تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۲ -


و اين استثناء دليل است كه ابليس هم جزء ملائكه بود منتهى سرپيچى كرد.
2 ـ اگر ابليس از ملائكه نبود اين دستور خدا كه خطاب ملائكه فرمود: به آدم سجده كنيد، شامل ابليس نمى شد زيرا خداوند از ملائكه خواسته بود كه سجده كنند. و ابليس مى توانست بگويد: من كه از ملائكه نبودم پس دستور تو شامل من نمى شد در حالى كه ابليس چنين عذرى نياورد و حتى در آيه اى از قرآن، مأمور به سجده بودن شخص ابليس با همين آمده است، آنجا كه خطاب به ابليس مى فرمايد:
ما منعك الا تسجد اذامرتك (اعراف /12)
تو را چه مانع شد كه سجده نكنى وقتى تو را امر كردم.
و اما كسانى كه ابليس را از ملائكه نمى دانند و معتقدند كه ابليس از جن بود، آنها هم دلائلى از قرآن دارند به اين شرح:
1 ـ خداوند در قرآن صريحاً ابليس را از جن معرفى كرده:
فسجدوا الا ابليس كان من الجن (كهف/50)
پس همه سجده كردند مگر ابليس كه از جن بود.
2 ـ ملائكه همگى معصوم بودند و امكان نداشت خدا را نافرمانى كنند به طوريكه در اين آيه آمده:
لايعصون الله ما امرهم و يفعلون مايؤمرون (تحريم/ 6)
آنها (فرشتگان) در چيزى كه خدا به آنها امر كند او را نافرمانى نمى كنند و آنچه كه به آن امر شده اند انجام مى دهند.
اينكه ابليس خدا را نافرمانى كرد معلوم مى شود كه از ملائكه نبود زيرا در فطرت ملائكه امكان معصيت خدا وجود ندارد همانگونه كه در آيه بالا آمده است.
3 ـ طبق آيات قرآن، ابليس ذريه و نسل دارد و زاد و ولد مى كند اين مطلب در سوره كهف آيه 50 آمده است ولى ملائكه ذريه ندارند بنابراين ابليس از ملائكه نيست.
4 ـ ملائكه طبق روايات از نور آفريده شده اند در صورتى كه ابليس از آتش آفريده شده همانگونه كه در سوره اعراف آيه 12 و سوره جن آيه 76 آمده است و مى دانيم كه جن هم از آتش آفريده شده همانگونه كه در سوره حجر آيه 27 و در سوره رحمن آيه 15 آمده است.
اين بود عمده ترين ادله طرفين كه در كتب تفسير نقل شده است.(1)
ما تصور مى كنيم با تصريح قرآن به اينكه ابليس از جن بود (سوره كهف آيه 50) ديگر جاى گفتگو باقى نمى ماند و اينكه بياييم و اين آيه را تأويل كنيم و بگوييم كه ابليس از فرشتگان بود ولى بعد جن شد و يا بگوييم كه ابليس از طائفه اى از ملائكه بود كه آنها خازن جنت بودند و لذا به آنها جن گفته مى شد و امثال اين تأويلات ناروا و بدور از فهم عرفى، براستى كه راه خطا رفته ايم و از نص قرآن به دور افتاده ايم.
بنابراين با قاطعيت مى گوييم كه ابليس از جن بود نه از ملك و اما اينكه چگونه خطاب خداوند به ملائكه كه آدم را سجده كنند شامل ابليس هم شد علتش اين بود كه ابليس با اينكه از جن بود، طبق روايات با ملائكه همراهى داشت و اين به علت كثرت عبادت او بود و يا به هر دليل ديگرى كه ما نمى دانيم، بگونه اى كه ملائكه ابليس را از خود مى پنداشتند و لذا امر الهى شامل او هم شد و طبعاً استثناء او از ملائكه هم به جهت همين همراهى او با ملائكه بود. يا بگوييم كه اين استثناء منقطع بود و در قرآن نظائر متعددى دارد.
و اما روايتى كه شيخ طوسى به امام صادق(ع) نسبت داده ولى متن آن را نياورده، ما در كتب تفاسير روائى نيافتيم و در مقابل ، احاديثى يافتيم كه در آنها تصريح شده كه ابليس از جن بود. از باب نمونه به حديث زير توجه كنيد:
عن جميل بن دراج عن ابى عبدالله (ع) قال: سألته عن ابليس اكان من الملائكة او كان يلى شيئا من امرالسماء ؟ فقال: لم يكن من الملائكه و لم يكن يلى شيئا من امر السماء و كان من الجن و كان مع الملائكة و كانت الملائكة ترى انه منها...(2)
جميل بن دراج مى گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم: آيا ابليس از ملائكه و يا متولى امرى از آسمان بود؟ فرمود: ابليس از ملائكه نبود و متولى چيزى از امر آسمان نبود و او از جن بود و با ملائكه همراهى داشت و ملائكه تصور مى كردند كه او از آنهاست...

