تفسير كوثر جلد دوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۱ -


تفسير كوثر جلد دوم

أَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذى حآجَّ اِبْراهيمَ فى رَبِّه أَنْ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّىَ الَّذى يُحْيى وَ يُميتُ قالَ أَنَا أُحْيى وَ أُميتُ قالَ اِبْراهيمُ فَاِنَّ اللّهَ يَأْتى بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذى كَفَرَ وَ اللّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمينَ (* )أَوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَة وَ هِىَ خاوِيَةٌ على عُرُوشِها قالَ أَنّى يُحْيى هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْم قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عام فَانْظُرْ اِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْاِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ اِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْمًا فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ (*)

آيا نديدى كسى را كه با ابراهيم درباره پروردگارش ستيز كرد به جهت آنكه خدا به او پادشاهى داده بود. هنگامى كه ابراهيم گفت: پرودگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند. او گفت: من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم! ابراهيم گفت: همانا خدا آفتاب را از مشرق مى آورد پس تو آن را از مغرب بياور! پس او كه كافر بود مبهوت شد و خدا گروه ظالمان را هدايت نمى كند (258) يا مانند كسى كه بر يك آبادى گذشت در حالى كه آن بر سقفهاى خود ويران شده بود. گفت: خدا چگونه اينها را پس از مردنشان زنده مى كند؟ پس خدا او را يكصد سال ميراند سپس او را برانگيخت. گفت: چقدر درنگ كردى؟ گفت: يك روز يا برخى از آن. گفت: بلكه صد سال درنگ كردى. پس به غذا و نوشيدنى خود بنگر كه تغيير نيافته است و به الاغ خود بنگر و تا تو را براى مردم نشانه اى قرار بدهيم و به استخوانها بنگر كه چگونه آنها را به هم مى آوريم و به آنها گوشت مى پوشانيم. پس چون امر بر او روشن شد، گفت: مى دانم كه خدا بر همه چيز تواناست (259)

نكات ادبى

1 ـ «الم تر» آيا نديدى، كنايه از تعجب است يعنى يك موضوع جالب توجه و تعجب برانگيزى گفته خواهد شد.
2 ـ «حاجّ» از محاجّه است به معناى آوردن دليل و حجت براى اثبات مطلبى و «حاجّ» از باب مفاعله است كه نشان مى دهد دو طرف با يكديگر محاجه و مناظره مى كردند.
3 ـ «ان اتيه الله» در اينجا لام تعليلى در تقدير است: لأن اتيه الله.
4 ـ «بهت» صيغه مجهول از بهت به معناى حيرت و درماندگى. كلمه بهتان هم از اين ماده است چون كسى كه به او دروغى بسته مى شود دچار حيرت مى گردد.
5 ـ «اوكالذى» عطف به «الذى حاج» در آيه قبلى است و كاف به معناى مثل است يعنى آيا نديدى مانند كسى را كه ...
6 ـ «قريه» آبادى، شامل روستا و شهر مى شود.
7 ـ «خاوية» ويران، متروك، جايى كه اهالى آن آنجا را ترك كنند.
8 ـ «عروش» جمع عرش به معناى سقف و اينكه به تخت عرش گفته مى شود چون از زمين بلند است و به قيّمهاى درختان انگور هم عرش گفته مى شود چون مانند سقف است.
9 ـ «لم يتسنه» فعلى جعلى از «سنة» به معناى سال و منظور از آن تغيير يافتن در اثر گذشت سالهاست ضمناً هاء آخر كلمه براى وقف است مانند: اقتده، ماليه، سلطانيه، ماهيه.
10 ـ «ننشز» از نشوز به معناى بلند شدن و به هم پيوستن. معناى ديگر اين واژه ناسازگارى است.

