تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۲۱ -


در اين آيات سخن از اصحاب سبت است كه قومى از يهود بودند و در كنار دريايى زندگى مى كردند و از جانب خداوند دستور داشتند كه روزهاى شنبه صيد ماهى نكنند ولى آنها اين دستور الهى را زير پا گذاشتند و گاهى حوضهايى مى ساختند و در روزهاى شنبه كه ماهى در ساحل زياد مى شد آنها را به آن حوضها هدايت مى كردند سپس راه برگشت آنها را مى بستند و روز بعد آنها را صيد مى كردند و گاهى هم گستاخانه در همان روز صيد ماهى مى كردند. خداوند در مقابل اين نافرمانى آنها را به صورت بوزينه درآورد. در آيه دوم و چهارم تعبير قرآن چنين است كه «به آنها گفتيم بوزينه باشيد» اين فرمان يك فرمان تكوينى است و در واقع سخنى ردّوبدل نشده همان كه فرمان تكوينى الهى صادر شد، آنها به صورت بوزينه درآمدند. در آيه سوم صحبت از ناپديد كردن چهره هاى افراد و لعن شدن آنهاست همانگونه كه اصحاب سبت چنين شدند و جالب اينكه در پايان آيه مى فرمايد: وكان امر الله مفعولا كه بر انجام يافتن حتمى فرمان تكوينى خداوند تاكيد دارد.
5 ـ قل هل انبئكم بشرّ من ذلك مثوبة عندالله من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القردة و الخنازير (مائده / 60)
بگو آيا شما را از پاداشى بدتر از اين نزد خداوند خبر بدهم؟ كسى كه خداوند او را لعنت كرد و بر او خشم گرفت و برخى از آنها را بوزينگان و خوكان قرار داد.
در اين آيه از قوم خاصى نام نمى برد ولى از كسانى ياد مى كند كه مورد لعنت و غضب خداوند قرار گرفته اند و به شكل بوزينه و خوك، درآمده اند.
اين آيات به روشنى بر يك حقيقت دلالت دارند و آن اينكه گروهى از گنهكاران در ميان امتهاى پيشين به صورت بوزينه و خوك مسخ شده اند به اين صورت كه چهره و قيافه انسانى آنها تغيير يافته و به شكل حيوان درآمده است. نوع دانشمندان اسلامى اين حقيقت را به همين صورت پذيرفته اند و آن را يك معجزه الهى مى دانند هر چند كه از مجاهد نقل شده كه او گفته است: قيافه ظاهرى آنها تغيير نيافته و آنها واقعاً به شكل ميمون درنيامده اند بلكه روح و قلب آنها مانند حيوان شد و از نور هدايت خالى گرديد(1)
تغيير شكل ظاهرى انسان به حيوان از لحاظ عقلى محال نيست و ما نمى توانيم به صرف استبعاد، از ظاهر روشن آيات قرآنى دست برداريم بخصوص اينكه ظواهر اين آيات را روايتهاى متعددى تقويت مى كند.
از جمله اين روايات روايات متعددى است كه در باره اصحاب سبت وارد شده بعضى از اين روايات را مرحوم مجلسى آورده است.(2)
همچنين در روايتى از امام رضا (ع) از دوازده نوع حيوان نام برده شد كه بعضى از انسانها به صورت آنها مسخ شده است (3) و در روايتى از امام صادق(ع) از مسخ شدن بعضى از بنى اسرائيل به صورت مارماهى و ميمون و خوك و حيوانات ديگر سخن به ميان آمده است(4) و در روايت ديگرى از امام صادق(ع) از خوردن مسوخ منع شده تا مردم از آنها نفع نبرند و عقوبت را خفيف نشمارند.(5)
شيخ صدوق در كتاب علل الشرايع از عبدالله بن فضل نقل مى كند كه مى گويد: از امام صادق (ع) درباره اين سخن خداوند پرسيدم: (ولقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين) فرمود: آنها سه روز مسخ شدند سپس مردند و نسل آنها باقى نماند و ميمونهاى كنونى به شكل آنها هستند و خوكها و ساير مسوخ هم همين طورند. هر چه از آنها امروز ديده شود فقط به شكل مسوخ هستند و خوردن گوشت آنها حرام است(6)