چرا خداوند به شيطان اجازه وسوسه داد؟

به طورى كه از آيات قرآنى استفاده مى شود پس از رانده شدن شيطان از درگاه الهى شيطان از خداوند مهلت خواست و خدا تا وقت معينى به او مهلت داد و شيطان پس از گرفت مهلت اظهار داشت كه فرزندان آدم را وسوسه خواهد كرد و آنها را وادار به انجام كارهاى بد خواهد نمود. به اين آيات توجه كنيد:
قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون قال فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم قال رب بما اغويتنى لأزينن لهم فى الارض و لأغوينهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين (حجر / 40 - 36)
(شيطان) گفت: پروردگارا تا روزى كه مبعوث مى شوند به من مهلت بده خداوند گفت: تو از مهلت داده شده گانى تا روز وقت معين. شيطان گفت: پروردگارا به سبب اينكه تو مرا گمراه نمودى ، (اعمال فرزندان آدم را) براى آنها زينت خواهم داد و همگى آنها را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان خالص تو را.
و نظير همين مطلب است آيه 119 از سوره نساء و حتى در جايى خداوند خود به شيطان اجازه اغوا و وسوسه گرى فرزندان آدم را مى دهد و در پاسخ شيطان كه از گمراه ساختن فرزندان آدم خبر مى دهد ، مى فرمايد:
و استفزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم فى الاموال و الاولاد و عدهم و ما يعدهم الشيطان الاّ غروراً (اسراء/64)
هر كس را از فرزندان آدم مى توانى با صداى خود بلغزان وبا سواره و پياده خود بر آنان حمله كن و با آنها در اموال و اولاد شركت كن و به آنها وعده بده و شيطان جز فريب نويدشان نمى دهد.
اكنون بايد ديد كه چرا خداوند به شيطان اجازه داد كه فرزندان آدم را وسوسه كند و زمينه گمراهى آنها را فراهم سازد؟
در پاسخ مى گوييم: خداوند انسان را آفريد وبه او اختيار و آزادى انتخاب داد به طورى كه انسان در انتخاب خير و شر آزاد است او مى تواند راه انبياء را در پيش گيرد و به سعادت ابدى برسد و مى تواند از خدا و پيامبر فاصله بگيرد و به گناه و معصيت و شرّ روى آورد.
در اين ميان خداوند با ارسال پيامبران و كتب آسمانى، انسان را به سوى خير دعوت كرد لازم بود نيرويى هم باشد كه انسان را به سوى شر و بديها دعوت كند تا آزادى انسان در اختيار و انتخاب از بين نرود و او بر سرد و راهى قرار بگيرد آنگاه با انتخاب راه درست ، كمال خود را به ثبوت برساند.
بنابراين، وسوسه هاى شيطان براى افراد باايمان نه تنها زيانبخش نيست بلكه باعث تكامل بيشتر آنهاست و انتخاب راه خدا با وجود وسوسه هاى شيطان ، بسيار ارزشمند است و افراد با ايمان با مبارزه با وسوسه هاى شيطان به مراتب بالايى از كمال مى رسند.
اساساً وجود دشمن ، انسان را آماده تر و قويتر مى سازد و او را وادار مى كند كه از تمام امكانات خود استفاده كند و در عزم و اراده خود ثابت قدم باشد.
ضمناً توجه كنيم كه وسوسه شيطان در حد الزام و اجبار نيست و شيطان هرگز نمى تواند و اجازه ندارد كه انسان را به ارتكاب گناه و معصيت مجبور كند. كار او تنها وسوسه است و شخص با ايمان وقتى چند بار با آن مبارزه كرد ديگر مخالفت با آن كار دشوارى نخواهد بود و لذا در روايتى آمده است كه شيطان در مقابل پيامبر اسلام تسليم شده بود.(3) يعنى آن حضرت آنقدر با شيطان مخالفت كرده بود كه ديگر شيطان از وسوسه كردن او دست كشيده بود و در قرآن كريم آمده است كه شيطان بر مؤمنان تسلط ندارد:
انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون انما سلطنه على الذين يتولونه(نحل /99 - 100)
همانا شيطان را بر كسانى كه ايمان آورده اند و بر پروردگارشان توكل كردند، تسلطى نيست. تسلط او تنها بر كسانى است كه ولايت او را پذيرفته اند.
همچنين در جاى ديگر از زبان شيطان نقل مى كند كه در روز قيامت در پاسخ كسانى كه شيطان را مسؤل گمراهى خود مى شمارند ، خواهد گفت:
و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلو مونى و لو موا انفسكم (ابراهيم / 22)
مرا بر شما تسلطى نبود جز اينكه شما را دعوت كردم و شما مرا اجابت نموديد پس مرا مذمت نكنيد بلكه خود را مذمت كنيد.
خلاصه اينكه وسوسه شيطان الزام آور نيست و همين وسوسه گرى هم موجب پيشرفت و تكامل مؤمنان است.

