تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۶ -


مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نارًا فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فى ظُلُمات لا يُبْصِرُونَ (* )صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ (*)أَوْ كَصَيِّب مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُلُماتٌ وَ رَْعدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فى آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرينَ (*)يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فيهِ وَ اِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ (*)

مَثَل آنها (منافقان) مثل كسى است كه آتشى را برافروخت و چون آن آتش اطراف خود را روشن كرد، خداوند روشنايى آنها را از بين برد و آنها را در تاريكيهايى رها ساخت كه جايى را نمى ديدند (17) آنها كران، گنگان و كوران هستند پس آنها از راه خود باز نمى گردند (18) يا مَثَل آنها مانند بارانى از آسمان است كه در تاريكيهاى شب همراه با رعد و برق بر كسانى ببارد. آنها از ترس مرگ انگشتان خود را در گوشهاى خود مى گذارند تا صاعقه را نشنوند و خدا بر كافران احاطه دارد (19) نزديك است كه برق چشمان آنها را از بين ببرد هرگاه كه نور برق راه آنها را روشن مى كند، راه مى روند وچون خاموش مى شود مى ايستند و اگر خدا بخواهد گوش آنها و چشمان آنها را از بين مى برد همانا خداوند بر هر چيزى تواناست.

نكات ادبى

1 ـ «مَثَل» در لغت به معناى شبيه و نظير است و همچنين به معناى جمله شايعى است كه مردم در محاورات خود از آن استفاده مى كنند و نيز مثل به معناى قصه و داستان و صفت نيز آمده است.
2 ـ با اينكه در اين آيه «الذى» به صورت مفرد آمده ولى به معناى جمع است تا با منافقان كه مشبه هستند تناسب داشته باشد مانند: (خضتم كالذى خاضوا) و مى توانيم الذى را به همان معناى مفرد بگيريم حال منافقان به حال يك فرد تشبيه شده و اشكالى هم ندارد.
3 ـ «مثلهم» مبتداء و «كمثل الذى» خبر است وكاف دراينجا زايد است مانند«كمثله».
4 ـ «اضائه» به معناى شدت اناره است و به نور شديد «ضوء» گفته مى شود.
5 ـ «صم» جمع اصم به معناى كر مادرزاد و «بكم» جمع ابكم به معناى لال مادرزاد و «عمى» جمع اعمى به معناى كور مى باشد.
6 ـ «صيّب» به معناى باران است اصل آن صيوب بر وزن فيعل بود كسره واو به ماقبل داده شد و واو قلب به ياء گرديد و در ياء قبلى ادغام شد و ريشه آن از صوب به معناى ريختن است و اينكه به باران صيب گفته مى شود چون از آسمان مى ريزد.
7 ـ «سماء» هر چيزى كه در بالا قرار بگيرد. سماء البيت سقفه.
8 ـ «رعد» صداى اصطكاك اجرام ابر ، و برق آتشى است كه از اين اصطكاك پديد مى آيد.
9 ـ «كاد» از افعال مقاربه است و علاوه بر فاعل خبر مى خواهد و در اينجا خبر يكاد همان يخطف مى باشد.
10 - «خطف» زائل كردن و ازبين بردن.
11 ـ «شىء» چيزى كه از آن خبر داده مى شود و به گفته سيبويه شىء نخستين و عمومى ترين اسماء است و به موجود و معدوم اطلاق مى شود.

تفسير و توضيح

پس از آنكه خداوند ويژگيهاى منافقان را بيان كرد ، در پايان براى اينكه چهره واقعى و حالات روحى آنان روشنتر باشد و هيچگونه ابهامى در شناخت منافقان باقى نماند، باذكر دو مَثَل كه تجسمى از روحيات منافقان است ، مطلب را به پايان مى برد.

