تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۴۶ -


واءحضرت الاءنفس الشح ؛ يعنى بخل پيوسته در نفوس مردم وجود دارد و از آن حتى در لحظه بخشش ناپديد نمى شود؛ زيرا آن حرصى كه شخص بخشش كننده احساس مى كند و در هنگام بخشش آن را پنهان مى دارد، همان بخل است . مقصود از اين سخن خدا: و اءحضرت الاءنفس الشح آن است كه زن به آسانى از حقى كه بر مرد دارد نمى گذرد و نيز مرد بدون عوض با وى مسامحه نمى كند. بايد به خاطر داشته باشيم كه آيه درباره زندگى زن و شوهر، در حالتى كه آنها با يكديگر توافق و سازش نداشته باشند سخن مى گويد؛ اما در حالتى كه آنها با يكديگر سازش و توافق داشته باشند، نياز به بخشش و مصالحه نخواهد بود، بلكه هر كدام در تمام آنچه دارد ديگرى را نيز شريك مى داند.
و ان تحسنوا و تتقوا فان الله كان بما تعملون خبيرا. با بيان اين جمله خدا از هر يك از زن و شوهر مى خواهد كه با ديگرى خوش رفتارى كند و از عوامل اختلاف بپرهيزد.
ولن تستطيعوا اءن تعدلوا بين النساء ولو حرصتم . رفتار عادلانه با زنان بر دو نوع است : يكى مقدور است ؛ همانند برابرى در نفقه دادن و خوش گفتارى . ديگرى مقدور نيست ؛ نظير محبت و تمايل قلبى و حتى جماع و نزديكى كردن ؛ چرا كه ممكن است مرد به يكى از زن ها نشاط و حركتى داشته باشد كه به ديگرى آن را ندارد. مقصود از عدالت ميان زنان ، عدالت در انفاق است ؛ زيرا اين كار مقدور است ؛ اما عدالت در محبت و امثال آن كه در اختيار انسان نيست ، خدا او را مكلف نساخته است . با اين بيان ، تفاوت ميان اين آيه و آيه اى كه در آغاز سوره آمده بود: و ان خفتم اءن لا تعدلوا بين النساء آشكار شد. امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مقصود از سخن خدا: فان خفتم اءن لا تعدلوا نفقه است و مقصود از سخن ديگر او: ولن تستطيعوا اءن تعدلوا مودت و دوستى مى باشد.
ما از كسانى هستيم كه جدا معتقديم چيزى مشكل تر از عدالت نيست ؛ زيرا عدالت در حقيقت ، همان آزادى از سلطه شهوت هاست ، چنان كه در بعضى از روايات آمده است : عادل كسى است كه با هواى نفس خود مخالفت و از مولاى خود اطاعت كند. و اين امر جز براى برگزيدگان امكان پذير نيست .
فلا تميلوا كل الميل ؛ يكباره به زوجه محبوب خود ميل نكنيد و ديگرى را از حقوقش محروم نسازيد. (فتذروها كالمعلقة ؛) در نتيجه ، ديگرى را سرگشته بگذاريد كه نه مانند ساير زوجات شوهردار باشد و نه بى شوهر كه با هر كس كه بخواهد ازدواج كند.
و ان يتفرقا يغن الله كلا من سعته . پيش از هر چيز لازم است كه زن و شوهر بكوشند تا اسباب اختلاف را از ميان بردارند؛ زيرا صلح بهتر است و اگر صلح امكان نداشت ، از باب دفع ضرر شديدتر، طلاق بهتر است . نعمت و رزق شامل حال هر دو طرف خواهد شد، خواه با هم زندگى كنند و يا از هم جدا شوند؛ چرا كه ممكن است براى هر كدام از آنها (زن طلاق داده شده و مرد طلاق دهنده ) همسرى نصيب شود كه بهتر از اولى باشد.
خلاصه آن كه ، آنچه گفته شد پيرامون يك محور دور مى زند و آن اين كه فامساك بمعروف اءو تسريح باحسان ؛ زن را با نيكى نگه دارد و يا با احسان رهايش سازد. اگر مفسده اى نداشته باشد، نگه داشتن زن براى شوهر بهتر است و اگر مفسده اى داشته باشد، رها كردن او بهتر خواهد بود؛ زيرا خدا براى بيمارى هاى اجتماعى ، همانند بيماريهاى جسمانى علاجى قرار داده است .

آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست

وَللّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَلَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُواْ اللّهَ وَإِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ غَنِيًّا حَمِيدًا (131)وَلِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً (132)إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ وَكَانَ اللّهُ عَلَى ذَلِكَ قَدِيرًا (133)مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعًا بَصِيرًا (134)
از آن خداست آنچه در آسمان و زمين است . و هر آينه اهل كتاب را كه پيش از شما بودند و نيز شما را سفارش كرديم كه از خدا بترسيد، اگر هم كفر ورزيد باز هم آنچه در آسمان و آنچه در زمين است متعلق به خداست و اوست بى نياز و در خور ستايش . (131) و از آن خداست آنچه در آسمان ها و زمين است و خدا كارسازى را كافى است . (132) اى مردم ! اگر او بخواهد همه شما را از ميان مى برد و مردمى ديگر را مى آورد كه بر اين كار قادر است . (133) هر كس كه پاداش اين جهانى را مى طلبد بداند كه پاداش اين جهانى و آن جهانى در نزد خداست و او شنوا و بيناست . (134)

اعراب :

((واياكم )) عطف است بر ((الذين ))؛ يعنى وصينا الذين اءوتوا الكتاب و وصيناكم . ((اءن تقوموا)) ((اءن )) براى تفسير است به معناى ((اءى ))، همانند كتبت اليه اءن افعل كذا كه در معنا ((اءى افعل كذا)) مى باشد؛ يعنى نوشتم براى او كه چنين كن . و نيز جايز است كه ((اءن )) مصدريه باشد و مصدر ريخته شده مجرور به جر دهنده اى محذوف باشد كه ، متعلق است به ((وصينا)) و تقدير ((وصينا بتقوى الله )) است . ((كفى )) فعل ماضى و باء زايد است و لفظ جلاله فاعل آن مى باشد. ((وكيلا)) حال و يا تميز به معناى ((من وكيل )) است .

تفسير :

ولله ما فى السموات و ما فى الاءرض . در جلد اول و نيز در اين جلد، درباره تكرار در قرآن به طور كلى سخن گفتيم .(296) اكنون درباره تكرار خصوص اين آيه سخن مى گوييم ؛ چرا كه از همه آيات در قرآن بيشتر تكرار شده است . آن گاه به تكرار آن به صورت اخص ، در اين جا صحبت مى كنيم ؛ زيرا در يك آيه عينا دوبار تكرار شده و نيز براى بار سوم بالافاصله در آيه بعدى تكرار شده است .
سبب تكرار اين آيه به طور كلى آن است كه موضوع آن ، جهان است ؛ جهانى كه بدان بر اثبات وجود خدا و صفات او نظير علم ، قدرت ، اراده و حكمت استدلال مى شود. بنابراين ، آيه فوق دليلى است كه تمام انواع دلايل را در بر دارد. بر اين اساس ، ذكر اين آيه ، ذكر دليل بر وجود و عظمت خداست .
اما سبب سه بار تكرار اين آيه در اين جا، آن است كه به سه فايده اشاره دارد:
اولا، خدا در آيه پيشين فرمود: ((يغن الله كلا من سعته ؛ خدا هر دو را به كمال فضل خويش بى نياز سازد. از اين رو، مناسب بود كه بر اثبات اين فضل چنين استدلال كند كه آنچه در آسمان ها و زمين است از آن اوست .
ثانيا، خدا فرمود: و ان تكفروا فان لله ما فى السموات و ما فى الاءرض . يعنى خدا از كافران بى نياز است ؛ زيرا آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آن اوست .
ثالثا، خدا فرمود: ولله ما فى السموات و ما فى الاءرض و كفى بالله وكيلا # ان يشاء يذهبكم اءيها الناس و ياءت بآخرين . مراد اين است كه خدا قادر است گناهكار را نابود كند و فرمان بردار را به وجود آورد؛ زيرا آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آن او مى باشد. بنابراين هر كدام از دفعات سه گانه سببى دارد كه موجب تكرار شده و نيز تواءم با فايده جديدى است .
من كان يريد ثواب الدنيا فعند الله ثواب الدنيا والاخرة . يعنى تحقق ثواب دنيا و آخرت با داشتن ايمان و تقوا امكان پذير است و كسى كه گمان مى كند ثواب دنيا با تقوا جمع نمى شود، در اشتباه است ؛ زيرا هر چيزى كه سعادت و كرامت انسان را در دنيا تحقق بخشد، دين ، آن را مى پذيرد و بدان دستور مى دهد و تشويق مى كند؛ لكن مشروط بر اين كه موجب بدبختى ديگران نشود. بنابراين ميان ثواب دنيا و ثواب آخرت هيچ گونه تضادى ندارد، بلكه ميان ستم و ثواب آخرت ، ميان غش ، نيرنگ و غارت ، و خشنودى خدا و نعمت ها و بهشت او تضاد وجود دارد.

