تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۳۷ -


يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِى الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخيهِ شَىْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدآءٌاِلَيْهِ بِاِحْسان ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَليمٌ (*)وَ لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَياةٌ يآ أُولِى الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (*)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر شما درباره كشته شدگان ، قصاص نوشته شده است آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن. پس هر كس كه از سوى برادرش چيزى به او بخشيده شد، (قصاص تبديل به ديه شد) پس روش پسنديده پيش گيرد و به نيكى به او پرداخت شود. اين، تخفيف و رحمتى از سوى پروردگار شماست پس هر كس پس از آن (گرفتن ديه) تجاوز كند اورا عذابى دردناك است (178) اى خردمندان براى شما در قصاص زندگى است تا شايد پرهيز كنيد (179)

نكات ادبى

1 ـ «كتب» در اين گونه موارد به معناى «فرض» است يعنى واجب شده است.
2 ـ «قصاص» مقابله به مثل از «قصّ» مشتق شده كه به معناى دنبال كردن است گويا اولياء مقتول قاتل را دنبال مى كنند و به قصه گو هم كه «قصاص» گفته مى شود از اين جهت است كه حوادث گذشته را دنبال مى كند.
3 ـ «حرّ» در برابر عبد، يعنى آزاد و به كسى گفته مى شود كه برده كس ديگرى نيست.
4 ـ «عبد» برده و كسى كه حق رقيت كسى به گردن اوست ، البته اكنون ديگر بردگى از بين رفته است.
5 ـ «عفى» از عفو به معناى ترك يا بخشش ناقص واوى است كه به خاطر مكسور بودن عين الفعل واو قلب به ياء شده مانند «رضى» .
6 ـ «اعتدى» از حد خود تجاوز نمود و از اندازه بيرون رفت.
7 ـ «الباب» جمع «لب» به معناى انديشه، خرد. و «لبّ» هر چيزى چكيده و خلاصه اوست.

تفسير و توضيح

آيه (178) يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص ... : از اين آيه به بعد، شرايع و احكام مهمى كه در اسلام تشريع شده است، بيان مى گردد و نخستين آنها حكم قصاص است.
در اين آيه خطاب به مؤمنان مى فرمايد: براى شما قصاص نوشته شده است و قصاص يك حكم اسلامى مهم است كه باعث كاهش جرم درجامعه مى شود. در ميان يهود حكم قصاص وجود داشت ولى اخذ ديه نمى شد و قاتل حتماً بايد قصاص مى شد و در ميان نصارى فقط ديه مى گرفتند و هيچوقت قاتل قصاص نمى شد ولى اسلام كه دين اعتدال و ميانه روى است، قصاص و ديه هر دو را مقرر كرده است. در درجه اول قاتل كشته مى شود ولى اگر اولياء مقتول راضى باشند مى توانند به جاى قصاص، از او خونبها و ديه دريافت كنند.

مطلب ديگر اينكه در ميان اعراب جاهلى رسم بر اين بود كه اگر كسى از قبيله اى كشته مى شد، در صورتى كه آن قبيله نيرومند بود تنها به كشتن قاتل اكتفا نمى كرد بلكه گاهى خواهان آن بودند كه رئيس قبيله قاتل را بكشند و گاهى به كشتن بيش از يك نفر دست مى زدند و گاهى حتى كار به قتل عام قبيله قاتل مى انجاميد. گاهى برده اى برده اى را مى كشت يا زنى زنى را مى كشت و اولياء دم به كشتن قاتل راضى نبودند و مى گفتند بايد صاحب آن برده كشته شود و يا شوهر آن زن كشته شود. قرآن كريم در اين آيه همه اين سنتهاى غلط را كه موجب خونريزيهاى بيشتر و كشته شدن بى گناهان مى شد نفى مى كند و دستور مى دهد كه درباره كشته شدگان تنها قصاص يعنى مقابله به مثل كنيد آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن و تنها قاتل را بكشيد.

