تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۴۸ -


آغاز جزء سوم قرآن (شروع تفسير جزء سوم قرآن در تاريخ 22/9/1375 ـ قم)

تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجات وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شآءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جآءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شآءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يُريدُ (*)يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِىَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ(*)

آن پيامبران، بعضى شان را بر بعضى ديگر برترى داديم. بعضى از آنان كسى بود كه خدا با او سخن گفت و بعضى از آنان را درجاتى بالا برد و به عيسى بن مريم نشانه هاى روشن داديم و او را با روح القدس تأييد كرديم و اگر خدا مى خواست كسانى كه بعد از آنها بودند پس از نشانه هايى كه بر آنها آمده بود، با يكديگر جنگ نمى كردند ولى آنها اختلاف كردند پس بعضى از آنها ايمان آورد و بعضى ديگر كافر شد و اگر خدا مى خواست جنگ نمى كردند ولى خداوند آنچه را كه اراده كرده استانجام مى دهد (252) اى كسانى كه ايمان آورده ايد از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد پيش از آنكه روزى بيايد كه نه تجارتى در آن است و نه دوستى و نه شفاعت و كافران همان ستمگران هستند (254)

نكات ادبى

1 ـ «رسل» جمع رسول، پيامبر، كسى كه پيام الهى را به مردم مى رساند و فرق او با «نبى» اين است كه «نبى» كسى است كه به او وحى مى شود خواه مأمور به تبليغ باشد خواه نباشد ولى رسول حتماً مأمور به تبليغ است.
2 ـ «درجات» جمع درجه، رتبه ، پايه. به نردبان و پله كان هم درجه و مدارج گفته مى شود.
3 ـ «عيسى بن مريم» حضرت مسيح. هر چند كه در رسم الخط امروز كلمه «ابن» در ميان دو نام بدون الف نوشته مى شود ولى در رسم الخط قرآن با الف نوشته مى شود به طورى كه در اينجا ميان عيسى و مريم با الف نوشته شده است.
4 ـ «بينات» جمع بيّنه، نشانه هاى روشن، معجزات ، حجتها و دلايل.
5 ـ «روح القدس» روح پاك، منظور جبرئيل امين است.
6 ـ «خلّة» در اينجا به معناى دوستى ومودت است ولى گاهى به معناى شكاف هم مى آيد.