تفسير و توضيح

آيه (258) الم تر الى الذى حاجّ ابراهيم... : داستان جالبى از جريان مناظره حضرت ابراهيم با نمرود بن كنعان را بيان مى كند. وقتى نمروديان حضرت ابراهيم را به جرم شكستن بتهايشان در آتش انداختند و آتش بر او گلستان شد، نمرود پادشاه بابل حضرت ابراهيم را به حضور طلبيد و خواست با او مناظره و محاجه كند چون او سلطنت داشت و خود را پروردگار مردم معرفى كرده بود و او نخستين كسى بود كه ادعاى خدايى مى كرد. او از ابراهيم پرسيد كه پروردگار تو كيست؟ ابراهيم گفت: پرودگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند. نمرود گفت: اين منم كه مى ميرانم و زنده مى كنم. در روايتها آمده كه در اين هنگام نمرود دستور داد دو نفر زندانى را كه محكوم به اعدام شده بودند آوردند و يكى از آنها را كشت و ديگرى را زنده گذاشت و گفت: ديدى كه يكى را كشتم و ديگرى را كه محكوم به مرگ بود زنده گذاشتم بنابراين مرگ و زندگى در دست من است و بدينگونه نمرود در مقابل حجت آشكار ابراهيم مغالطه كرد و حاضران كه همه از درباريان بودند سخن نمرود را تأييد كردند. منظور ابراهيم مرگ و زندگى واقعى بود كه منحصراً در دست خداست ولى نمرود با سفسطه و ومغالطه جور ديگرى قلمداد كرد و آن عمل احمقانه را انجام داد كه مورد پذيرش و تحسين درباريان قرار گرفت و در نظر آنها حجت ابراهيم باطل شد.

البته دليلى كه ابراهيم براى اثبات ربوبيت خدا آورد دليل محكمى بود ولى چون نمرود مغالطه كرد و ابراهيم ديد كه نمى تواند با اين دليل نمروديان را قانع كند، لذا دليل ديگرى را عنوان كرد كه نمرود نتواند مغالطه كند و آن اين بود كه گفت: پروردگار من آفتاب را از مشرق بيرون مى آورد و اگر تو هم پروردگار هستى، آفتاب را از سمت مغرب بيرون آور! نمرود كه از انجام چنين كارى عاجز بود در پاسخ ابراهيم ساكت و مبهوت شد و درماند.

در پايان آيه خاطر نشان مى سازد كه خدا ستمگران را هدايت نمى كند. لذا با اينكه نمرود در اين مناظره مغلوب شد، باز هدايت نيافت و در كفر خود باقى ماند. اينكه خداوند چنين افرادى را هدايت نمى كند، به سبب عناد و لجاجت آنها در برابر حق است و به طورى كه بارها گفته ايم هدايت خدا عام است ولى كسانى در اثر عناد و اصرار بر كفر، خود را از مسير هدايت الهى دور مى كنند.

مطلب ديگر اينكه در اوايل آيه گفته شده كه خدا به نمرود سلطنت داده بود، بايد توجه داشت كه عزت و ذلت و دادن پادشاهى همه به يك معنا در دست خداست همانگونه كه هدايت و ضلالت در دست اوست و اين مربوط به تكوين است يعنى نمرود كه سلطنت يافته بود از طريق علل و اسباب تكوينى بود كه همه در دست خداست و خدا سنتهايى دارد كه آنها را حاكم بر جامعه و تاريخ كرده است و اين با سلطنتى كه خدا به صورت تشريعى به كسى مانند پيامبر و امام مى دهد، فرق اساسى دارد. چنين سلطنتى به ظالمان داده نمى شود.

آيه (259) او كالذى مرّ على قرية... : در آيه پيش داستانى را درباره توحيد بيان كرد و اينك در اين آيه، داستان ديگرى را از پيشينان نقل مى كند كه مربوط به معاد و امكان وقوع آن است. در آيه پيش خطاب به پيامبر اسلام فرمود: آيا نديدى كسى را كه با ابراهيم مناظره كرد و اين آيه هم عطف به آن آيه است يعنى آيا نديدى مانند كسى را كه بر يك آبادى گذر كرد و ... همانگونه كه داستان اولى شگفت آور است داستان دوم نيز چنين است.