اين آيه در مقام بيان رعايت عدالت است و اينكه نبايد به خاطر قتلى كه يك زن مرتكب شده است شوهر و يا پسر او را بكشند و يا به خاطر قتلى كه برده اى مرتكب شده صاحب او را بكشند ولى آيا مردى را كه قاتل يك زن است مى توان در مقابل او كشت و يا زنى را كه قاتل يك مرد است مى توان در مقابل او كشت، آيه از آن ساكت است. ولى طبق احاديث مسلّم زن را در مقابل مرد مى توان كشت و مرد را هم در مقابل زن مى توان كشت مشروط بر اينكه نصف ديه مرد قاتل از طرف اولياء زن مقتول به ورثه او داده شود و اين بدان جهت است كه نوعاً مرد نان آور خانه است و با كشته شدن او خانواده اش دچار تنگدستى مى شود و لذا از اولياء زن مقتول خواسته شده كه اگر قاتل را قصاص مى كنند چيزى به ورثه او بدهند.

در دنباله آيه تذكر مى دهد اگر چه حكم اولى درباره قتل عمد قصاص قاتل است ولى اگر اولياء مقتول از قصاص قاتل درگذرند و به گرفتن خونبها (ديه) رضايت بدهند، كار خوبى انجام داده اند و در چنين حالتى كه قاتل از جانب برادر دينى خود كه همان ولىّ دم است مورد عفو قرار گرفت و حتى مقدارى از خونبها را هم بر او بخشيد، لازم است كه در اين صورت اولياء مقتول به نيكى رفتار كنند و قاتل هم بايد خونبها را به راحتى بپردازد و اين يك نوع تخفيف و رحمت از جانب خداست كه به اولياء مقتول آزادى مى دهد كه يا قصاص كنند و يا خونبها بگيرند چون گاهى گرفتن خونبها بيشتر به سود اولياء مقتول است و نيز رحمتى بر طرف مقابل است كه در برابر پرداخت ديه از كشته شدن نجات يابد.
در صورتى كه كار به گرفتن خونبها انجاميد و اولياء مقتول از قصاص صرف نظر كردند، ديگر حق ندارند بعدها مزاحم او شوند ولذا قرآن مى فرمايد هر كس بعد از اين قرار، از حدّ خود تجاوز كند براى او عذابى دردناك است.
پس از بيان حكم قصاص ، در قالب يك جمله كوتاه و بسيار معنى دار ، خردمندان را مورد خطاب قرا رمى دهد و مى فرمايد: براى شما در قصاص زندگانى است. يعنى حكم قصاص مايه زندگى بشر است زيرا از يك سو افراد از ترس قصاص، كمتر به جنايت دست مى زنند و از طرف ديگر با قصاص اسلامى كه يكنفر در مقابل يكنفر است بقيه افراد در امان خواهند بود.
پيش از نزول اين آيه در ميان عربها مثلى بود كه مى گفتند: القتل انفى للقتل يعنى كشتن كشتن را از بين مى برد و منظورشان همان قصاص بود ولى اين آيه مثل را از ياد برد زيرا هم از نظر فصاحت و بلاغت بسيار بر آن برترى دارد چون در اينجا صحبت از زندگى است و در آنجا صحبت از قتل است و قتل دوبار تكرار شده است و هم از نظر معنا، بسيار در سطح والايى قرار دارد زيرا كه مثل مزبور با روش ناپسند اعراب جاهلى كه چند نفر را در مقابل يكنفر مى كشتند جور در مى آيد و آن را توجيه مى كند ولى آيه شريفه با به كار بردن لفظ قصاص كه به معناى مقابله به مثل است كشتن تنها يك نفر را در مقابل يك نفر اجازه مى دهد. همچنين در اين جمله قرآنى، نكات بسيارى از فنون فصاحت و بلاغت نهفته است كه در كتب ادبى آمده است.
در آيه مورد بحث پس از ذكر اين جمله جاودانى بر اين مطلب مجدداً تأكيد مى كند كه حكم قصاص براى آن است كه شما از خونريزى و كشتار پرهيز كنيد.
مطلبى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه بعضيها حكم قصاص را نوعى وحشيگرى مى دانند و معتقدند كه نبايد در فكر انتقام گرفتن از قاتل بود بلكه بايد با او مثل يك بيمار معامله كرد و او را در زندان مورد معالجه و تربيت قرار داد. چنين طرز تفكرى ناشى از بى توجهى به واقعيتهاى اجتماع و زندگى بشرى است زيرا وقتى انسانى بى گناه كشته مى شود احساسات تمام افراد بشر جريحه دار مى گردد و به تعبير قرآن وقتى كسى كسى را بى گناه مى كشد گويا كه همه انسانها را كشته است (مائده / 32) و هيچ چيزى اين خسارت عظيم را جبران نمى كند مگر اينكه قاتل قصاص شود. وقتى براى دفاع از استقلال يك كشور ريخته شدن هزاران خون بى گناه مشروعيت دارد، چگونه است كه براى دفاع از حيثيت و احساسات كل بشر كشتن يك جانى وحشيگرى به حساب مى آيد؟
تلقى جانى به عنوان يك بيمار ، از آن حرفهاى سست و بى پايه است و بدآموزى بسيار دارد زيرا بسيارى از جنايتكاران با موعظه و تربيت به راه نمى آيند بلكه براى ارتكاب جنايتهاى ديگر جرئت پيدا مى كنند و همانگونه كه عضو سرطانى را بايد بريد آنها نيز بايد از ميان روند و گرنه امنيت عمومى مردم به خطر مى افتد.
در عين حال اسلام اجازه مى دهد كه اولياء مقتول از قصاص قاتل صرفنظر كنند و از او خونبها بگيرند ولى همين كه هر قاتلى احتمال قصاص مى دهد، خود در جلوگيرى از وقوع جنايت تأثير فراوان دارد.