اساساً يكى از شيوه هاى قرآن در مطرح كردن مسائل تربيتى و معارف بلند خود، استفاده از تمثيل و تشبيه است كه مسائل غير حسى را به امور حسى تشبيه مى كند تا مطلب عينيت و تجسم يابد و فهم آن براى مخاطب آسان گردد. در قرآن كريم حدود پنجاه مثل وجود دارد كه همه آنها تشبيه معقول به محسوس است و در چندين آيه از قرآن كريم هدف از آوردن مثلها بيان شده است:
و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون (ابراهيم / 25)
و خداوند مثلها را براى مردم مى زند شايد آنها يادآور شوند.
و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون (حشر / 21)
و اين مثل ها را براى مردم مى زنيم شايد آنها انديشه كنند.
آيات (17-18) مثلهم كمثل الذى استوقد ناراً... : در اين آيات خداوند براى ترسيم حال منافقان دو مثل ذكر كرده كه هر كدام بيانگر قسمتى از حالات روحى آنان است.
در اولين مثل منافقان را به كسى تشبيه مى كند كه در يك بيابان در تاريكى مطلق قرار گرفته و نمى تواند راه به جايى ببرد او براى رها شدن از اين ظلمت آتشى را مى افروزد با روشن شدن آتش اطراف او روشن مى شود و تا آن شخص بخواهد از اين روشنايى استفاده كند آتش خاموش مى شود و بار ديگر تاريكى همه جا را فرامى گيرد و شخص نمى داند كه در اين ظلمت چه كند.

منافقان نيز همانند آن شخص هستند. كفر و نفاق ، جان و دل آنها را تاريك كرده و آنان در يك ظلمت قرار گرفته اند ظلمتى كه خود براى خود خواسته اند آنها در اثر عناد و لجاجت به جايى رسيده اند كه تمام راههاى هدايت به روى آنها بسته شده است ولى گاهى از روى نفاق و دورويى اظهار ايمان مى كنند و نام خداوند را به زبان مى آورند. اظهار ايمان و ياد خدا به هر دليل كه باشد ولو از روى نفاق ، خود داراى خاصيت است و نور مى دهد و يك لحظه راه منافقان را روشن مى سازد. اما چون اين ايمان بى پايه و بى ريشه است به زودى آن نور خاموش مى شود و آن روشنايى به تاريكى مى گرايد و مجدداً نشانه ها و علائم هدايت در آن تاريكى گم مى شود و منافقان نمى توانند راه به جايى برند.
جالب اينكه در پايان همين مثل متذكر مى شود كه منافقان كران و لالان و كوران هستند و آنها از راه خود برنمى گردند در واقع همانگونه كه اگر كسى كر و لال و كور باشد ارتباط او با واقعيتهاى خارج تقريبا قطع مى شود و كانالهاى مهم حسى او از كار مى افتد و او نمى تواند از واقعيتهايى كه در پيرامون او وجود دارد به خوبى آگاه شود، همين گونه است منافقان كوردل كه در اثر عناد و نفاق ، قواى دراكه آنان از درك حقيقت عاجز مى ماند و به همين سبب از راهى كه پيش گرفته اند باز نمى گردند.

آيات (19-20) او كصيب من السماء ... : در مثل دوم حال منافقان به حال كسانى تشبيه شده است كه در يك هواى تاريك كه حتى ابرها جلو نور ستارگان را هم گرفته اند ، در زير باران تندى قرار بگيرند و با رعد و برق شديدى هم مواجه شوند، محيط آنچنان خوفناك باشد كه آنها بر جان خود بترسند و از اينكه هر لحظه ممكن است صاعقه اى آنها را بسوزاند، در وحشت شديد به سر برند و از شدت ترس انگشتان خود را بر گوشهايشان قرار بدهند. همچنين نور خيره كننده برق به شدت برچشمآنها بزند و نزديك باشد كه نور چشمانشان را از بين ببرد. در چنين حالتى آنها به دنبال پناهگاه باشند ولى در اثر ظلمت شديد راه را نبينند و هرگاه كه برق بزند و آنها لحظه اى پيش پاى خود را ببينند چند قدمى پيش روند و چون برق نزند بايستند و به هر حال راه به جايى نبرند.