داستان اين آيه از اين قرار است: شخصى از كنار يك آبادى گذر كرد و آن آبادى را ديد كه ويران شده و سقفهاى خانه ها فرو ريخته و مردم آنجا همگى مرده اند و استخوانهايشان پوسيده است. معروف اين است كه آن شخص عزير بود و آن آبادى كه از كنار آن گذشت بيت المقدس بود و يا آن قريه اى بود كه هزار نفر از ساكنان آن از ترس مرگ از خانه هايشان بيرون رفته بودند و مرده بودند. (داستان آنها در چند آيه پيش آمد)

به هر حال وقتى عزير از كنار آن آبادى ويران مى گذشت، با خود گفت: چگونه خداوند اين استخوانهاى پوسيده را بار ديگر در قيامت زنده خواهد كرد؟ البته او به معاد عقيده داشت چون پيغمبر بود و اين پرسش او به جهت انكار معاد نبود بلكه از روى تعجب و كنجكاوى بود همانگونه كه حضرت ابراهيم نيز از خدا درخواست كرد كه به او نشان دهد مرده ها را چگونه زنده مى كند (اين داستان نيز در آيه بعدى خواهد آمد).

وقتى عزيز چنين پرسشى را مطرح كرد بلافاصله خدا او را قبض روح كرد و او مرد پس از صد سال كه او مرده بود خدا دوباره او را زنده كرد وقتى زنده شد خدا از وى پرسيد: چه مدتى را سپرى كردى؟ او كه از مرگ صد سال پيش خود خبر نداشت، گفت: يك روز يا كمتر از آن. خطاب رسيد: بلكه يكصد سال سپرى كرده اى و اينك به غذا و نوشيدنى خود نگاه كن كه در طول اين صد سال هيچ تغيير نيافته ولى به الاغ خود نگاه كن ببين كه پوسيده است و اين معجزه الهى بود كه گذشت سالها در غذا و آب اثر نگذاشته بود ولى در مركب عزير اثر كرده بود و اين بدانجهت بود كه خدا مى خواست عزير را براى مردم نشانه اى از قدرت خود قرار دهد. آنگاه خدا فرمود: اينك به استخوانهاى پوسيده مركب خود نگاه كن كه چگونه آنها را به هم پيوند مى دهيم و بر آنها گوشت مى پوشانيم و به حالت اول برمى گردانيم و در مقابل چشمان حيرت زده عزير مركبش زنده شد.

چون عزير به خود آمد و از حقيقت امر آگاه شد، با خود گفت: مى دانم كه خداوند به هر چيزى توانايى دارد. البته اينكه عزير از حقيقت آگاه شد يكى از زنده شدن مركبش بود و ديگرى وقتى او به شهر خود برگشت همه چيز را تغيير يافته ديد نوه خود را مشاهده كرد كه پيرمردى شده است.

بايد توجه داشت كه داستان عزير بدانگونه كه در قرآن آمده، يك داستان واقعى است و اين يكى از معجزات خداوند است و مانند چنين معجزه هايى فراوان در قرآن آمده است و توجيه مادى چنين معجزاتى دور افتادن از حقايق قرآن است.
با اين آيه و با اين داستان براى مسأله «رجعت» كه يكى از باورهاى شيعه است استدلال شده است اين آيه به روشنى امكان بازگشت زندگى را به افرادى كه ساليان سال است كه مرده اند، اثبات مى كند. بنابراين، آيه شريفه دليل واضحى براى امكان رجعت است هر چند كه وقوع آن را مى توان با دليلهاى ديگرى اثبات كرد.

وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّ أَرِنى كَيْفَ تُحْيِى الْمَوْتى قالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ اِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَل مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْيًا وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (*)

و هنگامى كه ابراهيم گفت: پروردگارا به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مى كنى؟ گفت: آيا ايمان نياورده اى گفت: چرا ولى تا دلم آرام گيرد. گفت: پس چهارتا از پرندگان برگير و آنها را براى خود قطعه قطعه كن سپس بر هر كوهى برخى از آنها را قراربده سپس آنها را بخوان شتابان سوى تو مى آيند و بدان كه خدا تواناى فرزانه است (261)

نكات ادبى

1 ـ «ليطمئن» مزيد فيه فعل رباعى از «طمأن» مصدر آن اطمينان و طمانينه است به معناى سكون يافتن آرام گرفتن.
2 ـ «طير» جمع طاير، پرندگان و گاهى طاير به اعمال انسان هم گفته مى شود كه در قيامت مانند طوقى به گردنش آويخته خواهد شد. ضمناً «من الطير» صفت براى اربعه است.
3 ـ «فصرهن» فعل امر از ماده «صور» به معناى قطعه قطعه كردن.
4 ـ «جزء» مقدارى از كلّ هر چند كه قابل قسمت به آن نباشد مانند سه از ده. ولى «سهم» به تعدادى از كل گفته مى شود كه قابل قسمت به آن باشد مانند دو و پنج از ده.
5 ـ «سعيا» مصدر به معناى فاعل، شتابان ، با عجله. ضمناً اين كلمه حال از ضمير يأتين است.