به عدالت فرمان روا باشيد

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقَيرًا فَاللّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا (135)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِيَ أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن يَكْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيدًا (136)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به عدالت فرمان روا باشيد و براى خدا شهادت دهيد، هر چند به زيان خود يا پدر و مادر يا خويشاوندان شما - چه توانگر و چه درويش - بوده باشد؛ زيرا خدا به آن دو سزاوارتر است . پس ، از هواى نفس پيروى مكنيد تا از شهادت حق عدول كنيد. چه زبان بازى كنيد يا از آن اعراض كنيد، خدا به هر چه مى كنيد آگاه است . (135) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبرش و اين كتاب كه بر پيامبرش نازل كرده و آن كتاب كه پيش از آن نازل كرده ، به حقيقت ايمان بياوريد. و هر كه به خدا و فرشتگانش و كتابهايش و پيامبرانش و به روز قيامت كافر شود سخت در گمراهى افتاده است . (136)

واژگان :

قسط: به كسر قاف به معناى عدل و همانند آن است اقساط.
اللى : امروز و فردا نمودن و معطل كردن . گفته مى شود: لوى فلان دين فلان ؛ معطل كرد او را. در حديث است : ((لى الواجد ظلم ؛ امروز و فردا كردن ثروتمند ظلم است )).

اعراب :

((شهداء)) خبر دوم براى ((كونوا)) و نيز جايز است حال از ضمير ((قوامين )) باشد؛ زيرا ((قوام )) اسم فاعل است . ((على اءنفسكم )) متعلق به محذوف و تقدير آن ولو شهدتم على اءنفسكم است . ((ان يكن غنيا)) اسم كان محذوف و به معناى ان يكن المشهود عليه غنيا است . اين كه گفته است : ((اولى بهما)) و نگفته است : ((اولى به )) با اين كه هرگاه ضمير به ((اءو)) عطف شود، مفرد آورده مى شود، نه مثنى ، بدان سبب است كه در اين جا عطف بر معناست ، نه بر لفظ؛ يعنى خدا به دانستن ثروت ثروتمند و فقر فقير سزاوارتر است ؛ زيرا هر يك از اين دو از سوى خداست . ((اءن تعدلوا)) ممكن است مصدر مجرور به اضافه مفعول لاجله محذوف و در تقدير فلا)) بعوا الهوى كراهية العدل باشد. گويى آنان گواهى دادن را به سبب نفرت از عدالت تحريف كردند و خدا آنها را از اين كار نهى كرد و نيز ممكن است مصدر مجرور به لام محذوف باشد و به معناى ((لاءن تعدلوا)). معناى جمله در اين صورت آن است كه از هواى نفس پيروى مكنيد تا متصف به صفت عدالت شويد.