كُتِبَ عَلَيْكُمْ اِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ اِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ (*)فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَاِنَّمآ اِثْمُهُ عَلَى الَّذينَ يُبَدِّلُونَهُ اِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (* )فَمَنْ خافَ مِنْ مُوص جَنَفًا أَوْ اِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا اِثْمَ عَلَيْهِ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (*)

بر شما نوشته شده هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد، اگر مالى از خود باقى مى گذارد، براى پدر و مادر و خويشاوندان به نيكويى وصيت كند اين شايسته پرهيزگاران است (180) پس هر كس آن را بعد از آنكه شنيد، تغيير دهد ، همانا گناه آن بر كسانى است كه آن را تغيير مى دهند همانا خداوند شنوا و داناست (181) پس كسى كه از وصيت كننده اى از لحاظ انحراف يا گناه او بترسد و ميان آنها اصلاح كند، بر چنين شخصى گناهى نيست همانا خداوند آمرزنده و بخشايشگر است (182)

نكات ادبى

1 ـ «خير» در اينجا به معناى مال و ثروت بسيار است.
2 ـ «وصيت» سفارش كردن به اينكه پس از مرگ انسان چنين و چنان شود.
3 ـ «الوصية» مبتداء و «للوالدان» خبر آن است و اين جمله در حكم نايب فاعل «كتب» است.
4 ـ «موصى» كسى كه وصيت مى كند همانگونه كه «موصى له» كسى است كه به نفع او وصيت مى شود و «موصى به» مالى است كه مورد وصيت واقع مى شود و «وصى» كسى است كه وصيت را اجرا مى كند.
5 ـ «جنف» ميل از حق ، انحراف.

تفسير و توضيح

آيات (180ـ182) كتب عليكم اذا حضر... : حكم ديگرى از احكام شرع بيان مى شود و آن حكم وصيت است. طبق اين آيه بر هر مسلمانى لازم است كه وقتى آثار مرگ را در خود مشاهده كرد، وصيت كند. البته انسان در مواقع ديگر هم مى تواند وصيت كند ولى آخرين فرصت براى آن، هنگامى است كه آثار مرگ آشكار مى شود منظور آيه اين است كه اگر تا آن زمان هم وصيت نكرده ايد ديگر فرصت را از دست ندهيد و وصيت كنيد.
بايد توجه داشت كه بعضى از اقسام وصيت واجب است و آن مواردى است كه حقى بر گردن انسان باشد چه حقوق خدا مانند نماز و روزه و حج و خمس و زكات و چه حقوق مردم مانند بدهى به اشخاص و يا بودن امانتى از مردم پيش او، در چنين مواردى در صورتى كه آثار مرگ آشكار شود، وصيت كردن واجب است. ولى وصيت كردن مالى براى ديگران واجب نيست بلكه مستحب است و آيه مورد بحث در همين زمينه است و تعبير (كتب علكيم) يعنى بر شما نوشته شده، دليل بر وجوب به معناى شرعى آن نمى شود همانگونه كه در آيه قبلى و در مورد قصاص نيز همين تعبير را داشتيم و همه مى دانيم كه قصاص كردن واجب نيست بلكه اولياء مقتول مى توانند ديه بگيرند.
بنابراين آيه فقط مطلوب بودن وصيت به مال را مى رساند بخصوص اينكه در پايان آيه آمده است (حقا على المتقين) اين كار شايسته براى پرهيزگاران است كه نشان مى دهد كار مستحبى است و گرنه آن را مخصوص پرهيزگاران نمى كرد بلكه حكم كلى براى همه بود.