در روايت ديگرى داستانى نقل شده كه گويا حضرت موسى همنشينى داشت كه در اثر معصيت خداوند ميمون شد.(7)
روايات در اين زمينه زياد است تا جايى كه در پرسشى كه از سيد مرتضى شده ادعاى تواتر اين روايات را نموده است.(8)
همچنين از طريق اهل سنت نيز روايات متعددى در اين باره نقل شده است.(9)
با توجه به مجموع آيات و روايات تقريباً جاى ترديد باقى نمى ماند كه منظور از مسخ تغيير قيافه انسانى آنها به قيافه حيوانى است و همانگونه كه گفتيم اين كار از نظر عقلى محال نيست و مى تواند متعلق معجزه قرار بگيرد.
گاهى گفته مى شود كه اين كار با سير كمالى انسان مخالف است و از لحاظ فلسفى انسان نمى تواند در سير استكمالى خود به ناقص برسد و يا قهقرا كند. پاسخ اين اشكال روشن است زيرا چون ماهيت انسان تغيير نمى يابد بلكه فرد مسخ شده با حفظ ماهيت انسانى خود فقط از لحاظ قيافه به شكل حيوان ديده مى شود كه نوعى عقوبت الهى است واساساً تغيير چهره انسانى ربطى به مراحل استكمالى او ندارد و گرنه بايد تغيير قيافه شاداب يك جوان به قيافه افسرده پير كه در طول زمان صورت مى گيرد نيز محال باشد در حالى كه چنين نيست و همواره جوانها پير مى شوند و قيافه هاى نامطلوبى به خود مى گيرند.
مرحوم سيد مرتضى علم الهدى ضمن تأييد اينكه چنين تغيير قيافه اى محال نيست پرسشهايى را در اين زمينه مطرح مى كند. از جمله اينكه، چگونه تغيير قيافه انسان به شكل حيوان، مجازات محسوب مى شود؟ در پاسخ مى گويد: اگر اين شكل از آغاز به همين صورت آفريده شده باشد ، مجازات نيست ولى اگر يك انسان زنده اى كه به زيباترين شكل ممكن آفريده شده تغيير شكل بدهد و به صورت حيوان درآيد، اين مجازات است زيرا كه شخص از اين تغيير دچار غم و غصه و تأسف مى شود.(10)يعنى آنها از وضع خود آگاهى داشتند و رنج مى بردند.
مطلبى كه باقى مى ماند اين است كه آيا مجازات مسخ مخصوص امتهاى پيشين بوده و براى امت اسلامى چنين مجازاتى اعمال نخواهد شد؟ و يا اين يك كيفر عمومى است احتمال وقوع آن همواره موجود است؟
در بعضى از كتابها به ابن عباس نسبت داده شده كه او گفته است اين مجازات به امتهاى پيشين اختصاص داشت(11) و مرحوم مجلسى گفته است تمام مجازاتهاى امم گذشته در اين امت هم وجود دارد منتهى به صورت معنوى است و مسخ در اين امت به معناى مردن قلب و روح انسانى و حرمان از علم و كمال است هرچند كه به ظاهر صورت آدمى داشته باشد.(12)
ولى رواياتى وارد شده كه در ميان امت اسلامى هم امكان مسخ وجود دارد در روايتى آمده است كه شخصى كه با حضرت على (ع) عناد مى كرد و با نفرين او به صورت سگ درآمد(13) و در روايتى ديگر آمده كه عمربن سعد قاتل امام حسين(ع) پس از كشته شدن به صورت بوزينه اى درآمد كه در گردنش زنجير بود(14)
همچنين در روايتى از پيامبر اسلام(ص) آمده است كه در ميان امت من نيز خسف و مسخ اتفاق مى افتد(15) و در روايتى از امام صادق(ع) آمده كه بنى اميه در حال مرگ مسخ مى شدند و از جمله عبدالملك بن مروان به شكل قورباغه اى درآمد.(16)

