تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۳۶ -


به نظر ما، امانت ، سپرده اى است از آن ديگرى نزد تو. بر توست كه آن را حفظ و نگه دارى كنى و در صورتى كه صاحب وديعه بخواهد آن را، همان گونه كه هست ، به وى برگردانى . بنابراين ، اگر از برگرداندن امانت خوددارى كنى و يا آن را ناقص و معيوب بازگردانى ، به حكم كتاب و سنت ، خيانتكار خواهى بود.
البته لازم نيست كه امانت ، چيزى قابل لمس ، نظير مال و كتاب باشد، بلكه ممكن است راز، اندرز و يا كارى باشد. همچنين لازم نيست كه صاحب امانت ، شخص حقيقى باشد؛ زيرا صاحب امانت ، گاهى دين و يا علم است و حتى گاهى خودت صاحب امانت هستى . امانت دين و علم عبارت است از: علم به حلال و حرام خدا و علم به خير و شر. اين امانت در صورتى ادا مى شود كه به آنچه مى دانى عمل كنى . اما امانت خودت نزد خودت آن است كه چيزى را براى خود برگزينى كه به نفع دنيا و آخرت تو باشد.
به بيانى ديگر، امين كسى است كه تكليف خود را به طور كامل و بدون نقص بپردازد و تفاوت نمى كند كه اين تكليف را دين بر وى واجب كرده باشد، يا علم ، يا وطن ، يا جامعه و يا چيزى ديگر. بنابراين ، امانت ذوق و سليقه نيست كه از اين غذا لذت ببرد و از آن ديگرى لذت نبرد. از اين زن خوشش بيايد و از آن ديگرى نيايد. همچنين ، امانت خصوصيتى نيست كه مانند خوش برخوردى ، دارنده آن را محبوب مردم سازد، بلكه امانت ريشه زندگى و پايه آن است كه بدون آن زندگى نظمى نخواهد داشت . به اين معنا، اميرالمومنين على (عليه السلام ) اشاره كرده است : ((الاءمانات نظام الاءمة ؛ امانت ها نظام امت است ؛))(228) يعنى امور امت ، سامان نمى يابد، مگر اين كه هر انسانى آنچه را از او انتظار مى رود، انجام دهد. و نيز آن حضرت فرمود:
((كسى كه آشكار و نهان و كردار و گفتارش با يكديگر تضاد نداشته باشد، امانت را ادا و عبادت را خالص كرده است . و كسى كه امانت را سبك بشمارد و دست به خيانت زند و خود و دينش را از گرو آن پاك نسازد، در دنيا ذلت را بر خود هموار كرده و در آخرت نيز خوارتر و ذليل تر خواهد بود. بزرگ ترين خيانت ، خيانت به امت و بدترين تقلب ، تقلب به امت است )). امام (عليه السلام ) در اين سخنان به رهبران خائن و آثار بد و خطر بزرگى كه آنان براى امت اسلامى دارند، اشاره مى كند.
از جمله دلايل عظمت امانت و قداست آن ، سخن فقهاست كه مى گويند: كسى كه عليه اسلام و مسلمانان اعلان جنگ كند و خون و مال آنها را مباح بداند، آن هم تنها به اين دليل كه مسلمانان لا اله الا الله مى گويند، چنين شخصى خون و مالش حلال است ؛ اما خيانت به امانت او روا نيست .
امام زين العابدين (عليه السلام ) فرمود: ((اگر قاتل پدرم ، شمشيرى را كه با آن ، وى را كشته است به من امانت دهد، به او خيانت نخواهم كرد)).
مردى خدمت امام رضا (عليه السلام ) عرض كرد: مرد يهودى هزار درهم به من خيانت كرده و قسم خورده است ، آن گاه اموالى از وى به دست من افتاده است ، آيا مى توانم از آن تقاص كنم ؟ امام فرمود: ((اگر او به تو ستم كرده ، تو به او ستم مكن )). در روايت ديگر است : ((اگر او به تو خيانت كرده است ، تو به وى خيانت مكن و خود را به آنچه بر او خرده گرفتى ، آلوده مساز.)) رمز اين سخنان آن است كه امانت ، حق صاحب آن است به اين جهت كه وى يك انسان است ، نه به اين عنوان كه وى يك مسلمان است ، نه مشرك ، و يا پاك است ، نه آلوده . ما باز هم در تفسير آيه 72 سوره احزاب : انا عرضنا الاءمانة على السموات والاءرض ، درباره امانت سخن خواهيم گفت .
