تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۸ -


به گزارش ابن اثير، زرتشت در زمان بشتاسب ظاهر شده و بشتاسب و پدران او و سائر فارسيان قبل از زرتشت دين صابئين را داشتند.(1)

سلسله پادشاهان صابئى در روم

ابن اثير مى گويد: روميها قبل از نصرانيت مذهب صابئين را داشتند و سپس سلسله پادشاهانى را كه از صابئين در روم حكومت كرده اند نام مى برد واضافه مى كند كه در ميان آنها «عزديانوس» دين صابئين را ترك كرد و نصرانيت را اختيار نمود ولى بعد از او مجدداً پادشاه صابئى سركار آمد.(2) و مسعودى تعداد سلسله پادشاهان صابئى را در روم چهل تن ذكر مى كند كه سيصد و هفتاد و چهار سال سلطنت آنها طول كشيد.(3)
آخرين پادشاهى كه در روم از سلسله صابئين حكومت كرد، قسطنطين بود كه از مذهب صابئين برگشت و نصرانى شد وعلتش اين بود كه او در جنگى،هفت لشكربه نام هفت بت صابئين ترتيب داد ولى شكست خورد، وزيراو كه در باطن نصرانى بود او را به قبول آيين خود دعوت كرد و او نيز قبول نمود و بدينسان پادشاهان نصرانى حكومت را به دست گرفتند.(4)
به گفته مسعودى، در مبان پادشاهان نصرانى روم، پادشاهى به نام «داقيوس» (دقيانوس؟) دين مسيح را ترك كرد و به دين صابئين رومى آورد و او همان كسى است كه اصحاب كهف از دست او به غار فرار كردند.(5)

كلدانيان

از گفته شهرستانى چنين برمى آيد كه قومى كه حضرت ابراهيم بر آنها مبعوث شده بود، همان صابئين بودند و آزر عموى ابراهيم از سران صابئين بود و شغل او بت تراشى و بت فروشى بود. و لذا حنيفيت را كه ابراهيم آورد در مقابل صابئه قرار مى دهد و مباحثات و مناظرات مفصلى را ميان صابئين و حنفاء ذكر مى كند(6) كه به نظر مى رسد بيشتر تخيلى باشد تا واقعى و اينها همان كلدانيان بودند كه به گفته مسعودى و خوارزمى بقاياى آنها هم اكنون در حران و عراق ميان واسط و بصره هستند.
خوارزمى مى گويد: بقاياى كلدانيها كه همان صابئين هستند در حران و عراق زندگى مى كنند و گمان دارند كه پيامبر آنها بوداسف است كه در بلاد هند بود ولى بعضى از آنها گفته اند كه پيامبر آنها هرمس بود و بوداسف درايام طهمورث ظهوركرد.(7)
مسعودى نظر مشابهى ارائه مى دهد و مى گويد: كلدانيها همان بابليها هستند كه بقيه آنها اكنون در بطائح ميان واسط وبصره در روستاهايى زندگى مى كنند اينها نماز مى خوانند و نماز خود را رو به سوى قطب شمال و ستاره جدى ادا مى كنند و اين در حالى است كه «سمنيه» كه همان صابئين چين هستند و مذهب بوداسف را دارند، در نماز به مشرق رو مى كنند و صابئه مصر كه بقيه آنها در اين زمان حرانيها هستند پشت به شمال نماز مى خوانند.(8)

