و آتوهن اءجورهن بالمعروف . اهل كنيز، همان مولا و مالك او مى باشد و مراد از ((اجور)) مهريه هاست . محصنات غير مسافحات ؛ يعنى پاك دامن باشند و آشكارا زنا ندهند؛ نظير زنان فاحشه . و لا متخذات اءخدان ؛ يعنى و نه به صورت مخفيانه ؛ همانند زنى كه مخفيانه براى خود معشوق دارد.
فاذا اءحصن فان اءتين بفاحشة فعليهن نصف ما على المحصنات من العذاب . مراد از احصان در ((احصن ))، ازدواج است و ((المحصنات )) زن هاى آزاد. معناى آيه چنين است : وقتى كنيز زنا كند، به اندازه نصف مجازات زن آزاد، مجازات خواهد شد. اين مجازات ، همان است كه خدا آن را بيان فرموده است . الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة ؛(185) زنان و مردان زناكار را هر يك صد تازيانه بزنيد.
ذلك لمن خشى العنت . خدا بر بندگانش سخت نمى گيرد و آنان را گرفتار فتنه نمى سازد. بنابراين ، اگر كسى به زن تمايل پيدا كند بايد با زن آزاد ازدواج كند، و اگر امكانات مالى ندارد با كنيزى با ايمان ازدواج كند و اگر نسبت به دين خود در امان است و مى تواند صبر كند و ازدواج ننمايد، صبر بهتر و برتر است ؛ و اءن تصبروا خير لكم .
اين آيه طولانى حكم ازدواج مرد آزاد با كنيز و نيز مجازا كنيز را در صورتى كه زنا كند بيان كرده است ؛ لكن ما تفسير آن را به طور اختصار آورده ايم ؛ زيرا سخن گفتن درباره كنيزان و احكام آنها در حالى كه بردگى لغو شده ، بى فايده است .
از عجايب اين است كه نخستين كشورى كه در دعوت به لغو بردگى از همگان پيشى گرفت ، با رنگين پوستان كشور خود، همچون حيوانات رفتار مى كند و حكومت هاى نژاد پرست را در تمامى نقاط عالم يارى مى رساند و نقشه هايى جهنمى مى چيند كه سرتاسر جهان و آينده بشر را تهديد مى كند.
بهترين دليل بر اثبات اين حقيقت ، مشاركت اين كشور (آمريكا) در ايجاد دولت اسرائيل و پشتيبانى او از تجاوزات اسرائيل به كشورهاى عربى و بيرون راندن شهروندان اين كشورها از خانه هايشان است . اين كار را هم تنها به اين سبب مى كند كه اعراب را تحت سلطه و سياست خود در آورد. لشكركشى هاى او در ويتنام و بسيج صدها هزار نيروى نظامى در آن جا و دست زدن به انواع كشتار و تخريب ، در تاريخ نظير ندارد. به عقيده من ، هيچ راهى براى رهايى از شرارت هاى اين كشور وجود ندارد. جز اين كه هر انسانى در شرق و غرب ، هر آنچه را به آن نسبت داده مى شود و نشانه اى از نشانه هاى آن را با خود دارد، از خود براند.

خدا مى خواهد همه چيز را براى شما آشكار سازد

يُرِيدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ وَيَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (26)وَاللّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِيلُواْ مَيْلاً عَظِيمًا (27)يُرِيدُ اللّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِيفًا (28)
خدا مى خواهد همه چيز را برايش ما آشكار سازد و به سنت هاى پيشينيانتان راه بنمايد و توبه شما را بپذيرد كه خدا دانا و حكيم است . (26) خدا مى خواهد توبه شما را بپذيرد؛ ولى آنان كه از پى شهوات مى روند، مى خواهند كه شما به كجروى عظيمى افتيد. (27) خدا مى خواهد بار شما را سبك كند؛ زيرا آدمى ناتوان آفريده شده است . (28)

واژگان :

سنن : روش ها.

اعراب :

((لام )) در ((ليبين )) جانشين ((ان )) مى باشد. گفته مى شود: ((اردت لتذهب )) كه به معناى ((ان تذهب )) است . از اين گونه است سخن خداى تعالى : يريدون ليطفئوا نور الله (186) كه به معناى ((ان يطفئوا)) است . مصدر مؤ ول از ((ان )) يا ((لام )) كه در معناى ((ان )) مى باشد و فعل آن ، مفعول براى ((يريد الله )) است ؛ يعنى يريد الله التبيين لكم مفعول ((يبين )) محذوف است و تقدير چنين است : يبين هذه التكاليف من حلاله و حرامه . ((ضعيفا)) حال براى ((الانسان )) است .

