تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۴۹ -


پاسخ : اين اصل كلى كه خدا مردم را به حال خود نمى گذارد و پيش از حساب و مجازا بايد حجت را بر آنها تمام كند، اصلى عمومى و فراگير است و به سرزمين مشرق و يا مغرب و به نژاد سفيد، يا زرد و يا سياه منحصر نمى شود؛ لكن حجت نيز تنها به وجود و حضور شخص پيامبر در هر شهر و در هر نسل منحصر نمى شود، بلكه حجت با پيامبر، يا با كتاب مُنزَل و يا با شريعت الهى است ، كه نايبان پيامبر به تبليغ و اجراى آن مى پردازند تا اين كه پس از وفات پيامبر، حجت در ميان مردم وجود داشته باشد. اميرالمومنين (عليه السلام ) در خطبه نخست نهج البلاغه مى فرمايد: ((خداى سبحان ، خلقش را از وجود پيامبرى مرسل يا كتابى منزل ، يا حجتى لازم و يا راهى راست خالى نمى گذارد)). مراد از ((حجت ))، نايب پيامبر و مراد از ((محجة ))؛ راهى راست )) شريعتى است كه پيامبر آن را از سوى خدا آورده است . بنابراين ، هر يك از اين چهار مورد به تنهايى و يا به همراه يكديگر، حجت خدا بر مردم است .
با اين بيان به تفسير آيه 36 از سوره نحل پى مى بريم كه مى گويد: و لقد بعثنا فى كل اءمة رسولا اءن اءعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت ، و به تفسير آيه 24 از سوره فاطر: و ان من اءمة الا خلا فيها نذير و نيز به تفسير آيه 41 از سوره نساء: فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هولاء شهيدا؛ چرا كه مراد از رسول در آيه اول و مراد از نذير در آيه دوم و مراد از شهيد در آيه سوم يكى از چهار مورد است : شخص پيامبر، يا نائب او، يا كتابى منزل و يا شريعتى استوار. روشن است كه سه مورد اخير به پيامبر منتهى مى شوند و از همين جهت است كه اگر شهادت و يا نظاير آن به پيامبر نسبت داده شود درست خواهد بود.
در اين جا، سوال ديگرى مطرح مى شود: چرا خداوند به همراه ديگر حجت ها، عقل را ذكر نكرده است ، با اين كه همان گونه كه به پيامبر احتجاج مى كند به عقل نيز احتجاج مى كند؟
پاسخ : ترديدى نيست كه عقل حجت است ؛ لكن حجتى است كه در شناخت خدا استقلال دارد، اما در شناخت امورى ديگر از قبيل شناخت روز قيامت و حلال و حرام خدا به يك آگاه كننده نياز دارد كه او را ارشاد و روش درست درك آنها را برايش ترسيم نمايد. بنابراين ، در زمينه اى كه ما در آن هستيم ، وظيفه عقل آن است كه آنچه را از پيامبر دريافت مى كند؛ نظير عواملى كه باعث ايمان آوردن انسان (به خدا و روز قيامت و...) مى شود و دلايلى كه انسان را به سوى خير دنيا و آخرت راهنمايى مى كند، بفهمد و زمانى كه آن را فهميد، بدان اعتراف و اقرار كند و ترديدى به خود راه ندهد.
پس از اين مقدمه كه براى شناخت موضوع مورد بحث لازم بود، بر مى گرديم به سوال اصلى : آيا همه پيامبران شرقى هستند؟ پاسخ مى دهيم : خير، ابدا چنين نيست و اگر خبرهاى پيامبران امت هاى غرب و برخى از امت هاى شرق به ما نرسيده ، بدان معنا نيست كه خداوند كسى را از ميان خود اين امت ها به سوى آنان نفرستاده است . به علاوه ، براى اتمام حجت بر غربى ها، ضرورتى ندارد كه پيامبر از خود آنان و در ميان آنان باشد، بلكه ممكن است پيامبر، شرقى باشد و رسالت او همگانى ، به طورى كه شرق و غرب را فراگيرد و تبليغ اين رسالت نيز به وسيله جانشينان اين پيامبر و نمايندگانى از سوى او، يا از سوى آن مردم صورت گيرد؛ چنان كه پيامبر اسلام ، حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين مى باشد و خدا او را چنين مورد خطاب قرار داده است : و ما اءرسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا و لكن اءكثر الناس لا يعلمون ؛(304) تو را به پيامبرى نفرستاديم ، مگر بر همه مردم ؛ مژده دهنده و بيم دهنده ، ولى بيشتر مردم نمى دانند.