منافقان عصر پيامبر نيز حالتى شبيه حالت چنين اشخاصى را داشتند از يك سو در ظلمت كفر و ضلالت بودند و از سوى ديگر باران تند اسلام بر آنان باريدن گرفته بود و آنها از اسلام نفرت داشتند و از احكام نورانى اسلام همانند كسى كه از رعد و برق بترسد مى هراسيدند و بخصوص احكامى چون جهاد با دشمن كه با مذاق آنها جور در نمى آمد مانند صاعقه بر آنان فرود مى آمد و آنها از مرگ خود مى ترسيدند. ديگر اينكه منافقان از مزاياى اسلام مانند ارث و نكاح و تقسيم غنائم و امنيت استفاده مى كردند ولى از لحاظ اعتقاد به مبانى اسلام در ظلمت بودند درست مثل همان شخص باران زده كه از روشنايى برق استفاده مى كرد و چند قدمى راه مى رفت و چون برق نبود در ظلمت خود مى ماند و حركت نمى كرد.
در اين آيات به دو نكته نيز اشاره شده است:
نكته اول اينكه خداوند بر كافران احاطه دارد و هرگز نخواهند توانست كه از حيطه قدرت او خارج شوند.
نكته دوم اينكه خداوند بر همه چيز قدرت دارد و اگر بخواهد مى تواند قواى مدركه منافقان را به سبب عنادى كه با حق دارند به كلى از بين ببرد و آنها براى هميشه از هدايت محروم شوند ولى چنين نكرده و راه را بر آنان باز گذاشته است هر چند كه موانع بزرگى بر سر راه آنان است كه خود به وجود آورده اند.

بحثى درباره تأثير اختلاف لهجه هاى قبايل عربىدر اختلاف قرائات و رسم الخط مصحف

اشاره:

در آيه اى كه تفسير شد كلمه «ظلمات»دو نوع خوانده شده بعضى از قرّاء آن را «ظُلُمات»با ضم لام و بعضى «ظُلْمات» با سكون لام خوانده اند. همچنين در چند آيه پيشتر كلمه «مستهزءون» در بعضى از مصحفها به شكل «مستهزاون» يعنى با الف نوشته شده است اكنون بحثى را درباره تأثير اختلاف لهجه هاى قبايل عربى در اختلاف قرائتها و رسم الخط مصحف تقديم مى كنيم:
درست است كه حديث معروف (سبعة احرف) مربوط به قرائتهاى هفتگانه يا دهگانه يا چهارگانه نيست بلكه اين حديث در نظر كسانى كه آن را صحيح مى دانند،(1) بيشتر مربوط به اختلاف لهجه هايى است كه در عصر نزول قرآن ميان قبايل عرب بوده است، ولى همين اختلاف قرائتها ميان قاريان هفتگانه يا بيشتر، گاهى از اختلاف لهجه هاى قبايل عرب ناشى شده و مثلا يك قارى كه از يك قبيله خاص بوده، لهجه آن قبيله را معيار قرار داده است. همچنين گاهى اختلاف لهجه باعث اختلاف در رسم الخط مصحف گرديده است. اينك براى هر كدام از اين دو مورد نمونه اى را ذكر مى كنيم.