تفسير :

يريد الله ليبين لكم و يهديكم سنن الذين من قبلكم و يتوب عليكم . پس از آن كه خداوند سبحان در آيا سابق ، انواع زنانى را كه به سبب نسب ، خويشاوندى و ازدواج و شير دادن ، ازدواج با آنان حرام است بيان كرد و نيز زنانى را كه ازدواج با آنان حلال است با اين سخن خود: و احل لكم ماوراء ذلكم يادآورى كرد، مى فرمايد: ما اين احكام را براى شما تشريع و بيان كرديم تا با حلال خدا از حرامش و با طاعت خدا از معصيت او بى نياز شويد و در دورى از محرمات راه كسانى را در پيش گيريد كه پيش تر از شما هدايت و ايمان را پذيرا شدند. و نيز اين احكام را براى شما بيان كرديم تا آن كس كه توبه مى كند و به احكام خدا باز مى گردد، احكام شرع الهى را بشناسد و با به جا آوردن فرمان خدا و ترك چيزهايى كه او از آنها نهى كرده است ، به سوى او تقرب جويد.
برخى گفته اند: خداوند با اين سخن خود: ((و يتوب عليكم )) خواست بفهماند كه او اين احكام را بدان جهت تشريع كرد كه شما بدان ها عمل كنيد و از سنت هاى دوره جاهليت و صدر اسلام كه همسران پدرانتان را به نكاح خود در مى آورديد و ميان دو خواهر جمع مى كرديد و از اين قبيل محرمات ، توبه كنيد. در هر حال براى انسان ، چه توبه كند چه نكند، اطاعت خدا و امتثال احكام او زمانى امكان پذير است كه اين احكام براى او بيان شود و او به آنها آگاهى پيدا كند. بنابراين ، بيان احكام خدا، نيكى و نعمت خدا بر بندگانش ‍ است ؛ زيرا خدا به چيزى دستور نمى دهد مگر اين كه در آن چيز، خير و صلاح باشد و از چيزى نهى نمى كند، مگر اين كه در آن ، بدى و تباهى باشد. البته ، بيان حكمت امر و نهى الهى براى ما ضرورتى ندارد و ما بر شناخت و جستجوى آن مكلف نيستيم . وظيفه ما جز تسليم و اطاعت نيست و نيز بايد ايمان داشته باشيم كه احكام خدا به صلاح دنيا و آخرت ماست .
والله يريد اءن يتوب عليكم و يريد الذين يتبعون الشهوات اءن تميلوا ميلا عظيما. مراد از ((الذين يتبعون الشهوات )) كسانى هستند كه مردم را به سوى رهايى از قيدهاى دينى و اخلاقى و دنباله روى بى قيد و شرط از غريزه جنسى فرا مى خوانند. اين گونه اشخاص در هر دوره اى هستند، از دوران مزدك گرفته تا به امروز، و تنها اختلافى كه با يكديگر دارند اختلاف در روش است كه بر حسب دوران هايشان متفاوت مى باشد. اين اشخاص در قرن بيستم به نام آزادى و پيشرفت ، شيوه خود را پيش مى برند و در تحريم غريزه جنسى را را نوشتن داستان ها و نمايش فيلم ها و اعضاى برهنه و حركات زشت و امثال اينها پار از حد فراتر نهاده اند. اين ، همان كژى و انحراف بزرگى است كه خداوند بدان اشاره كرده است : ان تميلوا ميلا عظيما.
سوال : خداوند واژه توبه را در دو آيه پياپى و بدون فاصله تكرار كرده ؛ زيرا گفته است : و يتوب عليكم و الله عليم حكيم و الله يريد ان يتوب عليكم . مراد از اين تكرار چيست ؟
پاسخ : توبه اول با صرف نظر از اين كه خدا به توبه دستور داده و آن را خواسته ، علتى است براى بيان زنان حلال و حرام . اما توبه دوم بيانگر اين است كه توبه از محرمات ، مورد دستور خدا و متعلق اراده اوست . مقابل اين اراده ، اراده كسانى است كه از شهوات پيروى مى كنند. نظير اين مورد، آن است كه به فرزندت مى گويى : اشتريت لك هذا الكتاب لتقراءه ، فاقراءه ؛ اين كتاب را براى تو خريدم تا بخوانى ، پس آن را بخوان . در اين جا لفظ قرائت اولى برا براى بيان سبب خريدن كتاب آوردى ؛ اما قرائت دوم را براى اين منظور آوردى كه آن را از فرزندت مى خواهى و او را بدان دستور مى دهيد.
يريد الله اءن يخفف عنكم ؛ خدا مى خواهد در ازواج زنانى كه براى شما حلالند و حتى در غير اين موضوع ، بار شما را سبك كند؛ زيرا خدا فرموده است : يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر؛(187) خدا براى شما خواستار آسايش است نه سختى .
و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ؛(188) برايتان در دين هيچ تنگنايى پديد نياورد)).
در حديث شريف است : ((براى شما دينى آوردم كه آسان و با گذشت است )). و و خلق الانسان ضعيفا انسان در برابر انگيزه هاى لذت بخش به ويژه لذت جنسى ضعيف است . از اين رو، خداوند، لذت بردن از زنان را در ضمن حدودى كه پيش تر بيان شد حلال كرده است . در افسانه هاست كه ابليس به موسى گفت : هيچ مردى با زنى خلوت نمى كند، مگر اين كه خود من (و نه يارانم ) همراه او هستم . تصور نمى كنم كه كسى ضعف روحى و جسمانى انسان را همانند على (عليه السلام ) درك كرده باشد؛ زيرا فرمود: ((اگر اميد بر انسان عارض شود، طمع او را ذيل و خوار مى كند. اگر طمع او را برانگيزد، حصر هلاكش مى سازد. اگر نااميدى بر وى چيره شود، اندوه او را مى كشد. اگر خوف به او برسد، احتياط وى را به خود مشغول مى دارد. اگر مصيبتى به او برسد بى تابى او را رسوا مى كند. اگر نادار شود، گرفتار مشكلات مى شود)). و نيز آن حضرت فرمود: ((بيچاره فرزند آدم ! اجلش نامعلوم ، بيمارى هايش پنهان ، و عملش در بايگانى . پشه او را آزار مى دهد، جرعه اى آب گلوگيرش مى شود، وى را مى كشد و عرق بدبويش ‍ مى سازد)).
امام (عليه السلام ) همان گونه كه جهات ضعف انسان را تصوير كرده ، جهات وقت و عظمت او را نيز به تصوير مى كشد. از اين رو، فرمود: الانسان يشارك السبع الشداد؛ يعنى موهبتى كه خدا به انسان داده است ، تنها در زمين و شرايط محيط او متوقف نمى شود، بلكه از آن فراتر مى رود و به كره ماه ، زهره ، مريخ و ساير جاهايى مى رسد كه بشر براى رفع نيازها و رسيدن به هدفهاى خود آنها را به تسخير در مى آورد. امام (عليه السلام ) به ضعف انسان اشاره مى كند تا وى به نيروى خود تكيه نكند و بدان فريب نخورد و در نتيجه به طغيان و سركشى دست نزند و نيز به توانايى هاى او اشاره مى كند تا در برابر مشكلات و ناتوانى تسليم نشود و در نتيجه از كار و تلاش دست بكشد. انسان خردمند كسى است كه فداكارى مى كند؛ اما در عين حال از گرفتارى هاى ناگهانى و پيشامدها بيمناك است .