و اذا حكمتم بين الناس اءن تحكموا بالعدل . پس از آن كه خداى سبحان برگرداندن امانت را واجب گردانيد، عدالت در داورى ميان مردم را نيز واجب كرد؛ زيرا كسى كه درباره مردم انصاف نداشته باشد، شايستگى داورى ميان آنها را نخواهد داشت . عدالت تنها به قاضى اختصاص ندارد، بلكه والى را نيز در بر مى گيرد. والى عادل همان كسى است كه به تمام امور زندگى ، از قبيل بهداشت ، فرهنگ ، معيشت مردم و آزادى مى پردازد و آنها را براى همه افراد جامعه فراهم مى سازد. پيش از هر چيز، بر والى لازم است كه راه نفوذ طمعكاران را، خواه بيگانه و خواه هم وطن ، ببندد تا مبادا بر مردم و مقدرات آنان مسلط شوند؛ زيرا حوادثى كه ما از سر گذرانده ايم ثابت كرده است كه سرچشمه تمام مصيبتها و شكست هايى كه متوجه ما شده ، آن است كه يك عده افراد دزد و بى لياقت ، مراكز قدرت و پست هاى حساس را (در كشورهاى اسلامى ) اشغال كرده اند.
عدالت قاضى عبارت از اين است كه ، ميان دو متخاصم در هر چيزى به طور برابر رفتار كند و حق هر صاحب حقى را، با صرف نظر از دين و عقيده ، دوستى و دشمنى و عظمت و حقارت او بدهد. تاريخ ، شريعتى را سراغ ندارد كه به اندازه اسلام به اين موضوع اهميت دهد و بر آن تاكيد كند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((كسى كه منصب قضاوت به او داده شود، بدون كارد ذبح شده است )). اين سخن ، بيانگر آن است كه وظيفه قاضى ، دشوارترين و دقيق ترين وظيفه هاست ؛ زيرا قاضى - در صورتى كه حق ، مخالف ميل او باشد - بايد با نفس خود مبارزه كند. همچنين پيامبر اكرم فرمود: ((قاضى بر سه نوع است : دو قاضى در آتش و يك قاضى در بهشت است : آن قاضى كه در بهشت است ، مردى است كه حق را بداند و بدان حكم كند. امام آن دو قاضى كه در آتشند عبارتند از: مردى كه از روى جهل در ميان مردم قضاوت مى كند و مردى كه حق را مى داند و بر خلاف آن حكم مى كند)). به طور متواتر از اميرالمومنين (عليه السلام ) نقل شده است كه آن حضرت با مرد نصرانى كه درباره مالكيت زرهى با وى مخاصمه داشت به منظور داورى ، نزد قاضى خود، شريح نشست .
ان الله نعما يعظكم به . مراد از وعظ در اين جا، امر به اداى امانت است . لفظ ((نعم ، در آيه اشاره بدان دارد كه خدا به چيزى فرمان نمى دهد، مگر آن كه خير و صلاح بندگانش در آن چيز باشد.