تفسير و توضيح

آيه (260) و اذ قال ابراهيم رب ارنى... : در آيه پيش داستانى درباره اثبات معاد جسمانى آمد و اينك داستان ديگرى در همين زمينه نقل مى كند. اين داستان مربوط به حضرت ابراهيم (ع) است و تقاضايى كه او از خداى خود كرد و خدا تقاضاى او را برآورده ساخت.

با اينكه داستانهاى ابراهيم در آيات قرآنى مكرر آمده، اين داستان تكرار نشده و فقط در همين آيه آمده است با توجه به مضمون آيه و رواياتى كه در اين باره وارد شده، داستان به طور اجمال چنين است:
روزى ابراهيم از كنار شط آبى مى گذشت، جيفه و مردار حيوانى را ديد كه در كنار افتاده است و حيوانات دريا و درندگان صحرا و پرندگان هوا از آن جيفه مى خورند و تكه هاى بدن او از طرف اين حيوانات بلعيده مى شود. با خود انديشيد كه اگر روزى جسد انسانى نيز چنين باشد و اعضاء بدن او ميان حيوانات دريا و صحرا و هوا پراكنده گردد، در روز قيامت خدا اين بدن را چگونه و از كجا جمع آورى و زنده مى كند؟ البته ابراهيم از پيامبران اولوالعزم بود و به معاد جسمانى يقين داشت ولى در عين حال براى اينكه يقين او به مرحله بالايى برسد از خدا درخواست نمود كه زنده شدگان مردگان را در روز قيامت را به او نشان بدهد و او به چشم خود اين موضوع را ببيند. خطاب رسيد كه آيا ايمان نياورده اى؟ او گفت: بلى ايمان آورده ام ولى مى خواهم دلم آرام گيرد و به سكون و طمأنينه برسم.

گاهى انسان به چيزى يقين دارد و استدلالهاى عقلى وجود آن چيز را مدلل كرده است ولى آن آرامش خاطر و سكون را ندارد چون استدلال عقلى ممكن است يقين بياورد به گونه اى كه انسان نتواند حرفى بزند ولى كار دل چيز ديگرى است و او با مشاهده و مكاشفه آرام مى گيرد. و لذا ايمان بعضى افراد معمولى كه از طريق دل است قوى تر از ايمان بعضى از افرادى است كه ايمان آنها متكى به استدلالهاى عقلى است.

به هر حال ابراهيم كه به معاد يقين داشت خواست بر يقين خود بيفزايد چون يقين قابل افزايش است و مراحلى دارد و ابراهيم خواست از علم اليقين به عين اليقين و حق اليقين برسد. خدا نيز درخواست او را اجابت كرد و دستور داد كه چهار پرنده را برگيرد و پيش خود بياورد و قطعه قطعه كند. اين چهار پرنده طبق روايات، عبارت بودند از طاووس و خروس و كبوتر و كلاغ كه هر كدام مظهر يك صفت بودند. طاووس مظهر زيبايى و غرور و خروس مظهر شهوترانى و كبوتر مظهر بازيگرى و كلاغ مظهر آرزوهاى دور.

دستور رسيد كه او اين چهار نوع پرنده را تهيه كند و آنها را ذبح نمايد و تكه تكه سازد و اعضاء آنها را به هم درآميزد آنگاه هر قسمتى از آن را بالاى كوهى قرار دهد (در روايات ده كوه گفته شده) سپس اين پرندگان را به سوى خود بخواند. خواهد ديد كه اعضاء و اجزاء اين پرندگان به هم آمدند و زنده شدند و شتابان به سوى او آمدند.