تفاوت دين و دين داران

من آيه اى را درباره دين در كتاب خدا نديدم ، جز اين كه احساس كردم ميان دين ، آن گونه كه خدا مشخص كرده ، و دين ، آنگونه كه ما در رفتار خود به آن عمل مى كنيم ، تفاوت وجود دارد. ما وقتى درباره دين سخن مى گوييم و ديگران را به سوى آن فرا مى خوانيم ، مى گوييم : دين از جانب خداست و ما در آن دخالتى نداريم و ما بندگان دين هستيم ؛ چنان كه بندگان خداييم . اين ، چيزى است كه ما آن را اعلان مى داريم و به آن فرا مى خوانيم ؛ لكن ميان آنچه اعلان مى داريم و به سوى آن دعوت مى كنيم و رفتارمان ، كه آن را رفتار دينى توصيف مى كنيم ، فاصله اى زياد و تضادى روشن است . اين تفاوت و تضاد، نشان دهنده آن است كه ما در حقيقت منافق هستيم ، خواه آن را احساس كنيم و خواه احساس نكنيم .
اگر ما دين را چنين تفسير كنيم كه خداوند تشريع حلال و حرام را به دست يك هيئت دينى سپرده است ، چنان كه برخى از پيروان اديان ديگر معتقدند در اين صورت ، رفتار ما با دين تا حدودى سازگارى دارد؛ اما اگر بگوييم دين از آن خدا و از سوى اوست و رفتار ما با آن همخوانى نداشته باشد، اين ، عين نفاق است .
خداوند فرموده است : يا اءيها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله ولو على اءنفسكم اءو الوالدين و الاءقربين و نيز در آيه 152 از سوره انعام گفته است : و اذا قلتم فاعدلوا ولو كان ذا قربى و بعهد الله اءوفوا و معناى اين سخن خدا اين است كه دين ، بر ما، پدران ما و فرزندان ما حكومت دارد و هرگاه منفعت شخصى با دين در تضاد باشد، بايد دين را ترجيح دهيم ، هر چند اين كار به نابودى جان و مال منجر شود؛ چنان كه سيدالشهداء حسين بن على (عليهما السلام ) چنين كرد. اگر كسى حقيقت قرآنى فوق را با رفتار ما بسنجد، به اين نتيجه خواهد رسيد كه ما منافع خود و خويشاوندان خود را بر دين ترجيح مى دهيم و اگر خوب تحقيق و دقت كند، به اين موضوع ايمان پيدا مى كند كه نخستين و آخرين منبع دين از نظر ما، مصلحت و منفعت شخصى است ، نه كتاب خدا و سنت رسول خدا.
آرى ، واقعيت ما، يا واقعيت بيشتر ما و يا واقعيت بسيارى از ما، اين چنين است ؛ لكن ما بدان توجه نداريم و آن را احساس نمى كنيم ؛ زيرا خودخواهى بر خردهاى ما حاكم شده ، ما را از واقعيت و از خويشتن خود جدا كرده است و نيز موجب شده كه حق را نبينيم و چنين تصور كنيم كه دين خدا، عين منفعت ماست و جز منفعت ، چيز ديگرى نيست .
آنچه گفتيم ، نه براى كينه و عداوت با كسى است و نه به سبب انگيزه نيازمندى و محروميت ؛ چرا كه به فضل خدا از مخلوق او بى نيازم ؛ لكن اين چيزى است كه من در ژرفاى درونم احساس مى كنم و نيز بسيارى از عارفان منصف آن را احساس مى كنند. به نظر من ، اين احساس از واقعيتى نشئت مى گيرد كه آن را منعكس مى كند. چنان كه معتقدم ، اين درد دوايى ندارد، جز اين كه نفس خود را متهم كنيم و باور نماييم كه ما همانند ديگران انسان هاى عادل هستيم ، ميل ها و هوس هايى داريم كه بايد از آن در حذر باشيم و با آن مخالفت كنيم . اين سخنان را مى گوييم و مى دانم كه فريادى است در بيابان ؛ زيرا شكايتى است از خود ما به نفس ما، در حالى كه از هميشه بيشتر، نفس ما با ما دشمن است .
ان يكن غنيا اءو فقيرا فالله اءولى بهما. هر فردى از افراد انسان داراى استعداد پذيرش خير و شر است و در عين حال ، به گونه اى سرشته شده كه اولى را انتخاب كند نه دومى را؛ به قسمى كه اگر او را به همان فطرتش باقى بگذارند، كارى را كه فكر مى كند خير است انجام مى دهد، مگر اين كه يك علت خارجى او را از فطرتش بازدارد. يكى از دلايلى كه علماى علم كلام براى اثبات اين حقيقت مى آورند آن است كه اگر شخصى خردمند، مخير گذاشته شود ميان اين كه راست بگويد و يك دينار بگيرد و يا دروغ بگويد و يك دينار بگيرد و راست و دروغ ، هيچ كدام بر او ضررى نداشته باشد، يقينا وى راست را بر مى گزيند، نه دروغ را.
بنابراين ، انسان خردمند دروغ نمى گويد، مگر به سبب يك عامل خارجى از قبيل بيم ، طمع ، محبت خويشاوند، نفرت از دشمن ، دلسوزى به فقير، چاپلوسى در برابر ثروتمند و امثال آنها، در حالى كه خداى سبحان فرموده است : نبايد كسى از گواهى دادن بر ضد ثروتمند به سبب ترس ، يا طمع و يا چاپلوسى و نيز گواهى دادن بر ضد فقير به سبب فقر و بيچارگى اش خوددارى كند. خدا گفته است : ((اگر - مشهود عليه - ثروتمند و يا فقير باشد، خدا سزاوارتر است به آن دو)). يعنى او به فقير دلسوزتر و به مصلحت او و ثروتمند داناتر است . بر ما لازم است كه حق را بگوييم ، خواه به نفع آن دو باشد و يا بر ضرر آنها.
خداوند از ميان عواملى كه موجب گمراهى و انحراف مى شود، تنها خوش خدمتى به ثروتمند و دلسوزى به فقير را بيان كرده است ؛ لكن سبب انحراف تنها به اين دو منحصر نمى شود؛ چرا كه در هر جا كه باشد بايد حق را گفت و عدالت را رعايت كرد حتى با دشمنان دين .
فلا تتبعوا الهوى اءن تعدلوا. ((اءن تعدلوا))، يعنى لكى تعدلوا. بر اين اساس ، معناى آيه اين است كه شما با ترك هواى نفس و مخالفت با آن ، جزء پيروان عدالت مى شويد. برخى گفته اند: قدير آيه بدين گونه است : ((كراهة اءن تعدلوا))؛ يعنى شما به سبب نفرت از عدالت ، از هواى نفس پيروى مى كنيد، حال آن كه خدا آنان را از اين كار نهى كرده است . معناى اولى به صواب نزديك تر است .

عدالت

فقها در معناى عدالت اختلاف نظر دارند و در اين باره سخنان مفصلى گفته اند: برخى گفته اند: عدالت ، يعنى اين كه شخص در ظاهر مسلمان باشد و آشكارا عمل خلاف انجام ندهد. ديگرى گفته است : عدالت ملكه اى است ريشه دار در نفس كه شخص را به انجام دادن واجب و ترك حرام وادار مى كند. سومى گفته است : عدالت ، يعنى پرده پوشى و عفت . چهارمى گفته است : عدالت عبارت است از: ترك گناهان كبيره و پافشارى نكردن بر گناهان صغيره .
سخن خداى تعالى : فلا تتبعوا الهوى اءن تعدلوا اشاره بدان دارد كه عدالت عبارت است از: مخالفت با هواى نفس . اميرالمومنين (عليه السلام ) برادر دينى اش را چنين وصف مى كند: ((هرگاه در برابر دو امر قرار مى گرفت ، نگاه مى كرد كه كدام يك از آنها به خواسته نفس نزديك تر است و با آن مخالفت مى كرد)). و نيز فرمود: ((آغاز عدالتش ، دور كردن از خودش ‍ بود)).
فرزند على ، امام جعفر صادق (عليه السلام ) فرمود: ((هر كس از ميان فقها، نگه دارنده نفسش ، حافظ دينش ، مخالف هوايش و فرمان بر مولايش باشد، بايد عوام از او تقليد كنند)).
و ان تلوا اءو تعرضوا فان الله كان بما تعملون خبيرا. ((اللى )) به معناى به تاخير انداختن است و مقصود اين است كه در اداى شهادت سهل انگارى و امروز و فردا نكنيد و از آن اعراض ننماييد. آن گاه ، تهديد مى كند كه اگر كسى چنين كند خدا آن را مى داند و او را مجازات خواهد كرد.
يا اءيها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله والكتاب الذى نزل على رسوله والكتاب الذى اءنزل من قبل . گاهى انسان به خالق جهان ايمان مى آورد، لكن نبوت و كتابهاى آسمانى را انكار مى كند. گاهى به برخى از كتابها و پيامبران ايمان مى آورد و برخى ديگر را انكار مى كند، يا وجود فرشتگان و يا روز قيامت را انكار مى كند. اين آيه ، تمام اركان ايمان را كه بايد كسى كه شرك و الحاد را رها كرده ، بدان اعتراف كند و به سان يك كل غير قابل تجزيه به آن ايمان آورد، بيان كرده است و آن عبارت است از ايمان به خدا و تمامى پيامبران ، كتب و فرشتگان او و نيز روز قيامت .
بر اين اساس ، مراد از ((الذين آمنوا))، كسانى هستند كه شرك و الحاد را رها كرده اند و مراد از ((آمنوا))، ايمان حقيقى است ، نه دوام و پايدارى بر ايمان ؛ چنان كه مفسران گفته اند. مراد از ((رسوله ))، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و مراد از الكتاب الذى نزل على رسوله ، قرآن و مقصود از الكتاب الذى انزل من قبل ، هر كتاب آسمانى اى است كه پيش از حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده است .
و من يكفر بالله و ملائكته و كتبه و رسله واليوم الاخر فقد ضل ضلالا بعيدا. اين آيه دليل روشنى است بر اين كه ايمان به غيب يكى از اركان اسلام است و اگر كسى بدان ايمان نداشته باشد، مسلمان نخواهد بود. نظير اين آيه ، در جلد اول ، در تفسير آيه 285 از سوره بقره بيان شد.

نه بر كفر استوار مى ماند، نه بر ايمان

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ آمَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا لَّمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً (137)بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا (138)الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا (139)
هر آينه خداوند آنان را كه ايمان آوردند سپس كافر شدند و باز ايمان آورند، سپس كافر شدند و به كفر خويش افزودند نخواهد آمرزيد و به راه راست هدايت نخواهد كرد. (137) منافقان را بشارت ده كه عذابى دردآور برايشان آماده شده است . (138) كسانى كه به جاى مومنان كافران را به دوستى بر مى گزينند، آيا عزت و توانايى را نزد آنان مى جويند، در حالى كه عزت به تمامى از آن خداست ؟ (139)

واژگان :

بشارت : خبر خوشحال كننده اى است كه به سبب آن آثار خوشحالى در چهره (بشره ) شخص آشكار مى شود؛ مثلا هرگاه شخصى به شخص ديگر بگويد: بشارت ، و يا بگويد: به تو بشارت مى دهم ، بدون آن كه چيزى را يادآورى كند، از اين واژه به طور اجمال چنين فهميده مى شود كه بايد چيز محبوبى وجود داشته باشد. واژه بشارت جز با قرينه در چيزى مكروه و منفور به كار نمى رود و از اين قبيل است سخن خدا: ((به منافقان بشارت بده كه عذابى دردناك برايشان خواهد بود)).

اعراب :

خبر ((لم يكن الله )) محذوف و تقدير آن لم يكن الله مريدا لمغفرتهم و يا ((للغفران لهم )) است . ((جميعا)) حال است از ((العزة )) و يا از ضمير خبر ((ان )) كه حذف شده است ، خبرى كه لفظ ((لله )) متعلق به آن است .

تفسير :

ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم سبيلا. گاهى انسان به يكى از اديان و يا به يكى نوع طرز فكر ايمان مى آورد و نسبت بدان تعصب مى ورزد و نيز براى آن با پيروان اديان و اصول ديگر مبارزه مى كند. آن گاه به جستجو و تحقيق مى پردازد و متوجه مى شود كه اين عقيده او اشتباه بوده است . از اين رو، از آن فاصله مى گيرد و به صف صالحانى مى پيوندد كه ديروز از سرسخت ترين دشمنانش به شمار مى رفته است . بر اين صالحان لازم است كه او را بپذيرند و به او خوشامد بگويند و هيچ كس حق ندارد به سبب اين انصراف بر وى خرده بگيرد و محكومش سازد؛ زيرا او راه درستى را كه برايش ‍ آشكار شده پيموده است ، بلكه چنين شخصى بايد ستوده و احترام شود، چون بازگشت از خطا، فضيلت و پافشارى بر آن رذيلت است .
البته ، اين شخص تا زمانى شايسته ستايش است كه بر ايمان جديد خود پايدارى بماند؛ اما اگر از آن عدول كند و به همان روش قبلى خود بازگردد، سپس از آن عدول كند و باز گردد و چندين بار اين كار را انجام دهد، بايد او را طرد و حتى به اشد مجازات محكوم كرد و اين ، چيزى است كه پيروان اديان و صاحبان مكتبهاى قديم و جديد سياسى بدان التزام دارند؛ زيرا دگرگونى او نشان مى دهد كه وى شخصى مسخره كننده ، نيرنگ باز، مفترى و دروغگو است كه در فساد و گمراهى فرو رفته است و هر بار كه از دين خود بيرون رود و بدان باز گردد بر گناهش افزوده مى شود. اين شخص و امثال او مصداق سخن خداوند متعال هستند: آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا به سبب اين دگرگونى و بازيچه قرار دادن دين است كه لم يكن الله ليغفر لهم ؛ خداوند آنان را نمى آمرزد، مادام كه آنان ميان كفرو ايمان در نوسان باشند ((و لاليهديهم سبيلا؛ و به راه راست هدايت نخواهد كرد))؛ چرا كه آنان پس از آن كه راه را پيدا كردند، با اختيار خود آن را گم كردند.
خلاصه آن كه ، مومن كسى است كه بر ايمان خود استوار مى ماند، هر چند شرايط دگرگون شود و حالت ها تفاوت پيدا كند، و كسى كه هر چند مدت يك بار مرتد مى شود به مراتب بدتر از كسى است كه بر كفر و الحاد ثابت قدم است .
بشر المنافقين باءن لهم عذابا اءليما. رازى گفته است : خدا از باب طعنه ، بشارت را در عذاب به كار برده است ؛ چنان كه عرب مى گويد: تحيتك الضرب و عتابك السيف ؛ درودت زدن و سرزنشت شمشير است .
اشكال سخن رازى اين است كه روش قرآن بسيار دور از طعنه و تمسخر است . بنابراين ، درست آن است كه بگوييم مراد از بشارت صرف خبر دادن است و در صورتى كه قرينه موجود باشد، به كار بردن آن در چيزى كه مورد نفرت است جايز خواهد بود؛ چنان كه اين موضوع را پيش تر در عنوان ((واژگان )) بيان كرديم .
الذين يتخذون الكافرين اءولالياء من دون المؤ منين اءيبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا. هر كدام از ما مى خواهيم كه در اين جهان مورد توجه قرار گيريم : برخى از مردم مى خواهند به پاكى و صلاح و يا به فهم و دانش شهرت يابند؛ لكن برخى از مردم شهرت را به هر وسيله اى كه ممكن باشد مى خواهند و براى آن دينشان را به شيطان مى فروشند و او را دوست خود بر مى گزينند و گوش به فرمان و مطيع او مى شوند. در اين جاست كه پروردگار عزت ، از باب سرزنش مى پرسد: آيا اين گروه ، عزت را از شيطان و دوستان پست و زبونش مى خواهند؟ آيا عزت جز به ايمان و تقواست ؟ اسلام با عزت خويش تمامى اديان را خوار ساخت ، پس ‍ چگونه آنان عزت را از كافران به اسلام مى خواهند؟
((من دون المومنين )). مقصود از اين مومنان كسانى مى باشند كه اسلام به وسيله آنان عزت يافت ؛ زيرا آنان با جهاد و فداكارى خود به اسلام عزت دادند و كلمه آن را بالا بردند. ما در هنگام تفسير آيه 28 از سوره آل عمران تحت عنوان ((دوستى مومن و كافر)) درباره دوستى با كافران به تفصيل سخن گفتيم .

با آنان منشينيد تا آن گاه كه به سخن ديگر پردازند

وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللّهِ يُكَفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذًا مِّثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا (140)الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِن كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِّنَ اللّهِ قَالُواْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ وَإِن كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُواْ أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُم مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ
فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً (141)

و از اين پيش در اين كتاب بر شما نازل كرده ايم كه چون شنيديد كسانى آيات خدا را انكار مى كنند و آن را به ريشخند مى گيرند با آنان منشينيد تا آن گاه كه به سخنى ديگر پردازند. وگرنه شما نيز همانند آنها خواهيد بود. و خدا همه منافقان و كافران را در جهنم گرد مى آورد. (140) كسانى كه همواره مواظب شما هستند. پس اگر از جانب خدا فتحى نصيبتان شود مى گويند: مگر ما همراه شما نبوديم ؟ و اگر پيروزى نصيب كافران شود، مى گويند: آيا نه چنان بود كه بر شما نگهبانى كرديم و مومنان را از آسيب رساندن به شما بازداشتيم ؟ در روز قيامت خدا ميان شما حكم مى كند و او هرگز براى كافران به زيان مسلمانان راهى نگشوده است . (141)