وَ اِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِه اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَتَتَّخِذُنا هُزُوًا قالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ (*)قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِىَ قالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (*)قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النّاظِرينَ (*)قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِىَ اِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ اِنّآ اِنْ شآءَ اللّهُ لَمُهْتَدُونَ (*)قالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثيرُ الْأَرْضَ وَ لاتَسْقِى الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فيها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ (* )وَ اِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادّارَأْتُمْ فيها وَ اللّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (*)فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِى اللّهُ الْمَوْتى وَ يُريِكُمْ آياتِه لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (*)

هنگامى كه موسى به قوم خود گفت: خداوند به شما فرمان مى دهد كه گاوى را ذبح كنيد. گفتند: آيا ما را به مسخره گرفته اى؟ گفت: به خدا پناه مى بريم كه از نادانان باشم (67) گفتند: از پروردگار خود بخواه كه براى ما بيان كند كه آن چگونه است؟ گفت او مى گويد: گاوى است كه نه پير و ازكارافتاده است و نه جوان كار نكرده بلكه ميان اين دو است پس آنچه را كه دستور داده شده ايد انجام دهيد (68) گفتند: از پروردگار خود بخواه كه براى ما بيان كند كه رنگ آن چيست؟ گفت: او مى گويد: گاوى زرد پررنگ و يكدست است كه رنگ آن بينندگان را شاد مى كند (69) گفتند: از پروردگار خود بخواه كه براى ما بيان كند كه آن چيست؟ چون آن گاو بر ما پوشيده مانده است و اگر خدا بخواهد البته ما از هدايت شدگان خواهيم بود (70) گفت: او مى گويد: گاوى است كه رام نيست تا زمين را شخم زند و كشت را آب دهد آن بى عيب است و رنگ ديگرى در آن نباشد گفتند: اكنون حق را آوردى پس آن را ذبح كردند و نزديك بود كه اين كار را نكنند (71) و هنگامى كه كسى را كشتيد و درباره آن به نزاع پرداختيد و خداوند آشكار كننده چيزى بود كه پنهان مى كرديد (72) پس گفتيم آن مقتول را به قسمتى از آن گاو بزنيد خداوند اينگونه مردگان را زنده مى كند و نشانه هاى خويش را به شما نمايان مى كند شايد بينديشيد(73)

نكات ادبى

1 ـ «بقره»گاو ماده و در عربى به گاو نر «ثور»گفته مى شود. بقره از بقر به معناى شكافتن مشتق شده چون گاو با خيش آهن زمين را مى شكافد و باقر يعنى شكافنده لقب امام ششم باقر بود اشاره به اين كه علم را مى شكافت.
2 ـ «هزواً» اين كلمه را هم مى توان با واو خواند «هزوا» و هم باهمزه «هزءاً» مانند: «كفواً» و كفؤاً» و اين كلمه به معناى مسخره و استهزاء كردن است.
3 ـ «ماهى»در اصطلاح فلسفه و منطق پرسش از حقيقت است ولى در اينجا پرسش از حقيقت نيست بلكه پرسش از صفات و مقومات است.
4 ـ «فارض» به معناى پير «بكر»به معناى جوان و «عوان» به معناى ميانسال است.
5 ـ «فاقع» به معناى زرد پررنگ است و ذكر آن پس از «صفراء» از باب ذكر خاص بعد از عام است.
6 ـ «لونها» در اينجا يا فاعل فاقع مى باشد به طورى كه اكثر مفسران چنين دانسته اند و يا مبتداست و خبر آن جمله «تسرالناظرين» است، به نظر مى رسد كه وجه دوم درست تر باشد چون مفهوم «لون» در «فاقع» وجود دارد ديگر نسبت دادن آن به «لون» موردى ندارد و آنچه بيننده را شاد مى كند رنگ گاو است چون رنگ زرد يك رنگ شاداست.
7 ـ «مسلمة» يعنى سالم از عيب و نقص از «سلم»مشتق شده است.
8 ـ «شيه» مصدر از «وشى يشى» اصل آن وشى است واو حذف شده و به آخر آن تاء مصدرى افزوده گرديده است مانند «عده»و «زنة»كه در اصل وعدو وزنبود.
9 ـ «ادارأتم» از «درء» به معناى دفع مشتق شده و در اينجا به معناى نزاع و دفع يكديگر است. اصل اين كلمه «تدارأتم» بود كه تاء در دال ادغام شد و جهت سهولت تلفظ همزه وصلى به اول آن آمد.