صابئين در عصر اسلام

ديديم كه صابئين، تاريخى ديرينه دارند و هرچند كه در متون تاريخى كه نقل كرديم اضطراب شديدى به چشم مى خورد و در بعضى از آنها تاريخ با افسانه آميخته است; ولى از مجموع آنها چنين به دست مى آيد كه صابئين در زمانهاى دور ودر سرزمين هاى گوناگون سابقه تاريخى دارند و به هر حال خود را به پيامبرى يا پيامبرانى منسوب مى كردند.
با وجود اينكه در كتب تاريخى ـ چنانكه ديديم - ذكر صابئين قديم آمده است، متأسفانه در هيچيك از منابع تاريخى كه در دست است، ذكرى از صابئين عهد پيامبر اسلام نيامده و حلقه اتصال صابئين عهد باستان با صابئين عهد عباسيان در كتب تاريخى مفقود است و با وجود اينكه واژه صابئين سه بار در قرآن ذكر شده، در جايى نديديم كه سخنى از صابئين عصر پيامبر و اينكه آنها كجا بودند و چه عكس العملى در برابر اسلام داشتند، به ميان آمده باشد و صابئين در اين برهه از تاريخ اسلام به كلى گم مى شوند.
البته كلمه «صابئى» و مشتقات آن گاهى در زمان پيامبر اسلام استعمال شده ولى منظور صابئين اصطلاحى نيست بلكه منظور معناى لغوى كلمه است كه به خروج از دين گفته مى شود ولذا مى بينيم در آن زمان هم پيامبر اسلام و هم كسانى كه به آن حضرت مى پيوندند، به صابئى بودن متهم شده اند و منظور از آن خروج از دين پدران و نياكان و روى آوردن به دين جديد مى باشد.
در اين زمينه به نمونه هاى زير توجه فرماييد:
1 ـ عمربن خطاب پيش از آنكه اظهار اسلام كند روزى شمشير به دست براى كشتن پيامبراسلام عازم شد در بين راه كسى از او پرسيد: اى عمر كجا مى روى؟ گفت:
اريد محمدا هذا الصابئى الذى فرق قريش ... يعنى: محمد اين مرد صابئى را اراده كرده ام كه ميان قريش تفرقه انداخته است.(9)
2 ـ پس از آنكه حمزه عموى پيامبر مسلمان شد، كفار قريش به او گفتند: مانراك الاّ قد صبأت. تو را نمى بينيم جز اينكه ازدين نياكان ما خارج شدى.(10)
3 ـ در جريان شعب ابيطالب و محاصره مسلمانان، كفار قريش گفتند:
لاصلح بيننا و بينكم و لارحم الا على قتل هذا الصابئى. يعنى: ميان ما و شما نه صلح و نه خويشاوندى است جز بر اساس كشتن اين صابئى.(11) (منظورشان پيامبر اسلام بود)
در اينگونه موارد منظور از صابئى، خارج از دين گذشتگان است و ربطى به صابئين اصطلاحى ندارد و همانگونه كه ابن اثير گفته است: عرب ها پيامبر اسلام را از آن جهت صابئى ناميدند كه از دين قريش خارج شده بود.(12)
به طورى كه در بحث از وجه تسميه صابئين ذكر شد، يكى از اقوال در اين باب همين است كه صابئين از دينى خارج و به دينى ديگر وارد شده اند.
سكوت منابع تاريخى و تفسيرى از صابئين در عصر پيامبر و خلفاء و بنى اميه مايه شگفتى فراوان است و به همين جهت است كه مفسران قديمى قرآن از صحابه و تابعين، مطابق نقلى كه از آنها شده، در بيان مفهوم صابئين دچار مشكل شده اند و نظرات متناقضى كه همگى مبتنى بر حدس و گمان است ابراز كرده اند. (قسمتى از آن نظرات را در بخش قبلى نقل كرديم)
به طوريكه گفتيم منابع ما از ذكر صابئين در صدر اسلام به كلى ساكت است و اين سكوت تا عهد مأمون عباسى را شامل مى شود و در عهد مأمون به يك مرتبه با صابئين حرانى مواجه مى شويم كه به عنوان اهل كتاب در كنار مسلمانان زندگى مى كنند و بخصوص در امور فرهنگى و علمى در جامعه اسلامى ابراز وجود مى نمايند وحتى به مقام وزارت نيز مى رسند.