الف ـ حركه يا سكون در وسط كلمه

در مورد بسيارى از كلمات قرآنى كه وسط آنها متحرك به ضمه و كسره است ميان بعضى از قاريان معروف اختلاف نظر وجود دارد. برخى از آنها اين گونه كلمات را با حركه (ضمه يا كسره) مى خوانند و برخى ديگر با سكون مى خوانند البته كلماتى كه وسط آنها حركه فتحه دارد كمتر مورد اختلاف قرار گرفته و معمولا آن را با فتحه خوانده اند.
با بررسى لهجه هاى گوناگون قبايل عربى، مشخص شد كه قبيله مهم بنى تميم هميشه كلمات را تخفيف مى دهند و وسط آن را ساكن مى خوانند ولى در مقابل آنها قريش و اهل حجاز تخفيف نمى دهند و با حركه مى خوانند. اختلاف قرائات در اينگونه كلمات از همين جا ناشى شده است.
ابن جنى گفته است: حجازيها عين الفعل كلمه را با كسره و ضمه و فتحه مى خوانند ولى تميميها آن را با سكون مى خوانند و مثلا بنى تميم «كلِمة» را «كِلْمه» تلفظ مى كنند.(2) و نيز همو مى گويد: لهجه تميميها چنين است كه «رُسُل» را «رُسْل» و «حُبُك» را «حُبْك» و «عُمُد» را «عُمْد» مى خوانند.(3)
همچنين سيبويه نيز به اين مطلب اشاره مى كند و تخفيف وسط كلمه را به قبيله بكر بن وائل و بنى تميم نسبت مى دهد.(4)
ابن منظور مى گويد: جمع «فراش» «فُرُش» است ولى بنى تميم آن را با سكون وسط مى خوانند.(5)
اين مطلب درباره مضموم العين و مكسور العين مسلم است ولى درباره مفتوح العين جاى ترديد و بحث است سيبويه معتقد است كه اين تسكين براى تخفيف است و فقط در مضموم و مكسور مى آيد و در مفتوح نمى آيد چون فتحه خودش خفيف است.(6) ولى ابن جنى مفتوح العين را هم اضافه مى كند و آن را به بنى تميم نسبت مى دهد مانند كلمه «لُبَد» كه بنى تميم آن را ساكن العين خوانده اند.(7)
به نظر مى رسد كه بنى تميم كلماتى را كه مفتوح العين هستند گاهى با فتحه مى خوانند و گاهى با سكون و سخن هر دو نفر درست است. شاهد ما بر اين نظر سخنى است كه صاحب تاج العروس آورده است و آن اينكه در كلمه «جُمُعه» اصل بر تخفيف است ولى حجازيهاى آن را ثقيل كرده اند(يعنى با ضمه وسط خوانده اند) و تخفيف اين كلمه را بدينگونه نقل مى كند كه بنى تميم آن را «جُمَعه» با فتحه وسط خوانده اند.(8)
بنا بر اين همانگونه كه بنى تميم «لُبَد» را با سكون خوانده اند «جمعه» را با فتحه خوانده اند و هر دو براى تخفيف است كه ميان آنها مرسوم بوده ولى حجازيها اينگونه كلمات را تخفيف نمى دهند.
سكون وسط در شعرهاى شعراى بنى تميم نيز آمده شاعر تميمى مالك بن نويره گفته:
فاقررت عينى حين ظلّوا كانّهم***ببطن الاياد خُشْب اُثْل مسنّد
در قرائات قرآنى حضور اين لهجه را مشاهده مى كنيم و چنانكه خواهيم ديد در بسيارى از كلمات اين اختلاف لهجه ها باعث اختلاف قرائتها شده است و مثلا عمرو بن علاء يكى از قاريان معروف از قبيله بنى تميم است كه نوعاً كلمات را ساكن الوسط خوانده است و اين شايد بدانجهت است كه قبائل بدوى دوست دارند كه كلمات را سريع تلفظ كنند و اين سبب شده كه عين الفعل كلمه را ساكن و گاهى با فتحه كه اخف حركات است بخوانند.
