تفسير كوثر جلد دوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۴ -


اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلوةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (*)يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِىَ مِنَ الرِّبآ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (*)فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْب مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِه وَ اِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُوسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ (*)وَ اِنْ كانَ ذُو عُسْرَة فَنَظِرَةٌ اِلى مَيْسَرَة وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (*)وَ اتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فيهِ اِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْس ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (*)

همانا كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اندو نماز را برپاداشته اند و زكات را پرداخته اند، پاداش آنها نزد پروردگارشان است و براى آنها نه ترسى وجود دارد و نه آنها اندوهگين مى شوند (277) اى كسانى كه ايمان آورده ايد آنچه از ربا باقى مانده رها كنيد اگر مؤمن هستيد (278) اگر چنين نكرديد، پس به جنگى از سوى خدا و پيامبر او يقين كنيد و اگر توبه كرديد، پس سرمايه هاى شما مال شماست. نه ظلم مى كنيد و نه بر شما ظلم مى شود (279) و اگر تنگدست باشد، پس تا توانگرى بايد مهلت داده شود و اگر ببخشيد براى شما بهتر است اگر بدانيد (280) و از روزى بترسيد كه در آن روز به سوى خدا بازگردانيده مى شويد آنگاه هر كس هر كارى انجام داده به خود او باز گردانيده مى شود و به آنان ظلم نخواهد شد (281)

نكات ادبى

1 ـ «اذن» در اينجا به معناى يقين و علم است.
2 ـ «بحرب» به صورت نكره آمده تا به عظمت و مهم بودن آن اشاره كند.
3 ـ «كان» در وان كان ذوعسرة ، تامه است به معناى وجد.
4 ـ «ذوعسرة» كسى كه دچار مشكل مالى شده ، تنگدست.
5 ـ «نظرة» مهلت دادن ، به تأخير انداختن.
6 ـ «ميسره» در اينجا به معناى توانگرى مصدر ميمى از يسار است.
7 ـ «توفى» در اينجا يعنى به تمامى برگردانيده مى شود.

تفسير و توضيح

آيات (277-281) ان الذين آمنوا و عملوا... : در آيات پيش سخن از ربا و رباخواران به ميان آمد و اينك اين آيات همان بحث را ادامه مى دهد ولى نخست از مؤمنان و اوصاف خوب آنان ياد مى كند و از اوصاف مؤمنان سه صفت ممتاز و برجسته را نام مى برد كه عبارتند از: انجام كارهاى شايسته، اقامه نماز و پرداختن زكات. پس از ذكر اين اوصاف، مؤمنان را نويد مى دهد كه پاداش اعمال آنها نزد پروردگارشان است و آنها نبايد از چيزى بترسند و اندوهگين شوند.

پس از يادى كه از مؤمنان و كارهاى خوب آنان مى كند، آنان را مورد خطاب قرار مى دهد و درباره يك عمل زشت كه بعضى از مؤمنان در هنگام نزول اين آيه به آن گرفتار بودند، صحبت مى كند و به شدت هر چه تمامتر آن را مى كوبد و آن رباخوارى بود كه در آن زمان هنوز بعضى از مؤمنان به آن مبتلا بودند.

در آيات گذشته اين حكم را ابلاغ نمود كه تا هنگام نزول اين آيات اگر كسى رباخورده مورد عفو قرار مى گيرد گذشته ها از او گرفته نخواهد شد و اينك مطلب را در اين آيه به اين گونه دنبال مى كند كه آنچه اكنون از ربا باقى مانده رها كنيد اگر اهل ايمان هستيد. يعنى از اين تاريخ به بعد هر گونه طلبى كه از ديگران داريد، ديگر سود آن را نگيريد و رباخوارى را رها سازيد و اين علامت ايمان شماست. اما اگر چنين نكرديد و به رباخوارى خود ادامه داديد، بدانيد كه در چنين صورتى، در حال جنگ با خدا و رسول او هستيد و خدا و رسول بر شما اعلام جنگ مى كنند.

درباره هيچ يك از گناهان چنين تهديدى در قرآن نمى بينيم و اين نشان مى دهد كه رباخوارى تا چه حد مورد نفرت خداوند است تا جايى كه رباخوار دشمن خدا و رسول معرفى مى شود آنهم دشمنى كه در حال جنگ است.
پس از اين اعلام جنگ، فرصت ديگرى به رباخواران داده مى شود كه از كار زشت خود توبه كنند و لذا مى فرمايد: و اگر توبه كرديد، اصل سرمايه هاى شما از آنِ شماست. يعنى مى توانيد اصل پول خود را از بدهكاران بگيريد ولى حق نداريد سودى دريافت نماييد و بدينسان شما نه مورد ظلم و ستم قرار مى گيريد و نه به كسى ظلم مى كنيد و اين شعار هر مسلمانى است كه نه به كسى ظلم مى كند و نه اجازه مى دهد كه كسى به او ظلم كند.

در آيه بعدى حكم ديگرى عنوان مى شود و آن در مورد بدهكارانى است كه تنگدست و فقير هستند و دستشان از ثروت خالى است. درباره چنين بدهكارانى كه توانايى پرداخت بدهى خود را ندارند، قرآن توصيه مى كند كه به آنها مهلت داده شود تا توانايى پيدا كنند. در دوره جاهليت اگر بدهكارى توان پرداخت بدهى خود را نداشت، سود مضاعفى بر آن مى بستند ولى حكم قرآن اين است كه فقط اصل مال گرفته شود آنهم پس از مهلتى كه به بدهكار داده مى شود. البته قرآن به بستانكار اجازه مى دهد كه اصل پول خود را در موقع توانايى بدهكار از او بگيرد، ولى در عين حال توصيه مى كند كه اگر از بدهى خود صرفنظر كنيد و از بدهكار تنگدست درگذريد، براى شما بهتر است اگر مصالح خود و جامعه را بدانيد. قرآن از چنين بدهى كه صاحب آن آن را مى بخشد، به عنوان صدقه ياد مى كند و آن را در رديف انفاق و احسان قرار مى دهد.

در پايان احكام ربا، براى اينكه مؤمنان بيشتر به اين احكام روى آورند، آنها را به ياد قيامت مى اندازد. آن روز معينى كه همه انسانها در آن روز به سوى خدا باز مى گردند و نتيجه اعمال خود را مى بينند و در آن روز به هيچ كس ستم نخواهد شد.
گفته شده است كه اين آيه (آيه 281 از سوره بقره) آخرين آيه اى است كه بر پيامبر نازل شده است و بيست روز پس از آن، پيامبر از دنيا رحلت فرمود: البته سوره بقره آخرين سوره قرآن نيست بلكه اين آيه آخرين آيه است كه طبق دستور پيامبر در اين قسمت از سوره بقره گذاشته شده است.

چند روايت

1 ـ عن ابيعبدالله (ع) قال: آكل الربا لايخرج من الدنيا حتى يتخبطه الشيطان.(1)
امام صادق(ع) فرمود: رباخوار از دنيا نمى رود مگر اينكه شيطان او را دچار عدم تعادل مى كند.

2 ـ سماعه مى گويد: به امام صادق(ع) گفتم: من مى بينم كه خداوند ربا را در چندين آيه تكرار كرده است. فرمود: مى دانى علت آن چيست؟ گفتم نه. فرمود: تا مردم از انجام كارهاى نيك خوددارى نكنند.(2)

3 ـ ابى ربيع شامى مى گويد: از امام صادق(ع) درباره مردى پرسيدم كه از روى نادانى رباخورده است سپس خواسته آن را ترك كند. فرمود: آنچه گذشته است مال او در آينده ترك كند.(3).

4 ـ پيامبر خدا بالاى منبر فرمود: الاو من انظر معسرا كان له على الله فى كل يوم صدقة بمثل ماله ثم يستوفيه(4) آگاه باشيد كسى كه به بدهكار تنگدست مهلت بدهد، براى او پيش خدا در مقابل هر يك روز صدقه اى همانند مال اوست تا هنگامى كه آن را بگيرد.

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْن اِلى أَجَل مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذى عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا فَاِنْ كانَ الَّذى عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيهًا أَوْ ضَعيفًا أَوْ لا يَسْتَطيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَاِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدآءِ أَنْ تَضِلَّ اِحْداهُما فَتُذَكِّرَ اِحْداهُمَا الْأُخْرى وَ لا يَأْبَ الشُّهَدآءُ اِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْأَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغيرًا أَوْ كَبيرًا اِلى أَجَلِه ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى أَلاّ تَرْتابُوا اِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلاّ تَكْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا اِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضآرَّ كاتِبٌ وَ لا شَهيدٌ وَ اِنْ تَفْعَلُوا فَاِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَىْء عَليمٌ (*)

اى كسانى كه ايمان آورده اى هر گاه تا مدت معينى به يكديگر بدهكار شديد، پس آن را بنويسيد و در ميان شما نويسنده اى از روى عدالت بنويسيد و نويسنده به خاطر اينكه خدا به او آموخته است از نوشتن خوددارى نكند پس بنويسد و كسى كه حق بر ذمه اوست املا كند و از پروردگارش بترسد و چيزى از آن فروگذار نكند. اگر آن كسى كه حق بر ذمه اوست سفيه يا ناتوان باشد يا نتوانداملا كند، ولىّ او از روى عدالت املا كند و دو نفر از مردان خود را شاهد بگيريد; اگر دو مرد نشد يك مرد و دو زن از شاهدانى كه مورد رضايت شماست، باشند تا اگر يكى از آن دو شاهد اشتباه كرد، آن ديگرى يادآورى كند و شاهدان هنگامى كه به شهادت دعوت شدند، خوددارى نكنند و از اينكه آن را (بدهى را) چه كوچك چه بزرگ تا وقت آن بنويسيد، دلتنگ نشويد. آن، نزد خدا عادلانه تر و براى شهادت پايدارتر و براى اينكه شك نكنيد نزديكتر است. مگر اينكه تجارت نقدى باشد كه آن را ميان خود (دست به دست) مى گردانيد، پس بر شما گناهى نيست كه آن را ننويسيد و چون معامله كرديد شاهد بگيريد و به نويسنده و شاهد زيانى نرسد و اگر چنين كنيد، آن گناهى بر شماست و از خدا پروا كنيد و خدا شما را مى آموزد و خدا به هر چيزى داناست (282)

نكات ادبى

1 ـ «تداينتم» به همديگر مديون شديد، يا با قرض دادن و يا با معامله مدت دار مانند بيع سلم.
2 ـ «بدين» آمدن اين كلمه براى آن است كه كلمه تدانيتم از دين به معناى جزا گرفته نشود.
3 ـ «كماعلم الله» كاف براى تعليل است يعنى لما علمه الله و يا براى تشبيه است.
4 ـ «املاء» بيان مطلبى جهت نوشتن. املاء كننده يا همان تقرير كننده، مطلب مورد نظر را مى خواند و كاتب از قول او مى نويسد.
5 ـ «شهيد» در اينجا به معناى شاهد و گواه است.
6 ـ «ان تضل» علت براى حكم قبلى است و تقدير آن: مخافة ان تضل.
7 ـ «لاتسئموا» خسته و ملول نشويد. از سوم به معناى ملال.
8 ـ «اقسط» عادلانه تر. از قسط به معناى عدل. اين كلمه از اضداد است و هم به معناى عدل و هم به معناى ظلم آمده.
9 ـ «اقوم» پايدارتر، مستقيم تر.
10 ـ «ادنى» نزديكتر. مؤنث آن دنيا.
11 ـ «لايضارّ» مى تواند فعل مضارع معلوم و يا مجهول باشد. چون حركه ماقبل آخر در حالت ادغام افتاده و هر دو صيغه معلوم و مجهول به يك شكل آمده است.

تفسير و توضيح

آيه (282) يا ايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين ... : اين آيه طولانى ترين آيه در قرآن است و حدود صدو هفتاد و سه كلمه دارد و درباره تنظيم سند براى بدهيها و مطالبات و شاهد گرفتن بر آن مى باشد و به طور كلى آيه دستور مى دهد كه اگر از يكديگر قرض گرفتيد و يا معامله مدت دار مانند بيع سلم (سلف) انجام داريد، سندى تنظيم كنيد و مبلغ وام يا معامله و مدت تعيين شده آن را بنويسيد همچنين براى اين كار شاهد بگيريد كه براى محكم كارى لازم است ولى اگر معامله نقدى انجام داديد نوشتن لازم نيست همچنين در موقع معامله نيز شاهد بگيريد و اگر اختلافى رخ داد نويسنده و شاهد را اذيت نكنيد.
آنچه گفتيم خلاصه مطلب بود ولى در آيه ضمن بيان آن به جزئياتى پرداخته شده كه اينكه آنها را ذكر مى كنيم. مى توان گفت كه در اين آيه حدود بيست نوع حكم بيان شده است كه عبارتند از:
1 ـ در موقع بدهكارى و يا معاملات مدت دار، آن را بنويسيد (اذا تداينتم...فاكتبوه) البته در اينكه نوشتن سند واجب است يا مستحب، ميان فقها اختلاف نظر وجود دارد ولى بيشتر آنها آن را مستحب مى دانند و اين حكم را يك حكم ارشادى مى شمارند و نه مولوى.
2 ـ قرار دادن مدت در دين جايز است. (الى اجل)
3 ـ مدت بايد تعيين شود. (الى اجل مسمى)
4 ـ نويسنده حق ندارد از نوشتن سند خوددارى كند (ولاياب كاتب...) البته اين كار يك واجب كفايى است و اگر يك نفر انجام داد از بقيه ساقط مى شود.
6 ـ كاتب بايد مطابق با دستور شرع بنويسد (كما علم الله)
7 ـ در موقع كتابت سند، لازم است كه مديون آن را املا كند و نويسنده آنچه را كه او مى گويد و به آن اعتراف مى كند، بنويسد (وليملل الذى عليه الحق)
8 ـ مديون در موقع املاء نبايد بر حقى كه روى آن توافق شده خلل وارد كند و چيزى از آن كم كند. (ولا يبخس منه شيئا)
9 ـ اگر مديون «سفيه» يعنى مجنون و نادان باشد و يا «ضعيف» يعنى كودك و ناتوان باشد و يا توانايى املا كردن نداشته باشد مثلا لال باشد، در اين سه صورت ولىّ و سرپرست آنها املا خواهند كرد (فان كان الذى عليه الحق سفيها او...)
10 ـ در فرض بالا ، ولىّ بايد مصلحت مولى عليه را در نظر بگيرد و از روى عدل كار خود را انجام بدهد (بالعدل)
11 ـ علاوه بر كتابت بايد دو شاهد مرد هم بر اين معامله گرفته شود (واستشهدو شهيدين)
12 ـ اگر دو شاهد مرد ممكن نشد، يك شاهد مرد به ضميمه دو شاهد زن كافى است (فرجل و امراتان)
13 ـ شاهد بايد مورد پسند مؤمنان باشد يعنى ايمان و عدالت داشته باشد (ممّن ترضون من الشهداء) اين حكم براى آن است كه اگر يكى از دو شاهد فراموش كرد، ديگرى مطلب را به ياد او آورد.
14 ـ شاهدها نبايد از انجام شهادت خوددارى كنند و اين حكم شامل دو مرحله مى شود مرحله اول هنگام تحمل شهادت و مرحله دوم هنگام اداى شهادت (ولايأب الشهداء اذامادعوا)
15 ـ دين بايد نوشته شود چه كم و چه زياد چه خرد و چه كلان و نبايد در نوشتن آن دچار ملال و خستگى شد و بايد مدت آن قيد شود (ولاتسئموا ان تكتبوه صغيرا او كبيرا)
اينهمه تأكيد براى تنظيم سند و گرفتن شاهد براى آن است كه اين كار از نظر خدا عادلانه تر و در شهادت استوارتر و پايدارتر و از نظر اينكه شك و شبهه اى پيش نيايد بهتر و به حق نزديكتر است.
16 ـ اگر معامله نقدى انجام گرفت، اشكالى ندارد كه نوشته نشود (الاّ ان تكون تجارة حاضره) البته اين در صورتى است كه معامله روى اموال منقول باشد (تديرونها)
17 ـ در موقع بيع و خريد و فروش (حتى اگر نقدى باشد) شاهد بگيريد (واشهدوا اذا تبايعتم) البته در اينجا نيز امر براى ارشاد مى باشد و الزام آور نيست.
18 ـ نبايد نويسنده و شاهد را اذيت كنند و به آنها ضرر برسانند و يا تهديد كنند و يا بگوييم نويسنده و شاهد نبايد صاحبان حق را اذيت كنند (ولايضار كاتب و لاشهيد) و اگر چنين كنند اين يك نوع فسق و نافرمانى است.
19 ـ در معاملات خود تقوا داشته باشيد و از خدا بترسيد يعنى در صدد مغبون و مظلوم كردن طرف مقابل نباشيد (واتقوالله)
20 ـ معاملات شما مطابق با احكام شرع باشد همان احكامى كه خداوند به وسيله پيامبر به شما آموخته است (ويعلمكم الله)
در پايان آيه اين حقيقت مهم را يادآور مى شود كه خدا به همه چيز داناست.

وَ اِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَر وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِبًا فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ فَاِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذى اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ ليَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَاِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ (*)لِلّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْاَرْضِ وَ اِنْ تُبْدُوا ما فى أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشآءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشآءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىْء قَدٌير (*)

و اگر بر سفر بوديد و نويسنده اى نيافتيد، پس گروى بايد كه تحويل گرفته شده باشد و اگر بعضى از شما به بعضى ديگر اطمينان كند، پس بايد كسى كه امانت نزد اوست امانتش را اداكند و از خداوند، پروردگارش بترسد. و شهادت را پنهان نكنيد و هر كس آن را پنهان كند، همانا دل او گناهكار است و خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است (283) آنچه در آسمانها و زمين است از آنِ خداست و اگر آنچه را كه در دلهاى شماست آشكارسازيد و يا پنهان كنيد، خداوند شما را به سبب آن به حساب مى كشاند پس هر كس را كه بخواهد مى بخشد و هر كس را كه بخواهد عذاب مى كند. خدا بر هر چيزى تواناست (284)

نكات ادبى

1 ـ «رهان» و ثيقه، گرو. از رهن به معناى گرو گذاشتن. رهان جمع رهن به مفهوم «مابه يرهن» است.
2 ـ «مقبوضة» گرفته شده، اخذ شده و منظور وثيقه اى است كه به طرف مقابل تحويل داده شده باشد.
3 ـ «امن» در اينجا به معناى سپردن امانت است يعنى امانت بسپارد.
4 ـ «ائتمان» يا «ايتمان» قبول امانت كردن و مؤتمن كسى است كه امانت را تحويل گرفته است.
5 ـ «آثم» اسم فاعل از اثم به معناى گناه.

تفسير و توضيح

آيات (283-284) و ان كنتم على سفرو لم تجدوا كاتبا... : دنباله مطلب آيه قبلى است. در آن آيه گفته شد كه اگر كسى بر كسى دينى داشت آن را بنويسند و اينك مى افزايد: اگر در سفر بوديد و دسترسى به كاتب نداشتيد، به جاى نوشتن، صاحب دين از مديون گروى اخذ كند و گرو جاى نوشتن را مى گيرد. چون هدف از نوشتن و شاهدگرفتن حصول اطمينان بود و اكنون كه نوشتن ممكن نيست اين اطمينان از طريق رهن و گرو حاصل مى شود و صاحب دين با داشتن گرو خاطرش جمع است و اگر به موقع به حق خود نرسد، رهن را مى فروشد و حق خود را از آن برمى دارد.

اينكه مى فرمايد: اگر در سفر بوديد، براى آن است كه معمولا در قديم مردم به هنگام سفر دسترسى به نويسنده نداشتند و اكثريت مردم بى سواد بودند. گفته شده كه در مكه كه شهر مهم حجاز و محل زيارت و تجارت قبايل عربى بود همزمان با ظهور اسلام، تنها هيجده نفر خواندن و نوشتن بلد بودند و بيرون از شهر ديگر نويسنده اى پيدا نمى شد. بنابراين مسافر بودن يك قيد توضيحى و بيان اعمّ اغلب است و شرط نيست يعنى اگر در غير سفر هم نويسنده اى پيدا نشد، حكم آن گرو گرفتن است. ديگر اينكه رهن و گرو در صورتى صحيح است كه به اصطلاح «مقبوضه» باشد يعنى مال گروى را به گروگير تحويل داده باشد و گرنه گرو درست نيست و اطمينانى هم براى صاحب دين حاصل نمى شود. ضمناً رهن از طرف راهن عقد لازم است و مادام كه دين طرف را نداده حق پس گرفتن رهن را ندارد ولى از طرف مرتهن يا همان گروگير لازم نيست و مى تواند هر وقت كه بخواهد رهن را فك كند و به صاحب آن برگرداند.

پس از بيان اين حكم، اضافه مى كند كه اگر به يكديگر اعتماد و اطمينان داشته باشيد لزومى ندارد كه حتماً از همديگر رهن و گرو بگيريد و در چنين صورتى مديون بايد از خدا بترسد و به موقع دين خود را ادا كند و امانت مردم را باز پس دهد.
حكم ديگر اينكه شما نبايد كتمان شهادت كنيد و گواهى خود را پنهان سازيد و هر كس چنين كند و در موقع لزوم، شهادت خود را پنهان كند و شهادت ندهد، چنين شخصى گنهكار است و قلب او گناه كرده و مرتكب معصيت شده است. توجه كنيم كه در اينجا گناه را به قلب نسبت داده زيرا مركز تصميم گيريها قلب و روح است و چون انسان به كتمان شهادت يا هر گناه ديگرى تصميم مى گيرد، اولين گام را دل و روح برمى دارد و آلوده به معصيت خدا مى شود همان گونه كه در طرف مقابل يعنى انجام كارهاى نيك هم، قلب نخستين جايگاه است از اين رو در آيه اى از قرآن قلب را محل ايمان معرفى مى كند:
اولئك كتب فى قلوبهم الايمان (مجادله / 22)
اينان ، خدا ايمان را در دلهايشان قرار داده است.
در پايان آيه، بندگان را متوجه مى سازد كه هر كارى انجام بدهند خداوند از آن آگاه است و اگر كسى كتمان شهادت كند خدا از اين عمل او آگاهى دارد و جزا خواهد داد.
در آيه بعدى از عظمت خدا و گستردگى سلطنت و سيطره او ياد مى كند و مى فرمايد: آنچه در آسمانها و زمين است همگى از آنِ خداست و با اين مقدمه، چنين اظهار مى دارد كه خداوند شما را در مقابل آنچه در دلهاى شماست محاسبه مى كند چه آنها را آشكار كنيد و يا مخفى سازيد ويا پس از اين حسابگرى، هر كه را بخواهد مى بخشد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند و او بر همه چيز تواناست.

در اينجا توجه خوانندگان را به دو مطلب جلب مى كنيم:
نخست اينكه منظور از آنچه در دلهاى شماست يكى اعتقادات است و ديگرى آن دسته از نيتهايى است كه انسان آنها را به مرحله عمل مى رساند در چنين حالت است كه مورد مؤاخذه و محاسبه قرار خواهد گرفت و گرنه آن دسته از نيتهاى قلبى كه به مرحله عمل نمى رسد و يا به صورت وسوسه هاى شيطانى است و نوعى حديث نفس است، مجازات ندارد زيرا كه بسيارى از اين نيتها اختيارى نيست و گاهى در دل انسان چيزهايى خطور مى كند و از اختيار انسان بيرون است و مسلماً چنين خاطراتى قابل مؤاخذ و كيفر دادن نيست و لذا در روايتها داريم كه اگر انسان نيت گناه داشته باشد ولى گناه نكند، مؤاخذه نخواهد شد ولى اگر نيت خير داشته باشد هر چند آن را انجام ندهد، به او پاداش نيك داده خواهد شد. همچنين مطالب فاسدى كه گاهى بى اختيار از ذهن انسان خطور مى كند، گناه ندارد و انسان نبايد نگران آنها باشد.
دوم اينكه خداوند پس از محاسبه، هر كه را بخواهد مى بخشد و هر كه را بخواهد معذب مى سازد. بارها گفته ايم كه خواستن خدا براى خود معيارها و ملاكهايى دارد وعفو خدا شامل كسانى خواهد بود كه در اثر توبه و استغفار و يا انجام كارهاى نيك در خود شايستگى ايجاد كنند وچنين نيست كه خداوند بدون هيچ ضابطه اى گروهى را ببخشد و گروهى را معذب سازد.

آمَنَ الرَّسُولُ بِمآ أُنْزِلَ اِلَيْهِ مِنْ رَبِّه وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِه وَ كُتُبِه وَ رُسُلِه لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْ رُسُلِه وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ اِلَيْكَ الْمَصيرُ (*)لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا اِلاّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنآاِنْ نَسينآ أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنآ اِصْرًا كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِه وَ اعْفُ عَنّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنآ أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ (*)

پيامبر (اسلام) به آنچه از جانب پروردگارش به او نازل شده، ايمان آورده است و نيز مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان او و كتابهاى او وپيامبران او ايمان آورده اند. ميان هيچ يك از پيامبران او فرق نگذاريم و گفتند: شنيديم و فرمان برديم پروردگارا ما را با آمرزش خودببخش و بازگشت به سوى توست (285) خدا هيچ كس را جز به اندازه توانش تكليف نمى كند. هر كار نيكى كرده براى اوست و هر كار بدى كرده براى اوست. پروردگارا اگر فراموش كرديم يا خطا كرديم، برما مگير. پروردگارا براى ما بار سنگينى بارمكن همان گونه كه بر كسانى كه پيش از ما بودند بار كردى. پرودگارا آنچه را كه بدان طاقت نداريم بر ما روا مدار; از ما درگذر و ما را بيامرزد و به ما رحم كن كه تو سرپرست مايى پس ما را بر گروه كافران پيروز گردان (286)

نكات ادبى

1 ـ «والمؤمنون» يا عطف به الرسول است و جمله بعدى تأكيد آن است و يا المؤمنون مبتدا و جمله بعدى خبر آن است.
2 ـ «كلّ» با تنوين تنكير آمده و اين تنوين نايب مناب ضمير است و تقدير آن كلهم مى باشد.
3 ـ «لانفرق» مقول قول براى فعل قالوا مى باشد كه محذوف است.
4 ـ «غفرانك» يا بدل از فعل محذوفى از جنس آن است و يا مفعول مطلق است و در هر صورت تقدير آن چنان است. «اغفرغفرانك»
5 ـ «المصير» محل بازگشت، قرارگاه و در اينجا معناى مصدرى مى دهد: بازگشت.
6 ـ «تكليف» در لغت به معناى انداختن در زحمت و مشقت است و در اصطلاح وادار كردن بندگان به انجام و يا ترك كارهايى است.
7 ـ «وسع» طاقت و توان، آن مقدار كارى كه از دست انسان برمى آيد.
8 ـ فرق ميان «كسب» و «اكتساب» اين است كه اولى انجام دادن كارى با آرامش و طمأنينه و دومى انجام دادن كارى با سرعت و اضطراب است و اينكه در آيه در كارهاى خير، كسب را به كاربرد و در كارهاى بد اكتساب را به كار برده شايد بدان جهت باشد كه كار بد مطابق با هواى نفس است و انسان آن را با سرعت انجام مى دهد ولى كار خوب زحمت دارد و آن را به آرامى انجام مى دهد.
9 ـ «نسيان» فراموشى و «خطا» انجام كارى از روى اشتباه و در اينجا نسيان مربوط به ترك طاعات و خطا مربوط به فعل معاصى است.
10 ـ «اصر» بارسنگين.

پى‏نوشتها:‌


1 - تفسير عياشى ج 1 ص 152
2 - كافى ج 5 ص 146
3 - كافى ج 5 ص 146
4 - تفسير البرهان ج 1 ص 260