موقعيت شهر حران

حران، شهرى است در شمال عراق ميان راه موصل به شام و در قسمت شرق رود فرات واقع شده است. اين شهر در سال 18 هجرى فتح شد و مردم آنجا با لشكريان اسلام صلح كردند و از لحاظ ادب عربى در نسبت به اين شهر هم «حرانى» صحيح است و هم «حرنانى»(13) گفته شده است شهر حران نخستين شهرى است كه پس از طوفان ساخته شده است.(14)
به گفته ابن قتيبه دينورى، اين شهر از جهت نسبت داشتن به «هاران بن آزر» برادر حضرت ابراهيم (ع) به اين نام ناميده شده است.(15)
حران مدت زمان زيادى مركز فرهنگى مهمى در منطقه بشمار مى رفت و همانگونه كه خواهيم گفت، در تمدن اسلامى هم جايگاه ويژه اى يافت.
ساكنان اين شهر داراى عقائد خاصى بودند كه در زمان مأمون عباسى خودشان را صابئين معرفى كردند آيا اين كار براى فرار از عقوبت اسلامى در مورد كفار غير اهل كتاب بود و اينها از كلمه صابئين كه در قرآن آمده سوء استفاده كردند و خود را در كنار يهود و نصارى و مجوس اهل كتاب قلمداد نمودند؟ يا واقعاً آنها همان صابئين بودند كه تاريخشان به عهد ادريس و شيث برمى گردد؟

مأمون و حرانيها

قبل از بررسى اين مطلب داستانى را كه ابن نديم در اين باره آورده است به طور خلاصه نقل مى كنيم:
«مأمون در اواخرايام خود به هنگام عزيمت به جنگ با روم، سر راه خود از ديار مضر (منطقه حران) عبور كرد مردمى را ديد كه او را دعا مى كردند و در ميان آنها جمعى از حرانيها بودند كه لباس مخصوصى پوشيده بودند و موى آنها دراز بود. مأمون پرسيد شما چه كسانى از اهل ذمه هستيد؟ گفتند: ما حرانى هستيم. گفت: شما از نصارى هستيد؟ گفتند: نه، پرسيد: آيا شما يهودى هستيد؟ گفتند: نه، پرسيد: آيا شما مجوسى هستيد؟ گفتند: نه، گفت: شما كتاب يا پيغمبرى داريد؟ آنها به پريشان گويى افتادند و گفتند: ما جزيه مى دهيم مأمون گفت: جزيه از آن گروه از اهل اديان گرفته مى شود كه خدا در قرآن از آنها ياد كرده و داراى كتاب هم هستند و با مسلمانان صلح كرده اند شما كه از اينها نيستيد; بنابراين، يكى از دو چيز را انتخاب كنيد يا اسلام را قبول كنيد و يا پيرو دينى از اديانى كه در قرآن آمده، باشيد و گرنه همه شما را خواهم كشت و به شما مهلت مى دهم تا وقتى كه من از سفر برگردم تكليف خود را روشن كنيد.
پس از اين گفتگو مأمون به سفر خود ادامه داد و آنها وضع ظاهرى خود را عوض كردند و بعضى از آنها نصرانى شدند و بعضى اسلام را پذيرفتند و گروهى هم به حال خود باقى ماندند ولى در اين فكر بودند كه چه كنند؟ در اين هنگام بود كه شيخ فقيهى از اهل حران به آنها گفت: چيزى را كه شما به آن احتياج داريد من پيدا كردم و شما به وسيله آن از كشته شدن نجات مى يابيد. آنها مال بسيارى به او دادند و او گفت: وقتى مأمون از سفر برگشت شما به او بگوييد كه ما صابئين هستيم واين دينى است كه در قرآن آمده است.
اتفاقاً مأمون از آن سفر برنگشت و در بين راه درگذشت و حرانيها از آن زمان خود را صابئين خواندند.»(16)
اين بود خلاصه داستانى كه ابن نديم آورده و در منابع ديگر، داستان به اين تفصيل نيامده ولى گفته شده كه حرانيها در زمان مأمون نام صابئين را بر خود گذاشتند.(17)
البته نمى توان به اين داستان چندان اعتماد كرد زيرا كه ابن نديم آن را از يك نويسنده ناشناخته نصرانى نقل مى كند و خوارزمى نيز معاصر با ابن نديم بود و مورخان پيش از آنها مانند طبرى چنين مطلبى را نقل نكرده اند و خود ابن نديم و خوارزمى گفته اند كه حرانيها پيروان هرمس و شيث و بوذاسف هستند واين با مطالبى كه پيش ازاين درباره صابئين زمانهاى دور، از طبرى و مسعودى و شهرستانى نقل كرديم جور در مى آيد.
همچنين مشابهتهاى بسيارى ميان عقائد و رسوم حرانيها باصابئين مندايى وجود دارد كه نقل خواهيم كرد. ولذا بعيد نيست كه حرانيها به راستى فرقه اى از صابئين بوده باشند.
بخصوص اينكه صابئين در عصر مأمون شناخته شده بودند و قاضى ابويوسف در كتاب «الخراج» كه براى مأمون نوشته كيفيت اخذ جزيه از صابئين را نيز آورده است.(18) بنابراين اگر حيله اى در كار حرانيها بود علماى آن زمان متوجه مى شدند و در مقابل آنها مى ايستادند. (در اين باره در آينده به تفصيل گفتگو خواهيم كرد)

عقايد صابئين حرانى

شهرستانى مناظرات مفصلى ميان صابئين و حنفاء آورده كه به زمان حضرت ابراهيم مربوط مى شود و در پايان، بعضى از مقالات صابئين حرانى را ذكر كرده است به گفته او، حرانيها معتقدند كه خداوند صانع معبود هم واحد است و هم كثير. از نظر ذات و اول و اصل و ازل، واحد است و از لحاظ تكثير در اشخاص، كثير است...
خداوند فلك و همه اجرام و كواكب را آفريده و آنها را تدبيركنندگان اين عالم قرار داده و آنها پدران هستند و عناصر مادران. و مركب از اينها مواليد هستند و پدران يعنى همان كواكب زنده و ناطق هستند...
آنها به حلول و تناسخ و به هياكل سبعه عقيده دارند و به اسم هياكل سبعه كه مربوط به كواكب مى شود هيكل هايى در زمين ساخته اند.
آنها روزى سه بار نماز مى خوانند و از جنابت و مس ميت غسل مى كنند و خوردن گوشت سگ و خوك و پرندگانى كه چنگال دارند و كبوتر و شراب و ختنه كردن پيش آنها حرام است.(19)
ابن حزم اندلسى نيز مطالب مشابهى آورده كه با گفته هاى شهرستانى تفاوتهايى دارد. او مى گويد: صابئين ستارگان هفت گانه را مقدس مى دانند و قائل به دو اصلند يعنى نور و ظلمت. بروج دوازده گانه را در بتهاى خود تصوير مى كنند و بر آنها قربانى مى كنند و مانند مسلمانان، در شبانه روز پنج بار نماز مى خوانند و ماه رمضان را روزه مى گيرند و در نماز به طرف كعبه مى ايستند و مكه و كعبه را بزرگ مى دارند ميته و خون و گوشت خر و شتر را حرام مى دانند...(20)
به گفته «هانرى كربن» صابئين حرانى، اسلاف خود را به «هرمس» و «آگاثاديمون»(21) مى رسانند (چنانكه بعدها سهروردى نيز چنين كرد) از اصول عقائد آنان چنين بر مى آيد كه آيين باستانى ستاره پرستى كلدانى را با مطالعات رياضى و نجومى و روحانيت نو فيثاغورسى و نوافلاطونى در هم آميخته بوده اند از قرن هفتم تا دهم مترجمانى بس كوشا ميان آنان پديد آمدند(22).
آقاى كربن در جاى ديگر ضمن تكرار همين مطلب اضافه مى كند كه معروفترين مجتهد آنان ثابت بن قره كتاب «تعليمات هرمس» را به سريانى نوشت و خود آنرا به عربى ترجمه كرد. به عقيده مانويان، هرمس يكى از پنج پيامبر اولوالعزم است كه قبل از مانى مى زيسته است و شخصيت هرمس از طريق نبوت مانوى وارد نبوت اسلامى گرديد و در اسلام با ادريس (اخنوخ) يكى محسوب شد.
در ادامه اين سخنان، آقاى كربن مطلبى را اظهار مى دارد كه جاى گفتگوى بسيار است و آن اينكه اعتقاد شيعه درباره امامان را قابل مقايسه با اعتقاد صابئين حرانى درباره هرمس مى داند به اين صورت كه صابئين بشر را از وجود پيامبران قانونگذار بى نياز مى دانند و در عين حال عقيده دارند كه هرمس با نوعى الهام بشر را راهنمايى كرده است، شيعه نيز درباره امامان خود معتقد است كه آنها پيامبران قانونگذار نبودند ولى به آنها الهام مى شد و به اينطريق راهنمايى مى كردند در واقع اين يك نوع حكمت لدنّى و خرد ملهم است.
طرفه اينكه آقاى كربن ضمن مسلم گرفتن اين موضوع مى گويد: «مايه حيرت نيست اگر شيعيان از نخستين مسلمانانى بودند كه عقايد هرمس را پذيرفتند»(23).
البته ما منكر آن نيستيم كه ممكن است در موردى ميان عقيده يك گروه با گروه ديگر شباهتى وجود داشته باشد ولى اين اظهار آقاى كربن كه شيعه عقايد هرمس را پذيرفته است قابل قبول نيست بلكه شيعه عقائد خود را از سرچشمه وحى و از قرآن و عترت اخذ كرده و هيچگونه عنايتى به هرمس يا ديگران نداشته است(24).

هيكلهاى صابئين

مفصلترين گزارش را درباره هيكلهاى صابئين، شمس الدين دمشقى به دست داده است او معتقد است كه صابئين دو قسمند: قسمى قائل به هياكل هستند و آنها عبادت كنندگان ستارگان هستند و قسمى قائل به اشخاص هستند و آنها عبادت كنندگان بتها هستند. او پس از بيان اين مطلب به تفصيل هيكلهاى هفتگانه صابئين را تشريح مى كند واز نخستين هيكل به عنوان هيكل علت اولى نام مى برد و شكل آن را كه دايره اى است بيان مى كند و سپس به ذكر خصوصيات هيكلهاى ديگر مى پردازد و متذكر مى شود كه به يادبود علت اولى و ستارگان، معابدى به نام هيكل در نقاط مختلف زمين ساخته اند كه از جمله آنها هيكل زحل است كه روزهاى شنبه با لباس سياه و شاخه هاى زيتون در دست به زيارت آن مى روند.
همچنين دمشقى اطلاعات مفصلى از مراسم عبادت صابئين را بيان مى كند.(25)
مسعودى نيز از معابد و هيكلهاى صابئين مطالبى دارد از جمله اينكه از «بيت انطاكيه» كه در انطاكيه شام قرار دارد نام مى برد و مى گويد: صابئين معتقدند كه اين هيكل عظيم را «سقلابيوس» ساخته است سپس مسعودى اضافه مى كند: اين محل هم اكنون كه سال سيصد و سى و سه است بازارى است به نام بازار «جزارين» و ثابت قره صابئى حرانى در زمان معتضد عباسى در سال 289 به محل اين هيكل آمد و آن را تعظيم كرد.(26)
همچنين مسعودى از هيكلهاى مختلف صابئين حرانى نام مى برد و شكل آنها را نيز بيان مى كند آنگاه ادامه مى دهد كه از هيكلهاى عظيم صابئين كه در اين زمان كه سال سيصد وسى و دو است ، خانه اى است در شهر حران در محله باب الرقه كه به نام «مغليتيا» معروف است و به عقيده آنها آن هيكل آزر پدر ابراهيم(ع) است. ابن عيشون حرانى قصيده اى طولانى دارد كه در آن عقائد حرانيهاى صابئى را آورده و از آن جمله از همين هيكل هم نام مى برد و از سردابهاى چهارگانه اى كه در زير آنها قرار دارد و در آنها صورت بتهايى كه مثالى براى اجسام آسمانى است وجود دارد، خبر مى دهد.
سپس مسعودى مى افزايد: بر سر در محل اجتماع صابئين در شهر حران نوشته اى را ديدم كه به زبان سريانى از قول افلاطون نوشته بود: «هر كس خود را بشناسد خدا را مى شناسد»(27)
همچنين قاضى عبدالجبار نقل مى كند كه صابئين خانه هايى را براى عبادت به عدد هفت ستاره ساخته اند و مدعى هستند كه بيت الحرام يكى از آنهاست و علت اينكه اين بيت باقى مانده اين است كه بيت زحل است و زحل رمز بقاء و ثبات مى باشد.(28)البته نظر عبدالجبار به صابئين باستانى است.

قول به قدماى خمسه

يكى از عقائد معروف صابئين حرانى اعتقاد به «قدماى خمسه» است. به گفته رازى، حرانيها پنج نوع قديم اثبات كرده اند كه دوتاى آنها زنده اند و عبارتند از: بارى تعالى و نفس; و يكى از آنها اثر پذير و منفعل است و آن هيولى است و دو تاى ديگر نه زنده اند و نه فاعلند و نه منفعل و آنها عبارتند از: دهر و قضاء (زمان و مكان)
آنگاه فخر رازى دليل حرانيها را درباره قدماى خمسه ذكر مى كند. و مرحوم خواجه نصير طوسى در شرح اين قسمت از سخن فخر رازى اضافه مى كند كه ابن زكرياى رازى طبيب به اين مذهب تمايل كرده و در اين زمينه كتابى تحت عنوان «القول فى القدماء الخمسه» نوشته است.(29)
ابوريحان بيرونى نقل مى كند كه محمد بن زكرياى رازى قول به قديم بودن پنج چيز را از اوائل يونانيها نقل كرده است: بارى سبحانه سپس نفس كليه سپس هيولى سپس مكان و سپس زمان.(30)
به طوريكه ملاحظه مى فرماييد قول به قدماء خمسه هم به اوائل يونانيها و هم به حرانيها نسبت داده شده و در ميان مسلمين هم محمد زكرياى رازى به آن قائل بوده است. البته بعضيها هم اين قول را به مجوس نسبت داده و گفته اند كه رازى آن را از مجوس اخذ كرده است.(31)
آقاى كراوس كه كتاب رسائل فلسفيه ابو زكرياى رازى با تحقيق او منتشر شده معتقد است كه ابوزكرياى رازى قول به قدماى خمسه را اختراع كرده و براى اينكه جا بيفتد آن را به حرانيها نسبت داده است.(32) البته آقاى كراوس به اين ادعاى خود هيچگونه دليلى ارائه نمى كند و اين در حالى است كه در منابع قديمى تصريح شده كه ابوزكريا اين قول را از حرانيها اخذ كرده و گوياابو زكريا در كتاب خود به نام «القول فى القدماء الخمسه» به اين مطلب تصريح كرده است و مسعودى كه خود كتاب ابوزكريا را ديده است، نقل مى كند كه او در آن كتاب مذاهب صابئين حرانى را آورده است.(33)
البته نبايد قول به قدماى خمسه حرانيها را با قِدَم صفات بارىِ اشاعره مقايسه كرد زيرا اشاعره در عين حالى كه به قدم صفات معتقدند آنها را موجوداتى مستقل از بارى تعالى نمى دانند.
حرانيها همانگونه كه گفتيم به پيامبرانى چون آدم و شيث و ادريس و ابراهيم و يحيى معتقد بودند و به گزارش قلقشندى صابئين مصر دو هرم از اهرام مصر را زيارت مى كردند و مى گفتند يكى قبر ادريس و ديگرى قبر پسر او به نام «صابى» است كه به او منتسب هستند.(34) اين در حالى است كه مسعودى مى گويد: صابئين حران كه در زمان ما وجود دارند، بقاياى صابئين مصرى مى باشند.(35) همچنين در شهر حران تپه اى وجود دارد كه مردم شهر آنجا را مقدس مى دانند و آن را به حضرت ابراهيم(ع) نسبت مى دهند.(36)