اكنون نمونه هايى از واژه هاى قرآنى را كه در حركه يا سكون حرف وسط آنها ميان قاريان اختلاف وجود دارد مى آوريم و يادآور مى شويم كه اين ناشى از اختلاف لهجه ميان بنى تميم و حجازيهاست و به طورى كه گفتيم عمر و بن علاء تميمى نوعاً كلمات را با سكون وسط خوانده است. اينكه نمونه ها:
1. وتركهم فى ظلمات لايبصرون(بقره / 17) مشهور «ظُلُمات» با ضمه لام خوانده اند ولى حسن وابوالسمال و اعمش «ظُلْمات» با سكون لام خوانده اند.(9)
2. وارنا مناسكنا(بقره / 128) مشهور «ارِنا» با كسره راء خوانده اند ولى ابن كثير و ابوعمر و يعقوب و ابن محيصن و مجاهد و قتاده و چند تن ديگر «ارْنا» با سكون راء خوانده اند.(10)
3. ففدية من صيام اوصدقة او نسك(بقره / 196) مشهور «نُسُك» با ضمه سين خوانده ولى حسن و زهرى «نُسْك» با سكون سين خوانده اند.(11)
4. فنظرة الى مسيرة(بقره / 280) مشهور «فنظِرة» با كسره ظاء خوانده ولى مجاهد وقتاده «فنظْرة» با سكون ظاء خوانده اند.(12)
5. غير محلى الصيد وانتم حرم(مائده / 1) مشهور «حُرُم» با ضمه راء خوانده اند ولى حسن و ابراهيم نخعى و يحيى بن وثاب «حُرْم» با سكون راء خوانده اند.(13)
6. ولايجر منكم شنئان قوم(مائده / 2) مشهور «شَنَئان» با فتحه نون خوانده اند ولى ابن عامر و ابوبكر و اسماعيل «شَنْئان» با سكون نون خوانده اند.(14)
7. والانف بالانف والاذن بالاذن(مائده / 45) مشهور «اُذُن» با ضمه ذال خوانده اند ولى نافع «اُذْن» با سكون ذال خوانده است.(15)
8. وكلمة الله هى العليا(توبه / 40) همه قراء «كَلِمة» با كسره لام خوانده اند ولى گفته شده كه بنى تميم همه جا كلمه را «كِلْمه» با كسره كاف و سكون لام خوانده اند.(16)
9. لبثت فيكم عمرا(يونس / 16) مشهور «عُمُراً» با ضمه ميم خوانده ولى اعمش «عُمْرا» با سكون آن خوانده(17)
10. اكلها دائم وظلّها(رعد / 35) مشهور «اُكُلُها» با ضمه كاف خوانده ولى نافع و ابن كثير و ابوعمرو «اُكْلُها» با سكون كاف خوانده اند.(18)
11. كما زعمت علينا كسفا(اسراء / 92) نافع و عاصم و ابن عامر «كِسَفاً» با فتحه سين و بقيه مانند ابو عمر و حمزه و كسايى و چندين نفر ديگر «كِسْفا» با سكون سين خوانده اند.(19)
12. فابعثوا احدكم بورقكم هذه(كهف / 19) مشهور «بَورِقِكُم» با كسره راء خوانده ولى ابوعمرو و ابوبكر و حمزه و اعمش و چند تن ديگر «بِوَرْقكم» با سكون راء خوانده اند.(20)
13. للصلوة من يوم الجمعه(جمعه / 9) مشهور «جُمُعه» با ضمه ميم خوانده ولى ابن زبير و اعمش «جُمْعه» با سكون ميم خوانده اند.(21)
14. كانّهم خشب مسنّده(منافقون / 4) مشهور «خُشُب» با ضمه شين خوانده ولى ابوعمر و كسايى «خُشْب» با سكون شين خوانده اند.(22)
اين بود نمونه هايى از اختلاف قرائات در كلماتى كه حرف وسط آنها متحرك است و بيشتر از اختلاف لهجه ها ميانقبيله هايى چون بنى تميم و قريش ناشى شده است. البته غير از اين مورد، موارد ديگرى هم وجود دارد كه اختلاف قرائتها به سبب اختلاف لهجه هاست و ما از ذكر آنها خوددارى كرديم.