و نيز فرمود: و ما اءرسلناك الا رحمة للعالمين ؛(305) نفرستاديم تو را جز اين كه مى خواستيم به مردم جهان رحمتى ارزانى داريم .
برخى از كتابهاى دينى بسيار قديمى اشاره رده اند كه رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) همگانى و رحمت براى جهانيان است و بالاتر از اين ، عينا نام ابو لهب و دشمنى او با پيامبر خدا را يادآور شده اند. عبدالحق فديارتى ، در كتاب محمد فى الاءسفار الدينية العالمية گفته است :
نام پيامبر عربى در ساماويدا كه يكى از كتابهاى برهمايى هاست با لفظ عربى اش ، يعنى ((احمد)) نوشته شده است . در بند ششم و بند هشتم از جزء دوم آن آمده است كه احمد شريعت را از پروردگارش دريافت كرد و اين شريعت مملو از حكمت است و نيز توصيف كعبه در كتاب آثار واويدا موجود است . و همچنين در كتاب زنداوستا، كه به عنوان كتاب مقدس در ميان مجوسى ها مشهور است ، درباره پيامبرى خبر داده شده است كه چنين توصيف مى شود: او رحمتى است براى جهانيان ، به خداى يگانه كه نظيرى ندارد، فرا مى خواند و مردى به دشمنى با او بر مى خيزد كه ابو لهب نام دارد.(306)
اين گونه خبر دادن محال است از غير خالق صادر شود. اين خبر وحى اى است از سوى خدا و پيامبرى از پيامبرانش و در آن ترديدى وجود ندارد، وگرنه چگونه كسى مى تواند پيش گويى كند و در پيش گويى خود راستگو هم باشد كه پس از هزاران و يا صدها سال ، مردى مى آيد، به نام احمد و مردم را به سوى خداى يگانه فرا مى خواند و مردى به دشمنى با او بر مى خيزد كه ابو لهب نام دارد؟
اين پيش گويى نشان دهنده دو چيز است : اولا: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در نبوت و همگانى بودن رسالت خود، راستگو است . ثانيا، خداوند در گذشته هاى دور، پيامبرانى فرستاده است كه ما از آنان و داستان هايشان اطلاعى نداريم و چيزى نشنيديم . وانگهى افرادى كه ما به نام حكما درباره آنها مطالبى مى خوانيم و چيزهايى مى شنويم چه مى دانيم كه آيا از جمله پيامبران بوده اند يا نه در حالى كه تمام تعاليم آنان و يا بيشتر آنها از بين رفته يا تحريف شده است ؟
ديگران آن كه بعثت در شرق و غرب ، موضوع بسيار مهمى است و نياز به نوشتن كتابى مستقل دارد؛ لكن ما كه به مناسبت تفسير سخن خداى تعالى و رسلا لم نقصصهم عليك سخن مى گوييم ، بيشتر از آنچه گفتيم براى ما مجال نيست و چه بسا زيادتر از حد مناسبت هم صحبت كرديم . اميدواريم خداوند، كسى را كه از دانش و پشتكار برخوردار است توفيق دهد تا درباره اين موضوع علمى و سودمند به تحقيق و پژوهش بپردازد.
و كلم الله موسى تكليما. خداى سبحان ، موسى را با ديگر پيامبران كه در آيه ذكر نموده ، نياورده است و براى او اين جمله را مستقلا آورده است . علت آن اين است كه خدا تنها با موسى (عليه السلام ) تكلم كرد، نه با ديگر پيامبران . هر چند مى دانيم كه همه پيامبران ، سخن خدا را دريافت كردند؛ اما اين دريافت ، صورت هاى مختلفى دارد كه خدا در آيه 51 از سوره شورى بيان كرده است : و ما كان لشر اءن يكلمه الله الا وحيا اءو من وراء حجاب اءو يرسل رسولا؛ هيچ بشرى را نرسد كه خدا جز به وحى يا از آن سوى پرده ، با او سخن گويد، يا فرشته اى بفرستد... بنابراين ، سخن گفتن خدا با موسى از پشت پرده بود؛ لكن كسى نمى داند كه اين پرده چه بود و سخن گفتن چگونه انجام شد. خدا در اين باره سكوت اختيار كرده است و ما نيز درباره آنچه خدا درباره اش سكوت اختيار كرده است ، سكوت مى كنيم . در هر صورت ، تخصيص موسى به ((سخن گفتن با خدا)) موجب پايين بودن مقام ساير پيامبران و فضيلت و كمال او نمى شود؛ چرا كه فرستادن روح الامين به سوى خاتم پيامبران ، بالاترين و كامل ترين مقام است .
رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل . قاعده ((عقاب بلابيان )) چنان كه فقها مى گويند و يا اين كه ((بدون نص ، مجازات نيست )) آن گونه كه حقوق دانان عرفى مى گويند، بسيار روشن است و نياز به دليل ندارد، بلكه خود، دليل براى قوانين ديگر مى باشد. از آن جا كه خداوند انسان را به حال خود رها نكرده ، بلكه او را به چيزهايى دستور داده و از چيزهايى نهى كرده است و بايد اين اوامر و نواهى به مردم ابلاغ شود، تا در صورت تخلف ، حجت بر آنان تمام باشد و اگر اوامر خدا به مردم ابلاغ نگردد، آنان در امورى كه جز از طريق وحى شناخت آنها امكان پذير نيست معذور خواهند بود و نيز از آن جا كه پيامبران واسطه هايى هستند ميان خدا و خلق ، كه اوامر و نواهى ، مژده ها و بيم هاى او را به بندگانش مى رسانند، خداوند بشارت دهندگان و بيم دهندگانى را فرستاد تا مجالى براى عذرها و بهانه ها نگذارند: ولو اءنا اءهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا اءرسلت الينا رسولا فنتبع آياتك من قبل اءن نذل و نخزى ؛(307) اگر پيش از آمدن پيامبرى عذابشان مى كرديم ، مى گفتند: اى پروردگار ما! چرا رسولى براى ما نفرستادى تا پيش از آن كه به خوارى و رسوايى افتيم ، از آيات تو پيروى كنيم ؟ ما درباره قاعده ((قبح عقاب بلابيان )) در جلد اول سخن گفتيم .
لكن الله يشهد بما اءنزل اليك اءنزله بعلمه و الملائكة يشهدون و كفى بالله شهيدا. گواهى ، همان گونه كه از طريق سخن گفتن است ، از طريق فعل نيز مى باشد؛ نظير گواهى دادن جهان به وجود آفريننده و توانايى او و گواهى دادن بخشش به وجود بخشنده و كرم او و نيز مانند گواهى دادن حمله به دشمن ، به شجاعت و تهور حمله كننده . گواهى دادن به فعل ، روشن تر و قوى تر از گواهى دادن به سخن است كه احتمال شك و ترديد در آن وجود دارد. از مصاديق گواهى دادن عملى ، گواهى دادن خدا براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ؛ زيرا او را به دلايل و معجزاتى مجهز كرد كه نشان دهنده راستگويى او مى باشد. از جمله اين معجزات ، قرآن است كه خداوند به علم خود، آن را فرو فرستاد؛ بدين معنا كه قرآن از علم خدا سرچشمه گرفته ، نه از علم آفريدگان او، كه همواره در معرض خطا و هوس هاست . گواهى دادن فرشتگان نيز تابع گواهى دادن خداست كه از هر گواهى ديگرى بى نياز مى كند. از اين رو، خدا فرموده است : ((و كفى بالله شهيدا؛ گواهى خداوند كافى است )).
البته هر كسى دوست دارد مردم سخنش را تصديق كنند؛ لكن شخص عاقل مادام كه به راستگويى اش يقين داشته باشد، براى تكذيب ديگران هيچ ارزشى قائل نيست و هدف آيه نيز همين نكته است . گويى خداوند خطاب به پيامبرش مى گويد: به تكذيب كسانى كه نبوت تو را تكذيب مى كنند و به اعراض كسانى كه از دعوت تو روى بر مى تابند، نبايد اهميت بدهى ؛ زيرا تو در زند من راستگو هستى و من تو را تصديق كردم . مقصود اين آيه همان است كه آيه 8 از سوره فاطر مى گويد: فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان الله عليم بما يصنعون ؛ نبايد كه جان تو به خاطر آنها دچار اندوه شود؛ زيرا خدا به كارهايى كه مى كنند آگاه است .