اولواالاءمر كيانند؟

يا اءيها الذين آمنوا اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الاءمر منكم . در اين كه مراد از اولواالامر چه كسانى هستند و چه ويژگى هاى دارند، سخن بسيار گفته شده و جدالهاى فراوانى در گرفته است ؛ چنان كه مدعيان حكومت براى اطاعت ديگران از آنان و يا حداقل سكوت در مقابل آنها، به اين آيه تمسك كرده اند. همچنين برخى از فقها با استدلال به اين آيه ، منابع و اصول شريعت را منحصر در چهار امر دانسته اند: كتاب خدا، زيرا خداى متعال مى گويد: ((اءطيعوا الله ))؛ سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، زيرا خدا مى گويد: ((و اطيعوا الرسول ))؛ اجماع ، زيرا خدا مى گويد: ((و اءولى الاءمر منكم )) و قياس ، زيرا خدا مى گويد: فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ؛ چرا كه به گمان اين گروه ، معناى آيه آن است كه هر چه را درباره آن نصى از كتاب و سنت وجود ندارد، بر مانند آن كه داراى نص از كتاب و سنت است ، قياس كنيد. در اين باره در آينده سخن خواهيم گفت . در اين كه كتاب و سنت دو اصل اساسى براى قانونگذارى اند، اختلافى نيست ؛ اما درباره حجيت اجماع و قياس و اين كه آيا آيه بر حجيت آنها دلالت دارد يا نه ، اختلاف نظر وجود دارد. اينك جهاتى را كه آيه در برگيرنده آنهاست و نيز اقوالى را كه درباره آيه وجود دارد به ترتيب ذيل بيان مى داريم :
1. حتى دو نفر از مسلمانان در اين جهت اختلاف ندارند كه اطاعت خدا و رسول ، تنها از طريق عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر او حاصل مى شود و اين دو، وسيله اى براى بيان يك چيز است : من يطع الرسول فقد اطاع الله ...؛(229) كسى كه پيامبر را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است . و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نههكم عنه فانتهوا؛(230) او از روى هوس سخن نمى گويد. نيست اين سخن ، جز آنچه بدو وحى مى شود. از اين رو، تمام مسلمانان وحدت نظر دارند كه هر چيزى كه به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسبت داده مى شود (اگر) با يكى از اصول و احكام قرآنى تضاد داشته باشد، بايد آن را مردود دانست .
ممكن است بپرسيد: چرا لفظ اطاعت در هنگام ذكر رسول تكرار شده ، ولى در هنگام ذكر اولى الامر تكرار نشده است ؟
پاسخ : لفظ اطاعت بدين سبب تكرار شده كه توجه دهد اطاعت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ذاتا همانند اطاعت خدا يك اصل است و از همين جهت ، سخن هر كدام از آن دو، يكى از منابع شريعت به شمار مى رود. اما اطاعت اولواالامر چنين نيست ؛ چرا كه اطاعت از اولواالامر فرعى بر اطاعت خدا و رسول است ؛ زيرا اولواالامر كسانى هستند كه از پيامبر روايت مى كنند.
2. لفظ ((منكم )) به روشنى دلالت دارد كه حاكم مسلمانان بايد از خود آنان باشد و مطلقا جايز نيت كه از غير آنان باشد. مويد اين مطلب ، سخن خداست : و لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا؛(231) خدا هرگز به زيان مسلمانان براى كافران راهى نگشوده است .
3. مسلمانان اتفاق نظر دارند كه اولواالامر بايد مسلمان باشند؛ لكن اختلاف كرده اند كه مراد از اولواالامر كيانند؟ برخى مى گويند: مراد، خلفاى راشدين است . برخى مى گويند: مراد، فرماندهان ارتش است . برخى گفته اند: مراد، علماى دين است . شيخ محمد عبده گفته است : اولواالامر اميران ، حاكمان ، علما، فرماندهان ارتش و ساير رهبرانى هستند كه مردم براى رفع نيازمنديها و تامين منافع خود، به آنها مراجعه مى كنند. بنابراين ، هرگاه اين افراد درباره امرى اتفاق كنند، اطاعت آنها بر ديگران واجب است . البته مشروط به اين كه آنان امين باشند و با فرمان خدا و سنت رسول خدا مخالفت نكنند و نيز در بحث و گفتگويشان درباره اين امر و در اتفاق كردنشان بر آن ، مختار باشند.
شيعه اماميه گفته اند: خداوند اطاعت اولواالامر را بدون هر گونه قيدى بر اطاعت رسول با ((واو)) عطف كرده است و كلمه ((واو)) مشاركت در حكم را اقتضا دارد و معناى اين آن است كه اطاعت اولواالامر، همان اطاعت رسول و امر آنها، امر اوست . ترديدى نيست كه اين مرتبت والا، تنها از آن كسى خواهد بود كه شايستگى اين اطاعت را داشته باشد و اين شايستگى را جز معصوم كسى ندارد؛ چرا كه تنها عصمت است كه اطاعت معصوم و اطاعت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در يك رديف قرار مى دهد. فخر رازى ، آشكارا به انديشه عصمت اعتراف كرده و گفته است : اولواالامرى قرار مى دهد. فخر رازى ، آشكارا به انديشه عصمت اعتراف كرده و گفته است : اولواالامرى كه اطاعت از آنان واجب است بايد معصوم باشند. همه مى دانند كه فخر رازى از بزرگان علما و مفسران و فلاسفه اهل سنت است . او عينا چنين گفته است :
((بدان كه سخن خدا: ((اولى الامر)) از نظر ما دلالت دارد كه اجماع امت حجت است ؛ زيرا خداوند به طور قطع در اين آيه دستور داده است كه از اولواالامر اطاعت كنيد و كسى كه خداوند به اطاعت از وى دستور دهد بايد معصوم از خطا باشد؛ زيرا اگر معصوم از خطا نباشد، ممكن است خطا كند، در حالى كه خدا به پيروى از او دستور داده است و اين ، امر به فعل خطاست ، با اين كه مى دانيم پيروى از خطاكار، روا نيست . بنابراين ، بايد مقصود از اولواالامر ذكر شده در آيه معصوم باشد.
اين سخن فخر رازى ، همان چيزى است كه شيعه در تفسير اين آيه گفته است . اختلاف ميان آنان و اهل سنت ، در تطبيق و تعيين معصوم است . اهل سنت مى گويند: امت معصومند و امت را به اهل حل و عقد تفسير كرده اند و بسيارى از آنان گفته اند: برخى از اهل حل و عقد كافى اند. شيعه مى گويد: مراد از اولواالامر، اهل بيت عليهم اسلام مى باشند؛ چه تنها آنان معصوم و پاك از هر گونه آلودگى اند. بر اين اساس ، انديشه عصمت تنها به شيعه اختصاص ندارد، بلكه اهل سنت نيز همانند شيعه بدان معتقدند و اختلاف آنان در تطبيق و تعيين معصوم است . از اين رو، كسانى كه به سبب اعتقاد به عصمت ، شيعه را مورد حمله قرار مى دهند، جز تعصب و گسترش روح تفرقه و اختلاف ، هيچ توجيهى ندارند.
شيعه بر اثبات عصمت اهل بيت (عليهم السلام ) چنين استدلال مى كند كه عصمت موهبتى الهى است كه خداوند برخى از بندگانش ‍ را بدان اختصاص مى دهد و محال است كه انسان - هر قدر كوشش و تلاش كند - عصمت را از طريق اكتساب به دست آورد؛ چنان كه صفات ديگر را نظير عدالت و ايمان و... از اين طريق به دست مى آورد. بنابراين ، شناخت عصمت تنها از طريق وحى امكان پذير است . هم از كتاب و هم از سنت ، بر اثبات عصمت اهل بيت (عليهم السلام ) نص وجود دارد. از جمله ، اين آيه است : انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا.(232)
از جمله نصوصى كه بر عصمت اهل بيت (عليهم السلام ) دلالت دارد، سخن پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه فرمود: ((كسى كه مرا اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و كسى كه از من نافرمانى كند خدا را معصيت كرده است . كسى كه على را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده است و كسى كه از على نافرمانى كند، مرا معصيت كرده است )). اين روايت را ((حاكم )) در كتاب مستدرك روايت كرده و گفته است : اين ، حديث صحيحى است و ((ذهبى )) نيز آن را در تلخيص مستدرك ((تصحيح )) كرده است . و نيز در همين كتاب آمده است : پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((على با قرآن و قرآن با على است و اين دو، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا اين كه در كنار حوض بر من وارد شوند.)) ترمذى در مسند خود، حاكم در مستدرك خود و ابن حجر در صواعق خود از پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود: ((پروردگارا! حق را با على بگردان ؛ هر گونه كه او گردش كند)).
همچنين امام ابن حنبل ، ترمذى ، حاكم و ابن حجر روايت كرده اند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((من در ميان شما دو چيز سنگين و با ارزش را باقى گذاشتم ، مادام كه به آنها تمسك جوييد هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترت من ، اهل بيت من )). و نيز مشهور است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((مثل اهل بيت من در ميان شما مثل كشتى نوح است ؛ هر كه بر آن سوار شد نجات پيدا كرد.))