خطور افكار شيطانى و رحمانى در ذهن انسان

يكى از بحثهايى كه در علم كلام مطرح است اين است كه گاهى به ذهن انسان القائاتى مى شود و مطالبى خطور مى كند كه بعضى وقتها خوب است و انسان را دعوت به نيكيها و اعمال صالح مى كند و بعضى وقتها انسان را به ارتكاب معصيتى مى خواند. در اصطلاح كلامى به اين القائات «خاطر» گفته مى شود و در آنجا بحث مى كنند كه آيا اين دو خاطر از كجاست؟
بسيارى از متكلمان گفته اند: آن خاطرى كه به طاعت خدا دعوت مى كند، از جانب خداست و آن خاطرى كه به معصيت دعوت مى كند، از جانب شيطان است.(4)
و در بيان ماهيت آن گفته شده كه خاطر همان حروف و اصوات خفيه است و فلاسفه گفته اند كه آن تصور حروف و اصوات است مانند صورتهايى كه در آينه نقش مى بندد.(5)
در روايات نيز به اين دو خاطر اشاره شده است:
قال رسول الله (ص): للشيطان لمة بابن آدم و للملك لمة فاما لمة الشيطان فايعاد بالشر و تكذيب بالحق و اما لمة الملك فايعاد بالخير و تصديق بالحق(6)
پيامبر فرمود: براى شيطان تماسى با فرزند آدم است وبراى فرشته نيزتماسى با اوست. تماس شيطان وعده دادن به شر و تكذيب حق است و تماس فرشته وعده دادن به خير و تصديق حق است.
عن ابى عبدالله (ع) قال: ما من قلب الاّوله أذنان على احدهما ملك مرشد و على الاخرى شيطان مفتنّ هذا يأمره و هذا يزجره الشيطان يامره بالمعاصى و الملك يزجره عنها(1)
امام صادق (ع) فرمود: قلبى نيست مگر اينكه داراى دو تا گوش است بر يكى از آنها فرشته اى هدايت كننده است و بر ديگرى شيطانى فتنه گر است يكى او را امر مى كند و ديگرى نهى مى كند شيطان او را به گناهان امر مى كند و فرشته او را از گناهان باز مى دارد.
به راستى كه انسان وقتى به خود مى آيد و درست مى انديشد، اين دو نيرو را در مقابل خود احساس مى كند گاهى از درون دعوت به خير مى شود و گاهى از درون دعوت به شر مى شود اولى القائاتى از جانب خداوند است و دومى همان وسوسه هاى شيطانى است كه ذكر آن در قرآن كريم آمده است.