تفسير و توضيح

آيات (73-67) و اذقال موسى لقومه ... : اين هم يكى ديگر از نعمتهاى خداوند بر بنى اسرائيل است كه به صورت معجزه اى بزرگ اتفاق افتاده و طبق معمول با بهانه جوييها و بگومگوهاى آن قوم لجوج همراه بوده است. اين آيات و چند آيه بعدى متضمن داستانى است كه در عهد حضرت موسى اتفاق افتاده و يكى از معجزه هاى آنحضرت است. اينك خلاصه داستان:
در ميان بنى اسرائيل مرد ثروتمندى بود كه پير شده بود او پسر برادرى داشت كه تنها وارث او بود و در مال عموى خود چشم طمع داشت او روزى عموى خود را كشت و جنازه او را سر راه يكى از اسباط بنى اسرائيل كه شخصيتى داشت انداخت سپس پيش حضرت موسى آمد و خونخواهى كرد. همه خود را از اين قتل تبرئه مى كردند و آن را به ديگرى نسبت مى دادند براى رفع نزاع و خصومت پيش حضرت موسى آمدند و از وى كسب تكليف نمودند. حضرت موسى به فرمان خداوند به آنها گفت كه گاوى را بكشند آنها رابطه ميان كشتن يك گاو وپيدا كردن قاتل را نفهميدند ولذا به موسى گفتند: آيا ما را مسخره مى كنى؟ موسى سخن آنها را رد كرد و گفت: پناه به خدا مى برم كه از نادانان باشم و شما را مسخره كنم.
اگر بنى اسرائيل در همين مرحله هر نوع گاوى را مى كشتند كفايت مى كرد ولى آنها طبق عادت هميشگى و طبع لجوج خود، از حضرت موسى مشخصات آن گاو را پرسيدند و چون خودشان كار را بر خود سخت گرفتند، خداوند نيز سخت گرفت.
آنها گفتند: از خداى خود بخواه كه مشخص كند كه آن گاو از لحاظ سن چگونه بايد باشد؟ موسى گفت: خداوند مى گويد: آن يك گاو ميانسالى است نه جوان است و نه پير و از آنها خواست كه مأموريت را انجام دهند ولى آنها باز كار را بر خود سخت گرفتند و پرسيدند: از خداى خود بخواه كه رنگ آن را مشخص كند. موسى گفت: آن يك گاو زرد پررنگ است كه هر بيننده اى را شادمان مى كند. باز آن قوم لجباز پرسيدند: آن گاو چگونه است ما در كار آن مشتبه شديم. موسى گفت: آن گاوى است كه براى شخم كردن زمين و آب دادن رام نيست ولى گاوى است از هر عيب و نقصى سالم است و ضمناً رنگ پوست آن يكدست و يكنواخت است و رنگ ديگرى به آن مخلوط نيست.
بنى اسرائيل گاوى را با اين مشخصات نزد جوانى از بنى اسرائيل يافتند كه جوان متدينى بود و همواره در خدمت پدر خود بود و پدرش را او را دعا مى كرد. وقتى بنى اسرائيل آن گاو را از آن جوان خواستند جوان قيمت بالايى را طلب كرد و آن اين بود كه بايد گنجايش پوست آن، طلا بدهند. بنى اسرائيل نزد موسى آمدند و جريان را گفتند و موسى دستور داد هر قيمتى كه صاحب گاو مى گويد بپردازند. آنها به ناچار به همان قيمت راضى شدند و آن گاو را خريدند و سپس ذبح كردند حضرت موسى دستور داد عضوى از اعضاء گاو را بر مقتول زدند و مقتول با اعجاز خداوندى زنده شد و قاتل خود را معرفى نمود.