اموال يكديگر را به ناحق مخوريد

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنكُمْ وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا (29)وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ عُدْوَانًا وَظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَارًا وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرًا (30)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال يكديگر را به ناحق مخوريد، مگر آن كه تجارتى باشد كه هر دو طرف بدان رضايت داده باشيد. و يكديگر را مكشيد. هر آينه خدا مهربان است . (29) و هر كه اين كارها را از روى تجاوز و ستم كند، او را در آتش خواهيم افكند و اين بر خدا آسان است . (30)

اعراب :

مصدر مؤ ول از ((ان تكون )) در محل نصب است ، بنابراين كه استثناى منقطع باشد؛ زيرا ((تجارة عن تراض )) از جنس اكل مال به باطل محسوب نمى شود (تا استثناى متصل باشد). تقدير آن چنين است : كون التجارة عن تراض غير منهى عنها؛ تجارتى كه از روى رضايت باشد ممنوع نخواهد بود)). ((تجارة )) به رفع خوانده شده است بنا بر اين كه ((تكون )) تامه و ((تجارة )) فاعل آن باشد. ((تجارة )) به نصب نيز خوانده شده است ، بنابر اين كه ((تكون )) ناقصه و ((تجارة )) خبرش و اسم آن ضمير مستترى باشد كه به اموال بر مى گردد؛ يعنى الا اءن تكون الاءموال تجارة . ((عن تراض )) متعلق به محذوف و صفت ((تجاره )) مى باشد. ((عدوانا و ظلما)) مفعول لاجله هستند و نيز جايز است كه در موضع حال باشند به معناى ((معتدين و ظالمين )).

تفسير :

يا اءيها الذين آمنوا لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل . عين اين جمله و نيز تفسير آن در آيه 188 از سوره بقره بيان شد. ما در ادامه همان سخنان سابق ، روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كنيم : ((كسى كه بر ذمه اش دينى و در نزدش مالى باشد و آن را در نيازمندى هاى خود خرج كند و دين خود را ادا نكند، اكل مال به باطل كرده است ، بلكه لازم است دينش را بپردازد، حتى اگر خودش ‍ نيازمند صدقه گرفتن باشد)). البته جايز است كه خرج يك شب و روز خود را از آن جدا سازد.
الا اءن تكون تجارة عن تراض منكم . لفظ ((منكم )) اشاره بدان دارد كه رضايت طرفين لازم است . اين استثنا نشان دهنده آن است كه در تجارت لازم نيست عوضين مساوى باشند، به گونه اى كه هر كدام دقيقا به اندازه ديگرى باشد؛ زيرا اين امر نزديك به محال است . از اين رو، خدا اجازه داده است كه هر يك از طرفين معامله ، مقدارى بيشتر از مال خود بگيرد، البته مشروط به آن كه طرف ديگر با رضايت و اختيار خود معامله را انجام داده باشد و نيز مشروط به آن كه غش و دروغى در كار نباشد.
سوال : اگر تاجر ماهرانه و با ابتكار به تبليغ و آرايش كالاى خود بپردازد آيا اين كار از قبيل غش و اكل مال به باطل است ؟
پاسخ : خير. لكن هرگاه معامله به اين شرط انجام شود كه مثلا كالا داراى فلان ويژگى باشد، آن گاه ، عكس اين ويژگى آشكار شود در اين صورت ، خريدار خيار فسخ دارد؛ يعنى مى تواند معامله را به هم بزند و كالا را به صاحبش برگرداند و قيمت را باز پس ‍ گيرد.
و لا تقتلوا اءنفسكم ؛ يعنى برخى از شما برخى ديگر را نكشيد. اين جمله بر آن دلالت دارد كه بايد انسان ها متحد و پشتيبان يكديگر باشند. در حديث شريف است : ((مومنان همانند يك تن هستند)). برخى گفته اند: معناى ((لاتقتلوا انفسكم )) آن است كه با مرتكب شدن آنچه خدا از آن نهى كرده است ، خود را به هلاكت ميندازيد. البته اين معنا هر چند معنايى درست است ، خلاف ظاهر آيه مى باشد.
و من يفعل ذلك عدوانا و ظلما فسوف نصليه نارا. ((ذلك )) اشاره است به قتل نفس و خوردن مال به باطل . عدوان ، يعنى تعدى و تجاوز به حق و همانند آن است ظلم . عطف با اتحاد معنا و اختلاف در لفظ جايز است ؛ نظير قول شاعر: و اءلفى قولها كذبا و مينا.(189) ممكن است فرق ميان عدوان و ظلم اين باشد كه ظلم هم بر خود و هم بر ديگران است ؛ اما عدوان تنها بر ديگران است .
در هر حال ، عمل شخصى كه از روى فراموشى ، يا اشتباه و يا اجبار انجام مى شود، نمى توان عملى ظالمانه و تجاوزكارانه بر شمرد. البته ، در اين جا بايد عمل كسى را كه از روى اجبار، فردى را مى كشد استثنا كرد؛ مثلا اگر فرد ظالم نيرومندى به زيد بگويد: اين شخص را بكش وگرنه خودت را مى كشم ؛ براى زيد جايز نيست كه شخص مظلوم را بكشد ؛ حتى اگر يقين كند كه اگر وى آن شخص را نكشد، ظالم خود او را خواهد كشت ؛ چه ، براى انسان جايز نيست كه ضرر قتل را به سبب قتل فردى ديگر از خود دفع كند. اگر زيد، فرمان ظالم را به مورد اجرا گذارد و مظلوم را بكشد، مورد قصاص قرار مى گيرد و شخص ظالم كه فرمان قتل را صادر كرده است ، زندان ابد مى شود. تا بميرد.

گناهان كبيره

إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُم مُّدْخَلاً كَرِيمًا (31)
اگر از گناهان بزرگى كه شما را از آن نهى كرده اند اجتناب كنيد، از ديگر گناهانتان در مى گذريم و شما را به مكانى نيكو در مى آوريم . (31)

واژگان :

كبائر: جمع كبيرة ، يعنى معصيت بزرگ .
مدخل : به ضم ميم از ((ادخل )) و به فتح ميم از ((دخل )) گرفته شده و در هر دو صورت ، اسم مكان و مراد از آن در اين جا بهشت است .

اعراب :

((مدخلا)) مفعول فيه براى ((لندخلكم )) است ؛ زيرا مقصود از آن ، مكان ، يعنى بهشت است .

تفسير :

قرآن ، گناهان را به دو دسته تقسيم كرده است : بزرگ و كوچك . اين تقسيم بندى در چندين آيه و از جمله در آيه فوق آمده است ؛ چرا كه مراد از ((سيئاتكم )) در سخن خداى تعالى : نكفر عنكم سيئاتكم به اتفاق تمامى مفسران ، جز گناهان كبيره است . معناى آيه اين است : ((هر كس از گناهان بزرگ دورى كند، گناهان صغيره او را محو مى كنيم )).
از جمله آياتى كه گناهان را تقسيم كرده ، آيه 32 سوره نجم است : الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم گناهان كوچك است .
از آن جمله ، آيه 49 از سوره كهف است : لايغدر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها.
از آن جمله ، آيه 7 از سوره حجرات است : و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان .
اين آيه آشكارا مى گويد: منهيات خداوند بر سه دسته اند: كفر كه به معناى انكار (خداوند) است ، فسوق كه همان ارتكاب گناهان بزرگ است و عصيان كه در مورد گناهان كوچك مى باشد.
با بيان فوق ، معناى سخن كسى كه مى گويد: تمامى گناهان بزرگ است و گناه كوچك ابدا وجود ندارد؛ زيرا معصيت خدا هر چند ناچيز باشد باز هم بزرگ است ، روشن شد. اين نظريه اولا، مخالف ظاهر قرآن است و ثانيا، نظام هاى حقوقى نيز، قوانين عرفى جرم را به دو نوع جنحه ، و جنايت تقسيم مى كنند. البته ، نفى گناهان كوچك در يك صورت كه بدان اشاره خواهيم كرد امكان پذير است .
در هر حال ، قرآن حد فاصلى ميان گناه بزرگ و گناه كوچك قرار نداده است . از اين رو، فقها در معناى گناه كبيره دچار اختلاف نظر شدند: برخى گفته اند: هر گناهى در قرآن با تهديد همراه باشد، كبيره و غير آن صغيره است . بهترين نظريه ها، نظريه اى است كه مى گويد: تمام گناهان ذاتا كبيره است ؛ چنان كه كسانى كه گناه صغيره را از اساس قبول ندارند همين را مى گويند. اما تقسيم آنان به بزرگ و كوچك به جهت مقايسه آنها با يكديگر است ؛ به عنوان مثال : نگاه كردن از روى شهوت به زن نامحرم گناهى بزرگ است ، لكن همين گناه نسبت به بوسيدن زن نامحرم كوچك است و بوسيدن نسبت به نزديكى كردن كوچك است . همچنين غذا خوردن بر سر سفره اى كه در آن شراب وجود دارد، گناهى بزرگ است ؛ اما در مقايسه با نوشيدن شراب كوچك است .
بايد اشاره كرد كه خود گناهكار، سوابق ، شرايط و انگيزه هاى او، تاثير زيادى بر اين دارد كه گناه ، بزرگ يا كوچك - بنا به تعبير فقها - و جنحه يا جنايت - بنا به تعبير قانونگذاران جديد - شمرده شود. بنابراين ، ما بايد پيش از آن كه گناه را به صفت شدت و يا ضعف توصيف كنيم ، به خود فاعل بنگريم كه آيا وى اين گناه را به سبب عدم آگاهى و ضعف اراده مرتكب شده است ؛ چنان كه فرد گناهكارى او را گمراه كرده باشد، يا آن را به سبب نياز شديد مرتكب شده و يا به سبب اين كه علاقه شديد به بدى كردن به مردم داشته است ؛ چنان كه بسيارى از گناهكاران از همين قبيل هستند. از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به طور متواتر روايت شده است كه فرمود: ((عمل ها بستگى به نيت ها دارند و هر انسانى آنچه را نيت داشته است دريافت خواهد كرد. با اصرار ورزيدن ، گناه كوچك وجود ندارد و با طلب آمرزش ، گناه بزرگ )).