شيطان و اهريمن

گاهى بعضى از كسانى كه با معارف قرآنى آشنائى ندارند، شيطان را كه در متون اسلامى آمده است با «اهريمن»كه در آئين ثنوى زرتشتى وجود دارد قابل مقايسه مى دانند در صورتى كه چنين مقايسه اى كاملا غلط و نابجاست.
اهريمن در جهانبينى اوستايى خالق شر است در مقابل اهورا مزدا كه خالق خير است ولى قرآن، شيطان را نه به عنوان آفريننده شر بلكه به عنوان موجودى فريبكار و مكار معرفى مى كند و شيطان نه در مقابل خدا بلكه در مقابل آدم و فرزندان او قرار مى گيرد آنهم فقط قدرت وسوسه كردن دارد و توانايى تصرفات ديگرى را در روح و جسم انسان ندارد.
از نظر زرتشتيها اهريمن خود مانند اهورا مزدا يك جوهر قديم است و تشكيلاتى مستقل از اهورامزدا دارد و آفريده او نيست بلكه خود خالق قديم است كه تمام شرور و آفات و بيمارى ها را او آفريده است. در اوستا، هم خالق خير (اهورامزدا) و هم خالق شر (اهريمن) قديم و ازلى شناخته شده است آنجا كه مى گويد:
«من مى خواهم سخن بدارم از آن دو گوهرى كه در آغاز زندگى وجود داشتند، از آنچه آن گوهر خرد مقدس به آن گوهر خرد خبيث گفت»(8)
بنابراين شيطان را نبايد با اهريمن مقايسه كرد.

مشخصات شيطان در قرآن:

در قرآن كريم براى شيطان كه همان ابليس است اوصافى ذكر شده كه به خوبى اين موجود وسوسه گرو مكار را معرفى مى كند ما اينك با توجه به آياتى كه در اين زمينه وجود دارد بعضى از مشخصات شيطان را ذكر مى كنيم و براى هر كدام شاهدى از قرآن مى آوريم:
1 ـ شيطان دشمن آدم و فرزندان اوست:
ان الشيطان للانسان عدو مبين (يوسف /5)
همانا شيطان براى انسان دشمنى آشكار است.
2 ـ شيطان اغواگر و گمراه كننده است:
قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين(ص /82)
شيطان گفت: به عزت تو قسم كه همه آنها را اغوا خواهم كرد.
3 ـ يعدهم و يمنيهم وما يعدهم الشيطان الاغرورا (نساء /120)
به آنها وعده مى دهد و آنها را به آرزو وادار مى كند و شيطان به آنها جز غرور وعده نمى دهد.
4 ـ شيطان كارهاى زشت را در نظر انسان خوب جلوه مى دهد:
و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل (نمل /24)
و شيطان اعمال آنها را در نظرشان زينت داد پس آنها را از راه حق باز داشت.
5 ـ شيطان امر به فحشاء و گناه مى كند:
الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء (بقره /268)
شيطان به شما وعده فقر مى دهد و شما را به فحشاء امر مى كند.
6 ـ هر چند كه شيطان حيله گر و مكار است ولى كيد او ضعيف است:
ان كيد الشيطان كان ضعيفا (نساء /76)
همانا كيد و حيله شيطان ضعيف است.
7 ـ شيطان باعث فراموشى مى شود:
فانى نسيت الحوت و ما انسانيه الا الشيطان (كهف/63)
من ماهى را فراموش كردم و آن را از ياد من نبرد مگر شيطان.
فانساه الشيطان ذكر ربه (يوسف / 42)
شيطان ذكر خدا را از ياد او برد.
8 ـ شيطان ذريه دارد و زاد و ولد مى كند:
افتتخذونه و ذريته اولياء من دونى و هم لكم عدوّ (كهف /50)
آيا او (شيطان) و ذريّه او را اولياء خود قرار مى دهيد در حالى كه آنها براى شما دشمن هستند.
9 ـ گاهى شيطان با تيرهاى آسمانى (شهابها) هدف قرار مى گيرد:
ولقد زينا السماء الدنيا بمصابيح و جعلناها رجوماً للشياطين (ملك /5)
همانا آسمان نزديك را به وسيله چراغها زينت داديم و آنها را تيرهايى براى شياطين كرديم.
آنچه بر شمرديم تنها نمونه هايى بود از مشخصات و ويژگيهاى شيطان كه در قرآن كريم به آنها اشاره شده است با تتبع و پى گيرى آيات مربوط به شيطان مشخصات ديگرى هم مى توان به دست آورد.