اين بود اجمالى از داستانى كه به اين آيات مربوط مى شود و آن را از كتب تفسير وحديث خلاصه كرديم. در اينجا به ذكر چند نكته مى پردازيم:
1 ـ همانگونه كه در متن داستان آمد، حكم اولى، آن گاو بخصوص نبود بلكه اگر در همان مرحله اول گاوى از گاوهاى معمولى را مى كشتند، كفايت مى كرد ولى در اثر پرسشهاى بى مورد آنها آن حكم تشديد گرديد و گاو بخصوصى در نظر گرفته شد البته نمى توان اين را نسخ حكم اولى دانست چون آن گاو بخصوص هم از مصاديق مطلق گاو بود. اين پرسشها نشانگر روح عصيانگر آنها بود و اگر آنها در برابر دستور خداوند تسليم محض بودند ديگر جاى چون و چرا نبود و خود آنها هم راحت بودند و اساساً اگر انسان در مقابل دستورات الهى مطيع و تسليم محض باشد روحى آرام خواهد داشت و دچار مشكلى نخواهد شد و چون و چرا در مقابل حق، كار را مشكل مى كند اين است كه قرآن در جايى دستور مى دهد كه از پرسشهاى بيجا پرهيز كنيد:
يا ايها الذين آمنوا لاتسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسؤكم (مائده / 101)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از چيزهايى نپرسيد كه اگر بر شما آشكار شود به ضرر شما خواهد بود.
2 ـ اين داستان به اين صورت در تورات فعلى نيامده است ولى كشتن گاوى به هنگام مجهول بودن قاتل در تورات به صورت يك حكم آمده كه با خون آن طى مراسم خاصى از متهمان به قتل رفع تهمت مى شود (عهد عقيق، سفر تثنيه آيات8-1)
3 ـ بعضى از مفسران معاصر، اين آيات را تفسير مادى كرده اند و گفته اند كه منظور از زنده شدن مقتول پيدا شدن قاتل اوست. ولى اين تفسير درست نيست و با صريح قرآن منافات دارد زيرا قرآن در پايان اين داستان، با اين حادثه به امكان زنده شدن مردگان در قيامت استدلال مى كند (كذلك يحيى الله الموتى) بنابراين بايد اين داستان را هم، معجزه اى مانند معجزات ديگرى دانست كه طى آيات گذشته آمده و خداوند آنها را براى هدايت قوم بنى اسرائيل انجام داده است.
4 ـ اينكه بنى اسرائيل از كشتن آن گاو سرباز مى زدند و نمى خواستند آن را بشكند (وماكادوا يفعلون) يا به جهت قيمت بالاى آن گاو بود و يا ترس از رسوايى قاتل.

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ اِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنَهُ الْأَنْهارُ وَ اِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ اِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِل عَنْ ما تَعْمَلُونَ (*)

پس از آن، دلهايتان سخت شد همچون سنگ يا سخت تر، همانا از برخى از سنگها نهرها جارى مى شود و بعضى از آنها مى شكافد و آب از آن بيرون مى آيد و برخى از آنها از ترس خداوند فرو مى ريزد و خداوند از آنچه كه انجام مى دهيد غافل نيست (74)