شخصيتهاى صابئين حرانى

از صابئين حرانى افرادى را مى شناسيم كه با حفظ دين خود در جامعه اسلامى شهرت يافتند و در فرهنگ و تمدن مسلمانان سهم بسزايى داشتند و حتى بعضى از آنها به مقام وزارت نيز رسيدند. از جمله آنها مى توان از اشخاص زير نام برد:
1 ـ ثابت بن قره: او در هندسه و فلكيات استاد بود او در دستگاه معتضد عباسى منجم بود و به مقام بالايى رسيد. معتضد او را حتى بر وزراء و خواص خود مقدم مى داشت. او تاليفات بسيارى در رياضيات و طب و منطق داشت همچنين تاليفاتى به زبان سريانى در مسائل مربوط به مذهب صابئين و آداب و سنن آنها نوشته بود.(37) ابن نديم فهرستى از كتابهاى او را آورده است.(38)

پى‏نوشتها:‌


1 - ابن اثير، الكامل ج 1 ص 184
2 - همان مأخذ ص 212 - 155
3 - مسعودى، التنبيه و الاشراف ص 106
4 - ابن اثير ج 1 ص 216
5 - التنبيه والاشراف ص 115
6 - الملل و النحل ج 2 ص 9 به بعد
7 - خوارزمى ، مفاتيح العلوم ص 36
8 - التنبيه والاشراف ص 138
9 - سيره ابن هشام ج 1 ص 386
10 - بحارالانوار ج 73 ص 286
11 - همان مأخذ ج 19 ص 286
12 - ابن اثير ، النهايه ج 3 ص 3
13 - ياقوت، معجم البلدان ج 2 ص 235 - 236
14 - لسترنج، سرزمينهاى خلافت شرقى ص 111
15 - ابن قتيبه، عيون الاخبار ج 1 ص 215
16 - ابن نديم ، الفهرست ص 459
17 - خوارزمى ، مفاتيح العلوم ص 36. قاضى عبدالجبار هم به اين مطلب اشاره كرده و گفته است كه حرانيها در زمان بعضى از خلفاء نام صابئين را به خود گذاشتند: المغنى فى ابواب التوحيد والعدل ج 5 ص 154
18 - قاضى ابويوسف، الخراج ص 122 ـ 124
19 - الملل و النحل ج 2 ص 54 ـ 57
20 - ابن حزم ، الفصل فى الملل و النحل ج 1 ص 34
21 - آگاثاديمون كه در عربى «عاذيمون» خوانده مى شود مركب از كلمه يونانى آگاثا به معناى خير و بركت و ديمون به معناى فرشته همزاد است و «هرمس» را مؤسس علم كيميا (شيمى) دانسته اندو به علوم خفيه و سحر، علوم هرمس مى گفتند و نيز هرمس به خداى قمرى مصريان اطلاق مى شد مصريان آن را به منزله ابداع كننده كليه هنرها و علوم مى نگريستند در منابع اسلامى هرمس همان ادريس يا اخنوخ دانسته شده است.
22 - هانرى كربن، تاريخ فلسفه اسلامى ص 3
23 - همان مأخذ ص 172
24 - از بعضى از دوستان موثق شنيدم كه هانرى كربن پس از مصاحبه هايى كه با مرحوم علامه طباطبايى داشت و پس از مطالعات بسيار در اواخر عمر، شيعه شد.
25 - شمس الدين دمشقى ، نخبة الدهر فى عجائب البر و البحر ص 39 تا 47
26 - مسعودى ، مروج الذهب ج 2 ص 233
27 - همان مأخذ ص 237
28 - قاضى عبدالجبار، المغنى فى ابواب التوحيد ج 5 ص 152
29 - فخر رازى، محصل افكار المتقدمين و المتاخرين ص 121 در كتب كلامى نيز قول به قدماء خمسه به حرانيها نسبت داده شده است بنگريد: علامه حلى، كشف المراد ص 82وايجى،المواقف ص 76
30 - بيرونى، تحقيق ماللهند ص 243
31 - دكتر ذبيح الله صفا، تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى ص 170
32 - رسائل فلسفيه ص 192 (تعليقه كراوس)
33 - مسعودى ، مروج الذهب ج 2 ص 24
34 - قلقشندى، صبح الاعشى ج 3 ص 321
35 - التنبيه والاشراف ص 101
36 - صبح الاعشى ج 4 ص 319
37 - ابن العبرى ، تاريخ مختصر الدول ص 153
38 - ابن نديم، الفهرست ص 394