يا بَنى اِسْرآئيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِىَ الَّتى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ اِيّاىَ فَارْهَبُونِ (*)وَ آمِنُوا بِمآ أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِر بِه وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتى ثَمَنًا قَليلاً وَ اِيّاىَ فَاتَّقُونِ (* )وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (*)
اى فرزندان اسرائيل ! نعمت مرا كه بر شما ارزانى داشتيم به يادآوريد و به پيمان من وفا كنيد تا من نيز به پيمان شما وفا كنم و تنها از من بترسيد (40) و به آنچه نازل كرده ايم ايمان بياوريد كه تصديق كننده چيزى است كه با شماست و نخستين كسى كه به آن كفر مىورزد نباشيد و آيات مرا به بهاى اندك نفروشيد و تنها از من پروا نماييد (41) و حق را با باطل نياميزيد و حق را كتمان نكنيد در حالى كه شما مى دانيد (42)

نكات ادبى

1 ـ «بنى» جمع ابن به معناى پسر است و ابن به ابناء و بنون جمع بسته مى شود و «بنى» همان «بنون» است كه به علت منصوب بودن با حرف نداء با ياء آمده و به علت مضاف بودن نونش حذف شده است.
2 ـ «اسرائيل» يك واژه عبرى است مانند جبرائيل و ميكائيل و در عبرى «اسرا»به معناى عبد و «ئيل» به معناى الله است . اسرائيل يعنى عبدالله ، بنده خدا . اين كلمه نام ديگر يعقوب پيامبر است و يعقوب فرزند اسحاق و او فرزند ابراهيم پيامبر بود.
3 ـ «عهد» به معناى پيمان ، ميثاق و وصيت است و مى توان گفت و فى بعهده يا اوفى بعهده در اينجا مجرد و مزيد فيه هر دو به يك معناست.
4 ـ «رهبت»به معناى خوف است و در جمله «اياى فارهبون» اياى ضمير منفصل منصوب با فعل مقدرى است كه فعل بعدى آن را تفسير مى كند و نمى توان فعل بعدى را عامل «اياى» دانست زيرا كه آن فعل مشغول به ضمير است.
5 ـ «تلبسون» لبس يا به معناى پوشانيدن است كه لباس هم از آن مشتق شده و يا به معناى مخلوط كردن و به اشتباه انداختن است، التباس.
6 ـ «تكتموا» يا عطف بر فعل قبلى است و مجزوم با لاء ناهيه است و يا واو به معناى مع است و تكتموا منصوب به ان مقدر است مانند: «لاتاكل السمك و تشرب اللبن»