نكات ادبى

1 ـ «قسوة» سر سختى و بى رحمى و صلابت كه بيشتر به قلب نسبت داده مى شود.
2 ـ حرف «او» در «اواشدّ قسوة» يا به معناى ترديد است كه خواننده و شنونده سخن، اختيار دارد كه قلب آنها را مانند سنگ بداند و مى تواند سخت تر از سنگ بداند و يا به معناى «بل» است كه نوعى ترقى در مثال است و يا اين ترديد به خاطر مخاطبان است كه قلب بعضى از آنها مانند سنگ است و قلب بعضى از آنها سخت تر از سنگ است و اين مراتب قساوت و شدت و ضعف آن را در افراد گوناگون مى رساند.
3 ـ «تفجّر» ريزش فراوان و جارى شدن آب.
4 ـ «نهر» رودخانه، كوچكتر از آن را جدول مى گويند.
5 ـ ما در «لما» موصول است كه لام به اول آن آمده است.
6 ـ «يشّقّق» همان يتشقق از باب تفعل است و طبق يك قاعده تا در شين ادغام شده است.

تفسير و توضيح

آيه (74) ثم قست قلوبكم... : خطاب متوجه به بنى اسرائيل است و اينكه آنها به جاى نرمش در مقابل آيات و معجزات متعدد الهى و ايمان به خداوند، سرسختى نمودند و لجاجت كردند و نشان دادند كه دلهاى آنها چقدر سخت است و چگونه قساوت قلب آنها را فرا گرفته كه اين همه آيات و معجزات و نشانه هاى روشن در دلهاى آنها اثر نمى گذارد.
خداوند در اين آيه قساوت قلب آنها و تمام كسانى كه مانند آنها هستند، به سنگ تشبيه مى كند همانگونه كه سنگ سخت است وبيل و كلنگ و يا آب در آن اثر نمى كند و نفوذى در آن ندارد، بعضى از افراد بشر نيز قلبى چون سنگ دارند و موعظه پيامبران و مصلحان در آنها تاثير نمى كند هر چند كه همراه با منطق و برهان و يا حتى معجزه باشد. پس از اين تشبيه ، گامى فراتر مى رود و اظهار مى دارد كه دلهاى آنان از سنگ هم سخت تر است و اين مثل مانند مثل ديگر قرآن است كه در آن كافران به چارپايان تشبيه شده اند و آنگاه فراتر رفته از آنها هم گمراه تر معرفى شده اند.
لطف سخن در اينجاست كه براى نشان دادن و اثبات اين معنا كه دلهاى آنان از سنگ هم سخت تر است، دليلى اقامه مى كند. بعضى از سنگها قابل نفوذند و در آنها اميد خير وجود دارد ولى دلهاى آنان به هيچ روى قابل نفوذ نيست براى اثبات اين مطلب انواع و اقسام سنگهايى را كه قابل نفوذند ياد مى كند به اين بيان كه بعضى از سنگها به گونه اى هستند كه نهرهاى بزرگى از لابلاى آنها جارى مى شود و بعضى از سنگها شكافته مى شوند و از آنها چشمه هايى روان مى شود و مهمتر اينكه بعضى از سنگها هستند كه از خوف خداوند از جاى خود كنده مى شوند و به پايين سقوط مى كنند اين هم، نشانى از تأثير پذيرى بعضى از سنگها دارد.
در مورد اينكه چگونه بعضى از سنگها از خوف خداوند سقوط مى كنند، اين پرسش پيش مى آيد كه آيا اين سنگها احساس و درك و شعور دارند؟ و اگر ندارند ترس از خدا در آنها چه معنايى دارد؟
گاهى گفته مى شود كه منظور خوف و خشيتى است كه به هنگام سقوط سنگها از بالاى كوهها د ر افراد موحّد و خداشناس پيدا مى شود و آن را نشانه اى از قدرت الهى مى دانند. اين توجيه درست نيست و با ظاهر قرآن منافات دارد. زيرا كه قرآن خوف و خشيت را به خود سنگ نسبت مى دهدو ضمناً خواهيم ديد كه اين آيه نظائرى در آيات ديگر قرآنى دارند.