ده ها حديث ديگر نيز در اين باره نقل شده كه تمامى آنها در كتب و صحاح اهل سنت ثبت گرديده و در منابع آنان به چشم مى خورد. علماى شيعه اين احاديث را جمع آورى كرده و تاليفات ويژه اى در قديم و جديد درباره آنها داشته اند. به عنوان مثال : برخى از كتابهاى قديم عبارتند از: كتاب الشافى از شريف مرتضى ، تلخيص اين كتاب از شيخ طوسى و نهج الحق از علامه حلى ، اما برخى از كتابهاى جديد عبارتند از: جلد سوم اعيان الشيعه از سيد محسن امين ، دلائل الصدق از شيخ مظفر و المراجعات از شرف الدين .
به طور كلى شيعه و سنى هر دو به ((عصمت )) به عنوان يك اصل اعتقاد دارند.(233)
همچنين شيعه و بسيارى از اهل سنت اتفاق نظر دارند كه ((اولى الامر)) كه در آيه ذكر شده ، بايد معصوم باشند و نيز اتفاق نظر دارند كه دليل بر عصمت اولى الامر آن است كه خدا اطاعت آنان را واجب گردانيده ؛ چنان كه اطاعت خدا و رسول را واجب كرده است . لكن شيعه و سنى درباره اين كه از اولى الامر معصوم ، چه كسانى اراده شده ، اختلاف دارند: آيا مراد از آنان ، اهل حل و عقد مى باشند و يا اهل بيت (عليهم السلام )؟
اهل سنت مى گويند: مراد از اولواالامر، اهل حل و عقد است . شيعه مى گويند: آنان ، اهل بيت هستند؛ زيرا عصمت ، موهبتى خداوندى است كه جز از طريق نص (تصريح در آيه يا روايت ) از سوى خدا و رسول شناخته نمى شود. و نص از سوى خدا و رسول تنها درباره عصمت اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده است . بنابراين ، مراد از اولواالامر در آيه ، اهل بيت است ، نه ديگران و به بيانى ديگر، اولواالامر در آيه ، همان معصومان هستند؛ زيرا اطاعت آنان واجب است و هر كس اطاعتش واجب باشد، معصوم است . به علاوه ، عصمت اهل بيت به نص ثابت شده ، نه عصمت ديگران و هر كس كه عصمت او ثابت شده ، واجب الاطاعه است . بنابراين ، نتيجه قطعى آن است كه مراد از اولواالامر، اهل بيت (عليهم السلام ) است و نيز اهل بيت اولواالامر هستند، نه ديگران . اين آيه نظير اين سخن است كه گوينده اى به شما مى گويد: به اندرز دهنده امين گوش فرا بده و اندرز دهنده امين غير از زيد كسى نيست . پس نتيجه اين مى شود: تنها به اندرز زيد گوش فرا بده .
از جمله دلايل شيعه بر عدم جواز رجوع در مسائل دينى به اهل حل و عقد، آيه 186 سوره اعراف است : ... و لكن اكثر الناس لا يعلمون ؛ بيشتر آنان نمى انديشند. و آيه 78 زخرف : و لكن اكثركم للحق كارهون ؛ بسيارى از شما حق را خوش نداريد. معناى اين آيات آن است كه حق از طريق مردم ، خواه كم باشند خواه زياد، شناخته نمى شود، بلكه مردم ، حق را مى توانند از كتاب خدا و سنت پيامبر و حكم ضرورى عقل ، كه 8 حتى دو نفر درباره آن اختلاف نداشته باشند، بشناسند.
در اين جا به مطلبى به طور حاشيه اشاره مى كنم : اين سخنان را در حالى مى نويسم كه ماه مارس سال 1968 ميلادى است و انتخابات پارلمانى لبنان جريان دارد. اكثر مردم به پاى صندوق هاى راءى مى روند تا كانديدايى را به عنوان نماينده انتخاب كنند كه قيمت راءى را از ديگران ، بيشتر مى پردازد و يا به هواداران خود وعده مى دهد كه خواسته هاى آنان را برآورده مى سازد. درود بر آن كسى كه (منظور حضرت على (عليه السلام ) است ) برخى از انتخابات را چنين توصيف كرد: مردى به سبب كينه اى كه به كانديدايى دارد از كانديداى ديگرى هوادارى مى كند. شخصى به جهت خويشاوندى از كانديدايى طرفدارى مى كند و كارهاى زشتى از اين قبيل كه نمى توان آنها را نام برد. همچنين وى به مناسبت ديگرى فرمود: ((افراد بى اراده اى كه دنبال هر صدايى مى روند و با وزيدن هر بادى به اين سو و آن سو حركت مى كنند، آنان نه از نور دانش بهره اى دارند و نه به جايگاه محكمى پناه مى برند)).