تفسير و توضيح

آيه (40) يا بنى اسرائيل اذكروا...: از اين آيه موضوع سخن عوض مى شود و تقريباً تا شصت آيه بعدى سخن درباره قوم بنى اسرائيل است و در آغاز نعمتهايى را كه خداوند به اين قوم داده است ، متذكر مى شود. اين آيه خطاب به يهوديان عصر پيامبر اسلام است كه در مدينه و اطراف زندگى مى كردند و از آنها مى خواهد كه نعمتهايى را كه خداوند به قوم آنها و نياكان آنها داده به ياد بياورند همچنين در اين آيه از يهود خواسته مى شود كه به عهد و پيمان خود وفا كنند تا خداوند نيز به پيمان خود عمل نمايد.
پيمانى كه بنى اسرائيل آن را بسته بودند و اينك از آنها خواسته مى شود كه به آن پيمان عمل كنند، اين بود كه آنها به تورات عقيده داشتند و در تورات از ظهور پيامبرى در آينده خبر داده شده بود كه بنى اسرائيل مى بايد به آن پيامبر ايمان بياورند و اينك آن پيامبر موعود مبعوث شده است و او همان پيامبر اسلام (ص) مى باشد و يهود طبق پيمان خود بايد به پيامبر اسلام ايمان بياورند و او را يارى كنند.
در مقابل، خداوند نيز با آنها پيمان بسته بود كه اگر آنها به عهد و ميثاق خود عمل كنند، خداوند از گناهان آنها بگذرد و آنها را وارد بهشت كند، مضمون اين دو پيمان در بعضى از آيات قرآنى آمده از جمله در اين آيه:
و لقد اخذالله ميثاق بنى اسرائيل و بعثنامنهم اثنى عشر نقيبا و قال الله انى معكم لئن اقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة و آمنتم برسلى و عزّرتموهم و اقرضتم الله قرضا حسنا لاكفرن عنكم سيئاتكم و لادخلنكم جنات(مائده /12)
همانا خداوند از بنى اسرائيل پيمان گرفت و دوازده نفر نقيب ميان آنها برانگيختيم و خداوند گفت: من با شما هستم و هر گاه نماز را بپاداريد و زكات را بپردازيد و به فرستادگان من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد و به خداوند قرض نيكو دهيد، همانا گناهان شما را مى آمرزم و شما را وارد بهشت مى كنم.
به طورى كه ملاحظه مى فرماييد اين يك پيمان دو جانبه بوده است و طبق اين پيمان بنى اسرائيل بايد به پيامبران الهى ايمان بياورند يكى از آنها حضرت عيسى(ع) بود كه يهود به او ايمان نياوردند و اينك يكى ديگر از پيامبران الهى يعنى حضرت محمد(ص) مبعوث شده و يهود بايد به او ايمان بياورند.
اگر آنها به پيمان خود عمل كنند خدا نيز به پيمان خود عمل خواهد كرد و آن اينكه از گناهان گذشته آنها خواهد گذشت و آنان را وارد بهشت خواهد نمود.
ممكن بود كه يهود از اينكه به پيامبر جديد ايمان بياورند، از يكديگر بترسند و ملاحظه داشته باشند. اين است كه خداوند به آنها مى فرمايد: تنها از من بترسيد.
آيات (42-41) و آمنوا بما انزلت مصدقاً لما معكم... : در اين آيه مضمون پيمانى را كه در آيه قبلى آمده است به صراحت بيان مى كند و از يهود مى خواهد كه به دين پيامبر اسلام كه از جانب خدا نازل شده است ، ايمان بياورند و به آنها گوشزد مى كند كه اين دين تصديق كننده مطالبى است كه با يهود است.