تفسير و توضيح

آيه (253) تلك الرسل فضلنا بعضهم... : رابطه خاصى ميان اين آيه و آيات قبلى وجود دارد. در آيات قبلى سخن از پيامبرانى بود كه هر چند نام آنها نيامد ولى ذكر آنها آمد كه از جمله آنها حضرت محمد بود كه در پايان آيه پيش به اين صورت از او ياد شد: انك لمن المرسلين همانا تو از پيامبران هستى و نيز در آيات قبلى سخن از درگيريها و جنگهايى بود كه ميان پيروان اديان و كافران روى داد (جنگ طالوت با جالوت) و اينك با توجه به دو مطلب ياد شده ، دو حقيقت بسيار مهم را خاطرنشان مى سازد:
اول اينكه درجات پيامبران متفاوت است و آنها با يكديگر فرق دارند و ديگر اينكه اين جنگها كه پس از آمدن پيامبران اتفاق مى افتد، ناشى از اختلافى است كه ميان مردم رخ مى دهد.
در مورد تفاوت درجات پيامبران مى فرمايد: ما بعضى از آنها را بر بعضى ديگر برترى داديم و آنگاه نمونه هايى را ذكر مى كند. بعضى از آنها به اين مقام نايل آمدند كه هم صحبت با خدا شدند و منظور از او حضرت موسى است كه به عنوان كليم الله معروف است و بعضى از آنها را خداوند چندين درجه از بقيه برترى داد و بالا برد مانند حضرت محمد (ص) كه در ميان پيامبران مقام و منزلت بالايى دارد و بر همه آنها برتر است. بعضى از پيامبران هم مانند حضرت عيسى (ع) از ويژگى خاصى برخوردار شد كه از جمله آنها همين است كه فرزند مريم بود و پدر نداشت و بدون پدر به دنيا آمده بود و ديگر اينكه خداوند به او نشانه هاى روشنى از معجزه داده بود كه مرده را زنده مى كرد و كور و ابرص و اكمه را شفا مى داد و ديگر اينكه تأييد خاص روح القدس بر او بيشتر بود زيرا كه او با تأييد روح القدس و بدون پدر از مريم زاييده شد به تفصيلى كه در سوره مريم آمده است. در اين ميان سيد و سالار پيامبران حضرت محمد (ص) است كه بر تمام پيامبران برترى دارد و خاتم و افضل آنهاست.
اختلاف مراتب پيامبران و برترى بعضى از آنها بر بعضى ديگر در آيات ديگر قرآن نيز آمده است:
و لقد فضلنا بعض النبيين على بعض (اسراء / 55)
و همانا بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم.
البته اختلاف درجات پيامبران نبايد باعث آن شود كه ما ميان آنها فرق بگذاريم زيرا به ما دستور داده شده كه ميان پيامبران فرق نگذاريم و به همه آنها ايمان بياوريم زيرا همه داراى مقام نبوت بودند كه مقامى بس والا و ارزشمند است:
لانفرق بين احد من رسله (بقره / 258)
ميان هيچ يك از پيامبران خدا فرقى نمى گذاريم.
مطلب مهم ديگرى كه در آيه مورد بحث آمده اين است كه جنگهايى كه پس از درگذشت پيامبران ميان امت آنها اتفاق مى افتد ناشى از اختلافى است كه در بين آنها از لحاظ عقيده به وجود مى آيد. بعضى از آنها در ايمان خود به آن پيامبر باقى مى مانند و بعضى ديگر كافر مى شوند و يا از دين او منحرف مى شوند و اين سبب بروز و ظهور جنگها مى گردد. البته اگر خدا با امر تكوينى خود همه را مجبور به ايمان مى كرد و با قدرت خود از بروز اختلاف جلوگيرى مى كرد، بدون شك آنها با يكديگر نمى جنگيدند و اساساً دليلى بر جنگ وجود نداشت ولى خدا جهان هستى و از جمله زندگى انسان را بر اساس قانون علت و معلول و سبب و مسبّب آفريده و هيچ كس را مجبور به ايمان نكرده و زندگى بشر را بر اساس تكليف و اختيار قرار داده كه از يك سو بشر مكلف است كه ايمان بياورد و از سوى ديگر در انتخاب ايمان آزاد است و از او سلب اراده نشده است و خدا آنچه را كه مى خواهد انجام مى دهد.
خاصيت آزادى انتخاب در بشر، پيدايش اختلافهاست. كسانى ايمان را انتخاب مى كنند و كسانى كفر را بر مى گزينند واين اختلاف منجر به جنگ مى شود.
آيه (254) يا ايها الذين آمنوا انفقوا... : جبهه ايمان و توحيد، همانگونه كه جهاد با دشمن و جنگ در راه اعتلاى توحيد دارد، جهاد مالى هم دارد و مؤمنان بايد قسمتى از اموال خود را در راه خدا انفاق كنند تا در جامعه شكاف طبقاتى از بين برود و لااقل فاصله ها كم شود.
در اين آيه با لحن خاصى و با اشاره به اينكه آنچه ثروتمندان دارند همه را خدا به آنها داده ، اظهار مى دارد كه اى مؤمنان از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد پيش از آنكه روز قيامت فرارسد و شما صاحب اختيار اموال خود نباشيد. در روز قيامت نه تجارتى وجود خواهد داشت و نه دوستى و شفاعت كسى سودى خواهد داد و انسان در گرو اعمال خويشتن است. در پايان اضافه مى كند كه كافران همان ستمگران هستند و بدينگونه كسانى را كه حقوقى مالى واجب خود را نمى دهند تهديد مى كند و آنها را همرديف كافران و ستمگران قرار مى دهد.
بنابراين منظور از انفاق در اين آيه، حقوق واجب مانند زكات است و گرنه با چنين لحن تندى برخورد نمى شد. ضمناً منظور از نفى شفاعت در اينجا شفاعت كسانى است كه حق شفاعت ندارند و اين مانع از آن نمى شودكه كسانى با اذن خدا بتوانند شفاعت كنند همانگونه كه در آيات ديگر اين مطلب به روشنى آمده است ضمناً شفاعت كسانى كه حق شفاعت دارند نيز شامل حال هر كس نمى شود بلكه بايد شخص لياقت و شايستگى شفاعت را داشته باشد.
درباره شفاعت در آينده به خواست خدا بحث مفصلى خواهيم داشت.