قياس

فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول . پيش تر گفتيم كه آيه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول ، بالاتفاق دلالت دارد كه تمسك به كتاب و سنت واجب است و نيز سخن خداى تعالى : ((و اءولى الاءمر منكم )) از ديدگاه شيعه بر وجوب اطاعت از اهل بيت (عليهم السلام ) دلالت دارد و از ديدگاه اكثر اهل سنت بر وجوب اطاعت از اهل حل و عقد. اكنون درباره اين سخن خدا: فان تنازعتم فى شى ... سخن مى گوييم كه آيا بر وجوب عمل به قياس دلالت دارد و يا از آن بيگانه است ؟ پيش از پاسخ به اين پرسش ، به طرح اين سوال مى پردازيم :
چرا خداوند در هنگام نزاع ، رجوع به خدا و رسول را واجب قرار داده ، نه رجوع به اولواالامر را، با اين كه اطاعت از هر سه را واجب كرده است ؟
پاسخ : به اين دليل كه نزاع ، گاهى در تعيين خود اولواالامر واقع مى شود؛ چنان كه اين نزاع عملا واقع شده است ؛ زيرا اهل سنت مى گويند: اولواالامر، اهل حل و عقد هستند و شيعه مى گويد: اولواالامر، اهل بيت (عليهم السلام ) مى باشند. بنابراين ، در اين نزاع واجب است كه به كتاب خدا و سنت رسول رجوع شود و بر همين اساس است كه شيعه براى اثبات مدعاى خود، مبنى بر اين كه مراد از اولواالامر اهل بيت (عليهم السلام ) هستند، به آيه تطهير و حديث ثقلين استدلال كرده است .
اكنون به اين موضوع باز مى گرديم كه آيه بر وجوب عمل به قياس دلالت دارد يا نه ؟ قياس عبارت از اين است كه حكم واقعه اى كه در مورد آن ، نص وارد شده ، به واقعه اى ديگر تسرّى داده شود كه درباره آن از سوى شارع ، نصى وارد نشده است ؛ به اين دليل كه هر دو واقعه در علتى كه فقيه آن را از پيش خود استنباط مى كند، مشاركت دارند. به عنوان مثال : شارع گفته است : جده مادرى ارث مى برد؛ لكن درباره جده پدرى چيزى نگفته است . پس ما به جده پدرى نيز ارث بدهيم ، از باب اين كه قياس كنيم به جده مادرى ؛ زيرا هر دو، جده به شمار مى روند.
اهل سنت گفته اند: آيه فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول بر صحت عمل به قياس دلالت دارد؛ زيرا معناى اين آيه ، آن است كه در آنچه نزاع مى كنيد به واقعه اى رجوع كنيد كه خدا حكم آن را بيان كرده است و بايد مراد، آن باشد كه به واقعه اى رجوع كنيد كه همانند واقعه مورد نزاع است .