فهم درست اين آيه مستلزم اين است كه بدانيم كه در زمان جاهليت، بسيارى از ثروتمندان يا به خاطر كينه و دشمنى كه با وارثان خود داشتند و يا به خاطر شهرت طلبى قسمتهايى از اموال خود را به بيگانگان وصيت مى كردند و حقوق وارثان و خويشاوندان ضايع مى شد. در اين آيه خداوند حكم وصيت به مال را تنفيذ مى كند ولى آن را در مسير درست خود قرار مى دهد و اظهار مى دارد كه وصيت كردن به مال مشروع و حتى مطلوب است ولى براى پدر و مادر و خويشاوندان، و بر شماست كه اگر مال زيادى داريد به پدر و مادر و خويشان و نزديكان خود وصيت كنيد تا آنها علاوه بر ارثى كه خواهند برد از ثلث مال شما نيز كه در اختيار شماست استفاده كنند.

آنگاه دستور مى دهد كه در اين وصيت روشى نيكو و پسنديده پيش بگيريد و متناسب با حال وصيت شوندگان وصيت كنيد يعنى به فقيران آنها بيشتر و به ثروتمندان آنها كمتر وصيت كنيد كه چنين كارى شايسته و در شأن پرهيزگاران است.
در آيه بعدى حكم ديگرى را در مورد وصيت بيان مى كند و آن اينكه پس از انجام وصيت و مرگ موصى هيچ كس حق ندارد در آن تغيير بدهد و وصيت بايد به طور دقيق به مرحله اجراء درآيد و اگر كسى مانند وصى يا وارث در آن تغيير بدهد، گناه كرده است و به خاطر اين تغيير و تبديل مجرم است. او بايد بداند كه خداوند شنوا و داناست. هم وصيتهاى موصى را شنيده و هم از باطن اين شخص كه وصيت را تغيير مى دهد، آگاه است.

در آيه بعدى دو مورد را از تحت اين حكم بيرون مى كند و در آن دو مورد اجازه مى دهد كه به وصيت تغيير داده شود مورد اول جايى كه موصى از حق وارثان تجاوز كند و آن در جايى است كه وصيت به بيش از اندازه يك سوم مال باشد كه در اين صورت وصيت در اضافه بر يك سوم نافذ نيست و مى توان و بايد آن وصيت را تغيير داد. مورد دوم در جايى است كه موصى در وصيت خود دچار گناه شود مانند اينكه وصيت به صرف مال در كارهاى نامشروع كند كه در اينجا نيز بايد آن وصيت را تغيير داد.

تعبير قرآن در اين باره چنين است كه اگر كسى از انحراف يا گناه موصى بترسد و در صدد اصلاح ميان كسانى كه ذى نفع هستند باشد، چنين كسى با اينكه وصيت را تغيير داده ، گناهى ندارد. البته اين موضوع مى تواند ددر حال حيات موصى هم تحقق پيدا كند به اين صورت كه وصى يا هر كس ديگرى كه از وصيت نامشروع موصى باخبر باشد او را وادار كند كه وصيت خود را به دست خود تغيير بدهد. و چون وصيت نامشروع چه در حال حيات موصى و چه پس از آن تغيير داده شد، خداوند موصى را مى بخشد كه خداوند آمرزنده و بخشايشگر است.