بحثى درباره شعور در عالم جمادات

حقيقت اين است كه تمام موجودات جهان از انسان و حيوان گرفته تا گياه و جماد هر كدام از آنها در مرتبه وجودى خود داراى شعور مخصوص به خود هستند و شعور هر نوعى براى نوع ديگر قابل فهم نيست. البته اين شعور مراتبى دارد انسان داراى عاليترين نوع شعور است و در ميان انسانها هم شعور مراتب مختلفى دارد شما ببينيد از شعور يك پيغمبر تا شعور يك كودك نوزاد تا چه حد فاصله وجود دارد؟
حيوانات نيز شعور دارند ولى مرتبه شعور آنها از انسان پائينتر است و در عين حال ميان خود آنها مراتبى دارد. گياهان نيز در مرتبه هاى نازلتر از حيوانات شعور دارند و امروز اين مطلب از مسلمات است كه گياهان نوعى شعور دارند و جاى ترديد نيست و در زيست شناسى گياهى به ثبوت رسيده است تا مى رسيم به عالم جماد آنها نيز شعور مخصوص به خود را دارند منتها براى ما قابل دركنيست اينكه جمادات انواع و اقسامى دارند خود قابل تأمل است بعضى از آنهارا سنگها تشكيل مى دهد كه خود داراى انواعى هستند بعضى از آنها را فلزات و يا معادن ديگر تشكيل ميدهد و بعضى از آنها مايعات هستند و عوامل گوناگون در آنها تغييراتى مى دهد و گاهى عناصر تشكيل دهنده آنها دگرگون مى شوند و شكلهاى مختلفى به خود مى گيرند مايعات گاهى تبديل به بخار و گاهى تبديل به يخ مى شوند فلزات و معادن با تركيبهاى جديد، موجودات جديدى مى شوند و خاصيتهاى گوناگونى مى يابند و بعضى ازعناصر با فعل و انفعالهاى خاصى عكس العملهاى عجيبى از خود نشان مى دهند كه يك نمونه آن انفجار مهيبى است كه از شكافتن اتم به وجود مى آيد و انرژى عظيمى آزاد مى شود.
اين تغييرات و فعل و انفعالات و فراوانى و تنوع خواص جمادات نشانگر اين حقيقت است كه در عالم جماد هم نوعى شعور وجود دارد كه براى ما قابل لمس و درك نيست ولى آثار و خواص آن را مى بينيم.
در اينجا به سراغ قرآن مى رويم و مى بينيم كه قرآن در آيات متعددى به جمادات نسبت شعور مى دهد و حتى خاطر نشان مى سازد كه آنها خدا را تسبيح مى گويند ولى تسبيح گفتن آنها به صورتى است كه براى انسانها قابل فهم نيست و انسان ابزار لازم را در جهت فهم و درك تسبيح گويى جمادات ندارد. به اين آيات توجه كنيد:
و ان من شىء الاّ يسبح بحمد ربّه و لكن لاتفقهون تسبيحهم (اسراء /44)
چيزى وجود ندارد مگر اينكه به عنوان سپاس پروردگار او را تسبيح مى گويد ولى شما تسبيح گويى آنها را نمى فهميد.

پى‏نوشتها:‌


1 - مجمع البيان ج 1 ص 264
2 - رجوع شود به : بحارالانوار ج 14 ص 50 به بعد
3 - كافى ج 6 ص 246
4 - كافى ج 1 ص 368
5 - كافى ص 6 ص 242
6 - بحارالانوار ج 61 ص 115
7 - بحارالانوار ج 40 ص 70
8 - رسائل الشريف المرتضى ج 1 ص 352
9 - جامع البيان (تفسير طبرى) ج 1 ص 330
10 - رسائل الشريف المرتضى ج 1 ص 353
11 - بحارالانوار ج 16 ص 306
12 - همان ج 24 ص 104
13 - همان ج 32 ص 385 ج 41 ص 208
14 - رسائل الشريف المرتضى ج 1 ص 351
15 - بحارالانوار ج 22 ص 452
16 - كافى ج 8 ص 232