تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۳۰ -


تفسير و توضيح

آيات (130-131) و من يرغب عن ملة ابراهيم... : پس از ذكر خيرى كه از ابراهيم به ميان آمد، اينك درباره آيين او سخن گفته مى شود همان آيين توحيدى كه تمام اديان آسمانى بعد از او و از جمله دين اسلام ادامه همان آيين است و اين پيامبران همواره مردم را به آيين توحيدى ابراهيم دعوت كرده اند و آن را تقويت نموده اند بخصوص دين اسلام و آنچه بر محمد(ص) نازل شده دقيقاً ادامه آيين حنفى ابراهيم است كه طبق آيه قبلى با دعاى ابراهيم به وجود آمده است اكنون در اين آيه درباره كسانى كه از آيين توحيدى ابراهيم روى برگردانيده اند ، چنين اظهار مى دارد كه جز افراد نادان و نابخرد هيچ كس از اين آيين پاك و توحيد ناب روى بر نمى گرداند.

طبق اين سخن، اعراض از توحيد چه به صورت شرك و بت پرستى باشد و چه به صورت ماديگرى و الحاد باشد، ناشى از جهل و نادانى است و اگر كسى اندكى علم و آگاهى داشته باشد و در جهان آفرينش به درستى بينديشد، بدون شك به وجود آفريننده يگانه دانا و توانا پى مى برد وبه او ايمان مى آورد. بنابراين كفر و الحاد ناشى از جهل و در مقابل، ايمان به خدا ناشى از علم و آگاهى است.

اين سخن، درست برعكس سخن بعضى از جامعه شناسان است كه درباره منشأ دين گفته اند و دين و خداشناسى را ناشى از جهل بشر به عوامل طبيعى پديده ها دانسته اند. سخن اين گروه از جامعه شناسان بسيار سست و بى پايه است زيرا آگاهى از عوامل طبيعى و قانونمندى جهان خلقت، انسان را به نيروى نهفته در پشت سر اين عوامل و اين نظم استوار رهبرى مى كند و انسان با مشاهده اين نظم بديع بى چون و چرا به وجود خداوندى كه دانا و تواناست پى مى برد مشروط بر اينكه سابقه ذهنى او خراب نشده باشد وتحت تأثير تبليغات منفى قرار نگرفته باشد. شاهد صدق اين معنا، ايمان و اعتقادى است كه بسيارى از فلاسفه و متفكران به وجود خداوند دارند. آيا همه آنها را مى توان متهم به جهل و نادانى كرد؟

از نظر قرآن، شناخت خدا نتيجه علم و آگاهى و شرك به او نتيجه جهل و نادانى است به اين چند آيه توجه فرماييد:
قل افغير الله تامرونى اعبد ايها الجاهلون (زمر / 64)
آيا به من دستور مى دهيد كه غير خدا را پرستش كنم اى نادانان؟
انّما يخشى الله من عباده العلماء (فاطر / 28)
همانا از بندگان خدا تنها دانشمندان از خدا پروا مى كنند.
قد فصلنا الآيات لقوم يفقهون (انعام / 98)
همانا ما نشانه ها را براى گروهى كه درمى يابند، به تفصيل بيان كرديم.
در ادامه آيه مورد بحث، بازهم از ويژگيهاى حضرت ابراهيم سخن مى گويد و اظهار مى دارد كه ما ابراهيم را در دنيا برگزيديم يعنى او را به پيامبرى و امامت و دوستى خودمان انتخاب كرديم. ابراهيم امتيازاتى داشت كه ساير پيامبران آن را نداشتند يكى داستان ذبح اسماعيل بود و اينكه او حاضر شد به دستور خدا، فرزند خود را با دست خود بكشد و ديگرى جريان به آتش رفتن ابراهيم و ديگرى مقام «خلّت» ابراهيم و اينكه خداوند او را به عنوان دوست و خليل خود برگزيد:
و اتخذالله ابراهيم خليلا (نساء / 125)
و خداوند ابراهيم را دوست خود قرار داد.
همچنين ابراهيم در جهان ديگر و عالم آخرت هم از جمله شايستگان و صالحان از بندگان خدا خواهد بود.
در آيه بعدى علت گزينش ابراهيم را بيان مى كند و اينكه ابراهيم از چه جهت در دنيا برگزيده شد؟ چنين دليل مى آورد كه وقتى از جانب خدا به ابراهيم گفته شد كه تسليم باشد او بى درنگ گفت: در برابر پروردگار جهانيان تسليم هستم. مقام تسليم ابراهيم تا آنجا بود كه به ذبح فرزند خود حاضر شد. او همواره براى خود و فرزندان خود از خداوند تقاضاى مقام تسليم مى كرد (مضمون آيه اى كه اندكى پيش تفسير شد) و همين مقام تسليم بود كه او را به مرتبه خليل الرحمانى بالابرد.