شيعه مى گويد: آيه به قياس ربطى ندارد و تنه به اين موضوع دلالت دارد كه در مسائل دينى اى كه فقها در مورد آنها اختلاف نظر پيدا مى كنند، به كتاب و سنت بايد رجوع كرد. سخنان امامان (عليهم السلام ) نيز تحت سنت داخلند؛ زيرا سخنان آنان رواياتى از جدشان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . روش شيعه در واقعه اى كه درباره آن نصى وارد نشده آن است كه بايد به حكم ضرورى و قطعى عقل ، كه حتى دو نفر در مورد آن اختلاف ندارند، مراجعه كرد؛ از قبيل قبح عقاب بلا بيان ، و مقدمه واجب ، واجب است . قياس از اين باب نيست ؛ زيرا نتايج آن ظنى است و ظن و گمان موجب بى نيازى از حق نمى شود.(234)
از دلايل شيعه بر بطلان قياس آن است كه قياس برخى از امور فرعى به برخى ديگر صحيح است ؛ زيرا اسباب و علل اين امور در دست عرف است ؛ اما در احكام دينى قياس صحيح نيست ؛ چرا كه شريعت ميان امور مختلف جمع كرده است ؛ چنان كه در موجبات وضو ملاحظه مى كنيم كه هم خواب ، ناقض وضو است و هم ادرار. همچنين امور مشترك را از يكديگر جدا ساخته است ؛ زيرا قطع دست كسى را كه يك درهم بدزدد، واجب قرار داده ؛ لكن در مورد كسى كه صدها هزار درهم را غصب مى كند، اين حكم را واجب نكرده است (در صورتى كه شرايط ويژه شرعى را دارا نباشد.)
ان كنتم تؤ منون بالله واليوم الاخر. نويسنده مجمع البيان گفته است : ((چه قدر روشن و آشكار است تفسير اين آيه )) و من مى گويم : ((چه قدر زيبا و لطيف است اين تفسير)).
ذلك خير و اءحسن تاءويلا. يعنى اطاعت خدا و رسول و ارجاع حكم مورد اختلاف به كتاب و سنت ، فرجام پسنديده ترى خواهد داشت . اين معنا در صورتى صحيح است كه ما ((تاءويل )) را به ((مال )) تفسير كنيم ؛ لكن برخى گفته اند: مراد از تاءويل ، تفسير است . در اين صورت ، معناى آيه چنين مى شود: تفسير خدا و رسول درباره واقعه مورد اختلاف شما، از تفسير خودتان بهتر است . در هر صورت ، لفظ تاءويل احتمال هر دو معنا را مى دهد.

مى خواهند بت را حكم قرار دهند

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيدًا (60)وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودًا (61)فَكَيْفَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَآؤُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَانًا وَتَوْفِيقًا (62)أُولَـئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَّهُمْ فِي أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغًا (63)
آيا آنان را نمى بينى كه مى پندارند كه به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل شده است ايمان آورده اند؛ ولى مى خواهند كه طاغوت را حَكَم قرار دهند، در حالى كه به آنان گفته اند كه آن را انكار كنند. شيطان مى خواهد گمراهشان سازد و از حق دور گرداند. (60) و چون ايشان را گويند كه به آنچه خدا نازل كرده و به پيامبرش روى آريد، منافقان را مى بينى كه سخت از تو روى گردان مى شوند. (61) پس چگونه است كه چون به پاداش كارهايى كه مرتكب شده اند، مصيبتى به آنها رسد، نزد تو مى آيند و به خدا سوگند مى خورند كه ما جز احسان و موافقت ، قصد ديگرى نداشته ايم ؟ (62) خداوند از دلهايشان آگاه است . از آنان اعراض كن و اندرزشان بده به چنان سخنى كه در وجودشان كارگر افتد. (63)

واژگان :

زعم : اين واژه ، در اصل لغت به معناى سخن است ؛ خواه حق باشد، خواه باطل ، اما بيشتر در گمان و اعتقاد باطل و يا مشكوك به كار رفته است . اين واژه در قرآن ، تنها به معناى دروغ و باطل به كار رفته است . به معناى باطل در اين سخن خداوند متعال : ((هذا لله بزعمهم (235) و به معناى دروغ همانند اين سخن خدا: زعم الذين كفروا اءن لن يبعثوا.(236)
طاغوت : مصدر و متضمن معناى مبالغه است و مراد از آن در اين جا باطل گراست .
صدود: اعراض كردن .

اعراب :

((كيف )) در محل رفع و خبر براى مبتداى محذوف است و تقدير كيف صنيعهم اذا اصابتهم مصيبة مى باشد. جمله ((يريدون )) حال است و همانند آن است جمله ((و قد امروا)) و جمله ((يحلفون )). اما جمله ((ان اردنا الا احسانا)) جواب قسم است ((فى انفسهم )) متعلق به ((بليغ )) و به معناى قل لهم قولا يؤ ثر فى نفوسهم مى باشد.