ابراهيم چنين كرد و پرندگان را فرا خواند و در ميان حيرت و تعجب مشاهده كرد كه اجزاء آن پرندگان كه گوشت و پوست و استخوانشان به هم مخلوط شده بود، از جاهاى مختلف به هم آمدندو به صورت اول برگشتند و به سوى او آمدند.
اين نمونه اى بود از قدرت بى پايان الهى در مورد زنده كردن مردگان كه ابراهيم آن را بالعيان مشاهده كرد و اين معجزه اى از معجزات ابراهيم بود و همانگونه بارها گفته ايم از اين گونه معجزه ها فراوان در قرآن آمده است.

در پايان آيه خطاب به ابراهيم گفته مى شود كه بدان كه خداوند توانا و فرزانه است او به هر چيز قدرت دارد و اين گونه كارها در برابر قدرت او چيز مهمى نيست و هم حكيم است و كارهاى او از روى حكمت و مصلحت و با اتقان و استحكام است.

مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فى سَبيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّة أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فى كُلِّ سُنْبُلَة مِائَةُ حَبَّة وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشآءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (*)اَلَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فى سَبيلِ اللّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ مآ أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذًى لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (*)قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَة يَتْبَعُهآ أَذًى وَ اللّهُ غَنِىٌّ حَليمٌ (*)يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذى يُنْفِقُ مالَهُ رِئآءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوان عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لا يَقْدِرُونَ عَلى شَىْء مِمّا كَسَبُوا وَ اللّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ (*)

مَثَل كسانى كه مالهاى خود را در راه خدا انفاق مى كنند، مَثَل دانه اى است كه هفت خوشه بروياند و در هر خوشه اى صد دانه باشد و خدا براى هر كس كه بخواهد چند برابر مى كند و خدا وسعت بخش داناست (261) كسانى كه مالهاى خود را در راه خدا انفاق مى كنند آنگاه پشت سر انفاق كردن خود، منّت و اذيّت نمى كنند، پاداش آنها نزد پروردگارشان است و نه ترسى بر آنهاست و نه آنها اندوهگين مى شوند (262) گفتار نيكو و گذشت، بهتر از صدقه اى است كه اذيت به دنبال داشته باشد و خدا بى نياز بردبار است (263) اى كسانى كه ايمان آورده ايد صدقه هاى خود را با منت گذاشتن و اذيت كردن تباه نكنيد. مانند كسى كه مال خود را به خاطر رياى مردم انفاق مى كند و به خدا و روز قيامت ايمان ندارد. پس مثل او مثل سنگ صافى است كه بر روى آن خاكى قرار دارد پس بارانى به آن مى خورد و سنگ را صاف رها مى كند. آنان بر چيزى از كرده هاى خود دست نمى يابند و خدا قوم كافر را هدايت نمى كند (264)

نكات ادبى

1 ـ «حبّه»دانه، بذر. اختصاص به گندم ندارد و شامل تمام دانه ها مى شود.
2 ـ «انبتت» از نبت به معناى روييدن گياه، به روييدن موهم انبات الشعر مى گويند.
3 ـ «سنبله» خوشه، مجموعه دانه هايى كه در يك شاخه قرار مى گيرد. از سنبل مشتق است.
4 ـ «مائة» رسم الخط اين كلمه در مصحف به همين شكل است و اين استثناء از قاعده نوشتن همزه است و قاعده آن «مأة» مى باشد كه در عربى امروز هم چنين نوشته مى شود ولى بارها گفته ايم كه رسم الخط قرآن را نبايد با اين قاعده ها كه بعداً درست شده، سنجيد.
5 ـ «منّ» هم به معناى منت گذاشتن و هم به معناى احسان آمده و در اينجا منظور معناى اول است.
6 ـ «اذى» رنج ، زحمت، اذيت، ضرر زودرس.
7 ـ «رئاء» ريا، خودنمايى، انجام كارى جهت خوشايند مردم و نه خدا. از ماده رؤيت به معناى ديدن.
8 ـ «صفوان» سنگ سخت و صاف و به كوه صفا هم به همين مناسبت صفا مى گويند.
9 ـ «وابل» باران تند، رگبار.
10 ـ «صلد» همانند صفوان، سنگ سخت و صاف و نيز به زمينى گفته مى شود كه گياهى در آن نرويد.