آنان كه كافر شده اند و از راه خدا روى گردانيده اند

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّواْ ضَلاَلاً بَعِيدًا (167)إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً (168)إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرًا (169)يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِن رَّبِّكُمْ فَآمِنُواْ خَيْرًا لَّكُمْ وَإِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا (170)
هر آينه آنان كه كافر شده اند و منع كردند از راه خدا سخت به گمراهى افتاده اند. (167) كسانى كه كافر شده اند و ستم كرده اند، خداوند آنان را نمى آمرزد و به هيچ راهى هدايت نمى كند. (168) مگر به راه جهنم كه همواره در آن باشند و اين كار بر خداى آسان است . (169) اى مردم ! پيامبرى به حق از جانب خدا بر شما مبعوث شد، پس به او ايمان بياوريد كه خير شما در آن است . و اگر هم ايمان نياوريد، از آن خداست هر چه در آسمان ها و زمين است و او دانا و حكيم است . (170)

اعراب :

لم يكن الله ليغفر لهم خبر كان محذوف و تقدير آن لم يكن مريدا ليغفر لهم است . ((الا طريق جهنم )) منصوب است بنابراين كه استثناى متصل مى باشد و از ((طريق )) كه نكره اى است در سياق نفى ، استثنا شده است . ((خالدين )) حال و ((خيرا)) خبر است براى ((كان )) كه با اسمش حذف شده و تقدير آن ((يكن الايمان خيرا)) مى باشد. برخى گفته اند: مفعول است براى فعل محذوف به معناى ((و آتوا خيرا)).

تفسير :

ان الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله قد ضلوا ضلالا بعيدا. رازى و ديگر مفسران گفته اند: اين اوصاف بر يهود تطبيق مى شود؛ زيرا آنان به اسلام كافر شدند و با ايجاد شبهه در دلهاى افراد ساده لوح ، آنها را از اسلام باز داشتند.
ان الذين كفروا و ظلموا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم طريقا # الا طريق جهنم خالدين فيها اءبدا. برخى از مفسران مى گويند: آيه اول به يهوديان و اين آيه به مشركان اختصاص دارد. يهوديان با القاى شبهه ، ديگران را از اسلام روى گردان مى كردند و مشركان با ظلم و ستم ؛ زيرا عليه پيامبر اعلان جنگ كردند و چندين جنگ شديد ميان مشركان و پيامبر رخ داد. خداوند مشركان و كسانى ديگر را، مادام كه در گمراهى باشند، نمى آمرزد و در آخرت جز به راه جهنم به جاى ديگرى هدايتشان نمى كند؛ چرا كه آنان در دنيا گمراهى را در پيش گرفتند و با وجود هشدار و بيم دادن (پيامبران ) از راه حق منحرف شدند. واژه ((ابدا)) در آيه نشان مى دهد كه آنان در جهنم جاودانه خواهند بود و عذاب از آنها برداشته نخواهد شد.
البته ، اگر لفظ ((ابدا)) نمى بود، لفظ ((خلود)) نشان دهنده احتمال دوام و طولانى بودن اقامت كافران و گمراهان در جهنم بود (؛ لكن واژه ((ابدا)) اين موضوع را قطعى كرده است .)
يا اءيها الناس قد جاءكم الرسول بالحق من ربكم فامنوا خيرا لكم . مراد از رسول ، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و خطاب و ندا عام است و هر انسانى را در هر زمان و مكان در بر مى گيرد، چرا كه ايمان به رسالت و دعوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايمان به حق است و ايمان به حق ، به فرد و زمان خاصى منحصر نمى شود. اين سخن خدا: ((بالحق من ربكم )) دلالت دارد كه اسلام ، جز سلطه حق ، هيچ سلطه اى را نمى پذيرد. بنابراين ، اگر كسى از خدا اطاعت كند، در پيشگاه او از مقربان خواهد بود و اگر كسى عصيان كند فان لله ما فى السموات والاءرض و كان الله عليما حكيما؛ از آن خداست هر چه در آسمان ها و زمين است و او دانا و حكيم است . و طاعت كسى كه اطاعت كند و معصيت كسى كه معصيت نمايد بر او پوشيده نيست و حكمت او چنين اقتضا دارد كه به هر كس به اندازه شايستگى اش پاداش يا كيفر بدهد.

در دين خويش غلو مكنيد

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ
فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَيْرًا لَّكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَـهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَات وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً (171)لَّن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْداً لِّلّهِ وَلاَ الْمَلآئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَن يَسْتَنكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيهِ جَمِيعًا (172)فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَيَزيدُهُم مِّن فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِينَ اسْتَنكَفُواْ وَاسْتَكْبَرُواْ فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلُيمًا وَلاَ يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا (173)

اى اهل كتاب ! در دين خويش غلو مى كند و درباره خدا جز سخن حق مگوييد. هر آينه عيسى پسر مريم پيامبر خدا و كلمه او بود كه به مريم القا شد و روحى از او بود. پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و مگوييد كه سه چيزند از اين انديشه ها باز ايستيد كه خير ما در آن خواهد بود. جز اين نيست كه الله خدايى است يكتا، منزه است از اين كه صاحب فرزندى باشد. از آن اوست آنچه در آسمان ها و زمين است ، و خدا كارسازى را كافى است . (171) مسيح ابايى نداشت كه يكى از بندگان خدا باشد و ملائكه مقرب نيز ابايى ندارند. هر كه از پرستش خداوند سر باز زند و سركش كند، بداند كه خدا همه را در نزد خود محشور خواهد ساخت . (172) اما آنان كه ايمان آورده اند و كارهاى نيك كرده اند اجرشان را به تمامى خواهد داد. و از فضل خويش بر آنان خواهد افزود. اما كسانى كه ابا و سركشى كرده اند به عذابى دردآور معذب خواهد داشت و براى خود جز خدا هيچ دوست و ياورى نخواهند يافت . (173)

واژگان :

غلو: تجاوز از حد.
استنكاف : خوددارى كردن از چيزى از روى نخوت و خودخواهى .
استكبار: بدين معناست كه انسان خود را بزرگ تر از آنچه هست قرار دهد.

اعراب :

((مسيح )) مبتدا، ((عيسى )) عطف بيان و ((رسول الله )) خبر است . ((كلمته ، عطف است بر ((رسول )). جمله ((القاها)) حال مى باشد. ((ثلاثة )) خبر است از مبتداى محذوف و تقدير آن ((آلهتنا ثلاثة )) مى باشد. ((خيرا)) مفعول براى فعل محذوف و به معناى ((قولوا خيرا)) است . مصدر مؤ ول از ((اءن يكون )) مجرور به ((من )) است كه حذف شده و متعلق به ((سبحانه )) مى باشد. ((جميعا)) حال از ضمير ((فسيحشرهم )) مى باشد.

تفسير :

ما دينى را نمى شناسيم كه همانند اسلام بر عقيده توحيد تاكيد داشته باشد؛ چرا كه خداوند نه شبيه دارد و نه نظير، نه حلول دارد و نه اتحاد: ((ليس كمثله شى ء؛ نيست همانند او چيزى )). اين ، همان پايه اى است كه عقيده اسلام بر آن استوار است . خنده آور است سخن آن كسى كه مى گويد: ((وقتى كه خدا بر همه چيز قدرت داشته باشد، پس بايد بر آفريدن خدايى همانند خود، قادر باشد))؛ چرا كه اين شخص ، ويژگى خالق و مخلوق و عابد و معبود را در ذا واحد جمع مى كند و بديهى است كه مخلوق نمى تواند خالق باشد، مگر به اعتقاد آن كسى كه مى گويد: در مسيح دو طبيعت وجود دارد: لاهوتى و ناسوتى . ما در تفسير آيه 58 از سوره آل عمران درباره مسيح و در تفسير آيه 50 از سوره نساء درباره توحيد و نفى شريك و اقانيم سه گانه و در تفسير آيه 128 از سوره آل عمران درباره لو، سخن گفتيم . اينك بار ديگر به موضوع غلو به مناسبت آيه زير بر مى گرديم :
يا اءهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على الله الا الحق . هر كدام از يهود و نصارا درباره عيسى سخنى دارند كه در آن از حق تجاوز كرده اند؛ چرا كه يهود مقام او را سخت پايين آوردند و نصارا او را تا مقام الوهيت بالا بردند. مسلمانان درباره مسيح چيزى را گفتند كه قرآن گفته است و سخن مسلمانان ، حد وسطى است ميان سخن يهود و سخن نصارا. خطاب در آيات سابق متوجه يهود بود؛ اما در اين آيات متوجه نصاراست ؛ به اين دليل كه خدا مى گويد: ((و لا تقولوا ثلاثة ؛ مگوييد: سه چيزند))؛ زيرا اين گفته ، غلو در دين و سخنى باطل درباره خداست ؛ چون او از داشتن شبيه ، شريك ، حلول ، اتحاد، فرزند و همسر، منزه و پاك است .

قرآن و مبلغان سه گانه پرستى

انما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و كلمته اءلقاها الى مريم و روح منه . اين است حقيقت عيسى (عليه السلام ) و مسلمانان به همين حقيقت قائلند. آنها مى گويند: او همانند ابراهيم ، موسى ، محمد و ساير انبيا تنها يك پيامبر است . ما قبلا در همين تفسير با مبلغان مسيحيت به بحث پرداختيم ، اكنون در تفسير اين آيه نيز با آنها به بررسى و تحقيق مى پردازيم ؛ زيرا آنان درباره مسيحيت داستانى دارند كه به ترتيب زير با آن آشنا خواهيد شد. ما طبق عادت هميشگى به منظور هر چه روشن تر ساختن موضوع براى خواننده و با هدف اين كه وى بتواند با ما به آسمانى و بدون احساس خستگى ، به نتيجه نهايى برسد، سخن را با طرح سوال آغاز مى كنيم .
سوال : چگونه عيسى همانند ساير پيامبران است حال آن كه آنان همگى از پدرانشان زاده شدند؛ اما او بر خلاف معمول ، بدون پدر زاده شد؟
خداوند خود به اين پرسش پاسخ داده و به نحوى دلپذير آن را موجز آورده است : و كلمته اءلقاها الى مريم و روح منه . معناى اين جمله با مقدارى شرح و تفصيل اين است كه اين سخن نصارا: ((عيسى بدون پدر زاده شد)) درست است و نيز اين سخن آنان : ((تولد او بر خلاف معمول بود)) درست است ؛ لكن خطاى بزرگ در اين سخنشان است : اين خلاف معمول بودن ، دليل بر ربوبيت عيسى است .
سبب خطاى اين سخن آن است كه ميان نداشتن پدر و ربوبيت ملازمه اى وجود ندارد، وگرنه لازم مى آيد كه آدم نيز خدا باشد، بلكه بنابر گفته نصارا آدم سزاوارتر است كه خدا باشد؛ زيرا او نه پدر داشت و نه مادر، در حالى كه عيسى از مادرش مريم به دنيا آمد. به علاوه ، خرق عادت ، براى خدا امر مشكلى نيست ؛ زيرا آتش براى ابراهيم (عليه السلام ) سرد و سلامت شد بنابراين ، ابراهيم بايد خدا باشد؛ چرا كه سردى آتش بر خلاف معمول است .
وانگهى آيا براى كسى كه اين جهان شگفت انگيز را با كلمه ((كن فيكون )) آفريد، آيا بر او دشوار است كه با همين كلمه ، مردى را بدون داشتن پدر بيافريند؟ آيا آفرينش عيسى (عليه السلام ) مهم تر از آفرينش آسمانها و زمين است ؟ لخلق السموات والاءرض اءكبر من خلق الناس و لكن اءكثر الناس لا يعلمون ؛(308) هر آينه آفريدن آسمان ها و زمين ، بزرگ تر است از آفريدن مردم و لكن بسيارى از مردم نمى توانند. بنابراين ، كلمه ((كن فيكون )) عين همان كلمه اى است كه خدا آن را بر بنده خود، عيسى به كار برده است : و كلمته اءلقاها الى مريم . معناى القاى كلمه بر مريم آن است كه خدا توسط فرشته خود، مريم را از وجود اين مولود آگاه كرد: ((آن گاه كه فرشته گفت : اى مريم ! خدا تو را به كلمه خود بشارت مى دهد كه نام او مسيح بن مريم است )).(309) مراد از ((كلمه )) در اين جا همان كلمه آن جاست (يعنى همان كلمه اى است كه در آيه قبلى ذكر شد.)
مراد از ((روح )) كه خدا در اين آيه و آياتى ديگر، عيسى (عليه السلام ) را بدان وصف كرده ، زندگى اى است كه جز خدا منبعى ندارد. او زندگى را به عيسى بخشيد؛ چنان كه آن را به گل آدم داد: اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ؛(310) پروردگارت به فرشتگان گفت : من بشرى را از گل مى آفرينم . چون تمامش ‍ كردم و در آن از روح خود دميدم ، همه سجده اش كنيد.
بر اين اساس ، روح در گل آدم ، همان روح در رحم مريم است . هر چه را شما در آن جا بگوييد، در اين جا نيز گفته مى شود و فرق گذاشتن ميان دو مورد، دليل ندارد.
مبلغان كليساها سعى كرده اند در ذهن كسانى كه درباره قرآن و اسرار زبانى آگاهى ندارند، اين شبهه را ايجاد نمايند كه ، سخن خداى تعالى كه مى گويد: ((و كلمته و روح منه )) دليل بر درستى گفتار ما درباره مسيح (عليه السلام ) است ، نه ردى بر ما. آنها اين شبهه را زمانى ايجاد كردند كه ((كلمة الله )) و ((روح الله )) را به معناى خدا و صفات او گرفتند، نه به معناى اثرى از آثار قدرت و عظمت او؛ چنان كه حق هم همين معناست . اگر ((كلمة الله )) و ((روح الله )) در سياق ديگرى مى آمد، ما تفسير غلط مبلغان مسيحى را بر نيرنگ و فريب حمل نمى كرديم ؛ لكن آنان با سوء نيت ، اين دو كلمه را از ميان دو نهى انتزاع كرده اند: يكى نهى از غلو درباره حضرت مسيح (عليه السلام ) و ديگرى نهى از سه گانه پرستى و نسبت دادن فرزند به خدا. آن گاه اين دو كلمه را طورى بر طبق اغراض و مقاصد خود تفسير نموده اند كه گويى در يكى از فرهنگ هاى لغت به اين معنا آمده اند. اين كار مبلغان مسيحى را جز نيرنگ و ايجاد شبهه ، چيز ديگرى نمى توان ناميد.
اينك ما براى اين كه خواننده از آيه غفلت نكند، بار ديگر آن را تكرار مى كنيم : يا اءهل الكتاب لاتغلوا فى دينكم و لاتقولوا على الله غير الحق انما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و كلمته اءلقاها الى مريم و روح منه فآمنوا بالله و رسله و لاتقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد سبحانه اءن يكون له ولد له ما فى السموات و ما فى الاءرض و كفى بالله وكيلا. آيا پس از اين نص و تصريح ، تفسير ((كلمة الله )) و ((روح الله )) به ذات و صفات خدا هيچ توجيهى دارد؟ ابدا توجيهى ندارد، حتى اگر اين دو كلمه در قرآن به تنهايى و مستقل بيايند؛ زيرا قرآن به بيانى روشن مى گويد: لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثة ؛(311) آنان كه گفتند: ((الله سومين سه خداست )) كافر شدند. آيا پس از اين تكفير آشكار مى توان گفت : قرآن مويد اين سخن نصاراست كه مى گويند: مسيح ، همان خدا، يا فرزند خدا و يا دارنده صفتى از صفات خداست ؟ اگر قرآن در برخى از آيات و كلمات خود حجت است ، پس ‍ بايد در آيه لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثة و نيز در آيه يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و اءنتم تعلمون (312) نيز حجت باشد و اگر قرآن در اين سخن خود حجت نيست ، پس بايد در ديگر سخنان خود نيز حجت نباشد. يا ايمان به همه قرآن و يا كفر به همه قرآن و يا كفر به همه قرآن ؛ تفكيك ميان سخنان آن ، نيرنگ و فريب است .(313)
مبلغان مسيحى و يا بسيارى از آنان ، به سبب تحريف و سخنان باطلى كه گفته اند و ما به عنان نمونه ((كلمة الله )) و ((روح الله )) را يادآور شديم ، به ساحت مقدس حضرت مسيح (عليه السلام ) و حتى به خودشان اسائه ادب كردند. فرض كنيم شخصى معمولى فريب آنها را بخورد آيا اين امر به نفع مسيح و مسيحيت است ؟ و اگر روزى حقيقت بر او آشكار شود، نتيجه چه خواهد بود؟ چنان كه آشكار شده ، كه آنان به نفع جهت معينى كار مى كنند و ديگر نمى توانند اين موضوع را تحت پوشش تبشير و دعوت به نماز و تكبير پنهان نمايند.
لن يستنكف المسيح اءن يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون ؛ چرا كه براى آنان راهى به سوى پاداش خدا و رهايى از عذاب او نيست ، مگر اخلاص در بندگى او.