آيه (132) ووصى بها ابراهيم... : آيين ابراهيم، آيين توحيد ناب و مبارزه بى امان با شرك و مظاهر آن بود از اين رو، هم ابراهيم و هم نوه اش حضرت يعقوب پيامبر همواره فرزندان خود را به سوى اين آيين مى خواندند و به آن وصيت مى كردند و در جمله وصيتهاى خود مى گفتند كه اى فرزندان من! خداوند اين آيين را براى شما برگزيده است شما بايد تا پايان عمر از اين آيين پاسدارى كنيد و هنگام مرگ ، با اسلام و تسليم بميريد.

از اين آيه فهميده مى شود كه نام آيين ابراهيم هم اسلام بود; چون در آغاز آيه ضمير «بها» به ملت ابراهيم كه در آيه پيش آمده ، برمى گردد و در پايان آيه كه توضيحى براى آغاز آن است ، گفته شده كه با اسلام بميريد كه اشاره به همان آيين ايراهيم است. البته در آيات ديگر به اين معنا تصريح شده است كه اسلام همان ادامه آيين ابراهيم است و ابراهيم خود، پيروان اين آيين را «مسلم» ناميده است:
ملة ابيكم ابراهيم هو سميكم المسلمين من قبل (حج / 78)
اين همان آيين پدرتان ابراهيم است او شما را از پيش مسلمان ناميد.
آيه (133) ام كنتم شهداء اذحضر... : يهوديها با تنگ نظرى كه داشتند خيال مى كردند كه دين تنها دين يهود است و مى گفتند: حضرت يعقوب به هنگام مرگ خود، فرزندانش را به پيروى از آيين يهود سفارش كرد. در آيه قبل وصيت يعقوب را كه مضمون وصيت ابراهيم بود نقل كرد و اينكه اين دو پيامبر فرزندان خود را به آيين ابراهيم يا همان اسلام سفارش كردند و در اين آيه به يهود اعتراض مى كند كه شما موقع مرگ يعقوب ، آنجا نبوديد تا ببينيد كه يعقوب فرزندان خود را به چه چيزى سفارش نمود. سپس دنبالهوصيت يعقوب و گفتگويى را كه با فرزنان خود داشت بيان مى كند.

طبق اين آيه يعقوب پس از وصيتى كه در بالا نقل شد، براى تأكيد بيشتر، مى خواهد از فرزندانش اقرار و اعتراف بگيرد و لذا از آنها مى پرسد: پس از من چه چيزى را پرستش خواهيد كرد؟ و آنها مى گويند: همان خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را پرستش خواهيم نمود و مادر مقابل او تسليم هستيم. مى بينيد باز صحبت از اسلام و تسليم است. و فرزندان يعقوب در برابر او متعهد مى شوند كه «مسلم» باشند و خداى او و پدرانش را پرستش كنند.
مطلبى كه لازم است در اينجا ذكر شود اين است كه يعقوب فرزند اسحاق بود و اسحاق برادر اسماعيل بود و در نتيجه، اسماعيل عموى يعقوب بود ولى به طورى كه مى بينيد در اين آيه از ابراهيم و اسماعيل و اسحاق به عنوان پدران يعقوب نام برده شده و اسماعيل هم پدر يعقوب به شمار آمده است. اين امر يا از باب تغليب است و يا از آن جهت است كه عربها به عمو هم «اب» اطلاق مى كردند چون عمو در جاى پدر و همرديف او از نظر احترام است و لذا قرآن به عموى حضرت ابراهيم كه «آزر» نام داشت، پدر ابراهيم اطلاق مى كند. (انعام / 74)