چند روايت

1 ـ پيامبر اسلام(ص) فرمود: خداوند كسى را برتر و گرامى تر از من نيافريده است على (ع) مى گويد: پرسيدم: يا رسول الله آيا تو افضلى يا جبرئيل؟ فرمود: خداوند پيامبران مرسل را بر ملائكه مقرب برترى داد و مرا بر تمام انبياء و مرسلين برترى داد و برترى پس از من، از آنِ تو و امامان است و ملائكه خادمان ما و دوستداران ماست.(1)
2 ـ اصبغ بن نباته مى گويد: در جنگ جمل كنار اميرالمؤمنين بودم كه مردى آمد و در مقابل آن حضرت ايستاد و گفت: يا اميرالمؤمنين ما هم تكبير مى گوييم آنها هم تكبير مى گويند ما هم لااله الاّالله مى گوييم آنها هم مى گويند ما هم نماز مى خوانيم و آنها هم نماز مى خوانند پس براى چه با آنها مى جنگيم؟ اميرالمؤمنين فرمود: براى چيزى كه خدا در كتاب خودش نازل كرده است. او گفت: يا اميرالمؤمنين من تمام آنچه را كه در كتاب خدا آمده است نمى دانم. على (ع) فرمود: آنچه در سوره بقره نازل كرده او گفت: تمام آنچه را كه در سوره بقره آمده نمى دانم پس به من ياد بده. حضرت اين آيه را خواند «تلك الرسل» تا «يفعل مايريد» و فرمود: ما همان گروهى هستيم كه ايمان آورده ايم و آنها همان گروهى هستند كه كافر شده اند.(2)
بيان: منظور حضرت كفر باطنى اصحاب جمل بود و گرنه با آنها معامله كفار نكرد. 3 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: من منع قيراطا من الزكاة فليس بمسلم و لامؤمن(3)
امام صادق(ع) فرمود هر كس قيراطى از زكات را ندهد، نه مسلمان است ونه مؤمن.

اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذى يَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِه يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لايُحيطُونَ بِشَىْء مِنْ عِلْمِه اِلاّ بِما شآءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُودُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظيمُ (*)

الله ، هيچ معبودى جز او نيست زنده قائم به خويشتن است. او را نه چرتى فرا مى گيرد و نه خوابى. آنچه در آسمانها و زمين است، از آنِ اوست. چه كسى بدون اجازه او نزد او شفاعت مى كند. او آنچه را كه مقابل آنها و پشت سر آنهاست مى داند و به چيزى از علم او احاطه نمى يابند جز مقدارى را كه او بخواهد. تختِ (علم) او آسمانها و زمين را فرا گرفته است و نگهدارى آسمان و زمين او را گران نمى آيد و او والا و بزرگ است (255)