ب ـ تحقيق يا تسهيل همزه

يكى از موارد اختلاف لهجه ها ميان قبائل عربى كه در اختلاف در رسم الخط مصحف شريف تأثير گذاشته، كيفيت خواندن همزه است. بعضى از قبائل مانند بنى تميم همزه را با تحقيق مى خوانند يعنى آن را در هر كجاى كلمه باشد به خوبى ادا مى كنند و از مخرج خود مى خوانند ولى بعضى از قبائل مانند قريش و حجازيها همزه را در غير اول با تسهيل مى خوانند يعنى آن را به خوبى و از مخرج ادا نمى كنند بلكه آن را تابع حركه خود و يا حرف قبلى مى كنند و همزه تبديل به حركه هاى بلند يا حروف لين مى شود.
ابن منظور در باره تحقيق و تسهيل همزه از ابو زيد نقل كرده كه اهل حجاز و هذيل همزه را به شدت ادا نمى كنند و از عيسى بن عمر نقل كرده كه تميمى ها به شدت ادا مى كنند و اهل حجاز فقط وقتى كه مجبور باشند به شدت ادا مى كنند.(23)

گفته شده كه روايات دانشمندان عربى اجماع دارد بر اينكه تحقيق همزه از ويژگيهاى لهجه بنى تميم و قيس و اسد و مجاوران آنهاست يعنى اينكه تحقيق همزه از ويژگيهاى اقوام بدوى است كه در وسط جزيرة العرب يا شرق آن زندگى مى كردند ولى تسهيل يعنى ترك همزه در غير اول كلمه از ويژگيهاى لهجه قريش و اهل حجاز است.(24)
اين اختلاف در لهجه باعث اختلاف در رسم الخط مصحف شده است و مصاحفى كه به دستور عثمان در مدينه كتابت شده طبعاً مطابق با تسهيل نوشته شده به اين صورت كه همزه را در غير اول كلمه به صورت الف و واو و ياء نوشته اند و آن را تابع حركه خود همزه و يا حركه ما قبل كرده اند اگر حركه ماقبل فتحه باشد همزه را به صورت الف و اگر كسره باشد به صورت ياء و اگر ضمه باشد به صورت واو نوشته اند يعنى مطابق با لهجه اى كه خوانده مى شود ولى در مصحف عبدالله بن مسعود چنين نبوده و همزه در همه جا به صورت اصلى خود يعنى الف نوشته شده است.
فرّاء مى گويد: در مصحف ابن مسعود همزه همه جا به صورت الف نوشته شده است.(25) به نظر مى رسد كه از قبايل شرقى جزيرة العرب گروههاى بسيارى به كوفه مهاجرت كرده بودند و در محيط كوفه همزه را با تحقيق مى خواندند و لذا مصحف ابن مسعود هم كه در كوفه كتابت شده تابع اين لهجه شده است چون ابن جنى گفته است: اگر تحقيق همزه اراده شود، بايد در همه احوال به صورت الف نوشته شود همانگونه كه در اول كلمه هميشه چه مكسور باشد و چه مضموم يا مفتوح باشد به صورت الف نوشته مى شود مانند: اَخذ و اُخذ و ابراهيم. چون در اول كلمه همه همزه را با تحقيق مى خوانند سپس او اشاره مى كند كه در بعضى از مصاحف (يستهزؤن) را به صورت (يستهزاون) و (شىء) را به صورت (شيأ) ديده است.(26)

همانگونه كه گفتيم در مصحف عثمانى شكل همزه در وسط يا آخر كلمه تابع حركه حرف قبلى و يا حركه خود همزه بوده مانند: يؤمن، يؤتى، يؤفك، تؤثرون و نظير آنها كه با واو نوشته شده و مانند: سألك، بدأكم، لأملان، امرأتان و نظير آنها كه با الف نوشته شده و مانند: جئت، شئت، شئتم، بئس، الذئب و نظير آنها كه با ياء نوشته شده است البته گاهى هم در كتابت همزه حركه خود آن مورد نظر بوده است و به هر حال در غير اول كلمه در مصحف عثمانى در بيشتر موارد همزه به شكل الف و واو و ياء نوشته شده و اين در اثر پيروى از تسهيل همزه است ولى علاوه بر مصحف ابن مسعود كه در آن همه همزه ها به صورت الف است، در مواردى از مصحف عثمانى هم همزه مطابق با سليقه تحقيق كنندگان همزه نوشته شده است مانند همان كلمه (يستهزاون) كه در گزارش ابن جنى آمده بود و مانند (لاِولى) و چند كلمه ديگر.
جالب اينكه گاهى در مصحف عثمانى هر دو روش به كار رفته و همزه مكسوره، هم به صورت الف و هم به صورت حركه در يك كلمه نوشته شده مانند: (افاين) در آيه (افاين متّ فهم الخالدون) (انبياء/ 34) و مانند كلمه (مائة ومائتين) كه هم علامت الف و هم علامت ياء را دارند در حالى كه مطابق با قاعده تحقيق بايد فقط الف باشد و مطابق با قاعده تسهيل بايد فقط ياء باشد.

همچنين كلماتى مانند: لااذبحنه(نمل / 21) ولا اوضعوا(توبه / 47) ولا الى الله(آل عمران / 158) ولا الى الجحيم(صافات / 37) ولا اقسم(قيامت / 1) رسم الخط مشابهى دارند كه در آنها پس از لام تأكيد الفى در رسم الخط اضافه شده كه بيانگر روش تحقيق همزه است هر چند كه در (لا اقسم) مناسب بود به جاى الف دوم واو مى آمد (لاؤقسم) ولى به هر حال در رسم الخط چنين استثناهايى وجوددارد.

پى‏نوشتها:‌


1 ـ اين حديث هر چند كه از نظر اهل سنت معتبر است و در صحيح بخارى ج 6، ص 100 و صحيح مسلم، ج 2، ص 202 و كتابهاى حديثى ديگر آمده ولى از نظر ائمه شيعه مردود است. رجوع شود به: اصول كافى ج 2، ص 630(چاپ دارالكتب الاسلاميه)
2 ـ المحتسب، ج 1، ص 85
3 ـ الخصائص، ج 1، ص 56
4 ـ الكتاب، ج 4 ص 113
5 ـ لسان العرب، ج 10، ص 224 ماده فرش.
6 ـ الكتاب، ج 4، ص 115.
7 ـ المحتسب، ج 1، ص 85
8 ـ تاج العروس، ج 20، ص 458، ماده جمع
9 ـ الكشاف، 1/39 و معجم القراءات، 1/3
10 ـ حجة القراءات، 2 114 و النشر فى القراءات العشر 2/222 و مجمع البيان 1/209
11 ـ البحر المحيط 2/76 والكشاف 1/121
12 ـ البحر المحيط: 2/340 و معجم القراءات، 1/218
13 ـ مجمع البيان 2/150 و معجم القراءات، 2/188
14 ـ الكشف 1/404 و حجة القراءات، ص 219
15 ـ البحر المحيط 3/494 و معجم القراءات، 2/212 و الكشف 1/419
16 ـ المحتسب، 1/85
17 ـ البحر المحيط 5/133 والكشاف 2/299 و معجم القراءات 3/65
18 ـ النشر 2/216 و معجم القراءات، 3/220
19 ـ الكشف 2/51 و التبيان 6/518 و الكشاف 2/266
20 ـ الكشف 2/57 و البحر المحيط 6/110 و مجمع البيان 6/457
21 ـ البحر المحيط 8/267 و قرطبى 18/97
22 ـ حجة القراءات، ص 709 و الكشف، 2/322
23 ـ لسان العرب، ج 1، ص 36
24 ـ غانم قدورى، رسم المصحف، ص 356
25 ـ معانى القرآن. ج 3، ص 136
26 ـ سرصناعة الاعراب ج 1، ص 46 ـ 47 به نقل: رسم المصحف، ص 353