آيه (134) تلك امة قد خلت... : پس از بيان آيين ابراهيم و سفارش او و يعقوب به اين آيين، اكنون حقيقتى را بيان مى كند كه بسيار مهم و كارساز است و آن اينكه پيشينيان هر چه بودند گذشتند و شما نبايد خوبيهاى آنها را به حساب خود بگذاريد. اگر ابراهيم مقام تسليم داشت و يا اسماعيل و اسحاق و يعقوب پيامبران بزرگى بودند، نفعى به حال شما ندارد و همين طور اگر در ميان گذشتگان كسانى بد بودند شما مسؤل اعمال آنها نيستيد آنها در گرو اعمال خود و شما در گرو اعمال خويشتن هستيد و از شما راجع به كارهاى آنان پرسيده نخواهدشد.
بنابراين، هر چند كه دين يكى است و همه پيامبران دين واحدى را تبليغ كرده اند، ولى افراد و ملتها يكى نيستند و هر كسى در گروه اعمال خود قرار دارد و هيچكس بار ديگرى را بر نخواهد داشت.
درباره مطلب اول كه دين خدا يكى است آيات متعددى در قرآن آمده است ازجمله:
شرع لكم من الدين ما وصّى به نوحاً و الذى او حينا اليك و ما وصّينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين ولاتتفرقوا فيه (شورى / 13)
براى شما از دين چيزى را مقرر كرد كه نوح به آن سفارش كرده بود ونيز چيزى كه به تو وحى كرديم و چيزى كه آن را به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم اينكه دين را برپاداريد و در آن پراكنده نشويد.
و درباره مطلب دوم كه هر كسى در گرو اعمال خويشتن است نيز آيات متعددى آمده است از جمله:
و لاتكسب كل نفس الاّ عليها و لاتزروا زرة و زراخرى (انعام / 164)
هيچ كسى كارى انجام نمى دهد مگر براى خودش و هيچ كس بار گناه ديگرى را برنمى دارد.

وَ قالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ اِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (*)قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ مآ أُنْزِلَ اِلَيْنا وَ مآ أُنْزِلَ اِلى اِبْراهيمَ وَ اِسْماعيلَ وَ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ مآ أُوتِىَ مُوسى وَ عيسى وَ مآ أُوتِىَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (*)فَاِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مآ آمَنْتُمْ بِه فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ اِنْ تَوَلَّوْا فَاِنَّما هُمْ فى شِقاق فَسَيَكْفيكَهُمُ اللّهُ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (*)صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ(*)

و گفتند: يهودى يا نصرانى باشيد تا هدايت يابيد. بگو بلكه از آيين خالص ابراهيم (پيروى مى كنم) و او از مشركان نبود (135) بگوييد: به خدا ايمان آورديم و به آنچه به ما نازل شده و آنچه به ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و اسباط (از نسل يعقوب) نازل شده و آنچه به موسى و عيسى داده شده و آنچه به پيامبران از جانب پروردگارشان داده شده است. ميان هيچ يك از آنها فرق نمى گذاريم و ما به خدا تسليم هستيم (136) پس اگر آنها نيز به چيزى مانند آنچه شما ايمان آورده ايد، ايمان بياورند، همانا هدايت شده اند و اگر روى برگردانند به يقين آنها در ستيز هستند پس خداوند تو را در برابر آنها كفايت خواهد كرد و او همان شنونده و داناست (137) رنگ خدايى، و چه كسى از لحاظ رنگ دادن از خدا نيكوتراست؟

نكات ادبى

1 ـ علت مجزوم بودن «تهتدوا» اين است كه جزاء براى شرط مقدر است به اين صورت: ان كنتم هودا او نصارى تهتدوا.
2 ـ منصوب بودن «ملة ابراهيم» به جهت عطف به هوداً است و از «كونوا» نوعى تبعيت در مى آيد كه بر سر «ملة ابراهيم» مى آيد و يا بگوييم اساساً در اينجا همان فعل «نتبع» مقدر است.
3 ـ «حنيف» از حنف مشتق است كه به معناى ميل است و حنيفيت در واقع ميل كردن به دين حق و روى گردانيدن از اديان باطل است و يا بگوييم حنيفيت يعنى استقامت در دين و به هر حال نام دين حضرت ابراهيم است و خود ابراهيم حنيف بوده و پيروان تمام اديان آسمانى حنيف هستند گاهى گفته مى شود كه حنيفيت يعنى اعتقاد به مشتركات اديان ولى ظاهر اين است كه حنيفيت همان آيين ابراهيم است كه با اسلام كامل شد.
4 ـ منصوب بودن «حنيفا» به خاطر حال بودن است يا از ملة يا از ابراهيم.
5 ـ «اسباط» جمع سبط به معناى نوه انسان و معمولا در نوه دخترى استعمال مى شود همانگونه كه نوه پسرى را «حفيد» مى نامند و لذا به حسن و حسين عليهماالسلام دو سبط پيامبر مى گويند. اين كلمه از «سبط» به معناى گسترش گرفته شده چون نسل آدم از طريق نوه ها گسترش مى يابد. منظور از اسباط نوه هاى حضرت يعقوب است كه دوازده نفر بودند و هر كدام در رأس يك قبيله قرار داشتند و بعضى از آنها پيامبر بودند.
6 ـ «شقاق» ستيز، دورى از يكديگر، دورى از حق.
7 ـ «فسيكفيكهم» بلندترين جمله متصل به هم در قرآن كه از پنج كلمه تشكيل شده است: فـ ، سـ ، يكفى، ك ، هم.
8 ـ «صبغه» كه با كسره و فتحه و ضمه صاد خوانده مى شود، به معناى رنگ است و منصوب بودن آن از اينجهت است كه بدل از «ملة ابراهيم» است.

تفسير و توضيح

آيه (135) و قالوا كونوا هودا او نصارى... : بار ديگر سخن از يهود و نصارى است و اينكه آنها مسلمانان را به دين خود دعوت مى كردند. يهوديها مى گفتند: يهودى شويد تا هدايت پيدا كنيد و نصارى مى گفتند: نصرانى شويد تا هدايت يابيد. اساساً دين يهود و نصارى دين تبشيرى هستند و آنها همواره در تلاشند كه ديگران را به دين خود وارد كنند. در عصر پيامبر اسلام اين دو دين در جزيرة العرب مطرح بودند و آنها سعى داشتند كه با تبليغات خود مسلمانان را وادار به ترك اسلام و پذيرش دين آنها كنند. هم يهود و هم نصارى به طور جداگانه دست به اين كار مى زدند.

قرآن كريم پس از نقل اين مطلب به پيامبر دستور مى دهد كه در پاسخ تبليغات آنها بگو بلكه ما از آيين حنيفيت ابراهيم پيروى مى كنيم كه از مشركان نبود در اينجا قرآن كريم به دو مطلب مهم اشاره مى كند:
نخست اينكه اگر بناست بدون برهان و حجت و از روى تقليد صرف از دينى و پيامبرى تبعيت كنيم پس بهتر اين است كه از حضرت ابراهيم و دين خالص او تبعيت كنيم زيرا كه او مورد قبول همه اديان و پدر انبياء است.
دوم اينكه دين يهود و نصارى هر دو آلوده به شرك است يهود خدا را جسم مى دانند و عزير را پسر او مى خوانند و نصارى قائل به تثليث و سه خدا هستند در حالى كه ابراهيم مشرك نبود و دين او همراه با توحيد خالص و ناب است.
اينكه خداوند مى فرمايد: ابراهيم مشرك نبود، تعريض بر يهود و نصارى است كه يعنى دين موجود شما آلوده به شرك است و اينكه پيامبر مأموريت مى يابد كه خود را پيرو حضرت ابراهيم اعلام كند، به اين معناست كه اسلام ادامه همان دين ابراهيم و تكميل كننده آن است. مطلبى كه پيشتر به آن اشاره كرديم و در آيه بعدى نيز به تفصيل مورد بحث قرار مى گيرد.
آيه (135) قولوا آمنّا بالله و ما ... : در آيه پيش ، پيروى از دين تحريف شده و آلوده به شرك يهود ونصارى نفى شد و پيروى از آيين حنيف ابراهيم پذيرفته گرديد اكنون در اين آيه از آن آيين واحدى كه از ابراهيم تا محمد همه پيامبران مردم را به آن دعوت كرده اند، سخن گفته مى شود.

در اين آيه حساب موسى و عيسى از حساب يهود و نصارى جدا مى شود و آنها در رديف پيامبران ابراهيمى قرار مى گيرند كه همچون ابراهيم به توحيد ناب دعوت مى كردند در واقع اين آيه تفصيل جمله اى است كه در آيه قبلى آمده و آن «ملة ابراهيم» است. در آيه قبلى خطاب به شخص پيامبر بود و در اين آيه خطاب به همه مسلمانان است و از آنها خواسته مى شود كه در پاسخ يهود و نصارى بگويند كه ما به خدا ايمان آورده ايم همچنين به چيزى ايمان آورده ايم كه بر ما نازل شده كه همان قرآن است و چيزى كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يعقوب و موسى و عيسى و پيامبران ديگر نازل شده است ما به همه اينها ايمان داريم و تفاوتى ميان پيامبران نمى گذاريم و به هر حال تسليم پروردگار هستيم.

چنين برمى آيد كه دين خدا يكى بيش نيست و همه پيامبران ، مبلغان آن بوده اند منتهى هر پيغمبرى مطابق با نيازهاى زمان و هماهنگ آيين خاص خود، آن دين را به مردم عرضه كرده است تا وقتى كه انسان به رشد فكرى و بلوغ فكرى خود رسيده وشايستگى آن را يافته است كه پذيراى كاملترين اديان يعنى دين اسلام باشد و اسلام در واقع همان آيين ابراهيم و موسى و عيسى و ساير پيامبران است كه در سطح بالا و كاملترى براى بشر عرضه شده است.

مى توانيم عمر بشريت را به عمر يك انسان تشبيه كنيم همانگونه يك كودك در جهت يادگيرى علوم، نخست مسائل بسيار ابتدايى را يادمى گيرد و به تدريج كه انديشه و فكر او رشد مى كند مطالب سطح بالا را مى آموزد تا وقتى كه ديگر شايستگى مى يابد كه پيچيده ترين مسائل علمى و رياضى به او القاء گردد، بشريت نيز چنين مراحلى را پشت سر نهاده و به وسيله پيامبران گوناگون تربيت يافته تا زمانى كه به عصر دين پايانى كه همان اسلام است رسيده و لياقت آن را پيدا كرده كه اسلام را پذيرا باشد.

بنابراين هدف تمام اديان آسمانى و پيامبران الهى يكى بود و از اين نظر فرقى ميان آنها وجود نداشته است و همه آنها مردم را به سوى خدا و كمال مطلق و عدل و قسط دعوت كرده اند. اگر تفاوتى هست تنها در روشها و سطح بيان مطالب است كه مطابق با نيازهاى زمان بوده است و گرنه دين خدا يكى است و آن اسلام است:
ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه (آل عمران / 85)
و هر كس جز اسلام دينى را بجويد ، از او پذيرفته نخواهد شد.
مطلبى كه در اينجا به آن اشاره مى كنيم، اين است كه در اين آيه نام چند تن از پيامبران آمده و آنگاه از تمام پيامبران ياد شده است كه شامل پيامبران پيش از ابراهيم و پس از ابراهيم مى شود و اينكه در ميان پيامبران، ابراهيم به عنوان سرسلسله انبياء شناخته شده براى آن است كه ابراهيم مبارزه سختى را با بت پرستان و جبهه باطل به عمل آورد گرچه نوح هم تلاش زيادى كرده بود ولى به درجه ابراهيم نمى رسد.
همچنين ابراهيم با احتجاجات خود در مقابل بت پرستان و نمرود كه در قرآن نقل شده، مبانى توحيد را تحكيم و تثبيت كرد و لياقت آن را يافت كه به عنوان سمبل و مظهر دعوت به توحيد باشد و لذا از او به عنوان سرسلسله انبياء توحيدى ياد مى شود.

در اين آيه نام «اسباط»هم ذكر شده و منظور از آن دوازده نفر از نوادگان حضرت يعقوب است كه هر كدام در رأس قبيله اى قرار گرفتند و از جانب خداوند به آنها وحى نازل شد البته آنها بيشتر دين پيامبران گذشته را تبليغ مى كردند.
آيه (137) قان آمنوا بمثل... : يهود و نصارى گفتند: اگر به دين ما بگرويد هدايت مى شويد و اينك در اين آيه خداوند خطاب به مسلمانان اعلام مى دارد كه اگر آنها به دين شما بگروند و ايمانى همانند ايمان شما داشته باشند، هدايت مى شوند يعنى اگر خود را از آلودگى شرك خلاص كنند و به كتاب آسمانى خود كه وعده بعثت پيامبر اسلام را داده است ايمان بياورند، طبعاً آنها نيز مسلمان خواهند بود وبه حضرت محمد(ص) ايمان خواهند آورد. در چنين صورتى است كه آنها دين حق را يافته اند و هدايت شده اند. اما اگر از اسلام روى گردانيدند و آن را نپذيرفتند، معلوم مى شود كه آنها در ستيز با حق و حقيقت هستند و در اين ستيزه جويى تلاش خواهندكرد كه آسيبى به اسلام و آورنده آن وارد سازند و بر ضد اسلام و پيامبر اسلام توطئه چينى كنند.

خداوند جهت تسلاى دل پيامبر اسلام و اينكه از توطئه هاى آنان بيم و هراس نداشته باشد، مى فرمايد: خداوند تو را از گزند و آسيب آنها حفظ خواهد كرد و خدا كفايت تو را خواهد نمود و به اين وسيله پيامبر خود را از نگرانى بيرون مى آورد تا با آرامش و اطمينان و اعتماد به نفس كامل ، هدفهاى خود را دنبال كند.

آيه (138) صبغة الله و من احسن... : پيروى از آيين ابراهيم وروى آوردن به توحيد خالص كه آيين همه پيامبران است، به زندگى انسان معنا و مفهوم خاصى مى دهد و زندگى انسان رنگ خدايى مى گيرد رنگى كه زيباتر و قشنگ تر از تمام رنگهاست. خداوند در اين آيه، آيين ابراهيم را به رنگ خدايى تشبيه مى كند و اينكه هر كس به اين آيين بگرود، رنگ خدايى دارد يعنى همان رنگ توحيد و عدل و مساوات و وحدت كه آيين ابراهيم منادى آن است، سپس مى پرسد: چه كسى نيكوتر از خدا مى تواند به زندگى رنگ بدهد؟

انسانى كه با جهان بينى توحيدى زندگى مى كند و تنها خداوند را مؤثر در عالم وجود مى داند و تمام قدرتهاى غير خدايى را نفى مى كند، زندگى او رنگ شاد خدايى دارد او با آرامش و اطمينان و به دور از هر گونه اضطراب و نگرانى و دلهره زندگى مى كند. او عزت نفس دارد و شخصيت خود را باور كرده است و هرگز در مقابل زورمداران سرخم نمى كند و رنگ خدايى در تمام شئون زندگى او آشكار است.

اينكه خداوند در اين آيه صحبت از رنگ مى كند، ناظر به مراسم خاص مسيحيان است كه آنها كودكان خود را غسل تعميد مى دادند و به آب آن رنگ زردى مخلوط مى كردند و چون كودك را با آن مى شستند و كودك رنگ زرد پيدا مى كرد، مى گفتند: او رنگ نصرانيت به خود گرفت و نصرانى شد. و اينك خداوند به آنها گوشزد مى كند، رنگ خدايى و دينى مربوط به ظاهر و تن انسان نيست بلكه رنگ خدايى گرفتن، در پيروى كردن از آيين ابراهيم وحقيقت توحيد است.

قُلْ أَتُحآجُّونَنا فِى اللّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنآ أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (* )أَمْ تَقُولُونَ اِنَّ اِبْراهيمَ وَ اِسْماعيلَ وَ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ كانُوا هُودًا أَوْ نَصارى قُلْ ءَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِل عَنْ ما تَعْمَلُونَ (* )تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْأَلُونَ عَنْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (*)

بگو آيا درباره خداوند با ما ستيزه مى كنيد در حالى كه او پروردگار ما و پروردگار شماست و كارهاى ما از آنِ ما و كارهاى شما از آنِ شماست و ما به او اخلاص داريم (139) يا مى گوييد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (از نسل يعقوب) يهودى يا نصرانى بودند؟ بگو: شما داناتريد يا خداوند ؟ و خدا از آنچه كه انجام مى دهيد غافل نيست (140) آنها گروهى بودند كه درگذشتند آنچه آنها انجام داده اند براى آنهاست و آنچه شما انجام داده ايد براى شماست و شما از آنچه آنها انجام داده اند پرسيده نخواهيد شد (141)

نكات ادبى

1 ـ «محاجّه» احتجاج كردن، جدال و خصومت ، دليل آوردن.
2 ـ «وهوربنا» جمله حاليه است ، حال از ضمير «نا» در «تحاجوننا».
3 ـ «مخلص» كسى كه اخلاص دارد و آن خالص كردن عمل براى خداست، فرق ميان مخلِص و مخلَص اين است كه اولى كسى است كه اخلاص دارد ولى دومى كسى است كه به خاطر اخلاصى كه دارد از جانب خدا برگزيده شده است و مقام دومى از اوّلى بالاتر است.
4 ـ «غافل» كسى كه به خاطر فراموشى يا سهو، توجه خود را به يك چيزى از دست بدهد.
5 ـ «من الله» متعلق به «شهادة» است.

تفسير و توضيح

آيات (139-140) قل اتجاجّوننا فى الله ... : يهود و نصارى درباره خداو دين ، با مسلمانان مناظره و مباحثه و جدال مى كردند آنها مى گفتند: دين فقط دين ماست و خدا فقط خداى ماست. در اين آيه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه به آنها بگويد: چرا درباره خدا با ما جدال مى كنيد در حالى كه او هم پروردگار ماست و هم پروردگار شماست. به چه دليل شما خدا را به خود اختصاص داده ايد و خود را نزديكتر به او مى دانيد در حالى كه ما بايد چنين بگوييم زيرا كه ما نسبت به خدا اخلاص داريم. يعنى توحيد ما بى شائبه و خالص و ناب است اما شما قائل به تجسيم و تشبيه و تثليث هستيد و توحيد را آلوده به شرك نموده ايد.

علاوه بر عقيده و شناخت خدا، از لحاظ عمل نيز شما برترى نداريد. اعمال شما از آنِ شماست و اعمال ما از آنِ ماست و هر گروهى در گرو اعمال خويشتن است شايد منظور اين باشد كه چون شما اعمال شرك آلود داريد، با اعمال ما كه ناشى از توحيد خالص است قابل مقايسه نيست. اعمال شما موجب غضب خدا و عذاب او و اعمال ما باعث خوشنودى خداوند است البته بدى اعمال شما به ما نخواهد رسيد و خوبى اعمال ما نيز به شما واصل نخواهد شد.