گاهى گفته مى شود منظور اين است كه قرآن حقانيت تورات را تصديق مى كند و البته منظور تورات اصلى است و گرنه توراتى كه در زمان پيامبر اسلام در دست يهود بود، تحريف شده بود.
ولى ما تصور مى كنيم كه اين مطلب درست نيست زيرا قرآن مى گويد: آنچه را كه همراه شماست تصديق مى كند و چيزى كه همراه يهود زمان پيامبر بود، همان تورات تحريف شده بود.
به نظر مى رسد كه منظور اين است كه نزول قرآن و بعثت پيامبر اسلام ، وعده ها و پيشگوييهاى تورات را كه از آمدن پيامبر خاتم خبر داده تحقق بخشيده و عينيت داده است و در واقع نزول قرآن و بعثت پيامبر اسلام ، تصديق و تأييد و گواه صدق وعده تورات است. جالب اينكه با وجود تحريفاتى كه در تورات به عمل آمده باز اين حقيقت كه پيامبرى درآينده مبعوث خواهد شد ، در همين تورات فعلى موجود است.
اين حقيقت را ما از يكى از آياتى كه صفت مصدق بودن قرآن را ذكر كرده است، استفاده كرده ايم. اكنون آن آيه را نقل مى كنيم:
و لما جائهم كتاب من عندالله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جائهم ماعرفوا كفروا به (بقره /89)
و چون كتابى از جانب خدا به سوى آنها آمد كه تصديق كننده چيزى است كه با آنهاست و با اينكه پيشتر (پيش از بعثت پيامبر اسلام) در مقابل كافران وعده پيروزى مى دادند، پس چون آنچه كه مى شناختند به سويشان آمد ، بر آن كافر شدند.
به طورى كه از اين آيه استفاده مى شود نزول قرآن وبعثت پيامبر اسلام آنچه را كه يهود از پيش آن را مى شناختند و در انتظار آن بودند و به مخالفان خود وعده فتح و ظفر مى دادند، تصديق مى كند و آن پيشگوييها و وعده ها را تحقق مى بخشد.
به همين جهت لازم بود يهوديان ، نخستين كسانى باشند كه به پيامبر اسلام ايمان مى آورد و بى درنگ دعوت اسلام را بپذيرندو با جان و دل در راه آن بكوشند ولى متأسفانه چنان نكردند و در مقابل اسلام به مخالفت پرداختند. اين است كه قرآن در آيه مورد بحث به آنها خطاب مى كند كه شما (كه بايد نخستين كسانى بوديد كه به اسلام ايمان مى آوريد) نخستين گروهى نباشيد كه به اسلام و قرآن كافر مى شويد. و اين تعبير بسيار لطيفى است كه در اينجا آمده و بدون شك اين مفهوم را ندارد كه شما مى توانيد آخرين كافر باشيد!
ضمناً يهود مدينه كه اين آيات خطاب به آنهاست نخستين گروه از كافران نبودند
زيرا پيش از آنها مشركان مكه به پيامبر اسلام كافر شده بودند. منظور اين است شما نخستين گروه از اهل كتاب نباشيد كه كافر مى شويد.

پى‏نوشتها:‌


1 - رجوع شود به تفسير التبيان ج 1 ص 150 و تفسير مجمع البيان ج 1 ص 190 و تفسير فخر رازى ج 2 ص 213
2 - تفسير مجمع البيان ج 1 ص 190 و شبيه آن است رواياتى كه در تفسير عياشى ج 1 ص 33 و تفسير نورالثقلين ج 1 ص 56 آمده است.
3 - بحارالانوار ج 17 ص 44
4 - درباره «خاطر» و رابطه آن با شناخت رجوع شود به: شيخ طوسى ، تمهيد الاصول ص 202 و سيد مرتضى، شرح جمل العلم و العمل ص 129
5 - تفسير فخر رازى ج 5 ص 4
6 - كنزالعمال ج 1 ص 246
7 - اصول كافى ج 2 ص 266
8 - يسناى 45 قطعه 2 به نقل دكتر محمد معين ، مزديسنا و ادب پارسى ص 260