چند روايت

1 ـ محمد بن مسلم مى گويد: از امام باقر (ع) درباره وصيت به وارث پرسيدم، فرمود: جايز است سپس اين آيه را تلاوت كرد: ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين(1)
2 ـ محمد بن مسلم مى گويد: از امام صادق(ع) درباره مردى پرسيدم كه مال خود را در راه خدا وصيت كرده ، فرمود: به هر كس كه وصيت كرده به او بده اگر چه يهودى يا نصرانى باشد چون خدا مى فرمايد: فمن بدّله بعد ما سمعه فانّما اثمه على الذين يبدّلونه(2)
3 ـ امام صادق (ع) درباره اين سخن خداوند: فمن خاف من موص جنفا او اثما فرمود: يعنى اگر در وصيت خود از حدّ گذشت يعنى به بيش از ثلث وصيت كرد.(3)

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (*)أَيّامًا مَعْدُودات فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضًا أَوْ عَلى سَفَرفَعِدَّةٌ مِنْ أَيّام أُخَرَ وَ عَلَى الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكين فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (*)شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنّاسِ وَ بَيِّنات مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَريضًا أَوْ عَلى سَفَر فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّام أُخَرَ يُريدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (*)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر شما روزه دارى نوشته شد همانگونه كه بر كسانى كه پيش از شما بودند نوشته شد. شايد كه پرهيزگارى كنيد (183) چند روز شمرده ، پس هر كس از شما مريض يا بر سفر باشد پس تعدادى از روزهاى ديگر (روزه بگيرد) و كسانى كه روزه بالاى توان آنهاست، به اندازه غذاى يك فقير فديه بدهند. پس هر كس از روى ميل و رغبت كار نيكى انجام دهد، براى او بهتر است و اينكه روزه بگيريد براى شما بهتر است اگر مى دانستيد (184) ماه رمضان كه قرآن در آن نازل شده در حالى كه هدايتگر مردم و نشانه هاى روشنى از هدايت و جدا كننده حق از باطل است پس هر كس از شما آن ماه را دريابد بايد آن را روزه بگيرد و كسى كه مريض يا بر سفر باشد، پس تعدادى از روزهاى ديگر (روزه بگيرد) خداوند بر شما آسانى را خواسته و بر شما دشوارى را نخواسته است و براى اينكه تعداد را كامل كنيد و در مقابلِ آنكه خدا شما را هدايت كرده او را بزرگ بشماريد و شايد سپاسگزار باشيد (185)

نكات ادبى

1 ـ «صيام» مصدر از «صام» مانند «قيام» و آن در لغت به معناى امساك و پرهيز است، پرهيز از سخن گفتن را هم صوم مى گويند و در اصطلاح شرع صوم و صيام امساك از چند چيز بخصوص است مانند خوردن و آشاميدن و همبستر شدن با زن و موارد ديگر.
2 ـ «اياماً» منصوب است به جهت اينكه ظرف براى «كتب» است.
3 ـ «يطيقونه» از طاقت مشتق است. از آنجا كه تكليف الهى هميشه بر كمتر از طاقت بشرى است، در صورتى كه روزه برابر با طاقت بشر باشد يعنى خود را به زحمت و مشقتى كه برابر با طاقت اوست بيندازد، روزه واجب نيست مانند پيران.
4 ـ «فديه» بها، عوض، كفاره.
5 ـ «رمضان» نام ماه نهم از ماههاى قمرى و آن از «رمض» مشتق است كه به معناى حرارت شديد است. گويا وقتى كه اين نامها را براى اين ماهها مى گذاردند ماه رمضان به فصلى كه هوا به شدت گرم بود، افتاده بود مانند ربيع كه به معناى بهار و جمادى كه به معناى يخ بستن است. البته پيش از اسلام براى اينكه موسم حج به فصل معتدلى بيفتد جاى ماههاى قمرى را عوض مى كردند و آن را «نسيىء» مى گفتند كه در اسلام اين كار ممنوع شد. و نيز گفته شده كه «رمضان» نام خداست.
6 ـ «قرآن» نام مجموعه آياتى است كه بر حضرت محمد(ص) نازل شده و آن از «قرء» مشتق است كه به معناى جمع كردن است و چون آيات اين كتاب يكجا جمع شده است لذا به آن «قرآن» گفته شد و به خواندن ، «قرائت» گفته مى شود چون حروف و كلمات در آن جمع مى شوند. بعضيها قرآن را از «قرن» مشتق دانسته اند كه به معناى ضميمه كردن و پيوند دادن است چون آيات قرآنى به هم ضميمه شده اند و بعضيها اين كلمه را كلمه اصيل عربى ندانسته اند و گفته اند كه آن از واژه سريانى «قريانا» به معناى خواندن گرفته شده است.
7 ـ «هدى» مصدر به معناى فاعل و حال است.
8 ـ «فرقان» يكى ازنامهاى قرآن و به معناى جدا كننده حق از باطل است.
9 ـ «ولتكملوا» عطف به محذوف است يعنى آنچه گفته شد علتهاى گوناگونى دارد از جمله اين علتها اين علت است.