تفسير و توضيح

آيه (261) مثل الذين ينفقون اموالهم... : از اين آيه به بعد تا چند آيه راجع به انفاق در راه خدا و نتايج و آثار و شرايط آن صحبت مى كند و مطلب را با ذكر مثلى درباره انفاق، آغاز مى كند. البته در اين گروه از آيات پنج تا مثل گفته مى شود و مى دانيم كه يكى از شيوه هاى قرآن در ذكر مسايل تربيتى آوردن مثل است تا مطلب عقلى را حسى كند و براى شنونده، بيشتر قابل فهم و درك باشد.

نخستين مَثَلى كه ذكر مى كند در اين آيه است و مربوط به آثار و فوايد و نتايج عالى انفاق در راه خداست. در اين مثل اجر و پاداش فراوانى كه خدا به انفاق كنندگان خواهد داد، به صورتى زيبا بيان مى شود: هر كس مال خود را در راه خدا انفاق كند كار او مانند دانه بذرى است كه برزگر در زمين مى كارد و از اين يك حبه، هفت سنبل و خوشه در مى آيد كه در هر سنبل صد دانه وجود دارد. در نتيجه يك دانه كاشته و از آن هفتصد دانه برداشته است. شخصى كه احسان و انفاق مى كند هر چه در راه خدا بدهد، هفتصد مقابل آن را خداوند به او پاداش خواهد داد. در دنباله آيه پاداش را در هفتصد مقابل محصور نمى كند و مى فرمايد: خدا براى هر كس كه بخواهد چند برابر مى كند و او وسعت دهنده داناست; يعنى خدا براى كسانى كه شايستگى داشته باشند چندين و چند مقابل اين مقدار عطا مى كند و شايد هفتصد مقابل حداقل پاداشى باشد كه خدا خواهد داد.

توجه كنيم كه منظور از «حبه» در آيه دانه گندم نيست تا گفته شود گندم هيچ وقت هفتصد مقابل نمى دهد بلكه منظور هر نوع گياه دانه اى است و ممكن است گياهى باشد كه اين مقدار بلكه بيشتر محصول دهد. ديگر اينكه در مَثَل همه جوانب رعايت نمى شود بلكه گاهى به چيزى مثل زده مى شود كه در خارج امكان وقوع ندارد مثلا مى گوييم فلانى خورشيد بى غروب است در حالى كه خورشيد بى غروب نداريم و اين از لحاظ ادبى نه تنها اشكال ندارد بلكه نوعى مبالغه پسنديده است.

آيات (262-263) الذين ينفقون اموالهم... : انفاق در راه خدا كه اينهمه سودآور است و خدا به آن پاداش بزرگى مى دهد، شرايطى دارد كه بايد رعايت شود. يكى از شرايط مهم آن كه در اين آيه آمده، اين است كه احسان كننده نبايد بر احسان شونده منت بگذارد و او را تحقير كند و نبايد او را اذيت كند. اگر كسى انفاق و احسان كرد و انفاق او منت و اذيت طرف مقابل را در پى نداشت، خداوند همان اجرى را كه در آيه بالا وعده كرد، به خواهد داد و چنين افرادى به مرحله اى از ايمان و نزديكى به خدا مى رسند كه نه ترسى بر آنها هست و نه اندوهگين خواهند شد يعنى آن آرامش و اطمينانى را كه بندگان خالص و مؤمن خدا به آن مى رسند اين افراد هم به دست مى آورند.