نكات ادبى

1 ـ «الله»مبتداست و جمله بعدى خبر اوست درباره لفظ جلاله الله پيشتر صحبت كرديم.
2 ـ «حىّ» زنده، حيات در خدا همان داشتن علم و قدرت و درك موجودات است.
3 ـ «قيّوم» بر وزن «فيعول» صيغه مبالغه در قائم است و اصل آن قيوم مى باشد كه واو قلب به ياء و در آن ادغام شد. اين كلمه به خاطر مبالغه اى كه دارد به معناى كسى است كه هم خود قائم به خويشتن است و هم ديگران قائم به او هستند. «قيّم» نيز از اين باب است كه به معناى نگهدارنده و سرپرست مى باشد.
4 ـ «سنة» خواب سبك، چرت زدن.
5 ـ «كرسى» تخت. بيشتر كنايه از تسلط است مانند تسلط قدرت يا علم.
6 ـ «يؤده» از آديؤد اوداً به معناى سنگينى و گرانى و دشوارى.
7 ـ «علىّ» از علوّ مشتق شده است، برتر و والا، يكى از صفات خدا.

تفسير و توضيح

آيه (255) الله لااله الاهو... : اين آيه در ميان آيات قرآنى از معروفيت و ويژگى خاصى برخوردار است وبه «آية الكرسى» مشهور است و شايد در ميان آيات قرآنى مهمترين و عميقترين آيه درباره ذات و صفات خداست و به طورى كه در روايات آمده، اسم اعظم خدا در آن است و علت اينكه به اين آيه «آية الكرسى» گفته مى شود اين است كه كلمه «كرسى» در آن آمده است كه شرح آن خواهد آمد.
بعضيها معتقدند كه آية الكرسى همين يك آيه است كه با (وهوالعلى العظيم) پايان مى يابد و ظاهر بسيارى از روايات هم همين را تأييد مى كند بخصوص اينكه آنچه مشهور است و در روايات آمده «آية الكرسى» است كه كلمه آية مفرد است و شامل فقط يك آيه مى شود و اضافه آن به كرسى هم، مؤيد ديگر است چون در آيات بعد از آن، ديگر از كرسى صحبتى نشده است ولى در عين حال از دور روايت كه يكى در كافى(4) و ديگرى در تفسير قمى(5) است چنين استفاده مى شود كه آية الكرسى شامل دو آيه بعد هم مى شود و تا (هم فيهاخالدون) ادامه دارد. بويژه در روايت على بن ابراهيم در تفسير قمى كه از امام رضا(ع) نقل شده آية الكرسى تا (هم فيهاخالدون) آمده است.
همچنين در فضيلت خواندن آية الكرسى و خواص و آثار آن روايات بسيارى وارد شده كه بعضى از آنها در بخش روايات خواهد آمد. و اينك تفسير آيه:
درباره لفظ جلاله «الله» مطالبى در تفسير «بسم الله» در آغاز اين تفسير گفته شد كه تكرار نمى كنيم و فقط ياد آور مى شويم كه اين اسم دربرگيرنده تمام اسماء و صفات الهى است و عَلَم براى ذات باريتعالى است و در اين آيه صحبت از يگانگى ذات الهى است و اينكه در عالم وجود هيچ موجودى كه شايسته عبادت و پرستش باشد جز «الله» وجود ندارد و تنها اوست كه بايد مورد پرستش واقع شود.
جمله «لااله الاّهو» يا «لااله الاالله» يك جمله پرمعنى و با ارزش و كليد طلايى ورود به حصار ايمان است. اين جمله را كه اسم اعظم الهى مى خوانند، مى توان به دو بخش تقسيم كرد اول نفى دوم اثبات. در مرحله اول، تمام معبودهاى دروغين از قبيل بتها و انسانهايى كه به نوعى مورد پرستش واقع شده اند و تمام ارباب انواع همگى نفى مى شوند و در مرحله دوم، وجود حضرت حق اثبات مى گردد و او يگانه موجودى معرفى مى شود كه شايسته پرستش است. در واقع كسى كه اين جمله را مى گويد، تمام موجوداتى را كه تا كنون در طول تاريخ مورد پرستش واقع شده و يا از اين پس واقع خواهد شد، از خود دور مى كند و به خداى يگانه اى كه نام او «الله» است و تمام صفات جمال و جلال را دارد، روى مى آورد و او را تنها موجود قابل پرستش مى داند.
در ادامه آيه شريفه و پس از بيان يگانگى ذات الهى، صفات متعددى را براى او ذكر مى كند كه بالغ بر ده صفت است:
1 ـ اوزنده است. اثبات صفت «حيات» براى خدا به اين معنى است كه او موجودى است كه علم و قدرت دارد او همه چيز را مى داند و به هر چيزى تواناست. حيات همانند حيات در حيوانات نيست كه توليد مثل مى كنند و غذا مى خورند و نفس مى كشند و آثار ديگر ...
زيرا اين آثار براى بقاى نسل حيوانات است ولى خدا كه وجودى ابدى دارد و يگانه است، ديگر اثبات اين آثار بر او بى معنى است و حيات در او به مفهوم علم و قدرت است كه خداوند آن دو را به نحو اتّم دارد. در واقع اثبات حيات براى خدا به معناى نفى مرگ از اوست و اينكه خدا وجودى مرده و بى خاصيت و خنثى نيست. حيات الهى ابدى است و او هيچ وقت نمى ميرد:
و توكل على الحىّ الذى لايموت (فرقان / 58)
و بر خدايى كه زنده است و نمى ميرد، توكل كن.
2 ـ او قيّوم است. قيّوم به معناى كسى است كه خود قائم به خويش است و ديگران هم قائم به او هستند. يعنى او در اصل وجود خود نيازى به ديگران ندارد و تمام موجودات عالم در وجود و پايدارى خود به او نيازمند هستند.هر چيزى كه موجود مى شود و هر موجودى كه كمالى دارد و آثارى دارد، از فيض او بهره مند است و گرنه در كتم عدم باقى مى ماند.
توجه كنيم كه كلمه «حى» صفت ذات است و كلمه «قيّوم» صفت فعل است يعنى چه اين جهان و موجودات آن باشند يا نباشند خداوند متصف به صفت «حى» است ولى اتصاف خداوند به صفت «قيوم» در صورتى است كه موجودات عالم باشند و از فيض او بهره مند شوند مانند صفت خالق ورازق.
3 ـ چرت و خواب او را نمى گيرد. وقتى خدا را قيوم دانستيم و پايدارى و قوام موجودات عالم را در هر لحظه وابسته به او دانستيم، روشن است كه نبايد او را خواب يا چرتى بگيرد و در تمام لحظه ها بايد افاضه فيض كند و فيض دادن او با خواب جور در نمى آيد. اساساً خوابيدن و چرت زدن از آثار خستگى يك موجود زنده است و خدا در عين حال كه موجود زنده اى است ، هرگز خسته نمى شود و به طورى كه در پايان آيه خواهد آمد نگهدارى عالم او را خسته نمى كند و بر او دشوارنيست.
اينكه اول چرت زدن را گفته بعد خواب را،از اين جهت است كه قيمومت عالم و نگهدارى آن حتى باعث خواب سبك براى خدا هم نمى شود تا چه رسد به خواب عميق او. اين نوع سخن گفتن در واقع نوعى ترقى از ناقص به كامل است.
4 ـ آنچه در آسمانها و زمين است از آنِ اوست. يعنى خداوند مالك و مَلِك تمام موجودات عالم است و اختيار همه عالم در دست اوست. او مى تواند در ملك خود هر گونه كه بخواهد تصرف كند و همه موجودات در برابر او تسليم هستند.
5 ـ هيچ كس جز با اجازه او نمى تواند نزد او شفاعت كند. در روز قيامت كسانى درباره بعضى از گنهكاران كه قابليت شفاعت را دارند، نزد خدا شفاعت خواهند كرد ولى همه اين شفاعت كنندگان تنها با اذن و اجازه خدا شفاعت خواهند كرد و گرنه هيچ كس حتى اگر پيامبر مرسل هم باشد بدون اجازه خدا نمى تواند شفاعت كند و چيزى را بر خدا تحميل نمايد. شفيعان را خود خداوند برمى انگيزد وتعيين مى كند و اين نشانى از لطف و مرحمت او بر بندگان است كه بدينوسيله مى خواهد گنهكاران را از عذاب برهاند.
مى توان معناى كلمه «شفيع» را در اين آيه به تمام واسطه ها و علل و اسباب تكوينى و تشريعى گسترش داد. در چنين صورتى معناى آيه چنين خواهد بود كه تمام اسباب و علل كه در جهان طبيعت دركارند و از خود خواصى به جاى مى گذارند همگى با اذن خداست و هيچ كدام استقلال ندارند و مثلا سوزاندن آتش با اذن خداست و او واسطه بى مقدارى بيش نيست ولذا در آتش نمرود ، ابراهيم را نسوزاند. البته آيه شامل شفيعان روز قيامت هم مى شود چون آنها واسطه در رساندن فيض خدا بر گنهكاران هستند و جز با اذن خدا نمى توانند واسطگى كنند.
6 ـ خداوند همه چيز را مى داند. او تمام حوادثى را كه در پيش روى انسانهاست و يا در آينده اتفاق خواهد افتاد، مى داند و اين گوشه اى از علم بى پايان خداست. مى توانيم جمله «ما بين ايديهم» را به آنچه بشر آشكار مى كند و جمله «وماخلفهم» را به آنچه بشر آن را پنهان مى دارد، تفسيير كنيم. يعنى خداوند آنچه را كه آنها آشكا مى كنند و آنچه را كه آنها پنهان مى كنند مى داند نظير اين آيه:
ان تبدوا شيئا او تخفوه فان الله كان بكل شىء عليما (احزاب / 54)
اگرچيزى را آشكاركنيد ياآن راپوشيده بداريد هماناخداوند به هرچيزى آگاه است.
ضمناً هيچ كس نمى تواند بر علم الهى احاطه پيدا كند مگر آن مقدارى كه خود او بخواهد، مفهوم اين سخن اين است كه ممكن است خداوند مقدارى از علم خود را در اختيار كسانى مانند انبياء و اولياء بگذارند.
7 ـ كرسى او آسمانها و زمين را فرا گرفته است. درباره كرسى خداوند يا تخت او به طور جداگانه و مشروح بحث خواهيم كرد و در اينجا اشاره مى كنيم به اينكه كرسى خدا هر چه باشد، گستره علم و آگاهى او در مقام فعليت است كه تمام موجودات عالم را زير پوشش خود دارد و اساساً پيدايش موجودات به معناى تحقق و عينيت يافتن علم ازلى الهى است.
8 ـ نگهدارى آسمانها و زمين خدا را خسته نمى كند. خستگى و دشوارى كار درباره موجودى قابل تصور است كه توانايى محدود و اندكى داشته باشد وقتى كارى از توانايى او فراتر رفت او خسته مى شود و از ادامه كار ناتوان مى گردد. اين موضوع درباره خدا قابل تصور نيست چون همانگونه كه علم او بى پايان و نامحدود است، قدرت و توانايى او نيز نامحدود است و با وجود قدرت بى پايان ، خستگى و دشوارى كار معنى ندارد و بنابراين نگهدارى آسمانها و زمين براى او ملال آور و رنج آور و دشوار نيست و اين گونه مفاهيم در ذات باريتعالى كه كمال مطلق است راه ندارد.
9 ـ او برتر و والاست. برترى خدا بر تمام موجودات واضح و روشن است چون او به هيچ كس و هيچ چيز نياز ندارد ولى همه موجودات به او نياز دارند.
10 ـ او بزرگ است. عظمت و بزرگى خدا نيز روشن است زيرا اوست كه كمال مطلق است و تمام صفات جمال و جلال را دارد و اوست كه بر تمام عالم، هستى بخشيده است او معطى و هستى بخش است پس بزرگ است.

پى‏نوشتها:‌


1. عيون اخبار الرضا ج 1 ص 262
2. كنزالدقائق ج 1 ص 601
3. من لايحضره الفقيه ج 2 ص 7
4. كافى ج 2 ص 621
5. تفسير قمى ج 1 ص 84