تفسير و توضيح

آيات (183-184) يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام... : به دنبال بيان چندين حكم از احكام الهى اينك حكم ديگرى كه موجب ارتباط عميق ميان خدا و مردم مى شود، ذكر گرديده و آن روزه دارى است. براى اينكه احساسات مؤمنان را به نفع اين حكم تحريك كند و آنها را آماده پذيرش آن قرار دهد در آغاز مؤمنان را با اين خطاب مفتخر مى سازد كه اى كسانى كه ايمان آورده ايد... و به تعبير امام صادق(ع) لذت اين خطاب سختى روزه گرفتن را از بين مى برد. سپس تشريع حكم روزه را اعلام مى دارد آنگاه جهت كاستن از سختى آن اظهار مى كند كه روزه گرفتن بر امتهاى پيشين هم واجب بود.
طبق تحقيق، روزه در ميان تمام امتهاى گذشته به نحوى وجود داشته و حتى بت پرستان نيز براى تقرب به بتهاى خود گاهى روزه مى گرفتند و هم اكنون در ميان بت پرستان هندوستان روزه گرفتن در مواقع خاصى مرسوم است. يهود و نصارى و صابئين نيز براى خود نوعى روزه داشته اند در تورات و انجيل كنونى در مواردى روزه دارى تحسين شده و از روزه گرفتن موسى و عيسى سخن به ميان آمده است و در قرآن داستان نذر حضرت مريم آمده كه نذر كرد روزه بگيرد:
فقولى انى نذرت للرحمن صوماً فلن اكلم اليوم انسيا (مريم / 26)
پس بگو من براى خدا روزه اى نذر كرده ام پس امروز با هيچكس حرف نمى زنم.
البته روزه مريم روزه صمت بود كه يعنى از حرف زدن با مردم امساك كرده بود ولى به هر حال آن هم نوعى روزه دارى است ولى آنچه در تورات و انجيل آمده روزه به معناى امساك از خوردن و آشاميدن است (رجوع شود به : تورات سفر تثنيه باب 9 آيه 9 و انجيل متى باب 4 آيه 2)
در پايان آيه با يك عبارت كوتاه فلسفه مهم روزه دارى را بيان مى كند و آن اينكه روزه باعث ايجاد تقوا در انسان مى شود. انسان روزه دار با امساك از لذتهاى جسمى كه به خاطر خدا خود را از آنها محروم مى كند نوعى تمرين براى تسلط بر نفس و خواهشهاى آن انجام مى دهد و چون يك ماه اين تمرينها را تكرار كرد، در وجود او ملكه تقوا و خويشتن دارى ايجاد مى شود او ديگر به آسانى مى تواند از ارتكاب گناه و خوردن مال ديگران و تجاوز به حقوق مردم هر چند كه به نفع او باشد، پرهيز كند و بر نفس خود تسلط يابد و در جهت حفظ خود از معصيت ، اراده اى نيرومند داشته باشد.
بايد توجه داشت كه فلسفه عالى و فايده مهم روزه گرفتن همان است كه قرآن فرمود ولى در كنار آن فوائد ديگرى نيز براى روزه دارى وجود دارد كه آنها هم به نوبه خود اهميت دارند. بعضى از آنها عبارتند از:
فوايد اخلاقى: روزه دار براى آنكه روزه اش خدشه دار نباشد و مورد قبول حضرت حق قرار گيرد از كارهايى مانند غيبت ، دروغ ، بهتان و مانند آنها پرهيز مى كند و خود را به رعايت مبانى اخلاقى وادار مى سازد.

پى‏نوشتها:‌


1. كافى ج 7 ص 10
2. همان كتاب ص 14
3. علل الشرايع ج 2 ص 567