منت گذاشتن و اذيت كردن دو چيز است منت گذاشتن به اين صورت است كه از او انتطار انجام كارى را داشته باشد و او را به زحمت اندازد. و در هر دو صورت، احسان شونده تحقير مى گردد و شخصيت او كوبيده مى شود.
در آيه بعدى اظهار مى دارد كه گفتن يك سخن نيكو و پسنديده و عفو و گذشت، بهتر از صدقه اى است كه اذيت طرف مقابل را به دنبال داشته باشد. صدقه توأم با اذيت ارزش خود را از دست مى دهد و سخنى كه از فقير دلجويى كند و باعث خوشحالى او گردد و يا عفو و اغماض از پرخاشگرى فقير، بهتر از صدقه با اذيت است. گاهى انسان چيزى ندارد و سائل از او كمك مالى مى خواهد و او با زبان خوش و با اخلاق و ادب فقير را رد مى كند و يا حتى فقير به او پرخاش مى كند كه چرا به من كمك نمى كنى و او بى ادبى فقير را مى بخشد و با اين عفو و گذشت درس اخلاق به او مى آموزد، بدون شك چنين اخلاقى از دادن صدقه اى كه اذيت فقير را در پى دارد، بهتر و نيكوتر است.
قرآن با تذكر دادن اين مطلب، روشن مى سازد كه اسلام حتى در مسايل اقتصادى و مالى هم به ارزشهاى اخلاقى نظر دارد.
در پايان آيه از دو صفت خدا ياد مى كند و مى فرمايد: خدا بى نياز و بردبار است يعنى اگر شما صدقه مى دهيد و خدا به شما پاداش مى دهد، نه از اين جهت است كه خدا به صدقه هاى شما نياز دارد بلكه او بى نياز مطلق است و نيز اينكه گاهى صدقه هاى خود رابا منت گذاشتن و اذيت كردن همراه مى سازيد، خدا بردبار است و شما را مؤاخذه نمى كند. درباره منت گذاشتن و اذيت كردن به فقير در آيه بعدى هم صحبت خواهدشد.
آيه (264) يا ايها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم... : همان مطلبى را كه در دو آيه قبلى به صورت خبرى گفته بود اين بار به صورت انشايى و در قالب يك دستور و فرمان بيان مى كند. در واقع دو آيه قبلى زمينه را براى اعلام اين مطلب آماده كرد و اينك خداوند به مؤمنان فرمان مى دهد كه صدقه هاى خود را با منت گذارى و اذيت كردن باطل و تباه نكنيد. طبق مضمون اين آيه صدقه و احسانى كه همراه با منت و اذيت باشد هيچ گونه اجر و پاداشى نزد خدا ندارد و كارى بيهوده و تباه است. در حالى كه ديديم خداوند پاداشهاى بزرگى براى انفاق در راه او تعيين نمود اما اين پاداشها مخصوص كسانى است كه بى منت و اذيت احسان كنند.

همانگونه كه منت و اذيت آفت احسان است، ريا كردن نيز آفت ديگرى براى احسان است و اگر انسان از روى ريا و خودنمايى و نه براى خدا احسان كند احسان او نيز تباه و باطل و بدون اجر و پاداش است. در اين آيه كار احسان كنندگان با منت و اذيت به كار كسى كه از روى ريا و براى خوشايند مردم مال خود را انفاق مى كند ، تشبيه شده و اين مثل دومى است كه در اين گروه از آيات آمده است. البته تشبيه به ريا كارى است كه به خدا و روز قيامت ايمان ندارد و منافقانه فقط براى كسب موقعيت و شهرت در ميان مردم انفاق مى كند.

در دنباله آيه براى همين شخص رياكارى كه ايمان به خدا و آخرت ندارد ولى مال خود را انفاق مى كند، مثلى زده مى شود و اين، مثل در مثل است به اين معنا كه براى كسى كه با منت و اذيت احسان مى كند مثلى زده مى شود كه آن همان شخص ريا كار است و براى همين رياكار هم مثلى زده مى شود كه در پى مى آيد; و اين مثل سوم در اين گروه از آيات است.

مَثَل شخص رياكارى كه مال خود را منافقانه انفاق مى كند، مَثَل آن سنگ سخت و صافى است كه اندكى غبار و خاك روى آن قرار دارد. در حال، باران تندى بر آن مى بارد و آن خاك را از روى آن سنگ مى شويد و سنگ صاف و سختى نمايان مى شود. حال اگر كسى در آن خاك اندكى كه روى سنگ است دانه اى بكارد و باران تندى ببارد و آن خاك را با دانه از بين ببرد، معلوم است كه آن دانه رويش نخواهد كرد و محصولى نخواهد داد. اينها هم درست است كه انفاق مى كنند ولى محصولى به دست نخواهند آورد در واقع دانه را ضايع مى كنند و در جايى كه آمادگى روييدن ندارد مى كارند. و لذا در پايان آيه مى فرمايد: آنها بر چيزى از كرده هاى خود دست نمى يابند و نهايت اينكه خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند